با سلام
سوال ذيل به پايگاه اطلاع رساني رهبر معظم انقلاب ارسال و اين پايگاه سايت شما را براي پاسخگويي اعلام نموده اند . لذا سوال اينجانب به شرح ذيل مي باشد :
مدتي است درجلسات شخصي به نام داود صمدي آملي مطالبي كه در ذيل مي آيد مطرح شده كه با مخالفت هاي زيادي همراه بوده است لطفا بيان فرماييد كه شركت در اين جلسات جايز است يا خير؟ لازم به ذكر است تشخيص حق و باطل بودن براي ما مشتبه شده است ، دستورات شما بسيار راهگشا خواهد بود.
1) وجود حق متعال متن وجود جمادات و نباتات و حيوانات و انسانهاست يعني ما دو وجود نداريم بلكه هر چه هست يك وجود است كه در قوالب و اندازه هاي گوناگون ظهور كرده است نه اينكه وجود زمين غير از وجود آسمان و وجود آسمان غير از وجود حق متعال بوده است.
2) از آنجا كه حقايق هستي به متنهاست پس فهم حقايق اشياء نيز بي منتها بوده و همچنان ادامه دارد. يا نبايد الف را به زبان آورد همچون سوفسطي ها كه اصلا قائل به موجود بودن خود نيستند و يا اينكه به محض اقرار نمودن بدان بايد آن را ادامه داد و چه راحت است كه از همان ابتدا سوفسطي بشويم و بگوييم اصلا الفي نداريم و چه عجيب است كه بالاخره همه ما در اين مسير بايد سوفسطي شويم و بگوييم نه ما هستيم و نه ديگران هستند.فقط خداست و خدا. حرف اول و آخر خدا است و خدا است دارد خدايي مي كند.از آن به بعد ديگر انسان هيچ نگراني ندارد و راحت مي شود.
3) نه تنها نمي خواهيم از معلول به علت برسيم بلكه قصد نداريم از علت به معلول هم راه يابيم به دليل اينكه ما اصلا معتقد به علت و معلول جدا نيستيم
4) مراد ما از وحدت وجود عينيت وجود زمين و وجود آسمان با وجود حق متعال است
5) فيلسوف و عارف هر دو قائل به وحدت وجود هستند... تمام انبياء و ائمه و همه حجج و رسولان الهي فيلسوفند و اينان فلاسفه اصلي اند
6) انسان قابليت رسيدن تا مقام ذات را دارد و چون مي بيند كه نمي تواند آن ذات را پايين بياورد و ذات را خودش كند لذا خودش بالا مي رود و او مي شود
7) جنات درجات دارد تا آنجا كه مي فرمايد و ادخلني جنتي كه اين جنت، جنت ذات است
مدارك مطالب فوق به ترتيب:شماره 1 الي 6 شرح نهايه الحكمه،داود صمدي آملي، صفحات 124-15-110-111-115-47-86 و شماره 7 آداب سالك الي الله ، داود صمدي آملي ، صفحه 79
با سلام و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز
پاسخ در چند محور بيان ميشود:
مسايل عرفاني و حضور در مجالس عارفان و سخنان عارفانه، از دير باز مسئله چالش برانگيز بوده، برخي با آن موافق و خود سالک اين راه بودهاند . عدهاي با آن مخالف و دشمن با آن بوده، درباره خاستگاه مسايل عرفاني و فرايند مباحث عرفاني و مخالفان و موافقان و انگيزه موافقت و مخالفت با عرفان جاي سخن بسيار است . حکيم نکته آموز معاصر علامه طباطبايي در اين باره مطالبي حکيمانه و سودمندي بيان فرمود که تفصيل گفته هاي او را بايد در جاي خود ملاحظه نمود، ولي به اختصار بدين کلام او بايد اشاره گردد:
