۱۳۸۹/۰۴/۲۷ ۰۱:۵۴ شناسه مطلب: 14644
انا الحق به چه معنی است؟ منصور حلاج خداست؟ درخت سرزمین طوبی خداست؟ صحبت درباره شخصیت های عرفانی از جمله منصور حلاج و متهم کردن آنها به تکفیر و نفرین آنها چگونه است؟ اگر اینگونه افراد بر حق بوده اند نفرین آنها چگونه است؟ رعایت احتیاط در مورد آنها چگونه است؟ تصدیق آنها محکوم به چیست؟
پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
حلاّج، ابوعبدالله حسين بن منصور، عارف و صوفي مشهور اسلام، در حدود 244ق در بيضا نزديک استخر فارس به دنيا آمد. در کودکي به همراه پدر به شهر واسط رفت و در شانزده سالگي به حلقه شاگردي نخستين پير و مرشد خويش، سهل بن عبدالله تستري (م 283ق) درآمد و دو سال در خدمت سهل بود .پس از تبعيد او به بصره حلاج نيز با وي به بصره رفت. حلاج در حدود 262ق از بصره به بغداد رفت و در آن جا مدت هيجده ماه محضر عمرو مکي (م 297ق) را درک کرد و هم در اين شهر بود که با امالحسين دختر ابويعقوب أقطع (يکي از اهل تصوف) ازدواج کرد. از او صاحب سه پسر و يک دختر شد. ازدواج حلاج با دختر ابويعقوب اقطع به مذاق استاد وي ـ عمرو مکي ـ خوش نيامد. از اين رو حلاج ناگزير او را ترک گفت و به شاگردي ابوالقاسم جنيد بغدادي درآمد.
حلاج پس از آن که چند سالي را در بغداد گذرانيد، بار ديگر به شوشتر رفت و از همين جا بود که سفرهاي تبليغي خود را آغاز کرد. حلاج به سال 270ق در بيست و شش سالگي نخستين حج خويش را به جاي آورد و سالي در آن جا به رياضت و عبادت و روزهداري پرداخت . چون از مکه به اهواز بازگشت ،به ارشاد مردم پرداخت و خود به عنوان اعتراض به رفتار ناپسند عمرو مکّي و تبليغات سوء او عليه وي، خرقه از تن درآورد و به سفر پرداخت و به خراسان، طالقان، بصره، واسط، شوشتر و بغداد سفر کرد.
دومين سفر خود را به قصد زيارت کعبه از بغداد همراه با چهار صد مريد آغاز کرد . پس از بازگشت به قصد ارشاد به هندوستان، ترکستان، گرجستان، افغانستان، کشمير و چين سفر کرد و بتپرستان آن ديار را به آيين اسلام راهنمايي نمود.
حلاّج در حدود 294ق سومين حجّ خود را که دو سال طول کشيد ،به جاي آورد . پس از بازگشت به بغداد بار ديگر به تبليغ خلق پرداخت. با پيش آمدن غائله خلع مقتدر خليفه عباسي و بيعت گروهي از سران حکومت با پسر معتزّ، بغداد گرفتار شورش و خونريزي شد. عدهاي بر اين عقيده شدند که شورش و آشوب به اشارت حلاج و تدبير وي بوده است، بنابر اين حلاج از بغداد به شوش گريخت و مدتي در آن جا پنهان شد، ولي به سبب خيانت يکي از شاگردانش، نهان گاه او را کشف کردند و او را دستگير نمودند و سوار بر شتري به بغداد بردند. در سال 302ق نخستين محاکمه حلاّج در بغداد صورت پذيرفت که به شکنجه و هشت سال زنداني وي در زندان هاي بغداد انجاميد.
