رابطه ی این دو خلیفه یعنی عمر و علی چگونه بوده است؟آیا اختلاف داشت اند؟نظر اهل سنت و شیعه در این باره چیست؟
با سلام و آرزوی قبولی طاعات و عبادات شما و تشکر به خاطر ارتباط تان با این مرکز؛
با کنار زدن امام علی(ع) از صحنه سیاست خلفا دچار مشکلات زیادی گردیدند. مشکلات به گونهای بود که خلفای سه گانه شدیدا به همکاری و مشاوره علی (ع) نیاز داشتند. امام نیز به خاطر مصالح عمومی در برخی موارد با خلفا همکاری مینمود. مشکلات آنان را حل میکرد. همکاری ها در عرصه سیاسی، نظامی و فرهنگی صورت گرفت.
«ابن عبدالبّر» از علمای اهل سنت می نویسد: روزی عمر در ایام خلافت خویش تصمیم گرفت تا زن دیوانهای را که زنا کرده بود، به همراه زن دیگری که در مدت شش ماه بچهای آورده بود، هر دو را سنگسار کند. علی(ع) از ماجرا خبر یافته و به عمر فرمود: زن دیوانه گناهی ندارد زیرا خداوند قلم تکلیف را از او برداشته است. در مورد پاکدامنی زن دیگر این آیه را قرائت کرد: وَحَمْلُهُ وَ فِصَالُهُ ثَلاَثُونَ شَهْراً؛(1) دوران حاملگی و از شیر باز گرفتن کودک سی ماه است. با شنیدن این استدلال عمر فرمان خود را پس گرفته و گفت: لولا علی لهلک عمر!(2)؛ اگر علی نبود عمر مطمئناً هلاک میشد. این روایت یا بخشهايي از آن با اندکی تفاوت در سایر منابع اهلسنّت نیز آمده است.
ابن اثیر بعد از ذکر شماری از حل مشکلات علمی و دینی خلفا توسط حضرت علی(ع) مینویسد: "اگر ما همه پاسخ های علمی را که عمر و سایر اصحاب از محضر او دریافتهاند، ذکر کنیم، کتاب ما خیلی مفصل خواهد شد. "(3)
اهل سنت همكاري هاي حضرت با خلفا از جمله عمر را به ضميمه نقل موارد ديگر از قبيل ازدواج دخترش (ام كلثوم) با عمر دليل بر آن مي دانند كه رابطه حضرت با عمر كاملا طبيعي و حسنه بوده است اما ديد گاه شيعه در اين باره چنين است:
همکاری امام در راستای مصالح جهان اسلام بود، نظیر آن که در برخی از جنگها به عمر مشاوره داد و یا آن که در مواردی که حکومت از حل مسئلهای يا قضاوتی در میماند، امام آن را حل مینمود.
حضرت مسائل اختلافی بین خود و حکومت را بر مصالح جهان اسلام مقدم نمیکردند. در بسیاری از موارد که سکوت يا عقب نشینی میکند، طبق رعایت مصالح اسلام و مسلمانان بوده است.
بنابراین اگر حضرت اقدام به همکاری با حکومتی میکند که حق او را غصب نمود، از این روست، نه به معنای تأييد حکومت خلفا و مشروعیّت دادن به آن، به همین جهت در مواردی هم به بیان حقوق از دست رفته خویش میپردازد. برای آن ها دفاع می کند، اما هیچ گاه مصالح اسلام و مسلمانان را فدای اختلافاتش نکرد.
به نظر میرسد بهترین بیان در این باره سخنان حضرت است که در خطبه شقشقیه در نهجالبلاغه آمده، از این رو به نقل آن اکتفا میشود، حضرت فرمود:
« به خدا سوگند که آن مرد (ابوبکر پسر ابوقحافه) لباس خلافت را بر تن کرد، در حالی که نیک میدانست جایگاه من در خلافت مانند محور سنگ آسیاب است (که بدون آن از چرخش باز میماند). در آن زمان که خلافت به انحراف گراییده بود، پردهای میان خود و زمامداران افکندم، روی از آن گردانیدم، در اندیشه شدم که با دست بُریده و بدون یاور (برای به دست آوردن حقی که از من غصب شد) پیکار نمایم، یا دربرابر آن رویداد تاریک و پرابهام صبر کنم. به این نتیجه رسیدم که صبر و شکیبایی، خردمندانهتر از مبارزه و پیکار است، پس در حالی که خار در چشم و استخوان در گلو داشتم، صبر کردم و نظارهگر غارت میراث خود شدم، تا آن که دوران اوّلی (ابوبکر) گذشت، و خلافت را پس از خود به دست پسر خطاب (عمر) سپرد.
شگفتا با آن که ابوبکر در زمان حیاتش قصد کنارهگیری از خلافت را داشت، عقد عروس خلافت را پس از مرگش برای دیگری(عمر) بست. آن دو چه سخت پستان خلافت را میان خود تقسیم کردند و دوشیدند.
ابوبکر امر حکومت را به روحیهای خشن (عمر) سپرد؛ کسی که سخنش درشت و همراهی با او سخت و دشوار بود. با لغزشهای فراوان و عذرخواهی بسیار! همراهی با حکومت او مانند سواری با شتری سرکش بود که اگر سوار مهار آن را بکشد، بینیاش مجروح میشود، و اگر به حال خود رهایش کند، سوارش را زمین میزند و به هلاکت میرساند.
به خدا سوگند! مردم در دوران حکومت او گرفتار خطا و ناآرامی و تبدل رأی و کجروی شدند! من در آن دوران (با آن که طولانی بود و بار سنگین بلاها را بر دوش داشتم) صبر کردم، تا آن که دوران او نیز گذشت، و امر خلافت را به جمعی سپرد که میپنداشت من هم یکی از آن هایم.
پناه به خدا از آن شورا! چه زمانی فضیلت و برتری من بر اولین آن ها (ابوبکر) مورد شک و تردید بود، تا امروز بخواهم در کنار و همپایه اینان (اعضای شورا) قرار داده شوم؟
در عین حال باز راه شکیبایی را در پیش گرفتم و در کنار آن مرغان به پرواز درآمدم و با آنان در جریان شورا گاهی بالا و گاهی پایین میرفتم. در آن شورا یک نفر (سعد بن وقاص) به خاطر کینهای که در دل داشت، به من رأی نداد و دیگری (عبدالرحمن بن عوف) به برادر زنش (عثمان) تمایل یافت و چیزهای دیگری که بیان آن صلاح نیست، تا آن که سومی به خلافت رسید که کارش پر کردن شکم و تهی کردن آن بود و خاندان پدریش (بنی امیه) با او برخاستند و مانند شتری که علفهای تازة بهار را با حرص و وَلَع میبلعد، به چپاول بیتالمال پرداختند، تا وضع به گونهای شد که آنچه رشته بود، از هم گسست و کردار ناشایستش کار او را ساخت و شکمپارگیاش او را بر زمین زد». (4)
پی نوشت ها:
1. احقاف(46) آیه 15.
2. الاستيعاب،ابن عبد البر، ج 3، ص 1103، سال چاپ : 1412،ناشر : دار الجيل
3. اسد الغابة، ابن الأثير،ج 4،ص 23،ناشر : دار الكتاب العربي - بيروت - لبنان،انتشارات إسماعيليان - طهران
4. نهجالبلاغه، خطبه 3.