غلامرضا گلى زواره
عدالت میزان فضیلت
عدالت در لغت به معناى استواء یا استقامت است و یا به هر دو معنا، چنانکه از قول بزرگان مشخص مىگردد، برخى گفتهاند عدالت از خصال روح و روان انسان بوده و با تقوا ملازم مىباشد، چنانچه قرآن مىفرماید: «اعدلوا هو اقرب للتقوى؛(1) عدالت پیشه نمائید که به پرهیزگارى نزدیکتر است.» بر اثر ملکه عدالت آدمى انجام واجبات و ترک محرّمات را به صورت ملکهاى در خود بوجود مىآورد. و علماى شیعه وسنّى در این معنا اتفاق نظر دارند، در واقع عدالت یک ویژگى روحانى و معنوى است که انسان را از ارتکاب معاصى و خلاف شرع و تخلّف از فرامین پروردگار باز مىدارد و اجازه نمىدهد مؤمن از تقوا فاصله بگیرد، بلکه بالاتر از تقوا هم مىتواند قرار گیرد.(2) از امام صادق(ع) پرسیدهاند: عدالت اشخاص در میان جوامع اسلامى به چه وسیلهاى شناخته مىگردد؟ فرمودند: شخص را به ستر و عفّت و کفّ نفس از خوردن حرام و نگهدارى فرج از زنا و دست، از ظلم و زبان از گناه مىشناسند.(3)
در برخى منابع روایى، عدالت از نشانههاى خردمندى است چنانچه حضرت على(ع) فرمودهاند: «من علامات العقل، العمل بسنة العدل»(4)در حدیث دیگرى، وقتى از آن امام پرهیزکاران پرسیدند: انسان عاقل چه کسى است؟ در جواب آن، فرمودند: هو الّذى یضع الشىء مواضعه(5) و در تعریف عدل حضرت مىفرماید:العدل یضع الامور مواضعها.(6)
بنابراین سخنان، کسى که از خرد بهرهاى دارد به عدالت فکر مىکند و در صدد اجراى آن است. در حدیث معتبر جنود عقل و جنود جهل از امام کاظم(ع) و امام صادق(ع) روایت شده است، عدالت در لشکر عقل قرار مىگیرد و ستم و جور جزو سپاهیان جهل است.(7)
امام خمینى (ره) در توضیح این فراز از حدیث نوشتهاند: «...عدالت... عبارت است از: تعدیل جمیع قواى باطنیه و ظاهریه و روحیه و نفسیه و به این اطلاق، فیلسوف متقدم (ارسطاطالیس) گفته (است): عدالت همه فضیلت است نه جزوى از آن».(8) ایشان در جاى دیگر متذکر گردیدهاند: «عدالت... حد وسط بین افراط و تفریط و آن از امّهات فضایل اخلاقیّه است بلکه عدالت مطلقه تمام فضایل باطنیه و ظاهریه و روحیه و قلبیه و نفسیه و جسمیه است زیرا که عدل مطلق مستقیم به همه معناست چه در مظهریت اسماء و صفات و تحقق به آن که استقامت مطلق است و مختص به انسان کامل است و ربّ آن حضرت اسم اللّه الاعظم است که بر صراط مستقیم حضرت اسمائى است چنانچه مىفرماید:«ما من دابّةٍ الّا هو آخذ بناصیتها انّ ربّى على صراط مستقیم؛(9) هیچ جنبندهاى نیست مگر آن که زمام اختیارش را خداوند گرفته است، هر آینه پروردگار من بر راهى راست باشد» پس عدالت که عبارت از حدّ وسط بین افراط و تفریط و غلوّ و تقصیر است از فضایل بزرگ انسانیت است....»(10)
در واقع اعتدال حدّ طبیعى و سالم امور است و عقل از عوامل کشف واقعیات موجود در جهان تکوین است و پى بردن به سنّتها و قوانین تکاملى حاکم بر جهان و برجامعه و بر تکوین انسان و بهرهگیرى از آنها در مسیر رشد و تکامل فرد و جامعه در حالى که جهل منشأ افراط و تفریط و از میان بردن اعتدال و توازن در حیات انفرادى و اجتماعى است،(11) از این جهت حضرت على(ع) فرمودهاند: «لایرى الجاهل الّا مفرطاً أو مفرّطا؛(12) فرد نادان را جز در حال زیاده روى و کم روى مشاهده نمىکنند.»
