پاسخ ارائه شده به سؤالِ یک پرسشگر با مشخصات خاص است. در صورتی که سؤال یا ابهامی برای شما ایجاد شده از طریق درگاه های پاسخگویی پیگیری فرمائید.

تذکر: در مباحث گذشته در ارتباط با «حق و تکلیف» به مباحثى چون بازگشت همه تکالیف دینى به حق، دین بهترین عامل براى تأمین حقوق بشر، منابع حقوق و تکلیف و این که خداى سبحان مبدأ فاعلى حقوق انسان و ابلاغ کننده آن است و همچنین مبانى حق و تکلیف، اشاره شده است که همه آن‏ها مربوط به ماهیت و محتویات دین و حق و تکلیف بوده است. در این شماره از این مطلب بحث مى‏ شود که آیا قبول اصل دین براى انسان حق است یا تکلیفى بر اوست، آیا انسان در پذیرش اصل دین آزاد است یا مکلّف، و به طور خلاصه آیا دیندارى حق است یا تکلیف، که جواب آن در پى مى‏ آید. یکى از مباحث دین و حقوق انسان این است که نسبت دین و انسان، نسبتى تکلیفى است یا حقوقى، یعنى آیا انسان مکلّف است دین را بپذیرد یا حق دارد؛ آیا او در پذیرش دین و عدم قبول آن مختار است؟ برخى ممکن است با استناد به آیه «لااکراه فى الدین»(1) و مانند آن بپندارند که پذیرش دین حق انسان است نه تکلیف او و در تعریف حق نیز بگویند. چیزى است که انسان در پذیرش یا ردّ آن مختار است. وقتى خداوند مى‏ فرماید: در پذیرش دین اکراهى نیست، معلوم مى‏ شود که قبول دین حق است، نه تکلیف و هر ذى حقى در اعمال حق خود آزاد و مختار است، نه مقیّد و مکلّف. در جواب این اشکال گفته مى‏ شود: حکم بر دو قسم است: تکوینى و تشریعى. در قرآن کریم جریان تکوین بشر که ساختار خلقت او را عهده‏ دار است آزاد معرفى شده است. از این دیدگاه انسان موجودى است آزاد، حتى بین توحید و الحاد، چه رسد به طاعت و عصیان. خلقت انسان و قوانین تکوینى حاکم بر او به گونه‏ اى است که وى مى‏ تواند ملحد باشد یا موحّد. عمل کردن بر خلاف این آزادى تکوینى، نه مذموم، بلکه محال است، زیرا اگر انسان چیزى را تکویناً نخواهد هرگز نمى‏ شود به او تحمیل کرد، یعنى جبر محال است، نه قبیح، ممتنع است نه ممنوع و مستحیل است، نه حرام و... البته بشر در اینکه آزاد آفریده شده، مجبور است ،یعنى وى مجبور است آزاد باشد و اصل حرّیت و آزادى که در هویّت انسانى‏ اش نهادینه شده به هیچ وجه قابل زوال نیست، نه از جانب خود او و نه از ناحیه دیگرى. بنابراین، اکراه در امور تکوینى معنا ندارد. مورد و مصدر فعل بودن انسان‏ جبر و اختیار، آزادى و تحمیل، اراده و اکراه و مانند آن، درباره مصدر فعل بودن انسان است، نه مورد فعل قرار گرفتن آن، توضیح مطلب اینکه اگر کسى را با الجا و قهر از جایى بیرون کردند، یا به جایى بردند وى در آن حال «مورد فعل» است، نه «مصدر فعل»، در این وضعیت او به هیچ وجه فاعل فعل نیست تا بحث شود فاعل بالجبر است یا فاعل بالاختیار، چون او بر اساس خلقت و آفرینش تکوینى، آزادى تکوینى دارد و آنچه را بخواهد مى‏ پذیرد و امکان تحمیل امرى بر خلاف تمایلات و خواسته‏ هاى او وجود ندارد. به