پرسش وپاسخ
۱۳۸۵/۰۹/۰۶ ۰۹:۲۵ شناسه مطلب: 2004
۱۳۸۵/۰۹/۰۶ ۰۹:۲۵ شناسه مطلب: 2003
همه ابعاد زندگى ائمه (ع) بایسته پژوهش است ولى بخشى از آن ابعاد مانند: عدالت امام على (ع)، صلح امام حسن (ع) و... در زندگى آن بزرگواران نقطه عطف محسوب مىگردد. لذا این نوشتار سعى مىکند در هر شماره، یک ویژگى مهم از زندگى آنان را به صورت مختصر بررسى نماید و تفصیل آن را به پژوهشگران عزیز واگذار کند. در این شماره، دلایل صلح امام حسن (ع) را تحلیل مىکنیم. 1 - تکلیف گرایى شمارى بر این باورند که علت اصلى صلح امام حسن (ع) انجام وظیفه بود، زیرا امامان معصوم هر کدام وظیفه خاصّى داشتهاند که از سوى خداوند تعیین شده است. از امام صادق (ع) روایت شده که فرمود: «به راستى که وصیّت به صورت کتابى از آسمان بر محمد (ص) نازل گردید و نامه مُهر شدهاى جز وصیّت بر آن حضرت نازل نشد. جبرئیل عرض کرد: اى محمد! این است وصیّت تو در امت خویش که نزد خاندانت خواهد بود. رسول خدا (ص) فرمود: اى جبرئیل! کدام خاندانم؟ عرض کرد: بندگان برگزیده خدا از آنها و دودمانشان، تا علم نبوت را از تو ارث برند... به راستى وصیّت، مُهرهایى بود، پس على (ع) مهر اول را گشود و هر چه در آن بود بر طبق آن عمل کرد؛ سپس حسن (ع) مهر دوم را گشود و هر چه در آن بود به آن عمل کرد و چون حسن (ع) از دنیا رفت، حسین (ع) مهر سوم را گشود و دید دستور خروج و کشتن و کشته شدن در آن بود... .»(1) اگر علت صلح امام حسن (ع) انجام تکلیف الهى باشد؛ بدین معنا که خداوند چنین وظیفهاى را براى آن حضرت تعیین کرده است، اشکال و شبههاى بر صلح ایشان وارد نیست، و اگر مىبینیم برخى اشکالهایى بر آن وارد مىکنند به این دلیل است که سرّ آن را نمىدانند. از سوى دیگر، امامان معصوم (ع) حجت خدا بر مردم هستند و از اینرو رفتار و گفتارشان حجت است. بر این اساس، صلح امام حسن (ع) عملى است که از سوى حجت خدا انجام شده و قطعاً دلایل بسیار مستحکم و متقنى داشته، گرچه دیگران آن را ندانند؛ چنانکه آن حضرت خود بدان اشاره کرده است. شیخ صدوق به سند خود از ابى سعید عقیصا روایت کرده که گفت: وقتى به نزد امام حسن (ع) رفتم و به آن حضرت عرض کردم: اى فرزند رسول خدا! چرا با اینکه مىدانستى حق با شماست، با معاویه گمراه و ستمگر صلح کردى؟! امام فرمود: اى ابا سعید! آیا من حجت خدا بر خلق او و امام آنها پس از پدرم نیستم؟ گفتم: چرا! فرمود: پس من اکنون امام و رهبرم، چه قیام کنم و چه نکنم. اى ابا سعید! علت مصالحه من با معاویه همان علت مصالحهاى است که رسول خدا (ص) با بنى ضمره... و مردم مکه کرد؛ آنان کافر بودند به تنزیل (ظاهر آیات قرآن) و معاویه و اصحاب او کافرند به تأویل (باطن آیات قرآن). اى ابا سعید! وقتى من از جانب خداى متعال امام هستم، نمىتوان مرا در کارى که کردهام، چه جنگ و چه صلح، تخطئه کرد؛ اگر چه سرّ کارى را که کردهام، براى دیگران روشن و آشکار نباشد. آیا خضر (ع) را ندیدى که وقتى آن پسر را به دلیل سوراخ کردنِ کشتى کشت و آن دیوار را بر پا داشت، موسى (ع) به کار او اعتراض کرد؟ زیرا سرّ آن را نمىدانست؛ اما وقتى علت آن را فهمید، راضى شد. و همین گونه است کار من که چون شما سرّ آن را نمىدانید، مرا هدف اعتراض قرار دادهاید... .(2) 2 - حفظ دین در فرهنگ امامان، حفظ دین و احیاى معارف اهل بیت (ع) محورىترین عنصر است. به همین دلیل تشکیل حکومت، قیام، صلح و سکوت آنها همه در جهت حفظ اسلام و احیاى سنّت شکل مىگیرد. اگر در شرایطى اسلام به واسطه قیام حفظ شود، آنان قیام مىکنند و اگر در مقطعى دیگر سکوت آنها موجب حفظ اسلام شود، سکوت مىکنند، هر چند این سکوت، باعث از دست رفتن حقّ مسلّم آنان شود. امام على (ع) فرمود: «سلامة الدین احبّ الینا من غیره.»(3) بر این اساس، یکى از علل مهم صلح امام حسن (ع) را مىتوان «حفظ دین» بیان کرد، زیرا وضعیت جامعه اسلامى در شرایطى قرار داشت که ممکن بود جنگ با معاویه، اصل دین را از بین ببرد. مضافاً اینکه اوضاع بیرونى جامعه اسلامى نشان مىداد که روم شرقى آماده حمله نظامى به مسلمانان بود.(4) از سوى دیگر، مردم نیز از نظر فرهنگى در وضعیتى قرار داشتند که خونریزى و جنگ، نوعى بدبینى به دین و مقدّسات را به وجود مىآورد. شاید بر همین اساس باشد که امام حسن (ع) یکى از دلایل صلح خود را حفظ دین بیان کرد؛ چنانکه او در پى اعتراض برخى از شیعیانش فرمود: «انّى خشیت أن یجتثّ المسلمون عن وجه الارض فاردت ان یکون للدّین ناعى؛(5) ترسیدم ریشه مسلمانان از زمین کنده شود و کسى از آنان باقى نماند؛ از این رو با مصالحهاى که انجام گرفت، خواستم دین خدا حفظ شود.» 3 - مصالح عمومى رعایت مصالح عمومى، خردمندانهترین استراتژىاى است که از سوى رهبران دلسوز و آزادى خواه، به ویژه رهبران الهى اتخاذ مىشود، زیرا آنان هیچگاه مصالح عمومى را فداى مصالح فردى و گروهى نمىکنند. امام حسن (ع) نیز براى جلوگیرى از خونریزى و رعایت مصالح مسلمانان، تن به صلح داد؛ چنانکه آن حضرت خود فرمودند: «من صلح را پذیرفتم تا از خونریزى جلوگیرى کنم و جان خود، خانواده و اصحاب صمیمى خویش را حفظ کرده باشم.»(6) وى مىدانست که برخى او را مذلّ المؤمنین خواهند خواند(7) و برخى به او بىاحترامى و اهانت خواهند کرد، ولى همه این سختىها را تحمل نمود تا مصالح عمومى تهدید نشود، زیرا جنگ با معاویه نه به نفع کوفیان بود و نه به نفع شامیان، بلکه زمینه حمله نظامى رومیان را به جهان اسلام فراهم مىکرد. ابن واضح یعقوبى مىنویسد: معاویه در سال چهل و یکم [هجرى ]به شام برگشت و وقتى خبر یافت که لشکر روم با سپاهیان انبوه، راه جنگ را در پیش گرفته است... با فرستادن صد هزار دینار با او صلح کرد... .»(8) شاید همین دلیل (رعایت مصالح عمومى) بوده که پیامبر اسلام (ص) درباره امام حسن (ع) فرمود: «همانا پسرم پیشواى مسلمانان است و امید است خداوند به دست او بین دو گروه بزرگ از مسلمانان، صلح برقرار کند.»(9) صلح امام حسن (ع) زمینه ساز قیام امام حسین (ع) بود. سید عبدالحسین شرف الدین مىنویسد: «حسن (ع) از جان خود دریغ نداشت و حسین (ع) در راه خدا از او با گذشتتر نبود. او جان خود را براى جهادى صامت و آرام نگاه داشت. شهادت کربلا پیش از آنکه حسینى باشد، حسنى بود. از نظر خردمندان صاحبنظر، روز ساباط امام حسن (ع) به مفهوم فداکارى بسى آمیخته تر است، تا روز عاشوراى امام حسین (ع)... زیرا امام حسن (ع) در آن روز، در صحنه فداکارى، نقش یک قهرمان نستوه و پایدار را در چهره مظلومانه یک از پا نشسته مغلوب، ایفا کرد. شهادت عاشورا به این دلیل در مرتبه نخست، حسنى بود و سپس حسینى، که حسن (ع) شالوده آن را ریخته و وسایل آن را فراهم آورده بود. پیروزى قاطع امام حسن (ع) متوقف بود بر اینکه با صبر و پایدارىِ حکیمانه اش حقیقت را بىپرده آشکار کند و در پرتو این روشنى بود که امام حسین (ع) توانست به آن نصرت و پیروزى پرشکوه ابدى نایل آید؛ تو گویى آن دو گوهر پاک براى این خطّ مشى همداستان شده بودند که: نقش پایدارى حکیمانه، از آنِ حسن (ع) باشد و نقش شورشگرى و قیام مردانه، از آنِ حسین (ع)... .»(10) 4 - حفظ شیعیان حفظ شیعیان گرچه از مصادیق مصالح عمومى است، ولى از آنجایى که شیعیان، حافظان و پاسداران دین و موالى اهل بیت (ع) بودند، حفظ آنان از اهمیت ویژهاى برخوردار بود. شیعیان خاص امیر المؤمنین (ع) اغلب در جمل، صفین و نهروان به شهادت رسیده و گروه اندکى از آنان باقى مانده بود و اگر جنگى به وقوع مىپیوست، با توجه به ضعف مردم عراق، قطعاً امام حسن (ع) و شیعیان متحمل خسارات جبرانناپذیرى مىشدند، زیرا معاویه در این صورت آنها را به شدت سرکوب مىنمود. اما صلح امام مىتوانست آنها را براى شرایطى نگه دارد که در آینده فراهم مىآمد، به طورى که اگر بنا بود خون آنها ریخته شود بتواند بازده مفیدى داشته و جریانى مؤثر در تاریخ به وجود آورد. حال اگر امام مصالحه نمى کرد و نتیجه جنگ نیز پیروزى شامیان بود، معاویه با بهانه کردن جنگ، حتى یک نفر از آنان را باقى نمىگذاشت. گرچه معاویه عهدشکنى کرد و برخى از شیعیان مانند: حجر بن عدى، مرو بن حمق و... را شهید کرد، ولى صلح سبب شد که شیعیان کشته نشوند. از این رو امام حسن (ع) یکى از علل صلح خود را حفظ شیعیان دانست و فرمود: «نگهدارى و حفظ شیعه، مرا ناگزیر بر صلح نمود. سپس مناسب دیدم جنگ به روز دیگر محوّل گردد... .»(11) 5 - عدم حمایت مردم و خیانت فرماندهان تشکیل حکومت و دفاع از آن، به پشتوانه مردمى نیاز دارد. اگر حکومت را به کبوترى تشبیه کنیم که با دو بال به سوى مقصد پرواز مىکند، آن دو بال، مردم و رهبر هستند. در متون اسلامى از رهبر به واژه «امام» و از مردم به واژه «امت» یاد شده است و این، پیوند عمیق آن دو را مى رساند. حکومتِ بدون مردم، همانند کبوترى بال شکسته است که به هدف نهایى نمى رسد؛ از این رو در اسلام به مردم سالارى توجه خاصّى شده است. بى تردید، یکى از علل عدم موفقیت امامان معصوم (ع) در تشکیل حکومت و یا شکست ظاهرى در قیامها، عدم همکارى مردم بود. امام على (ع) به رغم اینکه حکومت را حقّ خود مى دانست،(12) ولى به دلیل عدم استقبال مردم، حکومت تشکیل نداد تا اینکه آنان پس از قتل عثمان به او روى آوردند. و لذا آن حضرت فرمود: «اگر حضور مردم نبود، افسار خلافت را رها مىکردم.»(13) بىگمان یکى از علل اصلىِ صلح امام حسن (ع) نیز حمایت نکردن مردم از آن حضرت بود. اگر مردم کوفه از او حمایت مى کردند و فرماندهان سپاهش به او خیانت نمى کردند، حضرت صلح نمى کرد؛ چنانکه فرمود: «به خدا سوگند، من از آن جهت کار را به او سپردم که یاورى نداشتم، اگر یاورى مىداشتم، شبانه روز با معاویه مىجنگیدم تا خداوند میان ما و او حکم کند.»