کاربرد گوناگون عدل در قرآن
برخى عدل را مقابل ظلم دانسته و به معناى احقاق حق و اخراج حق از باطل گفتهاند.(13) در قرآن لفظ عدل با کاربردهاى گوناگون به کار رفته است: او عدل ذلک صیاماً؛(14) یا برابر آن روزه بگیرد. و در جاى دیگر: و لن تستطیعوا ان تعدلوا بین النساء و لو حرصتم؛(15) هر چند بکوشید هرگز نتوانید در میان زنان به عدالت رفتار کنید. که مراد از آن عدالت در محبّت و علاقه قلبى است، در آیهاى نیز قرآن مىفرماید: «و لایقبل منها شفاعة ولایؤخذ منها عدل؛(16) شفاعتى از کسى پذیرفته نگردد و از کسى عوضى نستانند.» یعنى برابر گناه چیزى از شخصى گرفته نمىشود یا: «و ان تعدل کلّ عدلٍ لایؤخذمنها؛(17) و اگر براى رهایى خویش هرگونه فدیه دهند پذیرفته نخواهد شد.» در این آیه به معناى برابرى آمده است: «ثمّ الّذین کفروا بربّهم یعدلون؛(18) با این همه کافران با پروردگار خویش، دیگرى را برابر مىدانند». اما در آیه: «و ممّن خلقنا امّة یهدون بالحق و به یعدلون؛(19) از مخلوقین ما عدهاى هستند که به حق راه مىنمایند و به عدالت رفتار مىکنند.» کاربرد دیگرى دارد،
نظیر: «و من قوم موسى امة یهدون بالحق و به یعدلون؛(20) گروهى از قوم موسى هستند که مردم را به سوى حق هدایت مىکنند و به عدالت رفتار مىنمایند.» و بدین معناست که آنان در حالى که خود بر حق هستند اهل هدایت و عدالتند، البته در روایات منقول از اهل بیت(ع) منظور از یهدون بالحق و یا یهدون الناس بالحق ائمه هدى مىباشند.(21)
توازن در جامعه
عدل را به معناى توازن و میزان نوشتهاند، در روح آدمى این مزاج و اعتدال دیده مىشود و اگر بهم بخورد، اختلالات روانى و ناراحتىهاى رفتارى ظاهر مىگردد، در اجتماع نیز باید چنین تعادلى برقرار شود و همه از لحاظ تمامى حقوق مادى و معنوى، وظایف، توانایىها و مانند آن در حالتى از توازن و اعتدال بسر ببرند. امتیازات این جامعه به تقواست نه چیز دیگر. البته حق ثابت است و قابل تغییر و تبدیل نمىباشد امّا عدل رساندن این حق به صاحبش مىباشد، نظیر کارى که دستگاه گردش خون مىکند و غذا و اکسیژن به تمامى اعضاء و جوارح بدن مىرساند و به هر عضو مطابق شایستگى و لیاقت و نوع فعّالیت رسیدگى مىکند و این نظام پیچیده بدن آدمى خود از عدالت پیروى مىکند و گرنه شخص بیمار است و باید معالجه شود، حضرت على(ع) براى اجراى عدالت در جامعه و رسانیدن حقوق مردم به خودشان و نیز بر نتابیدن این شیوه توسط دنیا طلبان و افراد حریص و سرانجام بر اثر خوى جهالت و تعصّب خوارج که از مسیر اعتدال خارج شده بودند، به شهادت رسید.
وقتى پذیرفتیم کار عدل این است که موازنهاى ایجاد مىکند پس باید تفاوت و اختلاف هم وجود داشته باشد تا میان آنها تعادل برقرار گردد. عدالت اقتضا مىنماید که اختلافهاى طبیعى را به رسمیت بشناسیم و در مقدرات تفاوتها را در نظر گیریم مولوى مىگوید.
عدل وضع نعمتى بر موضعش
نى به هر بیخى که باشد آبکش
شهید آیت اللّه مطهرى مىنویسد: «معناى عدالت این نیست که همه مردم در محصول رنج و زحمت و کار یکدیگر، شریک باشند و مانند اعضاى یک خانواده هر کسى، هر چه به دست آورد، بى مضایقه در همان خانه خرج مىکند و جیبها یکى است البته ممکن است گاهى (نه همیشه) علایق خانوادگى تا این اندازه صمیمیت به وجود آورد، کما این که علایق ایمانى هم احیاناً همین مقدار صمیمیت بوجود مىآورد، امّا نمىشود حکم کلّى کرد و این را به صورت قانون ذکر کرد. این فوق عدالت و مساوات است، احسان است و فضل، عدالت رعایت استحقاق است... عدالت آن است که تحت قاعده و قانون درمىآید. معناى عدالت این است که امتیازاتى که نصیب افراد مىشود بر مبناى صلاح و استحقاق باشد... عدالت تنها یک حسنه اخلاقى و یک نافله روحى نیست که از نظر فردى خوب است، این که آدم، عادل باشد، عدالت معنایى وسیعتر(دارد) شامل حقوق اجتماعى است و اسلام به آن فوقالعاده اهمیت داده و آن را وظیفه بزرگ اجتماعى مىداند. على بن ابى طالب(ع) شهید راه عدالت شد. على نه تنها خودش عادل بود بلکه مردى عدالت خواه بود... آنچه جامعه را حفظ مىکند و پایه حفظ اجتماع است عدل است...»(22)
اجتماع همچون مجموعهاى است که در آن اجزاء و ابعاد مختلفى به کار رفته است و هدف خاصى از آن منظور مىباشد. باید شرایط معیّنى در آن ازحیث مقدار لازم هر جزء و از لحاظ کیفیت اجزاء رعایت شود و تنها در این صورت آن مجموعه مىتواند باقى بماند و به حیات خود ادامه دهد و اثرى مطلوب و مفید بر جاى بگذارد. از نظر تعادل اجتماعى آنچه ضرورى است این مىباشد که میزان احتیاجات در نظر گرفته شود و متناسب با آنها امکانات، تجهیزات و نیرو اختصاص یابد جهان موزون و متعادل است و در غیر این صورت برپا نبود، قرآن مىفرماید.
