پرسش وپاسخ

حضرت امام رضا - علیه السلام - پس از شهادت پدر بزرگوارش، در سال‏183 هجرى در 35 سالگى، عهده‏ دار مقام امامت‏ شد. دوره امامت ایشان بیست‏ سال بود که ده سال نخست آن با خلافت «هارون‏ الرشید»، پنج‏ سال با خلافت «محمد امین‏» و پنج‏ سال آخر با خلافت «عبدالله المامون‏» معاصر بود. با شهادت امام موسى کاظم(ع)، سیاست ضد علوى عباسیان با شکست مواجه شد. مردم بیش از پیش به اهل بیت عصمت(ع) گرایش پیدا کردند و این گرایش حتى در میان خانواده خلفا و درباریان نیز رسوخ کرد. چنانکه گویند: زبیده، همسر رشید و نوه منصور و بزرگترین زن عباسى، شیعه شد و چون هارون الرشید از آن آگاهى یافت، سوگند خورد که طلاقش دهد. روایت‏ شده است که وقتى جسد مطهر امام کاظم(ع) را به جمع پاسبانان حکومت آوردند و با سخنان زشت‏ خبر مرگ آن بزرگوار را اعلام کردند، سلیمان، پسر منصور دوانیقى، فرزندان و غلامانش را فرمان داد جلوى این کار را بگیرند. او، خود، با پاى برهنه در پى جنازه حرکت کرد و قضیه را کتبا به اطلاع هارون الرشید رساند. هارون در پاسخ گفت: اى عمو، صله رحم کردى، خداوند به تو پاداش نیک دهد؛ به خدا سوگند، سندى بن‏ شاهک این کار را به دستور ما انجام نداده است. همه این کارها به خاطر هراس از شورش علویان سامان یافت. چه اینکه سلیمان بن ابى‏ جعفر نیز از برگزیدگان دولت عباسى بود. مؤید این سخن اظهارات هارون در پاسخ به یحیى بن‏ خالد برمکى است. یحیى نخست در باره امام کاظم(ع) سعایت کرد و مقدمات شهادت آن حضرت را فراهم آورد؛ آنگاه در باره امام رضا(ع) به هارون گفت: پس از موسى بن‏ جعفر پسرش جاى او نشسته، ادعاى امامت مى‏ کند. هارون، از عواقب قتل موسى بن‏ جعفر(ع) بیم داشت، به یحیى گفت: آنچه با پدرش کردیم کافى نیست؟ مى‏ خواهى یکباره شمشیر بردارم و همه علویان را بکشم؟ امام رضا(ع) با استفاده از فرصت‏ به دست آمده، آشکارا اظهار امامت کرده؛ در حالى که مى‏ دانیم امام صادق(ع)، پنج نفر را وصى خود خواند تا وصى برگزیده از گزند دشمنان در امان ماند. بدین ترتیب باید گفت که عباسیان طى 15 سال آغازین امامت امام رضا(ع) یا در هراس از علویان به سر مى‏ بردند و یا به منازعات داخلى بین دو برادر، امین و مامون، مشغول بودند. سرانجام، پنج روز پیش از پایان محرم سال 198 ق، امین از خلافت‏ خلع و به قتل رسید. در این دوره حکومت هاى مستقلى چون «ادارسه‏» و «اغالبه‏» پاى گرفتند و قیام ابوالسرایا روى داد. در این قیام بیش از بیست‏ هزار نفر شرکت داشتند و شهرهاى زیادى به تصرف قیام‏ کنندگان در آمد. در سال‏199 هجرى، ابوالسرایا به دست نظامیان مامون کشته شد. نام برخى از والیان شهرهاى تصرف شده چنین بود: والى کوفه، اسماعیل بن‏ على بن‏ اسماعیل بن‏ امام جفعرصادق(ع) والى یمن، ابراهیم بن‏ موسى بن‏ جعفر(ع)والى اهواز، زید بن‏ موسى بن‏ جعفر(ع) (زیدالنار) والى بصره، عباس بن‏ محمد بن‏ عیسى بن‏ محمد بن‏ على بن‏ عبدالله بن‏ جعفر بن‏ ابی طالب‏ والى مکه؛ حسن بن‏ حسن افطس‏ والى واسط، جعفر بن‏ محمد بن‏ زید بن‏ على‏ واسط، حسین بن‏ابراهیم بن‏امام حسن(ع) ولایتعهدى امام رضا(ع) تزلزل شخصیت مامون و قیامها و حکومتهاى مستقلى که در اندک مدتى جان گرفته بود، او را بر آن داشت تا به همان سیاست پیشین عباسیان، که با شعارهایى به نفع علویان حکومت عباسى را از آن خود ساختند، تمسک جوید و رژیم عباسى را با تدبیرى زیرکانه از سقوط حتمى نجات بخشد. بیشتر حکومتهاى به استقلال رسیده و عموم قیام کنندگان و رهبران آنها از خاندان پیامبر بودند. چنانکه در قیام ابوالسرایا دو تن از برادران امام رضا(ع) ولایت‏یمن و اهواز را به دست گرفته بودند. مامون، که پس از شهادت امام کاظم(ع) از امامت على بن‏ موسى الرضا(ع) آگاهى داشت، وى را ولیعهد خود ساخت تا آتش انقلاب ها و شورش هاى شیعى را فرو نشاند. احمد شبلى مى‏ گوید: ... چه بسا انگیزه بیعت گرفتن مامون براى ولایتعهدى امام رضا(ع) آن بود که مى‏ خواست‏ به آمال اهل خراسان پاسخ بدهد، زیرا آنان به اولاد على(ع) تمایل بیشترى داشتند. علامه جعفر مرتضى حسینى مى‏ گوید: در ارزیابى شورش هاى ضد عباسى به این نکته پى مى‏ بریم که از سوى علویان خطرى جدى آنان را تهدید مى‏ کرد، زیرا این شورش ها در مناطق بسیار حساسى برمى‏ خاست و رهبریشان نیز در دست افرادى بود که از استدلال قوى و شایستگى غیر قابل انکارى برخوردار بودند و بدان لحاظ هرگز با عباسیان قابل مقایسه نبودند. اینکه مردم رهبران این شورش ها را تأیید مى‏ کردند و دعوتشان را به سرعت پاسخ مى‏ گفتند، خود دلیلى بود بر میزان درک طبقات مختلف ملت از خلافت عباسیان و نیز شدت خشمشان که بر اثر استبداد، ظلم و رفتارشان با مردم و به ویژه با علویان برانگیخته شده بود. در این میان، مأمون بیش از هر کس دیگرى مى‏ دانست که اگر امام رضا(ع) بخواهد از آن فرصت استفاده کند و به تحکیم موقعیت و نفوذ خویش بر ضد حکومت جارى بپردازد، چه فاجعه‏ اى در انتظارش است. با توجه به موقعیت پیش آمده، مأمون باید دست‏ به کارى مى‏ زد تا از ورطه هلاکت رهایى یابد. فرو نشاندن شورش هاى علویان، مشروعیت‏ بخشیدن‏ به حکومت عباسى، از میان بردن محبوبیت علویان، جلب اعتماد و مهر اعراب، خشنود ساختن عباسیان، مستمر ساختن تأیید ایرانیان، تقویت‏ حسن اطمینان مردم به خلیفه‏ اى که برادر خود را کشته است و از میان بردن خطر قیام رضوى بخشى از حقایقى بود که مأمون را در اندیشه نیرنگ فرو برد. او چنان اندیشید که براى خلافت امام رضا(ع) از مردم بیعت‏ بگیرد، تا امام را خلیفه مسلمانان و امیر بنى‏ هاشم، اعم از عباسیان و طالبیان، قرار دهد. حضرت امام رضا(ع) با پیشنهاد مأمون مخالفت کرد. اصرار مأمون و خوددارى امام دو ماه به طول انجامید. سرانجام خلیفه به حضرت رضا(ع) چنین پیام داد: «... تو همیشه به گونه ناخوشایندى با من برخورد مى‏ کنى، در حالى که تو را از خشم خود ایمنى بخشیدم. به خدا سوگند، اگر ولیعهدى را پذیرفتى که هیچ، و گر نه مجبورت خواهم کرد که آن را بپذیرى، اگر باز همچنان امتناع بورزى، گردنت را خواهم زد». ناگفته پیداست که پیشنهاد خلافت هرگز جدى نبود، چگونه ممکن بود مأمون، که براى به دست آوردن خلافت‏ برادرش را از میان بردارد  و عباسیان را از خود برنجاند، آن را به امام(ع) واگذار کند؟ این برنامه، مقدمه مسأله ولایتعهدى امام رضا(ع) بود، مسأله‏ اى که حضرت(ع) دلایل پذیرش آن را چنین بیان کرده است: 1. روزى «ابن عرفه‏» از امام پرسید: به چه انگیزه‏ اى وارد ماجراى ولعیهدى شدى؟ امام جواب داد: به همان انگیزه‏ اى که جدّم على(ع) را به ورود در شورا وادار کرد. 2. امام در پاسخ ریان، یکى از یارانش، فرمود: ... خدا مى‏ داند چقدر از این کار بدم مى‏ آمد. ولى چون مرا مجبور کردند که میان کشته شدن یا ولایتعهدى یکى را برگزینم ... در واقع این ضرورت بود که مرا به پذیرفتن آن کشانید و من تحت فشار بودم. در این روایت امام پذیرش ولایتعهدى را به پذیرش خزانه‏ دارى از سوى حضرت یوسف مانند مى‏ کند. مأمون در برابر اعتراض عباسیان به مساله ولایتعهدى امام رضا(ع) چنین گفت: «این مرد کارهاى خود را از ما پنهان کرده، مردم را به امامت‏ خود مى‏ خواند. ما او را بدین جهت ولیعهد قرار دادیم که مردم را به خدمت ما بخواند و به ملک و خلافت ما اعتراف کند. در ضمن شیفتگانش بدانند که او چنانکه ادعا مى‏ کند نیست و این امر (خلافت) شایسته ماست نه او. همچنین ترسیدیم اگر او را به حال خود بگذاریم، در کار ما شکافى به وجود آورد که نتوانیم آن را پر کنیم و اقدامى علیه ما بکند که تاب مقاومتش را نداشته باشیم. اکنون که این شیوه را پیش گرفته، در کارش مرتکب خطا شدیم، و با بزرگ کردن او خود را در لبه پرتگاه قرار دادیم، نباید در کارش سهل‏ انگارى کنیم. بدین جهت‏ باید کم‏کم از شخصیت و عظمت او بکاهیم; باید او را پیش مردم به صورتى درآوریم که از نظر آنها شایستگى خلافت نداشته باشد. سپس در باره او چنان چاره‏ اندیشى کنیم که از خطرات احتمالى‏ اش جلوگیرى کرده باشیم‏». هجرت امام رضا(ع) به ایران وقتى کار امین پایان یافت و حکومت مامون استقرار پذیرفت. مأمون ضمن نامه‏ هاى متعدد از امام رضا(ع) خواست تا همراه بزرگان علوى به خراسان بیاید و چون با مخالفت امام رو به رو شد، پیکى براى انتقال امام رضا(ع) روانه مدینه کرد. صدوق از محول سجستانى نقل مى‏ کند: زمانى که پیکى براى بردن امام رضا(ع) به خراسان وارد مدینه شد، من آنجا بودم. امام براى خداحافظى از رسول خدا(ص) به حرم آمد. او را دیدم که چندین بار از حرم بیرون آمده، دوباره به سوى آرامگاه رسول خدا(ص) بازگشت و با صداى بلند گریست. من به امام نزدیک شده، سلام کردم و علت این امر را جویا شدم. امام در جواب فرمود: «من از جوار جدم بیرون مى‏ روم و در غربت از دنیا خواهم رفت...» حسن بن‏ على وشاء نقل مى‏ کند که، امام به من فرمود: وقتى خواستند مرا از مدینه بیرون ببرند، اعضاى خانواده‏ ام را جمع کردم و دستور دادم برایم چنان گریه کنند که صدایشان را بشنوم. سپس میان آنها دوازده هزار دینار تقسیم کردم و گفتم: من دیگر به سوى شما باز نخواهم گشت. مامون دستور داد امام رضا(ع) را از مسیر بصره، اهواز و فارس به مرو ببرند. چون بیم آن داشت اگر امام از راه کوفه، جبل و قم حرکت کند، مهرورزى شیعیان شهرهاى فوق، حکومت مآمون را به خطر اندازد. «تاریخ قم‏»، که از کهن‏ ترین کتب موجود جهان تشیع است، هجرت امام رضا(ع) را چنین نقل مى‏ کند: «... مأمون رضا را از مرو به مدینه در صحبت رجاء بن‏ ضحاک به راه بصره و فارس و اهواز [به طوس آورد] و از براى او در آخر سنه مأتین بیعت‏ به ولایتعهدی بستند و امام على بن‏ موسى الرضا علیهما السلام را به طوس زهر داد و روز دوشنبه، شش روز از ماه صفر مانده، سنه ثلاث و ماتین مدفون آمد و عمر او چهل و نه سال و چند ماه بوده است، و مدت ولایت عهد دو سال و چهار ماه و قبر و تربت او به دیهیست از دیه هاى طوس که آنرا سناباد مى‏ خوانند، به نزدیک نوقان در سراى حمید بن‏ عبدالحمید الطائى الطوسى در پهلوى رشید...». هجرت امام رضا(ع) یک مهاجرت سیاسى اجبارى بود که در سال 200 هجرى به دستور خلیفه وقت انجام شد. مسیر هجرت امام از مدینه به مرو چنین است: 1. مدینه‏2. مکه (برخى این شهر را مسیر هجرت نمى‏ دانند). 3. نباج‏ 4. بصره 5. اهواز 6. اربق (اربک) 7. ارجان (بهبهان) 8. ابرکوه (ابرقوه) 9. ده شیر (فراشاه) 10. یزد 11. قدمگاه خرانق (مشهدک) 12. رباط پشت‏بادام‏ 13. نیشابور 14. قدمگاه نیشابور 15. ده سرخ‏ 16. طوس‏ 17. سرخس‏ 18. مرو. در جریان هجرت حضرت رضا(ع) سه مسأله عمده روى داد که به ترتیب عبارت است از: بیمارى آن بزرگوار در اهواز، استقبال مردم در نیشابور و بیان حدیث‏ سلسلة الذهب و زندانى شدن در سرخس. با توجه به استقبال بى‏ نظیر مردم نیشابور از امام رضا(ع) و بیان حدیث‏ سلسلة الذهب از سوى آن حضرت، رژیم عباسى چنان شایع کرد که امام رضا(ع) ادعاى الوهیت کرده، او را بدین اتهام در سرخس زندانى ساخت. اینکه امام(ع) چه مدت در زندان بود، معلوم نیست. ولى این واقعه نشان مى‏ دهد که پذیرش ولایتعهدى امرى تحمیلى بود. با ورود امام به مرو، مأمون براى انجام یافتن نقشه‏ اش استقبال باشکوهى از وى به عمل آورد و پس از پذیرش ولایتعهدى از سوى امام، به نام آن جناب سکه زد. --------------------------------------------------------------------------------

ماهنامه کوثر شماره 4

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

واژه «اُم» به معناى مادر در قاموس فرهنگ اسلامى و فرهنگ هاى مربوط به نهاد خانواده و جامعه، بخصوص جوامع مشرق زمین که بعضاً با فرهنگ غنى اسلام توسعه یافته‏ اند

