1-هیچ اجباری در پذیرفتن دین اسلام نیست ولی چرا مسلمانان نمی توانند از اسلام مرتد شوند ؟
2-چرا در قرآن به مرد اجازه زدن زن داده شده ؟
3-چرا در حقوق زن و مرد مساوات نیست ؟
4-آیا خدا زن را برای مرد آفرید یا درکنار مرد آفرید ؟ این بحث در ادیان دیگر چگونه است ؟
5-چرا دین اسلام مردم را به جنگ یا جهاد دعوت میکند ؟
6-شروع کننده تمام جنگ ها حضرت محمد (ص) بوده یا کفار و منافقین ؟
7-آیا کورش کبیر جز انبیا بوده است ؟
8-چرا در اسلام حق طلاق با مردان است ؟
9-چرا زنان نمی تواند مجتهد بشوند ؟
10- چرا زنان حق قضاوت ندارند ؟
11- در زمان امام زمان (عج) آیا کسی یا کسانی هستند که بتوانند دستورات خدا را بدون هیچ کم و کاستی اجرا کنند ؟

پرسش 1:
هيچ اجباري در پذيرفتن دين اسلام نيست. ولي چرا مسلمانان نمي توانند از اسلام مرتد شوند؟
پاسخ:
پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
حکم اعتقاد به اسلام نمي‏تواند سنتي و تقليدي باشد؛ از نظر جهان بيني اسلامي همه انسان ها از آزادي، اختيار و قدرت بر تصميم گيري برخوردارند. خودشان سرنوشت خويش را رقم مي زنند.
اسلام از راه هاي گوناگون مي کوشد انديشه بشر را از اسارت باطل برهاند. آدمي با ديد باز و وسعت نظر بينديشد و داوري کند و دين و آيين حق را برگزيند. اين سخن قرآن است که مي گويد:
«به آن بندگاني مژده باد که همه سخنان را مي شنوند و بهترين را برمي گزينند». (1)
« چون به ايشان گفته شود که از آن چه از سوي خدا فرود آمده است، پيروي کنيد، گويند: نه، به همان راهي مي رويم که پدران ما مي رفتند. حتي اگر پدران شان بي خرد و گمراه بوده اند!». (2)
آيه اخير، انسان ها را توبيخ مي کند که چگونه به راه پدران و تقليد از آنان رفتند ، شايد پدران آن ها درک نمي کردند. پس تقليد در دين از نظر قرآن محکوم است. در روايات تصريح شده که تقليد در دين، نه فقط از پدر و مادر مردود است، حتي تقليد در عقايد از شخصيت هاي بزرگ هم جايز نيست. (3)
البته اين بدان معنا نيست که بايد ديني غير از دين پدران انتخاب نمود، بلکه چه بسا راه و دين پدران حق باشد، اما در هر صورت انتخاب دين بايد با استدلال و آگاهي و تحقيق باشد، پس اسلام خود سفارش به تحقيق و تامل و بررسي مي نمايد و از اين امر هيچ پرهيز و ابائي ندارد .
بالاتر از همه اين ها اسلام به صراحت هر نوع اجبار و اکراه در تحميل دين را رد کرده مي فرمايد : « لا اکراه في الدين؛ (4) در دين اکره و اجباري نيست»، زيرا اصولاً دين و اعتقاد به عنوان يک امر دروني ، قابليت اجبار و تحميل کردن يا اجباري شدن ندارد؛ دين و اعتقاد مربوط به قلب و درون انسان است و حوزه درون و قلب و دل انسان اصلاً اجبار بردار نيست.
به همين خاطر دين حقيقي هر انساني همان چيزي است که در اعماق قلب خود بدان پايبند است و آن را حق مي داند و با عقل و جان خود به حقانيت آن رسيده است. اسلام همه افراد را به ضرورت رسيدن به چنين ديني تشويق نموده است. از هر نوع تقليد کورکورانه در اصول و مباني معرفتي و ديني مذمت نموده است.
اما ارتداد اصلاً ارتباطي با حوزه اعتقاد فردي ندارد، بلکه حقيقتي اجتماعي است؛ به همين خاطر اولين شرط ارتداد، اظهار کردن ارتداد است. معناي دقيق تر آن موضع گيري در مقابل اسلام در جامعه است؛ بنا بر اين مربوط به جامعه مي شود و يک جرم اجتماعي و سياسي در جامعه اسلامي است.
بنا بر اين هر فردي پس از رسيدن به بلوغ فکري و جسمي، به حکم عقل و البته به تصريح اسلام ، موظف است که دين حق را يافته و مباني فکري و اعتقادي خود را بر اساس استدلالات عقلي و برهاني پايه ريزي نمايد؛ البته اين بدان معنا نيست که لازم باشد انسان تفکرات قبلي خود و باورهاي مبتني بر فطرت دروني خود را به کناري نهاده، آن ها را انکار نمايد، بلکه به مقتضاي رشد فکري و عقلي لازم است براي دفع شبهات و اشکالات عقلي، پايه هاي فکري خود را بر اساس تفکر و برهان و استدلال استوار نمايد.
شرط لازم در اين مسير بهره مندي از ابزار لازم براي شناخت حقيقت و برخورداري از راهکارهاي درک حقيقت و دور کردن ذهن و فکر از هر نوع پيش داوري و معيار قرار دادن انصاف و حقيقت جويي است؛ بر اين اساس اگر فردى در خانواده مسلمان تشخيص داد که دين اسلام بر حق نيست، مى‏تواند - بلکه بايد - به حکم عقل و طبق ديدگاه اسلام، دين ديگري را انتخاب کند و در اين زمينه هيچ مشکلي براي او پيش نخواهد آمد. هرچند واقعيت اين است اگر كسي درست و به دور از تمايلات شهواني تحقيق كند. يقينا اديان ناقص و تحريف شده را بر دين كامل اسلام برتري نخواهد داد.
البته در جامعه‏اى که بر اساس اعتقادات و باورهاى دينى، قوانين، رفتارهاى اجتماعى و فردى، اميال و آرزوهاى انسان‏ها و ارزش‏هاى اخلاقى شان شکل گرفته که هر يک از اين موارد کارکردهاى بسيارى در زندگى فردى و اجتماعى دارد، حق ندارد در برابر دين و اعتقادات عمومي جامعه موضع‏گيرى نموده و در صدد تخريب آن ها باشد، زيرا آثار نامطلوب در زندگى فردى و اجتماعى ايجاد خواهد کرد و باعث تزلزل ارکان اجتماعى خواهد شد.
آري پذيرش دين به عنوان يک مسئله فردي امري انتخابي است . انسان در انتخاب آن آزاد است. اين نکته اي است که در قرآن نيز مورد تأييد و تأکيد قرار گرفته، اما انسان حق ندارد از آزادي سوء استفاده کند. به بهانه آزادي، اعتقادات جامعه را تهديد نمايد و امنيت فکري و فرهنگي اجتماع را متزلزل و مختل کند. حکم ارتداد براي چنين موردي است و اين سخن مورد پذيرش عقل و عرف است.
ضرورت اين مطلب آن گاه روشن تر مي شود که بدانيم اعتقادات ديني در افراد گوناگون جامعه وضعيتي متفاوت دارد. بسياري از افراد در همه جوامع اعتقادات خود را بر اساس باورهاي عمومي و فضاي اجتماعي و انطباق آن ها با دريافت هاي فطري خود بنا نموده اند. چندان قابليت و امکان بررسي و تحليل عميق عقلي و منطقي براي آنان فراهم نيست، در نتيجه اين گونه تخريب فکري و عقيدتي بيش ترين اثر منفي را در آنان گذاشته، بدون آن که زمينه رسيدن آنان به حقيقت را فراهم سازد.
بنا بر اين ارتداد از اين جهت که افکار عمومى و ايمان مردم را متزلزل مى‏کند، اظهار آن روا و شايسته نيست، به همين خاطر با وجود يک سرى شرايط اسلام با مرتد برخورد مى‏کند. اما اگر فرد باور خود را رواج نداده و به امنيت فکرى و فرهنگى جامعه آسيبى وارد نکرد، حکومت اسلامي به او کارى نداشته و حکم ارتداد هم بر او جاري نمي شود و عقيده‏اش نزد خودش محترم است.
توجه به اين نکته هم سودمند است که حکم ارتداد در اديان آسمانى ديگر (مسيحيت و يهود و زرتشتي) نيز وجود داشته، به صراحت در کتب مقدس آنان بيان شده (5) زيرا طبيعى است که هر دينى براى محافظت از کيان خود، راهکارهايى را براى وحدت پيروانش و جلوگيري از زمينه سازي براي ترديد و ابهام و تشکيک در آن انديشيده باشد.

پى‏نوشت‏ها:
1. زمر (39) آيه 18.
2. بقره (2) آيه 170؛ مائده(5) آيه 104.
3. علامه مجلسي، بحارالانوار،نشر اسلاميه تهران بي تا ، ج 23، ص 103.
4. بقره (2) آيه 256.
5. کتاب مقدس، تورات، سفر تثنيه، فصل 13؛ عهد جديد (انجيل)، نامه‏اي به مسيحيان عبراني، بند 10.