«و السّماء رفعها و وضع المیزان؛(23) آسمان را برافراشت و میزان را بر نهاد.»
بنابه نظر قاطبه مفسّرین مقصود این است که در بناى جهان، خداوند، عدالت را رعایت نموده است در حدیث نبوى مىخوانیم: «بالعدل قامت السموات و الارض؛(24) همانا آسمانها و زمین بر اساس عدل برپاست.»
عدل به معناى تناسب و توازن از شؤون حکیم بودن و علیم بودن خداوند است و ذات بارى تعالى به مقتضاى علم و حکمت خود مىداند که براى هر موجودى چه اندازهاى لازم و ضرورى است، معناى دیگر عدالت رعایت تساوى در استحقاقهاى مشابه است، رعایت حقوق افراد نیز در مقوله عدالت قرار مىگیرد یعنى اشخاص در مقام مقایسه با یکدیگر حقوق و اولویتهایى دارند که مىتواند بناى عدالت قرار گیرد، همچنین براى رسیدن جامعه به سعادت و خوشبختى باید این مسایل رعایت گردد که وجدان هر فرد آن را تأیید مىکند(25) مولوى مىگوید:
عدل چه بود؟ وضع اندر موضعش
ظلم چه بود؟ وضع در ناموضعش
عدل چه بود؟ آب ده اشجار را
ظلم چه بود؟ آب دادن خار را!
مرحوم مولا مهدى نراقى این توازن را به شکل دیگر ترسیم مىنماید: عدالت عبارت است از ائتلاف همه قوا و اتفاق آنها بر فرمانبرى از عقل به طورى که کشمکش از میان برود و فضیلت مخصوص هر یک حاصل شود و شکّ نیست که اتّفاق و اعتدال همه قوا، کمال آنهاست نه کمال قوّه عملى به تنهایى. مگر این که گفته شود ائتلاف صرفاً در به کاربردن هر یک از قوا بر وجه شایسته و مناسب خود تحقق مىیابد و به کار انداختن هر قوّهاى و لو قوّه نظرى از جانب قوّه عملى است زیرا شأن و کار او به کار انداختن این قوا در جاى شایسته و در خور آنها به نحو اعتدال است و بدون این معنا صدور فعل از قوه تحقق نمىیابد. عدالت مستلزم ملکات سه گانه یعنى حکمت، عفت و شجاعت است. اعتدال اخلاقى به منزله توازن در مزاج است. هنگامى که این حالت سه گانه حاصل گردید براى عقل عملى قوه تسلط و تدبیر نسبت به همه قوا حاصل مىشود، به طورى که همگى فرمانبر او مىشوند و او هر یک را به مقتضاى رأى خود به کار مىبرد. پس اگر عدالت را عبارت از خود این قوه یا خود تدبیر و تصرف در بدن و امور منزل و شهر بدانیم، بدون دخالت ملکههاى سه گانه، در این صورت عدالت صرفاً کمال عقل عملى خواهد بود. در هر حال عدالت و ملکات ملازم یکدیگرند و حصول آن متوقف است بر وجود ملکات و آمیختگى آنها و این سه، اجزاى عدالتند.(26)
عدل و مساوات اسلامى
مساوات با ابعاد گوناگون و در زمینههاى مختلف در آیات قرآن و احادیث فراوان مورد تأکید قرار گرفته و جوانب آن تبیین گشته است، مساوات در نظام تکوین یعنى تمامى انسانها داراى آفرینشى مساوى و نیازهاى طبیعى و ارزشى برابرند و نژاد، زبان طایفه و خاستگاه جغرافیایى و تاریخى بر آن تأثیرى ندارد. قرآن مىفرماید: «یا ایها النّاس انّا خلقناکم من ذکرٍ و انثى و جعلناکم شعوباً و قبائل لتعارفوا انّ اکرمکم عنداللّه اتقیکم؛(27) اى مردمان شما را از مرد و زنى آفریدیم و به صورت ملّتها و قبیله هایى درآوردیم تا با یکدیگر آشنا شوید و هم را بشناسید(نه آن که به وسیله نژاد و رنگ و طایفه بر یکدیگر افتخار کنید) همانا گرامىترین شما نزد خداوند پرهیزگارترین شماست. در این آیه بر همسانى نوع انسان تأکید شده و هرگونه امتیاز، جز تقوا نفى گردیده است، در بیانى زیبا و عمیق رسول اکرم(ص) آدمیان را از آغاز خلقت آدم تا کنون همچون دندانههاى شانه دانستهاند.(28) حضرت امام رضا(ع) نیز در کلامى گُهربار فرمودهاند: پروردگار همه یکى است و پاداش افراد به اعمال است. (نه چیز دیگر).(29) طبق موازین قرآنى، انسانها در برابر قانون، حقوقى همسان دارند. حتى افراد مذاهب دیگر در جامعه اسلامى در اجراى قانون با مسلمانان یکى هستند. مواهب طبیعى نیز در اختیار تمام انسانهاست. همگان را قرآن به بهره بردارى از امکانات کره زمین اعم از معادن، جنگلها، مراتع، خوردنىها و نوشیدنىها فرا خوانده است: «الّذى جعل لکم الارض مهداً وسلک لکم فیها سبلاً و انزل من السماء ماءً فاخرجنا به من نباتٍ شتى کلوا و أرعواانعامکم؛(30) خدایى که زمین را مکان آرامش شما قرار داد و برایتان در آن راههایى پدید آورد و از آسمان باران فرو فرستاد تا بدان انواعى از گیاهان برویانیم، از آنها بخورید و براى چارپایان نیز از آنها استفاده کنید.»