پس از آزادي به جهت تقرّبي که نزد مادر خليفه يافت، اندک اندک به کاخ خليفه راه يافت امّا سعايت کنان خليفه را از خطر حلاج بيمناک ساختند. از اين رو حلاج دوباره . در 309ق محاکمه شد که به مدت هفت ماه در حضور حامد وزير خليفه به طول انجاميد و سرانجام به تحريک مخالفان وي، گواهان بسياري، بر بطلان گفتار و عقايد حلاج گواهي دادند . بدين ترتيب در روز سهشنبه 24 ذيالقعده 309ق حلاج را براي اعدام آوردند. ابتدا جلاد هزار ضربه تازيانه به او زد، آنگاه دست و پايش را بريدند و پيکره نيمه جانش را بر صليب آويختند . فرداي همان روز به فرمان خليفه سر از تنش جدا ساختند و جسدش را به آتش کشيدند و خاکسترش را به دجله سپردند.(1)
در برخي از نقلها آمده که حلاّج ادعاي نيابت و سفيري از طرف امام زمان(ع) نيز نمود که توسط برخي از عالمان شيعه مانند علي بن بابويه (پدر شيخ صدوق) و ابوالحسن نوبختي (بزرگ خاندان بنينوبخت) مطرود گشت.(2)
درباره منصور حلاج نظرهاي متفاوتي بيان شده است، گروهي او را برحقّ دانسته و گروهي بر بطلان عقايد او قلم فرسايي نمودهاند. از اين رو نميتوان درباره حق و ناحق بودن او اظهار نظر نمود. بيشترين اختلافات درباره وي مربوط به مباني عرفاني او مي باشد.
البته اختلاف نظر در باره عرفان و عرفا به منصور حلاج ختم نمي شود؛ اگر چه شايد بارزترين اختلاف نظر دربارة حق يا باطل بودن مذهب حلاج مطرح شده ، اما عرفان از روزي كه به عنوان راه و رسم خاصي شناخته شد، پيوسته در ميان متفكران اسلامي مورد رد و قبول واقع شده است. عدّهاي چنان شيفته آن شدهاند كه تنها راه نجاتش دانسته، گروهي ديگر آنرا بزرگترين عامل تحريف و انحراف به شمار آوردهاند.
«عدّه اي در فضيلت عرفان به راه افراط و غلو رفته و آن را از حدّ خود بالاتر برده ؛ گروهي آن را نوعي لهو و لعب و بي مبالاتي نسبت به جهل و ناداني دانستهاند. عدّهاي ديگر عرفان را ناشي از تقوا و پرهيز و پشمينهپوشي و سختگيري در روش سخنگفتن و لباس پوشيدن و غيره مي دانند. جماعتي در طعن و بدگوئي زياده روي كرده، تاحدي كه عرفا را به زندقه و ضلالت نسبت داده اند.»(3)
ردّ و انكار و تهاجم به عرفان و عرفا از طرف گروه هايي چون متشرعان و علماي مذهبي، فلاسفه و متفكران مذهبي، دانشمندان مادي، و ... مطرح بوده است.(4) كه از ميان همه آن ها اختلاف نظر ميان برخي علماي دين با عرفا و متصوفان،به نحو شديدتري به چشم مي خورد. موارد اختلاف اين دو گروه پيرامون مسائلي چون وحدت وجود و توحيد حق ...، مي باشد.
شايد علّت اصلي اختلافات، به نداشتن تصوري درست از اصطلاحات و عقايد عرفا باز گردد.
استاد مطهري در باره پيچيده بودن مفهوم وحدت وجود مي گويد : «وحدت وجود از انديشههايي است كه كم تر كسي به عمق آن پي برده و مي برد (اين را بدون تعارف بايد گفت) ... بسيار بسيار كمند افرادي كه بتوانند تصور صحيحي از وحدت وجودي كه عرفا دارند، داشته باشند، از مستشرقين گرفته تا غير مستشرقين؛ شما ببينيد هميشه مستشرقين ـ و عدّه اي از غيرمستشرقين خودمان ـ اين وحدت وجود را چيزي تعبير مي كنند به نام حلول و اتحاد ...»(5)
اما اينکه منظور حلاج از« انا الحق »جلوه خدا بودن باشد که در وحدت وجود نيز همين مطرح مي شود ، ممکن است چنين باشد و عرفا نيز همين را اعتقاد دارند ،
اصولاً حقايقي وجود دارد که هر کس قادر بر درک آن ها نيست و نبايد هر سخن در هر جا گفته شود و چه بسا تلقي کفر و شرک از آن شود.
شايسته است در باره منصور حلاج و سخنانش ،احتياط را رعايت کرد .از اظهار نظر قطعي پرهيز نمود . مگر کساني که اهل فن باشند و با تحقيق و تخصص ،نظر بدهند .
پينوشتها:
1. دايرة المعارف تشيع، واژه حلاج، ص 481 ـ482.
2. شيخ صدوق، مصادقه الاخوان، ص 15؛ حيات علي بن بابويه، ص 46.
3. كتاب اللّمع، ابونصر سرّاج طوسي ص21.
4. فلسفه عرفان، دكتر سيد يحي يثربي، ص171.
5. عرفان حافظ، استاد مطهري، ص88.