پرسش 2:
چرا در قرآن به مرد اجازه زدن زن داده شده ؟
پاسخ:
با سلام و تشکر به خاطر ارتباط تان با اين مرکز.
تنها مورد اجازه تنبيه و زدن زن، نشوز است.
نشوز آن است كه زن در مقابل تکليف اختصاصى‏اش نسبت به شوهر بدون هيچ عذر موجهى سرپيچى نمايد.
اگر زنى از انجام كارهاى خانه، بچه‏دارى و... سرباز زند، شارع مقدس هيچ حقى براى مرد در برابر آن قرار نداده ؛ مرد نمى‏تواند در اين موارد واكنش نشان دهد و همسرش را مورد اذيت و آزار قرار دهد. آيه 34 سوره نساء هيچ حقى براى مرد قرار نداده ،جز در موردي كه زن با پيمان ازدواج، تعهد به آن را ملتزم شده است.
اگر زنى از تمکين در برابر حاجت جنسي شوهر خودداري ورزد، بنا بر آيه فوق مرد بايد با اندرز و نصيحت او را به تسليم و اطاعت سوق دهد. حال اگر در برابر اندرزها و نصايح شوهر سر تسليم فرود نياورد و از برآوردن نياز جنسي همسر خودداري ورزيد و همچنان بر سرپيچي از اداي حقوق زوج پايدارى نمود، چه بايد كرد؟
در اين جا خداوند راه دومى را پيشنهاد نموده است كه از حد برخورد منفى عاطفى بالاتر نمى‏رود و آن خوددارى از همبستر شدن با وى مى‏باشد. حال اگر مشكل حل شد ،ديگر كسى حق پيمودن راه سوم را ندارد، امّا اگر زن در چنين وضعيتى نيز سرسختى نشان داده و حاضر به تأمين حقوق طرف مقابل نگرديد ،چه بايد كرد؟
در اين جا چند راه قابل تصور است:
أ) در مقابل نشوز زن به کلي ساکت بود ؛يعني مرد حقوق خود را ناديده انگارد، هر چند ساليان دراز اين برنامه ادامه يابد.
چنين چيزى براساس هيچ منطقى قابل الزام نيست و اختصاص به مرد هم ندارد، يعنى در هيچ يك از نظام‌هاى حقوقى جهان نمى‏توان صاحب حقى را مجبور كرد در برابر حقوق خود ساكت شود و دم نزند، يعنى از نظر اخلاقى، آن هم در موارد خاصى مى‏توان چنين توصيه‏اى نمود ،ولى نبايد بين مسأله حقوقى و اخلاقى خلط كرد.
از طرف ديگر نشوز زن اقسامى دارد كه برخى مسلّماً به زيان خود او هم تمام مى‏شود . بر مرد لازم است كه به عنوان مدير كانون خانواده، كنترل هدايتگرانه و سازنده بر رفتار زن داشته باشد..
ب) مرد از هر طريق ممكن حقوق خود را به دست آورد. چنين چيزى را هرگز شارع اجازه نمى‏دهد . براى گرفتن حق، روش‌هاى معيّنى وضع نموده، زيرا در غير اين صورت ممكن است به زن ستم شود و انواع مفاسد و مظالم ديگر به بار آيد.
ج) مرد با مراجعه به ديگران اعم از مراجع قضايى يا افراد ذى‏ نفوذ ديگر، حقوق خود را بگيرد.
د) مرد اندكى قاطعانه‏تر از برخورد منفى عاطفى برخورد نمايد. از اين رو قرآن مجيد به عنوان آخرين راه حل ممكن در داخل خانه، «ضرب» را مطرح نموده است.
البته اين مسأله نيز حدودى دارد كه هرگز با آنچه در اذهان عمومى يا تبليغات مسموم مطرح مى‏شود، سازگارى ندارد.
دربارة حدّ و چگونگى زدن، علامه مجلسى (ره) روايتى از فقه‏الرضا (ع) نقل نموده است كه «والضرب بالسواك و شبهه ضرباً رقيقاً؛ زدن بايد با وسايلى مانند چوب مسواك و امثال آن باشد» آن‌ هم با مدارا و ملايمت. ظاهر روايت فوق به خوبى نشان مى‏دهد كه «ضرب» بايد در پايين‏ترين حد ممكن باشد. هرگز نبايد اندك آسيبى بر بدن وارد كند. وسيله‏اى كه در اين روايت اشاره شده ،چوبى بسيار نازك سبك و كم ضربه است. (1)
اين نوع زدن اثري ندارد بلکه بي فايده و لغو است!
جواب : اگر مردي با حالت شوخي وخنده اين کار را انجام دهد حق با شماست. اما بحث ما در موردي مردي است که در جايگاه عصبانيت و تنبيه است . از اين رو همه ما تجربه کرده ايم زماني که والدين در مقام عصبانيت و خشم هستند ، نگاه تند آن ها هم موثر است .
نكته ديگرى كه از آيه به دست مي‌آيد ،اين است كه دستور فوق جنبه موقت و گذرا دارد . نبايد به آن مداومت بخشيد، زيرا به دنبال اين عمل دو واكنش احتمال مى‏رود:
يكى آن كه زن به حقوق مرد وفادار شود، در اين صورت قرآن مى‏فرمايد:
فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَيْهِنَّ سَبِيلا؛ اگر به اطاعت درآمدند، بر آن ها ستم روا مداريد.
يعنى، اگر زن در برابر حقوقى كه بر آن پيمان بسته است ،تسليم شد ، ديگر مقابله با وى ظلم و تجاوز است.
واكنش ديگر آن است كه همچنان سرسختى نشان دهد . كانون خانواده را گرفتار تزلزل و بى‏ثباتى نمايد، در اين‌باره در آيه بعد فرموده است:
وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَيْنِهِما فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَماً مِنْ أَهْلِها إِنْ يُرِيدا إِصْلاحاً يُوَفِّقِ اَللَّهُ بَيْنَهُما إِنَّ اَللَّهَ كانَ عَلِيماً خَبِيراً؛
اگر خوف گسست در بين آن دو يافتيد، پس از ناحيه مرد ،داوري و داوري از بستگان زن برگزينيد. اگر از پى آن خواستار صلاح باشند ، خداوند بين آنان وفاق ايجاد خواهد كرد، همانا خداوند دانا و آگاه است.
خلاصه در اين حكم شرايط زير ديده مى‏شود:
1 - حکم زدن زن اختصاص به مورد سرپيچى زن از تكليف خود و حقوق مسلّم مرد دارد؛ حقوقى كه با پيمان ازدواج، زن وفادارى خود نسبت به آن را متعهد شده است؛
2 - در راستاى حل مشكل در داخل خانه و خوددارى از بروز آن در خارج از منزل وضع شده؛
3 - سومين مرحله، حل اختلاف در خانه است و بدون گذر از مراحل پيشين روا نيست.
4- حد آن نازل‌ترين مرتبه ضرب است و نبايد موجب كم ترين آسيبى بر بدن زن شود؛
5- موقتى است . چه داراى نتيجه مثبت و چه منفى باشد، بايد زود از آن دست كشيد.
البته اجازه زدن خفيف در خصوص مساله نشوز و عدم تمکين زن از شوهر در امر جنسي ، آن هم بعد از مفيد واقع نشدن موعظه و قهر از بستر، قول مشهور است که "ضرب" را به معناي زدن گرفته ، ولي در مقابل قول مشهور، قول ديگري ضرب را به قطع يعني قطع ارتباط و نفقه و قهر از خانه تفسير کرده که شديدتر از قهر از بستر است . اگر اين مرحله هم مفيد نيفتاد، بايد به دادگاه مراجعه کرده و اقامه دعوا کند.
قانون مدني جمهوري اسلامي نيز ظاهرا بر مبناي اين تفسير است، زيرا نفقه زن ناشزه را بر مرد واجب ندانسته ، ولي در جايي به مرد اجازه زدن نداده است.
پي نوشت:
1.علامه مجلسي . بحار الانوار،موسسه الوفاء بيروت . ج 104، ص 58.

پرسش 3:
چرا در حقوق زن و مرد مساوات نيست ؟
پاسخ:

خواهر محترم ! به نظر مي رسد بسيار ضروري است قبل از بررسي موارد جزيي که در نامه ذکر کرديد ، ابتدا تحقيق کاملي در خصوص نگاه اسلام به زن داشته باشيم ، آن گاه با ديدي درست به موارد خاصي که در آن ها از نظر اسلام تفاوت هايي بين زن و مرد در نظرگرفته شده بيندازيم ؛ به همين خاطر تلاش مي کنيم ابتدا به طور اجمالي نظر اسلام در خصوص زنان را که در قرآن ظاهر شده بيان کنيم ، آن گاه به سوالات خاص شما بپردازيم :
بر اساس آيات قرآن خداوند انسان را آفريد تا خليفه و نمايانگر جمال و جلال او باشد. روشن است که انسان اعم از زن و مرد است: «اني جاعل في الارض خليفه؛ (1) مي خواهم در زمين جانشيني را بيافرينم. » خليفه نه فقط مردها بلکه اعم از زن و مرد است. به همين جهت گرچه حضرت آدم (ع) به عنوان واسطه و پيامبر، وحي را دريافت مي داشت، ولي مخاطب وحي آدم و حوا و نسل آن دو بودند. هر دو در بهشت ساکن شدند و از خوردن شجره منع شدند. شيطان دشمن هر دو معرفي شد . شيطان هر دو را فريب داد. هر دو از آن درخت خوردند و هر دو از بهشت اخراج گرديدند و به سکونت در دنيا محکوم شدند :
« اسکن انت و زوجک الجنه و کلا منها رغدا حيث شئتما و لا تقربا هذه الشجره فتکونا من الظالمين فازلهما الشيطان عنها فاخرجهما مما کانا فيه؛ (2)اي آدم، تو و همسرت در بهشت ساکن شويد. از هر آنچه مي­خواهيد، از ميوه هاي آن بخوريد، ولي به اين درخت نزديک نشويد که از ظالمان خواهيد شد؛ پس شيطان آن دو را به لغزش وا داشت و از جايي که در آن بودند، خارج ساخت ».
«ان هذا عدو لک و لزوجک فلا يخرجنکما من الجنه؛(3) شيطان دشمن تو و همسر توست. پس [آگاه باشيد] شما را از بهشت بيرون نسازد ».
«فوسوس لهما الشيطان ؛(4) پس شيطان براي آن دو وسوسه نمود».
در تمام اين آيات مخاطب خداوند زن و مرد هستند، در حالي که در تعليمات يهودي در تورات به صراحت آمده زن هدف شيطان در فريب قرار گرفته و سپس شيطان به وسيله زن، مرد را فريب مي دهد، يعني زن است که حربه شيطان براي فريب مردان قرار مي گيرد.
در حالي که در آيات بالا مشاهده مي کنيد ،سخن از آدم و حوا است، بدون هيچ تفاوتي؛ بعد هم شيطان دشمن بني آدم، اعم از زن و مرد معرفي گرديد. حکم اخراج براي همه صادر شد و اعلام گرديد همه کساني که تابع پيامبران شوند، دوباره به بهشت و لقاي خدا و مقامات بالاي انساني از جمله مقام خلافت نايل مي شوند. اين امر هيچ اختصاصي به مردها ندارد.
در قرآن همان گونه که مرداني را به عنوان الگوي انساني معرفي کرده، زناني نيز به عنوان الگوي انساني (زن و مرد هر دو) معرفي شده اند:«ضرب الله مثلا للذين آمنوا امرأة فرعون. . . و مريم ابنت عمران (5)؛ خداوند براي مومنان همسر فرعون را مثل زد. . . . و مريم دختر عمران ».
در مواردي قرآن اصرار دارد به نوعي عمدا نام زنان را در کنار مردان بياورد تا شائبه هرگونه ترديد در نابرابري زنان با مردان در رسيدن به درجات کمال و تعالي معنوي را برطرف نمايد، مانند اين آيات :
«و من يعمل من الصالحات من ذکر أو أنثى و هو مؤمن فأولئک يدخلون الجنّة؛(6) هر کس عمل صالح انجام دهد، از مرد و زن و مؤمن باشد، داخل بهشت مى­شود. »
«من عمل صالحاً مِن ذکر و أنثى و هو مؤمن فاولئک يدخلون الجنّة؛(7) هر مؤمنى که عمل صالح انجام دهد، از مرد و زن، وارد بهشت مى شود».
اما در اين ميان از همه رساتر آيه 35سوره احزاب است:
«ان المسلمين و المسلمات و المؤمنين و المؤمنات و القانتين و القانتات و الصادقين و الصادقات و الصابرين و الصابران و الخاشعين و الخاشعات و المتصدقين و المتصدقات و الصائمين و الصائمات و الحافظين فروجهم و الحافظات و الذاکرين الله کثيراً و الذاکراتِ اعدّالله لهم مغفرة و اجراً عظيماً؛
مردان مسلمان و زنان مسلمان، مردان با ايمان و زنان با ايمان، مردان مطيع فرمان خدا و زنان مطيع فرمان خدا، مردان راستگو و زنان راستگو، مردان صابر و زنان صابر، مردان با خشوع و زنان با خشوع، مردان انفاق کننده و زنان انفاق کننده، مردان روزه دار و زنان روزه دار، مردان پاکدامن و زنان پاکدامن و مردانى که بسيار به ياد خدا هستند و زنانى که بسيار ياد خدا مى­کنند، خداوند براى همه آنان مغفرت و پاداش عظيمى فراهم ساخته است».
با توجه به اين آيات به خوبي روشن مي شود که از ديدگاه قرآن که محور و معيار اصلي در معارف اسلامي است، زن و مرد هر دو در انسانيت و ظرفيت کمال و هدف غايي آفرينش يکسان بوده، زن از لحاظ مقام انساني هيچ نقصاني نسبت به مرد نداشته در کمالات انساني تفاوتي بين آن ها مطرح نشده است .
اما در عين حال اين واقعيت هم قابل انکار نيست که زن و مرد از لحاظ ساختار جسمي و روحي و توانمندي هاي فردي ، شرايطي متفاوت داشته ،داراي امتيازات و نقصان هايي در برابر هم هستند ؛ دين اسلام بر اساس تفاوت ها و اختلافات طبيعي جسمي و روحي وظايف و مسئوليت هاي متفاوتي را براي زنان و مردان در نظر گرفته است .
نتيجه تفاوت مسئوليت ها به تفاوت هايي در نيازمندي ها هم منتهي شده است که در جمع بندي همه اين موارد مي توان به روشني راز تفاوت هاي موجود در برخي حقوق و منافع و مسئوليت ها را که براي زنان و مردان ترسيم شده دريافت .
ما هيچ گاه ادعا نمي کنيم که مي توان هر آنچه در منابع ديني به عنوان دستور عمل و قانون بيان شده، با اين تحليل ها و جمع بندي هاي عقلاني توجيه و تفسير نمود، زيرا علت العلل همه دستورات خداوند در آزمودن بندگان به تکاليف و دستوراتي است که ممکن است حقيقتي جز تجلي ميزان تسليم بندگان در برابر دستورات چيز ديگري مبناي شکل گيري اين قانون نباشد ، اما از آن جا که همه دستورات الهي را ناشي از حکمت الهي مي دانيم، به روشني زمينه هاي حکيمانه بودن اين قوانين را نيز در مي يابيم .
دين اسلام به روشني برابري زنان و مردان را به نمايش مي گذارد و سهم آن ها از کمالات انساني را به خوبي برابر بيان مي کند . در آيات متعدد در قابليت رشد و تعالي و تکامل و رسيدن به سعادت ابدي تفاوتي بين زنان و مردان قايل نمي شود ، اما تساوي و برابري در حقوق انساني به معني تشابه و همساني همه حقوق و مسئوليت ها و قابليت هاي اجتماعي نيست . بين تشابه و يکسان بودن، با برابري و مساوات تفاوت وجود دارد. همان گونه مسئوليت ها و تکليف و کار کردهاي زن و مرد در خانواده و جامعه و... مشابه هم نيست، حقوق آن ها نيز مشابه نيست، اما مساوات و برابري بايد باشد، به اين معنا که با توجه به مسئوليت و تکليف و کارکرد، حق مساوي بايد به هر يک داده شود.
اتفاقا در وضعيتي که شرايط و توانايي هاي دو جنس متفاوت و ناهمگون است ، اعطاي مسئوليت هاي مساوي و توقع تکاليف برابر ظلمي آشکار به هر دو طرف است که اسلام هيچ گاه چنين ظلمي را به زنان و مردان روا نداشته است .اسلام در موارد بسياري تکاليف سخت و دشواري را بر دوش مردان گذاشته که زنان را از آن معاف داشته است .
تکليف تهيه نيازهاي زندگي خانواده در حد متعارف و کافي ، تکليف جهاد و فداکردن جان در موقع لزوم از جمله اموري هستند که به اقتضاي توانايي هاي جسمي و روحي مرد بر عهده او قرار گرفته اند .
مسئوليت هايي که در صورت قرار گرفتن اين بار بر عهده زنان يا به درستي محقق نمي شدند و يا سخت ترين فشارها و آسيب ها را بر زنان وارد مي ساختند ؛ در عين حال مسئوليت اداره کامل و همه جانبه خانواده و زمينه سازي رشد و پيشرفت افراد خانواده مسئوليت سنگيني است که به واسطه توانايي هاي ويژه زنان بر عهده آنان نهاده شده است .
نتيجه تفاوت مسئوليت و کارايي ها آن شده که مزايا و منافع متفاوتي براي زنان و مردان تصوير شود و در قوانين ديني وضعيتي متفاوت براي آنان رقم بخورد ؛ که به برخي از اين موارد اشاره خواهيم نمود .