مجموعه امکانات و اموال عمومى جامعه اسلامى که بیت المال نام دارد در دست دولت و یا بالاترین نهاد ادارى اجرایى سپرده مىشود که باید در مصرف آن اصل مساوات رعایت شود چنانچه رسول اکرم(ص) و حضرت على(ع) در دوران حکومت و زعامت خویش این گونه عمل مىکردند. اجراى اصل مساوات در بهره بردارى از این سرمایهها و ثروتهاى عمومى، بنیاد اشرافى گرى و تکاثرطلبى را از بین مىبرد و فقر و نادارى را زایل مىسازد و جامعه را به سوى عدالت سوق مىدهد برابرى در زندگى و امور معاش و به هنگام استفاده از امکانات در تعالیم اسلامى به مسلمانان آموزش داده شده است، از جمله این که ثروتمندان، بینوایان را فراموش نکنند، همسایگان در برابر گرسنگى یکدیگر بى تفاوت نباشند.(31) البته با همه این مزایایى که اصل مساوات دارد نمىتوان آن را معادل عدالت دانست بلکه مىتوان گفت عدل تقسیم مساوى است، همه به اندازه کارى که کردهاند پاداش داده مىشوند و یا مجازات مىگردند.(32) در واقع عدالت رعایت مساوات است در شرایط مساوى، عدالت اقتضا مىکند استحقاقهاى جامعه را به طور مساوى رعایت کنیم و اگر به افراد با توانایىهاى گوناگون همسان نمره دهیم خود نوعى ستم است(33) قرآن چنین مساواتى را محکوم مىنماید: «ام نجعل الذین آمنوا و عملوا الصالحات کالمفسیدن فى الارض، ام نجعل المتقین کالفجار»(34)، «قل هل یستوى الذین یعلمون و الّذین لایعلمون».(35)
کلمه عدل با مترادف فارسى آن یعنى «داد» تفاوت دارد. چنانچه در تاریخ خاور زمین آمده است: کلمه خاص جدید آن دوره یعنى زمان داریوش براى مفهوم قانون در فارسى باستان دات(داد) بود که بعدها متداول گردید.(36) عدل با «جود» هم تفاوتى بارز دارد. جود احسان مالى است و در عین حالى که یک نوع فداکارى به شمار مىآید و به لحاظ اخلاقى فضیلتى ارزشمند به شمار مىآید امّا نمىتواند معادل با عدالت قرار گیرد و عدل اشرف و افضل آن است و رکن اجتماع به شمار مىآید. به تعبیر شهید مطهرى احسان وجود نفلى است که تحت قاعده در نمىآید و به منزله زینت و زیور اجتماع است، گذشته آن، تا فردى ملکه عدل را در خود تقویت نکرده باشد به دیگران نیکى نمىکند و از عاطفه اجتماعى بهرهاى ندارد.(37)
قسط یعنى چه؟
مفردات راغب قسط را بهرهاى ناشى از عدل مىداند که متوجه افراد مىشود. قرآن مىفرماید:قل امر ربى بالقسط(38) یا: لیجزى الذین آمنوا و عملوا الصالحات بالقسط(39) و: یا ایها الذین آمنوا کونوا قوامین للّه شهداء بالقسط.(40) و در چندین جا تأکید دارد قسط را پیشه خود سازید که خداوند افراد مقسط را دوست دارد: انّ اللّه یحب المقسطین.(41)
آیة اللّه میرزا محمد تقى موسوى اصفهانى مىنویسد: مفهوم عدل از قسط عمومیّت بیشترى دارد زیرا که قسط در مورد اداى حق دیگران به کار مىرود چون اداى شهادت، قضاوت، وزن نمودن و پیمانه کردن و امثال آن و به عبارت دیگر قسط، تنها در مواردى استعمال مىشود که به حق غیر مربوط باشد و عدل در مورد حق دیگران و حق خود انسان به کار مىرود. پس معناى عدل موافقت با حق به طور مطلق است و قسط موافقت با حق مردم مىباشد.(42) بنابراین عدل رعایت دقیق حق و حقوق مردم است و برابرى همه در برخوردارى از حقوق و منافع مشروع و معقول خویش، چنانچه ظلم زیرپا نهادن حق و حقوق دیگران است و نابرابرى و تبعیض در برخوردارى هر کس از سهم و حق خویش.(43)
