پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مركز
زن و مرد به دليل مصالح نظام خلقت از نظر جسم و بدن و ساختار جسماني تفاوت‌هايي دارد و به طور متفاوت آفريده شده‌اند، ولي به لحاظ فکري و امور معنوي و فرد جسماني تفاوت چندان بين زن و مرد وجود ندارد ، به گونه‌اي که (چنان که در پرسش تصورشده) آن نتوانند نيازها، توقعات و رفتارهاي همديگر را درک نمايند. با توجه به دو نکته پاسخي دقيق به دست خواهد داد:
1- به گفته برخي از بزرگان معاصر ذکورت و انوثت به ماده برمي گردد، نه به صورت و چون شيئت هر شي را صورت آن تشکيل مي‌دهد، پس مذکر و مونث بودن اشيا در فعليت و شيئت آن ها دخيل نيست، بزرگان حکمت معتقدند مذکر و مونث بودن از شؤن ماده شي است و نه از شؤون صورت آن، يعني اين دو در بخش صورت و فعليت بي‌تاثير است و تنها در بخش ماده نقش دارد، از آن جا که فرق بين جنس و ماده را ذکر مي‌کنند، مي گويند ماده اضافي دارد که بعضي از آن ها مذکر و بعضي مونث است .
نشانه اين که مرد و زن بودن و ذکورت و انوثت به ماده برمي‌گردد، نه به صورت، اين است که اين دو صنف، اختصاص به انسان نداشته، بلکه در حيوان و حتي در گياهان هم هست، بنابراين اگر کسي رابطه بين همه فضايل نفساني و ذرات ماده را بررسي نمود و کاملا براي او روشن شد که براي رسيدن به هر فضيلتي خاص ، چه قسمتي از بخش‌هاي مغز لازم است، آن گاه مي‌تواند ادعا کند که چون بين دستگاه مغز زن و مرد تفاوت است، در نتيجه مقام زن از مقام زن نازل تر است، در حالي که اقامه اين دليل دشوار، و اين ادعا بدون دليل قابل قبول نيست،
بنابراين چون از نظر علل و عوامل بيروني تفاوتي نيست، و راهي هم براي حکم به تفاوت در علل و عوامل دروني وجود ندارد، و يا لااقل حکم به تفاوت مشکل است، بحث در مدار روح و جان است و نه جسم وعوامل بيروني . از اين جا روشن مي گردد کساني که براي اثبات تساوي‌هاي مادي، بين زن و مرد، شواهدي اقامه کرده‌اند و نيز افرادي که خواسته‌اند مسايل را در حد اختلاف و تفاوت مطرح کرده و از شواهد مادي مدد بگيرند، به خطا رفته‌اند، در حالي که بحث در محور ماده و بدن نيست. بلکه در مدار روح است که منزه از ذکورت و انوثت است . روح بر مبناي افلاطوني، ارسطويي و حکمت متعاليه در اين جهت فرقي ندارد . روح مرد و زن متفاوت نيست. (1)
گر چه تفاوت‌هاي از نظر بدني و ژنتيکي ميان مرد و زن وجود دارد، ولي از نظر امور مربوط به روح ،تفاوتي قابل توجهي ميان آن دو وجود ندارد، از اين رو در رسيدن به کمالات وجودي درساحت علم و عمل تفاوت و برتري مرد بر زن پذيرفته نيست، بلکه زن همانند مرد مي‌تواند به بالاترين مقام علمي و معنوي بار يابد، مقام خلافت الهي که همانا اتصاف به صفات الهي به نحو مظهريت است ، به دست آورد. از اين رو در جاي ديگر گفته شده: قرآن کريم همان طور که در بدو پيدايش انسان، سخن را در محور خلافت شروع کرده و خلافت زن و مرد ندارد، در پايان پيدايش، و در انجام عالم هم وقتي معاد، مواقف قيامت، برزخ و حشر، سوال و جواب و کتاب و عبور از صراط، کوثر و مانند آن را مطرح مي کند ،هيچ گاه بين مرد و زن فرقي نمي گذارد . در همه اين موارد زن و مرد با هم هستند. (2)
2- با توجه به نکته پيشين، عدم درک زن و مرد در ساحات مختلف ياد شده در پرسش بايد در جاي ديگر جست و جو شود . علل و عواملي بيروني منشا اين عدم درک خواهد بود، زيرا جاي ترديد نيست که اکثر قريب به اتفاق زنان و مردان نيازها، توقعات ‌گوناگون همديگر را به خوبي درک مي‌کنند . به دليل درک متقابل همديگر است که در همه دوران زندگي مشترک با عشق و محبت و همدلي با همديگر زندگي شيرين را سپري مي‌کنند . براي همديگر ايثار و فداکاري مي‌نمايند، اين خود روشن‌ترين دليل بر درک متقابل زن و مرد از همديگر است، که اکثر چنين‌اند، در اين ميان بوده و هستند زنان و مرداني که از چنين درکي غافل‌اند . از اين رو زندگي پر تنش دارند يا منجر به جداي از همديگر مي‌شوند، اين گونه موارد که اقليت جامعه را تشکيل مي‌دهند ، ريشه در عوامل تربيت خانوادگي، محيط زندگي، فرهنگ‌ها، و عوامل اقتصادي، روحي و عدم آگاهي از آيين همسر داري و مانند آن دارد . هرگز نمي‌توان علت اصلي عدم درک متقابل را در ساختار وجودي آن دو پيدا نمود، به خصوص آن که ساختاري وجودي زن و مرد از نظر روحي و جسمي به گونه‌اي است که نه تنها زمينه مناسب براي درک متقابل همديگر را در آنان ايجاد مي‌کند، بلکه چه بسا درک متقابل آن دو سبب و زمينه‌ساز رشد و شکوفاي علمي، معنوي آن دو را کنار هم به خوبي فراهم مي سازد. خداوند متعال به صراحت در قرآن کريم فرمود:
«و من آياته ان خلق لکم من انفسکم ازواجا لتسکنوا اليها و جعل بينکم موده و رحمه ان في ذلک لايات لقوم يتفکرون؛ (3) از آيات او اين است که از خودتان همسراني براي شما آفريد تا در بر آنان آرامش بيابيد.ميان شما دوستي و رحمت قرار داد، در اين نشانه‌هايي است براي مردمي که تفکر مي‌کنند».
از اين آيه به دست مي‌آيد که بر اساس سرشت زن و مرد آن دو به طور طبيعي همديگر را درک مي‌کند . به تنهايي در خود احساس نقص و کمبود مي‌نمايند . کمال خود را در همديگر جست و جو مي‌نمايند. از اين رو گفته شده: هر يک از زن و مرد به تنهايي ناقص و محتاج ديگر است . از مجموع آن دو واحد تمام درست مي‌شود . به خاطر همين نقص و احتياج است که هر يک به سوي ديگر حرکت مي‌کند . چون به آن رسيد احساس آرامش مي‌نمايد، چون هر ناقص مشتاق به کمال است. (4) بنابر اين بر خلاف آنچه در پرسش امده به طور طبيعي زن و مرد همديگر را درک مي‌کند مگر عوامل بيروني مانع درک طبيعي مي‌شود.
پي‌نوشت‌ها:
1. جوادي آملي، زن در آينه جلال و جمال ،ص 244- 245 و 249، نشر مرکز اسراء، قم، 1377 ش .
2. همان، ص 195- 196.
3. روم (30) آيه 21.
4. علامه طباطبايي، الميزان، ج 16 ص 249، نشر انتشارات اسلامي، قم، بي‌تا، با ترجمه سيد محمد باقر موسوي همداني.