پي نوشت ها:
1. بقره(2)آيه 30.
2. همان، آيه 35-36.
3. طه(20)آيه 117.
4. اعراف(7)آيه 19-25.
5. تحريم(66)آيه 11-112.
6. نساء (4) آيه 124.
7. غافر (40) آيه 40.

پرسش 4:
آيا خدا زن را براي مرد آفريد يا درکنار مرد آفريد ؟ اين بحث در اديان ديگر چگونه است ؟
پاسخ:

خدا زن را براي مرد و دركنار مرد و مرد را براي زن و در كنار زن آفريد. در حقيقت خدا انسان آفريد، بدون لحاظ مرد بودن و يا زن بودن آن. خدا مي خواست خليفه اي از خود در زمين قرار دهد كه اين خليفه و جانشين خدا بر روي زمين عبارت است از انسان. ماهيت انسان و ذات انساني از مرد بودن و زن بودن جدا و منفك است. لكن وقتي اين مقام انساني به دنياي مادي وارد مي شود، ناچارا بايد لباس ماديت را هم بر تن كند. اين لباس دو نوع دارد :
1- مرد بودن؛
2- زن بودن.
مرد بودن يا زن بودن دو جنس لباس است براي يك ماهيت. بنا بر اين هم مرد و هم زن هر دو مستقلا مورد عنايت خدا و خلقت و آفرينش قرار گرفته اند و هر دو بالسويه و به صورت مساوي مورد اراده و خواست خدا مي باشند.
خداي متعال مرد را براي آرامش زن و زن را مايه آرامش مرد آفريد؛ چرا که هر دو ناقص هستند و تنها با هم و در کنار هم کامل شده و به آرامش مي رسند .
همانگونه که در قرآن کريم نيز اشاره به اين نعمت مي کند و مي فرمايد :
« وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ في‏ ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُون» " و از نشانه‏هاى او اينكه همسرانى از جنس خودتان براى شما آفريد تا در كنار آنان آرامش يابيد، و در ميانشان مودّت و رحمت ومهر قرار داد در اين نشانه‏هايى است براى گروهى كه تفكّر مى‏كنند ". (1)
در لغت عرب به هر يک از مرد و زن که همسر همديگر مي باشند، زوج گفته مي شود . (2) يعني هم به مرد و هم به زن زوج اطلاق مي شود. بنا بر اين منظور آيه اين است که خداي متعال زن را زوج مرد و مرد را زوج زن قرار داد و از جنس هم قرارشان داد و مودت و الفت را بينشان انداخت تا با در کنار هم قرار گرفتن به آرامش برسند و از نقص و ناآرامي تنهائي رها شوند.
هر جا خداي متعال از خلقت صحبت مي كند تعبير به خلق انسان مي آورد نه خلق مرد و يا خلق زن.
« وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُون» " ما انسان را از گِل خشكيده‏اى (همچون سفال) كه از گِل بد بوى (تيره رنگى) گرفته شده بود آفريديم". (3)
« خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصيمٌ مُبين»"انسان را از نطفه بى‏ارزشى آفريد و سرانجام (او موجودى فصيح، و) مدافع آشكار از خويشتن گرديد". (4)
« وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طين» "و ما انسان را از عصاره‏اى از گِل آفريديم". (5)
« خَلَقَ الْإِنْسان » "انسان را آفريد" . (6)
همانگونه كه ملاحظه مي كنيد در هيچ يك از اين آيات نمي فرمايد ما مرد آفرديم يا زن آفريديم. نگاه به انسانيت انسان است كه هم مرد و هم زن در آن مساوي مي باشند.
پس سخن صحيح همان است كه در اول هم اشاره كرديم كه خدا هم مرد و هم زن را براي هم و دركنار هم آفريد.
با توجه به اين سخن ديگر فرقي نمي كند كه اول مرد خلق شده باشد و بعد زن يا اول زن خلق شده باشد و بعد مرد. چرا كه اين تقدم و تاخر در ، ارزشمندي بيشتر يكي و ارزشمندي كمتر ديگري تاثيري ندارد.
در آيات قرآن كريم هم در مورد خلقت جفت اوليه انسان همين مطلب مورد اشاره قرار گرفته است. خداي متعال مي فرمايد : « يا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالاً كَثيراً وَ نِساء...»"اى مردم! از (مخالفت) پروردگارتان بپرهيزيد! همان كسى كه همه شما را از يك انسان آفريد و همسر او را (نيز) از جنس او خلق كرد و از آن دو، مردان و زنان فراوانى (در روى زمين) منتشر ساخت...". (7)
آيه شريفه اشاره به اين دارد كه انسان ، چه زن و مرد ،‌ چه انسانهاي اوليه و چه انسانهاي بعدي كه فرزندان آن ها هستند ، همگي از يك جنس و يك نوع مي باشند و با در كنار هم بودن به آرامش مي رسند.
در آيه ديگر مي فرمايد :
اما نگاه اديان ديگر در مورد خلقت زن و نسبتش با مرد به گونه اي ديگر است كه مابراي رعايت اختصار چند نمونه را در اين رابطه ذكر مي كنيم تا وجه تمايز نگاه اسلام با آنها نسبت به زن و خلقت او روشن شود.
قبل از ذكر ديدگاه كتاب مقدس در مورد زن ، ذكر اين نكته لازم و ضروري است كه دو دين يهوديت و مسيحيت از اساس واصل صحيحي برخوردارند لكن در گذر زمان دچار تحريف و انحراف شده و آغشته به خرافات و افسانه هاي غير واقعي گشته اند. بر اين اساس است كه با وجود الهي بودن اين دو دين ، به خاطر تحريفاتي كه در متون مقدس آنها رخ داده است، نگاه آنها با نگاه الاهي اسلام به خلقت زن متفاوت است.
بر اثر همين تحريفات بود كه خداي متعال دين اسلام را به عنوان كاملترين و آخرين نسخه از دين خدا براي بشر فرستاد كه هم كجي ها و انحرافات نسخه هاي گذشته از دين خدا را اصلاح كند و هم آن ها را باطل شده اعلام كند. بنابر اينكه اسلام آخرين نسخه از دين الهي است خداي متعال در قرآن كريم مي فرمايد كه من خود حفاظت از قرآن را به عنوان اصلي ترين منبع دين اسلام برعهده مي گيرم. (8) بر اين اساس قرآن كريم از تحريف مصون مانده است و مي توان به آيات آن به عنوان آيات الهي استناد كرد ولي متون مقدس اديان الهي ديگر دچار تحريف شده اند و خرافات و انحرافات زيادي در آن ها داخل شده است.
در ديدگاه كتاب مقدس ( تورات ) كه هم براي يهوديان و هم براي مسيحيان جزو كتابهاي مقدس و اصلي ترين منبع ديني است چنين آمده است :
و يَهُوَه خدا گفت: “خوب نيست كه آدم تنها باشد. پس برايش معاوني موافق وي بسازم.” و يَهُوَه خدا هر حيوان صحرا و هر پرنده آسمان را از زمين سرشت و نزد آدم آورد تا ببيند كه چه نام خواهد نهاد و آنچه آدم هر ذي حيات را خواند همان نام او شد.
پس آدم همه بهايم و پرندگان آسمان و همه حيوانات صحرا را نام نهاد. ليكن براي آدم معاوني موافق وي يافت نشد. و يَهُوَه خدا خوابي گران بر آدم مستولي گردانيد تا بخفت و يكي از دنده هايش را گرفت و گوشت در جايش پر كرد. و يَهُوَه خدا آن دنده را كه از آدم گرفته بود زني بنا كرد و وي را به نزد آدم آورد. و آدم گفت: “همانا اين است استخواني از استخوان هايم و گوشتي از گوشتم از اين سبب ” نسا ” ناميده شود، زيرا كه از انسان گرفته شد. (9)
از نظر كتاب مقدس زن براي مرد و به عنوان موجودي كه براي مرد و به عنوان همدمي كه از اضافه بدن او ساخته شده است براي او؛ « آدم گفت: همانا اين است استخواني از استخوانهايم و گوشتي از گوشتم ... »
اين ديدگاه با نظر قرآن نسبت به زن كه خلقت او را نه از گوشت مرد و نه از استخواني از استخوان هايش مي داند؛بلكه خلقت او را از نوع مرد و از جنس مرد و هر دو را هم جنس و هم نوع و هم شأن مي داند، بسيار متفاوت است.
ايرانيان باستان اعتقاد داشتند، كيومرث اولين انسان بود كه وارد زمين گرديد و سي سال در كوهستان‏ها زندگي نمود و در موقع مرگ نطفه‏اي از پشتش چكيد و در اثر تابش آفتاب خشكيد تا چهل سال ديگر در روز مهرگان (?? مهر) كه جشن باستاني است‏به صورت دو ساقه ريواس از زمين روييد، آنگاه به شكل انسان يكي به نام «ميشانه‏» جنس ماده و ديگري «ميشه‏» جنس نر در آمدند». (10) «كاتوليك‏ها، معتقدند كه روح مرد با روح زن فرق دارد و تنها مريم در ميان زنان داراي روح معادل با مردان است و روح بقيه زنان حالت‏ بين انسان و حيوان دارد». (11)
«بهاگواد گيتا - كه داراي آيين هندو مي‏باشد - عقيده كلي را اين‏گونه تشريح مي‏كند: اين فقط روح گنهكار است كه به صورت زن متولد مي‏شود». (12)
«در كتاب لجبكي - كتاب مذهبي ژاپن باستان - در قسمت‏ خلقت انسان نوشته شده است: آماتراسو - اله آفتاب - كه خداي خدايان است مرد و زن را يكسان آفريد؛ ولي زن نتوانست از اين تساوي بهره گيرد، لذا مرد برتر گرديد». (13)
با توجه به اين ديدگاه ها مي توان امتياز ديدگاه اسلام نسبت به زن را مشاهده کرد و ملاحظه نمود که چگونه دست تحريف انديشه هاي بشري و آموزه هاي ديني را در مورد زن و جايگاه او در خلقت دچار انحراف و کج بيني نموده است.
كتاب براي مطالعه :
براي مطالعه ئ بيشتر به منابع زير مراجعه كنيد:
1- فضيلت زنان، مظلومي؛
2- زن در اسلام، علامه طباطبايي؛
3- نظام حقوق زن در اسلام، شهيد مطهري؛
4- زن در آينه جمال جلال، آيت الله جوادي آملي؛
5- زن از ديدگاه اديان، دکتر احمد علي افتخاري؛
6- زن در آينه تاريخ، علي اكبر علويقي.
پي نوشت :
1. روم (30)، آيه 21.
2. راغب اصفهاني، مفردات في غريب القرآن، بيروت، دارالعلم ، ماده « زوج ».
3. حجر(15)، آيه 26 .
4. نحل (16)، آيه 4 .
5. مومنون (23)، آيه 12 .
6. الرحمن (55)، آيه 3.
7. نساء (4)، آيه 1 .
8. ر.ک: حجر (15)، آيه 9 .
9. كتاب مقدس،‌ تورات، سفر پيدايش، فصل 2، آيات 18-23 .
10. زن در آينه تاريخ، علي اكبر علويقي، تهران، 1357 هـ . ش، ص 10 .
11. علي اکبر علويقي، پيشين، ص 37 .
12. زن از ديدگاه اسلام، انتشارات دارالتبليغ، قم، ص 18.
13. علي اکبر علويقي، پيشين، ص 14 .

