پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
مجمع البحرين مى نويسد: «عشق محبتى است كه از حد تجاوز كند و انسان را از حال عادى خارج نمايد. پس هر محبتي ملازم عشق نيست. اما هر عشقى با محبت همراه است. انواع محبت ها در انسان وجود دارد، امّا همه آن ها در مرتبه عشق نيستند. دو دوست نسبت به يكديگر محبت دارند. مريد نسبت به مراد و مرشد خويش محبت دارد اما عشق محبتى ديگر است.
عشق در اصل از «عَشَقه » كه نام گياهى است كه در فارسى به آن پيچك مى گويند، گرفته شده است. اين گياه به هر چيزى برسد، دور آن مى پيچد و به تدريج آن را در احاطه خود مى گيرد. وقتى محبت شدت يابد و همانند پيچك جان و روح انسان را به تسخير خويش در آورد، آن را «عشق» مى نامند.
جالينوس حكيم مى گويد. «در مغز انسان سه جايگاه ويژه قرار دارد: يكى مخزن تخيّل است. دومى جايگاه فكر و سومى ظرف ذكر و يادآورى است. »
عاشق به كسى گويند كه لحظه اى خيال و فكر و ذكرش از معشوق جدا نباشد. عشق و محبّت و هجران معشوق چنان قلب و جان و روح عاشق را مسخّر نموده كه خواب و غذا را از او گرفته و او به چيزى جز معشوق نمى انديشد و كسى جز او را نمى بينند. هر كس چنين نيست، عاشق نيست. (1)عشق" محبت شديد و علاقة خاص است.
عشق دو گونه است:
الف) عشق‏هاي مجازي و مادي؛
در اين گونه عشق‏ها، همه شكوه و زيبايي در طريق وصال است . همين كه وصال حاصل شد، عشق مي‏ميرد و جلال و عظمت خود را از دست مي‏دهد.
ب ) عشق حقيقي و الهي؛
در چنين عشقي هم طريق وصال بسيار پر شكوه و زيبا است و هم خود وصال. افزون بر آن وصال در چنين عشقي مراتبي دارد . عارف و اصل، هم‏چنان سالك مراتب عالي وصل است و وصال نهايي فناي مطلق است، كه در آن بنده؛ يعني، موجودي بي‏نهايت كوچك، در محبوب حقيقي - كه كمال مطلق است - فاني مي‏شود حتي از فناي خويش نيز فاني مي‏شود . در آن مرتبه ديگر فردي نيست . هر چه هست او است. مانند قطره‏اي كه در دريا مي‏افتد و با فنا شدن در اقيانوس، به اقيانوس تبديل مي‏شود. در اين جا ديگر عشق و عاشق و معشوق يكي است.
كه يكي هست و نيست جز او وحده لا اله الا هو
در قرآن كلمة عشق به صراحت نيامده، امّا از مفاهيم ديگرى كه معناى عشق را مى رساند، نام برده شده است:
"بعضى از مردم معبود هايى غير از خداوند، براى خود انتخاب مى كنند و آن ها را چون خدا دوست مى دارند، امّا آن ها كه ايمان دارند، ‌عشق شان به خدا (از مشركان نسبت به معبوهاشان) شديد تر است". (2)در اين آيه، شدت حبّ و علاقمندى به عشق تفسير شده است.
علاّمه مجلسى مى فرمايد: عشق به معناى زياده روى در دوست داشتن و محبت است. گاهى خيال مى شود عشق، مخصوص علاقه داشتن به امور باطل است، به همين جهت در علاقه به خدا به كار نمى رود، اما اين حديث بر خلاف پندار مزبور است. آن چه در مورد مذمت و سرزنش است، ‌عشق جسماني، حيوانى و شهوانى است . آن چه مورد مدح و ستايش قرار گرفته، عشق روحانى و انسانى مى باشد. عشق نوع اوّل به مجرّد وصال و رسيدن به آن، فانى شده و از بين مى رود و عشق از نوع دوم تا ابد باقى و پايدار است. (3)
واژة عشق در معارف اسلامى با همين لفظ و حروف (ع. ش. ق ) كاربرد زيادى ندارد و ما به بيش از سه مورد دست نيافتيم.