(14) مردم و فرماندهان حضرت به امام خیانت کردند. در این خیانت، دنیاگرایى، عدم رشد سیاسى و تبلیغات معاویه بسیار تأثیر گذار بود. در این جا لازم است به صورت مختصر به فعالیتهاى امام و خیانت مردم و فرماندهان آن حضرت اشاره شود. بعد از شهادت امام على (ع) مردم با امام حسن مجتبى (ع) بیعت کردند و آن حضرت بلافاصله مدیران خود را به شهرها فرستاد. وقتى معاویه از واقعه باخبر شد، به دو جاسوس مأموریت داد تا از شهر اطلاعات کسب کنند. امام حسن (ع) از ماجرا آگاه شد و هر دو را دستگیر کرد و گردن زد. آنگاه به معاویه نامه نوشت: جاسوس فرستادهاى، گویا قصد جنگ دارى! اگر چنین است، آماده جنگ هستم. پس از چند بار مکاتبه، معاویه با لشکریان فراوانى به سوى عراق حرکت کرد و براى سران منافقان که سابقاً در لشکر على (ع) بودند و چهره منافقانه خود را پوشانده و اینک در لشکر امام مجتبى (ع) به سر مى بردند، مخفیانه نامه نوشت که اگر حسن بن على (ع) را به قتل برسانند، دویست هزار درهم به هر یک مىدهد، به علاوه اینکه آنها را امیر یکى از لشکریان شام خواهد نمود. معاویه با این شیوه، اکثر منافقان را متوجه خود ساخت و حتى روزى یکى از آنها در اثناى نماز به جانب حضرت تیر انداخت، اما چون آن بزرگوار زره پوشیده بود، اثر نکرد. آرى، منافقان در ظاهر به حضرت اظهار محبت مىکردند، اما در خفا به معاویه نامه مىنوشتند که با تو هستیم. وقتى خبر لشکرکشى معاویه به امام رسید، بالاى منبر رفت و مردم را به جهاد دعوت کرد، ولى کسى اجابت نکرد، اما با ترغیب عدى بن حاتم گروهى برخاستند و با او موافقت کردند. امام فرمود: اگر راست مىگویید، به نخیله بروید، ولى مىدانم به گفته خود وفا نخواهید کرد؛ چنانکه با بهتر از من (امام على) وفا نکردید. حضرت به نخیله رفت و متوجه شد اکثر آنها که اظهار اطاعت کرده بودند، در آنجا حاضر نشدهاند. امام در نخیله سخنرانى کردند و سپس مردى از قبیله کنده را به نام «حکم» با چهار هزار نفر به سوى لشکر معاویه فرستادند و امر کردند در منزل انبار توقف کنید تا فرمانم برسد، اما وقتى به انبار رسید و معاویه از این رخداد آگاه گردید، پیکى نزد «حکم» فرستاد که اگر به طرف ما بیایى و از حسن بن على (ع) دست بردارى، یکى از ولایت شامات را به تو مىدهم و پانصد هزار درهم برایش فرستاد. او امام را رها کرد و با دویست نفر از اقوام و دوستان نزدیک خود به معاویه پیوستند. پس از آن، امام فرد دیگرى را از قبیله بنى مراد همراه چهار نفر به سوى انبار فرستاد که او هم فریب معاویه را خورد و به وى پیوست. حضرت بعد از خیانت فرماندهان به محلى به نام «دیر عبدالرحمن» کوچ کرد. همه سپاه سه روز در آنجا اقامت کردند تا اینکه چهل هزار سواره و پیاده جمع شدند. امام دوازده هزار نفر را به فرماندهى عبید الله بن عباس به جنگ با معاویه فرستاد و فرمود: امیر لشکر، عبید الله بن عباس است. اگر حادثه اى برایش پیش آمد، قیس بن سعد، امیر باشد و چنانکه براى قیس هم عارضهاى اتفاق افتاد، پسرش سعید بن قیس، امیر باشد. لشکر حرکت کرد و امام به شهر ساباط رفتند تا مردم را به جنگ با معاویه تهییج کنند. آن حضرت در ضمن سخنان خود فرمودند: تفرقه و تشتّت را کنار بگذارید. گوش به فرمان باشید. آنچه من صلاح شما را در آن مى بینم، نیکوتر است از آنچه شما صلاح خود را در آن مىدانید. بعد از اتمام سخنرانى، عدهاى از منافقان که جزء خوارج بودند از جا بلند شدند و فریاد زدند: به خدا قسم! این مرد کافر شده است. گروهى علیه آن بزرگوار شورش کردند و به خیمه آن حضرت ریختند و هر چه بود غارت کردند، حتّى سجاده او را از زیر پایش کشیدند و بردند. وقتى امام اوضاع را چنین دید، به همراه جمعى از اصحاب با وفاى خود به طرف شهر مدائن حرکت نمودند. در تاریکى شب شخصى به نام «جرّاح بن سنان» خود را به حضرت رساند و لجام اسبش را گرفت و گفت: اى حسن! کافر شدى؛ چنانکه پدرت کافر شد. آنگاه با تیغ یا خنجر به ران مبارک حضرت زد و او را مجروح ساخت. امام حسن (ع) براى امتحانِ آمادگى مردم براى جنگ با معاویه، فرمود: «اگر آماده نبردید، صلح را رد کنیم و با تکیه بر شمشیرمان کار او را به خدا واگذاریم؛ اما اگر ماندن را دوست دارید، صلح او را بپذیریم و براى شما تأمین بگیریم». در این هنگام مردم از هر سوى مسجد به فریاد در آمدند و با نداى «البقیه، البقیه» صلح را امضا کردند.(15) همچنین آن حضرت فرمود: «به خدا سوگند، اگر با معاویه درگیر شوم، اینان گردن مرا گرفته، به صورت اسیر به او تحویل مى دهند.»(16) جاحظ مى نویسد: «وقتى امام حسن (ع) در هم ریختگى سپاه خود را دید، با شناختى که از برخوردهاى مختلف این مردم با پدرش داشت و مىدانست که هر روز به نوعى و رنگى رفتار مىکنند، از حکومت کناره گرفت.»(17) بىتردید صلح امام (ع) خارى در چشم و استخوانى در گلوى آن بزرگوار بود، اما چارهاى هم نداشت. سید عبدالحسین شرف الدّین مىنویسد: «صلح امام حسن (ع) با معاویه، از دشوارترین حوادثى بود که امامان اهل بیت پس از رسول اکرم (ص) از ناحیه این امت بدان دچار شدند. امام حسن (ع) با این صلح، آن چنان محنت طاقت فرسایى را متحمل شد که هیچ کس جز به کمک خدا قادر بر تحمل آن نیست؛ لیکن او از این آزمایش... سربلند و پیروز بیرون آمد.»(18) آن حضرت در برابر پیشنهاد صلح از سوى معاویه، خطاب به مردم فرمود: «معاویه ما را به چیزى خوانده که نه در آن عزت و بزرگوارى است و نه انصاف. اکنون اگر طالب زندگى هستید، از او بپذیریم و این خار را در دیده فرو برده و دیده را بر هم نهیم و اگر خواستار مرگ (با عزت) هستید، ما جان خود را در راه رضاى خدا بذل مى کنیم و محاکمه معاویه را به خداى یکتا وا مى گذاریم.»(19) با توجه به مطالب فوق باید گفت: صلح امام حسن (ع) قهرمانانه ترین نرمش تاریخ است که با توجه به شرایط زمانى و مکانى آن عصر به وجود آمد. امام حسن (ع) صلح را به دلیل ترس از مرگ و روحیه سازشکارى نپذیرفت، زیرا او فرزند همان علىاى (ع) است که به مرگ آنگونه علاقه دارد که کودک به پستان مادر.(20) از اینرو در پاسخ اعتراض عبید الله بن زبیر به صلح فرمود: «واى بر تو! چه مى گویى؟ مگر ممکن است من که فرزند شجاعترین مردان عرب هستم و فاطمه، سرور زنان جهان، مرا به دنیا آورده است، از کسى بترسم. واى بر تو! هرگز ترس و ناتوانى در من راه ندارد. علت صلح من، وجود یارانى همانند تو بود که ادعاى دوستى با من داشتید، ولى در دل، نابودى مرا آرزو مى کردید... .»(21) محورهاى پژوهش: لطفاً فقط یکى از محورهاى زیر را انتخاب کرده و درباره آن مقاله بنویسید. 1 . عوامل و زمینه هاى صلح امام حسن (ع). 2 . مقایسه تطبیقى صلح امام حسن (ع) و قیام امام حسین (ع). 3 . آثار و پىآمدهاى صلح امام حسن (ع). 4 . مواضع مسلمانان عصر امام حسن (ع) در برابر صلح آن حضرت. منابع پژوهش: 1 . صلح امام حسن (ع)، راضى آل یاسین (پرشکوهترین نرمش قهرمانانه تاریخ، ترجمه آیة الله خامنهاى). 2 . فلسفه صلح امام حسن (ع)، على راجى. 3 . سیماى امام حسن (ع) و صلح با معاویه، محمد حسین بروجردى. 4 . نگرشى بر صلح امام حسن (ع)، ابراهیم طاهرى. 5 . سیره ائمه اطهار (ع)، مرتضى مطهرى. 6 . حقایق پنهان از زندگانى امام حسن (ع)، احمد زمانى. 7 . سیره پیشوایان، مهدى پیشوایى. 8 . زمامداران خودسر، محمد جواد مغنیه. 9 . زندگانى حسن بن على (ع)، باقر قریشى، ترجمه فخرالدین حجازى. 10 . امام در عینیت جامعه، محمدرضا حکیمى. 11 . حیات فکرى و سیاسى امامان شیعه، رسول جعفریان. 12 . تاریخ تحلیلى اسلام، محمد نصیرى. 13 . زندگانى امام حسن (ع)، سیدرسول هاشمى محلاتى. پی نوشت ها: 1) به نقل از: سیدهاشم رسولى محلاتى، زندگى امام حسین (ع)، ص 168. 2) علل الشرایع، ص 200؛ بحارالانوار، ج 44، ص 1 و 2. 3) اخبار الطوّال، ص 181. 4) مهدى پیشوایى، سیره پیشوایان، ص 97. 5) باقر شریف قرشى، حیاة الامام الحسن (ع)، ج 2، ص 280؛ ابن عساکر، ترجمه الامام الحسن (ع)، ص 203؛ احمد زمانى، حقایق پنهان از زندگانى امام حسن (ع)، ص 197. 6) رسول جعفریان، حیات فکرى و سیاسى امامانشیعه، ص 155. 7) احمد زمانى، حقایق پنهان از زندگانى امام حسن (ع)، ص 212. 8) تاریخ یعقوبى، ترجمه محمد ابراهیم آیتى، ج 2، ص 144 و 145. 9) الاصابة فى تمییز الصحابة، ج 1، ص 330؛ مسند احمد بن حنبل، ج 5، ص 44. 10) صلح امام حسن (ع)، ص 21. 11) اخبار الطوّال، ص 220؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 35. 12) نهج البلاغه، خطبه 2. 13) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 1 و 2، ص 156. 14) بحارالانوار، ج 46، ص 147. 15) الکامل فى التاریخ، ج 3، ص 406؛ ابن جوزى، تذکرة الخواص، ص 199. 16) عوالم العلوم، ج 16، ص 175، با اقتباس از: رسول جعفریان، حیات فکرى و سیاسى امامان شیعه (ع)، ص 149. 17) رسول جعفریان، حیات فکرى و سیاسى امامان شیعه (ع)، ص 149. 18) صلح امام حسن (ع)، ص 7. 19) سیدرسول هاشمىمحلاتى، زندگانى امام حسن (ع)، ص 229. 20) جعفر سبحانى، فروغ ولایت، ص 73. 21) حیاة الامام الحسن (ع)، ج 2، ص 280. معارف اسلامى ـ ش 64 ، تیر - شهریور 85
۱۳۸۵/۰۹/۰۶ ۰۹:۲۵ شناسه مطلب: 2002
عسکرى اسلامپور مقدمه یکى از رخدادهاى شگرف و شگفت انگیز که در صدر اسلام و براى شخص پیامبر اکرم (ص) اتفاق افتاد، سفر اعجازآمیز «معراج» است که یکى از بزرگترین معجزه هاى رسول اکرم (ص) بوده و عقول بشرى از درک حقیقت آن عاجز است. این معجزه الهى در سایه عبودیت و بندگى خالص نبوى (ص) حاصل شده است و آیات و روایات بسیارى، از آن با عظمت و شکوه یاد کرده است. در حقیقت معراج، سفر رسول اکرم (ص) از زمین به سوى عرش بود. در این باره اختلافها زیاد است، بعضى معتقدند که این سفر جسمانى بود و عدهای بر این باورند که سفرى روحانى بود. در این نوشتار مختصر بر آنیم تا با مطالعه در آیات الهى و روایات اسلامى ضمن بیان عظمت این سفر اعجازآمیز، به برخى از ابهاماتى که درباره این موضوع مهم اسلامى وجود دارد، پاسخ دهیم. مفهوم معراج عروج به معناى بالا رفتن است. به شبى که دعا بالا رود لیلة المعراج گویند؛(1) و نیز حرکت (با جسم) در زمین و بر روى زمین را گویند،(2) و «اسار و اسراء» به معناى راندن است، یا سیر در شب را گویند،(3) و معناى روح و جسم هم روشن است. راغب اصفهانى، روح را به معناى نفس گرفته است.