پرسش وپاسخ

محبت اهل بیت (ع) یکى از فرایض اسلامى است. برقرارى ارتباط عاطفى بین جوانان و ائمه (ع)، آنان را از لغزش‏ها و آسیب‏ها حفظ مى‏ کند. ضمن این که با بهره‏ گیرى از آموزه‏ هاى اهل بیت مى‏ توانند مسیر صحیح زندگى را انتخاب نمایند. در قرآن کریم، پاداش هدایت‏گرى و ارشاد مردم از سوى اهل بیت (ع)، محبت و دوستى آنان قرار داده شده است: «قل لا اسئلکم علیه اجراً الاّ المودّة فى القربى».(1) پیامبر (ص) فرمود: «مودّت اهل بیت من، بر هر مرد و زنى واجب است.»(2) محبت اهل بیت (ع) ابعاد گسترده‏ اى دارد که این نوشتار به راه‏ هاى ایجاد محبت اهل بیت (ع) در جوانان با محوریت وظایف خانواده و اجتماع، مى‏ پردازد. قبل از ورود به موضوع اصلى بحث، بیان چند نکته لازم است: مقصود از اهل بیت (ع)، دوازده امام (ع) و حضرت زهرا (س) مى‏ باشد. مقصود از محبت، دوستى و نهایت عشق ورزیدن به خاندان پیامبر (ص) است که در متون دینى و روایات با واژه‏ هایى مانند: مودّت، محبت و ولایت یاد شده است. منظور از راه‏ هاى ایجاد محبت اهل بیت، گسترش و تعمیق محبت است، زیرا اصل محبت اهل بیت با گوشت و پوست مردم آمیخته است و نیاز به ایجاد آن نیست. راه‏ هاى ایجاد محبت اهل بیت (ع) شیوه‏ هاى متعددى براى ایجاد محبت اهل بیت (ع) در جوانان وجود دارد که براى رعایت اختصار، به بعضى از آنها اشاره مى‏ شود: 1 . الگو سازى‏ به طور کلى مردم و به ویژه جوانان، آرمان‏گرا و قهرمان دوست هستند، از این رو سعى مى‏ کنند رفتار و گفتار آنان را الگوى خود قرار دهند. کشورهاى غربى، درباره شخصیت‏ها و چهره‏ هاى ملى و علمى خود صدها کتاب و مقاله مى‏ نویسند و فیلم و مجسمه مى‏ سازند، اما متأسفانه ما بزرگان دینمان را که بسیار ارزنده‏ تر و شایسته‏ تر از الگوهاى غربى هستند، آن چنان که باید مطرح نکرده‏ ایم و به الگو سازى نپرداخته‏ ایم. اگر جوانان جاىگاه رفیع و آموزه‏ ها و روش‏هاى امامان را در زندگى بشناسند، مجذوب آنها مى‏ شوند. در آموزه‏ هاى دینى سفارش شده است که مردم ائمه معصومین (ع) را الگو قرار دهند.(3) در قرآن، پیامبر اسلام الگویى حسنه معرفى شده است.(4) پیامبر (ص) نیز همگان را به الگوگیرى از اهل بیت (ع) فرا خوانده و فرموده است: «اهل بیت من میان حق و باطل را جدا مى‏ کنند و پیشوایانى هستند که باید به آنان اقتدا کرد.»(5) 2 . تعظیم و تکریم اهل بیت (ع) نحوه برخورد والدین، معلمان و بزرگان جامعه با خاندان پیامبر (ص)، نقش تعیین کننده‏ اى در ایجاد محبت آنان دارد. احترام نام ائمه، صلوات فرستادن براى آنان، برخاستن هنگام ذکر نام امام زمان (ع)، برپایى جشن‏ هاى میلاد امامان و برگزارى مراسم عزادارى در شهادت آنان و...، موجب مى‏ گردد که جوانان به سوى اهل بیت جذب شوند. در روایات اسلامى سفارش شده است که فرزندان خود را به نام‏ هاى معصومان (ع) نام گذارى کنید.(6) هم چنین تأکید شده است که هنگام شنیدن نام محمد (ص) بر او و آلش درود بفرستید. وقتى سکونى به امام صادق (ع) خبر داد که خداوند به وى دخترى عطا کرده است، حضرت پرسید: او را چه نامیده‏ اى؟ گفت: فاطمه. امام آهى کشید و فرمود: حال که نامش را فاطمه نهاده‏ اى، به او ناسزا مگو و او را مزن.(7) هنگامى که «دعبل خزاعى» قصیده معروف خویش را براى امام رضا (ع) خواند و از امام زمان (ع) و قیام او یاد کرد، حضرت دست بر سر گذاشت و به نشانه تواضع در برابر نام مهدى (ع) ایستاد و براى فرج آن حضرت دعا کرد.(8) 3 . یادآورى عنایت ویژه اهل بیت (ع) به شیعه‏ یکى از شیوه‏ هاى جذب جوانان به اهل بیت (ع)، بیان عنایت‏ هاى ویژه آنان به شیعیان است. زیرا جوانان به طور فطرى دوست دارند که مورد توجه و عنایت همگان، به ویژه بزرگان قرار گیرند. بر این اساس، اگر جوانان بدانند که اهل بیت (ع) آنان را شاخ و برگ درختى مى‏ دانند که به خودشان مربوط مى‏ شود و در دنیا گرفتارى هایشان را حل کرده و در آخرت از آنان شفاعت مى‏ کنند، دلباخته اهل بیت مى‏ گردند. در این زمینه احادیث فراوانى وجود دارد که به دو نمونه اشاره مى‏ گردد: امام صادق در ذیل آیه: «انّ الینا ایابهم ثمّ انّ علینا حسابهم» فرمود: چون روز قیامت فرا رسد، خداوند حسابرسى شیعیان را بر عهده ما مى‏ گذارد.(9) روزى امام صادق (ع) گروهى از شیعیان را در مسجد دید، به آنان نزدیک شد، سلام کرد و فرمود: به خدا قسم، روح و بوى شما را دوست دارم... شما یاران دین خدایید، شما پیش‏تازان به سوى بهشتید و ما بهشت را براى شما تضمین کرده‏ ایم.(10) 4 . بیان جایگاه اهل بیت (ع) باید به جوانان آموخت که اهل بیت (ع) واسطه فیض الهى بوده و ولى نعمت‏هاى ما هستند.(11) آن بزرگواران در ایجاد تمدن اسلامى، هویت سازى و هدایت ما نقش بنیادى داشته و دارند. تمام مسائل عقیدتى، سیاسى، فقهى و عرفانى ما ریشه در آموزه‏ هاى اهل بیت (ع) دارد و آنان در حوزه‏ هاى مختلف علمى، اخلاقى و اجتماعى، قهرمان و اسطوره بودند. ابعاد شخصیت آنها به گونه‏ اى بود که دوست و دشمن را به احترام و اکرام وا مى‏ داشت. ذکر چند نمونه در این جا، شایسته است: عایشه مى‏ گوید: ابوبکر را دیدم که بسیار به چهره على (ع) نگاه مى‏ کند. گفتم: اى پدر! زیاد به چهره على نگاه مى‏ کنى، علت چیست؟ گفت: دخترم، از رسول خدا (ص) شنیدم که مى‏ فرمود: نظر کردن بر چهره على، عبادت است.(12) عمر بن خطاب گفت: «زنان عاجزند فرزندى مثل على بن ابى طالب به دنیا آورند.»(13) عطا مى‏ گوید: از عایشه درباره على (ع) سؤال کردم، پاسخ داد: او بهترین انسان است و در این مطلب شک نمى‏ کند مگر کافر.(14) اگر جاىگاه اهل بیت (ع) در قالب تدوین کتاب، تهیه سریال‏ها و برگزارى همایش و نظایر آن شناسانده شود، جوانان مجذوب اهل بیت (ع) مى‏ شوند. امام رضا (ع) فرمود: «اگر مردم خوبى‏ هاى حرف‏ ها و تعالیم ما را بشناسند، از ما پیروى مى‏ کنند.»(15) 5 . بیان فضیلت دوستى اهل بیت (ع) گرچه بیان جاىگاه اهل بیت (ع) در ایجاد محبت آنان نقش مهمى دارد، ولى بیان فضیلت محبت اهل بیت، تأثیر آن را چند برابر مى‏ کند. روایات اسلامى همگان را به دوستى اهل بیت (ع) دعوت کرده و حتى آن را حق آنان دانسته است. امام على (ع) فرمود: «علیکم بحب آل نبیّکم فانّه حق اللّه علیکم؛(16) بر شما باد محبت دودمان پیامبرتان، چرا که آن، حق خدا بر شما مى‏ باشد.» احادیث فراوانى درباره فضیلت اهل بیت (ع) وارد شده است.(17) پیامبر (ص) فرمود: هر کس با محبت آل محمد بمیرد، شهید مرده است، آمرزیده مى‏ شود، با توبه و ایمان کامل مى‏ میرد، فرشته مرگ او را به بهشت مژده مى‏ دهد و قبرش زیارت‏گاه رحمت الهى مى‏ شود... .(18) در روایاتى دیگر، مودّت و ولایت اهل بیت (ع) یک «فرض الهى» و ملاک قبولى اعمال و عبادت به حساب آمده است. تولّاى شما فرض خدایى است‏ قبول و ردّ آن مرز جدایى است‏ هر آن کس را که در دین رسول است‏ ولایت، مُهر و امضاى قبول است‏ دیانت بى شما کامل نگردد به جز با عشقتان دل، دل نگردد اهل سنت نیز به محبت اهل بیت (ع) تأکید کرده‏ اند. در شعر شافعى آمده است: اى خاندان پیامبر! حبّ شما فریضه‏ اى است که خداوند در قرآن آورده است، براى شما همین افتخار بزرگ بس که هر کس (در نماز) بر شما صلوات نفرستد، نمازش درست نیست.(19) استاد شهید مطهرى (ره) معتقد است: از بزرگ‏ترین امتیاز شیعه بر سایر مذاهب این است که پایه و زیربناى اصلى آن، محبت است. از زمان شخص بنى آدم (ص) که این مذهب پایه گذارى شده، زمزمه محبت و دوستى بوده است. آن جا که در سخن رسول اکرم (ص) جمله: «على و شیعته هم الفائزون» را مى‏ شنویم، گروهى را در گرد على (ع) مى‏ بینیم که شیفته و مجذوب اویند، از این رو تشیع، مذهب عشق و شیفتگى است و تولّاى آن حضرت، مکتب عشق و محبت است.(20) ابن سکّیت اهوازى، از عالمان برجسته و از شاگردان مخصوص امام جواد و امام هادى (ع) است. متوکّل عباسى وى را براى معلمى دو فرزند خود (المعتزّ و المؤیّد) انتخاب کرد. او ناگزیر مدتى فرزندان متوکّل را درس داد. روزى مجلس با شکوهى از طرف متوکّل تشکیل شد و شخصیت‏هاى علمى و ادبى در آن شرکت کردند. متوکّل مى‏دانست که ابن سکّیت از محبان و شیعیان اهل بیت (ع) است. در آن مجلس و در حضور همگان از ابن سکّیت پرسید: این دو پسرم (المعتزّ و المؤیّد) را بیشتر دوست دارى یا حسن و حسین را؟! ابن سکّیت در تنگناى سختى قرار گرفت، زیرا مى‏ دانست که متوکّل و جلّادان وى بى رحم‏ترین انسان‏ها هستند؛ در عین حال با کمال صراحت جواب داد: به خدا قسم، قنبر - غلام على (ع) - از تو و پسران تو بهتر است. متوکّل از این پاسخ آن چنان خشمگین شد که به غلامان دستور داد زبانش را از پشت سرش بیرون بکشند.(21) 6 . تشکّل‏هاى مذهبى‏ برنامه‏ هاى خود جوش جوانان که به صورت گروهى انجام مى‏ گیرد؛ مانند: چراغانى و آذین بندى معابر در نیمه شعبان، تشکیل و راه انداختن دسته عزادارى، برپایى جشن و سرور در ایام میلاد ائمه (ع) و...، همه گره زننده قلب جوانان با محبت اهل بیت (ع) است، زیرا آنان زمینه‏ هاى روحى خوبى دارند که باید از آن به درستى بهره گرفت. مى‏ توان در محله‏ هاى مختلف با کمک و مسئولیت خود جوانان هیئت‏ هایى تشکیل داد و از این طریق در ایجاد محبت اهل بیت (ع) کمک کرد. لازم است در این جا به نکته‏ اى مهم اشاره کنیم و آن این که بعضى افراد به پندار این که از اهل بیت (ع) تمجید مى‏ نمایند، ناخودآگاه آنان را از الگو بودن خارج مى‏ کنند و موجب مى‏ گردند جوانان احساس کنند به هیچ وجه نمى‏ توانند از سیره و روش زندگى آنان بهره‏ مند شوند؛ از این رو آنان را الگوى خود قرار نمى‏ دهند. در آموزه‏ هاى اسلامى، مسلمانان از مبالغه گرایى نهى گردیده‏ اند و به آنها سفارش شده است اهل بیت (ع) را آن گونه که هستند معرفى نمایند. پیامبر اسلام (ص) فرمود: «مرا بیش از حقم بالا نبرید، زیرا خداوند قبل از این که مرا پیامبر قرار دهد، عبد خود خود قرار داده است».(22) امام صادق (ع) فرمود: مردى نزد رسول خدا (ص) آمد و گفت: سلام بر تو اى پروردگار من! حضرت به او عتاب کرد: خدا تو را لعنت کند! خداى تو اللّه است».(23) پیامبر (ص) به على (ع) فرمود: «امت من درباره تو سه گروه خواهد شد: گروهى شیعیان و پیروان تو خواهند بود؛ اینان مؤمنان واقعى‏ اند. گروهى دشمن تو خواهند بود و گروهى درباره تو غلوّ خواهند کرد؛ اى على! شیعیان تو در بهشت خواهند بود و دشمنان و غلوّ کنندگانِ درباره تو، در آتش.»(24) برخى در محبت ورزى به اهل بیت (ع) و معرفى آنان تفریط نموده‏ اند و محبت آنها را با دیگران برابر دانسته‏ اند. این افراد عقیده دارند که اهل بیت (ع) متعلق به زمان خودشان بوده‏ اند و نمى‏ توانند الگوهاى موفقى براى انسان‏ها در همه عصرها باشند. افراط و تفریط در معرفى اهل بیت و اظهار محبت به آنان، از آسیب‏هاى جدّى است که باید با آن مبارزه کرد. بهترین شیوه اظهار محبت به اهل بیت و معرفى آنان، رعایت اعتدال است. امام على (ع) فرمود: «به زودى دو گروه نسبت به من هلاک مى‏ گردند: دوستى که افراط کند و به غیر حق کشانده شود و دشمنى که در کینه توزى با من زیاده روى کرده و به راه باطل در آید.»(25) 8 . زیارت و توسل به اهل بیت (ع) حضور جوانان در اماکن مذهبى و زیارت اهل بیت (ع) سبب مى‏ شود که بیشتر با جاى‏گاه آنان آشنا شوند و زمینه عمق بخشیدن به مودّت اهل بیت (ع) فراهم گردد. از سوى دیگر، توسل به اهل بیت و خواندن زیارت نامه‏ هاى آنها موجب مى‏ شود که جوانان دلباخته آن بزرگواران گردند، زیرا در این زیارت نامه‏ ها ابعاد زندگى و تعلیمات اهل بیت (ع) بیان گردیده است. 9 . شبهه زدایى‏ جوانان در عرصه‏ هاى مختلف عقیدتى، سیاسى و فرهنگى... آسیب پذیرترین قشر جامعه هستند، زیرا تجربه کافى و قدرت تحلیل درست مسائل را ندارند و به همین دلیل تحت تأثیر تبلیغات و شبهه سازى‏ هاى معاندان قرار مى‏ گیرند. ناپختگى جوانان از یک سو و سیاست‏ هاى سودجویانه دشمنان از سوى دیگر موجب مى‏ شود که آنان در تشخیص حق و باطل و انتخاب مسیر صحیح دچار مشکل شوند. امروزه دشمنان اسلام و اهل بیت (ع) با بهره‏ گیرى از همه اهرم‏ ها از جمله: فیلم، کتاب، سینما و... در صدد تضعیف باورهاى دینى و جدایى جوانان از اهل بیت (ع) بر آمده‏ اند. بر این اساس، یکى از شیوه‏ هاى موفق در ایجاد محبت اهل بیت (ع)، شبهه‏ شناسى و شبهه زدایى است. البته شبهه زدایى باید به گونه‏ اى نظام یافته صورت گیرد. حوزه‏ هاى علمیه، صدا و سیما، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، سازمان تبلیغات اسلامى، مسئولان نظام و... در این زمینه وظایف سنگینى دارند. تغذیه فرهنگى و شناساندن درست اهل بیت (ع)، جوانان را از آسیب‏ ها و شبیخون فرهنگى دشمن حفظ مى‏ کند.