پرسش 5:
چرا دين اسلام مردم را به جنگ يا جهاد دعوت مي کند ؟
پاسخ:

دين اسلام به عنوان جامع‌ترين و كامل‌ترين اديان الهي، در زمينه‌هاي مختلف با بهترين آموزه‌ها، راهكارهاي مناسب را براي انسان‌ها و حكومت‌ها ارائه داده است و از آن‌جا كه در روند اجراي دستورات ديني، اجتماعي و سياسي با مشكلاتي مواجه مي‌شود و چالش‌ها و يا موانعي در مسير رشد و تعالي فرهنگ‌ها وجود دارد و نيز به علت زياده‌طلبي و قدرت‌خواهي عده‌اي همواره زمينه‌هاي نزاع و كشمكش‌هايي به وجود مي‌آيد كه در اين صورت ناگزير به انجام اموري چون دفاع و در مواردي به جنگ‌هاي ابتدائي مي‌باشد. در اين ميان برخي معتقدند دين بايد بر ضد جنگ باشد، نه اينكه خودش قانون جنگ وضع كرده باشد، حال براي روشنتر شدن پاسخ انواع جهاد در اسلام را ذكر و به بيان ويژگيها و فلسفه هر يك مي پردازيم .
الف) جهاد ابتدايي و به تعبيري جهاد براى خاموش كردن فتنه‏ها:
مى‏دانيم خداوند دستورها و برنامه‏هايى براى سعادت و آزادى و تكامل و خوشبختى و آسايش انسانها طرح كرده است، و پيامبران خود را موظف ساخته كه اين دستورها را به مردم ابلاغ كنند، حال اگر فرد يا جمعيتى ابلاغ اين فرمانها را مزاحم منافع پست خود ببينند و سر راه دعوت انبياء موانعى ايجاد نمايند، آن ها حق دارند نخست از طريق مسالمت‏آميز و اگر ممكن نشد با توسل به زور اين موانع را از سر راه دعوت خود بردارند. به عبارت ديگر مردم در همه اجتماعات اين حق را دارند كه نداى مناديان راه حق را بشنوند، و در قبول دعوت آن ها آزاد باشند. حال اگر كسانى بخواهند آن ها را از حق مشروعشان محروم سازند و اجازه ندهند صداى مناديان راه خدا به گوش جان آن ها برسد و از قيد اسارت و بردگى فكرى و اجتماعى آزاد گردند، طرفداران اين برنامه حق دارند براى فراهم ساختن اين آزادى از هر وسيله‏اى استفاده كنند، و از اينجا ضرورت" جهاد ابتدايى" در اسلام و ساير اديان آسمانى روشن مى‏گردد .
ب) جهاد دفاعى:
آيا صحيح است كسى به انسان حمله كند و او از خود دفاع ننمايد؟ يا ملتى متجاوز و سلطه‏گر هجوم بر ملت ديگر ببرند و آن ها دست روى دست گذارده نابودى كشور و ملت خويش را تماشا كنند؟ در اينجا تمام قوانين آسمانى و بشرى به شخص يا جمعيتى كه مورد هجوم واقع شده حق مى‏دهد براى دفاع از خويشتن به پا خيزد و آنچه در قدرت دارد به كاربرد، و از هر گونه اقدام منطقى براى حفظ موجوديت خويش فروگذار نكند. اين نوع جهاد را،" جهاد دفاعى" مى‏نامند، جنگ هايى مانند جنگ احزاب و احد و موته و تبوك و حنين و بعضى ديگر از غزوات اسلامى جزء اين بخش از جهاد بوده و جنبه دفاعى داشته است. هم اكنون بسيارى از دشمنان اسلام، جنگ را بر مسلمين تحميل كرده‏اند و سرزمين هاى اسلامى را اشغال نموده و منابع آن ها را زير سلطه خود گرفته‏اند، چگونه اسلام اجازه مى‏دهد در مقابل آن ها سكوت شود؟
ج) جهاد براى حمايت از مظلومان:
شاخه ديگرى از جهاد كه در آيات ديگر قرآن به آن اشاره شده، جهاد براى حمايت از مظلومان است، " وَ ما لَكُمْ لا تُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُها وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ نَصِيراً: " چرا در راه خدا و در راه مردان و زنان و كودكانى كه (بدست ستمگران) تضعيف شده‏اند پيكار نمى‏كنيد، همان افراد(ستمديده‏اى) كه مى‏گويند: خدايا! ما را از اين شهر (مكه) كه اهلش ستمگرند بيرون ببر، و براى ما از سوى خود، وليى قرار ده، و براى ما از سوى خود يار و ياورى معين فرما".
به اين ترتيب، قرآن از مسلمانان مى‏خواهد كه هم در راه خدا و هم مستضعفان مظلوم، جهاد كنند، و اصولا اين دو از هم جدا نيستند و با توجه به اين كه در آيه فوق قيد و شرطى نيست، اين مظلومان و مستضعفان در هر نقطه جهان، باشند، بايد از آن ها دفاع كرده نزديك و دور، داخل و خارج كشور تفاوت نمى‏كند. و به تعبير ديگر حمايت از مظلومان در مقابل ظالمان در اسلام يك اصل است كه بايد مراعات شود، حتى اگر به جهاد منتهى گردد، اسلام اجازه نمى‏دهد مسلمانان در برابر فشارهايى كه به مظلومان جهان وارد مى‏شود بى‏تفاوت باشند.
حال با توجه به مطالب بيان شده روشن مي شود كه اسلام جهاد را با اصول صحيح و منطق عقل هماهنگ ساخته، و هرگز آن را وسيله سلطه‏جويى و كشورگشايى و غصب حقوق ديگران و تحميل عقيده، و استعمار و استثمار نداده است.