واژه «اُم» به معناى مادر در قاموس فرهنگ اسلامى و فرهنگ هاى مربوط به نهاد خانواده و جامعه، بخصوص جوامع مشرق زمین که بعضاً با فرهنگ غنى اسلام توسعه یافته‏ اند بسیار شاخص و ارزشمند است. این واژه به معناى مولد، سرمنشأ و اصل و ریشه هر چیز به کار برده مى‏ شود. در «منتهى الارب» به معناى «والده» بکار رفته است و در «غیاث اللغات» به معناى اصل، عماد و ستون کلمه بکار مى‏ رود که در آغاز کلمات دیگر آمده و با هر عبارتى که به آن اضافه شود به کار برده خواهد شد.(1) واژه «ام» به لحاظ دربرداشتن بار معنایى خاصى که دارد شاخص بعضى از سمبل‏ ها و نمادها و سایر ترکیبات وصفى جهت شناسایى بهتر به کار برده مى‏ شود از قبیل ترکیباتى نظیر «ام القرى» که به معناى سرزمین امن و امان مکه است که مادر همه قریه‏ ها شمرده مى‏ شود. «ام غیلان» خارهاى بزرگ که بسان درختى عظیم در بیابان هاى وسیع و سایر صحراها و فلات مى‏ رویند. «ام المؤمنین» لقب زنان و همسران پیامبر به ویژه حضرت خدیجه (س)مى‏ باشد و «ام الائمه» مادر امامان که لقب حضرت فاطمه زهرا(س) به شمار مى‏ رود. نیز واژه «ام» به معناى اصل و منشأ پلیدى و شر به کار برده مى‏ شود مثل «ام الخبائث» کنایه از شراب که مایه شر و فساد اخلاق انسانهاست و «ام الفساد» کنایه از ابر قدرتى همچون آمریکاست که سر منشأ جنگ افروزی ها، نابسامانی ها و خونریزى ملت هاى بی گناه و مظلوم مى‏ باشد. بدین لحاظ غالب منابع و متون عرفانى و اسلامى هرجا که سخن از احترام و ارزشمند شمردن انسانهاست خصوصاً بر روى واژه زیباى «مادر» تکیه مى‏ شود. در «رساله حقوق» به نقل از فرمایش امام زین العابدین(ع) این چنین روایت شده که: و اما حق مادرت این است که بدانى او ترا از جایى برداشته که کسى، کس دیگر را برنمى‏ دارد و از میوه دل خود به تو داده که کسى به کس دیگر نمى‏ دهد و ترا با تمامى اعضاى وجود خویش نگهبان بوده است و باکى نداشته که خود گرسنه ماند اما در عوض ترا سیر گرداند و خود تشنه ماند تا ترا سیراب سازد و خود برهنه باشد و ترا بپوشاند و خود در آفتاب باشد و ترا در سایه نگاه دارد و به خاطر تو بیدارى مى‏ کشد و ترا از گزند گرما و سرما دور دارد پس جز به یارى خدا و توفیق او از عهده سپاس برنخواهى آمد.»(2) در روایات آمده که روزى رسول اللّه(ص) در مسجد نشسته بود جبرئیل فرود آمد و سلام کرد و عرضه داشت: یا رسول‏اللّه! قدم به قبرستان بقیع گذارید تا شاید به برکت حضور شما رحمت شما شامل حال برخى از اموات گردد. پیامبر(ص) به بلال دستور داد تا در مدینه ندا کند که مردم به قبرستان آیند. آن حضرت از درون قبرى صداى ناله و زفیر استماع نمود تا اینکه زنى به حضور پیامبر(ص) شرفیاب شد و در حالى که بر آن قبر اشاره کرده بود عرضه داشت: یا رسول اللّه(ص) من مادر صاحب این قبر هستم فرمان چیست؟ آن حضرت فرمود: او را حلال کن، زیرا فرزندت در عذاب است. آن زن عرضه داشت یا رسول اللّه (ص) من او را حلال نمى‏ کنم...زیرا من او را از شیره جان پرورده‏ ام و مشقات و سختی هاى فراوانى را به جان خریده‏ ام، او را بسیار دوست داشتم تا روزى رسد که پشتیبان و حامى و پناهگاه من باشد ولى به هنگام بزرگسالى به آزار من پرداخت. سپس حضرت دست به دعا برداشت که: خدایا به حق خمسه النجباء...صداى این فرزند را به گوش مادرش برسان تا شاید به فرزندش رحم کند. و به مادر دستور داد تا گوش به خاک قبر پسر گذارد و ناله‏ هاى او را استماع کند. مادر ناله جانسوزى شنید که مى‏ گوید: اى مادر... بالاى سرم و پائین پایم از چپ و راست همه در آتش عذاب است از من درگذر و گرنه تا قیامت به همین درد و محنت مبتلا خواهم بود. مادر به حال پسر رقّت کرد و گفت: خداوندا از سر تقصیر او گذشتم. در حال خداوند بر آن جوان معذّب لباس رحمت پوشانید.(3) شیخ اجل سعدى شیرازى(ره) خود به دوران جوانى بخاطر یک اهانت به مادر این چنین اذعان مى‏ دارد که: وقتى به جهل جوانى بانگ بر مادر زدم دل آزرده به کنجى نشست و گریان همى گفت، مگر خردى فراموش کرده‏ اى که درشتى مى‏ کنى؟! چه خوش گفت زالى به فرزند خویش‏ چو دیدش پلنگ افکن و پیلتن‏ گر از عهد خردیت یاد آمدى‏ که بی چاره بودى در آغوش من‏ نکردى در این روز بر من جفا که تو شیرمردى و من پیر زن(4) فلسفه احترام و تکریم نسبت به والدین خداوند متعال در قرآن کریم شیوه‏ ها و الگوهاى مختلف در راستاى احترام به مقام والدین به ویژه مادر براى ما معرفى فرموده است یعنى علاوه بر اینکه به دوران سرشار از رنج و درد باردارى اشاره مى‏ فرماید، نحوه تکریم و تجلیل را نسبت به مقام مادر براى ما اثبات مى‏ فرماید آیه زیر از سوره احقاف گواه بارزى بر این مدعاست: «و وصّینا الانسان بوالدیه احساناً حملته امّه کرها و وضعته کرها و حمله و فصاله ثلثون شهراً حتى اذا بلغ اشدّه و بلغ اربعین سنةً قال ربّ اوزعنى ان اشکر نعمتک الّتى انعمت علىّ و على والدىّ...؛(5) و ما انسان را به احسان و نکوداشت در حق مادر خویش سفارش کردیم که چگونه مادر با رنج و زحمت بار حمل را تحمل نمود و با درد و رنج توصیف‏ ناپذیر وضع حمل کرد چه در طول این سى ماه بزرگترین ایثار و فداکارى را در مورد فرزندش انجام مى‏ دهد.» بعد از دوران زایمان که یکى از سخت‏ ترین لحظات زندگى مادر است دوران حساس و سخت دیگرى در پیش است. دوران مراقبت شبانه روزى از فرزند، دورانى که فرزند کوچک بیمار قادر به بیان محل درد نیست و در صورت گرسنگى و تشنگى و یا گرم و سرد بودن محیط زندگى قادر به بیان آنها نیست. مادر باید یک یک این نیازها را تشخیص داده و برآورده سازد. لذا آیه مى‏ فرماید هنگامى که طفل به حد رشد و تکامل رسید آنگاه سزاوار است که عرضه دارد خدایا، مرا بر نعمتى که عطا فرمودى توانایى بخش و نحوه تشکر کردن از والدین را به من بیاموز. در پاره‏ اى از احادیث آمده است که ام سلمه خدمت پیامبر(ص) رسید و عرض کرد: همه افتخارات نصیب مردان شده، زنان بیچاره چه سهمى از این افتخارات دارند؟ پیامبر(ص) فرمود: «بلى اذا حملت المرئة کانت بمنزلة الصائم القائم المجاهد بنفسه و ماله فى سبیل اللّه فاذا وضعت کان لها من الاجر مالایدرى احدٌ ما هو لعظمة، فاذا ارضعت کان لها بکلّ مصة کعدل عتق محررٍ من ولد اسماعیل، فاذا فرغت من رضاعه ضرب ملکٌ کریم و على جنبها و قال استأنفى العمل فقد غفرلک...؛(6) هنگامى که زن باردار مى‏ شود در تمام طول مدت حمل به منزله روزه دار و شب زنده دار و مجاهد در راه خدا با جان و مال است و هنگامى که وضع حمل مى‏ کند آنقدر خدا به او پاداش مى‏ دهد که هیچکس حد آن را از عظمت نمى‏ داند و هنگامى که فرزندش را شیر مى‏ دهد در برابر هر مکی دنى از سوى کودک خداوند پاداش آزاد کردن برده‏ اى از فرزندان اسماعیل را به او مى‏ دهد و هنگامى که دوران شیرخوارگى کودک تمام شد یکى از فرشتگان بزرگوار بر پهلوى او مى‏ زند و مى‏ گوید: برنامه اعمال خود را از نوآغاز کن چرا که خداوند همه گناهان ترا بخشید.» نکته بسیار مهم که از محتواى آیه سوره احقاف برمى‏ آید مسئله مهلت شکرگزارى فرزند نسبت به خداوند که نعمت وجود والدین را به او افاضه فرموده و تکریم مقام والدین در سن چهل سالگى «اربعین سنه» مى‏ باشد. آدمى در این سن به اوج بلوغ حکمت و دانش عقلانى نایل مى‏ شود و غالب انسان هایى که در سنین پختگى و نضج افکار قرار مى‏ گیرند و عمر ارزشمند را صرف کارهاى ناشایست و لغو و باطل نمى‏ کنند چنین سنینى به منزله شکوفایى قوه تفکر و تعقل بشر تا به سر حد کمال مى‏ باشد. همانگونه که پیامبر اسلام(ص) در چهل سالگى به مقام شامخ رسالت مبعوث گردید. همچنین نص آیه شریفه «حتى اذا بلغ اشدّه و بلغ اربعین سنه» دلالت بر این موضوع دارد که گاه فرزند در اوج دوران حیات از شور و حال نشاط و چالاکى خاص خویش برخوردار است و گاهى در حین غرور جوانى اسباب نگرانى و زحمت و دردسر را براى والدین فراهم مى‏ سازد. لذا رسیدن به مرحله «بلغ اشدّه» زمان آرامش روح و تعادل عقل انسان کمال یافته و شاید آخرین مهلت شکرگزارى نسبت به والدین باشد. اما جاى سؤال باقى است که آیا تشکر و قدردانى از زحمات والدین به مدت زمان خاصى مربوط است تا انسان قادر به انجام این تکلیف بزرگ بوده فرصت مطلوب این نعمت عظیم را از دست ندهد و در هنگام مرگ از بابت کوتاهى تقصیر، شرمنده از دنیا نرود؟! بدین لحاظ حضرت سجاد(ع) در مناجات خویش از پروردگار متعال درخواست توفیق در اداى حقوق والدین فرموده و از خداوند مسئلت مى‏ نماید که آن جناب را نسبت به دانش و ادراک وظایفى که درباره ایشان واجب است توفیق بخشد از دیدگاه سید الساجدین حقوق والدین و اداى حسن وظیفه نسبت به زحمات آنان بقدرى ارزشمند شمرده مى‏ شود که حتى بعد از مرگ آنها، انسان قادر به دریافت کنه این عظمت نمى‏ باشد و نمى‏ تواند ذرّه‏ اى از آن همه محبت را جبران سازد. آن حضرت در این راستا خطاب به درگاه کبریائى و آستان ربوبى این چنین بیان مى‏ فرماید: «... و الهمنى علم ما یجب لهما علىّ الهاماً واجمع لى علم ذلک کلّه تماماً، ثمّ استعملنى بما تلهمنى منه و وفقنى للنّفوذ فیما تبصرنى من علمه حتّى لایفوتنى استعمال شى‏ء علمتنیه ولا تثقل ارکانى عن الحفوف فیما الهمتنیه...؛(7) خدایا... دانستن آنچه درباره والدین بر من واجب است الهام نما و آموختن همه آن واجبات را بى‏ کم و کاست برایم فراهم آور. سپس مرا به آنچه که به من الهام مى‏ فرمایى وادار کن و براى انجام در آنچه به دانستن آن بینایم مى‏ سازى توفیقم ده تا بجا آوردن چیزى از آن‏چه مرا به آن دانا گردانیده‏ اى از من فوت نگردد و اندام و اعضاء من از خدمت در آنچه به من الهام نموده‏ اى سنگین نشود.» همچنین خداوند متعال در ارتباط با زحمات طاقت فرسا و رنج هاى بی شمار مادر چه در حین باردارى و چه در ایام پرورش فرزندان وصیت یا توصیه‏ اى مشابه در سوره لقمان فرموده است: «و وصّینا الانسان بوالدیه وهناً على وهنٍ و فصاله فى عامین ان اشکرلى و لوالدیک الىّ المصیر..؛(8) و ما به هر انسانى سفارش کردیم که در حق مادر خویش نیکى کند که از روى «وهن» (سنگینى و ضعف) بار حمل فرزند را برداشته تا مدت دو سال که طفل را از شیر باز مى‏ گیرد. هر انسانى بایستى در ابتدا مرا شکر گوید و آنگاه مادر را تشکر و سپاس گوید و بازگشت خلق بسوى خداست.» حال چرا کلمه «وهن» در این آیه ذکر شده؟ خداوند در این آیه به مستدل‏ترین دلایل علمى اشاره کرده مى‏ فرماید: «مادر، فرزند خویش را حمل مى‏ کند در حالى که هر روز ضعف و سستى او افزون مى‏ شود.» این مسئله از نظر علمى هم ثابت شده و تجربه نیز نشان داده که مادران در دوران باردارى گرفتار وهن و سستى مى‏ شوند. زیرا شیره جان خویش را به پرورش طفل اختصاص داده و از تمام مواد حیاتى وجود خود بهترین عناصر حیات بخش را تقدیم او مى‏ دارند.(9) مادران اولیاء و پیامبران‏ خداوند متعال در قرآن کریم از زنانى همچون ساره همسر ابراهیم و یا همسر زکریا و قابلیت و استعداد مادرشدن در آنها یاد مى‏کند. اگرچه این قبیل زنان سالهاى زیادى از عمر خود را سپرى نمودند لکن خداوند آنان را مستعد مادرى و بروز عواطف مادرانه فرمود. نظیر همسر زکریا که با وجود نازایى و کبر سن، خداوند به او یحیى را مرحمت فرمود همانگونه که در آیات زیر به زکریا تولد یحیى بشارت داده شده است: «یا زکریا انّا نبشرک بغلامٍ اسمه یحیى لم نجعل له من قبل سمیّا؛ اى زکریا ما ترا به پسرى بنام یحیى بشارت مى‏ دهیم که قبل از او چنین نامى را براى کسى قرار ندادیم.» زکریا که در محراب عبادت بسر مى‏ برده است سخت از این ندا مدهوش شده و با شگفتى هرچه تمام عرضه مى‏ دارد که: «قال ربّ انّى یکون لى غلامٌ و کانت امرأتى عاقراً و قد بلغت من الکبر عتیاً...؛ خدایا... چگونه براى من پسرى خواهد بود در حالى که زنم نازاست و من به نهایت کهنسالى و پیرى رسیده‏ ام.» «عاقر» در اصل از واژه «عقر» به معنى ریشه و اساس یا به معنى «حبس» است و این که به زنان نازا عاقر مى‏ گویند به خاطر آن است که کار آنها از نظر پیدایش فرزند به پایان رسیده یا این که تولد فرزند در آنها محبوس شده است.(10) اما به رغم این ابهامات آن گونه که علم امروزه و عقاید عامه ثابت مى‏ کند که باردارى براى زن در سنین بالا خطرناک و مشکل آفرین مى‏ باشد خداوند قادر و توانا بر اینگونه عقاید پوچ خط بطلان کشیده و مى‏ فرماید: «قال کذلک قال ربّک هو علىّ هین و قد خلقتک من قبل و لم تک شیئاً...؛ فرمود: اینگونه پروردگارت گفته و اراده کرده است که این کار بر من آسان است من قبلاً ترا آفریدم و چیزى نبوده‏ اى!» همین بشارت را خداوند به «ساره» همسر ابراهیم در سن نودسالگى مى‏ بخشد. «فبشّرناها باسحق و من وراء اسحق یعقوب، قالت یا ویلتى أالدوانا عجوزٌ و هذا بعلى شیخاً انّ هذا لشى‏ء عجیبٌ...؛ پس او را بشارت دادیم به اسحاق و از پس اسحاق به یعقوب. گفت اى واى بر من آیا فرزند آورم در حالى که من زنى پیر بیش نیستم و شوهرم پیرمردى بیش نیست بدرستی که هر آینه این چیزى است عجیب.»(11) حتى خداوند بدون دخالت اسباب و وسایط مربوط به زناشویى و نکاح قادر است که از زنى به ى‏شوهر، فرزندى در حد و مرتبه پیامبر خلق نماید نظیر مریم(س) دختر عمران که در نهایت پاکدامنى و زهد در میان قوم و عشیره خود مى‏زیست و به نیکوترین وجهى خدا را عبادت مى‏ نمود هنگامى که جبرئیل در هیئت انسانى نیکو بر مریم جلوه کرده و عرضه مى‏ دارد که: «انا رسول ربّک لأهب لک غلاماً زکیّاً؛من فرستاده خدا بسوى تو هستم تا پسرى پاکیزه به تو ببخشم.» مریم(س) که دست هیچ مردى به او نرسیده بود با بیم و هراس سؤال مى‏ کند: «انّى یکون لى غلامٌ و لم یمسسنى بشرٌ و لم اک بغیّا...؛ چگونه براى من پسرى خواهد بود در حالى که مرا هیچ انسانى لمس نکرده و بدکاره و شقى نبودم.»