پرسش:
با توجه به اينكه اهل كوفه از امام دعوت كردند و سپس به جنگش رفتن، پس شيعيان امام حسين(ع)را شهيد كردند؟ آيا شيعيان امام حسين(ع) را به شهادت رساندند؟
پاسخ:
در زمان قيام امام حسين(ع) ساكنان كوفه را تنها شيعيان تشكيل نمي داندند. در اين شهر غير از شيعيان جمعيت ديگر هم بودند. آنان نيز در حادثه كربلا نقش آفريني نمودند، از اين رو نمي توان گفت كه امام را شيعيان به شهادت رساندند. البته برخي شيعيان نيز بي تقصير نبودند، ولي اين گونه نيست كه قتل امام را تنها به شيعيان نسبت داد.
لازم است به جمعيت شناسي كوفه اشاره شود.
از نظر عقيدتي ميتوان جامعه آن روز كوفه را به دو بخش مسلمان و غير مسلمان تقسيم كرد: بخش غيرمسلمان كوفه را مسيحيان عرب بنيتغلب، نجران، نبطي و نيز يهودياني كه در زمان عمر از شبه جزيره عربستان بيرون رانده شده بودند و همچنين مجوسيان ايراني تشكيل ميدادند. (1) بخش مسلمان كوفه را ميتوان شامل شيعيان، هواداران بنياميه، خوارج و افراد بيطرف دانست كه شيعيان خود به دو قسمت رؤسا و شيعيان عادي تقسيم ميشد ند.
از رؤساي شيعه ميتوان از افرادي همچون سليمان بن صرد خزاعي، مسيببن نجبه فرازي، مسلمبن عوسجه، حبيببن مظاهر اسدي و ابوثمامه صائدي نام برد كه از ياران حضرت علي در صفين بودند.(2) اين افراد عميقا به خاندان اهل بيت عشق ميورزيدند. اينان شيعيان بودند كه نه تنها در قتل امام نقش نداشتند، بلكه تا آخرين لحظه با امام بودند. برخي به شهادت رسيدند.
عده ديگر جمعيت كوفه را طرفدارن خلفا و طيف امويان تشكيل مي داداند. هواداران بنياميه كه از آن ها با عنوان باند اموي ياد ميكنيم، درصد قابل توجهي از مردم كوفه را تشكيل ميدادند. در مدت بيستسالي كه از حكومتبنياميه- بر كوفه - ميگذشت، آن ها بسيار قوي شده بودند. افرادي همچون عمروبن حجاج زبيدي، يزيدبن حرث، عمروبن حريث، عبدالله بن مسلم، عمارهبن عقبه، عمربن سعد و مسلمبن عمر و باهلي را ميتوان از سران اين گروه به شمار آورد. (3)
رؤسا و متنفذان بيش تر قبايل نيز جزو اين باند بودند. اين امر خود باعث گرايش بسياري از مردم به اين گروه شده بود. افراد همين باند هنگامي كه از پيشرفت كار مسلمبن عقيل و ضعف و فتور نعمان بن بشير، حاكم كوفه احساس خطر نمودند، به شام نامه نوشتند و به يزيد هشدار دادند. (4) اتفاقا اين گروه هم در جنگ نقش داشتند و هم در بي وفايي مردم كوفه نسبت به امام. اما در اين ميان برخي از مردم كوفه بي تفاوت بودند. شايد بتوان گفت بيش ترين بخش جمعيت كوفه را افراد بيتفاوت و ابنالوقتي تشكيل ميدادند كه همتي جز پر كردن شكم و پرداختن به شهوات شان نداشتند. آن ها هنگامي كه پيروزي مسلم را نزديك ديدند، به او پيوستند، اما با ظهور آثار شكست به سرعت صحنه را خالي كردند و فشار رواني فراواني به طرفداران واقعي نهضت وارد آوردند. سپس بهدنبال وعده و وعيدهاي ابن زياد به سپاه عمر سعد پيوستند و به جنگ با امام پرداختند، در صورتي كه اگر نهضت مسلم به پيروزي ميرسيد، همين افراد بيش ترين طرفداري را از حكومت او ميكردند. شايد همين ها باشند كه فرزدق در ملاقات خود با امام چنين به معرفي آن ها ميپردازد: قلب هاي آن ها با تو است، اما شمشيرهاي شان عليه تو كشيده شده است . (5)
در قتل امام برخي مردم كوفه نقش داشتند، اما - در حقيقت - قاتل اصلي حكومت بود، زيرا دستگاه حكومت بود كه با اعمال سياست هاي خصمانه و فريبكاري، افكار عمومي را تغيير داد. سر انجام امام را را به شهادت رساند. واقعا اگر سياست هاي حكومت نبود، مردم كوفه چنين جنايتي انجام مي دادند؟ در جنگ ها عاملان و كارگردان آن، عاملي اصلي محسوب مي شوند. سربازان و لشكريان ابزار و وسيله جنگي هستند. در حادثه كربلا بيش تر مردم كوفه وسيله و ابزار بودند و عامل اصلي دشمن بود.