بیان دیگر آنجا که انسان «مورد فعل» است، خارج از موضوع بوده و دامنه بحث این بخش را شامل نمى‏ شود، ولى آنجا که انسان «مصدر فعل» است، یعنى براى انجام کارى نخست قدرى تأمل مى‏ کند، سپس اراده و تصمیم مى‏ گیرد، آنگاه آن را انجام مى‏ دهد، در این کار آزاد است، یعنى با این مبادى مى‏ تواند هر کارى را خواست انجام دهد یا آن را ترک کند، به همین جهت خداوند مى‏ فرماید: «و قل الحق من ربّکم فمن شاء فلیؤمن و من شاء فلیکفر؛(2) بگو حق از پروردگار شماست. کسى خواست ایمان مى‏ آورد و کسى خواست راه کفر را در پیش مى‏ گیرد» ؛ «انّا هدیناه السبیل امّا شاکراً و امّا کفوراً؛(3) ما راه را به او نشان دادیم و او یا شاکر است و سپاسگزار و یا راه کافران را در پیش مى‏ گیرد» و در چنین موردى است که مى‏ فرماید: «لااکراه فى الدّین» یعنى دین اکراه‏پذیر نیست، نه اینکه انسان را اکراه نکنید، زیرا وى تکویناً آزاد آفریده شده و موجود آزاد خلق شده را نمى‏ توان مجبور کرد. قلب بشر که محور اندیشه و انگیزه اوست دست هیچ کس نیست تا بتواند او را به امرى تکلیف یا چیزى را بر او تحمیل نماید. عقیده هر کسى به دست خود اوست، صاحب عقیده است که مى‏ تواند معتقد به چیزى شود، یا از اعتقاد امرى نکول کند؛ به سخن دیگر، جمله «لااکراه فى الدین»، هم ناظر به انسان و هم ناظر به دین است، یعنى نه انسان اکراه‏پذیر است چون تکویناً آزاد آفریده شد و نه دین، چون از سنخ اعتقاد است و اعتقاد عقد و پیوند قلبى است و امر قلبى نه به دست خود فرد است و نه به دست دیگرى، به دست دیگرى نیست، چون در قلمرو نفوذ او نیست. در دست خود فرد هم نیست، زیرا عقیده از سنخ علم و تصدیق است و تصدیق علم از راه مبادى آن حاصل مى‏ شود. هرگاه مبادى علم و تصدیق تحصیل شد، نتیجه آن به بار مى‏ نشیند و اگر آن مبادى و مقدّمات لازم حاصل نگردید، نتیجه نیز ظاهر نخواهد شد. زمانى که مبادى حاصل شد نه خود فرد مى‏ تواند مانع پیدایش نتیجه و ظهور و بروز آن شود و نه دیگرى و اگر مقدمات و مبادى حاصل نشود نه خود فرد قادر به ایجاد نتیجه و تصدیق است و نه دیگرى. بنابراین، دین نیز چون از امور اعتقادى است اکراه‏پذیر نیست. البته بعد از پیدایش مبادى علمى که زمینه حصول عقد بین موضوع و محمول است، عقد و گره دیگرى لازم است که عصاره قضایا و عقود علمى با جان انسان عالم، گره بخورد تا عقیده حاصل شود، از آن عقد و پیوند قلبى، به ایمان تعبیر مى‏ کنند و چون عقد دوم، یعنى عقیده که ایمان نام دارد غیر از عقد اول است که بین موضوع و محمول قضیه برقرار مى‏ شود، از این رو انفکاک ایمان از علم ممکن، بلکه واقع شدنى است، یعنى ممکن است کسى مطلبى را از لحاظ علمى کاملاً فهمیده باشد و رابطه بین موضوع و محمول را دریافت کرده باشد، ولى به آن مؤمن نباشد و عصاره آن را با قلب خود گره نزده باشد و معتقد نگردد. حق تکوینى و تشریعى انسان‏ تاکنون روشن شد که بشر در نظام تکوین آزاد است و اکراه پذیرى در شخصیت وجودى‏ اش راه ندارد. حال آیا در نظام تشریع هم این گونه است؟ قوانین تکوین فقط از بود و نبود بحث مى‏ کند. بحث از حق یا عدم حق، در قلمرو تشریع است اگر بگوییم بحث از بود و نبود، حق را مشخص مى‏ سازد، یعنى انسان حق دارد دین را بپذیرد یا از قبول آن سرباز زند، پس پذیرش دین و موحّد شدن و نیز عدم پذیرش و نکول دین و در نتیجه ملحد شدن، حق انسان است. نتیجه و ثمره بحث این است که هر دو طرف قضیه، یعنى دین دارى و بى دینى نسبت به انسان یکسان است، در حالى که حقیقت امر این چنین نیست و جمله «لااکراه فى الدّین» یک حقیقت تکوینى را بازگو مى‏ کند، نه حق بودن هر دو طرف اثبات و نفى آن را. درست است که انسان تکویناً آزاد و مختار خلق شده، امّا نه انسان موجودى است که دو جنبه توحید و الحاد برایش یکسان باشد و نه این دو طریق توحید و الحاد به یکجا ختم مى‏شوند. انسان موجود لابشرط نیست که همه امور متناقض با ساختار فطرت و طبیعت او تأثیر همسان داشته باشند. همان گونه که هر غذایى اعم از سمّ و عسل با دستگاه گوارش انسان یکسان اثر نمى‏ گذارد، هر عقیده‏اى نیز اعم از توحید و الحاد براى فطرت او مساوى نیست، انسان در خوردن سمّ و عسل آزاد است و مى‏ تواند هر کدام را به اراده و اختیار خود بخورد، امّا آثارى که از خوردن این دو غذاى مصفّا و مسموم ظاهر مى‏ شود یکسان نخواهد بود. درباره عقیده هم انسان با اراده و اختیار خویش مى‏ تواند هر عقیده‏اى را انتخاب و اختیار کند، امّا هر عقیده‏اى با فطرت او سازگار نیست. برخى از عقاید براى روح و جان آدمى در حکم سمّ کشنده است. آیا صرف اینکه انسان مى‏ تواند چنین چیزى را اثبات یا نفى کند مى‏توان حق او دانست؟ آیا چیزى که نتیجه‏ اش هلاکت روحى انسان است مى‏ تواند حق انسان باشد یا آن که حق انسان تنها چیزى است که حیات طیّبه‏ اش را تأمین کند؟ ظاهر «لااکراه فى الدین» بیانگر «حق تشریعى» او نیست تا کسى بگوید قرآن هم بشر را صاحب حق معرفى کرده است، بلکه مضمون آن بیان حقیقت تکوینى است، یعنى ساختار انسان به گونه‏ اى است که هم مى‏ تواند موحّد باشد و هم قادر است به الحاد رو آورد. در این باره، محور بحث «توانستن» انسان است، نه حق شرعى داشتن. به بیان دیگر انسان حق حیات فطرى و روحى دارد. آنچه حق اوست حیات معنوى در مقابل مرگ معنوى است، پس مرگ معنوى و فطرى، حق او نیست، امّا براى انسان این امکان وجود دارد که یکى از این دو را برگزیند. این قدرت و توانایى در او وجود دارد که حق خویش را استیفا یا اسقاط کند و کمال انسان در همین است که تکویناً موجودى مختار باشد و امکان اختیار و انتخاب هر یک از دو طرف را داشته باشد، ولى «حق تشریعى» در یکى از این دو طریق بوده و او مکلّف به گزینش آن است. اینجاست که انسان خود را نشان مى‏ دهد و ساحت وجودى خود را به نمایش گذاشته و قادر به اثبات مقام خلیفة اللهى خواهد بود. به هر حال، آزادى تکوینى بشر صحیح است، ولى آزادى تشریعى سر از اباحه گرى در مى‏ آورد و این مخالف منطق دین است. اگر بر اساس آیه «لااکراه فى الدین» منطق دین چنین اجازه‏ اى مى‏ دهد، پس آیات دیگر قرآن که سخن از عذاب و مجازات دارند چگونه تفسیر خواهند شد؟ با چنین تصورى از حق، بخش عظیمى از آیات مربوط به قیامت باید عبث و بیهوده باشد. بنابراین، امکان انتخاب به معناى حق بودن هر انتخاب و تساوى هر منتخب نزد خداوند نیست. امکان انتخاب یک قانون، تکوینى است و این تفکر جاهلى بود که امکان تکوینى را مطابق حق بودن نتیجه انتخاب مى‏ دانست. محققان از اهل شرک سخنشان این بود که: «لوشاء اللّه ما أشرکنا؛(4) اگر خدا مى‏ خواست ما مشرک نمى‏ شدیم» یعنى آن چیزى باطل است که اتفاق نیفتد، آنچه اتفاق مى‏ افتد حق است. اگر اعتقاد الحادى و عقیده به شرک، حق نبود خداوند از آن جلوگیرى مى‏ کرد، چون قادر بود از تحقق آن منع کند. غافل از این‏که فرق است میان آزادى تکوینى و حقانیت تشریعى، خداوند براى بشر تکویناً، امکان انتخاب قرار داده، امّا فقط یک راه را تشریعاً «حق» مى‏ داند، آنچه برخى تصور و توهم کرده‏ اند مخصوص نظام فرشتگان یا هندسه حیوانات است. در آن نظام هرچه اتفاق مى‏ افتد حق است، ولى در نظام انسانى چون تکویناً امکان انتخاب حق و باطل وجود دارد، الزاماً هر آنچه اتفاق مى‏افتد حق نیست. حق به معناى آزاد بودن تشریعى و یکسان بودن نتیجه انتخاب، در قاموس دین راه ندارد، چنان که هیچ اهل اندیشه‏ اى آن را نمى‏ پذیرد. قبول و پذیرش دین «باید» است و از این حیث در زمره تکالیف قرار مى‏ گیرد؛ امّا تکالیفى که بازگشت آن به حق است. انسان حق تکامل و تعالى دارد و طریق استیفاى این حق در قبول دین و تعالیم آسمانى آن نهفته است، پس دین دارى حق مسلّم انسانى است، او مى‏ تواند از این حق مسلّم خود چشم پوشى کند و یا آن را استیفا نماید؛ یعنى مى‏تواند دین دار باشد یا بى دین؛ امّا بى دینى حق نیست، به همین جهت ثمره این دو اعتقاد و عملکرد یکسان نیست. نظیر اینکه زنده بودن حق مسلّم انسان است، او مى‏ تواند این حق را استیفا کند و زنده بماند و مى‏ تواند از آن صرف نظر کند و دست به خودکشى بزند؛ لیکن انتحار حق نیست و ثمره این دو انتخاب حسن و قبیح نیز متفاوت است. بنابراین، حق بشر، دین دارى اوست، نه اینکه پذیرش و عدم پذیرش دین، هر دو حق باشد. این سخن نوعى مغالطه یا تلقى ناصوابى است که برخى بر زبان جارى مى‏ کنند، زیرا انسان مدعى و طالب حق و خواهان کمال خویش است و مى‏ خواهد از طریق تحصیل آن آگاه گردد. انسان در قلمرو شریعت به کمال مى‏ رسد، چنان که گیاه و نبات و حیوان در دامن طبیعت رشد مى‏ کنند، پس تردیدى نیست که آزادى انسان به تکوین برمى‏ گردد و تکلیف و تعهد و التزام وى به تشریع راجع است، از این رو قرآن حکیم از یک سو درباره آزادى انسان رهنمودى مانند «لااکراه فى الدّین» دارد و از سوى دیگر پى‏ آمد تلخ و شیرین انتخاب هر یک از دو راه توحید و الحاد را به صورت شفاف ترسیم