قسط به فتح اوّل یعنى رعایت عدالت در حق مردم امّا با کسره اوّل به معنى ظلم و انحراف است و قاسط یعنى: ظلم کننده و مقسط یعنى کسى که از روى عدالت مردم را بهرهمند سازد. اقساط از باب افعال نیز آن است که نصیب دیگرى داده شود و همان انصاف است.(44)
از قرآن بر مىآید که پیامبران براى این که مردم خود از درون بجوشند و قیام کنند و بیدار شوند و اقدام به قسط کنند، به سوى آنان فرستاده شدند:
«لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط و انزلنا الحدید فیه بأس شدید و منافع للناس؛(45) و این نکته ظریفى است که این مردم خفته، پایمال شده شهوات و خرافات، نظامهاى فاسد و استبدادى، بعد از آن که با هدایت پیامبران الهى شناخت پیدا کردند و به بصیرت رسیدند و ملاک و معیارها را به دست آوردند، اصول و قوانین را درک کردند آن وقت هر کدام از جاى خویش بلند شوند و به قسط اقدام کنند.
بیّنه در آیه فوق، دلیل و برهانى است که مردم را روشن مىنماید و از آن پس وقتى افراد از قیود و حدود نفسانى و مواریث حیوانى و تحمیلهاى محیطى رها شدند و همه چیز براى آنان تبیین گردید، اصول عملى و ثابت و تدوینى را به دست مىآورند آن وقت سهم هر کس را بر حسب لیاقت بدهند اعم از سهم معنوى و مادى، استعداد هر کس را شکوفا سازند، موقعیت اجتماعى افراد را مشخص نموده و تثبیت سازند. حضرت على(ع) وقتى زمان جاهلیت اعراب را ترسیم مىفرماید متذکر مىگردد که در این جامعه: عالمها ملجم و جاهلها مکرم؛سرزمینى که دانشمندش دهنه به دهانش زده شده و نادانش گرامى داشته شده است.» حال اگر جامعهاى از ساختمانهاى خوب، اتومبیلهاى آخرین مدل، مراکز صنعتى پیشرفته و سایر امکانات برخوردار باشد امّا مردمش از لحاظ فکرى این گونه باشند در جاهلیت بسر مىبرد و توسعه فکرى و گسترش اندیشه در آن متوقف و منجمد است. انبیاء و اولیاء مىکوشند تا مردم از جاى بلند شوند و همه داعى به قسط و حامى آن باشند و بدان عمل کنند. آیه نمىگوید انبیاء دست مردم را بگیرند و آنها را وادار به چنین امرى کنند، بلکه تأکید دارد فرستادگان الهى کوشیدهاند مردم به این درجه از آگاهى برسند که قسط را در جامعه پیاده نمایند، اجتماعى که هر چیزى در آن به جاى خود و هر کسى در موقعیت حقیقى و واقعى خویش قرار دارد و هر اندیشه و استعدادى قابلیت خود را بروز دهد و هر فردى به میزان عمل و تفکر و ابتکار، بهرهمند باشد. چنین دعوتى در میان تمامى انبیاء دیده مىشود و نیروى حق پشتیبان آن است.(46)
امام خمینى نیز براى به وجود آوردن این آگاهى و بصیرت به پا خاست و مردم را نسبت به جنایات و فجایع و ابتذال اخلاقى و فرهنگى رژیم استبدادى حساس نمود و سپس آنان را براى متلاشى نمودن چنین تشکیلاتى برانگیخت و رهبرى نمود و انقلاب اسلامى را بنیان گذارى کرد. امام وضع جامعه را در رژیم پهلوى چنین ترسیم مىکند: «مردم به دو دسته تقسیم شدهاند ظالم و مظلوم. در یک طرف میلیونها مسلمان گرسنه و محروم از بهداشت و فرهنگ قرار گرفته است و در طرف دیگر اقلیتهایى از افراد ثروتمند و صاحب قدرت سیاسى که عیّاش و هرزهگر و فاسدند. مردم محروم کوشش مىکنند که خود را از ظلم حکّام غارتگر نجات دهند تا زندگى بهترى پیدا کنند و این کوشش ادامه دارد لکن اقلیتهاى حاکم و دستگاههاى حکومتى جائر مانع آنهاست. ما وظیفه داریم مردم مظلوم و محروم را نجات دهیم و پشتیبان مظلومین و دشمن ظالمین باشیم.»(47) امام در جاى دیگر دلیل این وضع را بیان مىکند: «چون در گذشته براى برانداختن حکّام خائن و فاسد به طور دسته جمعى و بالاتفاق قیام کردیم و بعضى سستى به خرج دادند و حتى از بحث و تبلیغ نظریات و نظامات اسلامى مضایقه نمودند بلکه به عکس به دعاگویى حکّام ستمکار پرداختند، این اوضاع به وجود آمد».(48)
