۱۳۸۹/۰۴/۱۵ ۱۳:۲۳ شناسه مطلب: 13970
با سلام من خیلی ساده سوالی دارم با اینکه همیشه فکر میکنم خیلی راحت می توانم خدا را قبول کنم اما برای کسسی که باور به خدا نداره نمیتونم جوابی بدم که قانع بشه وقتی از من 3 سوال ذیل پرسیده میشه 1 ) خدا چیست ؟ منظور چه جوری به وجود امده ؟ خودبخود؟ قبل از خدا چی بود؟ چرا دنیا که انقدر حساب کتاب دقیق داره ، خداش که نظم را پدید اورده خودش بی نظم و قانون پدید امده ؟؟؟؟ 2 ) در رابطه با سرنوشت اینکه هر کی هر کاری میکنه در لوح نا نوشته ( یا نوشته شده ) محفوظ است یعنی اینکه خدا میدونه سرنوشت هرکی چی میشه؟؟؟؟؟؟؟؟ اینجوری معنی عدل خدا از بین میره اگر تو لوح از اول نوشته شده یزید امام حسین را بشهادت میرسانه ، یزید چرا متولد شد وقتی چنین سرنوشتی داشت ؟؟؟ دقت کنید منم میدونم سرنوشت را میتوان از سر نوشت اما هر چند بارم که از سرنوشته بشه بازم خدا از سرنوشت و عاقبت بندهاش اطلاع داشته و اونها را افریده پس چرا یکی پیامبر شد یکی یزید ؟؟؟؟ چرا اگر میونه من در نهایت میرم جهنم من را افرید ؟ اگر میدونست چون حتما میدونه وگرنه علم نامتناهیش خدشه دار میشه 3 ) در رابطه با اینکه گفته میشه مرد مومن تو بهشت کنار حوری های خوش چهره است ایا این برای لذت بردن جنسی عنوان شده ؟؟؟ اگر جواب منفیه پس چرا پاداش را حوری و زنان خوشگل و ....... در نظر میگیرند و ایا برای زنان مومنه هم مردان خوشگل و ..... در بهشت وجود دارد ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خواهش میکنم با دقت به تمامی این سوالات پاسخ دهید بند به بند با تشکر فراوان
پرسش: خيلي راحت مي توانم خدا را قبول کنم اما براي کسسي که باور به خدا نداره نمي تونم جوابي بدم که قانع بشه .وقتي از من 3 سوال ذيل پرسيده مي شه 1 ) خدا چيست ؟ منظور چه جوري به وجود آمده ؟ خود بخود؟ قبل از خدا چي بود؟ چرا دنيا که آن قدر حساب کتاب دقيق داره ، خداش که نظم را پديد آورده ،خودش بي نظم و قانون پديد آمده ؟ 2 ) در رابطه با سرنوشت اينکه هر کي هر کاري مي کنه در لوح نا نوشته ( يا نوشته شده ) محفوظ است يعني اينکه خدا مي دونه سرنوشت هرکي چي مي شه؟ اين جوري معني عدل خدا از بين مي ره. اگر تو لوح از اول نوشته شده يزيد امام حسين را به شهادت مي رسانه ، يزيد چرا متولد شد وقتي چنين سرنوشتي داشت ؟ دقت کنيد منم مي دونم سرنوشت را مي توان از سر نوشت اما هر چند بارم که از سرنوشته بشه، بازم خدا از سرنوشت و عاقبت بندهاش اطلاع داشته و اون ها را افريده ،پس چرا يکي پيامبر شد يکي يزيد ؟چرا اگر ميدونه من در نهايت مي رم جهنم من را آفريد ؟ اگر مي دونست چون حتما مي دونه وگرنه علم نامتناهيش خدشه دار مي شه 3 ) در رابطه با اينکه گفته مي شه مرد مومن تو به
پاسخ:
2@@پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
دغدغه ديني شما را مي ستاييم . از اين كه به صورت صريح سوالات خود را مطرح كرده ايد تشكر مي كنيم . در حد توان به جزئيات سوال شما اشاره مي نماييم و پاسخ آن را مي دهيم.