منابع پژوهش: 1 . ترجمه تفسیر المیزان، ج 17 - 18، ذیل آیه 23 سوره شورى. 2 . تفسیر نمونه، ج 20، ذیل آیه 23 سوره شورى. 3 . مرتضى مطهرى، جاذبه و دافعه على (ع). 4 . مرتضى مطهرى، تعلیم و تربیت در اسلام. 5 . مصطفى دلشاد تهرانى، ماه مهرپرور، از ص 421 - 446. 6 . جواد محدّثى، عشق برتر. 7 . حسین مظاهرى، جهاد با نفس، ج 2، از ص 119 - 138. 8 . محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 27، از ص 51 - 254. 9 . حبیب الله طاهرى، درس‏هایى از اخلاق اسلامى، از ص 151 - 156. 10 . مرتضى مطهرى، ولاءها و ولایت‏ها. 11 . محمد محمدى رى شهرى، اهل بیت (ع) در قرآن و حدیث، ج 1 و 2. پی نوشت ها: 1) شورى (42) آیه 23. 2) بحارالانوار، ج 22، ص 315. 3) احتجاج طبرسى، ج 1، ص 198. 4) احزاب (33) آیه 21. 5) احقاق الحق، ج 5، ص 42. 6) علامه بحرانى، العوالم، ج 11، ص 552. 7) همان. 8) علامه امینى، الغدیر، ج 2، ص 361. 9) بحارالانوار، ج 7، ص 203. 10) همان، ج 2، ص 206. 11) مفاتیح الجنان، زیارت جامعه. 12) ینابیع المودة، ص 277. 13) همان، ص 448. 14) تاریخ دمشق، ج 2، ص 162. 15) بحارالانوار، ج 2، ص 31. 16) غررالحکم و دررالکلم، حدیث 6169. 17) ینابیع المودة، ج 1، ص 78. 18) جواد محدّثى، برگ و بار، ص 59. 19) اقتباس از: جواد محدّثى، عشق برتر، ص 13 - 12. 20) برداشت از: جاذبه و دافعه على (ع)، ص 38 - 35. 21) همان، ص 24. 22) میزان الحکمه، ح 15248. 23) همان، ح 15252. 24) همان، ح 15266. 25) محمد دشتى، ترجمه نهج البلاغه، ص 248 - 240. معارف اسلامى ـ ش 62 ، آذر - اسفند 84

یکى از مباحث اساسى جامعه ‏شناسى بحث علل پیشرفت وانحطاط جامعه است به این معنا که چگونه یک جامعه ترقى مى‏ کند و چگونه و چرا جامعه‏ اى سقوط مى‏ کند، ناگفته نماند مفهوم پیشرفت و انحطاط روشن است و نیاز به بیان ندارد آن چه که مهم است، آن است که تفسیرى صحیح از پیشرفت و انحطاط ارائه گردد. علل و عوامل پیشرفت و انحطاط تبیین شود و روشن شود که اگر جامعه‏ اى پیشرفت کرد چگونه مى‏ توان آن پیشرفت را حفظ کرد و از سقوط و انحطاط آن جلوگیرى کرد و آن را از سقوط نجات داد. مسئله پیشرفت و انحطاط از مسائل علوم انسانى است و وقتى مى‏ توان سخن صحیح را در این رابطه بیان کرد که هم انسان شناخته شود و هم جامعه شناخته گردد و چون انسان به جهان وابسته است در صورتى مى‏ توان انسان را شناخت که جهان به خوبى شناخته گردد. وقتى انسان و جهان درست شناخته نشود انحطاط و پیشرفت جامعه نیز روشن نخواهد شد و به عبارت دیگر: تغییر پیشرفت و انحطاط جامعه به نوع جهان‏بینى بستگى دارد و چون جهان مختلف است تفسیرها از انحطاط و پیشرفت گوناگون است. انواع جهان‏ بینى دو نوع جهان‏ بینى وجود دارد: 1- جهان‏ بینى مادى 2- جهان‏ بینى الهى. جهان‏ بینى مادى هستى را مساوى ماده مى‏ داند و عالم و آدم را مادى معرفى مى‏ کند مى‏ گوید: جهان داراى آغاز و انجام مادى است، این نظام کیهانى در مرحله‏ اى ظهور مى‏ کند و سرانجام نابود خواهد شد و بعد از زوال جهان چیزى نیست، انسان نیز یک پدیده طبیعى و مادى است که با تولد ظهور مى‏ کند و با مرگ نابود مى‏ شود. تمام حیات آدمى و حقیقت انسان بین گهواره تا گور خلاصه مى‏ شود. وقتى جهان و انسان مادى باشد رابطه انسان و جهان نیز در همین مدار قرار مى‏ گیرد و تحلیل مى‏ شود. جهان‏ بینى الهى در جهان‏ بینى الهى هستى اعم از ماده است بخشى از هستى ماده و بخشى از آن مجرد و غیر مادى است. جهان نیز محدود به عالم‏ طبیعت نیست بلکه بخشى از جهان طبیعت و بخشى از آن ماوراء طبیعت است. جهان نابود نمى‏ شود بلکه جنبه جاودانه‏ اى دارد، انسان نیز داراى وجود جاودانه است. انسان یک بدنى دارد که در فاصله بین تولد و مرگ و گهواره و گور خلاصه مى‏ شود ولى جانى دارد که جنبه جاودانگى در او تأمین مى‏ کند، این روح و جان ظرف عقیده و افکار و اندیشه و ملکات نفسانى و عواطف و گرایش‏ هاى اوست و چون روح حقیقت مجرد است از بین نمى‏ رود و چون ظرف از بین نمى‏ رود، مظروف او که عقیده و افکار و ادراکات و اوصاف نفسانى باشد نیز از بین نخواهد رفت، چنان که قواعد ریاضى و قواعد مبرهن فلسفى و قوانین کلى اخلاقى هرگز از بین نمى‏ روند، روحى که این مسائل را ادراک مى‏ کند نیز یقیناً از بین نمى‏ رود، زیرا وقتى صفت پایدار بود، موصوف نیز پایدار خواهد بود. از باب مثال: اگر نقشى جاوید بود لوحى که حامل این نقش است جاوید خواهد بود، اگر معناى تقوا و عدالت و ایثار از بین نمى‏ رود، روحى که حامل این اوصاف است از بین نخواهد رفت. بر این اساس است که هیچ وقت انسان نابود نمى‏ شود. زیرا آن چه که نابود شدنى است بدن انسان است. آن چه که بین گهواره و گور خلاصه مى‏ شود جسد و جسم انسان است. اما آن چه که هویت واقعى انسان را مى‏ سازد روح اوست و روح آدمى امرى جاودانه است. و چون روح جاودانه است ارتباطش با جهان نیز جاودانه است و جهان نیز غیر از صبغه طبیعى و مادى. از صبغه ماوراء طبیعى و ملکوتى نیز برخوردار است این جنبه ماوراء طبیعى و ملکوتى عالم جاوید است. معیار پیشرفت و انحطاط در جهان‏ بینى قرآنى قرآن در تفسیر انحطاط و ترقى سبک خاصى دارد که با جهان‏ بینى و بینش آن هماهنگ است. از دیدگاه قرآن کسانى که بینش مادى دارند پیشرفت را از نظر اقتصادى به پیشرفت اقتصادى و رفاهى و از نظر سیاسى به سیاست بازى مى‏ دانند. از باب مثال وقتى که ادعاى پیشرفت و پیروزى آل فرعون را مطرح مى‏ کند پیروزى و پیشرفت را در سیاست بازى آن مى‏ داند و گفته آن‏ها را چنین نقل مى‏ کند: «قد افلح الیوم من استعلى ؛(1) هر که اهل استعلا و برترى‏طلبى بود به فلاح و رستگارى مى‏ رسد». وقتى پیشرفت مالى و اقتصادى را مطرح مى‏ کند مى‏ فرماید: «ان تکون امة اربى من امة؛(2) تمام تلاششان گروهى آن است که از نظر مسائل رفاهى و مالى برجسته‏ تر از دیگران باشد» از ثروتى برخوردار باشند که برجستگى خود را با آن نشان دهند.(3) این گروه با این ویژگى‏ ها در برابر انبیاء مى‏ ایستند و با آن‏ها مبارزه مى‏ کنند گرچه در مبارزه خود شکست خوردند یعنى این دسته با همه امکانات مالى و با همه مکر و فریب و تزویر سقوط کردند. قرآن مى‏ فرماید: «وکم اهلکنا قبلهم من قرن هم احسن اثاثاً و رئیاً؛(4) ما بسیارى را پیش از این هلاک کردیم که هم از نظر اثاث و لوازم خانگى از لوازم بیشترى برخوردار بودند و هم از نظر برخوردارى از مال و ثروت چشمگیرتر بودند»، افرادى که در دید مردم پیشرفته بودند و با چشمگیر بودن، مردم را متوجه خودشان مى‏ کردند و به عبارت دیگر: در گذشته عده‏ اى بودند که از نظر اثاث و لوازم زندگى از زیبائى برخوردار بودند و هم به لحاظ مالى در معرض رؤیت مردم بودند اما با وجود این هلاک شدند و این امکانات و ثروت آن‏ها را از سقوط و هلاکت حفظ نکرد. با این بیان روشن مى‏ شود که سعادت و پیشرفت انسانى در گرو مال و ثروت و داشتن لوازم منزل زیبا نیست. برخوردارى از این امور مشکل انسان را حل نمى‏ کند. زیرا مال و اولاد وسیله کمال و تقرب نیست چنان که فرمود: «و ما اموالکم و لا اولادکم بالتى تقربکم عندنا زلفى ؛(5) اموال و فرزندان وسیله تقرب به کمال نیست». همه آدمیان مى‏ دانند که ناقص هستند نه حیات ما، نه عمر ما، نه سلامت ما، به دست ما نیست و روزى که خطر فرا مى‏ رسد مال و فرزند انسان براى او سودى ندارد. خدا به پیامبر اسلام (ص) مى‏ فرماید: اگر مشرکین حجاز و سردمداران شرک با سیاست بازى در برابر تو صف آرایى کردند به آن‏ها بگو: ما اقوامى را از بین بردیم که این اقوام موجود یک عُشر(یک دهم) قدرت آن‏ها را نداشتند «ومابلغوا معشار ما آتیناهم ؛(6) یعنى مقتدران و قدرتمندان عصر تو بدانند کسانى قبل از آن هلاک شدند که این متمکنین یک دهم قدرت آن‏ها را ندارند». از این سخنان استفاده مى‏ شود که نه قدرت و نه سیاست بازى و نه ثروت عامل نجات و سعادت انسان نیست. در برابر این دسته انبیاء هستند که معیار فلاح و رستگارى را تزکیه نفس مى‏ دانند «قد افلح من تزکّى ؛(7) هر که اهل تهذیب روح و تزکیه جان است رستگار است» و فرمود «قد افلح من زکّیها؛(8) کسى که خود را تزکیه و تهذیب کند به فلاح و رستگارى مى‏ رسد» دلیل این مسئله آن است که انسان فقط تن و بدن نیست بلکه آدمى جانى دارد که ظرف اندیشه و اوصاف نفسانى و عواطف است و این جان مجرد است و چون جان و روح صبغه تجرد دارد با حقایقى باید آراسته گردد که با او هماهنگى داشته باشد. بر اساس آموزه‏ هاى قرآنى پیشرفت انسان معلول رشد علمى و رشد عملى است، جامعه‏ اى که خوب بفهمد و فهمیده‏ ها را خوب عمل کند پیشرفت مى‏ کند، رشد علمى به ایمان بر مى‏ گردد و رشد عملى به عمل صالح و در قرآن کریم ایمان و عمل صالح دو رکن پیشرفت هستند. در برابر عامل انحطاط انسان و جوامع به فقدان ایمان یا فقدان کارهاى خوب است جالب است که به این نکته توجه کنیم در ناحیه پیشرفت دو رکن معتبر است ولى در ناحیه انحطاط و سقوط فقدان یکى از آن‏ها کافى است و آن کار بد موجب سقوط است این کار بد چه از شخص خوب صادر شود و چه از شخص بد صادر شود یعنى اگر انسان به خدا و قیامت ایمان دارد ولى چون کار بد مى‏کند سقوط مى‏ کند و گاهى آدم بدى است که به خدا و قیامت اعتقادى ندارد او نیز سقوط مى‏ کند. با توجه به مطالب پیش گفته روشن مى‏ شود تفسیر پیشرفت و انحطاط فرد با جامعه به نوع جهان‏ بینى افراد بستگى دارد، انسانى که داراى جهان‏ بینى مادى است آن را به گونه‏ اى تفسیر مى‏ کند و انسانى که داراى جهان‏ بینى الهى است آن را به گونه دیگرى تفسیر مى‏ کند. بر اساس بینش قرآنى و جهان‏ بینى که قرآن ارائه مى‏ دهد پیشرفت جوامع و انسان‏ها در پیشرفت فکرى و اعتقادى و علمى است که از حق سرچشمه گرفته باشد و اساس آن را اعتقادات صحیح تشکیل دهد و در عمل در چارچوب آموزه‏هاى دینى عمل کند چنین جامعه در همه ابعاد اقتصادى، سیاسى و اجتماعى و فرهنگى و علمى پیشرفت خواهد کرد. حال با توجه به این مطالب به بیان علمى پیشرفت و انحطاط جامعه پرداخته مى‏ شود. عزّت در قرآن کریم عزت از مباحثى است که قرآن کریم آن را مطرح مى‏ کند، عزّت از فضائل انسانى است و خوب و ذلّت از رذایل انسانى است و بد اما در حقیقت آن بیان ویژه خود را دارد. عزّت به صلابت و نفوذ ناپذیرى است و لازمه صلابت و نفوذ ناپذیرى پیروزى است، براساس آموزه‏ هاى قرآن عزّت به این معنا پیش خداست که قرآن فرمود: «فانّ العزة لله جمیعاً»(9) و اگر خدا عزیز محض است اگر کسى خواست از عزت سهمى ببرد، چاره‏ اى ندارد که با خدا رابطه داشته باشد، آن‏ها که با خدا رابطه دارند - مانند انبیاء و شاگردان آن ها از عزّت برخوردارند «العزّة للّه و لرسوله و للمؤمنین؛(10) پیامبر عزیز است، مؤمنان عزیزند و سرّ بهره مندى آن از عزت وابستگى آن‏ها به خداست» برخى به دنبال عزّت هستند اما نمى‏ دانند که عزّت کجاست و راه آن چیست چنان چه اگر انسانى تشنه است و به دنبال آب است اول باید سرچشمه و محل وجود آب را بشناسد و در ثانى راه رسیدن به چشمه و دستیابى به آب را نیز بداند در این صورت اگر حرکت کرد و به آب رسید و از آن استفاده کرد خود را از تشنگى نجات مى‏ دهد. قرآن کریم در باره منافقان فرمود: آنان به دنبال عزّت هستند ولکن بى راه مى‏ روند زیرا عزّت واقعى پیش خداست. «ایبتغون عندهم العزّة فانّ العزّة لله جمیعاً؛(11) منافقان با کافران ارتباط برقرار مى‏ کنند آیا آن‏ها به راستى مى‏ خواهند از طریق این ارتباط به عزت برسند، در حالى که تمام عزت‏ها مخصوص خداست». زیرا عزت همواره از علم و قدرت سرچشمه مى‏ گیرد و تنها خدا علیم و قادر مطلق است ولى کفار قدرت و علمشان ناچیز است از این رو آ نها نمى‏ توانند عزت را براى شما فراهم کنند. در آیه دیگرى مى‏ فرماید: عده‏اى عزت را از راه گناه تعقیب مى‏ کنند نه از راه تقوا و لذا به آن‏ها گفته مى‏ شود از خدا پروا داشته باش، او عزت را در سایه گناه مى‏ داند «و اذا قیل له اتق الله اخذته العزّة بالاثم».(12) این آیات نشان مى‏ دهد که عزت را باید در سایه ارتباط با خدا بیابند زیرا سرچشمه عزت‏ها اوست نه کفار و بیگانگان و نه راه گناه بلکه باید با خدا رابطه برقرار کرد و از گناه پرهیز کرد. از این رو در سوره فاطر فرمود: «من کان یرید العزّة فلله العزّة جمیعاً الیه یصعد الکلم الطیّب و العمل الصالح یرفعه و الذین یمکرون السیئات لهم عذاب شدید و مکر اولئک هو یبور؛(13) کسانى که عزت مى‏ خواهنداز خدا بطلبند، زیرا تمام عزت از آن خداست (و راه وصول آن کسب عزت در پرتو عزت الهى است) سخنان پاکیزه به سوى او صعود مى‏ کند و عمل صالح را بالا مى‏برد و آن‏ها که نقشه‏ هاى سوء مى‏ کشند عذاب شدید براى آن هاست و مکر و تلاش افسادگرانه آنان نابود مى‏ شود و به جایى نمى‏ رسد». بر اساس این آیه سرچشمه عزت خداست و راه رسیدن به آن عقیده خوب، منطق خوب، اوصاف نفسانى است که به سوى خدا صعود مى‏ کند و تنها عقیده و سخن کافى نیست بلکه عمل هم لازم است زیرا عمل صالح عقیده پاک را تقویت مى‏ کند که به سوى خدا صعود کند و وقتى صعود کرد به مرکز عزت نزدیک مى‏ شود وقتى به مرکز عزت نزدیک شد پیشرفت مى‏ کند و چیزى او را زایل نخواهد کرد و پیامبر و مؤمنان با کلمات طیّب و عمل صالح به مرکز عزت نزدیک شدند. در مقابل اگر کسى از خدا فاصله گرفت در بخش عقیده دچار انحراف شد و در عمل به نافرمانى خدا مبتلا گردید ذلت به سراغ او خواهد آمد. در واقع آن چه که از منظر قرآن به صورت عزت و پیشرفت است اعتقاد و عمل است که مواردى که ذکر مى‏ شود مصادیق آن اعتقاد و عمل مى‏ باشد. عوامل پیشرفت علل و عواملى که در پیشرفت انسان و جوامع انسانى مؤثر است فراوان است برخى طبیعى است و برخى فکرى است و برخى اجتماعى و برخى روحى و معنوى که در دین از آن‏ها سخن به میان آمده است. 1- عوامل طبیعى یکى از مسائلى که در پیشرفت جوامع مؤثر است شرایط طبیعى است که آدمى در آن زندگى مى‏ کند، اگر محیط طبیعى از سلامت و امکانات طبیعى مناسب برخوردار باشد پیشرفت مى‏ کند از این رو لازم است براى زندگى سرزمینى را انتخاب کند که از شرایط خوبى برخوردار باشد، امام صادق (ع) فرمود: سرزمینى را براى زندگى انتخاب کنید که وجود سه اصل طبیعى را در آن احراز کرده باشید «لاتطیب السکنى الّا بثلاث: الهواء الطیّب و الماء الغزیر العذب و الارض الخوّاره ؛(14) زندگى در یک شهر وروستا وقتى گوارا است که اولا مردم آن منطقه داراى هواى سالم بوده و از سلامت محیط زیست برخوردار باشند، زندگى بدون هواى سالم و پاکیزه گوارا نیست، ثانیاً آب فراوان خوشگوار داشته باشند و ثالثاً زمینى داشته باشند که نرم بوده و براى باغدارى و کشاورزى و مانند