يك مورد براى عبادت به كار رفته است. مرحوم كلينى (ره) در اصول كافي، از امام صادق (ع) نقل مى كند : «أفضل الناس من عشق العبادة و عانقها؛(4) برترين مردم كسى است كه به عبادت عشق بورزد و ملازم آن باشد».
مورد ديگر براى جناب سلمان فارسى (ره) مشاهده مى شود كه پيامبر اكرم(ص) فرمود: «بهشت بيش تر به سلمان عشق مى ورزد تا سلمان به بهشت». (5)
مورد سوم حديثى است از اميرالمؤمنين (ع) به نقل از امام باقر(ع) در مورد اباعبدالله الحسين (ع) و شهداى كربلا. روايت چنين است:
علي(ع) با مردم كوفه عازم صفين بودند، نزديك كربلا كه رسيدند، حضرت از ياران خودش جلو افتاد. وقتى به مكاني به نام «مقدخان» رسيدند، چند بار آن جا را دور زد و طواف كرد و فرمود: اين جا مكانى است كه دويست پيامبر و دويست نفر از اولاد پيامبران را به ناحق كشته اند كه همة آنان جزو شهدا هستند.
سپس به واقعة عاشورا اشاره كرد و فرمود: اين جا، استراحتگاه اسب ها و مركب هاى شهيدان عاشقى است كه به خاك و خون كشيده مى شوند [ و عشق آنان به عالى ترين درجة ممكن رسيده است، به گونه اى كه ] نه احدى از پيشينيان بر آنان سبقيت جسته، و نه كسى از آيندگان به گرد آنان مى رسد». (6)
عشق جذبه اى است از نوع محبّت و فوق محبّت.
عشق قهّار است و من مقهور عشق چون قمر روشن شدم از نور عشق
بنابراين تا انسان از خود پرستي، نفس پرستى و بت پرستى كهن و مدرن رها نشود و در منزل «عبوديت و بندگي» سكنى نگزيند، حقيقت عشق را نمى فهمد و عاشق نگشته است.
عشق حقيقي تنها عشق به خدا است، زيرا او زيبايي مطلق و بي هيچ عيب و نقص است . هر چيزي غير او زايل شدني و از بين رفتني و داراي عيب و نقص است ؛ بنابراين هر چيز غير او نمي توان معشوق واقعي باشد، چون اولا چون ناقص است و كمال مطلق نيست، در حالي كه در عشق، معشوق هيچ عيب و نقص ندارد.
هر چيز غير او زوال پذير است و عارفان گفته­اند : آنچه كه نپايد، دلبستگي را نشايد. همانند داستان حضرت ابراهيم (ع) كه فرمود : «اني لا احب الافلين؛ چيزي را كه افول و غروب مي­كند و از بين مي­رود، دوست نمي­دارم».
پس بايد عشق پايدار و جاودانه باشد و آن عشق به خدا است كه هميشگي و پايدار است. البته در سايه اين عشق، عشق به مظاهر جمال و زيبايي او، مانند زن و فرزند و گل و درخت و طبيعت و. . . معنا مي­يابد.
اما آيا عشق قبل از ازدواج در اسلام وارد شده و تا چه اندازه­اي درست است؟
تا آن جايي که مربوط به همسر باشد (يعني پس از ازدواج و زوجيت) از نظر اسلام امري لازم و بلکه اساس کانون خانواده و استحکام آن است. البته در اين جا تعبير به عشق شايد صحيح نباشد و تعبير به علاقه و محبت صحيح­تر است.