در اين جا به برخي از سياست هاي حكومت اشاره مي شود كه در تغيير رفتار مردم كوفه نسبت به امام نقش داشتند:
1. ايجاد رعب و وحشت
عبيدالله با كشتن افراد بيگناه و كشيدن آنها در كوچه و بازار و همچنين با دار زدن افراد و آويزان كردن آن ها در اماكن عمومي و يا انداختن افراد از بالاي قصر دارالاماره، سخت مردم را به وحشت انداخت؛ مثلاً با كشتن مسلم بن عقيل(ع) و هاني بن عروه و كشاندن اين دو چهره بزرگ و انقلابي در كوچه و بازار كوفه و هم چنين نحوه برخورد حكومت با نماينده ديگر امام به نام قيس بن مسهر صيداوي، فضاي، رعب و وحشت را در كوفه به وجود آورد. مسعودي مينويسد: هاني بن عروه را ـ كه چهار هزار نفر شمشير زن تحت امر او بودند ـ از زندان بيرون آورده و دست بسته براي گردن زدن به طرف بازار ميبردند. او آن چنان فرياد ميزد و بزرگان قبايل را به نام ياد ميكرد و وامذحجاه ميگفت و آن ها را به ياري ميطلبيد، امّا هيچ يك به حمايت او برنخاستند و به نداي او لبيك نگفتند... (6)
2. دستگيري هواداران امام
با فروكش كردن قيام مردم كوفه، عبيدالله دستور داد تا سران شورش و تمام هواداران امام را تحت تعقيب قرار دهند. از آن عده افرادي كه تا ديروز به خاطر مصالح خود در كنار انقلابيون بوده و امروز در كنار عبيدالله قرار گرفته بودند، كمال استفاده را برده و با كمك مزدوران عبيدالله خانه به خانه براي دستگيري انقلابيون بشتابند.
عبيدالله با چنين اقدامي بر بيش تر انقلابيون و هواداران دست يافته و راهي سياه چالها نمود.
قرشي مينويسد: عبيدالله به بازداشتهاي وسيعي دست زد كه، از جمله سليمان بن صرد خزاعي، مختار بن يوسف ثقفي و چهارصد نفر از چهرههاي سرشناس كوفه بودند. (7) كه اگر آنها به زندان نميافتادند، چه بسا كوفه در موقع حضور امام شكل ديگري به خود ميگرفت و يا لااقل براي امام ياران بيش تري از كوفه بسيج ميشدند.
3. تطميع مردم با پول، مقام و جايزه
سومين عاملي كه باعث شد تا مردم براي رفتن به كربلا انگيزه پيدا كنند، پولها و وعده پستها و مقام هايي بود كه از سوي عبيدالله به مردم ـ به ويژه اعيان و شخصيتهاي كوفه ـ داده شد. آن پولها، آن قدر مردم را شتابزده كرد كه آزادي فكر و انديشه از عواقب امر را از آنها گرفته بود. بدين جهت اين وعدهها بسيار كارساز بود؛ اگرچه براي بسياري از آنها جز ضرر و زيان، سود ديگري نداشت. از جمله افرادي كه سخت شيفته قدرت و مقام شد، عمر بن سعد بود. وي به خاطر از دست ندادن حكومت ري آماده چنين كاري شد.
مجلسي مينويسد: عبيدالله بن زياد ـ كه از نامه امام حسين(ع)به شدت خشمگين شده بود ـ نگاهي به عمر انداخته و به او دستور داد تا به جنگ امام بيرون رود. اين در حالي بود كه ولايت ري را به او واگذار كرده بود، ولي عمر بن سعد عذر آورد. ابن زياد گفت: پس فرمان حكومت ري را به ما برگردان. عمر سعد، درخواست مهلت كرده، روز ديگر از ترس اين كه مبادا ولايت ري از دستش گرفته شود، رفتن به كربلا را پذيرفت. (8)
همچنين شمر بن ذي الجوشن و افرادي كه بدن امام را زير سم اسب گرفتند، در انتظار جايزه از عبيدالله بن زياد بودند.