آن آماده باشد». براساس این سخن آدمیان در انتخاب محل زندگى و سکونت باید به دنبال انتخاب احسن باشد و محل زیبا و مناسب را براى زندگى انتخاب کند از این رو نمى‏تواند جایى را که نیاکان او براى زندگى انتخاب کرده‏اند اما به لحاظ طبیعى و شرایط آب و هوایى براى زندگى پاکیزه مناسب نیست به دلیل زندگى نیاکان خود. تعصب داشته باشد و زندگى در همان شرائط نامناسب را ادامه دهد. اصول انسانى پیشرفت امام صادق (ع) در کنار اصول سه گانه طبیعى به سه اصل انسانى اشاره کرده است که جامعه براى بقاء و دوام نیازمند به آن سه اصل است «لایستغنى اهل کل بلد عن ثلاثة یفزع فى امر دنیاهم و آخرتهم فان عدموا ذلک کانوا همجا، فقیهٌ عالمٌ ورعٌ، و امیرٌ خیرٌ مطاعٌ و طیّبٌ بصیرٌ ثقة؛(15) هر شهرى و کشورى نیاز به سرکرده است تا مردم در امور دنیوى و اخروى خود به آن‏ها پناه ببرند و حل مشکلات خود را از آن‏ها درخواست کنند به گونه‏ اى که اگر آن جامعه فاقد این عناصر سه گانه باشد زندگى آنها انسانى نبوده و از خیر بهره‏ اى ندارند اوّل داشتن فقهاى آگاه، مدیر، مدبر، وارسته و پارسا، فقهاى دین شناس دین دار. زیرا اگر دین شناس دین دار در جامعه حضور داشته باشد هم با عمل خود و هم با سخن خویش مى‏ تواند در دل‏هاى مردم نفوذ کند. دوم: فرمان روایان و مسئولین سیاسى که هم در بینش هوشمندانه مسائل را تحلیل کنند و هم خیر خواه جامعه باشند و اگر جامعه از چنین مسئولینى بهره‏ مند باشند به طور طبیعى مردم از آن اطاعت مى‏ کنند. زیرا این دسته از مسئولین داراى پشتوانه مردمى هستند و اگر رهبران سیاسى جامعه از پشتوانه مردمى برخوردار باشند، آن جامعه شکست نخواهد خورد. جامعه هیچگاه از زر یا زور یا نیرنگ اطاعت نمى‏ کند و اگر این عوامل بر جامعه مسلط شدند تا زمانى که سلطه هست و ترس و وحشت حاکم است ممکن است چیزى گفته نشود ولى اگر روزنه ضعیفى پیدا شد آن جامعه مخالفت خود را نشان مى‏ دهد و با عوامل زرو و زور و نیرنگ برخورد مى‏ کند. سوم: پزشک حاذقى که مورد وثوق جامعه باشد، هم از نظر فنّ پزشکى از تخصص برخوردار و هم به لحاظ امانت دارى، مورد اعتماد مردم باشد. با این بیان امام صادق(ع) معناى سخن رسول اکرم (ص) روشن مى‏ شود که فرمود: «انمّا العلم ثلاثة، آیةٌ محکمة او فریضةٌ عادلة او سنةٌ قائمة؛(16) علم سه چیز است آیه محکم و فریضه عادله و سنت قائمه، در واقع علم سه رکن است. از مقایسه این سخن رسول خدا (ص) و امام صادق (ع) روشن مى‏ شود که علم تنها علم تفسیر و فقه و اصول و کلام و عرفان و حکمت نیست بلکه مراد هر علمى است که در تأمین نیاز جامعه سهم داشته باشد و همین علم است که فرا گرفتن آن بصورت واجب عینى یا کفایى واجب است و اگر امتى به این علوم آشنا شدند یعنى در بخش اعتقادات داراى عقاید خوب و محکم و مستدل بودند و در بخش اخلاقى داراى اخلاق فاضله بودند و در بخش علوم طبیعى و تجربى از بیگانه، مستغنى و بى نیاز بودند و به بیگانه نیاز نداشتند و در عمل بر اساس قسط و عدل عمل کردند آن جامعه سالم است و پیشرفت خواهد کرد. در مقابل اگر جامعه فاقد دین‏شناس دین دار و مسئولین خیرخواه مطاع و پزشک آگاه و حاذق و مورد اعتماد باشد و یا در امور خود از جهت علمى و غیر علمى به بیگانه نیاز داشته باشد سقوط خواهد کرد. عوامل پیشرفت و سقوط از منظر امام على (ع) علل پیشرفت یک امت و نشانه‏ هاى سقوط در بیانى از امیرالمؤمنین (ع) نیز تبیین شده است که به آن اشاره مى‏ شود حضرت فرمود: «یستدلّ على ادبار الدول باربع تضییع الاصول، والتمسک بالغرور، تقدیم الاراذل و تأخیر الافاضل؛(17) دولت‏ها و جوامع زمانى به انحطاط گرایش پیدا مى‏ کنند که اصول ارزشى از بین برود و نیرنگ به عنوان اصل ارزشى مورد قبول قرار گیرد، فرومایه گان سمت‏ها و مسئولیتها را به عهده گیرند و کسانى که فاضلند منزوى شوند. بنابراین اگر انسان با مطالعه دریافت اصول ارزشى در جامعه تضییع شده و تباه گردیده و نیرنگ و غرور و فریب جاى آن را گرفته و همچنین اگر پست‏ هاى حساس جامعه در اختیار فرومایگان قرار گرفته و انسان‏هاى فاضل و شریف از تصدى آن مشاغل محرومند ، مى‏ تواند استدلال کند که آن جامعه به سوى سقوط و انحطاط مى‏ رود و اگر یافت که اصول ارزشى بر ارکان جامعه حاکم است، صداقت و امانت دارى و تلاش و کوشش و عدالت و آزادى در آن جامعه برجسته است وانسان‏هاى شریف و فاضل مسئولیت‏ هاى گوناگون را به عهده دارند آن جامعه پیشرفت خواهد کرد. در بیان دیگرى امام على (ع) فرمود: «یستدل على الادبار باربع، سوء التدبیر وقبح التبذیر و قلة الاعتبار وکثرة الاعتذار؛(18) بر ادبار دولت‏ها به چهار چیز استدلال مى‏ شود 1- بدى تدبیر 2- زشتى اسراف و تبذیر 3- کمى اعتبار 4- بسیار مغرور شدن و یا بسیار پوزش خواستن». بر اساس این بیان اگر جامعه‏ اى از مدیریت خوب بهره‏ مند نباشد و گرفتار اسراف و تبذیر و ریخت و پاش مالى باشد و از حوادث درس عبرت نگیرد و براى حوادث پیش بینى نشده، چاره‏اندیشى وآینده نگرى نداشته باشد و به دلیل خطاهایى که مرتکب مى‏ شود پیوسته پوزش بطلبد یا پیوسته در دام غرور باشد. آن جامعه و دولت سقوط خواهد کرد. ولى در مقابل آن اگر جامعه از مدیریت و برنامه ریزى خوب برخوردار باشد و از اسراف و تبذیر دورى گزیند و از حوادث و رویدادها درس عبرت بگیرد و از خطاء و اشتباه بجاى عذرخواهى بعد از خطا اجتناب کند پیشرفت خواهد کرد، چنان چه همان حضرت فرمود: «حسن التدبیر و تجنّب التبذیر من حسن السیاسة؛(19) نیکویى تدبیر و دورى و اجتناب نمودن از اسراف از نیکویى سیاست است». نتیجه‏ گیرى: در این مقاله اصل مسئله پیشرفت و انحطاط مطرح شد و بیان گردید که معناى انحطاط و پیشرفت روشن است اما مهم تفسیر و بیان علل و عوامل آن است که این مسئله مهم مبتنى بر جهان‏ بینى و بینشى است که تفسیر کننده آن را تبیین و بر آن اساس علل و عوامل آن را بیان مى‏ کند سپس بر اساس جهان‏ بینى دینى به برخى عوامل طبیعى و انسانى پیشرفت و انحطاط اشاره شده است. پى‏ نوشت‏ ها: - 1. سوره طه،آیه 64. 2. سوره نحل، آیه 92. 3. واژه اربى، از ماده ربوه به معناى برآمدگى و برجستگى است، برجستگى زمین در بیابان را (ربوه) مى‏گویند. ربا نیز چون برآمدن مال بدون تلاش و کوشش است از همین ماده مشتق است. 4. سوره مریم، آیه 74. 5. سوره سبأ، آیه 37. 6. سوره سبأ، آیه 45. 7. سوره الاعلى، آیه 14. 8. سوره شمس، آیه 9. 9. سوره نساء، آیه 129. 10. سوره منافقین، آیه 8. 11. سوره نساء، آیه 129. 12. سوره بقره، آیه 206. 13. سوره زمر، آیه 10. 14. تحف العقول، انتشارات جامعه مدرسین، ص‏320. 15. همان، ص‏321. 16. اصول کافى، ج 1، ص‏32. 17. شرح غرر و درر، ج 6، ص‏450، شماره 10965. 18. شرح غرر و درر، ج‏6،ص 449. 19. همان، ج 3، ص 385. پاسدار اسلام ـ ش 298 - مهر 85

یکى از ویژگى‏ هاى اسلام پویایى آن است و همین ویژگى او را جاودانه معرفى مى‏ کند امام رضا (ع) در جواب شخصى که از او مى‏ پرسد، چرا قرآن با گذر زمان کهنه نمى‏ شود و هر چه زمان بر او بگذرد تازه و نو بودن آن محفوظ است فرمود: « لانّ الله لم ینزله لزمان دون زمان و لا لناس دون ناس فهو فى کل زمان جدید و عند کل قوم غض الى یوم القیامه ؛(1) خداى سبحان قرآن را براى زمان خاص و مردم خاص فرو نفرستاده است، پس قرآن در هر زمانى و پیش هر قومى تا روز قیامت تازه و نو است». امام صادق (ع) نیز فرمود: حلال محمد حلال ابداً الى یوم القیامه و حرامه حرام ابداً الى یوم القیامه لایکون غیره و لا یجى‏ء غیره؛(2) حلال پیامبر اسلام (ص) تا روز قیامت و براى همیشه حلال و حرام او نیز براى همیشه و تا روز قیامت حرام است نه غیر آن خواهد شد و نه چیز دیگرى جایگزین آن خواهد گردید». یکى از اندیشمندان غربى اسلام را دینى زنده و پاینده و دین آینده جهان معرفى کرده و گفته است: «من همیشه نسبت به دین محمد(ص) به واسطه خاصیت زنده بودن شگفت آورش نهایت احترام را داشته‏ ام، به نظر من اسلام تنها مذهبى است که استعداد توافق و تسلط بر حالات گوناگون و صور متغیّر زندگى و مواجهه با قرون مختلف را دارد، من چنین پیش بینى مى‏ کنم و از هم اکنون نیز آثار آن پدیدار شده است که ایمان محمد(ص) مورد قبول اروپاى فردا خواهد بود».(3) آن چه باعث پویایى و جاودانگى اسلام است عناصر گوناگونى است که از جمله آن‏ها هماهنگى آن با عقل و این که عقل یکى از منابع دین معرفى شده است علاوه بر آن که عقل یکى از منابع دین معرفى شده است و ائمه فرموده‏ اند: مردم دو جهت در اختیار دارند یکى پیامبران و ائمه (ع) که حاملان پیام الهى به مردم هستند و دیگرى عقل(4)، اجتهاد پذیرى اسلام نیز آن را پاسخگوى نیازهاى انسان در هر عصر و زمان قرار مى‏ دهد. به دیگر سخن اجتهاد قوّه محرکه اسلام است که مى‏ توان با استفاده از آن به نیازهاى انسان‏ها در هر زمان و هر مکان با استفاده از متون آیات قرآن و روایات پاسخ داد. از این رو ائمه معصومین (ع) فرمودند: «علینا القاء الاصول و علیکم التفریع ؛(5) بر ما است که اصول را بر شما القاء کرده و شما با مراجعه به آن اصول، فروع را از آن استنباط کنید». سرّ ثبات دین اسلام چرا دین اسلام دین ثابت و همیشگى است؟ 1- عند اللهى بودن دین: سرّ آن این است که قرآن کریم از سویى مى‏ فرماید: «ان الدین عندالله الاسلام ؛(6) در حقیقت دین در پیشگاه خدا اسلام است» و از سوى دیگر آن چه که از پیشگاه خدا باشد ثابت و پایدار است، «ما عندکم ینفد و ما عندالله باق ؛(7)آن چه پیش شماست پایان‏ پذیر است و آن چه پیش خدا است باقى و پایدار.» با انضمام این دو آیه روشن مى‏ شود که اسلام دین ثابت و مستمرى است که نه تخلف‏ پذیر است و نه اختلاف‏ پذیر. انبیاء(ع) همگان بر اساس خطوط کلى آن مشى مى‏ کردند،از این رو فرمود: «و من یبتغ غیر الاسلام دیناً فلن یقبل منه ؛(8)هر که غیر از اسلام دینى جستجو کند از او پذیرفته نخواهد شد.» در واقع نه تنها دین همه انبیاء (ع) اسلام است بلکه بر اساس هماهنگى تکوین و تشریع همه نظام هستى در برابر خداى سبحان تسلیم و خاضع و متواضعند، «وله اسلم من فى السموات و الارض ؛(9)همه آن چه که در آسمان‏ها و زمین است در برابر خدا تسلیم اند.» انسان نیز که بخشى از نظام هستى است و قوانین تکوینى خود را از خدا مى‏ گیرد از نظر تشریع نیز باید قوانین خویش را از خدا دریافت کند و در برابر او تسلیم باشد، در واقع تکوین و تشریع با هم هماهنگ هستند زیرا مبدأ شایسته وضع قوانین تکوین و تشریع و هماهنگ کننده آن دو خداى سبحان است. 2- هماهنگى با فطرت دین براى شکوفایى و پرورش فطرت انسان آمده است، از آن جا که در فطرت انسان هیچ گونه تغییرى راه ندارد، دین نیز ثابت خواهد ماند «فاقم وجهک للدین حنیفاً فطرة الله التى فطر الناس علیها لاتبدیل لخلق الله ؛(10)پس با گرایش به حق به دین روى بیاور این فطرت الهى است که خداى سبحان مردم را بر اساس آن آفریده است براى آفرینش الهى دگرگونى نیست». دینى که مبدأ فاعلى آن ذات اقدس الهى است و مبدأ فاعلى آن فطرت هماهنگ انسان هاست، براى همیشه ثابت خواهد ماند. البته آن چه ثابت است خطوط کلى دین در اصول اعتقادى و اخلاق و احکام است که با فطرت ثابت انسان هماهنگ است ولى در کنار دین شریعتى داریم که در گذر زمان و اختلاف اعصار مختلف و متحول مى‏ شود این شریعت متحول است که با طبیعت متحول انسان همسوست. «ولکل جعلنا منکم شریعة و منهاجاً؛هر پیامبرى داراى شریعت و منهاج است». البته با تکمیل شدن نیازها خداى سبحان قانونى وضع کرده است که تا قیامت جواب گوى هرگونه تحولى است و این قانون همان دین خاتم است. زیرا خداى سبحان که از پیوند فطرت با طبیعت آگاه است، مى‏ داند تا چه زمانى زمینه‏ هاى اختلاف فراهم خواهم شد. از این رو به وسیله پیامبران و با تغییر در شرایع، نیازهاى انسانى را پاسخ مى‏ گوید، اما اگر شریعت به گونه‏ اى باشد که قیامت نیازى به تغییر نداشته باشد و نیازهاى محدود و جزئى را نیز با اجتهاد مستمر پاسخ گوید، به شریعت جدیدى نیاز نیست. قلمرو اجتماعى دین آن چه تاکنون بیان شد این بود که اسلام دین ثابت، همگانى و همه جایى و همیشگى است و با استفاده از اجتهاد مى‏ تواند پاسخگوى نیازهاى انسان در هر زمان و مکان باشد، حال این سؤال مطرح مى‏ شود که قلمرو دین تا کى است آیا محدود به حوزه فردى زندگى انسان است یا قلمرو اجتماعى او را نیز دربر مى‏ گیرد؟ دین شناسان در این رابطه نظرهاى گوناگون ارائه داده‏ اند. برخى بر این پندارند که دین فقط عهده دار رابطه فردى حق و خلق یعنى عبادات و روابط اخلاقى افراد با یکدیگر است و اما مسائل سیاسى، حقوقى و حکومتى از قلمرو دین خارج بوده و منوط به تشخیص انسان با استفاده از عقل و علم است. گروهى مى‏ گویند، دین علاوه بر عبادات و اخلاق، اصل حکومت را نیز مورد تأکید قرار داده و اصول حاکم بر نظام اجتماعى و نظام بین المللى را نیز تبیین مى‏ کند و نظام جامعه اسلامى را نظام امامت و ولایت مى‏داند اما محدود به عصر حضور امامان معصوم مى‏ باشد. گروهى مى‏ گویند: دین همه امور را اعم از آن چه که مورد جزئیات و یا کلیات نظام اجتماعى است مشخص کرده لیکن باید آن‏ها را با جستجو در منابع استنباط کرد. با توجه به این اقوال و نظرات درباره قلمرو دین در جنبه‏ هاى اجتماعى و سیاسى، نظر صحیح کدام است؟ تعیین نظر صحیح در این میان متوقف به تدبیر و تأمل در برهان عقلى است که بر ضرورت وجود دین اقامه مى‏ شود. برهانى که در کتاب‏هاى فلسفى براى اثبات ضرورت دین اقامه کرده‏ اند، ناظر به ضرورت وجود آن براى حیات اجتماعى انسان است به این بیان که بشر به دلیل آن که متمدن بالاصل و یا مستخدم بالطبع و متمدن بالفطره است ناگزیر از زندگى اجتماعى است. انسان نمى‏ تواند مانند دیگر حیوانات به صورت مستقیم از طبیعت بهره بردارى کند او براى حداقل زندگى نیازمند به خوراک، پوشاک و مسکنى است که از طریق تصرف و دخالت در طبیعت تهیه مى‏ شود و این همه بدون همکارى و همیارى و هماهنگى با دیگران آماده نمى‏ شود و همیارى و هماهنگى افراد نیازمند به اجراى ضوابط و قوانینى معین و مشخص است و این قوانین براى این که سعادت زندگى اجتماعى را تأمین کند. باید بر اساس آگاهى نسبت به مصالح همگان و به دور از دخالت هواها و هوس‏ هایى باشد که به دنبال کسب منافع شخصى و گروهى است یعنى قانونى که جاهلانه تنظیم شده باشد و یا قانونى که بر اساس هوا و هوس باشد تضمین کننده حیات اجتماعى نیست و قانون معصوم از خطا و مصون از هوس تنها توسط انسان معصومى که متکى به وحى الهى است، از ذات اقدس پروردگار دریافت مى‏ شود.