مى‏ کند. پیامد سوء انتخاب را با آیاتى چون: «خذوه فغلّوه * ثمّ الجحیم صلّوه؛(5)بگیرید پس او را در غل و زنجیر کشید، آنگاه میان آتشش اندازید»، بیان مى‏ کند و در آیه‏ اى فرمود: «و مآواهم النار و بئس مثوى الظالمین»(6) و جایگاه آن‏ها آتش است و بد جایگاهى است جایگاه ستمکاران» و در آیه دیگرى فرمود: «من کان یرید الحیوة الدنیا و زینتها، نوفّ الیهم اعمالهم فیها و هم فیها لایبخسون، اولئک الذین لیس لهم فى الآخرة الا النّار؛(7) کسانى که زندگى دنیا و زینت آن را بخواهند، نتیجه اعمال آن‏ها را در همین دنیا به طور کامل به آن‏ها مى‏ دهیم و چیزى از آن کاسته نخواهد شد ولى آن‏ها در آخرت جز آتش سهمى نخواهند داشت.» گاهى پیامد سوء انتخاب را از زبان کسانى که روش پیشوایان کفر را با سوء اختیار پیشه خود ساختند، بیان مى‏ کند و مى‏ فرماید: «قال ادخلوا فى امم قد خلت من قبلکم من الجن و الانس فى النار کلّما دخلت امة لعنت اختها حتى اذا ادارکوا فیها جمیعاً قالت اخریهم لاولیهم ربّنا هؤلاء اضلّونا فآتهم عذابا ضعفا من النار، قال لکلّ ضعف ولکن لاتعلمون، و قالت اولیهم لاخریهم، فما کان لکم علینا من فضل فذوقوا العذاب بما کنتم تکسبون؛(8) خداى سبحان به مشرکان و ظالمان مى‏ فرماید: در صف گروه‏هاى مشابه خود از جن و انس در آتش وارد شوید، هر زمان که گروهى وارد مى‏ شوند، گروه دیگر را لعن و نفرین مى‏ کنند، تا همگى با ذلّت در آن قرار مى‏ گیرند، در این هنگام گروه پیروان درباره پیشوایان خود مى‏ گویند: خداوندا، اینها بودند که ما را گمراه ساختند، پس کیفر آن‏ها را از آتش دوبرابر کن (کیفرى براى گمراهیشان و کیفرى به خاطر گمراه ساختن ما) مى‏ فرماید: براى هر کدام از شما دو برابر عذاب است ولى نمى‏ دانید زیرا اگر پیروان در اطراف پیشوایان گمراه جمع نمى‏ شدند و به دنبال آن‏ها حرکت نمى‏ کردند، قدرتى براى اغوا و گمراه کردن مردم نداشتند. و پیشوایان آن‏ها به پیروان خود مى‏ گویند، شما امتیازى بر ما نداشتید، پس بچشید عذاب الهى را در برابر آن چه انجام مى‏ دادید. در واقع این عذاب آثار تکوینى اعمال و رفتار شما در دنیاست. در برابر پیروان پیشوایان، قرآن از انسان‏هایى یاد مى‏ کند که با حسن اختیار خود، مسیر هدایت را طى کرده و براى تکامل و رشد خویش حق را جستجو مى‏ کنند، مى‏ فرماید: «ان الّذین قالوا ربّنا اللّه ثم استقاموا فلا خوف علیهم ولاهم یحزنون، اولئک اصحاب الجنّة خالدین فیها جزاء بما کانو یعملون؛(9) کسانى که گفتند! پروردگار ما اللّه است، سپس استقامت کردند، نه ترس براى آنان است نه اندوهگین مى‏ شوند، آن‏ها اهل بهشتند و جاودانه در آن مى‏ مانند. این پاداش اعمالى است که انجام مى‏ دادند و درباره پیامبر(ص) و همراهان مؤمن که با اموال و جان هایشان جهاد کردند، مى‏ فرماید: «اعدّ اللّه لهم جنات تجرى من تحتها الانهار خالدین فیها، ذلک الفوز العظیم؛(10) خداى متعال براى آن‏ها باغ‏هایى از بهشت فراهم ساخته که