پي نوشت :
1. نساء (4) آيه 75 .
پرسش 6:
شروع کننده تمام جنگ ها حضرت محمد (ص) بوده يا کفار و منافقين ؟
پاسخ:

بيان چند نكته :
-اگر چه تعداد جنگ هاي پيامبر( غزوات و سرائر) زياد است؛ اما اکثر آن ها درگيرهاي کوچک و چند نفره يي بوده که به كاربردن واژه جنگ به آن ها - با ذهنيتي که ما از جنگ داريم - صحيح نيست و شايد به معناي حقيقي کلمه ايشان کمتر از 10 جنگ بيشتر نداشته اند.
2- جنگ هاي پيامبر عموما پس از هجرت به مدينه و تشکيل حکومت بوقوع پيوست و دليل اصلي آن نااميدي مشرکان از منصرف کردن ايشان از رسالت الهي خويش بود و صرفا همه جنگ ها تحميلي و از جانب مشرکان آغاز مي گرديد.
3- جنگ هاي پيامبر هرگز به معناي مصطلح و رايجي که از جنگ هست نبود و رعايت اخلاق و حدود الهي و شان انسان و حقوق او کاملا مد نظر ايشان بود و صرفا جنگ ها با اين که جنبه ي دفاعي داشت به روشن شدن حق و رسوا شدن مشرکين و ظالمين ختم مي شد.
با توجه به موارد فوق و ديگر ملاحظات تاريخي و افزون بر همه اعتقاد ما به عصمت پيامبر و هدايتگري او از جانب خدا در خواهيم يافت جنگ و صلح در نزد پيامبر تنها و تنها وسيله يي براي از بين بردن تاريکي هاي جهل و شرک و زمينه ساز هدايت و خداپرستي مردمان است و افراط و تفريط هرگز در اين سازکار منطقي و ديني راه ندارد و همواره مومنين حقيقي به جنگ و صلح فرستادگان خدا راضي و عملکرد رسولان الهي را حجت و ملاکي براي زندگي فردي و جمعي خويش مي دانند و هرگز از ملاک هاي معمولي که بواسطه ي آن ها ، انسان هاي عادي و تربيت نشده و منفعت طلب را مي شناسند در شناخت اولياي الهي بهره نمي گيرند چه اين که ايشان اسوه حسنه ي ما و چراغ راه و ضامن سعادت و رستگاري انسان ها هستند.
وجود مقدس پيامبر براي همه عالميان رحمت و دين او نويد بخش صلح و دوستي و آرامش و امنيت است؛ اما اين هرگز به معناي سهل انگاري در حفظ امنيت و اجراي حدود و همچنين بي توجهي به شيطنت ها و دشمني هاي منفعت طلبان و ظالمان نيست. بله بنا بر اصول عقلي و تعاليم توحيدي کمال انسان و دين و جامعه بشري به تعادل در برخورداري از صفات فردي و جمعي است بدين معنا که مهرباني و خشم ، مدارا و جديت، رحمت و شدت، گذشت و قاطعيت و همه ي صفات انساني ديگر در حالي مفيد و موثر و تعالي بخش فرد و جامعه خواهند بود که همچون دو بال پرواز و در کنار هم و بطور متعادل مديرت شده به کار گرفته شوند که پيامبر اسلام مظهر چنين تعادل انساني و الهي بود و جنگ هاي او نيز با برخورداري از همين تعادل موجب گسترش هدايت، امنيت و رحمت براي انسان ها و ضامن سعادت آن ها بود.
به استناد بسياري از آيات قران و سنت پيامبران الهي و پيامبر عزيز اسلام و روايات متعدد و مستند و مشهوري که موجود است، اديان الهي و بطور خاص اسلام و پيامبر گرامي هرگز شروع کننده جنگ و طرفدار و دوست دار خونريزي و ستيزه جويي نيست و تمامي منازعات نظامي صورت گرفته فقط و فقط براي دفاع از حق، دفاع از قلمرو مسلمين، دفاع از حقوق ستمديدگان و مظلومان، روشن ساختن چهره منافقين و خدعه گران، جلوگيري از خرافه و شرک و عوام فريبي صاحبان زور و زر، دفاع از نواميس و اموال و امنيت مردم، ايجاد حاشيه امن براي گسترش تعاليم انسان ساز آسماني و گسترش محيط خردورزي و اخلاق محور و براي استقرار حکومت حق و عدل مباشد.

پرسش 7:
آيا کورش کبير جز انبيا بوده است ؟
پاسخ:
پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
نسبت به جايگاه كورش در متون اسلامي مي توان به قضيه ذوالقرنين اشاره نمود .
در اينکه ذوالقرنين که در قرآن مجيد آمده از نظر تاريخى چه کسى بوده ، و بر کدام يک از مردان معروف تاريخ منطبق مى‏شود، ميان مفسران گفتگو بسيار است، نظريات مختلفى در اين زمينه ابراز شده که مهم ترين آن ها سه نظريه زير است.
اول: کسى جز" اسکندر مقدونى" نيست. (1)
دوم: ذوالقرنين يکى از پادشاهان" يمن" بوده . پادشاهان يمن به نام" تبع" خوانده مى‏شدند که جمع آن" تبابعه" است.
از جمله" اصمعى" در تاريخ عرب قبل از اسلام، و" ابن هشام" در تاريخ معروف خود به نام" سيره" و" ابو ريحان بيرونى" در" الآثار الباقيه" را مى‏توان نام برد که از اين نظريه دفاع کرده‏اند.
حتى در اشعار" حميرى‏ها" (که از اقوام يمن بودند) و بعضى از شعراى جاهليت اشعارى ديده مى‏شود که در آن ها افتخار به وجود" ذوالقرنين" کرده‏اند (2).
سومين نظريه که ضمنا جديدترين آن ها محسوب مى‏شود، همان است که دانشمند معروف اسلامى" ابو الکلام آزاد" که روزى وزير فرهنگ کشور هند بود، در کتاب محققانه‏اى که در اين زمينه نگاشته است گفته(3)طبق اين نظريه ذوالقرنين " کورش کبير" پادشاه هخامنشى است.
از آن جا که نظريه اول و دوم تقريبا هيچ مدرک قابل ملاحظه تاريخى ندارد و از آن گذشته، نه اسکندر مقدونى داراى صفاتى است که قرآن براى ذوالقرنين شمرده و نه هيچ يک از پادشاهان يمن،وي بايد کوروش باشد.از قرآن مجيد به خوبى استفاده مى‏شود که ذوالقرنين داراى صفات ممتازى بود:
- خداوند اسباب پيروزي ها را در اختيار او قرار داد.
- سه لشگرکشى مهم داشت: نخست به غرب، سپس به شرق و سرانجام به منطقه‏اى که در آن جا يک تنگه کوهستانى وجود داشته، در هر يک از اين سفرها با اقوامى برخورد کرد که شرح صفات آن ها در تفسير آيات گفته شده است.
- مرد مؤمن و موحد و مهربانى بود، و از طريق عدل و داد منحرف نمى‏شد، به همين جهت مشمول لطف خاص پروردگار بود. يار نيکوکاران و دشمن ظالمان و ستمگران بود، و به مال و ثروت دنيا علاقه‏اى نداشت. هم به خدا ايمان داشت و هم به روز رستاخيز. سازنده يکى از مهم ترين و نيرومندترين سدها است، سدى که در آن به جاى آجر و سنگ از آهن و مس استفاده شد . اگر مصالح ديگر در ساختمان آن نيز به کار رفته باشد، تحت الشعاع اين فلزات بود. هدف او از ساختن سد کمک به گروهى مستضعف در مقابل ظلم و ستم قوم ياجوج و ماجوج بوده است.او کسى بوده که قبل از نزول قرآن نامش در ميان جمعى از مردم شهرت داشت، و قريش يا يهود از پيغمبر در باره او سؤال کردند، چنان که قرآن مى‏گويد: يَسْئَلُونَکَ عَنْ ذِي الْقَرْنَيْنِ؛ از تو در باره ذو القرنين سؤال مى‏کنند.
اما از قرآن چيزى که صريحا دلالت کند پيامبر بوده، استفاده نمى‏شود.
در بسيارى از روايات اسلامى که از پيامبر و ائمه نقل شده مى‏خوانيم: او پيامبر نبود، بلکه بنده صالحى بود.(4)
اساس اين سخن (کورش کبير ذو القرنين بوده ) به طور بسيار فشرده بر دو اصل استوار است:
نخست : سؤال کنندگان در باره اين مطلب از پيامبر اسلام طبق رواياتى که در شان نزول آيات نازل شده است، يهود بوده‏اند، و يا قريش به تحريک يهود، بنا بر اين بايد ريشه اين مطلب را در کتب يهود پيدا کرد.
از ميان کتب معروف يهود به کتاب دانيال فصل هشتم بازمى‏گرديم، در آن جا مى‏خوانيم:
در سال سلطنت" بل شصر" به من که دانيالم رؤيايى مرئى شد، بعد از رؤيايى که اولا به من مرئى شده بود، و در رؤيا ديدم، و هنگام ديدنم چنين‏ شد که من در قصر" شوشان" که در کشور" عيلام" است بودم و در خواب ديدم که در نزد نهر" اولاى" هستم و چشمان خود را برداشته نگريستم و اينکه قوچى در برابر نهر بايستاد و صاحب دو شاخ بود، و شاخ هايش بلند ... و آن قوچ را به سمت" مغربى" و" شمالى" و" جنوبى" شاخ زنان ديدم، و هيچ حيوانى در مقابلش مقاومت نتوانست کرد، و از اينکه احدى نبود که از دستش رهايى بدهد، لهذا موافق رأى خود عمل مى‏نمود و بزرگ مى‏شد ...(5)
پس از آن در همين کتاب از" دانيال" نقل شده:" جبرئيل بر او آشکار گشت و خوابش را چنين تعبير نمود:قوچ صاحب دو شاخ که ديدى ،ملوک مدائن و فارس يا ملوک ماد و فارس است.
يهود از بشارت رؤياى دانيال چنين دريافتند که دوران اسارت آن ها با قيام يکى از پادشاهان ماد و فارس، و پيروز شدنش بر شاهان بابل، پايان مى‏گيرد، و از چنگال بابليان آزاد خواهند شد.
چيزى نگذشت که" کورش" در صحنه حکومت ايران ظاهر شد . کشور ماد و فارس را يکى ساخت، و سلطنتى بزرگ از آن دو پديد آورد، و همان گونه که رؤياى دانيال گفته بود که آن قوچ شاخ هايش را به غرب و شرق و جنوب مى‏زند ، کورش نيز در هر سه جهت فتوحات بزرگى انجام داد.
يهود را آزاد ساخت و اجازه بازگشت به فلسطين به آن ها داد.
جالب اينکه در تورات در کتاب" اشعيا" فصل 44 شماره: 28 مى‏خوانيم:" آن گاه در خصوص کورش مى‏فرمايد که شبان من اوست، و تمامى مشيتم را به اتمام رسانده به" اورشليم خواهد گفت که بنا کرده خواهى شد
اين جمله نيز قابل توجه است که در بعضى از تعبيرات تورات، از کورش‏ تعبير به عقاب مشرق، و مرد تدبير که از مکان دور خوانده خواهد شد ،آمده است (کتاب اشعيا فصل 46 شماره: 11).
دوم: در قرن نوزدهم ميلادى در نزديکى استخر در کنار نهر" مرغاب" مجسمه‏اى از کورش کشف شد که تقريبا به قامت يک انسان است، و کورش را در صورتى نشان مى‏دهد که دو بال همانند بال عقاب از دو جانبش گشوده شد، و تاجى به سر دارد که دو شاخ همانند شاخ‏هاى قوچ در آن ديده مى‏شود.
اين مجسمه که نمونه بسيار پر ارزشى از فن حجارى قديم است، چنان جلب توجه دانشمندان را نمود که گروهى از دانشمندان آلمانى فقط براى تماشاى آن به ايران سفر کردند.
از تطبيق مندرجات تورات با مشخصات اين مجسمه اين احتمال در نظر اين دانشمند کاملا قوت گرفت که ناميدن" کورش" به" ذو القرنين" (صاحب دو شاخ) از چه ريشه‏اى مايه مى‏گرفت، و همچنين چرا مجسمه سنگى کوروش داراى بال هايى همچون بال عقاب است، به اين ترتيب بر گروهى از دانشمندان مسلم شد که شخصيت تاريخى ذو القرنين از اين طريق کاملا آشکار شده است.
آنچه اين نظريه را تاييد مى‏کند، اوصاف اخلاقى است که در تاريخ براى کورش نوشته‏اند.
هردوت مورخ يونانى مى‏نويسد:" کورش" فرمان داد تا سپاهيانش جز به روى جنگجويان شمشير نکشند، و هر سرباز دشمن که نيزه خود را خم کند، او را نکشند، و لشگر کوروش فرمان او را اطاعت کردند به طورى که توده ملت، مصائب جنگ را احساس نکردند.
نيز" هردوت" در باره او مى‏نويسد: کوروش پادشاهى کريم و سخى و بسيار ملايم و مهربان بود، مانند ديگر پادشاهان به اندوختن مال حرص نداشت ،بلکه نسبت به کرم و عطا حريص بود. ستم‏زدگان را از عدل و داد برخوردار مى‏ساخت . هر چه را متضمن خير بيش تر بود ،دوست مى‏داشت.
نيز مورخ ديگر" ذى‏نوفن" مى‏نويسد: کوروش پادشاه عاقل و مهربان بود . بزرگى ملوک با فضائل حکما در او جمع بود. همتى فائق، وجودى غالب داشت. شعارش خدمت انسانيت و خوى او بذل عدالت بود، و تواضع و سماحت در وجود او جاى کبر و عجب را گرفته بود.
جالب اينکه اين مورخان که کوروش را چنين توصيف کرده‏اند، از تاريخ‏نويسان بيگانه بودند، نه از قوم يا ابناي وطن او، بلکه اهل يونان بودند . مى‏دانيم مردم يونان به نظر دوستى به کورش نگاه نمى‏کردند، زيرا با فتح" ليديا" به دست کورش شکست بزرگى براى ملت يونان فراهم گشت.
طرفداران اين عقيده مى‏گويند اوصاف مذکور در قرآن مجيد در باره ذوالقرنين با اوصاف کوروش تطبيق مى‏کند.
از همه گذشته کورش سفرهايى به شرق غرب و شمال انجام داد که در تاريخ زندگانيش به طور مشروح آمده است، و با سفرهاى سه‏گانه‏اى که در قرآن ذکر شده، قابل انطباق مى‏باشد:
نخستين لشگر کشى کوروش به کشور" ليديا" که در قسمت شمال آسياى صغير قرار داشت، صورت گرفت، و اين کشور نسبت به مرکز حکومت کوروش جنبه غربى داشت.
هر گاه نقشه ساحل غربى آسياى صغير را جلو روى خود بگذاريم ،خواهيم ديد که قسمت اعظم ساحل در خليجک‏هاى کوچک غرق مى‏شود، مخصوصا در نزديکى" ازمير" که خليج صورت چشمه‏اى به خود مى‏گيرد.
قرآن مى‏گويد ذوالقرنين در سفر غربيش احساس کرد خورشيد در چشمه گل آلودى فرو مى‏رود.
اين صحنه همان صحنه‏اى بود که کورش به هنگام فرو رفتن قرص آفتاب در نظر بيننده در خليجک‏هاى ساحلى مشاهده مي کند.
لشگرکشى دوم کوروش به جانب شرق بود، چنان که" هردوت" مى‏گويد:اين هجوم شرقى کوروشى بعد از فتح" ليديا" صورت گرفت، مخصوصا طغيان بعضى از قبائل وحشى بيابانى کورش را به اين حمله واداشت.
تعبير قرآن" حَتَّى إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَطْلُعُ عَلى‏ قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً" اشاره به سفر کوروش به منتهاى شرق است که مشاهده کرد خورشيد بر قومى طلوع مى‏کند که در برابر تابش آن سايبانى ندارند، اشاره به اينکه آن قوم بيابان‏گرد و صحرانورد بودند.
کوروش لشگر کشى سومى داشت که به سوى شمال، به طرف کوه‏هاى قفقاز بود، تا به تنگه ميان دو کوه رسيد.براى جلوگيرى از هجوم اقوام وحشى با درخواست مردمى که در آن جا بودند، در برابر تنگه سد محکمى بنا کرد.
اين تنگه در عصر حاضر تنگه" داريال" ناميده مى‏شود که در نقشه‏هاى موجود ميان" ولادى کيوکز" و" تفليس" نشان داده مى‏شود. در همان جا که تاکنون ديوار آهنى موجود است، اين ديوار همان سدى است که کوروش بنا نمود، زيرا اوصافى که قرآن در باره سد ذوالقرنين بيان کرده، کاملا بر آن تطبيق مي کند.(6)