(11) بر اساس این استدلال دین تنها براى روابط فردى خلق و خالق و انسان و خدا و یا براى روابط اخلاقى انسان‏ها نسبت به یکدیگر اثبات نمى‏ شود بلکه دین را براى برقرارى قسط و عدل ضرورى مى‏ داند. نظام اجتماعى و سیاسى که بر اساس این مربیان شکل مى‏ گیرد، نظام مبتنى بر امامت است. زیرا آن چه که عهده‏ دار عدالت و قسط است تنها داشتن قوانینى معصوم از خطا و بدور از هوا و هوس نیست بلکه اجراى معصومانه آن نیز لازم است، در عصر غیبت امام معصوم (ع) نیز باید قوانین کلى که از طرف وحى براى تمشیت امور اجتماعى مردم ابلاغ شده است از اعتبار کافى برخوردار بوده و اجرا شوند. اجراى این قوانین نیازمند به مجریانى است که علاوه بر آگاهى به آن‏ها و اطلاع بر خصوصیت‏ هاى زمان و مکان و تحول‏ هاى اجتماعى و سیاسى معتقد به آن‏ها بوده و به آن‏ها عمل نماید. نظام امامت، نظام حق مدار است که هم قوانین آن حق است و هم مجریان آن در عصر حضور معصوم و در عصر غیبت از عدالت برخوردارند. و این قوانین همه جوانب حیات و زندگى را تحت پوشش قرار داده تا آدمیان بتوانند در پرتو آن زندگى ابدى و جاودانش را تأمین نماید. زیرا حیات ابدى و اخروى از زندگى دنیوى جدا نیست بلکه دنیا گذرگاهى است که آدمى باید با تسلیم بودن در برابر قوانین الهى در همه ابعاد زندگى، سعادت اخروى خود را تضمین شخصیتى نماید. برهان نبوت با این تحلیل مى‏تواند قلمرو و حدود دینى را تبین نماید و روشن سازد که دین محدود به قلمرو فردى نیست بلکه قلمروهاى اجتماعى زندگى انسان را تحت پوشش قرار مى‏ دهد و آدمى را در همه صحنه‏ ها هدایت مى‏ کند. انحصار دین به احکام ارزشى برخى گفته‏ اند که دین فقط ارزش‏هاى حاکم بر زندگى بشر را بیان مى‏ کند و از تدوین و تنظیم احکام، قوانین و مقررات سیاسى، اقتصادى پرهیز مى‏ کند و مى‏ گویند قوانین اجتماعى توسط خود انسان و با استفاده از عقل تنظیم مى‏ شود. این گروه قوانین را همواره در حال تکامل و رشد مى‏ دانند و دین را از نقایص آن قوانین مصون داشته و آن را ثابت مى‏ دانند و به عبارت دیگر انبیاء فقط ارزش‏ ها را بیان کرده‏ اند و اجرا نمودند و کارى با قوانین و مقررات اجتماعى نداشته‏ اند. در جواب مى‏ گوییم: اگر ما حق قانون گزارى را منحصر به کسى که آگاه از روابط آشکار و نهان انسان و جهان است ندانیم و قوانین را تابع دانش بشر بدانیم و اسلام را نسبت به آن قوانین در حدّ یک نظام ارزشى ناظر بدانیم در این صورت تفاوتى بین اسلام و دیگر مکاتب بشرى نمى‏ ماند بلکه اساساً نیازى به این وجود نخواهد داشت، زیرا اولاً انسان‏ها غالباً به این ارزش‏ها واقفند و نسبت به آنها تمایل دارند و ثانیاً کمتر مکتبى از مکاتب بشرى است که با این ارزش‏ها مخالفت داشته باشد بلکه موافق بر قرار آن‏ها خواهند بود زیرا همه آنها خواهان حاکمیت ارزش هایى چون عدالت، آزادى، ایجاد رشد و تکامل جامعه و امثال آن ها خواهند بود. در حالى که در اصول و مبانى بین مکاتب بشرى و مکتب الهى تفاوت است که در مکتب الهى با در نظر گرفتن حیات حقیقى انسان براى او برنامه ارائه مى‏ دهد و در مکاتب بشر حداکثر زندگى دنیوى و مادى و حیوانى و اجتماعى او را در این دنیا مورد توجه قرار مى‏ دهد. فرعون و مؤمن آل فرعون در قرآن کریم دو نمونه از انسان‏ها را مطرح مى‏ کند که یکى بر باطل بوده و دیگرى بر حق، ولى هر دو در گفتار یکسان سخن مى‏ گفتند یکى فرعون و دیگرى مؤمن آل فرعون است. فرعون داعیه تمدن و دفاع از آن داشته و پیروزى در عمل را نشانه فلاح و رستگارى مى‏ خواند و مى‏ گفت: «اذهبا بطریقتکم المثلى، فاجمعوا کیدکم ثم ائتوا صفاً و قد افلح الیوم من استعلى ؛(12)یعنى موسى و هارون قصد دارند تمدن نمونه و شیوه عالى و نیک شما را از بین ببرند، پس مکر و تدبیر خود را فراهم آورید و در مقابل آن‏ها صف آرایى کنید که فلاح و رستگارى از آن کسى است که بر رقیب پیروز گشته و بر او برترى یابد». در جاى دیگر فرعون، موسى را مروج فساد دانسته و مى‏گوید: «و قال فرعون ذرونى اقتل موسى و لیدع ربّه انى اخاف ان یبدّل دینکم اوان یظهر فى الارض الفساد ؛(13)فرعون گفت: مرا بگذارید تا موسى را به قتل برسانم و او پروردگار خود را بخواند، من ترس آن را دارم که او دین شما را از بین ببرد و یا آن که فساد در زمین را رواج دهد» یعنى اگر اصل مکتب شما را دگرگون نکرد زمینه هرج و مرج و فساد اخلاقى و اجتماعى را فراهم مى‏کند. علاوه فرعون در دفاع از نظر خود شعار رشد و هدایت جامعه را مى‏ دهد و مى ‏گوید: «و قال فرعون ما اریکم الّا ما ارى و ما اهدیکم الّاسبیل الرشاد؛(14) فرعون گفت: من جز به آن چه که در مورد قتل موسى شما را ارائه طریق کردم، صلاح نمى‏ دانم و شما را جز به راه رشد هدایت نمى‏ کنم». قرآن کریم در ادامه همین آیات از حسن و زیبایى کار زشت فرعون در نظر او خبر داده و ادعاى هدایت بر طریق رشد را به مؤمن آل فرعون نیز نسبت مى‏ دهد «و انى لاظنه کاذبا و کذلک زیّن لفرعون سوء عمله و صدّ عن السبیل و ماکید فرعون الّا فى تباب، و قال الذى آمن یاقوم اتبعون اهدکم سبیل الرشاد؛(15)فرعون گفت: من موسى را دروغگو مى‏ پندارم و این چنین در نظر فرعون عمل زشتش زیبا جلوه نمود و از پیمودن راه حق باز داشته شد و مکر فرعون جز به هلاکت او خاتمه نیافت. از طرف دیگر مؤمن آل فرعون به قوم خود گفت: از من پیروى نمائید تا شما را به راه رشد هدایت کنم». با توجه به سخن فرعون و مؤمن آل فرعون هر دو از ارزش واحد سخن مى‏گویند گرچه مبانى آن‏ها متفاوت است، فرعون فقط چهره ظاهرى اعمال را مى‏بیند و سخن مى‏گوید اما مؤمن آل فرعون چهره ملکوتى و نتیجه اخروى اعمال را مورد توجه قرار مى‏ دهد و بر این اساس دعوت فرعون را، دعوت به آتش و عمل خود را طریقه وصول به بهشت مى‏ داند و مى‏ گوید: «یا قوم انّ هذه الحیوة الدنیا متاع و انّ الآخرة هى دارالقرار، من عمل سئیة فلا یجزى الّا مثلها و من عمل صالحاً من ذکر او انثى و هو مؤمن فاولئک یدخلون الجنة، یرزقون فیها بغیر حساب و یا قوم مالى ادعوکم الى النجاة و تدعوننى الى النار؛(16)اى قوم، این زندگى دنیا متاع ناچیزى بیش نیست سراى آخرت منزلگاه ابدى است، هر کس عملى در دنیا انجام دهد جز به مثل آن در آخرت جزا نبیند و هر زن یا مردى که مؤمن است، عمل صالح انجام دهد داخل بهشت مى‏ شود و در آن از روزى که به حساب در نمى ‏آید بهره مى‏ برد. اى قوم چه شده است که من شما را به نجات مى‏ خوانم و شما مرا به آتش دعوت مى‏ کنید». با توجه به سخنان فرعون و مؤمن آل فرعون استفاده مى‏ شود که همه آدمى را به عناوین ارزشى چون، خیر، رستگارى، رشد، عدالت، تقوا، سعادت، صلاح و رفاه و مانند آن دعوت مى‏ کنند، اما آن که از ظاهر و باطن انسان آگاه نیست هرگز نمى‏ تواند خیر واقعى او را تشخیص دهد زیرا او به گذشته و آینده انسان و سرنوشت حتمى در نزدیک یا دور آگاهى ندارد و فقط آن که این آگاهى را دارد مى‏ تواند خیر واقعى را شناخته و آدمى را به آن سوى هدایت نماید. مبارزه پیامبران دلیل رابطه دین و نظام اجتماعى پیامبران در طول تاریخ به مبارزه با طاغوت‏ها و قوانین انحرافى موجود در جامعه مى‏ پرداختند و اگر پیامبران تنها به اصول کلى اکتفا کرده و در مورد احکام و مقررات نظر خاصى نداشتند، دلیلى بر درگیرى‏ هاى مستمر و تاریخى آن‏ها با طاغوت‏ها و بت پرستان وجود نداشت زیرا مشرکین که با انبیاء مقابله مى‏ کردند در توحید خالق با پیامبران همراه بودند چنان که قرآن مى‏ فرماید: «ولئن سئلتهم من خلق السموات و الارض لیقولن اللّه ؛(17)اگر از آن‏ها از آفریننده آسمان و زمین سؤال کنى، خداوند را خالق آن‏ها خواهند خواند». آن چه که انبیاء با مخالفان انبیاء در آن اختلاف داشته‏ اند، توحید ربوبى بود. به این معنا که انبیاء تدبیر انسان و پرورش او را در بعد عقاید و اخلاق و اعمال مختص به خدا مى ‏دانستند و آن چه را ارائه مى‏ دادند به خدا نسبت مى ‏دادند و سخنى جز وحى الهى را بدون هیچگونه دخل و تصرف براى مردم بازگو نمى‏ کردند. قرآن مى‏ گوید: عده‏ اى به پیامبر (ص) پیشنهاد مى‏ دادند تا در قوانین و طرز رهبرى خود تجدید نظر کند اما پیامبر (ص) مى‏ فرمود من تابع وحى الهى هستم. «واذا تتلى علیهم آیاتنا بینات قال الذین لا یرجون لقائنا ائت بقرآن غیر هذا او بدّله، قل ما یکون لى ان ابدله من تلقاء نفسى، ان اتبع الا ما یوحى الىّ انى اخاف ان عصیت ربى عذاب یوم عظیم ؛(18)و آنگاه که آیات آشکار ما بر تبهکاران تلاوت مى‏شود، آن‏ها که منکر قیامت اند و امید به لقاى ما ندارند، مى‏گفتند: قرآنى غیر از قرآن موجود بیاور و یا آن را مبدلّ گردان اى پیامبر (ص) در پاسخ آن‏ها بگو: مرا نرسد که در نزد خود قرآن را تبدیل کنم - و وقتى تبدیل برخى از مطالب یا کتاب با حفظ اصل آن مقدور من نباشد تغییر کل آن هرگز میسورم نیست - من جز آن چه را که به من وحى مى‏ شود تبعیت نمى‏ کنم و من اگر در برابر خدا عصیان کنم از عذاب روز بزرگ مى‏ ترسم. نتیجه‏ گیرى با توجه به مجموعه مطالب این مقاله روشن، که اسلام دین زنده و جاویدان است و احکام ومقررات اسلامى نیازهاى انسان را در همه جا و همیشه پاسخگوست و علت آن عنداللهى بودن دین و هماهنگى آن با فطرت است علاوه بر آن اجتهاد پذیرى دین به عنوان قوه محرکه اسلام آن را همیشه تازه و زنده نگه مى‏ دارد و چون دین پاسخگوى انسان در هر زمان و مکان است مى‏ تواند از قلمرویى برخوردار باشد که همه ابعاد زندگى انسان را تحت پوشش قرار دهد و اختصاص به احکام ارزشى ندارد بلکه قلمروهاى دیگرى نیز دارد که توان ارائه نظام اجتماعى دینى را خواهد داشت . پى‏ نوشت‏ ها: - 1. عیون اخبار الرضا، ص 93. 2. اصول کافى، ج 1، ص 58. 3. اسلام دین آینده جهان، برنارد شاو، ترجمه سید هادى خسروشاهى، ص 13. 4. اصول کافى، ج 1، ص‏16. 5. وسایل الشیعه، ج 27، ص‏62. 6. سوره آل عمران، آیه 18. 7. سوره نحل، آیه 96. 8. سوره آل عمران،آیه 85. 9. سوره آل عمران،آیه 83. 10. سوره روم، آیه 30. 11. اشارات، ج 3، ص‏371. 12. سوره طه، آیه 63 - 64. 13. سوره مؤمن، آیه 26. 14. همان، آیه 29. 15. مؤمن، آیه 37 - 38. 16. همان، آیه 39 - 41. 17. سوره لقمان، آیه 25. 18. سوره یونس، آیه 15. پاسدار اسلام ـ ش 297 - شهریور 85

انسان همچنان که به غذا و نوشیدنى و خواب و استراحت و نظافت نیاز دارد، همین طور به تفریح و سرگرمى سالم نیز نیازمند است. و هیچ عاقلى نمى‏ تواند این نیاز فطرى و طبیعى انسان را انکار نماید. حتى حیوانات نیز از این قانون کلى استثنا نیستند ساعتى را در شبانه روز مشغول بازى و تفریح هستند از پرندگان هوا گرفته تا درندگان صحرا، از خزندگان گرفته تا موجودات و ماهیان دریا، هم صحنه ‏هاى زیبایى از تفریح و بازى را به نمایش مى ‏گذارند، حتى درنده خوترین حیوانات مانند شیر و پلنگ و گرگ، ساعتى را با فرزندان خویش در کنار هم به بازى و شادى و تفریح سپرى مى ‏کنند. انسان قطعاً در این جهت باید پیشگام باشد چرا که انسان یک موجود فولادى و یک جسم بى جان نیست که هر چه بخواهد کار کند، بلکه موجودى است داراى روح و روان، و روح نیز همچون تن و جسم خسته مى‏ شود، همانگونه که جسم با استراحت و خواب انرژى مصرف شده را تأمین مى ‏کند، روح و روان نیز با تفریح و سرگرمى سالم شارژ شده دوباره نیرو مى ‏گیرد. تجربه و گذشت زمان نیز نشان داده است که اگر انسان به کارهاى یک نواخت بدون وقفه ادامه دهد، و از سرگرمى و تفریح محروم باشد، بازده و راندمان کار بر اثر کمبود نشاط تدریجاً افت کرده، پایین مى‏ آید. و امّا بر عکس پس از ساعاتى تفریح و سرگرمى آنچنان نشاط کار و تلاش در او ایجاد مى ‏شود که کمّیت و کیفیت کار هر دو فزونى پیدا مى‏ کند، به این جهت باید گفت ساعاتى که صرف تفریح و سرگرمى سالم مى‏ شود نه تنها هدر نمى‏ رود بلکه با رفع خستگى از روح و روان عامل تقویت و پیشرفت ساعات کارى و مطالعاتى انسان مى‏ شود.(1) تفریح در قرآن‏ 1- قرآن کریم درخواست برادران را از پدر در مورد حضرت یوسف این چنین بیان مى‏ کند: «ارسله معنا غداً یرتع و یلعب و انّا له لحافظون ؛ او را فردا با ما (به خارج شهر) بفرست تا غذاى کافى بخورد،(2) و بازى و تفریح کند و ما حافظ او هستیم.»(3) وقتى برادران یوسف مسئله تفریح و گردش در صحرا و خوردن از گیاهان را مطرح کردند. حضرت یعقوب اعتراض نکرد که این عمل شایسته یک جوان موحّد و وابسته به خانواده نبوّت نیست( بلکه از جنبه امنیتى اظهار نگرانى نمود) از این بیان بخوبى استفاده مى‏ شود که به تفریح نظر مثبت داشته، بلکه امر مسلّمى بوده است در جامعه آن روز و امروز شهرنشینى، و فضاى بسته خانه‏ هاى شهرها، این نیاز را دوچندان کرده است. 2- در آیات متعددى از قرآن خداوند دستور داده در زمین سیر کنید(4) و درآن گردش کنید از جمله فرمود: «و میان آنها و شهرهایى که برکت داده بودیم، آبادی هاى آشکارى قرار دادیم و سفر در میان آن‏ها را به طور متناسب(با فاصله نزدیک) مقرر داشتیم (و به آنان گفتیم:) شب ها و روزها در این آبادی ها با ایمنى کامل، سفر و گردش کنید.»(5) 3- آیاتى که دستور مى‏ دهد در بین گیاهان گردش کنید و در کیفیت خلقت آنها دقت کنید، از جمله فرمود: «اَوَلَم یروکم انبتنا فیها من کلّ زوجٍ کریمٍ؛ آیا آنان به زمین نگاه کردند که چه قدر از انواع گیاهان پر ارزش در آن رویاندیم؟»(6) نیز فرمود: «اولم یروا انا نسوق الماء الى الارض الجرر فنخرج به زرعاً تأکل منه انعامهم و انفسهم افلایبصرون؛ آیا ندیدند که ما آب را به سوى زمین‏ هاى خشک مى‏ رانیم و به وسیله آن زراعت هایى مى‏ رویانیم که هم چهارپایانشان از آن مى‏ خورند و هم خودشان تغذیه مى‏ کنند، آیا نمى‏ بینند؟!»(7) و همین طور از انسان ها خواسته شد که به دریا نظر کنند و از انواع جنبندگان عبرت بگیرند، از جمله مى‏ فرماید: «در آفرینش آسمانها و زمین، و آمد و شد شب و روز، و کشتی هایى که در دریا به سود مردم در حرکتند، و آبى که خداوند از آسمان نازل کرده، و با آن، زمین را پس از مرگ زنده نموده، و انواع جنبندگان را در آن گسترده و (همچنین) در تغییر مسیر بادها و ابرهایى که میان زمین و آسمان مسخرند، نشانه هایى است (از ذات پاک خدا و یگانگى او) براى مردمى که عقل دارند و مى‏ اندیشند.»(8) منتهى قرآن در گردش‏ها و تفریح‏ها به دو نکته انسان را توجّه داده است . 1- تفریح، فقط گردش بدون اندیشه و تفکر، و بدون عبرت‏گیرى و پندپذیرى نباشد، انسانهایى که در صحراها و کنار دریاهاو... گردش مى‏ کنند و یا مسافرتهایى در شهرها و آثار باستانى دارند، با تفکّر و اندیشه به آن محلهاى گردشى بنگرند، و از این راه به عظمت خالق و صانع آنها پى برند. و همین طور از سرانجام شاهان و ظالمان و کاخ هاى بجاى مانده از آنها درس عبرت بگیرند. 