در ميان صحابه پيامبر تنها علي (ع) است که بيان بليغ او از حقايق عرفاني و مراحل حيات معنوي به ذخاير بيکراني مشتمل است، در ميان ياران او کساني مانند سلمان فارسي و اويس قرني و کميل بن زياد، و رشيد هجري، ميثم تمار پيدا ميشود که عامه عرفا که در اسلام به وجود آمدهاند ، ايشان را پس از علي (ع) در راس سلسله هاي خود قرار دادهاند، (1)
همواره با مسايل عرفاني عده مخالف بودهاند، ولي در اين ميان کم نيست از بزرگان علماي شيعه که خود سالک اين مسير و موافق کامل با آن هستند که از آن ميان فقيه بزرگ و عارف و حکيم سترگ معاصر امام خميني است. ايشان در اين باب بسيار سخن گفته ،از جمله ميگويد:
سعي کن اگر اهلش نيستي، و نشدي، انکار مقامات عارفين و صالحين را نکني و معاندت با آنان را از وظايف ديني نشمري، بسياري از آنچه آنان گفتهاند در قرآن کريم به طور رمز و سربسته، و در ادعيه و مناجات اهل عصمت بازتر آمده است. ميخواهم اصل معني و معنويت را انکار نکني، همان معنويتي که کتاب و سنت نيز از آن ياد کردهاند و مخالفان آن يا آن ها را ناديده گرفته و يا به توجيه عاميانه پرداختهاند، آنان که انکار مقامات عارفان و منازل سالکان کنند، چون خودخواه و خودپسند هستند، هر چه را نداشتند، حمل به جهل خود نکنند و انکار آن کنند تا به خودخواهي و خودبيني شان خدشه وارد نشود. (2)
بنابراين گر چه گفتار و کردار نادرست داعيه داراي قلندري و جريانهاي صوفيانه چهره عرفان اسلامي را لکه دار کرده و بهانه به دست عرفان ستيزهاي ناآگاه داده ، ولي حقيقت آن است که عرفان ناب از پر فروغترين چهرههاي درخشان علوم اسلامي است که خاستگاه آن آموزههاي وحياني است. آنچه در درس هاي آقاي صمدي آملي تا کنون مطرح شده و در پرسش به برخي از آن ها اشاره شده، ربطي به جريان هاي صوفيانه ندارد. آنچه ما گفتيم ، همان است که از آن به عرفان اصيل اسلامي ياد مي شود و بزرگان چون امام خميني، استاد حسن زاده آملي، استاد جواد آملي، و امثال آنان باور دارند و در آن مسير حرکت کرده اند،
اما در خصوص مطالبي که در چند شماره بيان گرديده بايد توضيحاتي اشاره گردد:
1- مراد از وجود حق تعالي در کلام ايشان، ذات باري تعالي نيست. چون عارفان عموما ذات باري تعالي را غير قابل درک و معرفت و هر گونه اظهارنظر دربارهآن را ناممکن مي دانند. از اين رو تصريح نمودهاند: «و اما الذات الالهيه، فحار فيها جميع الانبياء و الاولياء؛ (3) اما ذات باري تعالي پس درباره او همه انبيا و اوليا حيرت زده اند و چيزي نميتوانند اظهار کنند».
حافظ شيرازي نيز گفته است:
عنقا شکار کسي نشود، دام باز چين کانجا هميشه باد به دست است دام را
مراد از عنقا در اصطلاح عرفا مقام ذات باري تعالي است، اين گفتهها همه در واقع بازتاب کلام امير بيان است که فرمود: «لا يدرکه بعد الهميم ولا يناله غوص الفطن؛ (4) قله ذات باري تعالي بلندتر از آن است که عارفان بلند همت بر ساحت آن پرواز کند، و يا انديشوران ژرف انديش ژرفاي آن را بتوانند درک کنند».