امام، جامعه پس از انقلاب اسلامى را این گونه معرفى مىکند: «در آن صورت روابط بین انسانها چه اقتصادى و چه غیر اقتصادى در داخل چنین جامعهاى و در رابطه این جامعه با خارج تغییر مىکند و ضوابط عوض مىشود، همه امتیازات لغو مىشود. فقط تقوا ملاک برترى است. زمامدار با پایینتر فرد جامعه برابر است. ضوابط و معیارهاى الهى و انسانى مبناى پیمان و یا قطع روابط است».(49)
اهمیت و ضرورت عدالت
جهان آفرینش و نظام کائنات بر عدل استوار است، یعنى هیچ کدام از امور خلقت و نهادهاى تکوینى از این قانون بیرون نمىباشد. حضرت على(ع) فرمودهاند: «العدل اساس به قوام العالم؛(50) عدل شالودهاى است که جهان هستى بر آن بنا گردیده است.» هیچ چیز در این نظام بیهوده، نابسامان و آشفته نیست، همه سیارات، ستارگان، کره زمین و موجودات آن، آسمانها و کهکشانها آن چنان قوانین دقیق و شگفت انگیزى دارند که علم مىکوشد این روابط را کشف کند و آنها را بکار گیرد، هرگونه تخلف از نظم عمومى و روابط حاکم بر آن باعث اختلال و آشفتگى است و اعتدال در پرتو قرار گرفتن در حوزه قوانین و سنتهاى قاطع طبیعى است تا هر چیز به جاى خود در مسیر خود و در روند تکاملى مخصوص به خویش حرکت کند.(51)
قرآن تصریح مىکند که آفرینش بر عدل و توازن و بر اساس استحقاقها و قابلیتها استوار است، در برخى از آیات از مقام فاعلیت و تدبیر الهى به عنوان مقام قیام به عدل یاد شده است: «شهد اللّه انّه لا اله الّا هو و الملائکة و اولواالعلم قائماً بالقسط؛(52) خداوند حکم کرد و فرشتگان و دانشوران نیز که هیچ خدایى جز او، بر پا دارنده عدل نمىباشد»، استمرار نظام ضرورى موجودات جهان، دلیل قاطع و روشنى است بر وجود قوانین عادلانه که موجب پیدایش مجموعه هستى بوده و آن را به شکل مستمر و همیشگى برقرار ساخته است.
اصول علم الهى، نوامیس ایجاد و نظام ربّانى نشان مىدهد که آفریننده جهان در افعال خویش عادل بوده و هر موجودى را در مقام لایق خود تمکین ونصیب داده و نظمى با استقامت برقرار نموده است. آنچه که در افق نظام تحقق دارد، به اندازهگیرى دقیق و غیر قابل بیش و کم آفریده شده و آن مرتبه از هستى و کمّیت و کیفیت کمالى را که حائز گردیده، براى آن ضرورى بوده است.(53)
خداوند علاوه بر نظام تکوین در امور تشریعى، اصل عدل را اساس قرار داده و حکمت بعثت را ارسال رسل و انزال کتاب را عدالت دانسته است، قرآن مىفرماید: «قل امر ربّى بالقسط؛(54) بگو پروردگار من به عدل فرمان داده است». و نیز تأکید مىنماید: «ذلکم اقسط عند اللّه».(55)
قرآن مقام رهبرى و امامت را پیمان الهى، ضد ظلم و توأم با عدل مىداند و تصریح مىنماید: «لاینال عهدى الظالمین».(56)ابو على طبرسى ذیل آیه اهدنا الصراط المستقیم نوشته است: براى آن چند معنى گفتهاند یکى این که مراد پیامبر و امامان بعد از او هستند و در اخبار شیعه این نکته آمده است. بعد اضافه مىکند صراط مستقیم همان دینى است که خداوند امر به قبول آن و عمل به آن کرده است یعنى توحید و عدل و ولایت (امامت) کسى که خدا پیروى از او را واجب کرده است.(57) امر به عدل توسط خداوند در قرآن تأکید شده است.(58) و حضرت على(ع) مىفرماید: هر کارى را با عدالت انجام بده.(59)
شناخت خداوند به عنوان امر کننده به عدل و برپا دارنده عدل اساسىترین معرفتى است که تعالیم پیامبران بر آن استوار گردیده است. در واقع در تمامى شرایع الهى، عدالت، اصلى بنیادین است و محور اساسى برنامههاى فرستادگان الهى و تبلیغات آسمانى توسط آن رسولان، اجراى عدالت و زندگى مردم بر شالوده عدالت است و با این وصف هر جا ظلم باشد آن زندگى ضد رضاى الهى است و با هدف عالى پیامبران و ائمه هدى(ع) مغایرت دارد، اگرچه ظلمى اندک باشد و حاکم ظالم اولین فردى است که پا به دوزخ مىگذارد.(60) هدف انبیاء آن است که مردم از چنان ایمان، اعتقاد به خدا و معاد و نیز فضیلتهاى اخلاقى برخوردار گردند که تار و پود جامعه را متحول ساخته و خود به عدالت اقدام نموده و جامعهاى با معیارى عادلانه تشکیل دهند.