2- تفریح، باعث آلوده شدن انسان به گناهان دیگر نشود، دشمنان تلاش دارند میادین ورزشى و تفریحى: محلّى براى آلوده کردن مردم، مخصوصاً جوان‏ها باشد، و تا حدودى به این امر موفق شده‏اند، شاهدش این است که بیشترین بى‏ حرمتى‏ ها را نسبت به مسائل دینى در پارک‏ها، کنار دریاها، و بعضى میادین ورزشى، و مسیر رفت و آمد این مکان‏ها مشاهده مى‏ کنیم. قرآن هشدار مى‏ دهد که به بهانه ورزش و تفریح و گردش، شما را نبرند، چنان که برادران یوسف به بهانه تفریح او را بردند و به داخل چاه افکندند. یکى از مفسّران در این زمینه مى‏ گوید: «همانگونه که برادران یوسف از علاقه انسان مخصوصاً نوجوان به گردش و تفریح براى رسیدن به هدفشان سوء استفاده کردند در دنیاى امروز نیز دست هاى مرموز دشمنان حق و عدالت از مسأله ورزش و تفریح براى مسموم ساختن افکار نسل جوان سوء استفاده فراوان مى‏ کنند باید به هوش بود که ابرقدرتهاى گرگ صفت در پوشش ورزش و تفریح، نقشه‏ هاى شوم خود را میان جوانان به نام ورزش و مسابقات منطقه‏ اى یا جهانى پیاده نکنند.»(9) تفریح در روایات‏ در روایات نیز به امر تفریح سالم پرداخته شده، و سفارش شده که ساعتى از زندگى را به لذّتهاى حلال و تفریح هاى سالم اختصاص دهد، على(ع) فرمود: «للمؤمن ثلاث ساعاتٍ، فساعة یناجى فیها ربّه و ساعةٌ یرمّ معاشه، و ساعةٌ یخلّى بین نفسه و بین لذّتها فیما یحلّ و یجمل و لیس للعاقل ان یکون شاخصاً الّا فى ثلاثٍ مرمّةٍ لمعاشٍ ، او خطوةٍ فى معادٍ او لذّةٍ فى غیر محرمٍ؛(10) براى مؤمن (در شبانه روز) سه وقت است، زمانى براى (نیایش) و مناجات با پروردگارش، و زمانى براى تأمین معاش زندگى‏اش، و زمانى براى واداشتن نفس به لذّت‏هایى که حلال و مایه زیبایى است. خردمند را نشاید جز آن که در پى سه چیز حرکت کند: (کسب حلال) براى تأمین زندگى، یا گام نهادن در راه آخرت، یا به دست آوردن لذّت‏هاى (حلال و) غیر حرام.» جالب این است که در برخى روایات، این جمله اضافه شده است: «و ذلک عونٌ على سائر السّاعات؛(11) این سرگرمى (و تفریح سالم) کمکى است براى سایر برنامه‏ ها» و در تعبیر دیگر دارد: «و بهذه السّاعة تقدرون على الثّلاث السّاعات؛(12) و با این ساعت (تفریح) نیرو مى‏ گیرید بر انجام وظائف اوقات دیگر». 2- در برخى روایات عقل را به درخت پربارى تشبیه نموده و ثمره آن را نشاط و شادى مى‏ داند، على(ع) فرمود: «اصل العقل القدرة و ثمرتها السّرور؛(13) ریشه عقل قدرت است و میوه آن نشاط و خوشحالى» البته شادى و نشاط نیز اخلاق خوش و نرمى مى‏ طلبد که همان حضرت فرمود: «لایستعان على السّرور الّا باللّین؛(14) بر شادى و (نشاط) نمى‏ توان دست یافت مگر با نرمى (و خوشخویى).» 3- شادى و تفریح‏هاى سالم فرصتهایى است که زمینه بهره‏ بردارى بیشتر از اوقات عمر را فراهم مى‏ کند على(ع) فرمود: «اوقات السّرور خلسةٌ؛(15) اوقات شادى فرصتهاى لطیف است.» 4- عامل آرامش و راحتى، امیرمؤمنان(ع) فرمود: «بقدر السّرور بکون التنفیص؛(16) به میزان شادى و نشاط راحتى و آرامش (فکرى) به دست مى‏ آید.» 5 - شادى (و تفریح) عامل غمزدایى است على (ع) فرمود: «السّرور یبسط النّفس و یثیر النّشاط، الغمّ یقبض النّفس و یطوى الانبساط؛(17) شادى روح انسان را باز (و بلند پرواز نموده) نشاط را مى‏ انگیزاند، غصّه نفس انسانى را در فشار قرار داده و در حصر نگاه مى‏ دارد و فضاى نشاط را مى‏ پیچد(و جمع مى‏ کند)».(18) در اسلام به مسائل تفریح تا آن جا اهمّیت داده شده که یک سلسله مسابقات راحتى با شرط بندى اجازه داده، و برخى موارد را با عنوان هاى قابل تعظیم مورد تأکید قرار داده است. الف: اسب و شتر دوانى یکى از موارد تفریحات سالم که شرط بندى و تعیین جایزه نیز در آن روا مى‏ باشد، اسب دوانى است، تاریخ نشان داده که قسمتى از این مسابقات در حضور شخص پیامبراکرم(ص) و با داورى و نظارت او انجام مى‏ گرفت، حتى گاه شتر مخصوص خود را براى مسابقه‏ اى سوارى در اختیار یاران مى‏ گذاشت. در روایتى از امام صادق(ع) چنین آمده است: «انّ النبىّ اجرى الابل مقبلةً من تبوک فسبقت الغضیاء و علیها اسامة، فجعل النّاس یقولون سبق رسول اللّه(ص) و رسول اللّه یقول سبق اسامة؛(19) هنگامى که پیامبر از تبوک بر مى‏ گشت (میان یاران خود) مسابقه شتر سوارى را مقرّر ساخت، پس غضیا(شتر معروف پیامبر اکرم(ص)) در حالى که اسامة (بن زید) بر آن سوار بود از همه پیشى گرفت، پس مردم (به خاطر این که شتر از آن پیامبر بود) صدا زدند پیامبر پیشى گرفت ولى رسول خدا(ص) مى‏ فرمود: اسامة سبقت گرفت (و برنده شد)». حضرت با جمله «سبق اسامة» فهماند که سوارکارى مهمّ است نه مرکب و چه بسا مرکب راهوارى که به دست افراد ناشى بیفتد و کارى از آن ساخته نباشد. گاه حتى خود حضرت شخصاً مسابقه مى‏ داد، از امام صادق(ع) نقل شده است که فرمود: عربى آمد نزد پیامبر اکرم(ص) و گفت آیا با این شترت با من مسابقه مى‏ دهى؟ «قال نعم فسابقه و الاعرابىّ فقال رسول اللّه انّکم رفعتموها فاحبّ اللّه ان یضعها انّ الجبال تطاولت سفینة نوحٍ(ع) و کانت جودىّ اشدّ تواضعاً بها فحبط اللّه فیها؛(20) حضرت فرمود: بلى پس اعرابى برنده شد، پیامبر اکرم(ص) آنگاه فرمود: شماها (بس که شتر مرا تعریف کردید و مبالغه نمودید) او را بالا بردید، ولى خداوند دوست مى‏ دارد، که او را پایین آورد، زیرا کوهها در طوفان نوح گردن کشى نمودند (براى فرود آمدن کشتى نوح) امّا کوه جودى بانهایت، تواضع را نشان داد، خداوند کشتى را در آن قرار داد(و این افتخار ابدى نصیب او گردید).» حتّى در مسابقه اسب دوانى و شتر دوانى، شرط بندى و تعیین جایزه مى‏ کردند: ابن لبید از انس بن مالک پرسید آیا شما در زمان رسول خدا(ص) براى مسابقه شرط بندى مى‏ کردید، گفت: آرى «راهن رسول اللّه على فرسٍ فسبق فسرّ بذلک و اعجبه؛(21) رسول خدا روى اسبى که داشت (براى مسابقه) شرط بندى کرد و مسابقه را برد و این پیروزى باعث مسرّت و اعجاب آن حضرت شد.» از امام ششم بازگو شده که جمعى از مشرکین به چراگاه‏هاى مدینه به منظور دستبرد گوسفند آمدند: منادى اهل مدینه را به کمک خواست رسول خدا(ص) صداى او را شنید براى دفع دشمن سوار اسبش شده ابوقتاده نخستین کسى بود که از یاران پیامبر به او پیوست و سپس از اصحاب به آنها پیوستند و دشمن فرار کرده بود از آنها اثرى نیافتند. ابوقتاده گوید به رسول خدا گفتم: حالا که دشمن فرار کرده اگر موافقت فرمایید از فرصت استفاده نموده مسابقه اسب دوانى برقرار نمایى، رسول خدا(ص) جواب مثبت داد مسابقه آغاز شد در نتیجه آن حضرت از همه پیشى گرفت و رو به حاضرین کرد و فرمود: من از قریش هستم و این اسب، اسب نجیب خوبى است.(22) 2- تیراندازى‏ مورد دیگر از تفریحات مجاز، مسابقه تیراندازى است. رسول خدا(ص) هم عملاً در مسابقات تیراندازى شرکت مى‏ فرمود، و هم در مورد آن سفارش مى‏ فرمود. شیخ در مبسوط آورده که روزى رسول خدا(ص) به جمعى از انصار عبور کرد که مشغول تیراندازى بودند، حضرت نیز پیشنهاد فرمود که در مسابقه تیراندازى با آنها شرکت کند و فرمود: من با گروهى که «ابن اردع» در آن است همکارى مى‏ کنم، دسته مقابل با شنیدن گفتار حضرت از تیراندازى دست کشیدند و گفتند: گروهى که رسول خدا در آن باشد هرگز مغلوب نمى‏ شوند. حضرت براى این که مسابقه تعطیل نشود، فرمود، من با هر دو گروه همکارى مى‏ کنم مجدداً مسابقه شروع شدو پیامبر اکرم(ص) با هر دو گروه تیراندازى نمود. علاوه بر شرکت عملى، در سخنان خویش نیز به این مسأله سفارش نموده است از جمله رسول خدا(ص) فرمود: «کلّ لهو المؤمن باطل الّا فى ثلاثٍ: فى تأدیبه الفرس، ورمیه عن قوسه و ملاعبته امرأته، فانّهن حق؛ هر لهو و بازى از مؤمن باطل است مگر در سه مورد: 1- در تربیت اسب (و اسب دوانى) 2- تیراندازى از کمانش (و مسابقه تیراندازى) 3- شوخى و بازى با همسرش، این سه مورد حق (و روا) است.» و امامان معصوم نیز تیراندازى مى‏ کردند، و مهارت خاصى داشتند از جمله جریان مسابقه تیراندازى امام باقر(ع) است که نقل شده هشام بن عبدالملک تصمیم گرفت مسابقه تیراندازى ترتیب داده امام را در آن مسابقه شرکت بدهد تا بلکه به واسطه شکست در مسابقه امام باقر(ع) در نظر مردم کوچک جلوه کند! به همین جهت پیش از ورود امام به قصر خلافت، عده‏اى از درباریان را واداشت نشانه‏اى نصب کرده مشغول تیراندازى شوند. امام باقر(ع) وارد مجلس شد و اندکى نشست ناگهان هشام رو به امام کرد و چنین گفت: آیا مایلید در مسابقه تیراندازى شرکت نمایید؟ حضرت فرمود: من دیگر پیر شده‏ ام وقت تیراندازیم گذشته است، مرا معذور دار، هشام اصرار و پافشارى کرد و امام را سوگند داده و همزمان، به یکى از بزرگان بنى امیّه اشاره کرد که تیر و کمان را به آن حضرت بدهد. امام دست برد و کمان را گرفت و تیرى در چلّه کمان نهاد و نشانه‏ گیرى کرد و تیر را درست به قلب هدف زد، آنگاه تیر دوم را به کمان گذاشت و رها کرد و این بار تیر در چوبه تیر قبلى نشست و آن را شکافت، تیر سوم نیز به تیر دوم اصابت کرد و به همین ترتیب نه تیر پرتاب نمود که هر کدام به چوبه تیر قبلى خورد! هشام بى اختیار گفت: آفرین برتو اى اباجعفر! تو سرآمد تیراندازان عرب و عجم هستى، چگونه مى‏ گفتى پیر شده‏ ام؟... حضرت فرمود: مى‏ دانى اهل مدینه به تیراندازى عادت دارند، من نیز در ایام جوانى مدّتى به این کار سرگرم بودم ولى بعد آن را رها کردم، امروز چون تو اصرار کردى ناگزیر پذیرفتم.(23) 3- شنا یکى دیگر از سرگرمى‏ هایى که در روایات به آن سفارش شده شنا است، پیامبر اکرم(ص) فرمود: «خیر لهو المؤمن من السّباحة، و خیر لهو المرأة المفزل؛(24) بهترین لهو و بازى مؤمن شنا کردن است و بهترین لهو و بازى زن (مؤمنه) بافندگى است.» 4- گردش در صحرا و باغات نمونه دیگر از تفریحات سالم گردش در صحرا، باغات، مزارع کشاورزى و کلّاً در فضاى سبز است. گردش در چنان محیطى غم انسان را مى‏ زداید، شاعر عرب با استفاده از روایات این جمله را گفته: ثلاثة یذهبن عن قلب الحزن‏ والماء و الخضرا و الوجه الحسن‏ سه چیز(غم را) از قلب محزون مى‏ برد، آب (و دریا) فضاى سبز و صورت (نورانى) و نیکو. این بخش نیز هم مورد سفارش معصومان قرار گرفته و هم عملاً خود حضرات از چنین تفریحى استفاده مى‏ بردند از جمله: 1- عمرو بن حریث مى‏گوید: به محضر امام صادق(ع) شرفیاب شده و او را در منزل برادرش عبداللّه پیدا کردم. عرض کردم: «جعلت فداک ما حوّلک الى هذا المنزل فقال طلب النّزهة؛(25) فدایت بشوم چه باعث شد به این جا آمدید؟ فرمود: براى تفریح نمودن.» 2- ابراهیم بن ابى محمود روایت مى‏ کند. حضرت امام رضا(ع) در جمعى از ما پرسید؟ چه نوع خورشتى بهتر و پراستفاده‏ تر است؟ جمعى گفتند: گوشت و بعضى گفتند: روغن زیتون و بعضى دیگر گفتند: روغن بهتر است، فقال (ع): لابل الملح لقد خرجنا الى النّزهة لنا و نسى الغلمان الملح فما انتفعنا شى‏ءٌ حتّى انصرفنا؛(26) پس حضرت فرمود: نه (هیچ از آنچه گفته شد نیست) بلکه نمک (مفیدترین است) براى این که روزى ما(با جمعى) براى تفریح و سیاحت(از شهر) خارج شدیم و غلامان نمک را فراموش کردند: پس از چیزى (که از خوردنى‏ ها همراه داشتیم) بهره نبردیم و استفاده نکردیم تا آنکه (همانطور) برگشتیم.» ابن سکیت مى‏گوید: «خرجنا نتنزّه اذا خرجوا الى البساتین؛ خارج شدیم براى تفریح، وقتى گفته مى‏ شود که براى (دیدن) باغات و بوستان خارج شوند.(27) موارد فوق و غیر آن نشان مى‏ دهد که یکى از موارد تفریح (و شاید بهترین مورد) رفتن به باغات و فضاى سبز اطراف شهر است، منتهى حدود شرعى مراعات شود و از کارهاى خلاف شرع پرهیز شود. امام رضا(ع) مى‏ فرماید: «از لذائذ دنیا نصیبى براى (کامیابى) خویش قرار دهید و تمنّیات دل را از راه‏هاى مشروع و حلال برآورید و (مراقبت کنید که) مردانگى و عزتتان آسیب نبیند و دچار اسراف نشوید و با این تفریحات سالم به زندگى دنیا مدد رسانید.(28) 5 - مزاح و شوخى با برادران دینى‏ از دیگر تفریحات که مجاز شمرده شده شوخى و مزاح هایى است که از نزاکت خارج نباشد. و مرز شخصیّت انسان را نیز نشکند و همین طور حدود شرعى در آن مراعات شود. در روایت آمده که: «کان یمزح و لایقول الّا حقّاً؛(29) رسول خدا(ص) مزاح مى‏ کرد و غیر از حق نمى‏ گفت.» و نمونه‏ هایى از مزاح آن حضرت در تاریخ نقل شده است: از جمله روزى به یک زنى از طایفه اشجع فرمود: پیرزن ها به بهشت وارد نمى‏ شوند، زن به گریه افتاد بلال حبشى علّت گریه را پرسید بعد از این که متوجه شد نزد رسول خدا(ص) رفت، حضرت فرمود: سیاه‏ ها هم به بهشت راه ندارند او هم شروع کرد به گریه، هر دوى آن‏ها را عبّاس عموى پیغمبر دیدار کرد و مسأله را به عرض پیامبر اکرم(ص) رساند، حضرت فرمود: پیرمردها هم به بهشت راه ندارند، او نیز ناراحت شد، سپس حضرت همه آنها را احضار کرد و فرمود: اهل بهشت همه جوان و بى مو و آراسته‏ اند و اضافه نمود که: «انّهم یدخلون الجنّة شبّاناً منورّین؛(30) آن‏ها به صورت جوان و نورانى وارد بهشت مى‏ شوند.» و همین طور بلال نیز گاهى شوخى و مزاح مى‏ کرد. و خود پیامبر اکرم(ص) نیز فرمود: «انّى لامزح ولااقول الّا حقّا؛(31) من شوخى مى‏ کنم و جز واقع و حق نمى‏ گویم.» در جاى دیگر فرمود: «المؤمن دعبٌ لعبٌ والمنافق قطب غضب؛(32) مؤمن مزاح کننده و بازى کن است منافق ترش رو و خشمگین است.» امامان معصوم نیز به این مسئله سفارش نموده‏ اند، و خود نیز گاهى مزاح مى‏ فرمودند: یونس شیبانى مى‏ گوید، امام صادق از من پرسید: «کیف مداعبة بعضکم بعضاً قلت قلیلاً، قال: هلّا تفعلوا فانّ المداعبة من حسن الخلق و انّک لتدخل بها السّرور على اخیک و لقد کان النّبى یداعب الرّجل یرید ان یسرّه؛(33) چگونه است شوخى و مزاح شما با (برادران دینى و) دیگران، گفتم: خیلى کم. فرمود: چرا(در این کار سستى و کم کارى مى‏ کنید و) انجام نمى‏ دهید. براستى شوخى و مزاح از شاخه‏ هاى حُسن خلق است و تو با این عمل شادى در قلب برادر(دینى) خود وارد کنى. رسول خدا(ص) این گونه بود که هرگاه مردى را مى‏ خواست خوشحال کند با او شوخى مى‏ کرد.» 6- تفریح در خانواده و با خانواده‏ نوعى دیگر از تفریحات سالم، تفریحاتى است که در منزل با اهل و عیال، و با همراه آنها به مسافرت رفتن و به بیرون از شهر رفتن انجام مى‏ گیرد، این بخش در سه قسمت بیان مى‏ شود. الف: همراه با خانواده در خارج از شهر و باغات‏ رفتن به تفریح گاهها همیشه مجرّدى و همراه رفقا و دوستان نباید باشد، گاه لازم است خانواده را از این تفریحات بهره‏ مند سازیم، چنان که معصومان ما این گونه بودند، اگر گاهى همراه دوستان و رفقاى خویش به تفریح مى‏ رفتند زمانى نیز دست زن و بچه را گرفته به خارج از شهر براى تفریح مى‏ رفتند. ابى بصیر از امام صادق(ع) روایت مى‏ کند، که رسول خدا(ص) روزى به در خانه فاطمه(س) آمد و او را سوار الاغ کرده و به على و حسن و حسین (علیهم السلام)هم دستور داد که از شهر مدینه همراه او خارج شوند هنگامى که از دیوارهاى شهر فاصله گرفتند سر دو راهى رسیدند رسول خدا(ص) دست راست را انتخاب کرد تا رسیدند به محلى که در آنجا درخت خرمایى وجود داشت رسول خدا(ص) گوسفندى خرید که در یکى از گوش‏ هایش نقطه‏ هاى سفید داشت و دستور داد آن را ذبح نمودند و آن را پختند.