(12) مریم(س) در چنین حالاتى تنها به اسباب ظاهرى مى‏ اندیشید و تصورش همچون سایر انسانها بر این بود، براى اینکه زنى صاحب فرزند شود دو راه بیشتر ندارد یا ازدواج و انتخاب همسر و یا آلودگى و انحراف... خداوند همان جمله‏ اى را که به ساره فرمود به مریم فرمود. «هو علىّ هیّن» چه بسا زنانى که با طى مراحل و مقدمات ظاهرى و شرعى از طریق عقد نکاح با مردان محرم مى‏ شوند لکن از نحوه تربیت صحیح فرزندان در ناآگاهى بسر مى‏ برند و غالباً فرزندانى مجرم و مفسد به جامعه بشرى تحویل مى‏ دهند!! همچنین جاى سؤال و ابهام باقى است که در صورت نیافتن شوهرى زاهد و پارسا یک زن دیندار چگونه مى‏ تواند فرزندى پدید آورد؟!. این امر براى خداوند بسیار آسان است اما براى انسان ها این باور و یقین که خداوند مى‏ تواند از یک زن بکر فرزندى پیامبرگونه پدیدآورد بسیار غیرممکن مى‏ نماید، حال هدف از پیدایش مولودى بدون پدر چه بوده؟ استاد محقق آیت اللّه مکارم شیرازى مى‏ فرماید که: «ما مى‏ خواهیم او را آیه و اعجازى براى مردم قرار دهیم «و لنجعله آیة للنّاس». ما مى‏ خواهیم او را رحمتى از سوى خود براى بندگان بنمائیم. «و رحمةً منّا» این امرى است پایان یافته و جاى گفتگو ندارد. «و کان امراً مقضیا».(13) تساوى تکریم والدین از دیدگاه قرآن کریم‏ اگر چنانچه از آلام و متاعب عدیده مادران در دوران باردارى و وضع حمل و پرورش فرزند در قرآن کریم سخن به میان آمده است و بطور اندک از زحمات پدر اشاره رفته است این مسئله دلیل بر بى اهمیت شمردن مقام پدران نمى‏ باشد. خداوند در مقام تساوى تکریم والدین خطاب به فرزندان جهت حمایت و دستگیرى مى‏ فرماید: «و احفض لهما جناح الذلّ من الرحمة و قل ربّ ارحمهما کما ربّیانى صغیرا؛(14) و بال هاى خود را از روى فروتنى و مهربانى و رحمت بر سر هر دو آنها بگشاى و بگو خدایا به آنها رحم کن همانگونه که مرا در کودکى پرورش دادند.» از دیدگاه خداوند منّان بحدى رحمت و رأفت ارجمند و مقدس شمرده مى‏ شود که عطوفت فرزند به منزله دوبال پرنده قلمداد شده که از روى ذلّ و فروتنى بر سر پدر و مادر گشاده مى‏ گردد این تشبیه زیبا در اصطلاح علم بیان به استعاره مکنیه تعبیر شده است. چون هنگام حذف ادات تشبیه عبارتى که مفهوم مى‏گردد همانا فروتنى،رأفت و عطوفت سرشار از عشق و عاطفه فرزندان مى‏ باشد.(15) در این آیه به ظرافت‏ هاى حساس و نکته‏ هاى پرمعنا در رابطه با احترام به پدر و مادر و نیز آزمایش فرزندان در ارتباط با نحوه نگاهدارى صحیح و ایثارگرانه آنها اشاره شده است: 1- توجه به حالات پیرى پدر و مادر که در زمان کهولت و بیمارى بیشتر به حمایت و محبت نیازمند مى‏ باشند چه آنها ممکن است که بر اثر ناتوانى نتوانند از جاى برخیزند یا در امر نظافت شخصى کوشا باشند لذا فرزندان مورد آزمایش قرار مى‏ گیرند که آیا از صبر و حوصله کافى براى نگهدارى مهربانانه و مؤدبانه برخوردار هستند یا خیر؟ 2- ایجاد انگیزه تواضع و فروتنى «خفض جناح». 3- هنگامى که فرزند سر برآستان الهى می ى‏ساید و پروردگار خویش را حمد و سپاس مى‏ گوید پدر و مادر را در حال حیات و ممات فراموش نکند و از خداوند براى آنها تقاضاى رحمت کند و به خدا عرضه دارد که: بارالها! همانگونه که آنها در کودکى مرا تربیت کردند و از نشاط و جوانى به لحاظ بالندگى و تکامل فرزند خویش ایثار نمودند هم اکنون آنها را مشمول عنایت و رحمت خود قرار بده. نیکى باید مستقیم و بدون واسطه باشد قرآن کریم در سوره انعام، آیه 151، نیکى به پدر و مادر را بلافاصله بعد از مبارزه با شرک عنوان مى‏ نماید که دلیل بر اهمیت فوق العاده حق پدر و مادر در دستورات فرهنگ اسلامى است. در این آیه مى‏ فرماید: «الّا تشرکوا به شیئاً و بالوالدین احساناً؛هیچ چیز را شریک خدا قرار ندهید و نسبت به پدر و مادر نیکى کنید.» اصل فرمایش این است که: «بالوالدین احساناً؛ اگر مى‏ فرمود: الى الوالدین احساناً؛ یعنى نیکى کردن هرچند به طور مستقیم و یا غیر مستقیم باشد. اما «بالوالدین احساناً» یعنى نیکى کردن به طور مستقیم و بدون واسطه، آیه مى‏ فرماید موضوع نیکى به پدر و مادر آنقدر اهمیت دارد که باید فرزند شخصاً و بدون واسطه آنرا انجام دهد.(16) اطاعت از والدین مشرک جایز نیست‏ همه ما مى‏ دانیم که شرک در اسلام عملى حرام و زشت شمرده مى‏ شود و انسان مشرک نجس قلمداد مى‏ گردد. از دیدگاه اسلام اگرچه مقام پدر و مادر بسى ارزشمند شمرده مى‏ شود لکن فرزند مسلمان وظیفه دارد از اطاعت پدر و مادر مشرک سرباز زند. نمونه بارز آن داستان سلمان فارسى است که بر آئین مجوس بود لکن بعد از گرایش به اسلام از نزد والدین خویش که هر دو مشرک بودند گریخت و از اوامر آنها اطاعت ننمود. قرآن کریم در سوره عنکبوت اگرچه ما را به احسان نسبت به والدین فرا مى‏ خواند لکن در جایى از آیه مى‏ فرماید که اطاعت از پدر و مادر مشرک که سعى و تلاش بر شرک ورزیدن فرزندان خویش دارند جایز نیست. آیه ذیل گواه بارزى بر این مدعاست: «و وصّینا الانسان بوالدیه حسناً و ان جاهداک لتشرک بى ما لیس لک به علمٌ فلاتطعهما...»(17) ما به انسان توصیه کردیم به پدر و مادر خویش نیکى کند و اگر آن دو تلاش کنند و اصرار ورزند که براى من شریک قائل شوى که به آن علم ندارى از آنها اطاعت مکن. تربیت صحیح مادر گام اساسى به سوى سعادت‏ عمده طرز تفکر موهوم در جامعه عرب قبل از اسلام بر این باور استوار بود که نه تنها دختران و زنان عضو اصلى و شاخص جامعه به شمار نمى‏ روند بلکه گاه در حکم ظروفى براى نگاهدارى و آفرینش پسرانى قلمداد مى‏ شدند که تنها براى اصل و نسب آفرینى پدران فرزند مى‏ آورند همانگونه که یکى از شاعران عصر جاهلى اینگونه سروده است: و انّما امهات النّاس اوعیه‏ مستودعات و للانساب آباء مادران در حکم ظروف براى پرورش انسانها مى‏ باشند و تنها براى نسب پدران فرزند مى‏ آورند!(18) چه بسا مادرانى که با زحمات و مشقات فراوان تنها به داعیه بقاء نسل و تحکیم بنیان خانواده و فرزندان خود را در بطن خویش مى‏ پرورانند و یا متحمل هزینه‏ هاى سنگین و گزاف در امر زایمان و رشد و تکامل فرزند مى‏ گردند لکن از شناخت ماهیت تعلیم و تربیت در ناآگاهى بسر مى‏ برند و همین عوامل علاوه بر فرسایش نیروى جسمانى منجر به نادیده انگاشتن عواطف واقعى و همه جانبه آنان در امر ایفاى وظایف خطیر مادرانه و پرورش اطفال و ارضاء خواسته‏هاى مشروع و بر حق فرزندانشان خواهد گشت. آیا چنین مادرانى که فرزندان خویش را در مسیر تباهى و فساد سوق مى‏ دهند و موجب تولید زحمات عدیده و مشکلات و ناهنجاری هاى فراوان اجتماعى را فراهم مى‏ سازند به واقع بهشت در زیر پاى آنهاست؟! اگر چنانچه پیامبر اسلام(ص) مى‏ فرمایند: تناکحوا...تناسلوا. ازدواج کنید و فرزند آورید که من در قیامت به امت خویش مباهات خواهم نمود. مراد از این فرمایش یک جمعیت متعادل و به عبارت بهتر و فراگیر یک امت سازمان یافته و تربیت شده در امر تهذیب و تزکیه نفوس اجتماع مى‏ باشد نه یک جمعیت رو به تزاید لجام گسیخته و فاقد روح تربیت و تعالى اخلاقى که حتى از قابلیت ذاتى لازم جهت تربیت پذیرى بى‏ بهره مى‏ باشند و هر از گاه مشکلات عدیده را فراهم ساخته و مرتکب جرایم گوناگون مى‏ شوند. داستان شگفت آور خضر و کشتن طفل بدست او مبیّن آنست که آن جناب از طریق علم لدنى و دانش الهامى و شهودى پى به فساد و عدم صلاحیت او برده بود. خضر در پاسخ اعتراض موسى(ع) خواهان فرزند صالح بود تا از این طریق جمعیت متعادل و کمال یافته صالحان پدیدار شود. او از خداوند درخواست نمود تا فرزند صالح به والدین با ایمان مرحمت فرماید. «...و امّا الغلام فکان ابواه مؤمنین فخشینا ان یرهقهما طغیاناً و کفراً فاردنا ان یبدلهما ربّهما خیراً منه...»(19) بارها به تجربه ثابت شده خانواده هایى که از فرزندان کمتر برخوردارند و مادر به منزله مدیر در امر اداره منزل و تعلیم صحیح فرزندان به شمار مى‏ رود از امکانات لازم جهت تربیت و رشد و تعالى فرزندان خویش بهره‏ مند مى‏ باشند. لکن خانواده‏ هاى پرجمعیت که از کنترل لازم جهت حفظ و حراست اولاد خویش از دستبرد شیاطین اجتماع در ناآگاهى به سر مى‏ برند نمى‏ دانند که به پرورش شایسته کدامیک از آنها توجه کنند!. قرآن کریم در این رابطه مى‏ فرماید: «المال و البنون زینة الحیاة الدنیا و الباقیات الصالحات خیرٌ عند ربک ثواباً و خیر املا...؛(20) مال و ثروت و فرزندان مایه زینت حیات دنیا هستند اما آن‏چه از خیر و صلاح باقى ماند بهتر است. خواجه نصیر الدین طوسى هدف از تربیت کودک را این چنین معرفى مى‏ کند: «و چون رضاع (شیردهى) او تمام شود به تأدیب و ریاضت اخلاق او مشغول باید شد پیشتر از آنکه اخلاق تباه فراگیرد چه کودک مستعد بود و به اخلاق ذمیمه میل بیشتر کند به سبب نقصان و حاجاتى که در طبیعت او بود...»(21) مطالعه در زندگینامه بسیارى از دانشمندان و فیلسوفان جهان و علل ترقى و پیشرفت آنان در علم و حکمت، هر وجدان آگاه و افکار بیدار را به قضاوت صحیح پیرامون تربیت شایسته و سازنده مادران ارجاع مى‏ دهد. «کنفوسیوس» حکیم و فیلسوف معروف چین رمز موفقیت و تعالى خویشتن را مرهون مادرى مهربان و دانا مى‏ دانست که در آخرین دم حیات از هیچگونه کوششى جهت رفاه فرزند دریغ نورزید، هنگامى که مادر آن حکیم از دنیا رفت کنفوسیوس بسیار متأثر و محزون بود و حتى چنگ و تار خویش را شکست. مادر «منسیوس» پیشواى مکتب اصولى چین در خصوص پیشرفت فرزند دست به اقدام جالبى زد. هنگامى که همسر آن زن فوت شد او با فرزند خویش در خانه‏ اى سکنى گزید که در حوالى گورستان بود. مادر منسیوس مشاهده کرد که فرزندش پیوسته از اعمال گورکنان تقلید مى‏ کند ناچار به ترک خانه گردید و در محله‏ اى مشرف به بازار سکونت گزید لکن دریافت که منسیوس در بازی هاى خویش بسان کاسبان و اهل حرفه رفتار مى‏ کند ناچار به ترک آن محل شد و عاقبت در محله‏ اى که غالب فیلسوفان و حکما در آنجا ساکن بودند رحل اقامت افکند. بعد از چندى آن زن دانا دریافت که فرزندش با فیلسوفان و اهل دانش سرو کار یافته است لذا در همان محل جایگزین گشت تا منسیوس حکیم و فیلسوف شهیر گردید.(22) اگر افلاطون و سقراط بزرگ بوده‏ اند پرستار خردّى ایشان بزرگ بوده (23) بانوى مجتهده امین(ره) معروف به بانوى اصفهانى که نقش ارزنده و شامخى پیرامون تعلیم و تربیت شایسته زنان در قرن معاصر دارد پیرامون پرورش و تعالى روان فرزندان توسط مادر این چنین به بانوان مسلمان اندرز مى‏ دهد: «...اى بانوان...شما موظف به امر بزرگى هستید زیرا که جاى تردید نیست که اولین کلاس تربیت بشر، دامن مادر است وقتى بشر پا در این عالم مى‏ گذارد چون لوح وجود او خالى است تربیت مادر و آنچه از قبل او به وى القاء مى‏ شود مثل نقشى که بر سنگ زده مى‏ شود به همین گونه در سینه طفل نفوذ مى‏ کند و سعادت و شقاوت در همان ابتدا در وى تعبیه مى‏ شود... بدیهى است که هر خلق و ملکه‏ اى که در انسان رسوخ نماید زائیده شده تکرار عمل اوست... اگر مادر از ابتدا مانع از اعمال زشت کودک شود به هنگام بزرگسالى به فساد اخلاق گرفتار نخواهد شد...»(24) خواجه نصیرالدین طوسى نخست مرتبه تأدیب کودک را منع از مخالطت اضداد مى‏ داند چون همنشینى و دیدار غیر متجانس موجب فساد طبع کودک خواهد شد: «... و اول چیز از تأدیب او آن بود که او را از مخالطت اضداد که مجالست و ملاعبه ایشان مقتضى فساد طبع بود نگاه دارند چه نفس کودک ساده باشد و قبول صورت از اقران خود زودتر کند...»(25) حضرت زهرا(س) تجسم عینى بهترین آموزگار و مربى فرزندان‏ حضرت فاطمه زهرا(س) بهترین الگوى راستین مادران فداکار و از جان گذشته در امر تعلیم و تربیت فرزندان عزیز خویش مى‏ باشد. مقام شامخ آن حضرت در ایفاى وظایف خطیر مادرى به قدرى والا شمرده مى‏ شود که آن بانو علاوه بر مقام «ام الائمه» دلسوزانه به پدر مکرم خویش رسول اللّه(ص) مهر و محبت بى‏ شائبه ابراز مى‏ فرمود تا جائی که به «ام أبیها» مفتخر گشت. بقول شاعر: بس که محبوب است مادر بس که دارد احترام‏ مصطفى را دخترش زهرا بجاى مادر است(26) حضرت زهرا(س) در جنبه‏ هاى مربوط به تربیت فرزندان مثل دقت در سلامتى آنان، بازى و تشویق و تربیت عبادى و دینى به نوگلان اهل بیت و توجه به حضور و غیاب آنان، انتخاب بهترین اسماء جهت فرزندان و...