4. گونه شناسي تشيع كوفيان
بعد از كشته شدن عثمان در واقعه يوم الدار، جامعه به دو دسته مخالفان عثمان و موافقان عثمان تقسيم شد. مخالفان عثمان وي را در نيمه دوم خلافتش فردي فاسق، و شايسته عزل دانسته و علي بن ابي طالب(ع) را پس از وي خليفه رسمي جهان اسلام مي دانستند. و گروهي ديگر عثمان مظلوم و شهيد دانسته و قتل وي را توطئه اي از مخالفان مي پنداشتند. آنها خلافت امام علي(ع) پس از عثمان را نپذيرفته و با وي جنگهاي متعددي نمودند. در اين تقسيم بندي گروه نخست به شيعه علي(ع) و گروه دوم به شيعه عثمان شهرت يافتند در حاليكه شيعه علي(ع) در اين جريان شناسي كساني بودند كه خلافت ابوبكر، عمر و عثمان در شش ساله نخست را معتبر دانسته و علي بن ابي طالب را به عنوان خليفه چهارم پذيرفته بودند. در واقع ايشان را مي بايست شيعيان سياسي ناميد. چه اينكه شيعيان اعتقادي ايشان را جانشين بلافصل رسول خدا(ص) دانسته و ديگران را غاصب چنين جايگاهي مي دانستند.
به اعتقاد بسيار از مورخين، غالب شيعيان كوفه در دوره امام علي، امام حسن وامام حسين از نوع تشيع سياسي بوده است. لازم به ذكر است كه اين تقسيم بندي كه داراي مستندات تاريخي بسياري نيز مي باشد، يكي از راه حل هاي مهم در تحليل رفتار شيعيان نسبت به ائمه(ع) به ويژه در دوره سه امام نخست مي باشد. مخالفت با امام علي(ع) در تقسيم غنائم جنگ جمل، اصرار بر اقامه نماز تراويح در مقابل مخالفت امام علي(ع) از شواهد اين نوع از تشيع است. لذا علاوه بر عوامل پيش گفته، مي توان به اين نتيجه رسيد كه شيعيان كوفه بر دو دسته بودند شيعيان اعتقادي كه گرچه آنان نيز از دعوت كنندگان امام حسين بودند ولي در اعتقاد خود راسخ بوده و البته در ماجراي كربلا يا خود را به امام رسانده ويا زنداني و كشته شدند و گروه ديگر شيعيان سياسي بودند كه آنها نيز قسمت قابل توجهي از دعوت كنندگان بودند اما نسبت به امام حسين(ع) باوري اعتقادي نداشته و تنها در مقطعي تاريخي از مدافعان امام علي(ع) بودند اند ايشان عليرغم دعوت امام را تنها گذاشته و نه تنها شاهد بلكه از موثرين در واقعه عاشورا بودند. براي اطلاع بيشتر از اين تحليل به كتاب جريان شناسي معارضان در واقعه عاشورا تاليف حجت الاسلام و المسلمين دكتر هدايت پناه مراجعه شود.
پي نوشت ها:
1. قرشي، حياهالامام الحسين، عليهالسلام، ج2، ص441.
2. محمد جير طبري، تاريخ الطبري، مطبعه الا ستقامه بالقاهره، قاهره، 1358ه، ج4 ، ص261.
3. عبدالرزاق موسوي مقرم، مقتلالحسين، (ع)، چاپ پنجم، قم، دارالكتاب الاسلامي، 1399 ق، ص149؛ حياهالامام الحسين، ج3، ص441.
4. الكامل فيالتاريخ، عزالدين ابوالحسن علي بن ابيالكرم معروف به ابن اثير، تحقيق علي شيري، چاپ اول: بيروت، دار احياء التراث العربي، 1308 ق، ج2، ص535.
5. ابوعلي مسكويه رازي، تجارب الامم، تحقيق ابوالقاسم امامي، چاپ اول، تهران، دار سروش للطباعه والنشر، 1366، ج2، ص57.
6. شيخ عاس قمي، منتهي الآمال، موسسه انتشارات هجرت قم، 1378ه، ج1، ص589.
7. قرشي، همان، ج2، ص416.
8. علامه مجلسي، بحارالانوار، ج44، ص384.