(34) ب: شوخى و بازى با همسر مورد دیگر از تفریح سالم که باید به آن توجّهى جدّى شود، و مناصب و مقام هاى علمى و سیاسى و...مانع آن نگردد توجّه ویژه به همسران و شوخى و تفریح با آنهاست. در روایت متعددى به این امر اشاره شده است که نشان دهنده اهمیت آن است از جمله: 1- رسول خدا(ص) فرمود: هر لهوى از مؤمن باطل است مگر در سه مورد، تأدیب و تربیت اسب (سوارکارى) تیراندازى «و ملاعبته امرأته؛ و بازى کردن مؤمن با همسرش، این موارد حقّند.»(35) 2- همان حضرت فرمود: «کل شى‏ءٍ لیس من ذکر اللّه لهوٌ و لعبٌ الا ان یکون اربعةً: ملاعبة الرّجل امرأته...؛(36) هر چیزى غیر از یاد خدا لهو و بازى است، جز چهار چیز (که تفریح سالم شمرده مى‏شود) شوخى و بازى مرد با همسرش، تربیت اسب، تیراندازى، و یاد دادن شنا». 3- امام باقر(ع) فرمود: «لهو المؤمن فى ثلاثة اشیاء: التّمتّع بالنساء...؛ لهو و تفریح مؤمن در سه چیز است بهره ورى و لذّت بردن از زنان، شوخى با برادران (دینى) و نماز شب.»(37) ج: بازى با کودکان‏ از جمله تفریحاتى که هم براى خود انسان مفید است و هم کودکان، بازى با کودکان و به بازى گرفتن آن‏هاست پیامبر اکرم(ص) فرمود: «من کان عنده صبىّ فلیصاب له؛(38) هر کس کودکى نزد اوست پس باید با او کودکانه رفتار کند.» چون که با کودک سرو کارت فتاد پس زبان کودکى باید گشاد حتّى شخص پیامبر اکرم(ص) با آن همه عظمت با کودکان بازى مى‏کرد، جابربن عبداللّه گوید: «دخلت على النّبىّ(ص) و الحسین و الحسن على ظهره و هو یحبثو لهما و یقول نعم الجمل جملکما و نعم العدلان انتما؛(39) بر رسول خدا وارد شدم در حالى که حسن و حسین سوار پشت رسول اللّه بودند وى پشت خود را خم کرده بود(مانند حالت رکوع) براى آن دو مى‏ فرمود: بهترین شتر، شتر شما است و بهترین سواره شما هستید.»(40) و عمربن خطاب مى‏ گوید: حسن وحسین را بر دوش رسول خدا(ص) دیدم، گفتم چه اسب خوبى دارید؟ رسول خدا(ص) فرمود: «چه سواران خوبى هستند آن دو». 7- نماز شب و ارتباط با خدا از مهمترین موارد تفریح سالم که نشاط درونى عمیق و انبساط روحى پایدار در انسان ایجاد مى‏ کند دعا و مناجات و ارتباط با خداى متعال است. او که قدرت و علم و کرم بى‏ نهایت دارد، که هر کس به دریاى رحمت و یاد او وصل شود انبساط روحى گسترده‏اى پیدا مى‏ کند، در بین ارتباطات با خدا نماز شب از جایگاه و منزلت خاصى برخوردار است. در روایت پیش گفته از حضرت باقر(ع) چنین مى‏ خوانیم: «لهو المؤمن فى ثلاثة اشیاء...و الصّلوة باللیل؛ لهو و تفریح مؤمن در سه چیز است، به ره‏ورى از زنان، شوخى با برادران و خواندن نماز شب.» راز این که نماز شب باعث نشاط درونى مى‏ شود، یکى این است که خدا نماز شب خوان‏ها را دوست مى‏ دارد و با بشاشت و نشاط و بشارت با آنها برخورد مى‏ کند، رسول خدا(ص) فرمود: «ثلاثة یحبّهم اللّه و یضحک الیهم و یستبشرون بهم... و الّذى له امرأة حسناء و فراشٌ لهن حسن فیقوم من اللیل فبذر شهوته فیذکرنى و یناجینى ولوشاء رقد؛ سه گروه را خداوند دوست مى‏ دارد و با آنها با خنده (و نشاط) برخورد نموده آنها را (به بهشت) بشارت مى‏ دهد... و کسى که براى او زن زیبایى است و بستر نرم و (گرم و) و نیکو دارد (با این حال) پس شب بر مى‏ خیزد و شهوت خویش را رها نموده مرا یاد نموده و با من مناجات مى‏ کند و (با این که) اگر مى‏ خواست مى‏ توانست بخوابد.»(41) و نکته دیگر این که نماز شب باعث صحّت و سلامتى انسان مى‏ شود، و این خود در شادى و نشاط انسان نقش دارد، على(ع) فرمود: «قیام اللیل مصحّة للبدن و مرضاةٌ للرّبّ عزّ و جلّ و تعرّض للرّحمة و تمسّک باخلاق النبییّن؛(42) برخاستن در شب (براى نماز) باعث سلامتى بدن، خشنودى پروردگار عزیز و جلیل، در معرض رحمت الهى قرار گرفتن و (باعث) چنگ زدن به اخلاق انبیاء مى‏ شود.» تذکّر این نکته ضرورى است آنچه مورد اشاره قرار گرفت نمونه‏ هایى از تفریحات سالم بود که در منابع دینى آمده و گرنه تفریحات سالم منحصر به این موارد نیست هر قوم و ملّتى متناسب با فرهنگ خویش از ورزشها و تفریحاتى برخوردارند، که اگر خلاف دستورات شرعى نباشند، و گناهى در آن انجام نگیرد مورد تأیید اسلام نیز مى‏ باشد. پى‏ نوشت‏ ها: - 1- ر ک تفسیر نمونه، ناصر مکارم شیرازى، دارالکتب الاسلامیّه، ج 9، ص 334 ؛ شعارهاى فضیلت، محمد باقر مدرس، انتشارات سوره، اول 1374، ج 4، ص 231 با تغییر و اضافات. 2- یرتع یعنى علف خوارى از گیاهان صحرایى و شیره درختان، و به معناى فراوان خوردن نیز آمده، تفسیر نمونه، همان، ص 330، و ستاره‏هاى فضیلت، همان ص 231. 3- سوره یوسف، آیه 12. 4- سوره آل عمران، آیه 137، سوره انعام، آیه 11، سوره نمل، آیه 36. 5- سوره سبأ، آیه 17 - 18. 6- سوره شعراء، آیه 7. 7- سوره سجده، آیه 27. 8- سوره بقره، آیه 164. 9- تفسیر نمونه، ناصر مکارم شیرازى، دارالکتب الاسلامیه، 1370، ج 9، ص 336. 10- نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، ص 724، حکمت 390. 11- تفسیر نمونه، ص 334، ستاره‏هاى فضیلت، همان، ص 232. 12- بحار، ج 78، ص 346، حدیث 6. 13- محمدى رى شهرى، میزان الحکمه، بیروت، دارالحدیث، دوّم، 1419، ج 3، ص 1290 روایت 8457. 14- همان، روایت 8456. 15- همان، روایت 8451. 16- همان، 8452. 17- همان، ص 1290، حدیث 8448. 18- شیخ عباس قمى، سفینة البحار، ص 596، به نقل از تفسیر نمونه، ج 9، ص 335. 19- سفینة البحار، ج 1، ص 596. 20- حرّ عاملى، وسائل الشیعه، داراحیاء التراث العربى، ج 2، ص‏517. 21- همان، ج 13، ص 346. 22- شیخ طوسى، مبسوط، بحث سبق و رمایه، به نقل از ستاره‏هاى فضیلت، همان، ص 245 - 246. 23- میزان الحکمه، همان، ج 7، ص 2804، روایت 18368. 24- محمد بن جریر بن رستم الطبرى، دلائل الامة، نجف، منشورات المطبعة الحیدریّه، 1383ه.ق، ص 105 و ر ک سیره پیشوایان، مهدى پیشوایى، ص 340 - 341. 25- میزان الحکمه، همان، ج 7، ص 2804. 26- اصول کافى، محمد بن یعقوب کلینى، ج 3، ص 36. 27- شیخ عباس قمى، سفینة البحار، ج 2، ص 584. 28- ستاره‏هاى فضیلت، همان، ج 4، ص 24. 29- بحار، ج 78، ص 346 «اجعلوا لانفسکم حظّا من الدّنیا باعطاءها ماتشتهى من الحلال و مالا ثلم المروة و الاسرف فیه و استعینوا بذلک على لهو الدّنیا.» 30- بحارالانوار، ج 16، ص 294. 31- همان، ص 294، حدیث 95. 32- همان، ج 16، ص 296. 33- همان، ج 77، ص 153. 34- همان، ج 16، ص 298؛اصول کافى، ج 2، ص 662. 35- بحارالانوار، ج 76، ص 192، حدیث 13 با تلخیص. 36- میزان الحکمه، همان، ج 7، ص 2804 و روایت 18368. 37- همان، روایت 18370. 38- همان، روایت 18367. 39- وسایل، همان، ج 15، ص 203. 40- بحارالانوار، همان، ج‏43، ص 285. 41- الدّر المنثور، ج 2، ص 383، به نقل از میزان الحکمه، همان، ج‏4، ص 1654 روایت، 10755. 42- همان، روایت 10759. پاسدار اسلام ـ ش 297 - شهریور 85

 از آنجا که جایگاه پیامبران در تمدن گذشته بشر پیوسته مورد نقد و بررسى موافقان و مخالفان پیامبران بوده و با توجه به اینکه اراده انسان مهمترین عامل تمدن ساز شناخته شده چگونگى تأثیرگذارى پیامبران مورد ارزیابى و سنجش قرار مى ‏گیرد. منابع دینى، تاریخى و علمى و نیز داورى اندیشمندان، مأخذ و مستند سنجش این امر و تعیین نتیجه آن مى‏ باشد. مقدمه: ارزش و اهمیت هر موضوعى به میزان تأثیرگذارى آن در سعادت و تأمین خواسته‏ ها و نیازهاى انسان وابسته است. «پیامبران و نقش آنان در تمدن جهان» نیز از همین منظر و نگاه قابل ارزیابى است. بررسى‏ ها نشان مى‏ دهد که تأثیرگذارى پیامبران در تمدن بشر از جانب دو گروه مختلف مورد داورى قرار گرفته و تبیین ابعاد آن موجب پیدایش دو نظریه شده است: نظریه اول: دیدگاه اندیشمندان موافق پیامبران است. این گروه تأثیر و نقش پیامبران در تمدن انسان را مثبت، و هدایتگر یافته ‏اند و جامعه بشریت را در مسیر تمدن مدیون خدمات پیامبران مى‏ دانند. نظریه دوم: از جانب پاره‏اى رهبران فکرى مکتب‏هاى مادى و نظام‏هاى سیاسى است. این گروه مخالف پیامبران بوده و تأثیرگذارى آنان را منفى شمرده ‏اند. برخى از آنان دین را افیون ملت ‏ها(1) و برخى دیگر اقدامات پیامبران را مخدوش، کم رنگ و مناسب زندگى قبیله ‏اى و بَدَوى نامیده ‏اند.(2) در چنین شرایطى بررسى منصفانه جایگاه پیامبران در تاریخ و تعیین نقش مثبت یا منفى آنان در تمدن بشر امرى لازم یا ضرورى است، زیرا عدد مؤمنان و کسانى که ارتقاء بشر و تمدن انسان را حاصل و نتیجه کار پیامبران مى ‏دانند زیاد است و افراد ناآشنا به مکتب و هدف و اقدامات پیامبران نیز اندک نیستند. از سوى دیگر این مسئله، امرى نیست که صرفاً متعلق به تاریخ گذشته باشد، بلکه واقعیت آن هر چه باشد مرتبط با تمدن معاصر و قابل تعمیم نسبت به تمدن آینده است. بدین لحاظ تاکنون محققان زیادى پیرامون این مسئله پژوهش نموده و کتاب و مقاله نوشته‏ اند، اما در مقایسه با اهمیت موضوع و نیاز نسل‏هاى جدید کافى نیست و تبیین و ارائه جنبه‏ ها و ابعاد مسئله پیوسته مورد نیاز است و تلاش بیشترى مى‏طلبد. مقاله حاضر گامى در این زمینه است، به این امید که پاسخ به پرسشى بنیادین و فراگیر باشد. در این نوشتار تأکید بر این است که در عین اختصار، غناى علمى و محتواى فکرى و استوارى یک مجموعه گسترده تحقیقى، حفظ و رعایت شود. تعریف تمدن‏ تعریف‏هاى مختلفى از تمدن ارائه شده است که افزون بر تفاوت‏هاى لفظى به لحاظ محتوا و نیز جامعیت و مانعیت، هم وزن و یکسان نیستند. هر چند برخى تعاریف تا حدودى به یکدیگر نزدیکترند. در این زمینه جان لوییس مى‏نویسد: «تمدن مرتبه ‏اى از فرهنگ نسبتاً پیشرفته‏اى است که در آن فنون و علوم، و همینطور حیات سیاسى، رشد لازم را یافته باشد و نمودارهاى آن: وجود طبقات اجتماعى، تخصص، پیدایش شهرها، حساب و نویسندگى است.»(3) ویل دورانت نیز در تعریف تمدن چنین مى‏گوید: «تمدن عبارت است از خلاقیت فرهنگى که خود در نتیجه وجود نظم اجتماعى و حکومت قانون و رفاه نسبى امکان وجود مى‏ یابد.»(4) به طور کلى مى‏ توان به وضعیت زندگى یک قوم و ملت در بُعدهاى مادى و معنوى، فردى و اجتماعى، ساده و پیشرفته، تمدن گفت، اما در این بررسى مراد ما از تمدن، وضعیت مطلوب و پیشرفته ابعاد زندگى اقوام و ملت هایى که پیامبران در میان آنان حضور عینى و مستقیم یا حضور شخصیتى و غیر مستقیم داشته ‏اند و با آنان در تعامل بوده ‏اند تا مشخص گردد پیامبران (به ویژه پیامبر اسلام (ص)) در پیشرفت و ارتقاء این تمدن چه جایگاهى دارند. عوامل و ارکان تمدن‏ اظهار نظر پیرامون عامل یا عوامل تمدن در حقیقت نوعى اظهار نظر در مورد فلسفه تاریخ یا تاریخ یک ملت است ؛(5)زیرا تمدن هر قوم و ملت بخشى از تاریخ آن مردم است و با توجه به اینکه پیرامون عوامل تحول تاریخ نظریه‏هاى مختلفى وجود دارد. لذا کسانى که تحولات تاریخى را معلول عوامل اقتصادى، اجتماعى و...مى‏دانند و براى اراده انسان نقش تعیین کننده قائل نبوده و آن را تابعى از عوامل اقتصادى و...مى‏بینند، طبعاً آنان تمدن را معلول عوامل اقتصادى، اجتماعى و...خواهند شمرد. «نژاد در ایجاد تمدن چندان تأثیرى ندارد و تمدن در جاهاى مختلف یانزد ملت هایى که رنگ هاى گوناگون دارند آشکار مى‏ شود. به عبارت دیگر نژاد نیست که تمدن را به وجود مى‏ آورد بلکه تمدن است که ملتها را خلق مى‏ کند. مثلاً فرد انگلیسى تمدن انگلیس را ایجاد نمى‏کند بلکه از تمدن انگلیسى است که فرد انگلیسى ساخته می ‏شود. هنگامى که فرد انگلیسى به نقطه دورى مانند تومبوکتو مى‏ رود و تمدن خود را همراه مى‏ برد و در آنجا نیز لباس شب نشینى مخصوصى را مى ‏پوشد، این دلیل آن نیست که تمدن خود را در این نقاط به صورت جدید خلق کند، بلکه نشانه آن است که حتى در این نقاط دور افتاده هم نمى ‏تواند از زیر تسلط آن تمدن خارج شود. اگر شرایط مساوى از لحاظ زمین‏ شناسى، جغرافیایى و اقتصادى در نژاد دیگرى جز انگلیسى، مشابه با شرایط انگلیس پدید آید، نتایج همانندى به دست مى ‏آید و از این روست که مى ‏بینیم تمدن ژاپن قرن بیستم، تمدن انگلستان قرن نوزدهم را تجدید مى ‏کند. تأثیرى که نژاد در تمدن دارد این است که پیدایش آن غالباً پس از موقعى است که ریشه ‏هاى نژادى مختلف با یکدیگر مى‏ آمیزند و به تدریج ملتى که به طور نسبى حالت تجانسى دارد از آن میان بیرون مى‏آید.»(6) طبق این نظریه پیدایش تمدن زائیده شرایط خارجى است و عوامل محیطى، اقتصادى و...بر اندیشه و درون افراد تأثیر مى‏گذارد، نه اینکه ویژگیهاى درونى افراد عامل تمدن باشد. اما کسانى که حوادث اجتماعى و تحولات تاریخى را معلول و تابعى از تفکر و اراده انسانها مى ‏دانند در پیدایش تمدنها نیز عامل اساسى و محرک اصلى را اراده و اندیشه انسانها مى ‏شناسند.(7) برخى نویسندگان نیز دو قسم عامل تمدن ساز برشمرده و بالتبع دوقسم تمدن را قائل اند: عامل مادى و تمدن معلول آن، عامل انسانى و تمدن معلول آن. به عبارت دیگر به اقتضاى شرایط در بعضى تمدنها عوامل مادى و ظاهرى قویتر بوده و باعث پیشرفت ابعاد زندگى شده است، تا آنجا که در فکر و اراده انسانها نیز رسوخ و نفوذ کرده و آنها را ارتقا بخشیده است و بالعکس در پاره ‏اى از تمدن‏ها که عوامل مادى ضعیف بوده، فکر و اراده انسانها نخستین و بیشترین حرکت را ایجاد نموده است. این تفصیل را در مقایسه‏اى که میان تمدن روم و تمدن عربى اسلامى انجام گرفته چنین مى‏ بینیم: «ارتقا و پیشرفت ملت روم از زندگى ساده اولیه ‏اش به حیات و زندگى تکامل یافته ، در مقایسه با ارتقاء ملت عرب از زندگى جاهلیتش به دوره اسلامى نهایت فاصله را داشت. چرا که ارتقاء و پیشرفت روم ارتقایى مادى بود که این تعبیر اگر درست باشد از پیشرفت اندک اندک تمدن نشأت گرفت و به وجود آمد. درحالى که ارتقاء و پیشرفت عرب ارتقایى معنوى بود که از تغییر و دگرگونى روح عربى بر اثر اسلام شدت گرفت. گویى این ارتقاء ارتقایى از درون به ظاهر بود. روح عرب تغییر نموده و در اثر آن حیات و زندگى مادى عرب تغییر نمود. در حالى که ارتقاء روم ارتقاء از ظاهر به باطن و درون بود. نخست ظروف و شرایط ظاهرى ملت روم تغییرکرد و سپس در اثر آن روحیه ‏ها و باطن ملت روم ترقى و تعالى یافت.»