1.ابتدا ببينيم خدا چيست و چگونه به وجود آمده است؟
اگر مقصود شما از چيستي، آگاهي از ماهيت خدا است، ماهيت خداوند به اين معنا كه مثلاً از چه چيز به وجود آمده يا ساخته شده اصلاً صحيح نميباشد ، زيراچنين فرض هايي، نشانه نقص و كمبود است و در ذات الهي راه ندارد. از چيز ساخته شدن به اين معنا است كه خداوند در وجود خود به آن ها نياز دارد و اين با ذات بي نياز الهي سازگار نيست . نيز به اين معنا خواهد بود كه آن چيز ها قبل از وجود خداوند ، وجود داشته تا خداوند از آن ها به وجود آمده باشد ، در حالي كه همه چيز آفريده او است . نيز ازلي است و هيچ چيز قبل از وجود او نيست تا از آن ساخته شده باشد.
خداوند چيز جز هستي و وجود نامتناهي نيست . هيچ چيز وجود او را محدود نمي كند . حقيقت ذات نامحدود الهي براي ما كه موجودات محدود هستيم قابل درك نيست . به همين جهت در روايات آمده كه در ذات الهي تفكر نكنيد ، بلكه در صفات خداوند تأمل كنيد.
هم چنين خدايي كه ما در تصور و خيال خود بياوريم ، خدا نيست . خداوند در تصور و خيال ما در نميآيد .عقل نيز به ذات الهي راه نمييابد چون لازمه آن، احاطه به خداوند است .خداي نامحدود در احاطه موجود محدود و عقل ناقص داخل نميشود.
خداوند داراي جا ومكان خاصي نيست زيرا مكان و زمان داشتن از خواص جسم است , مكان براى چيزى تصور مى شود كه داراى حجم و امتداد باشد . نيز هر چيز زماندارى از نظر امتداد و عمر زمان ,قابل تجزيه مى باشد .اين نيز نوعى امتداد و تركيب از اجزا به شمار مى رود ؛ پس نمى توان براى خداى متعال مكان و زمان در نظر گرفت و هيچ موجود مكاندار وزماندارى واجب الوجود نخواهد بود .
اگر براي خدا جا و مكان خاصي فرض شود ، علاوه بر اين كه او را نيازمند به زمان و مكان دانستيم ، او را محدود نيز كرده ايم ، در حالي كه وجود الهي ، نامحدود و نامتناهي است . هم چنين بودن او در مكان خاص و زمان خاص ، بدان معنا است كه در زمان و مكان هاي ديگر حضور ندارد و اين هم نشانه نقص است و هم با حضور خداوند در همه جا و هر زمان منافات دارد.
او هستي و وجود نامحدود است كه نمي توان او را در زمان و مكاني خاص محصور و محدود كرد . حقيقت وجود نامتناهي او در ذهن انسان محدود و متناهي داخل نمي شود ، اما آثار وجود او در همه جا نمايان است .انسان با عمق جان خويش او را در مي يابد.
خدا چگونه به وجود آمده است؟
اين سؤال از يك فرض اشتباه ناشي شده است و آن اين كه تصور ميشود كه هر موجود نياز به علت دارد، در حالي جمله درست و فرض صحيح اين است كه هر پديده به علت نياز دارد، يعني چيزي كه نبوده و وجود يافته است، وجودش نياز به علت دارد. پس هر موجودى نياز به آفريدگار ندارد تا بگوييم خدا هم يكى از موجودات است، پس آفريدگار او كيست؟ بلكه هر آفريدهاى آفريدگار مىخواهد و خدا آفريده نيست تا به حكم اين قانون آفريدگار بخواهد. كاملاً روشن است كه اگر موجودي فرض شود كه هميشه بوده و هيچ گاه معدوم نبوده تا به وجود آيد، نياز به آفريده و علت نيز نخواهد داشت.