نهایت توجه را مبذول مى‏ داشت که به برخى از این جنبه‏ ها اشاره مى‏ کنیم: دقت در سلامتى روح و جسم آنان‏ آن بانوى عظیم الشأن اسلام در امر رسیدگى به سلامت روح و جسم فرزندان نهایت حساسیت و توجه از خود نشان مى داد. در تفسیر سوره هل اتى آمده است که ایشان جهت شفاى حسن و حسین(ع) نذر سه روزه انجام دادند. با حلول ماه هاى عبادت مثل ماه شعبان و رمضان، فاطمه(س) مشتاق آن بود که فرزندان را در نیمه شب و سحرگاهان از خواب بیدار سازد تا آنان از طریق تأثیر پذیرى عبادت به رموز خداشناسى آشنا شوند. بازى و سرگرمى مفید همراه با سخنان دلنشین و آموزنده‏ شکى نیست که بازى و سرگرمى براى کودکان به منزله تقویت روح و روان آنان قلمداد مى‏ گردد. فضاى بازى و سرگرمى اگر در محیطى آموزنده و سرشار از عطوفت و مهربانى مادران در خانه و مربیان در مهد کودک و مدرسه انجام گیرد ثمرات چشمگیرى به بار خواهد آورد. متأسفانه بسیارى از مادران از درک عمیق چگونگى ایجاد محیط سالم جهت پرورش روحیه فرزندان ناآگاه مى‏ باشند. بطور مثال استفاده از آهنگ هاى مبتذل و ناسالم و مشاهده تصاویر لهو و لعب، طفل را به انسانى سرشار از عشق کاذب به موسیقى خلاف و ناسالم تبدیل مى‏ سازد. ثمره ترویج موسیقى حرام تا آنجا خواهد بود که فلان زن خواننده معروف از سنین طفولیت عادت به رقص و ترانه داشته است... بارها مشاهده مى‏ شود که در مجالس مختلف دختر بچه‏ ها را وادار به رقصیدن در انظار عموم مى‏ کنند که بدیهى است چه اثرات مخرب و خانمانسوز اخلاقى را به بار خواهد آورد... حضرت زهرا(س) از موقعیت مطلوب خانه دارى به نحو احسن کمال بهره بردارى را مى‏ نمود گاه از طریق ترنم اشعارى زیبا حس شجاعت و مبارزه با ستمگران را به حسن و حسین(ع) القاء مى‏ نمود. نقل است که گاه حسن (ع) را در آغوش مى‏ گرفت و این چنین مى‏ سرود: اشبه اباک یا حسن‏ و اخلع عن الحق الوسن‏ واعبد الهاً ذاالمنن‏ ولاتوال زالاحن‏ حسن جان! مانند پدرت على(ع) باش و ریسمان را از گردن حق بردار خداى احسان کننده را پرستش کن و با افراد دشمن و کینه توز دوستى مکن. و گاه حسین(ع) را بر زانوان مى‏ نشاند و او را با دستان مبارکش نوازش مى‏ کرد و مى‏ فرمود: انت شبیهاً بأبى‏ لست شبیهاً بعلى... حسین جان! تو به پدرم رسول اللّه(ص) شباهت دارى و به پدرت على(ع) شبیه نیستى.(27) توجه به رفت و آمد فرزندان‏ زمینه بسیارى از مفاسد اجتماعى ریشه در عدم توجه کافى و حساس والدین نسبت به فرزندان دارد. انواع شرارت، قتل، سرقت، اعتیاد و دوستی ها و رفاقت هاى کاذب و دروغین به لحاظ بى اعتنایى و اهمال والدین به ویژه مادران خانه دار که وظیفه سرپرستى و تربیت اولاد بر عهده آنهاست مى‏ باشد که ثمره آن همه فجایع بارها از طریق جراید در قالب حوادث گوناگون به چاپ مى‏ رسد. لکن به کارنامه درخشان زندگى فاطمه زهرا(س) که بنگریم درمى‏ یابیم که ایشان با آنهمه تحمل شب زنده دارى و عبادت و انجام امور خانه لحظه‏ اى از حضور و غیاب فرزندان عزیزش غافل نبود و آن حضرت مراقب آنان بود کما اینکه روزى حسن و حسین(ع) به غار جبل رفته و مشغول بازى بودند غیبت طولانى آن دو طفل خردسال، مادر را نگران ساخته بود. پیامبر(ص) پس از شنیدن خبر گم شدن آنها به غار جبل رفت و نوه هایش را که مشغول بازى بودند یافت و به خانه آورد. انتخاب بهترین نام‏ها حضرت زهرا(س) در انتخاب نام نهایت دقت را مبذول مى‏ داشت تا این قبیل اسماء شخصیت بسزایى در رفتار و کردار فرزندان ایجاد نماید. لکن بسیارى از والدین نامهاى مجعول و نامأنوس را براى فرزندان خود انتخاب مى‏ کنند و حتى از تفهیم معناى نامها بى خبر مى‏ باشند!(28) بارالها! به همه مادران، زنان و همسران توفیق کفالت صحیح و با هدف در پرتو حسن عنایات حقانى خود قرار بده. پروردگارا! به مادران بیاموز که در مسیر جهانى شدن عواطف شایسته و سازنده مادرانه خویش گامهاى ارزشمند بردارند. خداوندا! به همه زنان قدرت بینش و شناخت بانوان بزرگ الگوساز همچون حضرت فاطمه زهرا(س) و همه زنان بزرگ صدر اسلام عطابخش.

پى‏ نوشت‏ ها: - 1- لغت نامه دهخدا، ج 3، ص 3298 - 3297. 2- ارزش پدر و مادر، سید اسماعیل گوهرى، ص 21 - 20. 3- حقوق والدین، حدیث مهر مادر، محمد حسین قاسمى، ص 31 - 30، نشر: روح. 4- کلیات سعدى، باب ششم در ضعف و پیرى، دکتر محمد على فروغى، ص 151. 5- سوره احقاف، آیات، 16 - 15. 6- تفسیر نمونه، ج 13، جزء شانزدهم، ص 58 - 57، آیت اللّه مکارم شیرازى. 7- صحیفه کامله سجادیه، فیض الاسلام، دعاى حضرت براى پدر و مادر، ص 159. 8- سوره لقمان، آیه 14. 9- تفسیر نمونه - ج 17 - ص 40 - 39. 10- همان منبع، جزء شانزدهم، سوره مریم، ص 17 - 16. 11- سوره هود، آیات 71 - 72. 12- سوره مریم، آیه 20. 13- تفسیر نمونه - جزء شانزدهم - ص 35. 14- سوره اسراءِ، آیه 24. 15- جواهر البلاغه فى المعانى و البیان و البدیع - احمد هاشمى - ص 274- نشر الهام. 16- مقام پدر و مادر در فرهنگ اسلامى، ص 9، محمدرضا صالحیان - نشر: مهر قائم. 17- سوره عنکبوت، آیه 8. 18- تفسیر نمونه، ج 2، ص 446 - 445. 19- سوره کهف، آیات 81 - 80. 20- سوره کهف، آیه 48. 21- اخلاق ناصرى، خواجه نصیر الدین طوسى، باب سیاست و تدبیر اولاد. 22- تاریخ جامع ادیان، جان مایرناس ، کنفوسیانیزم و مکتب اصولى چین - ترجمه دکتر على اصغر حکمت. 23- شعر از دیوان پروین اعتصامى، «مادر». 24- روش خوشبختى و توصیه به خواهران ایمانى. تألیف مصطفى هادوى ص 67 - 66. 25- اخلاق ناصرى ، سیاست و تدبیر اولاد. 26- شعر از مؤید ، حدیث مهر مادر، محمد حسین قاسمى ، ص 49 ، نشر روح. 27- فرهنگ فاطمیه، الفباى شخصیتى حضرت زهرا (س)، مهدى نیلى پور - ص 268، نشر: رزمندگان اسلام. 28- همان منبع ، ص 106 - 105. پاسدار اسلام ـ ش 295 - تیر 85

تذکر: در مباحث گذشته در ارتباط با «حق و تکلیف» به مباحثى چون بازگشت همه تکالیف دینى به حق، دین بهترین عامل براى تأمین حقوق بشر، منابع حقوق و تکلیف و این که خداى سبحان مبدأ فاعلى حقوق انسان و ابلاغ کننده آن است و همچنین مبانى حق و تکلیف، اشاره شده است که همه آن‏ها مربوط به ماهیت و محتویات دین و حق و تکلیف بوده است. در این شماره از این مطلب بحث مى‏ شود که آیا قبول اصل دین براى انسان حق است یا تکلیفى بر اوست، آیا انسان در پذیرش اصل دین آزاد است یا مکلّف، و به طور خلاصه آیا دیندارى حق است یا تکلیف، که جواب آن در پى مى‏ آید. یکى از مباحث دین و حقوق انسان این است که نسبت دین و انسان، نسبتى تکلیفى است یا حقوقى، یعنى آیا انسان مکلّف است دین را بپذیرد یا حق دارد؛ آیا او در پذیرش دین و عدم قبول آن مختار است؟ برخى ممکن است با استناد به آیه «لااکراه فى الدین»(1) و مانند آن بپندارند که پذیرش دین حق انسان است نه تکلیف او و در تعریف حق نیز بگویند. چیزى است که انسان در پذیرش یا ردّ آن مختار است. وقتى خداوند مى‏ فرماید: در پذیرش دین اکراهى نیست، معلوم مى‏ شود که قبول دین حق است، نه تکلیف و هر ذى حقى در اعمال حق خود آزاد و مختار است، نه مقیّد و مکلّف. در جواب این اشکال گفته مى‏ شود: حکم بر دو قسم است: تکوینى و تشریعى. در قرآن کریم جریان تکوین بشر که ساختار خلقت او را عهده‏ دار است آزاد معرفى شده است. از این دیدگاه انسان موجودى است آزاد، حتى بین توحید و الحاد، چه رسد به طاعت و عصیان. خلقت انسان و قوانین تکوینى حاکم بر او به گونه‏ اى است که وى مى‏ تواند ملحد باشد یا موحّد. عمل کردن بر خلاف این آزادى تکوینى، نه مذموم، بلکه محال است، زیرا اگر انسان چیزى را تکویناً نخواهد هرگز نمى‏ شود به او تحمیل کرد، یعنى جبر محال است، نه قبیح، ممتنع است نه ممنوع و مستحیل است، نه حرام و... البته بشر در اینکه آزاد آفریده شده، مجبور است ،یعنى وى مجبور است آزاد باشد و اصل حرّیت و آزادى که در هویّت انسانى‏ اش نهادینه شده به هیچ وجه قابل زوال نیست، نه از جانب خود او و نه از ناحیه دیگرى. بنابراین، اکراه در امور تکوینى معنا ندارد. مورد و مصدر فعل بودن انسان‏ جبر و اختیار، آزادى و تحمیل، اراده و اکراه و مانند آن، درباره مصدر فعل بودن انسان است، نه مورد فعل قرار گرفتن آن، توضیح مطلب اینکه اگر کسى را با الجا و قهر از جایى بیرون کردند، یا به جایى بردند وى در آن حال «مورد فعل» است، نه «مصدر فعل»، در این وضعیت او به هیچ وجه فاعل فعل نیست تا بحث شود فاعل بالجبر است یا فاعل بالاختیار، چون او بر اساس خلقت و آفرینش تکوینى، آزادى تکوینى دارد و آنچه را بخواهد مى‏ پذیرد و امکان تحمیل امرى بر خلاف تمایلات و خواسته‏ هاى او وجود ندارد. به بیان دیگر آنجا که انسان «مورد فعل» است، خارج از موضوع بوده و دامنه بحث این بخش را شامل نمى‏ شود، ولى آنجا که انسان «مصدر فعل» است، یعنى براى انجام کارى نخست قدرى تأمل مى‏ کند، سپس اراده و تصمیم مى‏ گیرد، آنگاه آن را انجام مى‏ دهد، در این کار آزاد است، یعنى با این مبادى مى‏ تواند هر کارى را خواست انجام دهد یا آن را ترک کند، به همین جهت خداوند مى‏ فرماید: «و قل الحق من ربّکم فمن شاء فلیؤمن و من شاء فلیکفر؛(2) بگو حق از پروردگار شماست. کسى خواست ایمان مى‏ آورد و کسى خواست راه کفر را در پیش مى‏ گیرد» ؛ «انّا هدیناه السبیل امّا شاکراً و امّا کفوراً؛(3) ما راه را به او نشان دادیم و او یا شاکر است و سپاسگزار و یا راه کافران را در پیش مى‏ گیرد» و در چنین موردى است که مى‏ فرماید: «لااکراه فى الدّین» یعنى دین اکراه‏پذیر نیست، نه اینکه انسان را اکراه نکنید، زیرا وى تکویناً آزاد آفریده شده و موجود آزاد خلق شده را نمى‏ توان مجبور کرد. قلب بشر که محور اندیشه و انگیزه اوست دست هیچ کس نیست تا بتواند او را به امرى تکلیف یا چیزى را بر او تحمیل نماید. عقیده هر کسى به دست خود اوست، صاحب عقیده است که مى‏ تواند معتقد به چیزى شود، یا از اعتقاد امرى نکول کند؛ به سخن دیگر، جمله «لااکراه فى الدین»، هم ناظر به انسان و هم ناظر به دین است، یعنى نه انسان اکراه‏پذیر است چون تکویناً آزاد آفریده شد و نه دین، چون از سنخ اعتقاد است و اعتقاد عقد و پیوند قلبى است و امر قلبى نه به دست خود فرد است و نه به دست دیگرى، به دست دیگرى نیست، چون در قلمرو نفوذ او نیست. در دست خود فرد هم نیست، زیرا عقیده از سنخ علم و تصدیق است و تصدیق علم از راه مبادى آن حاصل مى‏ شود. هرگاه مبادى علم و تصدیق تحصیل شد، نتیجه آن به بار مى‏ نشیند و اگر آن مبادى و مقدّمات لازم حاصل نگردید، نتیجه نیز ظاهر نخواهد شد. زمانى که مبادى حاصل شد نه خود فرد مى‏ تواند مانع پیدایش نتیجه و ظهور و بروز آن شود و نه دیگرى و اگر مقدمات و مبادى حاصل نشود نه خود فرد قادر به ایجاد نتیجه و تصدیق است و نه دیگرى. بنابراین، دین نیز چون از امور اعتقادى است اکراه‏پذیر نیست. البته بعد از پیدایش مبادى علمى که زمینه حصول عقد بین موضوع و محمول است، عقد و گره دیگرى لازم است که عصاره قضایا و عقود علمى با جان انسان عالم، گره بخورد تا عقیده حاصل شود، از آن عقد و پیوند قلبى، به ایمان تعبیر مى‏ کنند و چون عقد دوم، یعنى عقیده که ایمان نام دارد غیر از عقد اول است که بین موضوع و محمول قضیه برقرار مى‏ شود، از این رو انفکاک ایمان از علم ممکن، بلکه واقع شدنى است، یعنى ممکن است کسى مطلبى را از لحاظ علمى کاملاً فهمیده باشد و رابطه بین موضوع و محمول را دریافت کرده باشد، ولى به آن مؤمن نباشد و عصاره آن را با قلب خود گره نزده باشد و معتقد نگردد. حق تکوینى و تشریعى انسان‏ تاکنون روشن شد که بشر در نظام تکوین آزاد است و اکراه پذیرى در شخصیت وجودى‏ اش راه ندارد. حال آیا در نظام تشریع هم این گونه است؟ قوانین تکوین فقط از بود و نبود بحث مى‏ کند. بحث از حق یا عدم حق، در قلمرو تشریع است اگر بگوییم بحث از بود و نبود، حق را مشخص مى‏ سازد، یعنى انسان حق دارد دین را بپذیرد یا از قبول آن سرباز زند، پس پذیرش دین و موحّد شدن و نیز عدم پذیرش و نکول دین و در نتیجه ملحد شدن، حق انسان است. نتیجه و ثمره بحث این است که هر دو طرف قضیه، یعنى دین دارى و بى دینى نسبت به انسان یکسان است، در حالى که حقیقت امر این چنین نیست و جمله «لااکراه فى الدّین» یک حقیقت تکوینى را بازگو مى‏ کند، نه حق بودن هر دو طرف اثبات و نفى آن را. درست است که انسان تکویناً آزاد و مختار خلق شده، امّا نه انسان موجودى است که دو جنبه توحید و الحاد برایش یکسان باشد و نه این دو طریق توحید و الحاد به یکجا ختم مى‏شوند. انسان موجود لابشرط نیست که همه امور متناقض با ساختار فطرت و طبیعت او تأثیر همسان داشته باشند. همان گونه که هر غذایى اعم از سمّ و عسل با دستگاه گوارش انسان یکسان اثر نمى‏ گذارد، هر عقیده‏اى نیز اعم از توحید و الحاد براى فطرت او مساوى نیست، انسان در خوردن سمّ و عسل آزاد است و مى‏ تواند هر کدام را به اراده و اختیار خود بخورد، امّا آثارى که از خوردن این دو غذاى مصفّا و مسموم ظاهر مى‏ شود یکسان نخواهد بود. درباره عقیده هم انسان با اراده و اختیار خویش مى‏ تواند هر عقیده‏اى را انتخاب و اختیار کند، امّا هر عقیده‏اى با فطرت او سازگار نیست. برخى از عقاید براى روح و جان آدمى در حکم سمّ کشنده است. آیا صرف اینکه انسان مى‏ تواند چنین چیزى را اثبات یا نفى کند مى‏توان حق او دانست؟ آیا چیزى که نتیجه‏ اش هلاکت روحى انسان است مى‏ تواند حق انسان باشد یا آن که حق انسان تنها چیزى است که حیات طیّبه‏ اش را تأمین کند؟ ظاهر «لااکراه فى الدین» بیانگر «حق تشریعى» او نیست تا کسى بگوید قرآن هم بشر را صاحب حق معرفى کرده است، بلکه مضمون آن بیان حقیقت تکوینى است، یعنى ساختار انسان به گونه‏ اى است که هم مى‏ تواند موحّد باشد و هم قادر است به الحاد رو آورد. در این باره، محور بحث «توانستن» انسان است، نه حق شرعى داشتن. به بیان دیگر انسان حق حیات فطرى و روحى دارد. آنچه حق اوست حیات معنوى در مقابل مرگ معنوى است، پس مرگ معنوى و فطرى، حق او نیست، امّا براى انسان این امکان وجود دارد که یکى از این دو را برگزیند. این قدرت و توانایى در او وجود دارد که حق خویش را استیفا یا اسقاط کند و کمال انسان در همین است که تکویناً موجودى مختار باشد و امکان اختیار و انتخاب هر یک از دو طرف را داشته باشد، ولى «حق تشریعى» در یکى از این دو طریق بوده و او مکلّف به گزینش آن است. اینجاست که انسان خود را نشان مى‏ دهد و ساحت وجودى خود را به نمایش گذاشته و قادر به اثبات مقام خلیفة اللهى خواهد بود. به هر حال، آزادى تکوینى بشر صحیح است، ولى آزادى تشریعى سر از اباحه گرى در مى‏ آورد و این مخالف منطق دین است. اگر بر اساس آیه «لااکراه فى الدین» منطق دین چنین اجازه‏ اى مى‏ دهد، پس آیات دیگر قرآن که سخن از عذاب و مجازات دارند چگونه تفسیر خواهند شد؟ با چنین تصورى از حق، بخش عظیمى از آیات مربوط به قیامت باید عبث و بیهوده باشد. بنابراین، امکان انتخاب به معناى حق بودن هر انتخاب و تساوى هر منتخب نزد خداوند نیست. امکان انتخاب یک قانون، تکوینى است و این تفکر جاهلى بود که امکان تکوینى را مطابق حق بودن نتیجه انتخاب مى‏ دانست. محققان از اهل شرک سخنشان این بود که: «لوشاء اللّه ما أشرکنا؛(4) اگر خدا مى‏ خواست ما مشرک نمى‏ شدیم» یعنى آن چیزى باطل است که اتفاق نیفتد، آنچه اتفاق مى‏ افتد حق است. اگر اعتقاد الحادى و عقیده به شرک، حق نبود خداوند از آن جلوگیرى مى‏ کرد، چون قادر بود از تحقق آن منع کند. غافل از این‏که فرق است میان آزادى تکوینى و حقانیت تشریعى، خداوند براى بشر تکویناً، امکان انتخاب قرار داده، امّا فقط یک راه را تشریعاً «حق» مى‏ داند، آنچه برخى تصور و توهم کرده‏ اند مخصوص نظام فرشتگان یا هندسه حیوانات است. در آن نظام هرچه اتفاق مى‏ افتد حق است، ولى در نظام انسانى چون تکویناً امکان انتخاب حق و باطل وجود دارد، الزاماً هر آنچه اتفاق مى‏افتد حق نیست. حق به معناى آزاد بودن تشریعى و یکسان بودن نتیجه انتخاب، در قاموس دین راه ندارد، چنان که هیچ اهل اندیشه‏ اى آن را نمى‏ پذیرد. قبول و پذیرش دین «باید» است و از این حیث در زمره تکالیف قرار مى‏ گیرد؛ امّا تکالیفى که بازگشت آن به حق است. انسان حق تکامل و تعالى دارد و طریق استیفاى این حق در قبول دین و تعالیم آسمانى آن نهفته است، پس دین دارى حق مسلّم انسانى است، او مى‏ تواند از این حق مسلّم خود چشم پوشى کند و یا آن را استیفا نماید؛ یعنى مى‏تواند دین دار باشد یا بى دین؛ امّا بى دینى حق نیست، به همین جهت ثمره این دو اعتقاد و عملکرد یکسان نیست. نظیر اینکه زنده بودن حق مسلّم انسان است، او مى‏ تواند این حق را استیفا کند و زنده بماند و مى‏ تواند از آن صرف نظر کند و دست به خودکشى بزند؛ لیکن انتحار حق نیست و ثمره این دو انتخاب حسن و قبیح نیز متفاوت است. بنابراین، حق بشر، دین دارى اوست، نه اینکه پذیرش و عدم پذیرش دین، هر دو حق باشد. این سخن نوعى مغالطه یا تلقى ناصوابى است که برخى بر زبان جارى مى‏ کنند، زیرا انسان مدعى و طالب حق و خواهان کمال خویش است و مى‏ خواهد از طریق تحصیل آن آگاه گردد. انسان در قلمرو شریعت به کمال مى‏ رسد، چنان که گیاه و نبات و حیوان در دامن طبیعت رشد مى‏ کنند، پس تردیدى نیست که آزادى انسان به تکوین برمى‏ گردد و تکلیف و تعهد و التزام وى به تشریع راجع است، از این رو قرآن حکیم از یک سو درباره آزادى انسان رهنمودى مانند «لااکراه فى الدّین» دارد و از سوى دیگر پى‏ آمد تلخ و شیرین انتخاب هر یک از دو راه توحید و الحاد را به صورت شفاف ترسیم مى‏ کند. پیامد سوء انتخاب را با آیاتى چون: «خذوه فغلّوه * ثمّ الجحیم صلّوه؛(5)بگیرید پس او را در غل و زنجیر کشید، آنگاه میان آتشش اندازید»، بیان مى‏ کند و در آیه‏ اى فرمود: «و مآواهم النار و بئس مثوى الظالمین»(6) و جایگاه آن‏ها آتش است و بد جایگاهى است جایگاه ستمکاران» و در آیه دیگرى فرمود: «من کان یرید الحیوة الدنیا و زینتها، نوفّ الیهم اعمالهم فیها و هم فیها لایبخسون، اولئک الذین لیس لهم فى الآخرة الا النّار؛(7) کسانى که زندگى دنیا و زینت آن را بخواهند، نتیجه اعمال آن‏ها را در همین دنیا به طور کامل به آن‏ها مى‏ دهیم و چیزى از آن کاسته نخواهد شد ولى آن‏ها در آخرت جز آتش سهمى نخواهند داشت.» گاهى پیامد سوء انتخاب را از زبان کسانى که روش پیشوایان کفر را با سوء اختیار پیشه خود ساختند، بیان مى‏ کند و مى‏ فرماید: «قال ادخلوا فى امم قد خلت من قبلکم من الجن و الانس فى النار کلّما دخلت امة لعنت اختها حتى اذا ادارکوا فیها جمیعاً قالت اخریهم لاولیهم ربّنا هؤلاء اضلّونا فآتهم عذابا ضعفا من النار، قال لکلّ ضعف ولکن لاتعلمون، و قالت اولیهم لاخریهم، فما کان لکم علینا من فضل فذوقوا العذاب بما کنتم تکسبون؛(8) خداى سبحان به مشرکان و ظالمان مى‏ فرماید: در صف گروه‏هاى مشابه خود از جن و انس در آتش وارد شوید، هر زمان که گروهى وارد مى‏ شوند، گروه دیگر را لعن و نفرین مى‏ کنند، تا همگى با ذلّت در آن قرار مى‏ گیرند، در این هنگام گروه پیروان درباره پیشوایان خود مى‏ گویند: خداوندا، اینها بودند که ما را گمراه ساختند، پس کیفر آن‏ها را از آتش دوبرابر کن (کیفرى براى گمراهیشان و کیفرى به خاطر گمراه ساختن ما) مى‏ فرماید: براى هر کدام از شما دو برابر عذاب است ولى نمى‏ دانید زیرا اگر پیروان در اطراف پیشوایان گمراه جمع نمى‏ شدند و به دنبال آن‏ها حرکت نمى‏ کردند، قدرتى براى اغوا و گمراه کردن مردم نداشتند. و پیشوایان آن‏ها به پیروان خود مى‏ گویند، شما امتیازى بر ما نداشتید، پس بچشید عذاب الهى را در برابر آن چه انجام مى‏ دادید. در واقع این عذاب آثار تکوینى اعمال و رفتار شما در دنیاست. در برابر پیروان پیشوایان، قرآن از انسان‏هایى یاد مى‏ کند که با حسن اختیار خود، مسیر هدایت را طى کرده و براى تکامل و رشد خویش حق را جستجو مى‏ کنند، مى‏ فرماید: «ان الّذین قالوا ربّنا اللّه ثم استقاموا فلا خوف علیهم ولاهم یحزنون، اولئک اصحاب الجنّة خالدین فیها جزاء بما کانو یعملون؛(9) کسانى که گفتند! پروردگار ما اللّه است، سپس استقامت کردند، نه ترس براى آنان است نه اندوهگین مى‏ شوند، آن‏ها اهل بهشتند و جاودانه در آن مى‏ مانند. این پاداش اعمالى است که انجام مى‏ دادند و درباره پیامبر(ص) و همراهان مؤمن که با اموال و جان هایشان جهاد کردند، مى‏ فرماید: «اعدّ اللّه لهم جنات تجرى من تحتها الانهار خالدین فیها، ذلک الفوز العظیم؛(10) خداى متعال براى آن‏ها باغ‏هایى از بهشت فراهم ساخته که نهرها از زیر درختانش جارى است جاودانه در آن خواهند بود و این کامیابى و پیروزى بزرگى است و در جاى دیگرى فرمود: «والذین آمنوا و عملواالصالحات سندخلهم جنّات تجرى من تحتها الانهار خالدین فیها ابداً؛(11) و کسانى که ایمان آورده‏ اند و اعمال صالح انجام داده‏ اند بزودى آنان را در باغ‏هایى از بهشت وارد مى‏ کنیم که نهرها از زیر درختانشان جارى است، جاودانه در آن خواهند ماند» با توجه به این آیات، دو طریق حق و باطل به سرانجام واحدى منتهى نخواهد شد، نتیجه یکى انحطاط و سقوط و پى آمد دیگرى اعتلا و تکامل است سرانجام یکى شقاوت و بدبختى و دیگرى سعادت و خوشبختى، یکى آتش و نار و دیگر نور و روشنایى است نه این که سرانجام هر نوع انتخابى یکى باشد و خوب و بد مساوى و برابر باشند «لایستوى اصحاب النار و اصحاب الجنة ؛اهل جهنم و اهل بهشت یکسان نیستند». پس آزادى تکوینى انسان در انتخاب راه از میان راه‏هاى مختلف در حیات انسانى دلیل بر حق تشریعى آن نیست یعنى این حق تکویناً براى انسان محفوظ است که او در هر مسیرى که خواست گام نهاده و ادامه حیات دهد، اما معناى حق و آزادى تکوین این نیست که بتوان از آن حق و آزادى تشریعى نتیجه گرفت چنان که انسان در انتخاب سمّ و عسل در تکوین آزاد است اما پس از انتخاب هر یک نتیجه آن یکى نخواهد بود، نتیجه سمّ درد و رنج و مرگ و نتیجه عسل لذت و شیرینى و درمان برخى دردهاست. بر اساس مطالب گذشته گفته شده باید توجه داشت که دچار مغالطه نشد و لذا براى جلوگیرى از مغالطات احتمالى در مباحث علمى لازم است میان حق تکوینى و تشریعى تفکیک قائل شده و آن دو را به یک معنا اخذ نکرد. حق تدیّن‏ تا حال روشن شد که آدمى از جهت تکوین، در انتخاب دین و کفر آزاد است، گرچه به لحاظ تشریع، این چنین نیست که نتایج یکسان داشته باشد. از این رو که دین دارى نتیجه آن حیات جاوید بهشتى و سعادت حقیقى است و ترک آن جهنم ابدى و شقاوت است، حق همه انسان‏ها آن است که متدیّن باشند و به دین حقیقى روى بیاورند، بلکه دین دارى بعد از حق حیات از مهمترین حقوق انسانى است. زیرا زندگى بدون دین ورزى، حیات و زندگى جامد، ایستا و راکد است که هیچ پویایى و حرکتى به سمت تکامل در آن وجود ندارد. و در مقابل زندگى که در آن دین ورزى وجود داشته باشد به اساسى‏ترین و ضرورى‏ترین وجه حیات دست یافته است شاید یکى از حکمت‏هاى وجوب جهاد در راه خدا، جهاد با نفس، استشهاد در راه اعتلاى کلمة اللّه و مبارزه با دشمنان براى حفظ دین، براى دسترسى به همین حق باشد. پذیرش دین حق در ذات انسان نهادینه شده و خداى متعال باطن بشر را به آن متمایل ساخته است، «فطرة اللّه التى فطر الناس علیها لاتبدیل لخلق الله ذلک الدین القیم؛(12) آدمى باید ملازم با فطرت الهى باشد، فطرتى که خدا انسان را بر آن آفرید، تغییرى و دگرگونی براى آفرینش خدا نیست این دین پایدار است.» بنابراین هر انسانى حق مسلّم خود مى‏ داند که به دین فطرى متدین گردد و زمانى که ظلمت از نور، تاریکى از روشنى و رشد از غى متمایز شوند، هیچ انسان بالغ و عاقلى، ظلمت و تاریکى و غىّ را بر نور و روشنایى و رشد ترجیح نمى‏ دهد. از این رو به دین حق مؤمن و به مکتب الهى متدیّن شده و در وادى ایمن و در محیط نورانى و روشن وارد مى‏ شود و به عبارت دیگر: انسان وقتى به رشد عقلى رسیده و عالم و آگاه گردد، اختیار دین الهى را حق مسلم خود مى‏ داند و آن را انتخاب مى‏ کند و به آن مى‏ گرود. این که مى‏ گویند: انبیاء الهى با اقوام و ملل جهاد کردند تا آنان را به اکراه به سوى خدا دعوت کنند، تصور ناصوابى است. زیرا انبیاء کارشان بیدارگرى فکر و شکوفا کردن دفینه‏ ها و گنجینه‏ هاى عقل است، علاوه عصبیت غیر منطقى و خشونت‏ طلبى درباره متولیان دین و مسلمانان راستین مخالف صریح آیات قرآن و سیره پیامبر(ص) و معصومین(ع) است. زیرا اسلام تأکید دارد که مسلمانان در زندگى اجتماعى با کفار و اهل کتاب تا زمانى که دست به سلاح نبردند، به صورت مسالمت‏آمیز زندگى کرده و تعامل سالم داشته باشند و بر اساس قسط و عدل با آنان رفتار نمایند. «ینهاکم اللّه عن الذین لم یقاتلوکم فى الدین و لم یخرجوکم من دیارکم ان تبرّوکم و تقسطوا الیهم انّ اللّه یحبّ المقسطین؛(13) خداى متعال شما را از نیکى کردن و رعایت عدالت نسبت به کسانى که در اثر دین با شما پیکار نکردند و از خانه و دیارتان بیرون نراندند، نهى نمى‏ کند زیرا خدا عدالت پیشگان را دوست دارد.» و در آیه‏ اى دیگر از برخورد همراه با تعصب با مخالفان نهى کرده و فرموده است: «ولاتجادلوا اهل الکتاب الا بالّتى هى احسن الاالذین ظلموا منهم و قولوا آمنا بالذى انزل الینا و انزل الیکم و الهنا و الهکم واحد و نحن له مسلمون؛(14) با اهل کتاب جز با روشى که از همه نیکوتر است مجادله نکنید، مگر کسانى از آنان که ستم کردند و به آن‏ها بگویید ما به تمام آن چه که به سوى ما و شما نازل شده ایمان آورده‏ ایم و معبود ما و شما یکى است و ما در برابر او تسلیم هستیم.» با این آیات روشن مى‏ شود که رشد عقلى و بلوغ فکرى، معرفت به خالق هستى، علم به هدف زندگى و رسیدن به حیات طیبه و نورانى از مقدمات دین دارى است که انبیاء الهى مبعوث شدند تا با تهیه مقدمات لازم براى احقاق و احیاى حق انسانى، آدمیان را به دین حق توجه داده که آن‏ها پس از آگاهى دین حق را اتخاذ کنند و از این طریق وجود حقیقى خود را شکوفا سازند و سعادت جاوید و فلاح و رستگارى واقعى را براى خود تدارک ببینند.