حضرت على (ع) مىفرمایند: «العدل رأس الایمان»(61) رسول اکرم(ص) جاهلیت عربى را از بین برد و جامعهاى مبتنى بر عدالت بنیان نهادند(استقبل الناس بالعدل)(62) استاد محمد رضا حکیمى مىنویسد: قدرت دینى باید کار را با اجراى عدالت آغاز کند و با همه مردم به میزان عدل رفتار نماید و هیچ عاملى و موقعیتى موجب تفاوت و امتیاز نگردد...پس به سادگى نمىتوان هر چگونگى و هر برخوردى با جامعه و ملّت و اموال و امکانات و فرصت و پست را اسلامى نامید و ریشه اسلام و اعتقادات مردم را متزلزل
کرد.بایستى که قدرت اداره عموم مردم و راضى نگاهداشتن همه قشرها را دارد، عدالت است.(63)
بقاى حاکمیت در گرو اجراى عدالت است چنانچه على(ع) فرمودهاند: «ما حصّن الدّول بمثل العدل؛(64) هیچ دژى همچون عملى ساختن عدالت، حاکمیت را پاسدارى نمىنماید.» آن حضرت به فرماندار خویش در بصره مىنویسد: اهالى را با تحقیق عدالت و انتشار احسان به دستگاه حکومت علاقهمندگردان و به هیچ روى در قلوب آنان ترس میفکن.(65)
اگر حاکمیتى در جهت اداره سالم امور گوناگون جامعه، رشد و شکوفایى افراد، تکریم انسانها و تکیه بر ارزشها و فضیلتها، عدالت را در نظر نگیرد، آنچه مىباشد اعمال قدرت است و نوعى ستم و تحمیلى هر چند ظاهرى درست داشته باشد.(66)
امام امیرالمؤمنین(ع) مىفرمایند: «العدل حیاة الاحکام»(67) اجراى عدالت موجب زنده گردیدن احکام و عمل نمودن به آنها مىشود. آرى ستون خیمه جامعه عدالت است و در واقع اجتماع پیکرى است که روح و جان آن را عدالت تشکیل مىدهد. اهمیت عدالت تا بدان حد است که رسول اکرم(ص) مىفرمایند: «عدل ساعةٍ خیرٌ من عبادة سبعین سنّة».(68)
امام صادق(ع) در شرح آیه: «اذا دعاکم لما یحییکم» مىفرمایند: منظور ولایت على بن ابى طالب(ع) است زیرا قبول امامت او و پیروى از دستوراتش به امورات شما بهتر
سامان مىدهد و اجراى عدالت را در بین شما پایدارتر مىسازد.(69) پس عدالت آنچنان اهمیتى را داراست که مىتواند ملاک تولّى و فلسفه امامت قرار گیرد. همچنین امام صادق(ع) در تفسیر آیه:اعلموا انّ اللّه یحیى الارض بعد موتها فرمودهاند: العدل بعدالجور، یعنى منظور از این احیاء زنده کردن زمین، عدالتى است که پس از ستم حاکم مىگردد.(70)
امام کاظم(ع) نیز در توضیح آیه مورد اشاره فرمودند: این که خداوند متعال در قرآن کریم فرمودهاند زمین را پس از مردگى زندگى مىبخشند، این زنده کردن به آن نیست که با باران زمین را زنده کند بلکه خداوند مردانى را بر مىانگیزد تا اصول عدالت را زنده کنند، پس زمین در پرتو عدل احیاء مىگردد( بى تردید) اجراى حد خداوند در زمین مفیدتر از چهل روز بارندگى است.(71)
پىنوشتها: -
1. سوره مائده، آیه 7.