(4) بنابراین، حقیقت معراج، سیر در زمین و جهان هاى بالا و دوردست است. نکته درخور توجه در اینجا این است که داستان معراج پیامبر اکرم(ص) مرکب از دو قسمت بوده، قسمت نخست آن سفر با مرکب فضاپیمایى به نام «براق»(5) از مسجدالحرام تا مسجدالاقصى بود که آن حضرت در مدت کوتاهى در آن نقطه پایین آمد، و از نقاط مختلف مسجد، و «بیت اللحم» که زادگاه حضرت عیسى (ع) است و منازل انبیاء و آثار و جایگاه آنها دیدن کرد؛ و در برخى از منازل دو رکعت نماز گزارد. البته ناگفته نماند آن حضرت این مسیر را در یکى از شبها در دوران رسالت در مکه از طریق اعجاز طى کرده است، که این قسمت را اصطلاحاً در کتابها و تواریخ «إسراء» مى نامند و قسمت دوم داستان معراج، سیر آن حضرت از مسجدالاقصى به آسمانها انجام شده و «ستارگان و نظام جهان بالا را مشاهده کرد؛ و با ارواح پیامبران و فرشتگان آسمانى سخن گفت، و از مراکز رحمت و عذاب (بهشت و دوزخ) بازدیدى به عمل آورد؛ درجات بهشتیان و اشباح دوزخیان را از نزدیک مشاهد فرمود.»(6) این قسمت سفر اعجازآمیز آسمانى را اصطلاحاً «معراج» مىنامند. رسول اکرم (ص) در این سیر آسمانى (معراج) با رموز هستى و اسرار شگفتانگیز دستگاه عظیم آفرینش و وسعت عالم خلقت و آثار قدرت بىپایان خداوند کاملاً آگاه گشت. سپس به سیر خود ادامه داد، و به «سدرة المنتهى»(7) رسید، و آن را سراپا پوشیده از شکوه و جلال و عظمت دید. در این هنگام برنامه سفر اعجازآمیز وى پایان یافت، سپس مأمور شد از همان راهى که پرواز نموده بود بازگشت نماید. در برگشت نیز در «بیت المقدس» فرود آمد، و روانه مکه و وطنش گردید. معراج در آینه آیات و روایات هر موضوعى را که قرآن کریم بدان اشاره فرموده است از ضروریات دین در میان مسلمان مى باشد. داستان نیز این چنین است. یعنى، معراج اجمالاً یکى از ضروریات دین و صریح قرآن و جمله مسلمات در میان تمام فرق اسلام است؛ پس انکار آن، انکار ضرورى دین و موجب ارتداد است؛ بنابراین، هر فرد مسلمان که معتقد به قرآن و روایات اسلامى و اتفاق مسلمانان باشد، نمىتواند آن را انکار نماید؛ زیرا، معراج ریشه قرآنى دارد و در دو سوره از قرآنکریم به سرگذشت این سیر جسمانى و روحانى تصریح شده است. اول: سوره اسراء، که شروع این سفر اعجازآمیز را متذکر است: «سبحان الذى اسراى بعبده لیلاً من المسجدالحرام الى المسجدالاقصى الذی بارکنا حوله لنریه من آیاتنا إنه هو السمیع البصیر»(8)پاک و منزه است آن خدایى که بنده اش را در یک شب از مسجدالحرام به مسجدالاقصى که در سرزمین مبارک و مقدسى واقع شده برد، تا آیات و نشانه هاى (عظمت) ما را ببیند، او شنوا و بینا است. دوم: سوره «النجم» که به قسمتهایى از این سفر آسمانى اشاره دارد که در ضمن 6 آیه، از آیه 13 تا 18 قسمت دوم معراج، یعنى سیر آسمانى را بیان مىکند. آنجا که مى فرماید: «و لقد رءاه نزلة اُخرى، عند سدرة المنتهى، عندها جنة المأوى، اذ یغشى السدرة ما یغشى، مازاغ البصر و ما طغى، لقد رأى من آیات ربّه الکبرى» آیا با او درباره آنچه (با چشم خود) دیده مجادله مىکنید؟! و بار دیگر نیز او را مشاهده کرد، نزد «سدرة المنتهى»، که «جنت المأوى» در آنجاست. در آن هنگام که چیزى (= نور خیره کنندهاى) سدرة المنتهى را پوشانده بود، چشم او هرگز منحرف نشد و طغیان نکرد (آنچه دید واقعیت بود). او پارهاى از آیات و نشانه هاى بزرگ پروردگارش را دید. غالب مفسران، آیات سوره «النجم» را هم در ارتباط با قضیه معراج پیامبر (ص) دانسته اند.(9) همچنین در آیه دیگرى از قرآن کریم به صورت اشاره، برخى از تماسهاى پیامبر(ص) را در شب معراج تأیید مى کند و آن آیه 45 سوره «زخرف» است: «و سئلْ مَن ارسلنا مِن قبلک من رسلنا اجعلنا من دون الرحمن ءالهةً یُعبدون؛ اى پیامبر! از پیامبرانى که قبل از تو فرستادیم بپرس: آیا ما براى آنها معبودانى غیر از خداى رحمان براى پرستش قرار داده بودیم؟!» آیا پرسش پیامبر اکرم (ص) از انبیاى گذشته به جز با رویارویى با آنها ممکن است؟ و در کدام مجمعى غیر از آن شب معهود این امر مواجهه میسر شد؟ روایتى هم از امام باقر (ع) در تفسیر این آیه شریفه به همین معنا وارد شده است و نیز علامه مجلسى در «جلد 18 بحارالانوار، باب اثبات المعراج» این آیه شریفه را در زمره آیات معراج مطرح نموده است. ناگفته پیداست که با امعان نظر در مطالب یاد شده، بدون مراجعه به روایات تفسیرى معراج، تنها از تأمل در آیات سوره «اسرا» و «النجم» به تصویر نسبتاً روشنى از این سفر مبارک اعجازآمیز رسول خدا (ص) دست مى یابیم. در منابع روایى اسلام روایات زیادى درباره معراج وارد شده که بسیارى از علماى اسلام، تواتر یا شهرت آن را تصدیق کرده اند،(10) که به عنوان نمونه و رعایت اختصار به دو روایت و آن هم از طریق فریقین اشاره مى کنیم: 1- امام باقر (ع)در ضمن روایتى که طولانى است فرمود: «و لکنّه اسرى به... و اشار بیده الى السماء؛ و لکن پیامبر را از مسجدالحرام تا آسمانها سیر داد.»(11) 2- زمخشرى حدیثى را نقل نموده است که در قسمتى از آن چنین آمده است: «و قد عرج به الى السماء فى تلک اللیله... و انه لقى الانبیاء و بلغ البیتالمأمور و سدرةالمنتهى؛ در حالى که سیر داده شده بود بسوى آسمان در این شب و عجائب آسمان به او نشان داده شده، و انبیاء را ملاقات نموده بود و تا بیت المأمور و سدرة المنتهى سیر نمود.»(12) در این حدیث «عرج به»، به معراج جسمانى اشاره دارد؛ از اینجا معلوم مىشود روایاتى که فقط دلالت بر معراج روحانى دارد، چون مخالف ظاهر قرآن کریم است، قابل اعتماد نیست. سخن از این که آیا تنها روح بزرگ پیامبر (ص) در خواب و مکاشفه در این سفر همراه جبرئیل بوده و یا آن حضرت با این بدن خاکى دعوت به عالم بالا شده است، مورد اختلاف است. با این که صریح قرآن و روایات اسلامى گواهى قطعى بر جسمانى بودن آن مىدهد؛ چنان که فقیه و مفسر بزرگ شیعه، مرحوم طبرسى، در تفسیر «مجمع البیان» اتفاق علماء را بر جسمانى بودن معراج نقل مى کند.(13) همچنین محدث عالیقدر شیعه، علامه مجلسى (ره)، و مفسر معروف اهل سنت، فخررازى، معتقدند که اهل تحقیق بر این باورند که به مقتضاى دلالت قرآن کریم و روایات متواتر شیعه و سنى، خداى متعال روح و جسد پیامبر اسلام (ص) را از مکه به مسجدالاقصى و سپس از آنجا به آسمانها برد و انکار این مطلب، یا تأویل آن به عروج روحانى، یا وقوع آن در خواب، ناشى از کمى تتبع یا سستى دین و ضعف یقین است.(14) براى اثبات این موضوع دلائل و شواهدى وجود دارد که: 1- کلمه «عبد» نشان مىدهد،(15) که این سفر در بیدارى و این سیر، جسمانى بوده است؛ چون وقتى گفته مىشود: فلان شخص را به فلان نقطه بردم، یعنى خودش را با همان جسم و روح، نه این که در عالم خواب و خیال برده؛ مگر قرینه اى برخلاف باشد. بنابراین، از باب آن که قرآن خود مفسر خود است مى بینیم در سوره «جن» آیه 19 مى فرماید: «و انّه لمّا قام عبدالله یدعوه» و در سوره «علق» آیه 10 مىفرماید: «عبداً اذا صلى» از عبد اراده مجموع روح و جسم شده است. یعنى پیامبر اسلام (ص) با تن و جسم خود به عالم بالا عروج کرده است و این سیر جسمانى و روحانى بوده است، نه روحانى تنها، و معلوم است چنین سیرى، از مسجدالحرام تا بیت المقدس (حدود یکصد فرسخ) در صورتى یک ارزش و معجزه حساب مىشود که با جسم بوده باشد. همچنین در تأیید و تقویت بیشتر این نظر (جسمانى بودن معراج) آیت ا... سبحانى مىفرماید: «قریش از شنیدن این که پیامبر ادعا نمود من در ظرف یک شب همه این اماکن (سیر به مسجدالاقصى و عروج به آسمانها) را سیر نمودهام، سخت ناراحت شدند، و جداً به تکذیب او برخاستند؛ به طورى که جریان معراج وى در همه محافل قریش موضوع روز شد؛ هرگاه سیر این عوالم به صورت یک رؤیا بود، معنا نداشت که قریش به تکذیب حضرت برخیزند، و جنجالى راه بیندازند؛ زیرا گفتن این که من در شبى از شبها در هنگام خواب، چنین خوابى را دیده ام، هرگز موجب نزاع و اختلاف نمى گردد، چون سرانجام هر جه هست خواب است، و تمام امور محال و غیر ممکن و به دور از ذهن، در خواب به صورت ممکن درمی آید.» ایشان مى افزاید: «این نظر (معراج در خواب و عالم مکاشفه بود) آن قدر ارزش ندارد، که ما آن را دنبال کنیم؛ ولى افسوس اینجاست که برخى از دانشمندان مصرى، مانند «فرید وجدى»(16) این نظر را پسندیده و با سخنان بىاساس، به تحکیم آن پرداخته است. با این همه، بهتر آن است که از این مطلب بگذریم.»(17) شیخ طوسى (ره) در تفسیر «التبیان»، ذیل این آیه شریفه مى فرماید: «علماى شیعه معتقدند که خداوند در همان شبى که پیامبرش را از مکه به بیت المقدس برد، او را به سوى آسمانها عروج داد، و آیات عظمت خویش را در آسمانها به او ارائه فرمود؛ و این در بیدارى بود، نه در خواب.» 2- لفظ «سبحان» که در ابتداى سوره اسراء آمده حکایت از اعجازگونه بودن این جریان مهم دارد که خداوند متعال براى رفع استبعاد مردم، خود را از هرگونه عیب و نقص و ناتوانى تنزیه مىکند و گرنه سیر روح منهاى جسد که از محدویتهاى عالم مادى رها باشد، این تعبیر را نمىطلبد. 3- آنکه در سوره «النجم» ماده «رؤیت» بکار رفته: «ما زاغ البصر و ماطغى، لقد رأى من آیات ربه الکبرى»؛ چشم پیامبر(ص) دچار خطا و انحراف نشد. او نشانه هاى بزرگ خداى خود را مشاهده کرد. این دو آیه شریفه به روشنى مى رساند که این رؤیت با همین و حالت بیداری پیامبر(ص) رخ داده، نه در حالت خواب و عالم مکاشفه. سؤالى که در اینجا مطرح مى شود این است که بر اساس تناسب بین رائى و مرئى (بیننده و دیده شده)، این چشم مادى تنها آنچه را که از جنس خود باشد را مىبیند نه روح مجرد را و فرشتگانى که در ذات وجوشان طبیعت مادى راه ندارد. بنابراین، دیدارهاى پیامبر(ص) با انبیاى گذشته و برپا شدن نماز جماعت در بیت المقدس که آن تمامى انبیاء و رسل به خاتم خود (پیامبر اسلام) اقتداء کردند و حجت با فرشتگان و رؤیت اهل بهشت و جهنم که شرحش در اخبار آمده، چگونه صورت گرفته است؟ پاسخ آن است که: این امر با تمثل ارواح در ابدان مناسب خود، و مفارقت نوریه در قالب هاى مثالى، شدنى است؛ چنان که جبرئیل(ع) در برابر حضرت مریم به صورت مردى ظاهر گشت. ناگفته نماند که ما این برخوردها را در نقل روایاتى که در اینباره رسیده، تا جایى مى پذیریم که برهان عقلى آن را مردود نداند و بر این اصل، آن قسمتهایى که در پارهاى از روایات، مراحل نهایى و اوج صعود حضرت را بازگو مى کند که ملاقات با پروردگار است و چگونگى آن که ملازم است با جسمیت خدای متعال، به هیچ وجه پذیرفته نیست؛ به عنوان نمونه: ابن هوازن قشیرى (متوفى 465) در کتاب معراجش روایت مى کند که پیامبر (ص)، پروردگارش را با همین چشم سر دید، یا آن که از پیامبر نقل کرده است که: خداى خود را دیدم در حالى که دو کفش از طل در پاى وى بود و در نوشته هاى برخى از خاورشناسان آمده است: در آخرین آسمان، پیامبر (ص) به خداوند به اندازهاى نزدیک شد که صداى قلم خدا را مى شنید و مى فهمید که خدا مشغول نگاهدارى حساب افراد مى باشد.