(8) بطلان و بى پایه بودن این تفصیل و به طور کلى نظریه جبر تاریخ در جاى خود اثبات رسیده است(9) چون عامل اصلى و تعیین کننده در تحولات تاریخى و پیدایش و شکوفایى تمدن‏هاى بشرى تنها اندیشه و اراده انسانى است (و عواملى جدا از آن در حد زمینه سازى و شتاب زائى تأثیرگذارند) این امر یه اندازه‏اى روشن است که برخى اندیشمندان مادى نیز به آن اعتراف نموده‏ اند.(10) ارکان تمدن‏ عناصرى از تمدن به عنوان اجزاء اصلى وپایه ‏هاى حیات و استقرار تمدن شناخته شده‏اند: «در تمدن معمولاً چهار عنصر یا رکن اساسى را مى ‏توان تشخیص داد:1- پیش بینى و احتیاط در امور اقتصادى 2- پیدا شدن سازمان سیاسى 3- پیدا شدن سنت‏هاى اخلاقى و سلوکى 4- و سرانجام جهد و کوشش در راه علم و بسط هنر.»(11) اکنون که ارکان تمدن و نیز اراده انسان به عنوان عامل اصلى در بناى تمدن شناخته شد باید دید پیامبران، به مثابه عاملى انسانى چه نقش و تأثیرى در تمدن‏هاى مطلوب و پیشرفته بشر داشته ‏اند؟ اگر به راستى آنان مؤثر بوده ‏اند، این تأثیرگذارى در چه حدى بوده است. در اینجا براساس هر یک از منابع دینى، منابع تاریخى و علمى، و متن اعترافات صاحب نظران به بررسى این موضوع در تمدن گذشته و معاصر مى ‏پردازیم: 1- منابع دینى قرآن کریم در آیات و موارد مختلفى تأثیر وجود پیامبر اسلام را در ارتقاء و پیشبرد زندگى و تمدن اقوام و جمعیت ها بازگو نموده است، از جمله: «کان الناس امة واحدة فبعث الله النبیین مبشّرین و منذرین و انزل معهم الکتاب بالحق لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه.»(12) مردم (در آغاز) یک گروه بودند پس خداوند پیامبران را نوید دهنده و بیم دهنده برانگیخت و با ایشان کتاب بحق فرستاد تا میان مردم در آنچه اختلاف کرده‏ اند حکومت کنند. این بیان قرآن نشانگر آن است که پیامبران در زمانى که تنها یک جامعه انسانى بیش نبود، حضور نداشته ‏اند و دلیل روشنى بر سابقه دیرینه و هدف سازنده آنان در عرصه روابط اجتماعى است. مفسران بزرگ ابعاد مختلف این آیه و دلالت هاى آن را طرح نموده ‏اند که نقش پیامبران در تدوین قانون وتنظیم جامعه از آن جمله است: «افراد انسان که به حسب فطرت، مدنى و اجتماعى بودند در آغاز تشکیل اجتماع به صورت گروه واحد و یکنواختى بودند، بعداً در میان ایشان به مقتضاى فطرت، اختلافاتى در کسب مزایاى حیاتى بروز نمود، رفع این اختلافات و مشاجرات محتاج وضع قوانین و نظامات مناسبى بود. لذا ایزد متعال پیامبرانى را برانگیخت و با ایشان احکام و قوانینى در شکل دین براى بشر فرستاد و بشارتها و تهدیدهایى به آنها ضمیمه کرد و با یک سلسله وظایف عبادى کامل نمود...»(13) «لقد منّ الله على المؤمنین اذ بعث فیهم رسولاً من انفسهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة و ان کانوا من قبل لفى ضلال مبین.»(14) خداوند بر مؤمنان منّت گذارد (نعمت بزرگى بخشید)هنگامى که در میان آنها پیامبرى از جنس خودشان برانگیخت که آیات او را بر آنها بخواند و کتاب و حکمت به آنها بیاموزد، اگر چه پیش از آن در گمراهى آشکار بودند. «هو الّذى بعث فى الأمّییّن رسولاً منهم یتلوا علیهم آیاته و یزکّیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة و ان کانوا من قبل لفى ضلال مبین.»(15) خداوند کسى است که درمیان مردم درس نخوانده رسولى از خودشان برانگیخت تا آیاتش را بر آنان بخواند و آنان را پاکیزه کند و به آنان کتاب و حکمت بیاموزد، هرچند پیش از آنان در گمراهى آشکارى بودند. با توجه به جایگاه اخلاق و دانش در تمدن از آیات فوق این نکته استفاده مى‏شود که پیامبران خاصه پیامبر اسلام آیات خدا را بر انسان‏ها خوانده، اخلاق آنان را تصفیه و تهذیب مى‏نمودند و به آنان کتاب و حکمت تعلیم مى‏دادند. در فرازى از نهج البلاغه، حضور پیامبران در میان اقوام پیشین و تأثیرگذارى آنان در جنبه‏ هاى معنوى و مادى زندگى انسانها چنین ذکر شده است: «...فبعث فیهم رسله و واتر الیهم انبیائه لیستأدوهم میثاق فطرته و یذکروهم منسىّ نعمته و یحتجّوا علیهم بالتّبلیغ و یثیروا لهم دفائن العقول و یروهم الایات المقدّرة من سقف فوقهم مرفوع و مهاد تحتهم موضوع و معایش تحییهم و آجالٍ تفنیهیم و اوصابٍ تهرمهم و احداثٍ تتابع علیهم. ...على دلک نسلت القرون و مضت الدهور و سلفت الآباءُ و خلفت الأبناءُ الى ان بعث الله سبحانه محمداً رسول الله صلى الله علیه و آله و سلّم لانجاز عدته و اتمام نبوّته. مأخوذاً على النبیین میثاقه، مشهورةً سماته کریماً میلاده. و اهل الأرض یومئذٍ مللٌ متفرقة و اهواءٌ منتشرةٌ. و طرائقُ متشتّته. بین مشبّه لله بخلقه او ملحدٍ فى اسمه، او مشیرٍ الى غیره.فهداهم به من الضّلالة و انقذهم بمکانه من الجهالة.»(16) خداوند پیامبرانش را در میان مردم برانگیخت و پیاپى انبیاء خود را به سوى آنان فرستاد تا مردم را به اداى پیمان فطرى که با خداوند بسته بودند وادار نمایند و نعمت فراموش شده او را بیادشان آورند و با تبلیغ دلایل روشن وظیفه رسالت را بجاى آورند و عقل هاى پنهان شده مردم را برانگیزانند آیات مقدر الهى را به آنان بنمایانند، آسمانهایى برافراشته بالاى سرشان و گهواره گسترده زمین زیر پایشان، معیشتهایى که حیاتشان را تأمین نماید و اجل هایى که آنان را به نیستى کشاند. سختیهایى که پیر و فرسوده شان سازد و رویدادهایى که آنان را تعقیب مى‏کند.... قرنها این گونه گذشت و روزگاران سپرى شد. نیاکان در گذشتند و فرزندان به جاى آنان قرار گرفتند. تا اینکه خداوند سبحان «محمد پیامبر خدا(ص)» را برانگیخت تا وعده‏اش را وفا کند و نبوبش را کامل گرداند، او که میثاق پذیرش نبوتش از همه پیامبران گرفته شده بود. پیامبرى با علامات مشهور و ولادت شریف. و در آن روزگاران مردم روى زمین ملّتهایى پراکنده با گرایشهایى متفرق و روشهایى درهم و برهم و سرگردان بودند. گروهى از مردم خداوند را به مخلوقاتش تشبیه مى ‏کردند و گروه دیگر در اسماء مقدّسش الحاد مى‏ورزیدند. جمع دیگرى با نامهاى الهى به موجودات دیگر اشاره مى‏نمودند. خداوند سبحان آنان را به وسیله پیامبر اکرم از گمراهى نجات داد و با مکانت وى آنان را از (سیه چال) جهالت برگرفت. در فراز نخست اهتمام پیامبران به ایجاد تنبه و آگاهى در انسان‏ها و توجه دادن آنان به موهبت‏هاى فراوان و موجود در جهان و اسباب قابل استفاده در زندگى و نیز عوامل زیان بار و نابودگر افراد ذکر شده است. در فراز دوم نقش برجسته پیامبر اسلام در بناء جامعه ‏اى مطلوب از میان اقوام و انسان‏هاى پراکنده، سرگردان و نادان را مى ‏نگریم . منابع علمى و تاریخى‏ در بیان ارکان تمدن گذشت که در ساختمان تمدن چهار عنصر اقتصاد، سیاست، اخلاق و علم قابل تشخیص است، لذا کارنامه پیامبران در این چهار بخش را با استناد به منابع علمى و تاریخى به اختصار بررسى مى ‏کنیم: پیامبران و امور اقتصادى‏ در تعالیم پیامبران توجه به عامل اقتصاد و اهمیت آن به خوبى مشهود است. نمونه آن را در مدیریت و برنامه حکومت یوسف(ع) مى‏ توان ملاک قرار داد.(17)زمانى که یوسف (ع) به اقتدار سیاسى دست یافت تصدى امور اقتصادى کشور را خواستار شد و در نخستین اقدام به سازماندهى وضعیت اقتصادى پرداخت.(18) همچنین قرآن کریم زندگى مرفه و توأم با آسایش را پسندیده شمرده و از آن به عنوان نعمت الهى(19) و رزق و روزى پروردگار براى مردم یاد نموده که در خور شکر و سپاس الهى است.(20) پیامبران براى ایجاد رفاه و رونق اقتصادى در دو مرحله نظرى و عملى اهتمام ورزیده‏اند. به لحاظ نظرى و تئورى پیامبران مدیریت اقتصاد و مراحل مهم آن از جمله تولید، توزیع و مصرف را مورد توجه قرار داده و فکر و اندیشه انسانها را در راستاى اقتصاد سالم و مطلوب هدایت نموده‏اند. این عنایت و هدایت در منابع اسلامى مکرر بازگو شده است. الف - مدیریت اقتصادى: قرآن کریم اموال و ثروتها را عامل قوام و استوارى زندگى مردم شمرده و از سپردن آن به کسانى که اهلیت سرپرستى ندارند نهى نموده است: «و لا تؤتوا السّفهاء اموالکم الّتى جعل الله لکم قیاماً...»(21) و اموال خود را که خداوند وسیله قوام زندگى شما قرار داده به دست سفیهان ندهید. ب - تولید: پیامبر اسلام از پاداش و اجر معنوى فراوان براى کوشش و تلاش تولیدى خبر داده(22) و کوتاهى در امر تولید و بهره‏گیرى از منابع طبیعت را نکوهش نموده است: «عن الباقر(ع) قال کان امیر المؤمنین (ع) یقول: من وجد ماءً و تراباً ثم افتقر فابعده الله.»(23) امام باقر (ع) از امیر مؤمنان (ع) روایت نموده است که مى‏فرمود: هر کس آب و زمین داشته باشد و با داشتن آن در فقر زندگى کند خداوند او را (از رحمت خود) دور نموده است. علاوه بر آن به صورت قانونى و رسمى براى کار تولیدى نتایج و پاداش مثبت و مادى مقرر نموده است: «عن ابى عبدالله (ع) قال رسول الله (ص): من غرس شجراً او حفر وادیاً بدیّاً لم یسبقه الیه احد و أحیى أرضاً میتة فهى له قضاء من الله و رسوله (ص)»(24) امام صادق (ع) از پیامبر خدا (ص) روایت نموده که فرمود: هر کسى درختى غرس کند یا وادى (و رودخانه‏اى) را پیش از دیگران حفر سازد یا زمین بایرى را آباد کند به حکم خدا و پیامبرش (این) از آن اوست. ج - توزیع: در اینجا مراد از توزیع (فراتر از توزیع کالا است بلکه مراد) توزیع اموال و ثروت میان اقشار و افراد جامعه است. بر اساس تعالیم انبیاء توزیع ثروت در صورتى مطلوب اوست که در اختیار افراد «حق شناس و نیکوکار» قرار گیرد. زیرا بقاء جامعه اسلامى و آیین اسلام در گرو توزیع مطلوب است و توزیع نامطلوب مى‏ تواند جامعه اسلامى و مکتب اسلام را نابود سازد. «قال ابو عبدالله (ع) انّ من بقاء المسلمین و بقاء الاسلام أن تصیر الأموال عند من یعرف فیها الحقّ و یصنع المعروف و انّ من فناء الاسلام و فناء المسلمین أن تصیر الأموال فى أیدى من لا یعرف فیها الحق و لا یصنع فیها المعروف.»(25) امام صادق (ع) فرمود: از امورى که بقاء و ماندگارى مسلمانان و بقاء اسلام به آن وابسته است، قرار گرفتن اموال نزد کسى است که نسبت به آن حق شناس باشد و آن را در راه صحیح هزینه کند و از عوامل نابود کننده اسلام و مسلمانان آن است که اموال در دست کسى قرار گیرد که راه و روش حق را نسبت به آن نداند و در راه صحیح مصرف ننماید. د - مصرف: در نظام اقتصادى انبیاء، مصرف تولیدات و کالا نیز داراى ضابطه است. مالکیت فرد مجوز آن نیست که هرگونه اقدامى نسبت به کالاى تولید شده انجام دهد. بلکه در مرحله مصرف، موظف است از امورى از جمله اسراف، اتلاف، مصرف غیر مفید و نابخردانه اجتناب کند. در قرآن کریم آیات عدیده‏اى پیرامون انضباط در مصرف مى‏بینیم از جمله: «و کلوا و اشربوا و لاتسرفوا إنّه لایحبّ المسرفین.»(26) و بخورید و بیاشامید و اسراف نکنید که خداوند مسرفان را دوست نمى‏دارد. برنامه اقتصادى پیامبران در حدّ نظریه و ارائه طرح باقى نماند بلکه قابلیت اجرا و کارایى آن نیز در عمل به منصه ظهور رسید. ملتهایى که رهنمودهاى اقتصادى پیامبران را به کار بسته ‏اند بردیگران سبقت گرفته و به دیگران خدمت رسانده ‏اند. به اعتراف مورخان و نویسندگان غربى مانند ویل دورانت توسعه و ترویج کشاورزى و بسیارى از صنایع توسط اعراب مسلمان به اروپاییان تعلیم داده شد: «...اعراب نخستین کسانى هستند که در اروپا به کشت پنبه دست زدند. ...مسعودى مورّخ قرن دهم میلادى در ایران و خاور نزدیک آسیاى بادى دیده است در صورتى که پیش از قرن دوازدهم در اروپا نشانى از آن نبود. شاید این هدیه دیگرى است که شرق اسلامى به دشمنان صلیبى خود داده است. مسلمین از مهارت مکانیکى بهره کافى داشتند. شاهد گفتار آنکه ساعت آبى هدیه هارون الرشید به شارلمانى از چرم و برنج منقش ساخته شده بود... بازرگانى و صنعت آسیاى غربى در دولت اسلامى رونق گرفته بود که اروپاى غربى زودتر از قرن شانزدهم بدان دست نیافت.»(27) پیامبران، قانون و نظام سیاسى: قانون در حقیقت، راه و رسم، چارچوب (و برنامه) زندگى فردى و اجتماعى است. (قدمت و سبقت در وضع قوانین، کیفیت قوانین و کمّیت قوانین، زمینه هایى است که قابل بررسى و ارزیابى است.) جامعه ‏اى که در آن، جنبه ‏ها و ابعاد زندگى افراد، پوشش فراگیرى از قوانین داشته باشد در واقع زندگى آنان داراى برنامه و سامان و هدفمند است و به هر میزان که در این امر، سبقت داشته و نسبت به جامعه‏ هاى دیگر پیشگام باشد، در تمدن پیشگام است ؛ به گونه‏اى که اندیشمندان در حال حاضر کشورهاى جهان را در زمینه ‏هاى مختلف زندگى همچون سیاست، اقتصاد، صنعت، آموزش و بهداشت مقایسه مى‏کنند و تعیین مى‏کنند چه کشورهایى به مدّت چند سال بر سایر کشورها پیشى گرفته‏اند یا از آنها عقب مانده‏اند. مدّت زمانى در حدّ ده یا بیست سال و چند دهه از تقدم و پیشرفت زمانى یا عقب افتادگى را مهم مى‏دانند و این موضوع از حیث تقدّم در وضع قوانین، برترى در کیفیت قوانین، تقدم در کمّیت قوانین قابل بررسى و ارزیابى است.(28) 1 - سبقت در وضع قوانین‏ اگر به تاریخ جهان نظرى داشته باشیم به این واقعیت مى‏ رسیم که پیامبران در زمینه نظم و ساماندهى زندگى افراد از طریق عرضه و ارائه قوانین پیشگام بوده‏اند. قرآن به عنوان آخرین سند متقن تاریخى و چکیده ‏اى از کارنامه پیامبران از قول پروردگار جهان چنین گفته است: «لقد ارسلنا رسلنا بالبیّنات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط.»(29) ما رسولان خود را با دلایل روشن فرستادیم و با آنها کتاب (آسمانى) و میزان (شناسایى حق و قوانین عادلانه) نازل کردیم تا مردم قیام به عدالت کنند. ملاحظه مى ‏گردد که رسالت پیامبران و هدف آنان، ساماندهى زندگى مردم برپایه عدالت ذکر شده و تحقق این هدف از طریق بکارگیرى کتاب و میزان بوده است. اگر واژه «میزان» را با واژه «قانون» مقایسه کنیم به این نتیجه مى ‏رسیم که داراى یک معنا هستند، چنانکه غایت نهایى هردو یک چیز یعنى برقرارى عدالت است. نویسنده کتاب «حقوق اساسى» (در بحث از پیشینه تاریخى مکاتب حقوقى) چنین نگاشته است: «در اینکه دین (حال هر نوع دینى) در تکامل دولت نقشى داشته است جاى تردید نیست. فرمانروایان ابتدایى، قدرت و وظایف پادشاه و روحانى را درخود جمع داشتند. در آن اعصار قانون ضمانت اجراى مذهبى داشته است. براى بشر ابتدایى قوانین مذهبى باب طبع ‏تر از قوانین بشرى بود. اطاعت از دولت یک تکلیف مذهبى به نظر مى‏رسید و پرستشگاه مذهبى مورد سرپرستى و حمایت حکومت بود. اعتقاد به یک دین مشترک عامل بزرگ پیوند دهنده‏اى بود که مردم را در تعقیب هدفهاى مشترک منسجم مى‏کرد.