2. نک: جامع المقاصد، کشف اللثام و نیز مستمسک عروة الوثقى.
3. وسایل الشیعه، شیخ حرّ عاملى، کتاب شهادات، باب 41.
4. غررالحکم، ص 306.
5. نهج البلاغه، ص 1191.
6. همان، ص 1290.
7. اصول کافى، ج 1، ص 22 - 21 ؛ تحف العقول، ص 296.
8. شرح حدیث جنود و عقل و جهل، امام خمینى، ص 151.
9. سوره هود، آیه 56.
10. شرح حدیث....، ص 150.
11. جامعه سازى قرآنى، محمد رضا حکیمى، ص 78.
12. نهج البلاغه، شرح عبده، جزء 3، ص 165.
13. فرهنگ معارف اسلامى، دکتر سید جعفر سجادى، ص 1244.
14. سوره مائده، آیه 95.
15. سوره نساء، آیه 129.
16. سوره بقره، آیه 48.
17. سوره انعام، آیه 70.
18. همان، آیه 1.
19. سوره اعراف، آیه 181.
20. همان، آیه 159.
21. قاموس قرآن، سید على اکبر قدسى، ج 4، ص 302 - 301.
22. یادداشتهاى استاد مطهرى، ج 6، ص 252 - 249.
23. سوره الرحمن، آیه 7.
24. تفسیر صافى، ذیل آیه هفتم از سوره الرحمن.
25. نک: عدل الهى، شهید مطهرى، ص 61 و 63.
26. ترجمه جامع السعادات (علم اخلاق اسلامى)، مولا مهدى نراقى، ترجمه دکتر جلال الدین مجتبوى، ج 1، ص 98 - 97.
27. سوره حجرات، آیه 13.
28. الاختصاص، ص 337.
29. الحیاة، ج 2، ص 222.
30. سوره طه، آیه 54 - 53.
31. عصر زندگى، محمد حکیمى، ص 171 - 170.
32. المفردات فى غریب القرآن، راغب اصفهانى، ص 324 و 403.
33. یاداشتهاى استاد مطهرى، ج 6، ص 245 - 247.
34. سوره ص، آیه 28.
35. سوره زمر، آیه 9.
36. ایران از نظر خاورشناسان، ص 139، به نقل از تاریخ خاور زمین.
37. یادداشتهاى استاد مطهرى، ج 6، ص 251.
38. سوره مائده، آیه 152.
39. سوره یونس، آیه 4.
40. سوره مائده، آیه 8.
41. همان، آیه 42؛ سوره ممتحنه، آیه 8 ؛ سوره حجرات، آیه 49.
42. مکیال المکارم فى قوائد الدعاء للقائم، میرزا محمد تقى موسوى اصفهانى، قم مؤسسه امام مهدى، ج 1، ص 119 - 118.
43. عصر زندگى، ص 31.
44. قاموس قرآن، ج 6، ص 5 - 4.
45. سوره حدید، آیه 26.
46. با استفاده از بحثهاى تفسیرى مرحوم آیة اللّه طالقانى در ذیل آیه مذکور.
47. ولایت فقیه، امام خمینى، ص 42.
48. همان، ص 50.
49. مصاحبههاى امام، ص 81 - 80، در جستجوى راه از کلام امام، دفتر دهم، ص 89.
50. بحارالانوار، ج 78، ص 83، الحیاة، ج 6، ص 33.
51. شناخت اسلام، دکتر بهشتى و دیگران، ص 122.
52. سوره آل عمران، آیه 18.
53. اصول عدالت اجتماعى، آیة اللّه محمدى گیلانى، ص 4، عدل الهى، ص 36.
54. سوره اعراف، آیه 29.
55. سوره بقره، آیه 282 (آخرین آیه).
56. سوره بقره، آیه 124.
57. مجمع البیان، طبرسى، ج 1، ص 28.
58. سوره نحل، آیه 90.
59. غررالحکم، ص 67.
60. الحیاة،ج 6،ص 352؛ جامع سازى قرآنى، ص 71.
61. غررالحکم، ص 39.
62. التهذیب، شیخ طوسى، ج 6، ص 154؛ الحیاة، ج 6، ص 379.
63. جامعهسازى قرآنى، ص 74.
64. الحیاة، ج 6، ص 330.
65. مستدرک نهج البلاغه، شیخ هادى کاشف الغطاى نجفى، ص 133.
66. جامعه سازى قرآنى، ص 61.
67. الحیاة، ج 6، ص 404، غررالحکم، 30.
68. یک ساعت عدالت از هفتاد سال عبادت بهتر است(بحارالانوار، ج75، ص 352).
69. تفسیر قمى، ج 1، ص 371، الحیاة، ج 6، ص 505.
70. بحارالانوار، ج 75، ص 373.
71. مکیال المکارم، ج 1، ص 81.
پاسدار اسلام ـ ش 297 - شهریور 85