پاسخ سؤال را به بيان سادهتر مى توان بيان كرد:
اگر كسى سؤالات ذيل را از شما بپرسد، چه پاسخى به آن مى دهيد:
رطوبت هر چيز از آب است، رطوبت آب از چيست و از كجا است؟
چربى همه غذاها از روغن است، چربى روغن از چه و از كجا است؟
شورى همه چيز از نمك است، شورى نمك از چيست؟
وقتى به اتاق كار خود يا منزل مسكونى خود نگاه مى كنيد و مى بينيد روشن است، از خود مى پرسيد آيا روشنايى از خود اتاق است؟ فوراً به خود پاسخ منفى مى دهيد، زيرا اگر روشنى اتاق از خود مى جوشيد، نبايد هيچ وقت تاريك بشود، در حالى كه پارهاى از اوقات تاريك و گاهى روشن است. پس روشنى آن از جاى ديگر است. به اين نتيجه مىرسيم كه روشنى اتاق و خانه ما در اثر ذرات يا امواج نور است كه به آن تابيده است. آن گاه از خود سؤال مى كنيم روشنى خود نور از كجا است؟ پاسخ اين است كه روشنى نور از خود آن است.
نيز به سؤالهاى قبلى پاسخ مى دهيم كه رطوبت آب، چربى روغن و شورى نمك از چيز ديگرى نيست.
اين خاصيت طبيعى و ذاتى آنها است. آب ذاتاً مرطوب است. روغن ذاتاً چرب است و نمك ذاتاً شور است. نيز نور ذاتاً روشن است. در هيچ نقطه جهان نمىتوانيم نورى پيدا كنيم كه تاريك باشد و چيز ديگر آن را روشن كرده باشد. ذرات نور هر جا باشند، روشناند و روشنى جزء ذات آنها است.
روشنايى ذرات نور از چيز ديگر و عاريتى نيست. ممكن است ذرات نور از بين برود، ولى ممكن نيست موجود باشند، ولى تاريك! بنابراين اگر كسى بگويد روشنايى هر محوطهاى از جهان، معلول نور است، پس روشنايى خود نور از كجا است، فوراً مى گوييم روشنايى نور جزء ذات آن است.
هم چنين هنگامى كه سؤال شود هستى هر موجودى از خدا است، پس هستى خدا از كيست، پاسخ مى دهيم هستى خدا ذاتى او و از خود او است و از جاى ديگر نيست، مانند اين كه بپرسيم اصل
وجود و هستى از چه چيزى به وجود آمده است؟ مبدأ اصل وجود چيست ؟ معلوم است كه اصل وجود و هستى از چيزى به وجود نمى آيد، چون هر چيز ديگرغير از وجود، عدم و نيستى است و وجود و هستى از عدم و نيستى به وجود نمى آيد.
به عبارت ديگر وجود حق تعالي مساوي با وجود مطلق و اصل و حقيقت وجود است . همان گونه كه بي معنا است كه سؤال كنيم اصل و حقيقت وجود چگونه به وجود آمده يا مبدأ آن چيست ؟ بي معنا است كه بگوئيم كه خدا چگونه به وجود آمده است؟ چون فرض چنين سؤالي اين است كه خدا نبوده و بعد به وجود آمده است و حالا در مورد چگونگي وجود خدا سؤال ميكنيم. اما وقتي كه وجود خداوند ازلي و ابدي و مساوي با حقيقت و اصل وجود و هستي باشد، فرض اين كه خدا زماني نبوده، نيز اشتباه است، پس ديگر نوبت به سؤال از چگونگي به وجود آمدن اصلا نمي رسد.
در مورد مثالهاي زده شده نيز بايد توجه داشت كه منظور از ذاتى بودن رطوبت براى آب، شورى براى نمك، چربى براى روغن و... هرگز اين نيست كه مثلاً رطوبت آب چون ذاتى آن است، پس آفريدگارى ندارد، بلكه منظور اين است كه آفريدگار جهان، آب را طبعاً و ذاتاً مرطوب آفريده است، به طورى كه هرگز نمى توان رطوبت را از آب جدا كرد. همان گونه كه وجود و هستي را نمي توان از خداوند جدا فرض كرد .اين مثالها براى نزديك كردن مطلب به ذهن زده مى شود وگرنه بين اين مثالها و موضوع مورد بحث، تفاوت زيادى است، زيرا وقتى مى گوييم وجود همه چيز از خدا است و وجود خدا از او است، يعنى آفريده كسى نيست و وجود و هستى، ذاتى او است.