ژتل (Gettell) مى‏گوید:«در آن اعصارى که بشر به علت عدم رشد عقلى نمى‏دانست که چگونه بر خود حکومت کند دین به او یاد داد که چگونه اطاعت کند.» و سرانجام تئورى منشأ الهى دولت به وظایف دولت چاشنى و طعم اخلاقى مى‏داده است. ژیل مى‏گوید:«اینکه دولت دست بافت خداوند تلقى مى‏ شده، موضع آن را از حیث اخلاقى ارتقا مى‏داده است و از آن نهادى ساخته که شهروندان براى آن احترام توأم با ترسى در خود احساس مى ‏کرده‏اند. در نظر آنها دولت کمال مطلوب زندگى بوده است.»(30) 2 - سبقت در کمّیت قوانین‏ به هر نسبت که قوانین کلّى و جزئى در یک جامعه بیشتر وضع شده باشد، زندگى اجتماعى افراد و روابط متقابل میان آنان، از نظم، سلامت و آرامش بیشترى بهره ‏مند خواهد بود و حقوق افراد بهتر مراعات خواهد شد و نقاط کور و موارد ابهام در عرصه زندگى آنان کمتر وجود خواهد داشت. پیامبران در این جهت نیز بالاترین رتبه را احراز کرده ‏اند. مقایسه‏ اى میان مجموعه قوانین اساسى و مدنى در هر یک از کشورها با مجموعه قوانین موجود در فقه اسلامى نشانگر این واقعیت است، على (ع) تقسیم و تفصیلى در احکام و قوانین اسلام ارائه نموده است که از محتواى آن مى‏توان جامعیّت و فراگیرى قوانین اسلام و به عبارتى پیامبران را به دست آورد: «انّ اللّه افترض علیکم فرائض فلاتضیّعوها و حدّ لکم حدوداً فلا تعتدوها و نهاکم عن أشیاء فلاتنتهکوها و سکت لکم عن اشیاء و لم یدعْها نسیاناً فلاتتکلّفوها.»(31) خداوند، 1 - امورى را بر شما واجب نموده است پس آنها را تباه ننمایید.2 - و حدودى را براى شما تعیین نموده، از آنها تجاوز ننمایید.3 - و شما را از چیزهایى بازداشته پس حرمت آنها را نشکنید. 4 - و نسبت به چیزهایى براى شما خاموشى گزیده و آنها را از روى فراموشى ترک ننموده است پس در مورد آنها خود را به رنج نیندازید. 3 - برترى در کیفیت قوانین‏ برترى در کیفیّت، یکى از شاخصهاى مقایسه و ارزشیابى میان سیستمهاى قانون گذارى است. هرگاه معلوم گردد نظامى تقنینى، داراى جامعیت و علمیّت بیشترى نسبت به سیستمهاى دیگر است. این امر ملاک برترى آن سیستم خواهد بود.(32) مراد از جامعیت کیفى آن است که نظام قانونى بتواند ابعاد مهم حیات و زندگى انسان به خصوص در دو بُعدِ ثابت و متغیر را فراگیرد اصول و مواد قانونى ثابت در مورد بعد ثابت شخصیت انسان و اصول و مواد قانونى متنوع و قابل انعطاف در خصوص بعد متغیر حیات و حالات انسان داشته باشد. بدین خاطر است که سازمانها و نهادهاى قانون گذار تلاش مى‏کنند دو قسم قوانین وضع و تدوین نمایند. «...قوانین باید هم ثابت باشند و هم متغیر. هم حافظ ارزشهاى موجود جامعه باشند و هم قابلیت انعطاف داشته همراه با شرایط متغیر جامعه تغییر ماهیت و صورت بدهند. این تعارض ظاهرى که به چشم مى‏خورد از ماهیت حیات انسان ناشى مى‏شود. چه زندگى ما ترکیبى از ثبات و تغییر است... ثبات بدون تغییر به مرگ بى شباهت نیست و باعث رکود، تنگ فکرى و بى حاصلى مى‏گردد و تغییر بدون ثبات بحران و اغتشاش، تنهایى و تزلزل خاطر به وجود مى‏آورد...»(33) مکتب قانونى اسلام با داشتن منابع قانونى کتاب و سنت که مشتمل بر قوانین ثابت و متغیر است و با استفاده از عنصر اجتهاد پیوسته این دو بخش قوانین را در حیطه عمل و عرصه رفتار ارائه مى‏ کند و در نتیجه راهگشا و راهنماى افراد و جامعه‏ ها قرار مى‏گیرد. اعتبار علمى قوانین عبارت از صحّت و درستى آن است. به این معنا که مصالح و مفاسد مربوط به فرد و جامعه در آنها لحاظ شده باشد. تضمین کننده بیشترین فایده و فاقد (کمترین) زیان براى فرد و جامعه باشد و این ویژگى قانون از طُرق و راههاى علمى به اثبات رسیده باشد. قوانین اسلامى که دست آورد تعالیم انبیا است داراى چنین سابقه‏اى است. مقایسه برخى قوانین اسلامى با قوانین عرفى مشابه آن (که توسط قانون گذاران بشرى وضع شده) در این خصوص قابل ملاحظه است. کشفیات علمى هرچه بیشتر و دقیق‏ تر ارائه مى ‏گردد صحّت و درستى قوانین اسلام بیشتر روشن مى‏ گردد و نارسائى و نادرستى قوانین عرفى در موارد زیادترى مشخص مى ‏شود. نمونه هایى از دو قسم قوانین اسلامى و قوانین عرفى را در چند زمینه مقایسه و بررسى مى ‏کنیم: - خردمندى: در فقه اسلامى توجه دادن هرگونه تکلیف و مسئولیت به هر فرد منوط به سلامت عقلانى و خردمندى او است. اگر فرد از میزان کافى عقل و حدّ نصاب ادراک محروم و اصطلاحاً دیوانه باشد هیچگونه مسئولیتى از او خواسته نمى‏شود و در قبال صدور عمل زیان آور از او، مجازات نمى‏گردد. حال آنکه در قرون نه چندان دور بعضى ملتها و دولتها افراد مجنون و دیوانه را مسئول شمرده و بر طبق قوانین، آنان را مانند افراد عاقل مجازات مى ‏کردند. سیستم قانونى و حقوقى فرانسه چنین پیشینه‏اى دارد: «در قدیم قاعده عدم مسئولیت مجنون همیشه مورد قبول نبوده است. در حقوق رومى اشخاص سلیم الفکر از اشخاص مجنون تفکیک گردیده بودند. رومیان مجنون را مریض تلقّى کرده و نسبت به او تدابیرى اتّخاذ مى‏داشتند که عنوان مجازات را نداشته است. ولى در روزگار ظلمانى قرون وسطى افکار عمومى تحت تأثیر حالت رمزآساى جنون واقع شده و معتقد بود که در شخص مختل المشاعر یک حالت شیطانى و به اصطلاح «بى وقتى» وجود دارد. از این عقاید موهوم و خرافاتى که تا انقلاب کبیر فرانسه استمرار داشت حقوق قدیم فرانسه الهام گرفته بود. در عهد استبداد، دیوانه مسئول به شمار مى‏آمد و مجازات مى‏ شد. از نوشته ‏هاى مویاردو، ووگلان (Muyaride Vouglans) مسلّم مى ‏گردد که شخص مخبط د رآن زمان مانند شخص سلیم الفکر مجازات مى‏شده است و فقط پارلمانها که به منزله دیوان عالى دادگسترى بودند متعاقب تقاضاى رسیدگى پژوهشى حق داشتند در مجازات مجنون تخفیف قایل شوند. تا سال 1789 نسبت به مجانین رفتار زشت و ناهنجارى معمول بود. زیرا خیال مى ‏کردند جنون در اثر ارتکاب معصیت پیدا مى‏شود و هیچ رابطه ‏اى با علم طب ندارد.»(34) پیامبران و ارزشهاى اخلاقى‏ اگر اخلاق یکى از اجزا و ابعاد تمدن است پیامبران بالاترین نقش و بیشترین سهم را در تهذیب اخلاق و ترویج ارزشهاى اخلاقى میان انسانها داشته ‏اند. تأثیرگذارى پیامبران در تحکیم زیربنا، ضمات التزام، توسعه کمّى و ارتقاء کیفى اخلاق قابل ارزیابى است، توضیح آنکه: 1- در مکتب انبیاء اساس و زیربناى اخلاق، ایمان به غیب و اعتقاد به مبدأ و معاد است.در نتیجه ارزشهاى اخلاقى از ضمانت اجرائى قوى و حرمت و قداست بالایى بهره‏مند است. 2- پیامبران فضایل و رذایل اخلاقى را محدود به عرصه روابط اجتماعى و متقابل افراد یک جامعه با یکدیگر ندانسته‏اند. بلکه افزون بر روابط اجتماعى، حالات و رفتار شخصى، و نیز روابط فرد با خالق و آفریدگار را عرصه و حیطه فضایل و رذایل اخلاقى شمرده‏اند. 3- پیامبران بر اهمیت و شناسایى محاسن اخلاقى تأکید ورزیده، اما به آن بسنده ننموده ‏اند. بلکه علاوه بر آن مکارم اخلاق را در گفتار و در عمل میان انسانها ترویج نموده ‏اند که این امر از امتیازات مکتب اخلاقى پیامبران است. مصداق‏هاى مکارم اخلاق همچون عفو، ایثار، غیرت و عزّت نفس توسط پیامبران به ویژه پیامبر اسلام رایج گردید.(35)(36) شایسته است سخن نویسنده شهیر آمریکایى را در برترى ارزشهاى اخلاقى پیامبران ملاحظه کنیم: «اگر قرار مى‏بود مجموعه‏اى از اصول اخلاقى مطاع و متّبع باشد که مردم رعایت آن را سخت با تمایلات و غرایز خویش ببینند بیشتر ضرورى بود که همگان این قوانین را صادر از یک منبع فوق الطبیعه بدانند و معتقد شوند که این اصول اخلاقى از بارگاه الهى نازل شده است.»(37) پیامبران و علوم و فنون‏ وجود بى شمار دانشمندان، مخترعان و مکتشفان الهى خاصه مسلمان در تاریخ علوم و فنون بر کسى پوشیده نیست. افرادى چون جابربن حیان، ابوریحان، رازى و ابن سینا ستارگانى هستند که از وجود پیامبران روشن شده و پیوسته در سپهر تمدن مى‏ درخشند. در این زمینه به لحاظ اختصار تنها به گزارشى از نویسنده شهیر فرانسوى اکتفا مى‏ کنیم: «در قرون وسطى علوم و فنون یونان و روم فقط به وسیله اعراب در اروپا انتشار یافته تا مدت پانصد سال مدارس اروپا روى کتب و مصنفات آنان دائر بود و همان‏ها بودند که اروپا را علماً و عملاً و نیز در اخلاق تربیت کرده داخل در طریق تمدن نمودند.»(38) 3- اعترافات و داوریها صاحب نظران و اندیشمندان زیادى نسبت به حضور و تأثیرگذارى پیامبران در تمدن گذشته توجه داشته و پیرامون آن نظر داده و به گونه‏ اى داورى کرده‏ اند. در اینجا چند نمونه از آن را ارائه مى ‏نماییم: «ممالکى را که اعراب فتح نموده بودند اقوام مختلفه فاتحى آن ممالک را از دست آنها خارج ساختند اما تمدنى که آنها سنگ بنیاد آن را گذاشته بودند هیچ قوم فاتحى نتوانست آن را از میان برداشته تمدن دیگرى به جاى آن برقرار سازد. بلکه تمام آن اقوام، مذهب، قانون، فنون، صنعت و حرفت و بسیارى از آن اقوام هم مخصوصاً زبان آنها را اختیار نمودند و شریعت محمدى که در این ممالک انتشار یافته بود غیر قابل تغییر گردید و می ‏نماید که براى همیشه باقى خواهد ماند.»(39) «اسلام با یک طریق ساده و سهلى پیش مى‏رود که واقعاً حیرت‏انگیز است و باید آن را از اختصاصات اسلام شمرد. در هر جایى که مسلمین قدم گذارده ‏اند اسلام در آنجا ریشه دوانیده و براى همیشه باقى مانده است. در چین و آفریقاى مرکزى و روسیه نه به طور حمله و طرز کشورگیرى بلکه با لباس تجارت وارد شده حالیه کرورها مسلمان موجود مى‏باشند و در واقع سکنه این بلاد نه به طور تهدید یا تطمیع بلکه به اختیار و از روى رضا و رغبت داخل در دین اسلام شده‏اند و تاکنون شنیده نشده است که نیرویى هم به کمک این تجّار اعزام شده باشد. عجب‏تر اینکه در هرجا همین که تخم این مذهب ریخته شده بعد خودبه خود بناى رشد و نموّ را گذارده است.»(40) «نفوذ اخلاقى همین عراب - زائیده اسلام - آن اقوام وحشى اروپا را که سلطنت روم را زیر و زیر نمودند داخل در طریقت آدمیت نموده و نیز نفوذ دماغى و عقلانى آنان دروازه علوم و فنون و فلسفه را که از آن به کلّى بى‏خبر بودند به روى آنها باز کرده و تا ششصد سال استاد ما - اروپائیان - بودند.»(41) مورخ و نویسنده معروف انگلیسى نیز تأثیر اسلام بر تمدن غرب را چنین ابراز داشته است: «...نتایج اقتصادى و فرهنگى جنگ‏هاى صلیبى به مراتب مهم‏تر از فتوحات ارضى بود. بر خلاف شکست‏هاى سیاسى و نظامى، از نظر اقتصادى و فرهنگى جهان اسلام بر فاتحان نیمه وحشى خود غالب شد و تمدن و هنر پیشرفته خود را بر زندگى ساده و دهقانى اروپاى لاتین تحمیل نمود. در بعضى از رشته‏ها از جمله معمارى، جهان اسلام تمام ممالک اروپاى غربى را در دوران قرون وسطى تحت تأثیر خود درآورد...»(42) خلاصه و نتیجه بحث‏ - بر اساس منابع اسلامى پیامبران در پرتو آیات الهى و آموزش کتاب خدا و تعلیم حکمت، مردم را به زندگى بر پایه عدالت فراخواندند.(قرآن کریم) - همچنین مردم را به خردورزى و بهره‏ بردن صحیح از موهبت‏ هاى طبیعى دعوت نموده و نسبت به عوامل تباهى و نابود کننده انسان‏ها پیوسته هشدار داده ‏اند.(نهج البلاغه) - وجود نظم اجتماعى و حاکمیت قانون جهت پیدایش و تعالى تمدن ضرورى است و بر اساس منابع علمى وتاریخى پیامبران در تکوین نظم اجتماعى و وضع قوانین به لحاظ کمیت، کیفیت و تقدم زمانى داراى اولویت و پیشگام بوده‏اند. - صاحب نظران و اندیشمندان منصف، تأثیرگذارى پیامبران به ویژه پیامبر اسلام در عرصه ‏هاى مختلف تمدن بشرى را اعجاب آور و شگفت ‏انگیز مى ‏دانند. پی ‏نوشت‏ها: - 1. مارکس و مارکسیسم، ص 245. 2. نشؤالامم، ص 160. 3. «تاریخ تمدن اسلام»، ص 17، مقدمه نوشته دکتر على اصغر حلبى، انتشارات اساطیر، چاپ دوم سال 1372 ه.ش به نقل از جان لوییس، کتاب مردم‏شناسى(270 لندن، 1969). 4. همان، ص 18، به نقل از تاریخ ویلدورانت. 5. دیباچه‏اى بر رهبرى، ص 276 نوشته دکتر ناصرالدین صاحب الزمانى، تهران، ناشر: مؤسسه مطبوعاتى عطائى سال 1348، چاپ سوم. 6. کتاب تاریخ تمدن اسلام، ص 20، نوشته دکتر على اصغر حلبى چاپ دوم سال 1372، انتشارات اساطیر. 7. آینده نامعلوم تمدن صفحه 222، تألیف «ارنولد توینبى» ترجمه فرهنگ جهان پور، تاریخ تمدن ویل دورانت، ج 4، (عصر ایمان) ص 265، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى چاپ سوم سال 1371 «تمدن از دو عامل اساسى به وجود مى‏آید زمین و انسان، یا از منابع طبیعى زمین که علاقه و کار و نظم انسانى آن را به چیزهاى سودمند مبدل مى‏کند.» 8. کتاب اسلامیات، ص 681 نوشته دکتر طه حسین، چ 4، بیروت دارالعلم للملایین سال 1948 م. 9. جامعه و تاریخ، ص 474، 419، 379 نوشته استاد مرتضى مطهرى. اقتصادنا، ج 1، ص 20 - 42 نوشته سید محمد باقر صدر، النظم السیاسیه، ص 624 تألیف الدکتور محمد کامل لیله. 10. نشؤالامم، ص 54، نوشته أنطون سعاده، سوریه، 1994 م. 11. تاریخ تمدن اسلام، ص 18 نوشته دکتر على اصغر حلبى. 12. سوره بقره، آیه 213. 13. تفسیر المیزان، ج 2، ذیل آیه فوق. 14. سوره آل عمران، آیه 164. 15. سوره جمعه، آیه 2. 16. نهج البلاغه، خطبه 1. 17. «تاریخ در قرآن» صفحه 146 تألیف دکتر عزت اللّه رادمنش، انتشارات آستان قدس رضوى مشهد، چاپ 2 سال 1371. 18. سوره یوسف، آیه 55. 19. سوره نحل، آیه 116. 20. سوره سبأ، آیه 19 - 15. 21. سوره نساء، آیه 5. 22. وسایل الشیعه، ج 17، ص 19. 23. همان، ص 40. 24. همان، ج 25، ص 412 و 413، ج 9، ص 549. 25. همان، ج 16، ص 285. 26. سوره اعراف، آیه 31، سوره انعام، آیه 141، سوره فرقان، آیه 67، سوره اسراء، آیه 26 و 27. 27. تاریخ ویل دورانت «تاریخ تمدن» ج 4، (عصر ایمان)، ص 266. 28. سیاست سنجى، تألیف سید على اصغر کاظمى. 29. سوره حدید، آیه 25. 30. کتاب حقوق اساسى، ص 78، تألیف دکتر محمد عالى خانى. 31. نهج البلاغه، حکمت 105. 32. «تعداد 65 کشیش مسیحى پس از اطلاع یافتن از قوانین ارث در دین مبین اسلام مسلمان شدند،» مجله افق حوزه شماره 43 سال سوم، مورخ 16/6/84. 33. حقوق و اجتماع، ج 1، ص 163، دکتر پرویز صانعى، چاپ دانشگاه شهید بهشتى (ملّى) سال 1347 و سال 2535، ش 74 از انتشارات دانشگاه مذکور. 34. حقوق جنائى جلد 1، ص 185، تألیف دکتر عبدالحسین على‏آبادى. 35. بحارالانوار، ج 71، ص 373 ؛ شرح دعاى مکارم الاخلاق، ج 1، ص 194 نوشته محمد تقى فلسفى. 36. تاریخ تمدن ویل دورانت، به نقل از «نقش پیامبران در تمدن انسان» ص 36، نوشته فخرالدین حجازى - مؤسسه انتشارات بعثت. 37. کتاب تمدن اسلام و عرب، ص 4، مقدمه نوشته دکتر گوستاو لویون. 38. تاریخ تمدن اسلام و عرب ص 5 - 4، تألیف گوستاو لیون. 39. همان، ص 807. 40. همان، ص 754. 41. آینده نامعلوم تمدن، ص 222. پاسدار اسلام ـ ش 296 - مرداد 85

کلمات کلیدی: پیامبران - تمدن - گذشته - نقد - تأثیرگذاری - ارزیابی

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

صفحه‌ها