بنابراين مراد آن عبارت وجود باري تعالي در مقام فعل است که از آن به فيض منبسط، صادر اول، قلم اعلي و مانند آن ياد ميشود . اين وجود موضوع بحث عارفان است . بحث وحدت وجود در اين مقام مطرح مي شود که جهان و نظام هستي را يک حقيقت واحده ميدانند و همه موجودات را جلوه و ظهور آن حقيقت واحده ميدانند، و اين همان چيزي است که حافظ گفته است:
اين همه عکس مي و رنگ و نگاري که نمود يک فروع رخ ساقيست که در جام افتاد
همه اين مطالب در واقع تفسير و تبيين اين جمله نوراني امير مومنان (ع) است که فرمود: «الحمدلله المتجلي لخلقه بخلقه؛ (5) سپاس خدا را که با آفرينش خود بر آفريدگان تجلي کرد». (تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل)
2- مطلب روشن است و نيازي به توضيح خاصي ندارد، چون حقايق هستي از آن نظر که آيت و ظهور و جلوهاي از فيض الهياند ، نامتناهي خواهد بود و درک آنان نيز نامتناهي است، يعني هر اندازه که انسان بکوشد بهتر و بهتر حقايق را بشناسد ، راه دارد و به جايي متوقف نميشود که بگويد ديگر تا آخر رسيدم و جاي براي معرفت و شناخت باقي نماند. چه اين که جهان و جهانيان، آيت اسماء الهي و ظهور فيض خداوندند.هر چه است خداست . ظهورات و تجليات او و چيزي غير از فعل و ظهور فيض خدا در عالم وجود ندارد. هر چه هست، او و فيض اوست. همين طور اين که گفته شده اول و آخر خداست، اين سخن در واقع بازتاب اين آيه نوراني است که فرمود:
«هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن» (6) اول و اخر هستي و پيدا و پنهان وجود اوست. طبق اين آيه مبارکه هر چه هست، خداست و آيت و ظهورات فيض او.
3- مراد ايشان نفي عليت نيست. بلکه چنان که در عبارت ايشان تصريح گرديده، عليت جدا از هم در نظر گاه دقيق نادرست است. چون بر اساس حکمت صدرائي معلول در واقع ظهور و جلوه علت خود است و نه جدا و مستقل از آن، هر چه معلول دارد ،از علت اوست.
4- مراد از عينيت موجودات با وجود حق تعالي در مقام ذات او نيست. بلکه مراد عينيت در مقام فعل اوست ،يعني موجودات همه فعل و آيت الهي هستند، چيزي غير از آن نيستند. پس عين وجود فعل و به تعبير ديگر عين ظهور فعلي و فيض حقاند، مراد ايشان نيز همين مطلب است و گرنه هيچ عاقلي زمين را عين خدا نميداند ، چه اين که هيچ عاقلي زمين را موجود مستقل از فعل الهي نخواهد دانست.
5- فيلسوف حکمت متعاليه همانند عارفان قايل به وحدت وجود است .صدر المتالهين در اين باره در کتاب گرانسنگ اسفار اربعه به تفصيل سخن گفته است. (7) اما اين که از انبيا و اوليا به فيلسوف ياد شده جاي تامل دارد. مگر اين مراد ايشان از فلسفه حکمت الهي باشد و آن حضرات حکيم به حکمت الهي وحياني تلقي شوند که در اين صورت محذوري نخواهد داشت.
6- انسان نه تنها قابل رسيدن به مقام ذات را ندارد. بلکه توان شناخت و معرفت ذات الهي را ندارد، ظاهرا مراد ايشان از ذات فناي ذاتي است از طريق فناي در فعل ، يعني انسان سالک بر اثر سلوک معنوي به مقامي ميرسد که افعالش در فعل الله، صفاتش در صفات الله، ذاتش در ذات الهي فاني ميشود . هر چه ميبيند، ذات، صفات، افعال الهي است و ديگر هيچ که در اين صورت محذوري به وجود نميآيد.
مراد از آنچه در پرسش هفتم آمده ، همين نکته است، يعني انسان در قيامت داراي مقامي بشود که از بهشت بگذرد و محو تماشاي جلال و جمال الهي باشد.
