محمد الله اکبرى
عبادت
همیشه به یاد خدا بود، در همه حال نام خدا بر لب داشت، نماز زیادمىخواند و چون سر از سجده بر مىداشت. سجده گاهش از اشک چشمشتر شده بود.
امام صادق فرمود:پدرم در مناجات شبانهاش مىگفت:«خدایا، فرمانم دادى نبردم،نهیم کردى، اطاعت نکردم، اکنون بندهات، نزد تو آمده و عذرى ندارم».
آنگاه که به سفر حج مىرفت، چون به حرم مىرسید، غسل مىکرد، کفشهایش را در دستمىگرفت و مسافتى را پیاده مىرفت. و چون وارد مسجد الحرام مىشد به کعبه نگاهمىکرد و با صداى بلند مىگریست، غلامش افلح مىگوید:با امام باقر حج گزاردم، چونوارد مسجدالحرام شد، به «بیت» نگاه کرد و گریست تا آنکه صدایش بلند شد،گفتم: «فدایتشوم، مردم به شما نگاه مىکنند، آهستهتر گریه کنید»،فرمود:«واى بر تو اى افلح، چرا گریه نکنم، شاید خداوند از رحمتبه من نگاهکند، و فرداى قیامتبدین سبب، نزدش رستگار شوم». حتى در شب وفاتش، مناجاتشبانهاش را ترک نکرد. چون غمگین مىشد، زنان و کودکان را جمع مىکرد، او دعامىکرد و آنها آمین مىگفتند.
مهابت و شجاعت
علم و تقوایش، زهد و پارسایىاش،چنان عظمت، جلالت و ابهتى به وى داده بود که کسى نمىتوانست او را سیر نگاه کند.
و دانشمندان بزرگ از جمله«حکم بن عتیبه» با همه عظمت و بزرگىاش، در نزد او،کودکى دانشآموز مىنمود، یکى از همراهان هشام بن عبدالملک خلیفه اموى، به هنگامحج، چون توجه و احترام مردم به آن حضرت را دید، تصمیم گرفتبا طرح سوالى او راشرمنده کند، و چون به نزد آن گرامى رسید و چشمش به او افتاد، تنش لرزید، رنگشپرید و زبانش بند آمد. یا آنکه در میان مردم چون یکى از آنها بود، و ازمتواضعترین مردم به شمار مىآمد، ولى در مقابل ستمکاران، شجاعانه مىایستاد و ازحق و حقیقت دفاع مىکرد. آنگاه که خلیفه اموى هشام بن عبدالملک، آن حضرت را بهدمشق احضار کرده بود، در مجلسى که تمام سران اموى گرد آمده بودند ابتدا هشام وسپس دیگر بزرگان بنىامیه آن حضرت را سرزنش کردند.
مردانه به پاخاست و از اسلام و اهل بیت پیامبر دفاع کرد، چنانکه هشام از سخنآن حضرت، که امویان را غاصب حقوق اهل بیت معرفى مىکرد، به اندازهاى خشمگین شدکه فرمان داد امام را زندانى کنند. در مجلسى دیگر در نزد هشام در حالى که درکنار او و بر تخت وى نشسته بود، در پاسخ هشام، حقانیتخانواده خود را اثباتکرد، هشام از پاسخ امام چنان به خشم آمد، که صورتش سرخ شد و چشمانش برگشت.
رفتار با یاران و دیگر مردم
آن بزرگوار، یارانش را به همدردى و برادرى و نیزیارى مسلمانان سفارش مىکرد و مىفرمود: «دوست داشتنىترین کارها نزد خدا ایناست که مسلمانى، شکم مسلمانى را سیر کند، غمش را بزداید و دینش را ادا کند».
با همه مهربان بود. حتى با کسانى که نسبتبه او رفتار بدى داشتند، از بد کاراندر مىگذشت، اگر نیمه شب مهمانى مىرسید با مهربانى در برویش باز مىکرد و در بازکردن بار و بنهاش به او کمک مىکرد، در تشییع جنازه مردم عادى شرکت مىکرد،لغزشهاى یاران را نادیده مىگرفت و مىفرمود:«اصلاح امور زندگى و روش برخورد بامردم چون پیمانه پرى است که دو سوم آن زیرکى و یک سوم آن گذشت است».
از تحقیر مسلمانان نهى مىکرد و به غلامان و کنیزانش مىفرمود: «گدایان را گداننامید و آنها را با این نام نخوانید، بلکه آنان را به بهترین نامهایشان صدابزنید».
در امر اصلاح جامعه و جلوگیرى از فساد و تنبیه بدکاران، تلاش مىکرد آنگاه کهاز دزدى افرادى آگاه شد، به غلامانش دستور داد. آنها را گرفتند و به والى مدینهتحویل دادند و اموال دزدیده شده را خود به صاحبان آنها برگرداند.
یاران و همراهان را غذا مىداد و چون کمى از آنان فاصله مىگرفت در برخورد مجددبا آنان چنان احوال پرسى مىکرد که گویا مدتها است آنها را ندیده است.