پى‏ نوشت‏ ها: - 1. سوره بقره، آیه 256. 2. سوره کهف، آیه 29. 3. سوره انسان، آیه 3. 4. سوره انعام، آیه 148. 5. سوره حاقه، آیات 30 - 31. 6. سوره آل عمران، آیه 151. 7. سوره هود، آیه 15 - 16. 8. سوره اعراف، آیه 38 - 39. 9. سوره احقاف، آیه 13 - 14. 10. سوره توبه، آیه 89. 11. سوره نساء، آیه 122. 12. سوره روم، آیه 30. 13. سوره ممتحنه، آیه 8. 14. سوره عنکبوت، آیه 46. پاسدار اسلام ـ ش 293 - اردیبهشت 85

تشکیل حکومت و به عهده گرفتن زمام اداره امور جامعه از مواردى است که علاوه بر هدایت و نجات انسان‏ها، نقش قابل تأمّلى را در جهت حفظ آیات الهى و آرمان‏هاى جامعه مسلمین ایفا مى‏ کند. از این رو نبىّ مکرم اسلام (ص) بلافاصله پس از هجرت براى تشکیل حکومت و دولت اسلامى اقدام نمود. این حکومت اسلامى هر چند بعد از ارتحال آن حضرت (ص) عمرش کوتاه بود، امّا نمونه کامل حکومت دینى با ویژگى‏ هاى خاص خود بود که در این نوشتار بر جسته آن به عنوان شاخصه‏ هاى آموزنده و سازنده اشاره مى‏ شود: عدالت خواهى مطالعه تاریخ زندگى پیامبر (ص) بیان‏گر این است که آن حضرت (ص) در روزگارى که در مدینه قدرت بزرگى پدید آورد، تمام سعى و تلاشش برقرارى عدالت و احیاى ارزش‏هاى الهى و انسانى بود. ایشان در یک منشور جهانى، عدالت خواهى و تساوى حقوق انسان‏ها را در جوامع اعلام کرد و ملاک احترام به حقوق بشر را معین نمود. آن منادى راستین عدالت و آزادى هنگامى که مشاهده کرد یکى از اصحاب عرب وى «سلمان فارسى» را به خاطر غیر عرب بودن تحقیر مى‏ کند، در کلمات حکیمانه و معروفى مى‏ فرمود: «انّ‏ الناس من عهد آدم الى یومنا هذا مثل اسنان المشط لافضل للعربى على العجمى و لا للاحمر على الاسود إلا بالتقوى؛(1) همه مردم از زمان حضرت آدم(ع) تا به امروز همانند دانه‏ هاى شانه مساوى و برابر هستند. عرب بر عجم و سرخ برترى ندارد مگر با تقوى». آن حضرت در اجراى قانون عادلانه الهى اهتمام خاصّى داشت و اگر کسى از ایشان تقاضاى غیر قانونى مى‏ کرد، شدیداً ناراحت مى‏ شد. بعد از جنگ احزاب در مورد تقسیم غنایم بعضى از همسران پیامبر(ص) تقاضاى غیر معمول کردند، لذا آن‏ بزرگوار ناراحت شد و حدود یک ماه از آنان فاصله گرفت. خداوند متعال نیزبه این مناسبت آیاتى را بر آن حضرت نازل کرد وفرمود: «یا ایهّاالنبى قل لازواجک ان کنتن تردن الحیوة الدنیا و زینتها فتعالین امتعکن و اسرحکن سراحا جمیلا؛(2) اى پیامبر به همسرانت بگو: اگر شما زندگى دنیا و زرق و برق آن را مى‏ خواهید، بیایید با هدیه‏ اى شمارا بهره‏ مند سازم و شما را به طرز نیکویى رها سازم». و به این ترتیب پیامبر اکرم (ص) حتى به نزیک‏ترین افراد خانواده‏ اش اجازه نداد از قانون الهى تخطّى کرده و عدالت اجتماعى را در حکومت اسلامى آن حضرت خدشه دار سازند. قاطعیّت و شهامت‏ در سیره حکومتى رسول گرامى اسلام قاطعیّت و شهامت در مورد اجراى قانون و حدود الهى به بهترین وجه انعکاس یافته است. در فتح مکه زنى از قبیله «بنى مخزوم» مرتکب سرقت شد و از نظر قضایى جرمش محرز گردید . خویشاوندان آن زن که هنوز رسوبات نظام طبقاتى دوران جاهلیت در مغزشان ماند ه بود، اجراى مجازات (حد سرقت) را نسبت به آن زن، ننگ خانواده اشرافى خود مى‏ دانستند؛ به همین دلیل براى متوقف ساختن اجراى حد سرقت به تلاش افتادند و به همین منظور «اسامة بن زید» را- که مانند پدرش نزد پیامبر (ص) محبوبیت داشت - وادار به شفاعت نمودند. اما همین که اسامه زبان به شفاعت گشود، آن حضرت (ص) خشمگین شد و فرمود: چه جاى شفاعت است ؟ مگر مى‏ توان حدود و قانون را بلااجرا گذاشت و فوراً دستور مجازات صادر نمود. اسامه متوجه لغزش خود شد و عذرخواهى نمود. پیامبر (ص) براى این که فکر تبعیض در اجراى قانون را از ذهن مردم بیرون نماید، عصر همان روز به ایراد خطبه‏ اى پرداخت و به مسأله اجراى قانون الهى اشاره نمود وفرمود: «اقوام و ملل پیشین دچار سقوط وانقراض شدند؛ زیرا در اجراى قانون تبعیض روا مى‏ داشتند. هرگاه یکى از طبقات بالا مرتکب جرم مى‏ شد، او را از مجازات معاف مى‏ کردند و اگر کسى از زیر دستان به جرم مشابه آن مبادرت مى‏ ورزید، او را مجازات مى‏ کردند. قسم به خدایى که جانم در دست اوست در اجراى قانون در باره هیچ کس کوتاهى و سستى نمى‏ کنم. اگر چه مجرم از نزدیکان من باشد»(3) چنان که ملاحظه مى‏ شود رسول گرامى(ص) در اجراى قوانین هیچ گونه تبعیضى روا نمى‏ داشتند؛ شفاعت احدى را نمى‏ پذیرفت و تحت تأثیر نظرات دیگران قرار نمى‏ گرفت. آن حضرت به شدّت مسلمانان را از تعطیل شدن حدود الهى نهى مى‏کرد و مى‏ فرمود: «انّما هلک بنو اسرائیل لانّهم کانوا یقیمون الحدود على الوضیع دون الشریف؛(4)بنى اسرائیل نابود شدند از آن جهت که حدود الهى را براى زیر دستان اجرا مى‏ کردند نه براى اشراف!» وفاق اجتماعى با آغاز دولت رسول خدا(ص) در مدینه، وفاق اجتماعى به عنوان یک ساز وکار مهم از سوى پیامبر(ص) مطرح گردید. با درنگ در حیات سیاسى آن حضرت پس از تشکیل حکومت اسلامى و هم پاى ساماندهى به ساختار دولت، نمونه‏ هاى فراوانى از وفاق اجتماعى را مى‏توان یافت که در جهت یک دلى و سازگارى مسلمانان شکل گرفت؛ همچون ساختن مسجد، پیمان عمومى میان مسلمانان، یهودیان و مشرکان یثرب، هم دلى با قبایل عرب و قرار داد برادرى. وفاق اجتماعى در دولت کریمه پیامبر اعظم (ص) بر چند اصل راهبردى و بدون تغییر استوار بود که عبارت است از: 1- ایمان به خداى یکتا و اعتقاد به آموزه‏هاى دینى و قوّت بخشیدن به گرایش توحیدى که پیامبر(ص) آن را مهم‏ترین رکن وفاق و اتحاد مى‏ دانست.(5) 2- پیامبر(ص) بهترین و استوارترین راستى را تنها در گروه مؤمنان مى‏ دانست و با چنین دیدگاهى وفاق را در محدوده آنان تلقى مى‏ نمود. این اصل در سال نهم هجرى و در اوج اقتدار دولت اسلامى و با الهام از آیه: «انّما المؤمنون اخوةٌ...»(6) نهادینه گردید؛ آیه‏ اى که تمامى مؤمنان را بایکدیگر برادر مى‏ داند. 3- سازگارى با غیر مسلمانان به عنوان یک تاکتیک و در جهت پیشبرد منافع اسلام وجود داشته است و چنین وفاقى عارى از امتیاز دهى یک سویه بوده و برترى اسلام و مسلمانان در آن لحاظ شده است.(7) شایستگى معنوى معیار مورد نظر پیامبر(ص) در انتخاب مدیران و مسؤولان، تقوا، سابقه خوب و پاى بندى به ارزش‏هاى دینى و سایر ملاک‏هاى شایسته بود. آن چه براى آن بزرگوار در انتخاب مدیران اهمیت نداشت، ملاک خویشاوندى و قوم گرایى بود؛ چنان که اصحاب خاص آن حضرت یعنى ؛ سلمان فارسى، بلال حبشى، ابوذر غفارى و عمّار عربى هر یک از یک منطقه و نژاد بودند و وقتى آیه زکات (توبه - آیه 160) نازل شد چون سهمى براى کسانى که زکات جمع آورى مى‏ کردند، داده شد، عده‏اى از بنى هاشم نزد پیامبر(ص) آمدند و از ایشان تقاضا کردند که به سبب خویشاوندى جمع آورى زکات را به آنان واگذار نماید. رسول خدا(ص) به آنان فرمود: صدقه و زکات بر من و بنى هاشم حرام است، یعنى نه تنها به سراغ زکات نیایید، بلکه انتظار آن را هم نداشته باشیدکه از کارمندان جمع آورى آن شوید. سپس فرمود: آیا گمان مى‏ کنید من دیگران را برشما ترجیح مى‏ دهم؟ خیر بلکه من خوبى و صلاح شما را مى‏ خواهم.(8) خدمت رسانى‏ یکى از برنامه‏ هاى زندگى رسول خدا(ص) رسیدگى به کارها و گرفتارى‏هاى مسلمانان بود. آن حضرت در بر آوردن حاجات مردم کوشش بسیار داشت و در این مورد اهل فضل و تقوا را بر دیگران ترجیح مى‏ داد و نیازهاى آنان را برآورده مى‏ ساخت . روزى بایکى از یاران خود درصحراى مدینه قدم مى‏ زد که پیرزنى را بر سر چاهى مشاهده کرد؛ او مى‏ خواست از چاه آب بکشد و به خانه‏ اش ببرد، امّا در کار خود ناتوان بود. پیامبر (ص) نزدیک رفت و فرمود: اى مادر آیا مى‏ خواهى برایت از چاه آب بکشم؟ آن بانوى سالخورده از پیشنهاد رسول خدا (ص) خوشحال شد. حضرت رسول (ص) بر سر چاه آمد و مشک را پر از آب کرد و تا خیمه آن پیرزن حمل نمود. شخصى که همراه پیامبر (ص) بود، هر چه اصرار کرد که مشک را از پیامبر(ص) بگیرد، آن حضرت قبول نکرد و فرمود: من به تحمّل مشقت و زحمات امت خود سزاوارترم! بعد از این که پیامبر (ص) خداحافظى کرد و به راه افتاد، پیرزن به فرزندانش گفت، مشک را از بیرون خیمه به داخل بیاورید آن‏ها با تعجب پرسیدند: اى مادر! این مشک سنگین را چگونه به خیمه آوردى؟ او پاسخ داد: جوانمردى زیبا روى و خوش سخن با کمال مهربانى آن را به این جا آورد. آن‏ها وقتى پیامبر را شناختند، به دنبالش دویدند و به دست وپاى آن حضرت افتادند و عذرخواهى نمودند. پیامبر (ص) آنان را دعا کرد و با لطف ومهربانى خویش نوازش داد.(9) آرى! روش زندگى پیامبر اکرم (ص) گره‏ گشایى و نیکى و احسان بود، سیره حکومتى آن حضرت نشان مى‏ دهد که ایشان پیروان خود را به کارگشایى و برآوردن حاجات برادر مؤمن تشویق و ترغیب مى‏ کرد. آن حضرت مى‏ فرماید: «من قضى لاخیه المؤمن حاجة کان کمن عبدالله دهرا؛(10) هر کس یک حاجت برادر خود را برآورد، چنان است که در همه روزگار خدا را عبادت کرده است». تفقد واحوال‏پرسى بزرگوارى و عنایت نبى اکرم (ص) به افراد را نباید فقط به خدمت رسانى جهت پیش برد امور جامعه دانست، بلکه تمام اقشار جامعه به نوعى از لطف و بزرگوارى آن حضرت برخوردار بودند و دراین میان تکریم آن رهبر بزرگوار نسبت به اصحاب از همه چشم گیرتر است. سیره کریمانه ایشان با اصحاب باعث ایجاد ارتباط عاشقانه و وحدت فکرى و اجتماعى مى‏ شد که همه، خود را وابسته به این کانون عشق و ایثار و کرامت مى‏ دیدند.و هیچ‏گاه پیامبررااز خود جدا نمى‏ دانستند. «انس بن مالک» نقل مى‏ کند: هرگاه پیامبر(ص) یکى از اصحاب را سه روز نمى‏ دید، در باره او سؤال مى‏ کرد ؛ اگر آن فرد در شهر نبود برایش دعا مى‏ کرد؛ اگر حضور داشت به دیدن او مى‏ رفت و اگر مریض بود از او عیادت مى‏ نمود.(11) احترام به نظرات دیگران‏ در مسایل مربوط به جامعه با این که پیامبر (ص) هوش سرشارش در تشخیص امور بر همگان برترى داشت، امّا هرگز با تحکّم و استبداد رأى به افکار مردم بى اعتنایى نمى‏ کرد. نظر مشورتى دیگران را مورد توجه قرار مى‏ داد و دستور قرآن مجید را در عمل اجرا مى‏ کرد و از مسلمانان مى‏ خواست که این سنت را نصب العین قرار دهند. یکى از نمونه‏ هاى مشورت آن حضرت با اصحاب در جنگ «بدر» است. مسلمانان به قصد مصادره کردن اموال کاروان تجارى قریش که از شام برمى‏ گشت از مدینه بیرون آمدند، امّادر حال حرکت به سمت بدر خبر رسید که سپاه قریش عازم آن منطقه است. با این خبر اوضاع به کلى دگرگون شد و مسلمانان که خود را براى حمله به کاروان قریش آماده کرده بودند، در مقابل یک لشکر مسلح که در تعداد افراد سه برابر بودند، رو به رو شدند. رسول خدا (ص) از همراهان پرسید که آیا حاضرند در این شرایط در برابر قریش بایستند یا نه؟ «ابوبکر» و «عمر» هر کدام برخاستند و سخنانى گفتند که بوى تهدید و ترس مى‏ داد، ولى پیامبر(ص) به حرف آن‏ها اعتنایى نکرد. سپس «مقداد بن عمرو» سخنانى در اطاعت از حضرت بیان کرد، امّا باز پیامبر(ص) از مردم مشورت خواست، مخاطب آن بزرگوار در اصل «انصار» بودند، زیرا آن‏ها در بیرون مدینه نسبت به پیامبر(ص) تعهدى نداشتند. درنهایت با اعلام حمایت انصار، رسول اکرم (ص) دستور حرکت صادر نمود و پرچم جنگ برافراشته شد.