(18) متأسفانه جریان معراج پیامبر (ص) مانند بسیارى دیگر از جریان هاى صحیح تاریخى، از روى غرض ورزى یا ساده لوحى و اعمال سلیقه هاى شخصى در طول تاریخ آمیخته با خرافات عجیب و غریبى شده است که قیافه اصلى آن را از نظر کسانى که مطالعه کافى در این قسمت ندارند، ناپسند نشان داده است. درباره مطالب مزبور (دیدن خداوند و...) مىگوییم: لازمه رؤیت با چشم، محدود بودن مرئى است و هر محدودى، محدودکنندهاى باید، پس او نمىتواند واجب الوجود باشد و آیا نشنیده اید این کلام امام على (ع) را که در جواب «ذعلب یمانى» فرمود: «لاتدرکه العیون بمشاهدة العیان و لکن تدرکه القلوب بحقایق الایمان...»(19) و فرازى دیگر از کلام 182 مى فرماید: او مکان ندارد و با حواس ظاهرى ادراک نگردد و با مردمان مقایسه نشود. او با موسى سخن گفت و آیات خویش را به او نمایاند، بدون آن که از اعضا و جوارح و ابزارى همانند بشر استفاده کرده باشد. آخرین ابهام و یا سؤالى که در باره معراج مطرح مى شود این است: آیا معراج پیامبر(ص) به عنوان یک بشر، از نظر علوم طبیعى امکانپذیر است؟ در پاسخ، مقدمه ذکر مى کنیم: اساساً اعتقاد ما بر آن است که شریعت حیاتبخش اسلام و قوانین نورانى آن از طرف خالق هستى بخش حکیم، تنظیم و توسط بهترین ها که انبیا، و ائمه معصومین (ع) هستند به بشر ابلاغ شده است. ازاینرو، آنچه که جنبه خرافى داشته و با عقل و علم و حکمت منافى باشد در آن راه ندارد. ما پیرو مذهبى هستیم که علوم روز آن را تأیید مى کند، بلکه این مذهب پویا خود، دانش هایى را پایه گذارى کرده است، ولى باید متوجه بود که منظور از علوم تنها آن دسته از مسائلى است که صد در صد جنبه قطعى به خود گرفته، نه هر آنچه که به عنوان علم مطرح شود؛ زیرا ممکن است در پرتو اکتشافات دیگرى دیر یا زود دگرگون شود و این دسته در میان علوم کم نیستند. کوتاه سخن آن که ما مىگویى میان عقائد مسلمان مذهبى و مسائل قطعى علوم، رابطه تنگاتنگ وجود دارد و هر کدام دیگرى را تقویت مىکند. از این مقدمه نتیجه مىگیریم که بسیارى از موانع سفر انسان به فضا با اختراعات و اکتشافات علم روز از میان بر داشته شده است و امورى که زمانى غیرمعقول انگاشته مى شد با پیشرفت بشر در عرصه هاى علمم و صنعت و فناورى به امرى ممکن و معقول مبدل شد و انسان در این عصر تسخیر فضا و ... توانست بر مشکل جاذبه زمین، پرتوهاى خطرناک شهاب هاى آسمان، فقدان اکسیژن، مشکل بى وزنى فائق آید. ولى سخن در این است: آیا تنها این موجود ضعیف (بشر) که سراپا فقر و نیاز است، و پس از گذشت قرنها تلاش و کوشش طاقت فرسا با تجهیزات کذائى، توان سفر به کرات آسمانى را دارد؟ و آیا خالق قادر متعال او از ابداع وسیله اى که بهتر از سفینه هاى فضایى مدرن، این مأموریت را انجام دهد، عاجز است؟! روى سخن با مسلمانان است آیا هیچ فرد خداپرستى که ایمان به قدرت لایزال و بىپایان الهى دارد. (ان الله على کل شىء قدیر) می تواند انکار کند؟ آیا براى خداى متعال مانعى دارد که وسیله مرموزى که از فکر محدود بشر بیرون است در اختیار پیامبرش بگذارد تا بتواند در آسمانها سیر کند و عجائب آیات پروردگارش مشاهده نماید؟ جواب البته منفى است. چه مانعى در مقابل عظمت و قدرت خداى متعال مىتواند ابراز وجود کند! جایى که بشر با این فکر محدود در پرتو صنعت و تکنولوژى، همه موانع را برطرف کرد و توانست فضانوردانى را در قمر (کرات آسمانى) پیاده کند و در ماوراء جوّ به حرکت درآورد، به یقین پیامبران الهى مىتوانند با عنایت خداوند بزرگ که قدرت او مافوق قدرتها است و خالق تمام موجودات و قدرتهاست بدون اسباب ظاهرى و خارجى ایجاد کنند. پیامبر اسلام (ص) با عنایت خداوند بزرگ به معراج رفته است. هرگاه برنامه سیر تاریخى پیامبر، در پرتو عنایت الهى انجام گرفته باشد، به طور مسلم تمام این قوانین طبیعى در برابر اراده قاهره وى تسلیمند، و هر آنى در قبضه قدرت او هستند؛ از این رو، چه اشکالى دارد: خدایى که به زمین جاذبه داده است و به اجرام آسمانى اشعه کیهانى بخشیده، بنده برگزیده اش را به وسیله قدرت نامتناهى خویش، بدون اسباب ظاهرى و خارجى از مرکز جاذبه خارج نماید، و اشعه هاى خطرناکى که در ماوراء جو وجود دارد، مانند اشعه ماوراءبنفش، اشعه ایکس و اشعه کیهانى، مصون بدارد. پىنوشتها: - 1. حسین راغب اصفهانى، المفردات، دفتر نشر الکتاب، دوم 1404ق، ص 329. 2. همان، ص 247. 3. احمد سیاح، فرهنگ جامع ، تهران: کتاب فروشى اسلام، 1354، ج 1- 2،ص 690. 4. مفردات راغب، ص 205. 5. براق نام مرکوبى است که بنا بر روایات، حضرت رسول(ص) شب معراج برپشت او آسمانها را درنوردید. 6. طبرسى، مجمع البیان، سوره اسراء،ج 3، ص 395. 7. سدره یا سدرة المنتهى، نام درخت کُنار بزرگى است که بنابر روایات اسلامى بر بالاى آسمان هفتم قرار دارد و برگش مانند گوش فیل و میوه اش مانند کوزه است. علم ملائکه و سایر مخلوقات به آن منتهى شود و از آن درنمى گذرد. هیچ موجودی، بجز پیامبر اسلام (ص) در شبِ معراج از آن درنگذشته است و آنچه وراى آن است جز خداى نداند. از پاى این درخت رودهایى از آب صاف روشن و شیر تازه و باده خوشگوار، براى نوشندگان روان مى گردد. دربارة آن گفته اند که اسب سوار، در سایه اش هفتاد سال راه مى پیماید و یک برگ از آن روى تمام مردم سایه مى افکند.(جعفر یاحقّى، دکتر جعفر محمّد: فرهنگ اساطیر و اشارات در ابیّات فارسى، ص 241 - 242.) 8. سوره اسراء، آیه 1. 9. ر.ک: محمود زمخشرى، الکشاف، دارالکتاب العربى، بیروت، چ سوم، 407 ق، ج4، ص 419. 10. تفسیر نمونه، ج 12، ص 12. 11. محسن فیض کاشانى، تفسیر صافى، بیروت: مؤسسة الاعلمى مطبوعات، ج 3، ص 166-171. 12. الکشاف، ج 2، ص 647. 13. مجمع البیان، ج7، ص 395. 14. بحارالانوار، چاپ مؤسسه الوفاء، بیروت، ج 18، ص 289 فخررازى، مفاتیح الغیب، ج 5، ص 540 - 546. 15. تفسیر نمونه، ج 12، ص 9. 16. دایرة المعارف، ج 7، ص 329، ماده «عرج». 17. آیت اللّه جعفر سبحانى، فروغ ابدیت، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى، قم چاپ نهم، 1373، ج1، ص 386. 18. «محمد پیامبرى که از نو باید شناخت»، ص 125. 19. نهج البلاغه صبحى صالح، کلام 179. پاسدار اسلام ـ ش 296 - مرداد 85
۱۳۸۵/۰۹/۰۶ ۰۹:۲۵ شناسه مطلب: 2001
حجةالاسلام و المسلمین محمد محمدى اشتهاردى فلسفه تعدّد ازدواجهاى پیامبر اعظم(ص) معاندین اسلام از قدیم و ندیم خواستهاند با طرح تعدّد ازدواجهاى پیامبر اسلام (ص) آن را دستاویز شدیدترین حملات مغرضانه، و تهمتهاى ناروا قرار دهند، و از آن با آب و تاب و رنگ و لعاب افسانهها بسازند، و به پندار خود با این گونه ترفندها و شگردها، به اسلام ضربه بزنند، و گاهى بى شرمى را به جایى رساندهاند که آن حضرت را داراى حرم سرا با زنهاى متعدد دانسته و وانمود کنند که آن بزرگوار به امور جنسى اهمیت بسیار مىداد، و بخشى از زندگیش در این راستا خلاصه مىشد. و با القاء چنین شبههاى حریم پاکترین و زاهدترین و کاملترین انسانها را لکه دار سازند، با این که خانههاى محقر گلین، و غالباً اجارهاى و غیر قابل سکونت، به هیچ وجه به شیوه حرم سرایى این سازگار نخواهد بود، در اینجا با تبیین و تشریح گوشه هایى از فلسفه تعدد ازدواجهاى پیامبر(ص) نظر شما را به بى اساسى این شبهه و مغرضانه بودن آن از سوى دشمنان جلب مىکنیم. ازدواج در بیست و پنج سالگى با بیوهاى چهل ساله پیامبر اکرم (ص) در میان قوم خود و مردم جزیرة العرب، زیباترین، با وقارترین، پاکترین و خوش قامتترین انسانها بود، چنان که پدرش عبدالله و مادرش آمنه، از نظر جمال و کمال زبانزد همه مردم بودند. آن حضرت پانزده سال قبل از هجرت در حالى که بیست و پنج سال از عمرش گذشته بود، با بانویى بیوه به نام خدیجه (س) که بنا به مشهور قبلاً دو شوهر کرده، و از دنیا رفته بودند، و چهل سال از عمرش مىگذشت ازدواج کرد، و با توجه به این که حضرت خدیجه (س) در سال دهم بعثت در شصت و پنج سالگى از دنیا رفت، پیامبر (ص) بیست و پنج سال با او زندگى کرد، و تا او بود با هیچ زنى ازدواج نکرد.(1) تاریخ نویسانى مانند: کلبى، واقدى، ابن سعد، یعقوبى، سبط بن جوزى و... بر این مطلب اتفاق نظر دارند.(2) توضیح این که آن حضرت در عنفوان جوانى (از پانزده سالگى تا بیست و پنج سالگى) ازدواج نکرد، و از 25 سالگى با یک زن بیوه، حضرت خدیجه (س) زندگى را ادامه داد، بنابراین تا پنجاه سالگى تنها یک زن داشت. با توجه به این که از نظر کمال و جمالو قبیله در سطحى بود، که مىتوانست بازیباترین و ثروتمندترین دوشیزگان ازدواج نماید. حتى مشرکان به ویژه از قبیله قریش عالىترین پیشنهادها را که جنبه مادى از زرق و برق دنیا داشت توسط ابوطالب عموى پیامبر (ص) به پیامبر(ص) نمودند، مشروط به این که پیامبر(ص) دست از مبارزه با بتپرستى و... بردارد، اما پیامبر(ص) در عنفوان جوانى در برابر این پیشنهادها فرمود: «اى عمو! اگر مشرکان خورشید را در کف راستم و ماه را در کف چپم بگذارند که دست از کارم بردارم دست بر نخواهم برداشت، تا این که خداوند آن را پیروز سازد، یا در این راه کشته شوم.»