اما وقتى مى گوييم روشنايى همه چيز از نور است و روشنايى نور از خود او است، معنايش اين نيست كه نور آفريدگارى ندارد، بلكه معنايش اين است كه آفريدگار جهان نور را اين طور آفريده است كه روشنايى جزء ذات او باشد و روشنائي از نور جدا نيست، همان گونه كه وجود و هستي از خداوند جدا نيست.
جهت آگاهي بيش تر به كتاب «علل گرايش به ماديگري»، بحث ريشه نيازمندي اشيا به علت مراجعه فرمائيد.
********************************
2. علم الهي به سرنوشت ما با عدل الهي در تعارض است؟
درست است كه خدا قبل از اينکه ما را بيافريند ، از سرنوشت ما آگاهي دارد ،ولي خدا از انتخاب هاي ما آگاه است، نه اينکه براي ما نوشته که بايدحتما اين کار را انجام دهيم .
آگاهي خدا از كردار ما ، ما را وادار به انجام كاري نمي كند. آگر خدا مي داند فلان شخص در اثر تصادف يا در اثر خوردن سمّ در فلان روز خواهد مرد، معنايش اين نيست كه خدا او را كشته يا او مجبور بر اين كار بوده است، مانند اين كه پزشك مي داند بيمار خواهد مرد و راه علاجي نيست. وقتي آن شخص فوت كرد، آيا مي توان گفت اختياري از خود نداشت يا پزشک او را کشت؟
بنابراين آگاهي خدا منافاتي با اختيار انسان ندارد. خداوند انسان را صاحب اراده آفريد و آدمي خودش مي تواند راه صلاح يا فساد را انتخاب كند. خداوند در نامه اعمال انتخاب هاي ما را نوشته ،نه اينکه سرنوشتي رقم زده که مجبور به پذيرش آن باشيم. اينکه در نامه اي انتخاب هاي ما پيش بيني و ثبت شده باشد ،غير اين است که در آن نامه براي ما وضعيتي تعيين شده باشد که حتي اگر ميل مان هم نباشد ، مجبور به انجام آن باشيم.
اما سرنوشتي که خدا براي ما ديده ،غالب اوقات قطعي و تغيير ناپذير نيست، بلکه به اراده ما تغيير پذير است . عوامل تغيير دهنده سرنوشت در دست ما است و ما مي توانيم سرنوشت ها را تغيير دهيم.
اراده خداوند قابل تغيير نيست، ولي اراده خداوند نيز قانوني جدا از قوانين و سنّت هاي عالم هستي نيست . خدا عوامل تغيير را تقدير کرده و قرار داده است. دعا و تأثير آن، يكي از سنت ها و قوانين عالم هستي است كه خداوند مقرر كرده است. علت هاي حاكم بر جهان به دو قسم مادي و معنوي تقسيم مي شود. دعا از علت هاي معنوي شمرده مي شود.
بنابراين دعا در مجموعة ارادة الهي تحقق مي گيرد، به اين معنا كه دعا نيز جزئي از اراده خدا است، پس اگر دعايي تأثير گذار باشد، به اين معنا نيست كه اراده خداوند در آن دخالت نداشته يا بر خلاف اراده خدا باشد.
اگر در روايات آمده كه دعا، قضا و قدر را بر مي گرداند:.
"الدّعا يردّ القضا المبرم فاتخذوه عدة؛(1) دعا قضاي استوار را باز مي گرداند، پس آن را ساز و برگ خود گيريد".
بدين معنا است که دو نوع تقدير دارد:
1- قضا و قدر حتمي.
2- قضا و قدر غير حتمي.
قضا و قدر حتمي آن است كه اگر علم الهي و اراده مطلق الهي به وقوع فعل خاصي تعلق بگيرد (بر اساس مصلحت و حكمتي خاص) حتماً آن كار واقع خواهد شد و هيچ ترديدي در آن نيست . هيچ عاملي توانايي تغيير آن را ندارد . حتماً آن كار به وقوع خواهد پيوست. دعا نيز در زير مجموعه همين نوع قضا و قدر است.