(12) دیگر مشورت رسول خدا(ص) با اصحاب در جنگ «احد» بود. وقتى خبر لشکرکشى قریش درمدینه به پیامبر(ص) و مسلمانان رسید، آن حضرت با مسلمانان مشورت کرد. عده‏ اى که تعدادشان اندک بود و درمیان آن‏ها «عبدالله بن ابى» حضور داشت، معتقد بودند در مدینه بمانند و از شهر دفاع کنند، اما عده‏ اى از جوانان و کسانى که در بدر نبودند وبرخى بزرگ سالان مانند حضرت «حمزه» و «سعد بن عباده» اصرار داشتند که در بیرون مدینه با دشمن روبرو گردند تا مبادا متهم به ترس شوند. پیامبر (ص)نظر اکثریت را قبول کرد و زره جنگ پوشید. در این هنگام، صحابه - که احساس کردند با خواست رسول خدا(ص) مخالفت کرده‏ اند - پشیمان شدند و نزد حضرت رفتند و اظهار ندامت کردند، ولى پیامبر (ص) فرمود: اکنون که زره به تن کرده‏ ایم، سزاوار نیست آن را بیرون بیاوریم.(13) پس از اتمام جنگ و شکست مسلمانان شبهه‏ اى مطرح شد که در این موضوع جاى مشورت نبوده است، لذا آیه «... وشاورهم فى الامر...»(14) نازل شد تااین شبهه را بر طرف کند؛ زیرا در هر صورت فایده مشورت بالا بردن شخصیت و تکریم آن‏هاست. مهر و عطوفت راز پیروزى رسول خدا (ص) در مدیریت حکومتى، مهرورزى و عشق به مردم بود. اگر این شیوه کارآمد در مدیریت رسول خدا نبود، هرگز توفیق رفع مشکلات و موانع طاقت فرسا را پیدا نمى ‏کرد. به همین جهت خداوند فرمود: «فبما رحمةٍ من اللّه لنت لهم و لو کنت فظّاً غلیظ القلب لا نفضّوا من حولک... ؛(15)به موجب رحمتى که خداوند به تو عنایت کرده بود، براى آنان نرم شدى که اگر تندخو و سخت دل بودى، همه از اطراف تو پراکنده مى‏ شدند...» در سال هشتم هجرى که پیامبر گرامى اسلام (ص) با اقتدار و پیروزى کامل به شهر مکه وارد شد و آن را از دست کفّارو مشرکان خارج نمود، طرفداران جبهه باطل به ویژه کسانى که در مدت بیست سال گذشته، بدترین ستم‏ها و جسارت‏ها و دشمنى‏ ها را در حق آن حضرت و یارانش کرده بودند، در هاله‏ اى از رعب و وحشت گرفتار شدند و بعد از فتح مکه منتظر انتقام و عکس العمل متقابل پیامبر(ص) بودند. این نگرانى و اضطراب هنگامى به اوج خود رسید که اهل مکه از سعدبن عباده (پرچم دار پیامبر) شنیدند که فریاد مى‏ زد: امروز روز جنگ و خونریزى و اسارت است.(16) هنگامى که این شعار به گوش رسول خدا(ص) رسید، آن حضرت ناراحت شد و دستور داد پرچم اسلام را از او گرفته و به دست حضرت على (ع) بسپارند، سپس با سخنان آرام بخش و ملاطفت‏ آمیز خود، دشمنان دیرینه خویش را آرامش داد. آن حضرت فرمود: شما در مورد من چگونه مى‏ اندیشید؟ مشرکان گفتند: ما جز نیکى و محبّت از تو انتظارى نداریم! ما تو را برادرى بزرگوار و فرزند برادر بزرگوار خود مى‏ دانیم. رسول خدا (ص) فرمود: من آنچه را برادرم یوسف (ع) در مورد برادران ستمگر خود انجام داد، همان مى‏ کنم و همانند او مى‏ گویم: «... لا تثریب علیکم الیوم...؛(17) امروز ملامت و سرزنشى بر شما نیست...» هنگامى که آن رهبر مهربان، مردم هراسناک و نگران را آرام نمود، اضافه کرد که امروز روز نبرد و انتقام نیست، بلکه روز رحمت و محبت است و من از تمام جنایات و گناهان شما گذشتم. آن گاه جمله معروفش را فرمود: «اذهبوا فانتم الطّلقاءُ ؛(18) به دنبال زندگیتان بروید که همه شما آزاد هستید». تمامى آنان گویا دوباره متولد شدند؛ بنابراین نفس راحتى کشیدند وبه غیر از افراد معدودى، همگى محبت و عشق رسول خدا در اعماق وجودشان نفوذ کرد و مسلمان شدند. مدارا با مخالفان عصر نبوى، عصر تأسیس نظام اسلامى و تکوین اعتقادات اسلامى در میان مردم بود. به همین دلیل رفتارهاى پیامبر (ص) بیش‏تر با مدارا همراه بود تا مردم بتوانند اصل دین را در جامعه بپذیرند. به همین جهت مخالفت‏ها، استهزاها و تمسخرها با گذشت نبى مکرم (ص) همراه بود. بیش‏ترین تحمل و مداراى پیامبر(ص) با منافقان مدینه بود؛ زیرا برخورد شدید با آن‏ها خطرى جدّى علیه حکومت اسلامى به شمار مى‏ آمد. عبد بن ابى رئیس منافقان مدینه بود که به رغم اقدامات و خیانت هایش در مراحل گوناگون، پیامبر(ص) علیه او اقدامى نکرد. او در مدینه از جایگاهى بر خوردار بود و پیامبر(ص) بااو مدارا مى‏ کرد. پس از غزوه «بنى مصطلق» او گفت: اگر به مدینه برگردیم، پیامبر را از آن جا بیرون مى‏ کنیم! این خبر به آن حضرت رسید و اصحاب خواستار برخورد شدید با او شدند تا جایى که مسأله قتل او شایع گردید؛ بنابراین پسرش از پیامبر (ص) خواست: اگر چنین است، او خود عامل این حکم باشد تا مبادا او بخواهد قاتل پدرش را بکشد و دستش به خون مسلمانى آغشته گردد، امّا رسول خدا(ص) در پاسخ او فرمود: چنین حکمى مطرح نیست.(19) زهد و ساده زیستى از کردارهاى ستوده‏ اى است که موجب بسیارى از کمالات روحى در وجود انسان مى‏ باشد. از بارزترین صفات نبى مکرّم اسلام (ص) که ایشان را در امر تشکیل حکومت موفق ساخت، زهد و ساده زیستى بود. حضرت على (ع) در تشریح سیره نبوى به این ویژگى آن حضرت مى‏ پردازد و مى‏ فرماید: «رسول گرامى اسلام همواره بر روى زمین غذا مى‏ خورد و همانند بندگان مى‏ نشست و بادست خود کفشش را وصله مى‏ زد و لباس خود را مى‏ دوخت و بر الاغ برهنه سوار مى‏ شد و شخص دیگرى را نیز به همراه خود سوار مى‏ کرد. روزى متوجه شد که پرده‏ اى بر خانه‏ اش آویخته شده که نقش و نگار و تصویر داشت. به یکى از همراهانش فرمود: این پرده را از برابر چشمانم دورکن که هرگاه نگاهم به آن مى‏ افتد، به یاد دنیا و زینت‏ هاى آن مى‏ افتم». (20) «زید بن حارث» روایت کرده است که در یکى از روزها رسول خدا(ص) روى حصیر خوابیده بود و نشانه‏ هاى زبرى حصیر بر بدن مبارکش اثر گذاشته بود. عایشه از روى دلسوزى به آن حضرت عرضه داشت: یارسول الله! پادشاهان ایران وروم از همه گونه نعمت دنیوى برخوردار هستند، ولى شما که رسول خدا وپیامبر الهى هستید، از همه چیز تهى دست مى‏ باشید تا آن جا که روى حصیر استراحت مى‏ کنید و لباس ارزان قیمت مى‏ پوشید! حضرت فرمود: عایشه! چه خیال مى‏ کنى! هرگاه من بخواهم، کوه‏ها طلا مى‏ شوند و با من به حرکت در مى‏ آیند. روزى جبرئیل(ع) بر من نازل شد و کلید خزانه و گنجینه‏ هاى جهان را در اختیار من گذاشت، اما من نپذیرفتم. سپس حضرت رسول(ص) براى این که این حقیقت را آشکارا به عایشه نشان دهد، به او فرمود: اى عایشه! حصیر را بلند کن. او نیز دستور آن حضرت را اجرا کرد و مقدار زیادى طلا را مشاهده نمود. سپس به عایشه فرمود: نگاه کن و طلاها را از نزدیک ببین! اما بدان که دنیا و تمام زیبایى‏ هاى فریبنده و ظاهرى آن از نظر خداوند متعال ارزش بال یک پشّه را ندارد.(21) البته بهره گرفتن از دنیابراى آخرت امرى مذموم نیست، بلکه علاقه به دنیا و دوست داشتن آن در مقابل آخرت و ارزش‏هاى معنوى ناپسند است. فرجام سخن‏ پیامبر (ص) با هجرت به مدینه حکومت و دولت اسلامى را تشکیل داد و وجود خود را وقف اصلاح جامعه مسلمانان نمود، اما متأسفانه عمر این حکومت کوتاه بود و با ارتحال جانگداز آن رسول گرامى، مردم به عقب برگشتند؛ افراد نالایقى روى کار آمدند و جامعه مسلمین را به هر سویى که مى‏ خواستند، کشاندند؛ دل‏ها از یاد خدا غافل و احادیث نبوى دستخوش کتمان و تحریف قرار گرفت. در چنین وضعیّتى جامعه از نور هدایت منقطع گردید و معنویت افول کرد و سرانجام آن باعث شد که حضرت على (ع) خانه‏ نشین شده؛ امام مجتبى (ع) مسموم و سر منّور امام حسین(ع) در گودال غربت با تیغ کین ازبدن جدا شد. پى‏ نوشت‏ ها: - 1 - مستدرک الوسایل، میرزا حسین نورى، ج 12، ص 89. 2 - سوره احزاب، آیه 28. 3 - صحیح بخارى، محمد بن اسماعیل بخارى، ج 5، ص 269. 4 - مستدرک الوسایل، ج 18، ص 7. 5 - سیره رسول خدا، رسول جعفریان، ص 436. 6 - سوره حجرات، آیه 10. 7 - فصلنامه فرهنگ کوثر، شماره 50، تابستان 1381، ص 127. 8 - اصول کافى، کلینى، ج 4، ص 58. 9 - تفسیر منهج الصادقین، ذیل آیه 4 سوره قلم . 10 - بحارلانوار، مجلسى، ج 93، ص 383. 11 - همان، ج 16، ص 232. 12 - سیره ابن هشام، ج‏1، ص 615. 13 - همان، ج‏3، ص 67 و 68. 14 - سوره آل عمران، آیه 159. 15 - همان . 16 - شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 17، ص 272. 17 - سوره یوسف، آیه 92. 18 - بحارلانوار، ج 21، ص 132. 19 - سیره ابن هشام، ج 2، ص 372. 20 - نهج البلاغه، محمد دشتى، خطبه 160، ص 301. 21 - حلیة الاولیاء، ابونعیم اصفهانى، ج 8، ص 138. پاسدار اسلام ـ ش 294 - خرداد 85

اسلام و حیات حقیقى انسان‏ مراتب سه گانه حیات، عبارت از حیات حیوانى و انسانى و الهى است حال با توجه به این مراتب، حیات حقیقى انسان کدام است، این که خدا از مؤمنان خواسته است تا در پرتو اجابت دعوت خدا و پیامبر به حیات برسند، مقصود کدام حیات است قرآن فرمود: «یا ایهاالذین آمنوا استجیبوا للّه و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم؛(1) اى کسانى که ایمان آورده‏اید، دعوت خدا و پیامبرش را اجابت کنید، هنگامى که شما را به سوى آن چه که به شما حیات مى‏ بخشد، دعوت مى‏ کنند.» روشن است که مراد از این حیات، حیات و زندگى ظاهرى و جسمانى و به عبارت دیگر، حیات گیاهى و حیوانى یا جسمانى و مادى نیست، زیرا مخاطب آیه کسانى هستند که از آن زندگى بهره‏ مندند، یعنى مؤمنان زنده به حیات ظاهرى و مادى مخاطب خداى سبحان هستند و این روشن مى‏ کند که آن‏ها به حیات دقیق و عمیق دعوت شده‏ اند که آن حیات حقیقى است و آدمیان در پرتو اندیشه و ایمان به خدا و قیامت و عمل به پیام الهى و توجه به هدف خلقت و حرکت و تلاش در راستاى این هدف مى‏ توانند به آن نائل شوند. هدف منطقى و متعالى قرار گرفته است تحصیل این حقیقت جز از طریق علم و ایمان و عمل صالح میسور و مقدور کسى نخواهد بود، و این همان حیات طیّبه‏ اى است که خداوند مؤمنان را بدان وعده داده و فرمود: «من عمل صالحاً من ذکرٍ او انثى و هو مؤمن فلنحیینه حیوة طیبةً؛(2) هر کس از مرد و زن عمل صالح انجام دهد در حالى که اهل ایمان باشد، پس البته او را زنده داریم به زندگانى پاکیزه.» بنابراین حیات حقیقى انسان از نگاه اسلام حیاتى نیست که به حیات و زندگى مادى محدود گردد آن گونه که طایفه‏ اى از منکران مبدأ و معاد تصور مى‏ کردند و در مقابل پیامبر(ص) مى‏ گفتند: «و قالوا ما هى الّا حیاتنا الدنیا نموت و نحیا».(3) و یا مى‏ گفتند: «ان هى الّا حیاتنا الدنیا نموت و نحیا و ما نحن بمبعوثین.»(4) خداوند سبحان در مقابل چنین پندار باطلى از مفهوم حیات فرمود: «و ما هذه الحیاة الدنیا الّا لهو و لعب و انّ الدار الآخرة لهى الحیوان لو کانوا یعلمون.»