آراستگى ظاهر
موى سرش تمیز و مرتب بود و مىفرمود:«هرکس موى نگه مىدارد، آنرامرتب کند و فرق بگذارد» و به دو طرف سرشانه کند، ریش خود را کوتاه مىکرد و خطمىگرفت و موهاى دو طرف صورت و زیر چانهاش را مىسترد، حجامت مىکرد. دستها وناخنهایش را حنا مىگرفت. دندانهایش را که سستشده بود، با طلا محکم کرده بودانگشترى در دست مىکرد، نقش انگشترىاش «العزه لله» بود.
غذا خوردن
غذا را با «بسم الله» آغاز و با «الحمد لله» ختم مىکرد، و آنچهرا در اطراف سفره ریخته بود، اگر در خانه بود، بر مىداشت و اگر در بیابان بودبراى پرندگان وا مىنهاد.
میهمانى دادن
غذا دادن به مومنین بویژه شیعیان را بسیار مهم مىشمرد و بهیاران خود سفارش مىکرد، که دوستان و هم کیشان خود را میهمان کنند و غذا بدهندمىفرمود:«کمک به خانواده یک مسلمان و سیر کردن شکمشان و بىنیاز کردن آنها ازمردم، برایم از هفتاد حجبهتر است» به سیر کردن شکم خیلى اهمیت مىداد. و سیرکردن یک نفر نزد وى از آزاد کردن یک بنده بهتر بود.
خانهاش منزلگاه شیعیان، مسلمانان، غریبان و رهگذران بود، میهمان زیاد به خانهمىبرد. به میهمانان غذاى لذیذ مىداد، اجازه نمىداد میهمانش کارى انجام دهد.
تجارت و کار
یارانش را به کار و کسب تشویق مىکرد، از شغل آنها مىپرسید. اگربیکار بودند، سفارش اءکید مىکرد که به کارى مشغول شوند و مىفرمود:«من کسى راکه کار و کاسبى را رها کرده و به پشتبخوابد و بگوید; خدایا روزیم ده، دشمندارم» به یکى از یارانش که بیکار بود فرمود:«مغازهاى بگیر، جلویش را جاروبکن و آب بپاش، بساطى در آن بگستر، چون چنین کنى وظیفهات را انجام دادهاى!» بهیارانش سفارش مىکرد که اگر آب یا زمینى را مىفروشند حتما با پول آن آب و زمینبخرند. آن گرامى تنها سفارش به کار نمىکرد، بلکه خود نیز به باغ و مزرعه خویشمىرفت و حتى در هواى گرم تابستان، عرق ریزان کار مىکرد. آن حضرتمىفرمود:«دنیا چه یاور خوبى براى طلب آخرت است» و غلامان خویش را به کارى وامىداشتبر آنها سخت نمىگرفت و آنها را در انجام کار آزاد مىگذاشت، اگر کارشانسنگین و مشکل بود خود نیز به آنها کمک مىکرد و مىفرمود:«هرگاه غلامان خود رابه کار مىگیرید، و کار بر آنان سخت استخودتان نیز با آنان کار کنید».
سخاوت و بخشش
امام باقر(ع) با آنکه درآمدش کم، خرجش بسیار و عیال وار بود، درعین حال بخشندگىاش بین خاص و عام آشکار و بزرگوارىاش - مشهور، و فضل و نیکىاشمعروف بود، افراد زیادى به امید بهرهمندى از جود و کرمش به سویش مىشتافتند وهیچ یک ناامید بر نمىگشتند. هرکس به خانهاش وارد مىشد، از آنجا بیرون نمىرفت،مگر آنکه غذایش مىداد، لباس نیکویش مىپوشاند و مبلغى پول به او مىبخشید بخششاو به حدى بود که مورد اعتراض نزدیکان قرار گرفت. آن حضرت یاور بیچارگان، یاردرماندگان و دستگیر در راه ماندگان بود.
هرگاه شیعیانش از شهرهاى دیگر به دیدارش مىرفتند. زاد و توشه راه، لباس وجایزهشان مىداد، و مىفرمود:«پیش از آنکه ملاقاتم کنید اینها برایتان آماده شدهبود».
جایزههایش بین پانصد تا هزار درهم بود. هم خود مىبخشید و هم به یاران وخویشانش سفارش مىکرد که بخشنده باشند، در یک روز هشت هزار دینار به مستمندانمدینه بخشید و خانوادهاى را که یازده نفر بودند و همه غلام و کنیز بودند آزادکرد. به سبب بخششهایش نیازمندان زیادى به منزلش مراجعه مىکردند و آن حضرت بهغلامان و کنیزانش سفارش مىکرد که آنها را تحقیر نکنند و گدا ننامند بلکه آنانرا به بهترین نامهایشان صدا بزنند. هر روز جمعه یک دینار صدقه مىداد ومىفرمود: «نیک و زشت و صدقه روز جمعه دو چندان مىشود» و نیز مىفرمود:«نیکى،فقر را مىزداید و بر عمر مىافزاید و از مرگ بد پیشگیرى مىکند». پیوسته یارانشرا به همدرى و دستگیرى یکدیگر سفارش مىکرد و مىفرمود«چه بد برادرى است،برادرى که چون غنى باشى همراهتباشد و چون فقیر شوى تو را تنها بگذارد». ومىفرمود: «برادرى آنگاه کامل است که یکى از شما دست در جیب رفیقش کند و هرچه مىخواهد برگیرد».
--------------------------------------------------------------------------------
ماهنامه کوثر شماره 19