(3) به راستى کسى که تا این اندازه در راه پیشرفت اسلام، آرمانى فکر کند، آیا مىتوان به ساحت مقدس چنین کسى نسبت داشتن حرم سرا، و توجه به امور شهوانى و جنسى داد؟! تعدّد همسران پیامبر(ص) قبل از آن که به پاسخ شبهه مذکور بپردازیم، شایسته است به طور خلاصه به تعدد ازدواجهاى پیامبر (ص) اشاره کنیم. چنان که گفتیم آن حضرت در 25 سالگى با زنى چهل ساله به نام خدیجه(س) ازدواج کرد، و زندگى این دو تا 25 سال ادامه یافت، و پیامبر (ص) در پنجاه سالگى با وفات خدیجه (س) روبرو شد، بنابراین تا این هنگام اصلاً ازدواج با زنى دیگر نکرد. پس از وفات خدیجه (س) که در سال دهم بعثت رخ داد، با این که مىتوانست در عصر خدیجه (س) و بعد از او تا یک سال ازدواج کند، و هیچ مانعى سر راه آن حضرت براى ازدواج مجدّد نبود. آیا به راستى شخصى که با وجود امکانات، سى پنج سال از شادمانى عمرش را (از 15 تا 50 سالگى) این گونه بگذراند، مىتوان به ساحت اقدس او نسبت نارواى شهوت خواهى را روا داشت، زهى بىانصافى. پیامبر (ص) یک سال بعد از رحلت خدیجه (س) در سال یازدهم بعثت با زن بیوهاى به نام سوده دختر ذمعه ازدواج کرد، این زن شوهرى به نام سکران بن عمر داشت که در صدر اسلام، مسلمان شده بود، و بر اثر فشار مشرکان، همراه عدهاى به حبشه هجرت کرد، ولى در حبشه مسیحى شد، سپس در همانجا از دنیا رفت، سوده بى سرپرست ماند، شرایط به گونهاى بود که بى سرپرستى این زن آبرومند مهاجر، به شخصیت و کرامت او لطمه مىزد، پیامبر(ص) براى جبران این چالش با او ازدواج کرد، و در حقیقت سرپرستى او را بر عهده گرفت، پس از مدتى پیامبر (ص) با عایشه دختر ابوبکر، که وصلت با او یک نوع رابطه خویشاوندى با قبیله تیم مىشد، و همین موجب پیشرفت اسلام مىگردید، ازدواج نمود، و در میان همسران پیامبر(ص) تنها بانویى که دوشیزه بود(4)عایشه بود، قابل توجه این که او وقتى که همسر پیامبر(ص) شد بسیار کم سن و سال بود، و سالها گذشت تا توانست یک همسر واقعى براى پیامبر(ص) باشد، این نشان مىدهد که ازدواجهاى پیامبر انگیزهاى دیگرى، و بیشتر جنبه سیاسى داشته است. پیامبر (ص) در راستاى تثبیت اسلام در شرایطى قرار داشت که لازم بود از تمام وسایل براى شکستن اتحاد و نا مقدس دشمنان استفاده کند، که یکى از آنها ایجاد رابطه خویشاوندى از طریق ازدواج با قبایل طوایف مختلف بود، زیرا محکمترین رابطه در میان عرب جاهلى، رابطه خویشاوندى به حساب مىآمد، و داماد قبیله را همواره از خود مىدانستند، و دفاع از او را لازم، و تنها گذاشتن او را گناه مىشمردند. رسوبات این تعصب حتى سالها بعد از اسلام ادامه داشت، تا آنجا که در سال 61 هجرى در ماجراى کربلا، شمربن ذى الجوشن که با امّالبنین مادر حضرت ابوالفضل(ع) خویشاوندى داشت، در روز تاسوعا براى حضرت عباس و برادران مادریش، امان نامه آورد، که از طرف آن حضرت به شدّت رد شد.(5) پیامبر (ص) تا در مکه بود همین دو همسر (عایشه و سوده) را داشت، با توجه به این که از هیچ کدام از آنها داراى فرزند نشد. پس از آن که آن حضرت به مدینه هجرت کرد، تا سال چهارم با زنى ازدواج نکرد، در سال چهارم یک حادثهاى که بیشتر جنبه عاطفى و رعایت حریم کرامت زن بود، باعث گردید که پیامبر(ص) با زن بیوهاى به نام ام سلمه که داراى چند یتیم بود ازدواج کرد. ماجرا چنین بود که ام سلمه (هند دختر امیه مخزومى) دختر عاتکه عمّه پیامبر(ص) بود، او که دختر عمه پیامبر (ص) بود با ابوسلمة بن عبدالاسد ازدواج کرد، ابوسلمه در جنگ احد که در رکاب پیامبر(ص) با دشمن مىجنگید به سختى مجروح شد، و پس از گذشت هشت ماه از جنگ احد، بر اثر همان جراحات به شهادت رسید، روزى پیامبر(ص) به عنوان تسلیت به ام سلمه و بچههایش، به خاطر شهادت شوهرش ابوسلمه، به خانه ام سلمه آمد، و او را دلدارى داده و به او تسلیت گفت. و در حق او چنین دعا کرد: «خدایا اندوه ام سلمه را برطرف ساز، و مصیبت او را (در مورد از دست دادن شوهرش) به برتر از آن عوض بده.» وقتى که عدّه ام سلمه (چهار ماه و ده روز) تمام شد، عدهاى از او خواستگارى کردند، جواب منفى داد، تا این که رسول خدا (ص) از او خواستگارى کرد، او که مایل به رسول خدا (ص) بود، گفت: «من یک زن سالمند هستم، به علاوه چند یتیم دارم...» پیامبر(ص) در مورد سن و سال او فرمود: سن من بیشتر از تو است، و در مورد یتیمان، از آنها سرپرستى مىکنم، غصه آنها را نخور. سرانجام ام سلمه با پیامبر (ص) ازدواج کرد، و همسر پیامبر(ص) گردید(6) بنابراین ازدواج پیامبر(ص) با ام سلمه، جنبه عاطفى و سرپرستى، و حفظ کرامت و شخصیت دختر عمهاش ام سلمه را داشت. یکى از ازدواجهاى پیامبر(ص) ازدواج با حفصه دختر عمربن خطاب بود، که در سال سوم یا چهارم هجرت رخ داد، او قبلاً همسر خنیس بن خدانه، هم سوگند و هم پیمان با آل خطّاب بود، با حفصه دختر عمر ازدواج کرد، او از مسلمانان صدر اسلام بود، و همراه مهاجران به حبشه هجرت کرد، سپس همراه همسرش پس از هجرت رسول خدا (ص) به مدینه، هجرت به مدینه کرد، و در جنگ بدر حضور داشت، و در جنگ احد که در سال سوم هجرت رخ داد از مجاهدان پر تلاش بود، مجروح شد، سپس بر اثر همین جراحت جنگى به شهادت رسید.(7) پیامبر (ص) با این زن بیوه نیز ازدواج کرد، ازدواج آن حضرت با حفصه، به عمر بن خطاب آرامش داد، و موجب پیوستگى پیامبر(ص) به دودمان عدى شد، که از نظر سیاسى نقش مهمى در پیشرفت اسلام، و نابودى موانع سر راه آن حضرت گردید. طبق نقل بعضى خنیس شوهر حفصه در سال سوم هجرت در مدینه از دنیا رفت، پس از اتمام عدّه حفصه، عمر ازدواج او را به ابوبکر پیشنهاد کرد، ابوبکر جواب منفى داد، سپس به عثمان پیشنهاد کرد، عثمان نیز جواب مثبت نداد، عمر به عنوان شکایت به مجضر پیامبر (ص) آمد، پیامبر(ص) براى آرامش عمر (و جذب او و دودمانش) به او فرمود: «شخصى بهتر از عثمان با حفصه ازدواج مىکند.» آنگاه دستور داد تا حفصه را برایش خواستگارى نمودند(8)بنابراین ازدواج پیامبر (ص) با حفصه نیز جنبه سیاسى عاطفى داشت، و با پیشنهاد و درخواست خود عمر، و براى آرامش او انجام پذیرفت. یکى دیگر از ازدواجهاى پیامبر(ص) که آن هم جنبه عاطفى و سیاسى داشت، ازدواج آن حضرت با ام حبیبه دختر ابوسفیان بود. توضیح این که ام حبیبه که نامش رمله بود، با این که دختر ابوسفیان و خواهر معاویه بود، در همان سالهاى اول بعثت، اسلام را پذیرفت، و با شوهرش عبیدالله که او نیز مسلمان شده بود، بر اثر فشار و آزار مشرکان، همراه گروهى به حبشه هجرت نموده و به پادشاه حبشه به نام نجاشى پناهنده شدند. ولى پس از مدتى شوهرش عبیدالله در حبشه به مسیحیت گروید و مسیحى شد، سرانجام در همان حبشه از دنیا رفت، ام حبیبه بى سرپرست ماند، پیامبر(ص) از بى سرپرستى و رنجهاى ام حبیبه در راه اسلام، آگاه شد، و دریافت که او نیاز به سرپرست مهربان دارد، تا چالش رنجهاى او جبران گردد، نامهاى براى نجاشى شاه حبشه نوشت، و از او خواست که ام حبیبه را برایش خواستگارى کند. نجاشى که پادشاه عادل بود و در باطن مسلمان شده بود، به نامه پیامبر(ص) احترام کرد، و ام حبیبه را براى پیامبر(ص) خواستگارى نمود. ام حبیبه با کمال میل پاسخ مثبت داد، و خالدبن سعید یکى از مسلمانان را وکیل نمود که او را به عقد ازدواج پیامبر (ص) در آورد، عقد اجرا شد، و نجاشى در مراسم عقد به مسلمانان مهاجر ولیمه داد. وقتى این خبر به ابوسفیان رسید گفت: «محمد(ص) دامادى است که او را رد نمىکنند.» جالب این که ام حبیبه به قدرى شیفته اسلام و پیامبر(ص) بود، وقتى که به مدینه به محضر رسول خدا (ص) آمد و به او پیوست، پس از مدتى در ماجراى صلح حُدیبیّه (که در سال ششم هجرت رخ داد) ابوسفیان براى تمدید صلح، به مدینه به خانه پیامبر(ص) آمد، خواست بر روى تشک پیامبر(ص) بنشیند، ام حبیبه از او جلوگیرى کرد، و گفت: «تو مشرک و نجس هستى و نمىتوانى در این مسند بنشینى، زیرا این مسند جایگاه پاکترین افراد است»(9) آیا به راستى رواست چنین بانویى رها شود و بر گرامتش ضربه برسد، با این که او افتخار مىکرد که به چنین موقعیتى رسیده و همسر پیامبر (ص) شده است، به علاوه این ازدواج مىتوانست زمینهاى براى جذب خاندان ابوسفیان به اسلام گردد، و دستکم آزار و کارشکنى این خاندان را نسبت به آن حضرت و آیین اسلام کاهش دهد. یکى دیگر از ازدواجهاى پیامبر(ص) با جُویْریه بود، توضیح این که در سال ششم هجرت به پیامبر(ص) خبر رسید حارث بن ابى ضرار (پدر جویریه) رییس قبیله بنى مصطلق در صدد جمع آورى اسلحه و سرباز، براى یورش به مدینه است، پیامبر اکرم (ص) با یاران خود به سوى آن قبیله براى جلوگیرى از گزند آنها حرکت کرد، و در کنار چاه مریسیع به جنگ با آنها پرداخت، آنها با دادن ده نفر کشته و مقدارى غنائم جنگى و چند اسیر، عقب نشینى کردند. در میان اسیران بانویى به نام جویریه دختر حارث به عنوان کنیز، سهمیه یکى از رزمندگان به نام ثابت بن قیس شد. ثابت با جویریه مکاتبه کرد، یعنى قراردادى بست که اگر فلان مبلغ پول به اقساط بپردازد، قیس او را آزاد خواهد کرد. او مقدارى از مبلغ مورد مکاتبه را پرداخت، و از دادن بقیه درمانده شد، به محضر پیامبر مهربان (ص) رسید، و از او تقاضاى کمک براى آزادى کامل خود کرد. حضرت به او قول مساعد داد که هم با دادن بقیه بدهکارى او، وى را آزاد سازد، و پس از آزادى، با او ازدواج کند، او خوشحال شد، و همین پیشنهاد تحقق یافت. مسلمانان وقتى که دیدند جویریه همسر پیامبر(ص) شده به احترام او هر کس سهمیه خود از اسیران طایفه او را آزاد نموده، و در نتیجه صد نفر دودمان بنى مصطلق آزاد شدند، پدر جویریه که براى آزادسازى دخترش به مدینه رهسپار مىشد، پس از دیدن معجزهاى (که یک خبر غیبى بود) به اسلام گروید، و به طفیل او و دخترش گروهى از طایفه بنى مصطلق مسلمان شدند.(10) چنانکه ملاحظه مىکنید این ازدواج نیز پربرکت براى مسلمین و دودمان بنى مصطلق بود، همین وصلت باعث گرایش جمعى به اسلام، و رفع و دفع شورش گروهى به اسلام گردید. هم جنبه عاطفى و سیاسى داشت و هم جنبه نظامى و آتش بس و صلح. یکى دیگر از ازدواجهاى پیامبر(ص) ازدواج با ماریه قبطیه (به عنوان ملک یمین و کنیز) بود، توضیح این که پیامبر اعظم (ص) در سال هفتم هجرت براى شاهان و رؤساى کشورها نامه نوشت و آنها را دعوت به اسلام نمود، یکى از این نامهها را براى مقوقس رئیس قبطیان که مسیحى بود و در اسکندریه مصر سکونت داشت نوشت، او به نامه پیامبر(ص) و نامه رسان آن حضرت، حاطب بن ابى بلْتعه احترام شایان کرد، ولى براى حفظ سلطنتش، اسلام را نپذیرفت، و به جاى آن هدایاى بسیار نفیس از جمله سه کنیز که یکى از آنها ماریه قبطیه بود به محضر پیامبر(ص) فرستاد، پیامبر(ص) هدایاى او را پذیرفت.(11) پیامبر(ص) با ماریه که با برادرش مسلمان شده بود، و افتخار ازدواج با آن حضرت را داشت، ازدواج کرد، و با این ازدواج شخصیت او را بالا برد، و از کنیزى، به عنوان همسر رسول خدا(ص) ارتقاء یافت و در ماه ذیحجه سال هشتم هجرت از آن پسرى به نام ابراهیم شد، ولى ابراهیم یک سال و دو ماه یا یک سال و شش ماه بیشتر عمر نکرد، و در سال دهم هجرت از دنیا رفت.