(5) بلکه حیات حقیقى انسان به حیاتى اطلاق مى‏ شود که سیر آن در جهت اهداف اخروى قرار گرفته و پرده‏ هاى حجاب اوهام که حایل میان ظاهر و باطن است را کنار زده و بر مدار حقیقت هستى قرار گیرد. اسلام خواسته است که انسان را علاوه بر توجه به جسم و بر آورده ساختن نیازهاى جسمانى، او را به اصل و حقیقت خویش، آشنا سازد و به تلاش در استکمال آن وادار نماید، شعار اسلام این است که: اقبل على النفس و استکمل فضائلها فانت بالنفس لابالجسم انسان‏ یا خادم الجسم کم تسعى لخدمته‏ اتطلب الربح مما فیه خسران‏ اى انسان به روح و نفس خویش توجه کن و فضائل آن را تحصیل نما که انسانیت تو در آن است نه در جسم تو. اى خدمت کننده جسم چه قدر در خدمت به آن اهتمام دارى، آیا سود را در چیزى طلب مى‏کنى که جز زیان در آن نیست، انسان معجونى از تن و روان است که یکى فرع است و دیگرى جان است و حیات هر یک به میزان سعه وجودى‏اش روان است. انسان عاقل بخوبى فهم مى‏ کند که جسم و تن متعلق به ماده است و عودت آن به سوى خاک است و نفس و جان از عالم اله بوده و به جانب جانان، شتابان و جاودان است، او عالم است به اینکه شرافت تن به قداست جان و حیات جسم مرهون روح و روان است. امّا براى انسان ظاهر بین که از تأملات عقلى بى نصیب و از تعلیمات دینى شدید النفار و در تأمین حاجات جسم تمام الاهتمام است کمال حیات او در همان است. حیات حقیقى از نگاه امام سجاد(ع) صحیفه سجادیه امام سجاد(ع)، در حقیقت داراى عالى‏ ترین مضامین اعتقادى، اخلاقى، اجتماعى، سیاسى و مبیّن هدفدارترین نظام مدوّن حیات فردى و اجتماعى است. امام سجاد(ع) اگرچه بیانات عرشى خویش را در قالب نیایش و دعا ظاهر ساختند ولى محتواى آن بسى فراتر از اوراد و اذکار است. امام در عصرى زندگى مى‏ کرد که کثیرى از مردم غایت انسانى خود را به باده فراموشى گذاشته و به دنبال اهداف پلید دنیوى بودند. آنان در این طریق چنان حریص بودند که هرگز اجازه نمى‏ دادند کسى مردم را به حیات عالى انسانى‏شان آگاه سازد لذا امام صلاح و مصلحت مسلمین را در این دید که آنان را با مضامین بلند عرفانى در قالب و وعاى دعا ترسیم نماید. دعاى مکارم الاخلاق امام(ع) یک منشور جامع براى حیات حقیقى انسان است. خصائص عالى‏ ترین مرتبه حیات در آینه اندیشه امام چنین ترسیم شده است که: «بلغ بایمانى اکمل الایمان و اجعل یقینى افضل الیقین و انته بنیتى الى احسن النیّات و بعملى الى احسن الاعمال و استفرغ ایّامى فیما خلقتنى له و لا تبتلینى بالکبر و عبدنى لک ولاتفسد عبادتى بالعجب و اجر للناس على یدى الخیر وهب لى معالى الاخلاق و اعصمنى من الفخر...»(6) کمال و بلوغ ایمان، برترین مرتبه یقین به حقیقت هستى، نیکوترین نیّت، عالى‏ ترین اعمال، هدفدارى در زندگى، دورى از کبر و غرور، اجتناب از عجب و خودخواهى، خیر رساندن به مردم، متصف شدن به اوصاف و فضائل اخلاقى و داشتن عزت نفس از جمله صفاتى است که براى وصول به اعلى مرتبه حیات لازم و ضرورى است. سیر زندگى با این اوصاف جنبه ارزشى پیدا مى‏ کند و فقدان این صفات در زندگى انسان مساوى با حیات حیوانى است به همین دلیل امام معصوم(ع) و هر انسان واقعى که جایگاه خویش را در نظام هستى‏ یافته باشد خواهان ادامه چنین حیاتى نخواهد بود لذا امام مى‏ فرماید: «فاذا کان عمرى مرتعاً للشیطان فاقبضنى الیک قبل ان یسبق مقتک الىّ او یستحکم غضبک علىّ؛ هرگاه حیات من چراگاه شیطان گردد پیش از آن که غضب تو بر من روى آورد و یا حکم خشم و غضبت بر من جارى شود جان مرا بگیر.»(7) نازلترین مرتبه حیات این است که آدمى صفات انسانى‏ اش را از دست داده و شیطان بر او مسلط گردد. در فرهنگ اهل بیت عصمت(ع) ارزش حیات در اتصاف به صفات انسانى و قابلیت برترین مرتبه زندگى و تعلیم به افراد براى زوال حیات حیوانى است همان گونه که امام در صورت گرفتار شدن به این حیات تمناى مرگ دارند. اسلام بزرگترین منادى براى امیدوار کردن به ادامه زندگى است، امّا نه هر زندگى بلکه حیات متعالى مناسب با جایگاه رفیع انسانى. فلسفه حیات در اسلام: غرض از غایت خلقت انسان از جانب خداوند سبحان، موضوعى نیست که در مباحث جامعه‏ شناسى مطرح باشد بلکه این موضوع به بحث انسان‏ شناسى مربوط است. امّا براى تبیین بعد اجتماعى انسان در اسلام آشنایى با فلسفه خلقت و حکمت حیات، امرى لازم و ضرورى است، این که غایت خلقت و هدف حیات انسان چیست، در مقام پاسخ به این پرسش غالب عالمان و دانشمندان دینى به این آیه استناد کرده‏ اند که خداوند فرمود: «و ما خلقت الجن و الانس الّا لیعبدون؛ و من خلق نکردم هیچ جن و انسى را مگر براى عبادت.»(8) یعنى با بیان این آیه خواسته‏ اند هدف را در حدّ عبادت محصور و محدود نمایند امّا غافل از اینکه آیه مزبور یک آیه از قرآن کریم و یک فراز از فرازهاى پیام الهى است نه همه قرآن و پیام کامل الهى. با بیان یک آیه نمى‏ توان مراد کلى خداوند را در موضوعى فهم کرد بلکه شایسته است به آیات دیگرى که در همان موضوع وارد شده تأمّل نمود. اهداف سه گانه حیات: براى هدف خلقت انسان با توجه به طبیعت و سرشت وجودى‏اش، سه مرتبه طولى را مى‏ توان بر شمرد، یعنى هر انسانى با توجه به توان و استعداد وجودى‏اش قادر است به آخرین مرتبه هدف خویش دست یابد و نیز با عدم توجه و تلاش در اولین مرحله هم گام نگذارد. آن مراحل سه گانه عبارتند از: الف - عبادت خداوند سبحان: یکى از مراحل هدف حیات را مطابق آیه‏ اى که بیان شد مى‏ توان عبادت و طاعت به حق دانست امّا این تمام هدف و یا مرحله نهایى هدف حیات نمى‏ باشد. خداوند سبحان در این آیه به ابتدائى‏ ترین و عام‏ ترین مرتبه حیات اشاره فرمود که من جن و انس را براى عبادت خلق کرده‏ ام چنانچه سایر مخلوقات به تسبیح و طاعت اشتغال دارند. «یسبح للّه ما فى السموات و ما فى الارض»(9) «سبح للّه ما فى السموات و ما فى الارض»(10) «و ان من شى‏ء الا یسبّح بحمده و لکن لاتفقهون تسبیحهم.»(11) بنابراین نمى‏ توان گفت که خداوند انسان را فقط براى عبادت خویش آفریده است زیرا که این آیه به نازل‏ترین هدف اشاره دارد و براى افراد مبتدى است. با این وصف مى‏ توان ادعا کرد که نه تنها عبادت، آخرین غرض خلقت و هدف حیات نیست بلکه مى‏ توان گفت که عبادت فى نفسه هدف نبوده بلکه وسیله‏ اى است براى وصول به اهداف عالیه، پس عبادت فى الجمله هدف است نه بالجمله، یعنى عبادت شرط حیات است نه شرط حیات. ب - عبودیت خداوند: موهبت حیات به انسان اعطا نشده است که او معرفتى به خالق خویش پیدا کرده و به طاعت او مشغول گردد. اگرچه عبادت جزء لاینفک حیات انسان است امّا او براى عبادت خلق نشده بلکه نعمت حیات براى عبودیت به او بخشیده شده است، یعنى حیات انسان باید بستر احیاى روح بندگى و وصول به مقام عبودى در مقابل خداوند سبحان باشد که عبادت زمینه عبودیت است. بنابراین غایتمندى حیات در راستاى عبودیت و بندگى تأمین کننده بخشى از هدف حیات است که مرتبه‏ اى برتر از عبادت مى‏ باشد. امّا نمى‏ توان انتهاى غایت را در این حد هم محدود و محصور دانست زیرا این هدف متوسطین است. ج - مظهر ربوبیت و ولایت حق: در بیان دو هدف قبل روشن شد که هدف حیات انسان براى افرادى که در ابتداى مسیرند و هنوز سختى مسیر و تعب طریق را ندیده‏ اند عبادت و براى متوسطین عبودیت است. امّا هیچ یک از این دو هدف متضمن معناى واقعى غایت حیات نیستند، بلکه هدف نهایى بسى فراتر از این دو (عبادت و عبودیت) است. که آن مظهر ربوبیت و حریّت عبد است در لباس عبودیت حق، و این هدف زندگى براى خواص است. بنابراین هدف خلقت را نباید از ظاهر برخى آیات مثل آیه 56 سوره مبارکه ذاریات در عبادت و بندگى محدود و محصور نمود تا براى برخى از افراد بى اطلاع از حقیقت اسلام این پندار باطل بوجود آید که اسلام مظهر بندگى و بردگى است و اومانیسم مظهر حریّت و آزادى. فردى که مراحل ابتدائى و متوسطه را پشت سر گذاشته وارد مرحله عالى تحصیل زندگى مى‏ شود و براى او مدارک قبلى مهم نخواهد بود. خواص از بندگان در مسیر عبادت و عبودیت به مرتبه‏ اى نائل شدند که به بسیارى از امور ولایت یافتند. ایشان مراتب ملک و ملکوت را پشت سر نهاده و به افق ولایت بار یافتند حیات و هستى‏شان فراگیر شده و در همه مراتب هستى حضور یابند امّا این مقام نیازمند همّت و هجرت است.(12) قرآن و هدف زندگى انسان: با تحلیل و بررسى از آیات الهى در قرآن کریم مشخص خواهد شد که اهداف سه گانه فرد (هدف ابتدائى و متوسط و عالى) امرى نیست که طایفه‏ اى از علما گفته و به کتاب و سنت نسبت داده باشند بلکه مشخص است که در متون دینى بیان شده است. «افمن شرح اللّه صدره للاسلام فهو على نورٍ من ربه»(13) کسى را که خداوند در نتیجه زحماتش به او فراخى سینه عطا کرده باشد او مؤید به نور الهى است. آن که به نور هدایت حق تأیید شده است قلب او ظرف ذکر خداست و کسى که شریان هستى اش را به حقیقت حقّه سپرده و از مبدأ حقیقى اشراب مى‏ شود نمى‏ تواند به حیات محدود قانع باشد. برخى چون از هدف حیات خویش اعراض نموده و به لاطائلات دنیا مشغول شدند خداوند حیات هستى‏شان را در تنگنا قرار داده است: «و من اعرض عن ذکرى فانّ له معیشة ضنکاً»(14) ولى آنان که هدف را یافته و به مراتبى از آن دست یافتند حیات حسنه‏ اى براى خود تدارک دیده‏ اند: «قل یا عباد الذین آمنوا اتقوا ربکم للذین احسنوا فى هذه الدنیا حسنة و ارض اللّه واسعة انما یوفى الصابرون اجرهم بغیر حساب.»(15) خداوند به ایشان نیکوترین بشارت براى دنیا و آخرت را داده است. «والذین اجتنبوا الطاغوت ان یعبدوها و انابوا الى اللّه لهم البشرى فبشر عباد.»(16) و بدترین وعید و مذمت را مختص باطل پیشگان نموده است. «ذلکم بما کنتم تفرحون فى الارض بغیر الحق و بما کنتم تمرحون. ادخلوا ابواب جهنم خالدین فیها فبئس مثوى المتکبرین.»(17) آنان که با آغاز عبادت متصف به وصف عابد شدند و از آن مرحله به مقام عبد رسیدند و از مقام عبد به جایگاه عبودیت نائل شدند و از عبودیت به شوؤن ربوبیت دست یافتند که: «العبودیة جوهرة کنهها الربوبیة»(18) در حقیقت به اهداف عالى حیات خویش واصل شده که ایشان بندگان خالص حقند. «انا اخلصنا هم بخالصةٍ ذکرى الدار و انهم عندنا لمن المصطفین الاخیار.»(19) درکات و درجات انسان با توجه به فهم و درک‏شان در تعیین اهداف رقم مى‏ خورد، آنان که با آگاهى سطحى و کم عمق خویش اهداف دنیوى را دنبال مى‏ کنند و حیات و هستى خود را در ماده و نشئه طبیعت محدود ساخته‏ اند خداوند نتایج سعى آنان را از ایشان دریغ نمى‏ کند. «من کان یرید العاجلة عجلنا له فیها ما نشاء لمن نرید ثم جعلنا له جهنم یصلیها مذموماً مدحوراً»(20) و نیز در آیه دیگر مى ‏فرماید: «و من کان یرید حرث الدنیا نؤته منها و ماله فى الآخرة من نصیب.»(21) امّا آنان که به مراتبى از معرفت دست یافته و اهداف عالیه را تعقیب مى ‏کنند خداوند رفعت مقام شان را به میزان فهم بلندشان به آنان اعطا مى‏ کند. «و من اراد الآخرة و سعى لها سعیها و هو مؤمن فاولئک کان سعیهم مشکوراً.»(22) و نیز در آیه دیگر مى‏ فرماید: «من کان یرید حرث الآخرة نزد له فى حرثه.»(23) پس با توجه به اختلاف در معرفت افراد، تشدد و تعدد در اهداف ظاهر مى‏ شود و خداوند سبحان با توجه به ادراک انسان که افراد با سعى و تلاش خویش در ارتقاء آن ایفاى نقش مى‏ کنند فضائل را نصیب شان مى‏ سازد. «انظر کیف فضّلنا بعضهم على بعضٍ و للآخرة اکبر درجاتٍ و اکبر تفضیلاً.»(24) بنابراین هدفى که خداوند سبحان براى تکریم و تعظیم انسان لحاظ نموده با آنچه که غالب بندگان با ادراک و اختیار خویش آن را تعیین مى‏ کنند متفاوت است ذات ربوبى برترین جایگاه در نظام هستى را براى مقام انسانى ملحوظ داشته امّا برخى به نازل‏ترین مرتبه از هدف حیات قانع بوده و بدان بسنده مى‏ کنند و گروهى با همت عالى خود به نهایت آن توجه داشته و در وصول به آن ساعى‏اند. پى‏نوشت‏ها: - 1. سوره انفال، آیه 24. 2. سوره نحل، آیه 97. 3. سوره جاثیه، آیه 24. 4. سوره مؤمنون، آیه 37 و سوره انعام، آیه 29. 5. سوره عنکبوت، آیه 26. 6. صحیفه سجادیه، دعاى مکارم الاخلاق. 7. همان. 8. سوره ذاریات، آیه 56. 9. سوره جمعه، آیه 1 - سوره تغابن، آیه 1. 10. سوره صف، آیه 1، سوره حشر، آیه 1. 11. سوره اسراء، آیه 44. 12. ر.ک: تفسیر موضوعى قرآن (هدایت در قرآن)، ج 16، ص‏299. 13. سوره زمر، آیه 22. 14 سوره طه، آیه 124. 15 سوره زمر، آیه 10. 16 همان، آیه 17. 17 سوره فصلت، آیات 76 - 75. 18 مصباح الشریعة، باب صد. 19 سوره ص، آیات 46 - 45. 20 سوره اسراء، آیه 18. 21 سوره شورى، آیه 20. 22 سوره اسراء، آیه 19. 23 سوره شورى، آیه 20. 24 سوره اسراء، آیه 21. پاسدار اسلام ـ ش 295 - تیر 85

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

صفحه‌ها