نهرها از زیر درختانش جارى است جاودانه در آن خواهند بود و این کامیابى و پیروزى بزرگى است و در جاى دیگرى فرمود: «والذین آمنوا و عملواالصالحات سندخلهم جنّات تجرى من تحتها الانهار خالدین فیها ابداً؛(11) و کسانى که ایمان آورده‏ اند و اعمال صالح انجام داده‏ اند بزودى آنان را در باغ‏هایى از بهشت وارد مى‏ کنیم که نهرها از زیر درختانشان جارى است، جاودانه در آن خواهند ماند» با توجه به این آیات، دو طریق حق و باطل به سرانجام واحدى منتهى نخواهد شد، نتیجه یکى انحطاط و سقوط و پى آمد دیگرى اعتلا و تکامل است سرانجام یکى شقاوت و بدبختى و دیگرى سعادت و خوشبختى، یکى آتش و نار و دیگر نور و روشنایى است نه این که سرانجام هر نوع انتخابى یکى باشد و خوب و بد مساوى و برابر باشند «لایستوى اصحاب النار و اصحاب الجنة ؛اهل جهنم و اهل بهشت یکسان نیستند». پس آزادى تکوینى انسان در انتخاب راه از میان راه‏هاى مختلف در حیات انسانى دلیل بر حق تشریعى آن نیست یعنى این حق تکویناً براى انسان محفوظ است که او در هر مسیرى که خواست گام نهاده و ادامه حیات دهد، اما معناى حق و آزادى تکوین این نیست که بتوان از آن حق و آزادى تشریعى نتیجه گرفت چنان که انسان در انتخاب سمّ و عسل در تکوین آزاد است اما پس از انتخاب هر یک نتیجه آن یکى نخواهد بود، نتیجه سمّ درد و رنج و مرگ و نتیجه عسل لذت و شیرینى و درمان برخى دردهاست. بر اساس مطالب گذشته گفته شده باید توجه داشت که دچار مغالطه نشد و لذا براى جلوگیرى از مغالطات احتمالى در مباحث علمى لازم است میان حق تکوینى و تشریعى تفکیک قائل شده و آن دو را به یک معنا اخذ نکرد. حق تدیّن‏ تا حال روشن شد که آدمى از جهت تکوین، در انتخاب دین و کفر آزاد است، گرچه به لحاظ تشریع، این چنین نیست که نتایج یکسان داشته باشد. از این رو که دین دارى نتیجه آن حیات جاوید بهشتى و سعادت حقیقى است و ترک آن جهنم ابدى و شقاوت است، حق همه انسان‏ها آن است که متدیّن باشند و به دین حقیقى روى بیاورند، بلکه دین دارى بعد از حق حیات از مهمترین حقوق انسانى است. زیرا زندگى بدون دین ورزى، حیات و زندگى جامد، ایستا و راکد است که هیچ پویایى و حرکتى به سمت تکامل در آن وجود ندارد. و در مقابل زندگى که در آن دین ورزى وجود داشته باشد به اساسى‏ترین و ضرورى‏ترین وجه حیات دست یافته است شاید یکى از حکمت‏هاى وجوب جهاد در راه خدا، جهاد با نفس، استشهاد در راه اعتلاى کلمة اللّه و مبارزه با دشمنان براى حفظ دین، براى دسترسى به همین حق باشد. پذیرش دین حق در ذات انسان نهادینه شده و خداى متعال باطن بشر را به آن متمایل ساخته است، «فطرة اللّه التى فطر الناس علیها لاتبدیل لخلق الله ذلک الدین القیم؛(12) آدمى باید ملازم با فطرت الهى باشد، فطرتى که خدا انسان را بر آن آفرید، تغییرى و دگرگونی براى آفرینش خدا نیست این دین پایدار است.» بنابراین هر انسانى حق مسلّم خود مى‏ داند که به دین فطرى متدین گردد و زمانى