(12) بنابراین ازدواج با ماریه نیز به عنوان کنیز بود، موجب حفظ کرامت ماریه مىشد، که از دیار مصر به مدینه آمده بود، و نیاز شدید به پناهگاه مطمئن و آرام بخشى داشت. یکى از ازدواجهاى پیامبر(ص) با میمونه دختر حارث بن حزن هلالى، خواهر ام الفضل همسر عباس عموى پیامبر(ص) بود. توضیح این که میمونه بیوهاى بود که قبلاً دو شوهر کرده بود، و آخرین بانویى بود که در سال هفتم هجرت در حالى که آن حضرت حدود 59 سال داشت، همسر پیامبر(ص) گردید. او در مکه مىزیست، و عباس عموى پیامبر(ص) عقد او را براى پیامبر(ص) اجرا نمود. میمونه و خواهرانش از زنان با ایمان بودند، پیامبر(ص) آنها را اهل بهشت معرفى کرد. میمونه از محبان حضرت على (ع) بود و روایاتى در شأن آن حضرت، از پیامبر(ص) نقل کرده است.(13) از قرائن و شواهد استفاده مىشود که میمونه پس از مرگ شوهران سابقش، بى سرپرست بود، و نیاز به پناهگاهى داشت، عباس عموى پیامبر(ص) او را که خواهر همسرش بود، به عقد ازدواج پیامبر(ص) درآورد، تا زندگیش سروسامان یابد. یکى از همسران پیامبر(ص) که در قرآن در شأن او آیهاى نازل شد، ام شریک است، این بانو که در صفاء مىزیست، بعد از شوهرش ابوعکر مسلمان شد، ابوعکر به مدینه هجرت کرد، ولى از دنیا رفت، او که تنها مانده بود، و مشرکان فهمیده بودند که ام شریک نیز مسلمان شده، بسیار او را مورد آزار و شکنجه قرار دادند که داستان طولانى است، سرانجام خود را که بیوهاى بى سرپرست بود، و نیاز شدید به پناهگاه داشت، به مدینه رسانید، و خدمت پیامبر(ص) رسید و عرض کرد: «من مدتى است که شوهر ندارم، اینک به محضرت آمدهام تا خود را به تو ببخشم.» پیامبر(ص) فرمود: «فعلاً صبر کن تا از طرف خداوند دستورى برسد» طولى نکشید که آیه 50 سوره احزاب نازل شد، که بخشى از آن چنین است: «و امْرأةً مؤمنةً انْ وهبتْ نفسها للنّبىّ انْ اراد النّبىُّ انْ یستنْکحها خالصةً من دون المؤمنین ؛ هرگاه زن با ایمانى خود را به پیامبر(ص) ببخشد (و مهرى براى خود قائل نشود) چنانچه پیامبر(ص) بخواهد، مىتواند با او ازدواج کند، اما چنین ازدواجى تنها براى تو (اى پیامبر) مجاز است، نه سایر مؤمنان.» در پایان آیه مىفرماید: «لکیْلا یکون علیک حرج ؛ این براى آن است که (در راه رسالت) مشکلى براى تو (اى پیامبر) نبوده باشد. و بتوانى مسؤولیتهاى خود را ادا کنى.» «و دستت براى تأمین نیاز نیازمندان، و جواب شادآفرین به آنها باز باشد، و در این جهت محدودیتى نداشته باشى. البته این موضوع از مختصات پیامبر(ص) است.» بدون شک این گونه زنان مىخواستند به افتخار معنوى همسرى پیامبر(ص) برسند، و این موضوع تنها براى پیامبر(ص) مجاز شد، که بیشتر جنبه عاطفى و حفظ کرامت زن را داشته است. یکى دیگر از ازدواجهاى پیامبر(ص) ازدواج با زینب دختر جحش، دختر عمه پیامبر(ص) است، که در قرآن به آن اشاره شده است، او بانویى با جمال و با کمالى بود، همراه پیامبر(ص) از مکه به مدینه هجرت نمود. روزى خواهرش را نزد رسول خدا (ص) فرستاد و توسط او به پیامبر(ص) پیشنهاد ازدواج کرد، ولى پیامبر(ص) زیدبن حازثه غلام آزاد شده خود را براى ازدواج با او پیشنهاد کرد. زینب نخست تمایل به ازدواج با زید را نداشت، ولى پس از نزول آیه 36 احزاب که بیانگر اطاعت از پیامبر(ص) است، زینب پیشنهاد پیامبر (ص) را پذیرفت، پیامبر(ص) او را به عقد ازدواج زیدبن حارثه درآورد. ولى طولى نکشید که زینب که از خاندان قریش بود، با زید که سابقه بردگى داشت، نتوانست زندگى کند، و ناسازگارى بین آنها آشکار گردید. و زید خواهان طلاق او شد، چنان که آیه شریفه «فلمّا قضى زیدٌ منها وطراً؛(14)هنگامى که زید به طور کامل از زینب، کامیاب و سیر شد و بى نیاز گردید.» به این مطلب دلالت دارد.سرانجام زید، زینب را طلاق داد. پس از آن که عده او گذشت، پیامبر(ص) با او ازدواج کرد. قرآن فلسفه ازدواج پیامبر (ص) با زینب را چنین بیان مىکند: «زوّجنا کها لکیلا یکون على المؤمنین حرج فى ازواج ادعیائهم...؛(15) او را به همسرى تو در آوردیم تا مشکل براى مؤمنان در ازدواج با همسران پسر خوانده هایشان هنگامى که طلاق گیرند نباشد.» بنابراین با توجه به اینکه زید پسر خوانده پیامبر(ص) بود، و مردم خیال مىکردند که پسر خوانده در احکام مانند پسر حقیقى است، و نمىتوان با زن طلاق داده او ازدواج کرد. پیامبر(ص) براى شکستن این سنّت خیالى جاهلى، با زینب ازدواج کرد، تا سنتشکنى کرده باشد. در عین حال یهودیان به پیامبر(ص) تهمت زدند که خود مىگوید ازدواج زن پسر حرام است، ولى خودش با زینب زن پسر خواندهاش ازدواج نموده است، در رد آنها آیه 4 و 5 سوره احزاب نازل گردید، که ترجمهاش این است: «خداوند فرزند خواندههاى شما را فرزند حقیقى شما قرار نداده است، این سخن شما است که به دهان خود مىگویید (سخنى بى پایه و باطل) اما خداوند حق را مىگوید و به سوى حق هدایت مىکند، آنها را به نام پدرانشان بخوانید، که این کار نزد خدا عادلانهتر است...» ازدواجهاى دیگرى نیز پیامبر(ص) داشته که خداوند به خاطر مصالح و امورى به او چنین اجازهاى داده بود، و هیچ کدام به خاطر مسایل جنسى و امور شهوانى نبوده است، بلکه جنبه انسانى، فرهنگى، عاطفى، سیاسى، شکستن سنتهاى باطل، و سرپرستى ایتام و ضعیف نوازى و امورى از این قبیل بوده است. حتى در بعضى از تواریخ مىخوانیم که پیامبر(ص) با زنان متعددى ازدواج کرد، و جز مراسم عقد، و یا صرف خواستگارى چیزى انجام نشد، و این امور به خاطر آن بود که زنان بى نوا با همین اندازه با پیامبر(ص) احساس افتخار و شخصیت کنند، و روحیه عزّتمندى خود را حفظ نمایند. نتیجه و جمع بندى از مجموع مطالب یاد شده چنین نتیجه مىگیریم که ازدواجهاى متعدد پیامبر(ص) بر اثر یکى یا چندى از شرایط و مصالح زیر بوده است. 1- پیامبر (ص) در 25 سالگى با بیوهاى 40 ساله ازدواج نمود، و تا آخر عمر او یعنى 25 سال تنها همسرش بود، و پس از پنجاه سالگى که دوران کهولت را مىگذراند، با زنان متعدد ازدواج نموده است، و این خود حاکى است که جنبههاى دیگر غیر از امود جنسى مد نظر آن حضرت بوده است. 2- در میان همسرانش تنها یکى از آنها (عایشه) باکره بوده است، و ازدواج با او جنبه سیاسى داشته است. 3- ازدواج او با همسرانى مانند ام حبیبه دختر ابوسفیان، یا حفصه دختر عمر، به خاطر تقویت اسلام، و حمایت قبیله آنها از آن حضرت، و ایجاد اختلاف در بین صفوف دشمنان و تضعیف آنها بوده است. 4- بعضى از ازدواجهاى آن حضرت جنبه ترحّم و حفظ کرامت و شخصیت زنان بوده است. 5- و بعضى دیگر به عنوان سرپرستى زنهایى که شوهرشان به شهادت رسیده، و بچههایى داشتند، جهت سرپرستى آنها و یتیمانشان بوده است. 6- بعضى افتخار ازدواج با آن حضرت را داشتند، و وضع آنها به گونهاى بود، که جواب منفى آن حضرت در آنها عقده حقارت ایجاد مىکرد، و از زندگى فلج مىنمود، خداوند این محدودیت را از او برداشته بود، و با اجازه به او، موجب رفع مشکلات زنان بى نوا مىشد. 7- بعضى از این ازدواجها به خاطر شکستن سنتهاى جاهلى بوده است. 8- و بعضى صرفاً در مراسم عفد یا خوستگارى متوقف شده، و همین موجب آثار مثبت براى آن زنان شده است. 9- بعضى از ازدواجهاى آن حضرت براى رفع یک سلسله مشکلات و گره گشایى اقتصادى فرهنگى و اخلاقى و سیاسى بوده است، محیط عصر پیامبر(ص)، و سایه افکندن بعضى خرافات جاهلى نیز مىطلبید که پیامبر(ص) با سرپنجه تدبیر از جمله ازدواج، به تبدیل محیط جاهلى بپردازد. 10- بعضى از ازدواجها، براى کاستن عداوت، و طرح دوستى با اقوام، یا گسترش اسلام و جذب دشمنان بود، چنانکه در ازدواج با جویریه از طایفه بنى مصطلق رخ داد، با توجه به این که در آن عصر، ازدواجها بسیار ساده و خودمانى، و دور از هرگونه تشریفات و دست اندازها انجام مىشد، و تعدد زن براى افراد یک امر عادى بود، به طورى که گاهى همسر اول به خواستگارى همسر دوم مىرفت. پىنوشتها: - 1. کشف الغمه، ج 2، بحارالانوار، ج 16، ص 19. 2. شیخ محمد هادى الیوسفى ؛ موسوعة التاریخ الاسلامى، چاپ مؤسسه الهادى، ج 1، ص 333 و 334. 3. سیره ابن هشام، ج 1، ص 285، تاریخ طبرى، ج 2، ص 65، کامل ابن اثیر، ج 1، ص 489. 4. اقتباس از بحارالانوار، ج 22، ص 191. 5. مقتل ابن نما، ص 28. 6. شیخ ذبیح الله محلاتى، ریاحین الشریعه، ج 2، ص 284 و 285 ؛ اسدالغابه، ج 5، ص 218 و 589. 7. سیره ابن هشام، ج 1، ص 274 (پاورقى). 8. اسدالغابه، ج 5، ص 25، اصابه، ج 4، ص 264، بحار، ج 22، ص 202. 9. اسدالغابه، ج 5، ص 420، ج 1، ص 325. 10. اقتباس از احمدى میانجى، مکاتیب الرسول، ج 1، ص 100 و 101. 11. منتهى الآمال، ج 1، ص 80. 12. ریاحین الشریعه، ج 2، ص 324. 13و14. احزاب، آیه 37. پاسدار اسلام ـ ش 296 - مرداد 85
۱۳۸۵/۰۹/۰۵ ۱۱:۱۳ شناسه مطلب: 2000
سبحان عصمتى پیامبر(ص) از دو بعد مادى و معنوى برخوردار است. از نظر بعد مادى فرقى با سایر انسانها ندارد بلکه با آنها در حیات مادى و مسایل مربوط به آن شریک است. ولى از لحاظ بُعْدِ معنوى فاصله بسیار زیادى با دیگر انسانها دارد و همه اهمیت و امتیاز آن حضرت در همین مسأله نهفته است. آنچه موجب شد که تا او واسطه بین خالق و مخلوق، اسوه و الگوى انسانها باشد برجستگى بعد معنوى آن حضرت است. در این مقاله درصدد آن هستیم که گوشه اى از ابعاد معنوى پیامبر(ص) که در قرآن ذکر شده را به اجمال بررسى کنیم. 1- بندگى خدا بندگى خدا، عالى ترین مقام انسان است. بندگى نه تنها با شأن و کرامت انسان منافات ندارد بلکه در جهت رشد و تکامل او مىباشد زیرا در برابر وجودى که کمال مطلق است به پرستش و بندگى مى پردازد و همه هستى در قبضه قدرت اوست. آن که بندگى خدا مى کند با قرار دادن خود در برابر تابش نور الهى به تدریج به سمت کانون بى انتهاى کمال مطلق به حرکت درمى آید و به هرحال از کمال مطلق را در خود تجلّى مى بخشد. عبادت به معناى اظهار تذلّل و خشوع و فروتنى در برابر معبود است. بطور کلى ما مى توانیم دو نوع عبادت داشته باشیم: 1- عبادت تکوینى که فراگیر و گسترده است و همه مخلوقات هستى را در برمى گیرد، همه موجودات طبق این معنى خدا را عبادت مى کنند زیرا همه ذلیل و تابع قوانین اویند. 