درست است که در اين نظريه نيز نقطه‏هاى ابهامى وجود دارد، ولى فعلا مى‏توان از آن به عنوان بهترين نظريه در باره تطبيق ذوالقرنين بر رجال معروف تاريخى نام برد.(7)

پي نوشت ها :
1. تفسير الآلوسي،ج16،ص25 ؛ کامل ابن اثير، ج 1 ،ص 287، 1386 - 1966م، دار صادر - دار بيروت،
2. الميزان ،ج 13 ،ص 414،ناشر جامعه مدرسين
3. اين کتاب به فارسى ترجمه شده و به نام" ذو القرنين يا کورش کبير" انتشار يافته، بسيارى از مفسران و مورخان معاصر، اين نظريه را با لحن موافق در کتاب هاى خود مشروحا آورده‏اند.
4. تفسير نور الثقلين‏، انتشارات اسماعيليان‏، قم‏‏، 1415 ق‏‏،نوبت چاپ: چهارم‏‏،تحقيق: سيد هاشم رسولى محلاتى‏،ج3،ص294 و 295.
5. کتاب دانيال، فصل هشتم ،جمله‏هاى 1- 4.
6. براى توضيح به کتاب" ذو القرنين يا کورش کبير" و همچنين" فرهنگ قصص قرآن" مراجعه شود.
7. تفسير نمونه‏،مكارم شيرازى ، دار الكتب الإسلامية، تهران‏، 1374 ش‏، ج‏12، ص 543 و ج‏12، ص 550.

پرسش 8:
چرا در اسلام حق طلاق با مردان است ؟
پاسخ:

ابتدا بايد دانست که حق طلاق براي مردان، يک حق هميشگي نيست. در صورتى حق طلاق، تنها با مرد است که در ضمن عقد ازدواج، حق توکيل در طلاق به زن واگذار نشده باشد. اگر در ضمن عقد ازدواج، مرد و زن توافق کنند که زن در صورتى که لازم بداند يا در صورتى که مرد دچار عارضه‏اى شود، از جانب مرد وکيل باشد که خود را مطلّقه کند، زن نيز حق طلاق خواهد داشت. بنابراين، زن ها نيز در شرايط خاصي مي توانند خود را طلاق داده يا از طرف حاکم شرع حکم طلاق درخواست نمايند.
در قانون مدنى جمهورى اسلامى آمده است:
«طرفين عقد ازدواج مى‏توانند هر شرطى را که مخالف با مقتضاى عقد مزبور نباشد، در ضمن عقد ازدواج يا عقد لازم ديگر بنمايند، مثل اين که شرط شود که... زن... خود را مطلّقه نمايد». (1)
بنابراين، از نظر فقهى و از نظر قانون مدنى ايران، گرچه حق طلاق به صورت يک حق طبيعى براى مرد است، ولى به صورت يک حقّ قراردادى و تفويضى مى‏تواند به زن واگذار شود.
در مواردى نيز حاکم شرع مى‏تواند زنى را مطلّقه کند و آن در مواردى است که مرد نه به وظايف زوجيت عمل مى‏کند و نه زن را طلاق مى‏دهد. حاکم شرع زوج را احضار مى‏کند و به او تکليف مى‏کند که زنش را طلاق دهد. اگر طلاق نداد، حاکم طلاق مى‏دهد.
امام صادق(ع) فرمود: «هر کس زنى دارد و پوشاک او را تأمين نمي کند و نفقه وى را نمى‏پردازد، بر پيشواى مسلمانان لازم است آن‏ها را به وسيله طلاق از يکديگر جدا کند». (2)
بنابراين، اسلام در مورد حق طلاق اين نظريه را مى‏پذيرد که راه طلاق براى زن باز است. وى مى‏تواند ضمن عقد نکاح، شرط وکالت بر طلاق بکند. همچنين مى‏تواند به حاکم شرع براى طلاق گرفتن، در صورت خوددارى شوهر، مراجعه کند.
چرا حق طلاق به صورت مطلق به زنان داده نشده است؟
يافتن علت هاي حقيقي دستورهاي اسلام، براي ما مقدور نيست؛ ولي از آن جا که خداوند را در همه مراتب خلقت وتشريع، عدل محض دانسته، دستورهاي او را ناشي از حکمت و مصلحت مي دانيم، درپي يافتن حکمت ها برمي آييم و سعي مي کنيم به پاره اي از حکمت ها دست يابيم؛ ولي هيچ گاه نمي توان اين قبيل نکات را، علت اصلي دستور و قوانين الهي دانست.
بر اين اساس، اگر به دستورهاي اسلام توجه کنيم، در مي يابيم که از نظر اسلام، کانون خانواده و هر چه موجب استحکام آن شود، داراى اهميت و ارزش بوده ؛ هر چه موجب از بين رفتن آن شود، مطرود و منفور است. ضرورت حفظ کانون خانواده، به اندازه اي اهميت دارد که تحمل بسياري از مشکلات و نابساماني ها، بر نابود کردن آن و مشکلات متعدد در پي آن، ترجيح داده شده است.
رسول اکرم(ص) مي‌فرمايد: «هيچ چيز در پيشگاه خدا، محبوب‌تر از خانه‌اي که با ازدواج آباد شده، نيست. هيچ چيز در پيشگاه خدا، منفورتر از خانه‌اي که در اسلام به جدايي (طلاق‌) ويران شود، نيست‌». (3)
بر اين اساس، اصل اوليه در اسلام، حفظ کانون خانواده است؛ مگر آن که مفسده حفظ آن، بيش تر از مصلحت آن باشد. به همين جهت، طلاق به عنوان آخرين راه حل نهايي و به عنوان مبغوض ترين حلال نزد خدا، تشريع شده است. حال که اصل اوليه، حفظ کانون خانواده است، بايد طلاق در حداقل موارد اجرا شود و تا جايى که امکان دارد، نبايد اين امر صورت بگيرد.
با توجه به اين مسئله، اسلام حق طلاق را به دلايل متعدد، به طور مطلق در اختيار زن قرار نداده است؛ زيرا اوّلاً در بسيارى از موارد که زن، رضايت از شوهر ندارد، کانون خانواده مى‏تواند همچنان استحکام يافته و برقرار بماند و عدم رضايت زن، به رضايت تبديل شود.
نياز زن و مرد نسبت به هم شکل متفاوتي دارد؛ در يک قاعده کلي، مرد از جهات گوناگون به زن نيازمند است که جنبه شخصي و جسمي زن در آن از نقش اساسي برخوردار است؛ در حالي که نياز زن به مرد بيش تر جنبه عاطفي و حمايتي و پشتوانه­اي دارد. بر فرض کم رنگ شدن يا حتي سرد شدن علاقه و محبت به زن در مرد، باز به دليل وجود نياز مستمر جسمي و جنسي مرد به زن، توجه و ابراز نياز مرد به زن تکرار مي­شود كه همين امر، مي­تواند منشأ توجه و علاقه دوباره زن به شوهرش باشد.
طبيعت، علايق زوجين را به اين صورت قرار داده که زن پاسخ دهنده احساسات مرد باشد. علاقه و محبت پايدار زن، به صورت واکنش به علاقه و توجه و ابراز نياز مرد به زن است؛ حتي اگر در مقاطعي قطع شود، دوباره با توجه مجدد مرد احساسات و عواطف خاموش شده زن نيز زنده مي­شود.
به همين دليل، بارها ديده شده که بدترين شرايط عاطفي بين زوجين و کدورت هاي عميق زناشويي، با تلاش مجدد مرد براي سامان دادن زندگي، تبديل به شرايط خوش زندگي شده و بدترين خاطرات توسط زن به فراموشي سپرده مي­شود.
همچنين در بيش تر موارد در شرايط بحراني، احساسات و عواطف زنان بر دورانديشي و آينده نگري آن ها بيش تر است و چون از جهت روحي و عاطفي، زنان زودتر از مردان متأثر و ناراحت مى‏شوند و صبر و تحمل آنان کم تر از مردان است، اگر حق طلاق به زنان داده مى‏شد، چه بسا در بسياري از اختلافات کوچک که در زندگي زناشويي يافت مي شود، فوراً به طلاق رو آورند؛ ولي پس از پايان رنجش و ناراحتي، از کار خود پشيمان مي­شوند؛ ولي امکان جبران نمي باشد؛ زيرا توجه مرد بعد از دل کندن و بي توجهي ديدن، بسيار سخت تر است.
چون ازدواج، حقوق و وظايف مالى و اقتصادى را بر شوهر لازم مى‏کند، جدا شدن و طلاق براى او سخت تر از زنان است؛ زيرا مهريه را بايد پرداخت کند، در حالى که زن گيرنده مال است و در طلاق هيچ بار مالى بر او تحميل نشده، بلکه استفاده مالى دارد، بنابراين، شرايط طلاق که در اسلام مبغوض‏ترين حلال دانسته شده، براى مرد سخت و سنگين است . براى زن از نظر مالى و اقتصادى نه تنها سخت نيست، بلکه مى‏تواند مطلوب باشد.
از نظر اجتماعي هم براى مرد اهانت نيست که زنِ محبوب خود را به زور قانون نگه دارد و او را طلاق ندهد تا تدريجاً او را آرام و علاقه ­مند کند؛ ولى براى زن اهانت و غير قابل تحمل است که براى حفظ حامى خود، به زور و اجبار قانون متوسل شود؛ يعنى با طلاق ندادن به زور شوهر خود را نگه دارد.
به علاوه، اگر بنا بر طلاق هم باشد، انجام اين گسست عاطفي از جانب مرد با طبيعت انساني سازگارتر است تا از جانب زن؛ زيرا چنان که در ابتدا توضيح داده شد، خداوند کليد محبت را در اختيار مرد قرار داده؛ او است که اگر زن را دوست بدارد و نسبت به او وفادار بماند، زن نيز او را دوست مى‏دارد و نسبت به او وفادار مى‏ماند.
خداوند کليد فسخ ازدواج را به دست مرد داده؛ يعنى مرد با بى‏علاقگى و بى‏وفايى نسبت به زن، او را سرد و بى علاقه مى‏کند؛ برخلاف زن که بى‏علاقگى اگر از او شروع شود، معمولاً تأثير چندانى در علاقه مرد ندارد. از اين رو، معمولاً بى‏علاقگى مرد منجر به بى علاقگى طرفين مى‏شود و بعد از طلاق، امکان شروع زندگي نو وتازه اي براي طرفين ممکن نيست؛ ولى بى­علاقگى زن، لزوماً منجر به بى‏علاقگى مرد نمى‏شود؛ بلکه در برخي موارد، توجه و ابراز نياز مرد را شديدتر نيز مي کند.
در واقع، سردى و خاموشى علاقه مرد، مساوى است با مرگ ازدواج و پايان حيات خانوادگي؛ اما سردى و خاموشى عشق زن به مرد، آن را به صورت بيمارى نيمه جان در مى‏آورد که اميد بهبود و شفا دارد و با انجام طلاق نيز شروع مجدد مناسبي براي طرفين را به دنبال نخواهد داشت.
در مجموع، مي توان گفت تمام شرايط و قوانيني که اسلام قرار داده، در راستاي تحقق نيافتن پديده پر آفت طلاق و مواجه نشدن جامعه با پيامدهاي زيانبار فرهنگي و اجتماعي آن است. در اين راه، موانع و سدهاي مختلفي براي زن و مرد قرار داده که يکي از آن ها ندادن اختيار مطلق طلاق به زن است. هر انسان منصف و آگاهي قبول دارد که اگر زنان داراي حق طلاق بودند، آمار طلاق رشد وحشتناکي مي يافت؛ زيرا طبيعت زندگي مشترک با اصطکاک ها و تعارض سليقه ها و اختلاف نظرات است. اگر زمينه جدايي به آساني، آن هم براي زن که تحمل فشارها در او بسيار کم تر است، وجود داشت، نتيجه همان مي­شد که در کشورهاي غربي ديده مي­شود:
«طلاق‌هاي ثبت شده در دادگاه‌هاي فرانسه نشان مي‌دهد که بيش از هفتاد درصد طلاق‌ها به درخواست زنان بوده است». (4)
لوسون دانشمند آمريکايي، ضمن بيان آمارهاي هولناک طلاق در آمريکا مي‌نويسد: «قابل توجه اين که هشتاد درصد طلاق‌ها، به تقاضاي زنان واقع شده است».
خانم مونيکا، نويسنده انگليسي، ضمن اظهار تأسف شديد از آمارهاي وحشت افزاي طلاق در آن کشور مي‌نويسد:
«دوام و استحکام هر ازدواجي، در درجه اول به درايت و سبکسر نبودن زنان بسته است. با توجه به اين حقيقت تلخ اعتراف مي‌کنم که آمارها و پرونده‌هاي دادگاه‌ها در انگليس نشان مي‌دهد که از هر صد ازدواجي که به طلاق منجر مي‌شود، در نود و نه درصد آنان زنان مقصرند». (5)
در پايان، اجازه بدهيد از زاويه ديگري به اين مسئله نگاه کنيم:
به يقين، زندگى مشترک نياز به مديريت دارد و يکى از شؤون اين مديريت، مسئله اجراى طلاق و جدايي است که از چند حال خارج نيست:
1. حق طلاق، به دست مرد باشد؛
2. حق طلاق، به دست زن باشد؛
3. هر دو، به طور استقلالى اين حق را دارا باشند؛
4. اين حق، به دست هر دو به صورت اشتراکى باشد؛
5. اصلاً حق طلاقى وجود نداشته باشد.
فرض پنجم، صحيح نيست؛ چرا که گاهى اوقات، جدايى و گسستن اين رابطه، به صلاح طرفين است.
فرض چهارم هم معقول نيست و منافات با حکمت جعل قانون طلاق دارد؛ زيرا ممکن است يک نفر، طالب طلاق و نفر ديگر، طالب عدم آن باشد.
فرض دوم و سوم، آمار طلاق را بالا خواهد برد؛ چنان که در کشورهاي اروپايي و... وضع چنين است و برخي آمارها در اين خصوص ذکر شد؛ در حالي که در آيين اسلام طلاق به عنوان يک راه خروج از بن‏بست و يک وضعيت اضطرارى و ناچارى پذيرفته شده است. پس تا ممکن است بايد محدود باشد. در نتيجه، منطقي ترين راه حل، همان راه اول است؛ البته با توجه به شرايط و ضوابط معين براي سوء استفاده نکردن مردان و ضايع نشدن حقوق زنان در شرايط خاص.

پى‏نوشت‏ها:
1. قانون مدني جمهوري اسلامي ايران، ماده 1119.
2. شيخ صدوق، من لا يحضره الفقيه، ج 3، ص 441، انتشارات جامعه مدرسين قم، 1404 هجرى قمرى.
3. شيخ حر عاملى، وسائل الشيعة، ج 20، ص 16، مؤسسه آل البيت عليهم‏السلام، قم، 1409 هجرى قمرى.
4. حسين حقاني زنجاني، طلاق يا فاجعه انحلال خانواده، ص 86، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، تهران، بي تا.
5. همان، ص 99.

پرسش 9:
چرا زنان نمي تواند مجتهد بشوند ؟
پاسخ:

ظاهرا منظور شما آن است که چرا زن نمي تواند مرجع تقليد شود زيرا منعي در مجتهد شدن زنان نيست و تنها مجتهدين زن نمي توانند مرجع تقليد باشند ؛ در اين خصوص هم چند نكته مورد اشاره قرار مي گيرد :
1 - در ايدئولوژى اسلام زن و مرد هر دو از يک گوهر آفريده شده‏اند . هيچ يک بر ديگرى برترى ندارد، مگر به تقوا.(1)
2 - دانش‏طلبى و فقاهت ( اجتهاد ) مورد تأکيد اسلام است . در اين امر بين زن و مرد تفاوتى نيست .همان گونه که مردان مى‏توانند در دانش امروزى و فقاهت به مقامات عالى برسند، زنان نيز مى‏توانند.
3 - مرجعيت به معناي رياست و زعامت و مديريت جامعه اسلامي است . حقيقتي بالاتر از اجتهاد و توانايي علمي است .
4 - همان گونه که در خلقت بين زن و مرد تفاوت است و اين بر اساس نظام احسن در خلقت است، در وظايف و مسئوليت‏ها نيز بين اين دو تفاوت است.
حال با توجه به نکات ياد شده مى‏گوييم:
ايدئولوژى اسلام، واقع گرايانه است. واقعيت اين است که زنان و مردان در کتاب خلقت متفاوتند، حتى هويت طبيعي يك تار موى زن و مرد متفاوت است. زنان و مردان هم از نظر امور جسمانى متفاوتند و هم از نظر روانى و عواطف. لازمه تفاوت در آفرينش، تفاوت در مسئوليت‏ها و وظايف است. (2)
در همين راستا اسلام در برنامه ريزى براي زندگى، مسؤليت‏ها و وظايفي هماهنگ با تفاوت‏هاى آفرينش ، برنامه ريزى کرده است. برخى از مسئوليت‏ها و وظايف در زنان و مردان يکسان و برابر، برخى متفاوت و برخى ترجيحاً به يکى از اين دو واگذار شده است. خداوند حکيم از زير و بم آفرينش انسان با خبر است، از اين رو با وجود تفاوت‏ها در آفرينش اين دو بار مسئوليت را هماهنگ با آن قرار داده است.
اگر خداوند به مردان اندامى درشت و بازوانى قوى و متناسب با کارهاى سخت و سنگين داده است، کارهاى سخت به مردان سپرده مى‏شود. اگر به زنان اندامى ظريف، و عواطف و احساساتى لطيف داده است، کارهاى ظريف و هنرى و عاطفى به آنان سپرده مى‏شود. هيچ کس در مسئوليت‏ها اعتراضى ندارد، و اين عين حکمت و براى دوام نسل بشر ضرورى است. در تفاوت‏هاى مسئوليتى در برخى منصب‏هاى اجتماعى نيز چنين است. همان گونه که جامعه پذيرفته است تمامى کارهاى پر مشقت و خطرناک بر عهده مردان باشد، بايد پذيرفت که برخى از سمت‏هاى اجتماعى بر عهده مردان باشد، چون تفاوت‏ها لازمه آفرينش زنان و مردان است.
مرجعيت دينى يک حق نيست که زنان از آن محروم شده‏اند، بلکه تکليف و مسئوليتي است كه خداوند زنان را از اين مسئوليت خطير معاف داشته است. به همين دليل بسيارى از بزرگان فقاهت و اجتهاد حاضر نمى‏شدند مرجع شوند، چون متوجه
دشواري تکلف و مسئوليت اين امر خطير بودند .
پس آنچه مايه ارزش آدمى است، مرجعيت نيست، بلکه فقاهت است که در آن زن و مرد يکسانند. هر که بخواهد ،چه زن و چه مرد مى‏تواند فقيه بشود. اما مرجعيت از شئون امامت و کارهاى اجرايى است که با توجه به همه جوانب، از ويژگى‏هاى مردان است . نهادن اين مسئوليت خطير بر عهده زنان با ماهيت وظايف اصلي زنان در خانواده و با حقيقت توانايي هاي روحي و جسمي ايشان منافات دارد .
در عين حال در اسلام احکام ويژه اي در معاشرت‏هاى زنان و مردان وجود دارد که در صورت تصدى زنان به شئون امامت مانند مرجعيت ، چاره‏اى جز ناديده گرفتن اين احکام وجود ندارد يا اين كه در عمل اين وظايف به درستي انجام نمي پذيرد . (3)

پى‏نوشت‏ها:
1. حجرات (49) آيه 13.
2. دکتر سيد رضا پاک نژاد، اولين دانشگاه و آخرين پيامبر، دار الكتب الاسلاميه، تهران ، ج 19، ص 280 - 293.
3. آيه الله جوادي آملي ، زن در آينه جمال و جلال، موسسه اسراء ،قم، 1377ش ، ص 399.

پرسش 10:
چرا زنان حق قضاوت ندارند ؟
پاسخ:

در مورد قضاوت و داوري زن، ديدگاه هاي مختلفي مطرح است؛ ولي در اين جا بايد بدين نکته اشاره شود:
آن چه در باب قضاوت زنان قابل توجه و مهم است، اين که قضاوت يک نوع مسئوليت پذيري است و مسئوليت آن بسيار سنگين است. اسلام خواسته است که اين تکليف را از دوش زنان بردارد، نه آن که ايشان را از اين حق محروم کند. لذا در برخى روايات با تعبير «ليس على المرئه» يعنى بر عهده زنان اين تکليف تحميل نشده است و تعبير «ليس للمرئه» ياد شده است. (1)
و قضاوت مذکور قضاوت متداول در دنياي امروز نيست، زيرا آن چه امروز در دادگستري ها و دادگاه هاي دنيا مي گذرد، از نگرش ديني قضاوت غير الهي است که به کلّي باطل است، بلکه منظور، قضاوت اسلامي است که بايد قاضي، مجتهد و کارشناس مسايل قضايي باشد و بر اساس کتاب و سنت قضاوت کند. در چنين وضعيتي اگر زني در حد اجتهاد و تخصص تحصيل کرده باشد و کاملاً به مسائل قضايي اسلام آگاه باشد و داراي عقل و بلوغ و عدالت باشد، خلاصه اين که تمام شرايط قضاوت را دارا باشد، مي تواند طبق موازين قضايي اسلام، قضاوت و انشاي حکم کند.
چنان که معتقدان به عدم جواز قضاوت زنان، خصوص اين مورد را نفي مي کنند وگرنه بازپرسي و منشي­گري در دفاتر دادگاه ها و دادگستري ها و کارهايي از اين قبيل مورد بحث و نزاع نيست، زيرا اين گونه امور قضاوت نيست و از محل بحث خارج است. (2)
در پايان اين نکتة مهم را يادآور مي شويم که به موضوع قضاوت و مسئوليت آن، نبايد به عنوان يک شغل و منصب مانند ديگر شغل ها نگاه شود که آيا فقط حق مردان است و يا نه زنان نيز داراي چنين حقي هستند؟ همان گونه که قبلاً گفتيم بايد به عنوان يک مسئوليت سنگين به آن نگاه شود. کساني که مورد قضاوت قرار مي گيرند، انسان ها و جان و مال شان هستند، بنا بر اين بايد کسي در اين مقام جا گيرد که بهترين جايگاه و شرايط لازم براي احراز اين مقام و انجام اين مسئوليت را دارد، چون حقوق انسان ها مطرح است، نه يک شغل و منصب عادي.
از طرف ديگر قضاوت تنها نيازمند علم نيست، بلکه تناسب روان شناختى نيز نياز دارد. برخورد با انواع بزهکاران و صدور احکام خشن در برابر آنان، هرگز با روحيات لطيف و عاطفي زن سازگارى ندارد.
بنا بر اين اگر برخي از فقها به خاطر بعضي از ويژگي هاي زنانه (مانند زود تحت تأثير قرار گرفتن و يا عاطفي بودن آنان) معتقدند که اين مسئوليت نبايد به زنان داده شود، به خاطر رعايت حق و شأن انسان هايي است که مورد قضاوت قرار مي گيرند.
در اين ديدگاه اصولا مسئله قضاوت از نظر اسلام به عنوان يک مسئوليت شناخته مي شود، نه به عنوان يک حق و به همين خاطر آن را واجب کفائي بر مردم مي داند مانند ديگر واجبات، و اين امر واجب را بر کساني تکليف مي کند که بتوانند از عهده اين مسئوليت بهتر بر آيند. اين گونه مسئوليت‏ها به جز مشقت و زحمت، فايده ديگرى ندارد. اگر کسى اين‏ها را به خاطر دنيا و مقام و پول بخواهد، ضد ارزش است، و اگر براى خدا بخواهد، خداوند ثواب اين گونه کارها را به زنانى که به وظائف خود عمل مى‏کنند مى‏دهد. مانند برخي ديگر از مسئوليت­ها چون جهاد که از زنان برداشته شده است.
پي نوشت ها:
1. شيخ حسين نجفي جواهر الکلام، نشر دارالکتب لاسلاميه 1392 ق ج 40، ص 14.
2. مقدس اردبيلي مجمع الفائده و البرهان، نشر جامعه مدرسين قم، 1403ق، ج 2، ص 15.

پرسش 11:
در زمان امام زمان (عج) آيا کسي يا کساني هستند که بتوانند دستورات خدا را بدون هيچ کم و کاستي اجرا کنند ؟
پاسخ:

طبق مفاد آيات و روايات، عصر ظهور، عصر شکوفايي، عدالت اجتماعي و برقراري صلح و سازندگي و تکامل علم و دين و امنيت و آرامش مردم و جامعه است. قرآن مي‏فرمايد: "ما اراده کرديم بر آنان که در زمين استضعاف و خوار شدند، منّت گذاريم و آنان را پيشواي مردم و وارث زمين و ملک و جاه گردانيم". (1)
رسول گرامي اسلام (ص) فرمود: "اگر از روزگار مگر يک روز باقي نماند ، خداوند مردي از اهل بيت مرا بر مي‏انگيزد که زمين را از عدل پر کند، چنان که از ستم پر شده باشد". (2)
اما اين که آيا در آن عصر کسي گناه مي‏کند، پاسخ روشن است: تا انسان در دنيا وجود دارد، به سبب وجود شيطان و نفس اماره، تخلف و سر پيچي از دستورات الهي و گناه وجود دارد؛ اگر چه مي‏تواند با نفس اماره و شيطان مبارزه بکند. بشر همواره با سرپيچي، فتنه و معصيت روبرو است. فقط بعد از وقوع قيامت و حضور مؤمن در بهشت، گناهي سر نمي‏زند و ظلم و بدي ديده نمي‏شود.
البته اين لطف و منت بزرگ را خداوند بر بشر قرار داده است که روزي در دنيا شاهد آباداني و حاکميت عدل به دست صاحب عصر و زمان باشد . به دليل حضور مستقيم حضرت حجت ميان مردم، جامعه و جوّ عمومي متأثر شده و عدل و داد تمام زمين را فرا مي‏گيرد. مردم با يک ديگر مهربان شده، با صدق و صفا زندگي مي‏کنند. امنيت عمومي همه جا را فرا مي‏گيرد و تقريبا کسي در صدد اذيت و آزار ديگري نخواهد بود. وضع اقتصادي مردم خوب شده، به گونه‏اي که مستحق زکات يافت نمي‏شود. باران‏هاي نافع و سودمند پي در پي مي‏بارد. تمام زمين سبز و خرم مي‏شود؛ توجه مردم به خدا زياد شده و دور گناهان نمي‏گردند. اين‏ها نويد ظهور و حضور امام مهدي است.
چون ثواب يا گناه دائر مدار انتخاب و اختيار است و اين خميره در جوهره انسان‏ها وجود دارد، تا زماني که بشر وجود دارد، حُسن يا سوء اختيار با او همراه است. تا زماني که دنيا وجود دارد، انسان جزئي از موجودات آن است و با اختيار خود زندگي مي‏کند. وجود مقدس حضرت اگر چه باعث ايجاد مدينه فاضله خواهد شد و بي عدالتي که بزرگ‏ترين ظلم است، برچيده مي‏شود. اما مردم در کردار خود به اقتضاي اختياري که دارند، راه ثواب مي‏روند و يا خطا کار شده و جزء دشمنان دين و حضرت قرار مي‏گيرند.
به هر روي قطعا بسياري بوي‍‍ژه ياران امام زمان به هنگام ظهور تابع دستورات الهي هستند و تمامي دستوران را بي چون و چرا انجام مي دهند. اما تمامي اين امور از روي حسن انتخاب و اخيارشان مي باشد گر چه در كنار آنان برخي از مردم سر پيچي هاي داشته باشند.
پي نوشت‏ها:
1 . قصص (38)، آيه 5.
2 . منتخب الاثر، فصل 2، باب 1، ج 4، ص 142.