در هر صورت در اين گونه مسايل خوب است انسان به اين نصيحت حافظ گوشي دهد که ميگويد:
چو بشنوي سخن دل مگو که خطاست سخن شناس نه اي جان من خطا اينجاست
از وحدت وجود به طور کلي سه تفسير ارائه شده:
1- وحدت وجود بدين معنا که غير از وجود حق تعالي در نشئه هستي مصداقي براي مفهوم وجود نباشد . موجودات عالم هستي غير از واجب تعالي، همه خيال و توهم بوده، هرگز بهرهاي از واقعيت وجود نداشته و پندار محض باشند. عارف نسفي درباره اين ديد گاه ميگويد: بدان که اهل وحدت دو طايفهاند:
يک طايفه ميگويد که وجود يکي بيش نيست و آن وجود خداست و به غير از وجود خداي تعالي وجودي ديگر نيست و امکان ندارد که باشد. (8) وحدت وجود بدين معنا که گفته ميشود ، بعضي از اهل تصوف بدان معتقدند. هيچ گونه ارزش عملي نداشته و نوعي سفسطه است.
2- تفسير ديگر از وحدت وجود، تفسيري است که در کلمات بزرگاني چون سعدي، غزالي و امثال آن ها آمده(9) که تفسير آنان به وحدت شهود برميگردد و نه وحدت وجود، اين گونه تفسير از وحدت وجود، از نظر بحث توحيدي مشکلي ندارد و محذور ندارد، اما وحدت وجود به مفهوم عرفاني نيست بلکه وحدت مشهود است، زيرا گاهي ممکن است سالک بر اثر دهشت جلوه حق و يا عوامل ديگر، غير از يک واجب الوجود، چيزي را نبيند . هر چه در عالم هستي ميبيند ، همه را ظهور همان وجود واحد بيابد. هرگز به خصوصيت آينه بودن اشيا نسبت به وجود حق نديده، نه آن وجودي ديگر نبوده است، چون نديدن دليل بر نبودن نيست، پس اين معنا براي وجود وجود (وحدت شهود) نميتواند نمايانگر اوج مسئله وحدت وجود عرفاني باشد. (10)
3- تفسير ديگر وحدت وجود، همان است که محي الدين عربي پرچم دار آن بوده و در رهآورد شهودي او عنوان شده است و بزرگاني چون امام خميني بدان باور دارند. (11)
عالم هستي از جزئي و کلي آيت و آينه وجود حق تعالي هستند . شاني جز آيت و آينه بودن ندارند . آنچه از او به ما سوي الله و عالم ياد ميشود نسبت به وجود حق سبحانه مانند سايه است نسبت به صاحب سايه، همچنان که سايه غير از وجود صاحب سايه، وجودي ندارد، عالم نيز وجودي غير از وجود حق تعالي ندارد . پس در اين نگاه عالم هستي سايه و ظل اسم جامع الله است . هر موجودي مظهري از مظاهر وجود اسماء الهياند. (12) وحدت وجود بدين معنا محذوري ندارد . در آموزه هاي وحياني اشاراتي در اين باب آمده است.
پي نوشت ها:
1. شيعه در اسلام، ص63-67، نشر دارالكتب اسلاميه، تهران1384ش.
2. صحيفه امام، ج18، ص453-454، نشر موسسه آثار امام، 1370ش.
3. شرح فصوص الحكم قيصري، ، ص169، انتشارات بيدار، قم، چاپ سنگي.
4. نهج البلاغه، خطبه1.
5. همان،خطبه 108.
6. حديد(57) آيه 3.
7. اسفار،ج1، فصل 7، ص71، ج2، فصل 25، ص291 و 294.
8. کتاب الانسان الکامل، ص 106، نشر کتابخانه طهوري، تهران، 1377 ش .
9. بوستان باب 3 ص 90، نشر کميسيون ملي يونسکو در ايران، 1364 ش؛ احياء العلوم، انتشارات دار الکتب العلميه، 1406 ق.
10. شهيد مطهري، عرفان حافظ، ص 109، نشر صدرا، 1368 ش .
11. تعليقات علي شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، ص 149، نشر پاسدار اسلام، قم 1378 ش .
12. خوارزمي شرح فصوص الحکم، ص 480 نشر دفتر تبليغات اسلامي، قم 1377 ش .