2- عبادت اختیارى و آن اینکه عبادت کننده به اختیار خود سر تسلیم در برابر معبود فرود آورد و هیچ عامل بیرون از اراده او تأثیر گذار نباشد و این نوع عبادت مراتبى دارد که بالاترین مرتبه اش آن است که ناشى از شناخت و شعور باشد و از اعتقاد به ربوبیت الهى نشأت گرفته باشد. همان طور که از امام صادق(ع) نقل شده است: «اَلعُبُودِیَّةُ جَوهَرٌ کُنهُهَا الرُّبُوبِیَّة؛(1) عبادت کردن جوهرى است که ذات آن ربوبیّت است.» مقام بندگى پیامبر(ص) در قرآن آیات زیادى از قرآن اشاره به مقام عبودیّت و بندگى پیامبر(ص) دارد. مقامى که زمینه ساز دستیابى به سایر مقامها از قبیل نبوّت، رسالت، رفتن به معراج و ... بوده است، به عنوان نمونه: 1- «سُبحان الَّذى اَسرى بِعَبدِهِ لَیلًا مِنَ المَسجِدِ الحَرامِ اِلَى المَسجِدِ الاَقصَا الَّذى بارَکنا حَولَهُ لِنُرِیَهُ مِن ءایتِنا اِنَّهُ هُوَ السَّمیعُ البَصیر؛(2) پاک و منزّه است خدایى که بنده اش را در یک شب از مسجد الحرام به مسجد الاقصى - که گرداگردش را پربرکت ساخته ایم - برد تا برخى از آیات خود را به او نشان دهیم، چرا که او شنواو بیناست.» ذکر «عبد» براى پیامبر(ص) مى تواند اشاره به تأثیر عبودیّت در رفتن به معراج باشد و مسلّماً مراد از عبد، عبد تکوینى نیست زیرا همه در این معنا شریکند آنچه دراین مسأله تأثیر داشته، عبودیّت اختیارى است. 2- «واِن کُنتُم فى رَیبٍ مِمّا نَزَّلنا عَلى عَبدِنا فَأتوا بِسورَةٍ مِن مِثلِهِ وَادعوا شُهَداءَکُم مِن دونِ اللَّهِ اِن کُنتُم صادِقین؛(3) اگر درباره آنچه بر بنده خود [پیامبر(ص) ]نازل کردیم شک دارید (دست کم) یک سوره همانند آن بیاورید و گواهان خود را از غیر خدا (براى این کار) فراخوانید، اگر راست مى گویید.» عبودیّت خدا او را شایسته نزول وحى کرد و با اینکه امّى و درس نخوانده بود کتابى آورد که هیچ کس نتوانست و نمىتواند حتّى سورهاى مانند آن بیاورد. در مواردى از قرآن، پیامبر(ص) به عنوان عبد (بنده) معرفى شده است که پیامبر(ص) در همه این موارد به عنوان عبد خدا مطرح است. چه در موردى که با دشمنان خدا در میدان جنگ نبرد مى کند،(4) و چه در آغاز رسالت،(5) و چه به هنگام اِسراء و رفتن به معراج و چه آن گاه که براى موجود نامرئى به نام جنّ قرآن مىخواند،(6) و چه به هنگام نزول قرآن،(7) و ... در همه این موارد او یک بنده خداست و همه مسئولیت ها و مقامات معنوى از عبودیّت ناشى شده است. بنابراین پیروان آن حضرت باید به این مسأله توجه داشته باشند، مبادا دربارهاش غلوّ کنند و از مقام بندگى خدا او را بیرون ببرند چنان که مسیحیان مرتکب این اشتباه شدند در حالى که مسیح(ع) از این که خود را بنده خدا بداند، استنکاف نمى کرد.(8) 2- وحى از مقامات معنوى پیامبر(ص)، مقام دریافت وحى خاص الهى است که این دریافت وحى، حاکى از امتیاز و برترى دریافت کننده از دیگر همنوعانش مى باشد. در آیاتى از قرآن، پیامبر(ص) را همانند دیگر انسانها دانسته و دریافت وحى از سوى آن حضرت را از جمله امتیاز او بر دیگر انسانها مىداند: 1- «قُل اِنَّما اَنا بَشَرٌ مِثلُکُم یوحى اِلَىَّ اَنَّما اِلهُکُم اِلهٌ واحِدٌ...؛(9) بگو من فقط بشرى هستم مثل شما (امتیازم این است که) به من وحى مى شود که تنها معبودتان معبود یگانه (خدا) است.» 2- «قُل اِنَّما اَنا بَشَرٌ مِثلُکُم یوحى اِلَىَّ اَنَّما اِلهُکُم اِلهٌ واحِدٌ فَاستَقیموا اِلَیهِ واستَغفِروهُ وویلٌ لِلمُشرِکین؛(10) بگو: من فقط انسانى مثل شما هستم، این حقیقت بر من وحى مى شود که معبود شما معبود یگانه است، سپس تمام توجه خویش را به سوى او کنید و از وى آمرزش طلبید و واى بر مشرکان.» 3- شفاعت مقام شفاعت بى تردید از عالى ترین مقامات معنوى یک انسان است زیرا قبول شفاعت کسى دلیل بر اعتبار ویژه شفاعت کننده نزد شفاعت پذیر مى باشد. آیاتى از قرآن کریم به طور مستقیم یا غیر مستقیم بر مقام شفاعتگرى پیامبر(ص) دلالت دارد که به آنها پرداخته مىشود: 1- «ومِنَ اللیلِ فَتَهَجَّد بِهِ نافِلَةً لَکَ عَسى اَن یَبعَثَکَ رَبُّکَ مَقامًا مَحمودا؛(11) و پاسى از شب را (از خواب برخیز و) قرآن (و نماز) بخوان. این یک وظیفه اضافى براى توست، امید است که پروردگارت تو را به مقامى درخور شایسته برانگیزد.» مقام در خور ستایش که خداوند، پیامبر(ص) را نسبت به آن امیدوار ساخته به نظر مفسّرین همان مقام شفاعت است. پیامبر(ص) فرموده است: «مقام محمود همان مقامى است که من در آن مقام امتم را شفاعت مى کنم.»(12) 2- «ولَسَوفَ یُعطیکَ رَبُّکَ فَتَرضى؛(13) و به زودى پروردگارت (آن قدر) به تو عطا خواهد کرد که خشنود شوى.» اینکه چه نعمت و چه امتیازى خداوند به پیامبر(ص) عطا مى کند تا رضایتش جلب شود و خرسندى آن حضرت را فراهم سازد، مفسّرین آن را مقام شفاعت دانسته اند. فخر رازى از على(ع) و ابن عباس نقل مى کند که این نعمت همان مقام شفاعت پیامبر(ص) در امت خود است. روایت شده که وقتى این آیه نازل شد، پیامبر(ص) فرمود: در این هنگام راضى نخواهم شد در حالى که حتى یک نفر از امت من در جهنم باشد و سپس فخر رازى از امام صادق(ع) نقل مى کند که رضایت جدّ من در این است که هیچ انسان خداپرست و موحّدى داخل جهنم نشود.(14) 3- «وما اَرسَلنا مِن رَسولٍ اِلّا لِیُطاعَ بِاِذنِ اللَّهِ ولَو اَنَّهُم اِذ ظَلَموا اَنفُسَهُم جاءوکَ فَاستَغفَروا اللَّهَ واستَغفَرَ لَهُمُ الرَّسولُ لَوَجَدوا اللَّهَ تَوّابًا رَحیما؛(15) ما هیچ پیامبرى را نفرستادیم مگر براى آن که به فرمان خدا، از وى اطاعت شود و اگر (این مخالفان) هنگامى که بر خود ستم کردند (و فرمانهاى خدا را زیر پا مىگذاردند) به نزد تو مى آمدند و از خدا طلب آمرزش مى کردند و پیامبر هم براى آنها استغفار مى کرد، خدا را توبهپذیر و مهربان مىیافتند.» این آیه مقام شفاعت را براى پیامبر(ص) در دنیا ثابت مىکند. در شأن نزول آیه آمده است که دوازده نفر از منافقان براى آسیب رساندن به پیامبر(ص) توطئه کرده بودند، جبرئیل نازل شد و پیامبر(ص) را از توطئه باخبر ساخت. پیامبر(ص) در میان جمع فرمود: گروهى وارد شدند و انجام کارى را در سر مىپرورانند ولى موفق نخواهند شد از جاى برخیزند و از خداوند طلب بخشش نمایند و اعتراف به گناه خود کنند تا من هم شفاعت آنان را نزد خدا بنمایم. هیچ کس از جاى بلند نشد. پیامبر(ص) چندین بار سخنانش را تکرار کرد ولى کسى برنخاست پیامبر(ص) به ناچار اسامى آنان را بر زبان آورد و فرمود: فلانى بلند شود، فلانى بلند شود و... تا دوازده نفر را برشمرد پس همه از جاى برخاستند و اظهار کردند که ما هم مىخواستیم بلند شویم و به خواسته ات عمل کنیم و به درگاه خداوند توبه کنیم پس براى ما شفاعت نما. پیامبر(ص) فرمود: حالا! بروید بیرون، در آغاز کار، من بهتر مىتوانستم براى شما شفاعت کنم و خداوند در آن وقت زودتر اجابت مىکرد.(16) این آیه با این تفسیر براى پیامبر(ص) مقام شفاعت در دنیا را ثابت مىکند. بنابراین پیامبر(ص) داراى مقام شفاعت در دنیا و آخرت است. 4- وجود پیامبر(ص) مانع وقوع عذاب یکى از مقامات معنوى پیامبر(ص) که در قرآن به آن اشاره شده این است که به برکت وجود آن حضرت عذاب از امت و قومش برطرف مىشود. مسلماً این از مقامات معنوى مهمى است که به خاطر وجود کسى عذاب از قوم و امّتى برداشته شود: «واِذ قالوا اللَّهُمَّ اِن کانَ هذَا هُوَ الحَقّ مِن عِندِکَ فَاَمطِر عَلَینا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ اَوِ ائتِنا بِعَذابٍ اَلیم * وما کانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُم واَنتَ فِیهِم وما کانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُم وهُم یَستَغفِرون؛(17) و (به خاطر بیاور) زمانى را که گفتند: پروردگارا! اگر این حق است واز جانب توست، بارانى از سنگ از آسمان بر ما فرود آر، یا عذاب دردناکى براى ما بفرست! ولى (اى پیامبر) تا تو در میان آنها هستى، خداوند آنها را مجازات نخواهد کرد و (نیز) تا استغفار مىکنند، خدا عذابشان نمىکند.» در شرح این آیه آمده است که طبق روایات، نضر بن حارث به پیامبر(ص) عرض کرد: این چیزهایى که تو مىگویى چیزى جز افسانههاى پیشینیان نیست! پیامبر(ص) فرمود: واى بر تو این کلام خداست. او و ابوجهل گفتند: خدایا اگر این سخنان حق است و از جانب توست پس بارانى از سنگ بر سر ما از آسمان فرود آر، همچنان که بر قوم لوط فرود آوردى و یا ما را مبتلا به عذاب دردناکى کن. خداوند در ردّ این گفتهها، خطاب به پیامبر(ص) فرمود: تا وقتى که تو در میان آنان هستى خداوند آنها را عذاب نخواهد کرد. این از شأن خدا به دور است که با وجود تو در میان آنان، عذاب بر آنها بفرستد زیرا تو «رحمةٌ للعالمین» هستى و همچنین، تا وقتى که آنان به درگاه خدا استغفار مىکنند خداوند آنها را به عذاب مبتلا نمىکند.(18) 5- معراج یکى از برجستهترین مقامات معنوى پیامبر(ص) عروج آن حضرت به مقام بلند مراتب انسانى و دستیابى به عالىترین درجه تقرب به خداوند یعنى معراج یا سفر آسمانى آن حضرت است. پیامبر(ص) در این سفر معنوى و آسمانى آیات الهى فراوانى را از نزدیک مشاهده کرد و به درجهاى از کمال و تقرّب رسید که جبرئیل، فرشته همراه و راهنما در مرحلهاى از همراهى بازماند و پیامبر(ص) به سیر خود ادامه داد. رسول اللَّه(ص) براى سفر آسمانى ابتدا از مکّه به بیت المقدس برده شد و از آنجا به آسمانها عروج نمود: 1- «سُبحانَ الَّذى اَسرى بِعَبدِهِ لَیلًا مِنَ المَسجِدِ الحَرامِ اِلَى المَسجِدِ الاَقصَا الَّذى بارَکنا حَولَهُ لِنُرِیَهُ مِن ءایاتِنا اِنَّهُ هُوَ السَّمیعُ البَصیر؛(19) پاک و منزه است آن خدایى که بنده خود را در شبى از مسجد الحرام به مسجد الاقصى که در سرزمین مبارک و مقدس واقع شده بُرد تا آیات و نشانههاى عظمت ما را ببیند، او شنوا و بیناست.» 2- «ولَقَد رَءاهُ نَزلَةً اُخرى * عِندَ سِدرَةِ المُنتَهى * عِندَها جَنَّةُ المَأوى * اِذیَغشَى السِّدرَةَ ما یَغشى * ما زاغَ البَصَرُ وما طَغى * لَقَد رَأى مِن ءایاتِ رَبِّهِ الکُبرى؛(20) بار دیگر او را مشاهده کرد نزد «سدرة المنتهى» که جنت المأوى در آنجاست. در آن هنگام که چیزى [نور خیره کنندهاى ]سدرة المتهى را پوشانده بود چشم او هرگز منحرف نشد و طغیان نکرد (آنچه دید، واقعیت بود) او پارهاى از آیات و نشانههاى بزرگ پروردگارش را دید.» آیات ششگانه سوره نجم دلالت دارد بر این که پیامبر دو بار جبرئیل را به صورت اصلىاش دیده است: یک بار در آغازین روزهاى نزول وحى، و بار دیگر درمعراج نزد درختى به نام «سدرة المنتهى» در بهشت جاویدان. در قرآن هیچ ذکرى از جزئیات معراج و ره آوردهاى آن و زمان وقوعش نشده است. اگرچه در روایات شیعه و سنى پارهاى از اخبار آن به دست مىآمد همچنین اگر چه در جسمانى یا روحانى بودن معراج اختلافاتى وجود دارد ولى اصل آن به عنوان یکى از مقامات معنوى پیامبر قطعى و مورد تأکید قرآن است.