قضا و قدر غير حتمي آن است كه اراده الهي به انجام كاري تعلق گرفته، ولي در شرايطي خاص، قابل تغيير و تبدّل است. آن تغيير در قضا و قدر حتمي ثبت و ضبط شده است. براي روشنتر شدن مثالي ميزنيم:
دو نوع اجل داريم: اجل حتمي و اجل معلّق. اجل حتمي براي هر انساني مشخص و معلوم است و قابل تغيير نيست، ولي اجل معلق قابل تغيير ميباشد . انسان با اراده خود زمان آن را به تأخير مياندازد و يا اين كه به سبب بعضي اعمال در اجل معلّق شتاب ميشود. در روايات دعا عاملي براي رفع قضا شمرده شده است. اميرالمؤمنين(ع) فرمود: "قضا را جز دعا دفع نمي كند".(2) در روايات، صدقه و صله رحم عامل طول عمر، زنا و قطع رحم عامل كوتاهي عمر معرفي شدهاند. اينها همه مربوط به قضا و قدر غير حتمي و اجل معلّق ميباشد. تمام اين مسائل (قضا قدر حتمي و غير حتمي) جزء سنّتهاي الهي بوده و طبق قضا و قدر الهي ميباشد.
بين اراده حتمي الهي با اراده و اختيار انسان تفاوت و تضاد وجود ندارد؛ زيرا معناي اراده حتمي الهي اين است كه اراده الهي تعلّق گرفته بر اين كه آدمي با اختيار خويش يا گناه نموده و كارهايي انجام دهد كه اجلّ معلّق زود او را دريابد (مثلاً جوانمرگ شود) و يا اين كه با انجام اعمال خير از قبيل صله رحم و توبه و نيايش به درگاه الهي و خيرات، زمينه عمر طولاني را براي خويشتن فراهم نمايد.
از ابتداي خلقت خداوند عالِم است كه فلاني با انجام كارهاي خير عمري طولاني خواهد داشت .اگر بلايي هم براي او مقرّر شده باشد، با انجام خير بر طرف ميشود.
علم الهي به هيچ عنوان باعث مجبور بودن آدمي در كارها نميشود، مثلاً شخصي در ساعتي معيّن آب ميخورد و خدا آگاه است، ولي خدا به چه چيز آگاه است؟ خداوند بدين موضوع آگاه است كه اين شخص با اراده و اختيار خويش اقدام به اين كار مينمايد و همان را نيز اراده فرموده است.
پس ميبينيم اراده و اختيار آدمي نقشي اساسي در راه سعادت و شقاوت ايفا ميكند . دعا و نيايش نقشي بسيار مهم در رفع قضا و بلا دارد.
اگر قوانين كلي در نظام خلقت را بررسي كنيد، مييابيد كه تمامي انسانها بر اساس اراده خود، قضا و قدر خويش را تنظيم مينمايند.
براي كسب اطلاعات بيش تر توصيه ميشود به كتب ذيل مراجعه نماييد:
1- انسان و سرنوشت، استاد شهيد مرتضي مطهري.
2- اصول فلسفه و روش رئاليسم، استاد مطهري، مقاله نهم، بحث قضا و قدر.
3- آموزش عقايد و معارف قرآن، آيت اللَّه مصباح يزدي.
4- علم پيشين الهي و اختيار انسان، از سعيدي مهر.
پي نوشت ها:
1. صدوق، الخصال، ج 2، ص 620.
2. علامه محمّد باقر مجلسي، بحارالانوار، ج 93، ص 289.
**********************
گفته مي شه مرد مومن تو بهشت کنار حوري هاي خوش چهره است ،آيا اين براي لذت بردن جنسي عنوان شده ؟ اگر جواب منفيه، پس چرا پاداش را حوري و زنان خوشگل و ....... در نظر مي گيرند و براي زنان مومنه هم مردان خوشگل و ..... در بهشت وجود دارد ؟
در بهشت هم لذت هاي جسمي هست و هم لذات روحي . يكي از نعمت هاي بهشتي همسران بهشتي است كه هم براي مردان و هم براي زنان بهشتي وجود دارد . هم مي توان از ان استفاده جسمي كرد و هم مي توان ازآن لذت روحي و معنوي برد .نبايد فقط نگاه جنسي به نعمت هاي بهشتي داشته باشيم زيرا مي توان به اين نعمت هاي نگاه معنوي نيز داشت.