سلام آيا «احساس پوچي» و «پوچگرایی» موجبيت زمان و عصر ما نيست که همه جز اولیاءالله گرفتار آن هستند؟! به نظرتان اين زمان پوچي را به انسان القا نمیکند؟! آيا اینیک حس شخصي است که ممکن است در هر عصري پديدار شود و به اعمال انسان برمیگردد
يا نه زمانه ما بيش از هر وقت ديگري گرفتار اين حالت شده آيا اینیک احساس شخصي است يا نه هر عصري يا دههای شهود کلي خود را دارد؟! مثلاً دهه شصت ميلادي در جهان شاهد يک سري تحولات بود يا زمانه ما دچار يک سري حالات است آيا اینها کلي و جمعي و فراگير است يا نه من چنين احساس میکنم؟!
به نام خدا و با سلام و تشکر از ارتباط شما با مرکز ملي پاسخگويي به سؤالات ديني و آرزوي توفيق روزافزون.
براي پاسخ به اين پرسش که «احساس پوچي ويژگي انسان معاصر است يا حالتي ممکن براي هر انساني در هر دورهای؟» بايد مقدمتا در باب عوامل پيدايش چنين احساسي، نکاتي را عرضه کرد. ازاینرو، در بخش نخست عوامل پيدايش چنين احساسي را مختصراً توضيح میدهیم و سپس در بخش دوم، به پرسش شما بازمیگردیم و به آن پاسخ میگوییم.
بخش اول: علل و عوامل پيدايش احساس پوچي
1. معماي آفرينش
در سير تاريخ همواره بشر میخواسته بداند که از کجا آمده است؟ براي چه آمده است؟ و به کجا میرود؟ در اين ميان براي عدهای مسائل فوق به حالت گذرا مطرحشده و درنتیجه از کنار آن بهسادگی گذشتهاند. ولي جمعي ديگر که عده قليلي از انسانها را تشکيل میدهند معماي هستي را براي خود جدي مطرح کرده و کوشیدهاند تا در حد امکان و توانايي خويش پاسخي براي آن بيابند.
ازاینرو، پوچگرایانی همچون کامو، کافکا و هدايت که هم فاقد اندیشههای دقيق فلسفي بوده و هم بیارتباط با يک سيستم فلسفي و ديني که بتوانند پاسخ مسائل فوق را دريابند، بودهاند، نهایتاً سر از بیراهههای بدبيني و پوچي درآوردهاند.
آري، اعتقاد به يک سيستم فلسفي و ديني، که پاسخگوي معماي آفرينش باشد آدمي را از بدبيني نجات میدهد. به همين جهت، نيچه بعداز آن که خبر از فروريختن بناي اعتقادي مذهب در غرب میدهد، فوراً نيهيليسم و فراگيري پوچي را اعلام میکند.
2. راز مرگ
حقيقت مرگ عامل اساسي ديگري بر گرايش انسان به بدبيني و پوچي است، انديشه مرگ بسياري از متفکران و انديشمندان را بهسوی يأس و بدبيني میکشاند.
آدمي که از لذائذ و خوشیهای زندگي بهرهمند باشد، ولي در همان لحظه که از نعمتهای زندگي استفاده میکند دريابد که اين خوشي زودگذر است و استمرار و بقايي براي آن نخواهد بود و سرانجام آدمي، چه با خوشي و لذت باشد و چه باغم و اندوه، مرگ است، دچار يأس و بدبيني خواهد شد. اين فرد با خود خواهد انديشيد که اين زندگي چه ارزشي دارد.
تنها کساني میتوانند با انديشه مرگ از پوچي رهايي يابند که به جهان پس از مرگ و عالم رستاخيز اعتقاد داشته و باور داشته باشند که اين زندگي مرحلهای است براي ورود به عالمي والاتر از اين جهان و درنتیجه مرگ پايان زندگي نيست، بلکه پلي است بين اين جهان و جهان ديگر.
3. شک رواني
شک يکي از پدیدههای بسيار مهم براي شناسايي جهان هستي است و تا انديشمندي در مسائل هستي شک نکند، هرگز نخواهد توانست به بسياري از واقعيات دست يابد.