خداوند مي‌فرمايد: "يكي از آيات و نشانه‌هاي خداوند اين است كه از جنس خودتان، زوج‌تان را آفريد تا با هم انس گيريد . بين شما دوستي و مهرباني برقرار كرد . در اين امر، آيات و نشانه‌هاي الهي براي كساني است كه تفكر و انديشه كنند". (7)
همان گونه كه در آيه آمده، دوستي و محبت انسان به همسر، از آيات و نشانه‌هاي خداوند دانسته شده است، بنابراين ازدواجي كه در آن علاقه و محبت نباشد، فايده نداشته و ارزشمند نيست و پايدار نمي‌ماند. اما سخن در مورد عشق و علاقه پيش از ازدواج است. قضاوت كردن در مورد علاقه و ارتباط دختر و پسر پيش از ازدواج كار آساني نيست، زيرا غالباً اين نوع ارتباط‌ها برخاسته از هواي و هوس است كه به اسم عشق يا با ظاهري عاشقانه خود را نمايان مي‌كند. غالباً از نوع عشق‌هايي است كه پي رنگي است. اما عاقبت جز ننگي نيست.
عشق به معنايي که در ابتدا توضيح داده شد، نه تنها قبل از ازدواج پذيرفتني نيست، بلکه چه بسا ويرانگر است ؛ زيرا عشق و علاقه زياد پيش از ازدواج غالباً قدرت تصميم گيري صحيح را از انسان سلب مي­کند و به اين خاطر ازدواج موفقي نيز نخواهد بود.
تجربه نيز نشان مي‌دهد نوعاً ازدواج‌هايي كه بر محور عشق و عاشقي انجام گرفته، سرانجام به شكست و طلاق انجاميده است، زيرا برخوردهاي اوليّه و بازي‌هاي عشق و عاشقي، دستگاه خرد و عقل از كار مي‌افتد، در نتيجه عيوب و نواقص طرف مقابل ناديده گرفته شده، پنهان مي‌ماند.
در روايت آمده است كه علاقه افراطي موجب كوري چشم و كري گوش مي‌گردد. طبيعي است پس از فروكش شدن شور و التهاب عشق، آرام آرام عقل خفته بيدار شده و ابعادي از زندگي که روشن نبود، يا خصوصيات و ويژگي هاي شخص مورد نظر که به خاطر عشق و علاقه به او پنهان مانده بود، آشکار مي شود و بدين ترتيب بنيان خانواده و زندگي متزلزل مي شود.
هم چنين در بسياري از موارد كه مسئله عشق به ميان مي‌آيد، رفتارهاي دوطرف ظاهري و مصنوعي مي شود . شخص سعي در خوب نشان دادن خود و پنهان كردن عيب‌ها است.
البته اين سخن به معناي نفي احساس و شور و علاقه نيست. اگر احساس. محبت را از انسان‌ها بگيريم، هرگز كسي تن به ازدواج نخواهد داد. زن و شوهر اگر به يكديگرعلاقه‌مند نباشند، پيوندشان مستحكم نخواهد بود. اما اين علاقه غير از عشق‌ها و غير از دوستي هاي امروزي و خياباني است.
آن چه لازمه تعادل و استحكام خانواده است، محبت و علاقه زوجين به يكديگر است كه البته با رفتار صحيح زن و شوهر رو به رشد و افزايش مي‌باشد. آن چه در ازدواج مهم است، عنصر علاقه و محبت از يك طرف، عقل و محاسبه و در نظر گرفتن جوانب ديگر و ديدن عيب و خوبي‌ها با هم در طرف ديگر است . همه اين ها با موضوع عشق و علاقه شديد سازگار نيست.
چنين ازدواجي پايدار‌تر و مستحكم‌تر مي‌باشد و هيچ تضادي هم با عشق و علاقه ندارد. اما عشق و علاقه‌هاي خياباني و بي حساب و كتاب، عنصر دوم را غالباً ندارد.
پي نوشت ها:
1. مجمع البحرين و ماده عشق.
2. بقره (2) آيه 165.
3. بحارالانوار، ج 67، ص 254.
4. محمد باقر مجلسى، بحار، ج 70، ص 253.
5. همان، ج 22، ص 341.
6. همان، ج 41، ص 295.
7. روم (30) آيه21.