که ظلمت از نور، تاریکى از روشنى و رشد از غى متمایز شوند، هیچ انسان بالغ و عاقلى، ظلمت و تاریکى و غىّ را بر نور و روشنایى و رشد ترجیح نمى‏ دهد. از این رو به دین حق مؤمن و به مکتب الهى متدیّن شده و در وادى ایمن و در محیط نورانى و روشن وارد مى‏ شود و به عبارت دیگر: انسان وقتى به رشد عقلى رسیده و عالم و آگاه گردد، اختیار دین الهى را حق مسلم خود مى‏ داند و آن را انتخاب مى‏ کند و به آن مى‏ گرود. این که مى‏ گویند: انبیاء الهى با اقوام و ملل جهاد کردند تا آنان را به اکراه به سوى خدا دعوت کنند، تصور ناصوابى است. زیرا انبیاء کارشان بیدارگرى فکر و شکوفا کردن دفینه‏ ها و گنجینه‏ هاى عقل است، علاوه عصبیت غیر منطقى و خشونت‏ طلبى درباره متولیان دین و مسلمانان راستین مخالف صریح آیات قرآن و سیره پیامبر(ص) و معصومین(ع) است. زیرا اسلام تأکید دارد که مسلمانان در زندگى اجتماعى با کفار و اهل کتاب تا زمانى که دست به سلاح نبردند، به صورت مسالمت‏آمیز زندگى کرده و تعامل سالم داشته باشند و بر اساس قسط و عدل با آنان رفتار نمایند. «ینهاکم اللّه عن الذین لم یقاتلوکم فى الدین و لم یخرجوکم من دیارکم ان تبرّوکم و تقسطوا الیهم انّ اللّه یحبّ المقسطین؛(13) خداى متعال شما را از نیکى کردن و رعایت عدالت نسبت به کسانى که در اثر دین با شما پیکار نکردند و از خانه و دیارتان بیرون نراندند، نهى نمى‏ کند زیرا خدا عدالت پیشگان را دوست دارد.» و در آیه‏ اى دیگر از برخورد همراه با تعصب با مخالفان نهى کرده و فرموده است: «ولاتجادلوا اهل الکتاب الا بالّتى هى احسن الاالذین ظلموا منهم و قولوا آمنا بالذى انزل الینا و انزل الیکم و الهنا و الهکم واحد و نحن له مسلمون؛(14) با اهل کتاب جز با روشى که از همه نیکوتر است مجادله نکنید، مگر کسانى از آنان که ستم کردند و به آن‏ها بگویید ما به تمام آن چه که به سوى ما و شما نازل شده ایمان آورده‏ ایم و معبود ما و شما یکى است و ما در برابر او تسلیم هستیم.» با این آیات روشن مى‏ شود که رشد عقلى و بلوغ فکرى، معرفت به خالق هستى، علم به هدف زندگى و رسیدن به حیات طیبه و نورانى از مقدمات دین دارى است که انبیاء الهى مبعوث شدند تا با تهیه مقدمات لازم براى احقاق و احیاى حق انسانى، آدمیان را به دین حق توجه داده که آن‏ها پس از آگاهى دین حق را اتخاذ کنند و از این طریق وجود حقیقى خود را شکوفا سازند و سعادت جاوید و فلاح و رستگارى واقعى را براى خود تدارک ببینند.

پى‏ نوشت‏ ها: - 1. سوره بقره، آیه 256. 2. سوره کهف، آیه 29. 3. سوره انسان، آیه 3. 4. سوره انعام، آیه 148. 5. سوره حاقه، آیات 30 - 31. 6. سوره آل عمران، آیه 151. 7. سوره هود، آیه 15 - 16. 8. سوره اعراف، آیه 38 - 39. 9. سوره احقاف، آیه 13 - 14. 10. سوره توبه، آیه 89. 11. سوره نساء، آیه 122. 12. سوره روم، آیه 30. 13. سوره ممتحنه، آیه 8. 14. سوره عنکبوت، آیه 46. پاسدار اسلام ـ ش 293 - اردیبهشت 85