(21) 6- عصمت یکى از مقامات معنوى پیامبر(ص) مقام عصمت است. عصمت یعنى مصونیت از گناه و اشتباه یعنى آن حضرت نه گناه مىکرد و نه اشتباه. این اعتقاد ما شیعیان، در مورد همه پیامبران علیهم السلام و ائمه اطهار علیهم السلام است. پشتوانه این اعتقاد مسأله حجیّت است. یعنى اگر بنا باشد آن بزرگواران مرتکب گناه و اشتباه شوند دیگر گفتار و رفتارشان قابل استناد نخواهد بود زیرا درستى رفتار و گفتارشان زیر سؤال و اعتماد به آنها از بین مىرود.(22) اقسام عصمت پیامبر(ص) در قرآن بحث از عصمت پیامبر(ص) از دیدگاه قرآن را مىتوان در سه محور ارائه داد: 1- عصمت در دریافت وحى. 2- عصمت در رساندن آیات یا مقام ابلاغ. 3- عصمت در عمل. 1- عصمت پیامبر(ص) در تلقى وحى آیاتى از قرآن مجید بر این دلالت دارند که پیامبر(ص) قرآن را از خداوند به صورت مستقیم یا به واسطه جبرئیل دریافت مىکند خودش هیچ گونه دخل و تصرّفى نمىکند. 1- «واِنَّکَ لَتُلَقَّى القُرءانَ مِن لَدُن حَکیمٍ عَلیم؛(23) و به یقین این قرآن از سوى حکیم و دانایى بر تو القاء مىشود.» 2- «وما هُوَ بِقَولِ شَیطانٍ رَجیم؛(24) این (قرآن) گفته شیطان رانده شده نیست.» 2- عصمت در مقام ابلاغ پیامبر(ص) آنچه را که از سوى خدا دریافت مىکرد بدون هیچ کم و کاستى به مردم ابلاغ مىکرد تا حجت بر آنها تمام شود. آن حضرت نه از اداء آنچه بر او وحى شده خوددارى مىورزید و نه گفته هایى از خود بر آن مىافزود. 1- «وما هُوَ عَلَى الغَیبِ بِضَنین؛(25) و او نسبت به آنچه از طریق وحى دریافت داشته بخل ندارد.» آنچه را که آن حضرت از ناحیه خداوند به او وحى مىشد در اختیار مردم قرار مىداد چنین نبود که از ابلاغ آن خوددارى ورزد: 2- «ولَو تَقَوَّلَ عَلَینا بَعضَ الاَقاویل * لَاَخَذنا مِنهُ بِالیَمین * ثُمَّ لَقَطَعنا مِنهُ الوَتین؛(26) و اگر او سخنى به دروغ بر ما مىبست ما او را با قدرت مىگرفتیم و سپس رگ قلبش را قطع مىکردیم.» 3- «وما یَنطِقُ عَنِ الهَوى * اِن هُوَ اِلّا وحىٌ یوحى؛(27) و هرگز از روى هواى نفس سخن نمىگوید، آنچه مىگوید چیزى نیست جز وحىاى که بر او نازل شده است.» این دسته آیات دلالت دارند که پیامبر(ص) آنچه را که به مردم ابلاغ مىکند وحى الهى است و خود در آن هیچ دخل وتصرّفى نمىکند، به خدا افترا نمىبندد، به پیشنهاد مخاطبان هم چیزى را از آن کم و یا زیاد نمىکند و یا از ابلاغ آنچه به او وحى شده بخل نمىورزد ولى گروه اول بر این دلالت داشت که دریافتهاى قرآنى پیامبر(ص) منشأ الهى و رحمانى دارد نه شیطانى و نفسانى و این یعنى عصمت در تلقى وحى، همانطور که قبلى به معناى عصمت در مقام ابلاغ مىباشد. 3- عصمت در مقام عمل از گروهى از آیات استفاده مىشود که پیامبر(ص) در موضع گیریهایش مورد تأیید الهى است مواردى پیش مىآمد که دشمنان در صدد فریب دادن پیامبر(ص) و تأثیر در ارادهاش بر مىآمدند ولى خدا با دخالتش نقشههاى دشمنان را خنثى مىکرد و رسولش را از خطا مصون مىداشت. بطورى که اگر دخالت خدا نبود ممکن بود به مقتضاى طبع بشرى مقدارى از توطئههاى دشمن متأثر شود: 1- «واِن کادوا لَیَفتِنونَکَ عَنِ الَّذى اَوحَینا اِلَیکَ لِتَفتَرِىَ عَلَینا غَیرَهُ واِذًا لاَتَّخَذوکَ خَلیلا * ولَولا اَن ثَبَّتناکَ لَقَد کِدتَّ تَرکَنُ اِلَیهِم شیئاً قَلیلا * اِذًا لاَذَقناکَ ضِعفَ الحَیوةِ وضِعفَ المَماتِ ثُمَّ لا تَجِدُ لَکَ عَلَینا نَصیرا؛(28) نزدیک بود آنها تو را (با وسوسههاى خود) از آنچه بر تو وحى کردهایم بفریبند تا غیر آن را به ما نسبت دهى و در آن صورت تو را به دوستى خود برمىگزینند و ما اگر تو را ثابت قدم نمىساختیم نزدیک بود اندکى به آنان تمایل کنى، اگر چنین مىکردى ما دو برابر مجازات (مشرکان) در زندگى دنیا و دو برابر (مجازات آنها) را بعد از مرگ به تو مىچشاندیم سپس در برابر ما یاورى براى خود نمىیافتى.» در شأن نزول آیه آمده است که: گروهى از طائفه ثقیف نزد حضرت آمدند پیشنهاد کردند که یک سال به آنها مهلت داده شود تا هدایایى که براى بت هایشان آورده مىشود وصول کنند بعد از آن اسلام خواهند آورد و بتها را خواهند شکست. پیامبر(ص) قصد کرد که چنین مهلتى به آنها بدهد آیه نازل شد و او را از این کار منع نمود.(29) از آیه استفاده مىشود که اگر دخالت الهى نبود ممکن بود که پیامبر(ص) در بعضى از موضعگیرى هایش دچار لغزش گردد بدون آنکه خود، خواهان آن باشد زیرا شرایط و شواهد بر درستى موضع گیریش حکم مىکرد. مفسران، آیات 113 نساء، 76 اسراء، 52-54 انعام و 28 کهف از جمله دیگر آیات دال بر عصمت پیامبر در مقام عمل دانستند.(30) 7- خاتمیت یکى از مقامات معنوى پیامبر(ص) خاتمیّت است بدین معنا که بعد از آن حضرت، پیامبرى دیگر از سوى خداوند فرستاده نخواهد شد، او آخرین پیامبر است و طبیعتاً دینى که آورده آخرین دین خواهد بود و تا پایان عمر بشر بر روى زمین، دین آن حضرت(ص) تداوم خواهد داشت. آیهاى از قرآن صراحتاً بر این معنى دلالت مىکند: «ما کانَ مُحَمَّدٌ اَبا اَحَدٍ مِن رِجالِکُم ولکِن رَسولَ اللَّهِ وخاتَمَ النَّبیّینَ وکانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَىءٍ عَلیما؛(31) محمد(ص) پدر هیچ یک از مردان شما نبوده و نیست ولى رسول خدا و ختم کننده و آخرین پیامبران است و خداوند به همه چیز آگاه است.» در این آیه شریفه خداوند، پیامبر(ص) را فرستاده خود و پایان بخش همه پیامبران معرفى مىکند. بعد از او پیامبرى نخواهد بود، او آخرین حلقه سلسله پیامبران است که از آدم(ع) آغاز شده در طول زمان تداوم یافته است. 8- هدایت الهى قرآن در آیاتى، پیامبر(ص) را بر راه مستقیم هدایت مىداند. اینگونه آیات از سویى به آن حضرت آرامش و اطمینان مىبخشد و از سوى دیگر به مؤمنان و غیر آنان این پیام را مىدهد که در حقانیت پیامبر(ص) و راهى که بر آن است و به سوى آن دعوت مىکند تردید نداشته باشند. این مسأله براى پیامبر(ص) مقام مهمى است زیرا کاملاً مورد تأیید خداوند قرار گرفته است. به عنوان نمونه: 1- «یس * والقُرءانِ الحَکیم * اِنَّکَ لَمِنَ المُرسَلین * عَلى صِراطٍ مُستَقیم؛(32) (اى سید رسولان) سوگند به قرآن حکیم که تو قطعاً از رسولان خدا هستى و بر راه راست قرار دارى.» خداوند با تأکید و قسم اعلام مىکند که تو پیامبرى و بر راه مستقیم هدایت قرار دارى. کاربرد تأکید درمحاورات، گاه براى از بین بردن شک و تردید است که در مخاطب وجود دارد و گاه براى از بین بردن شک از دیگران است و گاهى هم براى ازاله غم و اندوه از مخاطب است که نوعى تسلیت و دلدارى به حساب مىآید.» 2- «فَاستَمسِک بِالَّذى اوحِىَ اِلَیکَ اِنَّکَ عَلى صِراطٍ مُستَقیم؛(33) پس آنچه را بر تو وحى شده (قرآن) محکم بگیر که تو بر راه مستقیم هستى.» این آیات و آیات دیگرى که در این مورد وارد شده،(34) بر یکى از ابعاد شخصیت پیامبر(ص) دلالت دارند و آن مقام هدایت یافتگى و هدایت گرى آن حضرت است. 9- پیمان بر اداى رسالت یکى از مقامات متعالى و معنوى پیامبر(ص) پیمان خدا از او (چون دیگر پیامبران(علیهم السلام)) بر اداى رسالت است. اگر چه همه پیامبران در این پیمان شریکند - که نشان دهنده مقام معنوى آنان نزد خداوند است - ولى به هر میزان که موضوع و محتواى پیمان مهم باشد، شخص طرف پیمان از اهمیت بیشترى برخوردار خواهد بود. از آن جا که دین اسلام کاملترو جاودانه خواهد بود، پیمان بر اداى آن از اهمیت ویژهاى برخوردار خواهد بود بنابراین پیامبر اسلام (ص) از اهمیت ویژهاى درمیان همه کسانى که خداوند با آنها پیمان بسته، برخوردار است: «واِذ اَخَذنا مِنَ النَّبیّینَ مِیثاقَهُم ومِنکَ ومِن نُوحٍ واِبرهیمَ وموسى وعیسَى بنِ مَریَمَ واَخَذنا مِنهُم میثاقاً غَلیظا؛(35) و به خاطر آور هنگامى را که از پیامبران پیمان گرفتیم و (همچنین) از تو و از نوح، ابراهیم و موسى و عیسى پسر مریم و ما از همه آنان پیمان محکمى گرفتیم (که در اداى مسئولیت تبلیغ و رسالت کوتاهى نکنند).» آیه مىفرماید خداوند از همه پیامبران پیمان گرفته اما این که موادّ مورد پیمان چه بوده اشاره ندارد. بعضى از مفسران گفتهاند: خداوند از همه پیامبران و از جمله پیامبر اسلام(ص) پیمان گرفته که: 1- خدا را بپرستند. 2- به پرستش خدا دعوت کنند. 3- همدیگر را تصدیق و تأیید نمایند. 4- خیرخواه قومشان باشند. 5- پیمان شدید گرفته که بر سختىهاى رسالت و تبلیغ شریعت، بردبار و شکیبا باشند.(36) با توجه به آنچه در قرآن کریم از مقام معنوى پیامبر اعظم(ص) گذشت وظیفه ماست که با شناخت این مقام زمینه انس خود را با شخصیت و رهنمودهاى آن پیامبر بزرگ فراهم سازیم. پىنوشتها: - 1) مصباح الشریعة، ص 7. 2) اسراء / 1. 3) بقره / 23. 4) انفال / 41. 5) نجم / 10. 6) جن / 19. 7) فرقان / 1؛ حدید / 9. 8) نساء 172. 9) کهف / 110. 10) فصلت / 6. 11) اسراء / 79. 12) التفسیر الکبیر، ج 21، ص 31؛ التبیان، ج 6، ص 512. 13) الضحى / 5. 14) التفسیر الکبیر، ج 31، ص 213؛ المیزان، ج 20، ص 444؛ المنیر، ج 30، ص 287. 15) نساء / 64. 16) مجمع البیان، ج 3، ص 68؛ التفسیر الکبیر، ج 10، ص 162؛ التبیان، ج 3، ص 244. 17) انفال / 32-33. 18) جامع البیان، ج 9، ص 233؛ المنار، ج 9، ص 657؛ اسباب النزول، ص 158؛ مجمع البیان، ج 4، ص 539. 19) اسراء / 1. 20) نجم / 13-18. 21) جامع البیان، طبرى، ج 15، ص 5-7؛ مجمع البیان، ج 6، ص 395. 22) کشف المراد فى شرح تجرید الاعتقاد، خواجه نصیر الدین طوسى، ص 274. 23) نمل / 6. 24) تکویر / 25. 25) تکویر / 24. 26) حاقة / 44-46. 27) نجم / 3-4. 28) اسراء / 73-75. 29) جامع البیان، ج 15، ص 130. 30) مجمع البیان، ج 3، 105-109؛ تبیان، ج 6، ص 508؛ جامع البیان، ج 7، ص 201؛ مجمع البیان ج 6، ص 465. 31) احزاب / 40. 32) یس / 1-4. 33) زخرف / 43. 34) مؤمنون / 73. 35) احزاب / 7. 36) مجمع البیان، ج 8، ص 339. پاسدار اسلام ـ ش 296 - مرداد 85