اگر انسان شک را بهعنوان وسیلهای براي راهیابی به شناخت مسائل هستي بداند، امري است بسيار مفيد. اما اگر اين شک ادامه يابد تا جايي که انسان در بدیهیترین بديهيات نيز شک کند مثلاً اينکه آيا جهان هستي وجود دارد يا نه؟ ديگر اين شک را نبايد يک شک فلسفي به شمار آورد، زيرا چنين فردي دچار بيماري رواني شده است. همين نوع شک رواني است که آدمي را بهسوی بدبيني و پوچي میکشاند. چون چنين انساني به تمام امور حتي به زندگاني خود به ديده شک خواهد نگريست.
نامآورانی نظير معري و شوپنهاور و نيچه به انگيزه شک بیشازحد در جهان آفرينش، دچار نگراني و اضطراب فلسفي شدند و درنتیجه سر از وادي بدبيني درآوردند.
4. مادّه گرايي
يک فرد مادهگرا تمامي پدیدههای جهان هستي را ناشي از تصادف و طبيعت کور و کر دانسته و عقيده دارد که آدمي چند روزي در اين جهان به سر برده و با فرارسیدن مرگ پرونده حياتش براي هميشه بسته خواهد شد. از ديدگاه انسانِ مادي مسلک، زندگي دنيوي هدف واقعي آدمي بوده و خوشبختي و سعادت در بهتر زيستن و رفاه بيشتر است. درحالیکه انسان الهي معتقد است که زندگي دنيا يک زندگي موقت و گذر است، براي وصول به زندگي والاتر و بالاتر يعني جهان پس از مرگ. در حقيقت زندگي مادي براي انسان الهي وسیلهای است براي نيل به کمال نه آنکه هدف واقعي حيات آدمی باشد. بنابراين، چنين انساني مشکلات و ناملايمات زندگي را تحمل کرده و رنجها و ناگواراییهای زندگي او را بهسوی بدبيني و پوچي نخواهد کشاند.
5. شرايط نابسامان محيط اجتماعي
شرايط نابسامان محيط اجتماعي بسياري از افراد انساني را بهسوی بدبيني و پوچي میکشاند. اين عامل بهویژه در قرن حاضر از موجبات اصلي پوچگرایی است؛ زيرا انساني که شعلههای جنگ را ديده و طعم فقر و گرسنگي را چشيده و در انتظار آزادي از يوغ بندگي و استثمار در حال احتضار بوده و از هر سو فرياد نجات برآورده و ندايي نشنيده، چگونه ممکن است نسبت به زندگي خوشبین باشد.
بسياري از نامآوران فلسفه پوچي نظير سارتر، کامو و کافکا پوچگراییشان بيشتر به علت نابسامانیهای محيط اجتماعي بوده است.(1)
بخش دوم: پاسخ به پرسش موردنظر
آنچه عرض شد، بخشي از عوامل مؤثر در پيدايش احساس پوچي است. روشن است که عوامل مذکور میتواند براي هر انساني در هر دورهای رخ دهد. ازاینرو، اگرچه نيهيليسم و احساس پوچي در عصر حاضر تا حدودي ميان گروه قابلتوجهی از مردم فراگير شده است، اما نبايد گمان برد که اين احساس و يا عوامل پيدايش آن محدود به عصر حاضر است و در دورههای قبل براي کسي رخ نداده است. آري، قبل از عصر مدرن، شکاکيت و الحاد اینگونه که اکنون ترويج و تأیید میشود، مطرح نبوده است و چون مردم عمدتاً به باورهاي ديني معتقد بودند، کمتر کسي به الحاد و احساس پوچي منتهي میشد. در عصر حاضر نيز اگر کسي به باورهاي ديني معتقد باشد و به خدا و معاد باور داشته باشد، به اين احساس دچار نمیشود و جهان را هدفمند و معنادار مییابد.
بنابراين، اینکه احساس پوچي لازمه عصر حاضر است سخن درستي نيست؛ از دو جهت: يکي اینکه سابقاً نيز کساني بودند که به پوچي گرفتار شدند؛ و ثانیاً در عصر حاضر کساني هستند که با حفظ باورهاي ديني، به اين حالت دچار نمیشوند.
پینوشت:
- براي مطالعه بيشتر: رک: نصري، عبدالله، فلسفه آفرينش، ص 185-205.