چون خودم شیخی هستم می خواهم درباره این فرقه تحقیق کنم

پاسخ:
شيخيه گروهى از شيعه «اماميه‏» و از پيروان شيخ احمد احسايى از علماى بزرگ شيعه در قرن سيزدهم هستند. اساس اين مذهب، مبنى بر امتزاج تعبيرات فلسفى قديم متاثر از آثار سهروردى با اخبار آل محمد(ص) است. فرق بابى و ازلى تحت تاثير شديد اين مذهب واقع شده‏اند. پس از شيخ احمد احسائى مؤسس اين مذهب، شاگرد او سيد كاظم رشتى (درگذشته در 1259 ه ) و پس از وى حاج محمد كريم خان قاجار كرمانى جانشين او شدند. در اصطلاح شيخيه، شيخ احمد احسائى را «شيخ جليل‏» خوانند.(1)
شيخ احمد احسايى كتاب هائى بسيار در فلسفه و كلام و فقه و تفسير و ادب به زبان عربى كه بالغ بر نود جلد مى‏شود، نگاشت. جانشين وى سيد كاظم رشتى بود. او سيد كاظم بن قاسم حسينى رشتى گيلانى حائرى يعنى كربلايى است (1212 - 1259 ه ). اجدادش از اشراف سادات حسينى مدينه بودند . دو نسل بود كه ايرانى شده بودند. جدّش سيد احمد بعلّت‏شيوع طاعون از مدينه گريخت و به رشت رفت. وى در اصطلاح شيخيه ملقب به «سيد نبيل‏» است. سيد در جوانى به يزد رفت، و به شيخ احمد احسائى پيوست .سپس به كربلا رهسپار شد و تا پايان عمر در آن شهر به تدريس و ترويج مكتب شيخيه مشغول بود. بالغ بر يكصد و پنجاه جلد كتاب و رساله نوشت كه غالبا رمزآسا و غير مفهوم است.
او در كربلا مورد توجه علماى عصر خودقرار گرفت . از جمله شاگردان سيد، حاج محمد كريمخان كرمانى و سيد على محمد شيرازى معروف به باب است.
بعضى نوشته‏اند: نحيب پاشا حاكم عثمانى كه در زمان سيد، مسئول قتل و غارت كربلا بود، سيد را دعوت كرد تا از وى ديدن نمايد و ظاهرا مراتب احترام را به جاى آورد، ولى به او قهوه‏اى مسموم خوراند . سيد در ذيحجه سال 1259 ه. درگذشت و در جوار قبر امام حسين(ع) مدفون شد.
مهم ترين كتاب سيد كاظم «شرح القصيده‏» است كه در شرح قصيده لاميه پاشا عبدالباقى افندى عمرى موصلى والى عراق در دوره عثمانى نوشته است. سبب سرودن آن قصيده به مناسبت ارسال روپوش براى مرقد امام همام موسى بن جعفر(ع) از طرف سلطان محمودخان ثانى پادشاه عثمانى مى‏باشد. اين روپوش قطعه پوشى از پوشش هاى ضريح مطهر حضرت رسول(ص) بود كه سلطان مذكور بعنوان تحفه براى ضريح حضرت موسى بن جعفر(ع) فرستاد. اين قصيده را پاشا عبدالباقى در مدح آن حضرت سروده و مطلع آن چنين است:
و افتك يا موسى بن جعفر تحفة منها يلوح لنا الطراز الاول
سيد كاظم رشتى در شرح اين قصيده از غرايب علم به خصوص جغرافياى آسمان سخن گفته. وى براى مدينه علم كه به قول او در آسمان قرار دارد و حديث «انا مدينة العلم و على بابها »اشاره به آنست ، براى آسمان بيست و دو محله قايل شده كه در وسط محله بيست و دوم صد و شصت كوچه را نام برده ، نام و نشان هر كوچه را با اسامى غريب و عجيب ياد كرده كه بيش تر شباهت‏به «رسالة الغفران‏» ابو العلاى معرى و كمدى الهى دانته دارد.
چون اين شرح را بر پاشاى مذكور خواندند گفت: «خدا مى‏داند كه آنچه را سيد گفته، خارج از منظور و خيالات شعرى من است. ».اين كتاب در سال 1270 ه. در تهران به چاپ رسيده است. بعد از سيد كاظم رشتى شاگرد او حاج محمد كريم خان قاجار (1225 - 1288 ه ) فرزند حاج ابراهيم خان ظهير الدوله پسر مهدي قلى خان پسر محمد حسن خان پسر فتحعلى خان قاجار است كه پدرش ابراهيم خان پسر عمو و داماد فتحعليشاه بود، جانشين سيد شد.
حاج محمد كريمخان مؤسس فرقه شيخيه كرمانيه است. وى از علماى بزرگ زمان خود بود .بالغ بر دويست و شصت كتاب و رساله تاليف كرد. پدرش ظهير الدوله چند سالى والى خراسان و كرمان بود . به شيخ احمد احسايى دست ارادت داد .فتحعلى شاه را به ملاقات با شيخ تشويق نمود. پس از وى فرزندش حاج محمد خان قاجار (1263 - 1324 ه ) رئيس فرقه شيخيه كرمان شد . او را از علماى بزرگ آن طايفه دانند. عدد كتب و رسالاتى كه نوشته، به دويست و پنجاه جلد كتاب مى‏رسد. پسر بزرگ حاج محمد كريم‏خان، حاج رحيم خان بود كه پس از پدرش دعوى جانشينى او كرد . طرفدارانى هم داشت. با دو برادرش كه كوچك تر از او بودند ،به نام حاج محمد خان و حاج زين العابدين خان كه يكى پس از ديگرى جانشين حاج محمد كريمخان شدند ،رقابت داشت.
حاج محمد رحيم خان براى پدر جز علم فقاهت و تقوى مسندى ديگر قايل نبود . شخصا با متصوفه و بالاسري هاى كرمان سازش داشت، از اين جهت مورد توجه شيخيه قرار نگرفت. پس از حاج محمد كريم خان پسرش حاج زين العابدين (1260 - 1276 ه. ) و سپس ابو القاسم خان ابراهيمى (1314 - 1390 ه ) و پس از او حاج عبدالرضا خان جانشين پدر شد كه در سال اول انقلاب ايران ترور شد و درگذشت (1358 شمسى).
شيخيه كرمان را بنا به انتساب به مؤسس آن حاج محمد كريم خان، كريمخانيه گفتند . رئيس اين فرقه را سركار آقا خطاب مى‏كنند. پس از حاج محمد كريم خان شيخيه بر چند فرقه شدند: يكى «باقريه‏» پيروان محمد باقر خندق‏آبادى كه نخست نماينده حاج محمد كريم خان در همدان بود .سپس دعوى استقلال كرد، اين شخص بعدها معروف به ميرزا محمد همدانى شد . او همانست كه جنگ بين شيخى و بالاسرى را در همدان براه انداخت. ميرزا محمد باقر داراى تاليفات بسيارى است. وى از كرمان با ميرزا ابوتراب از مجتهدان شيخيه از طايفه نفيسي هاى كرمان و عده‏اى ديگر مهاجرت كردند . در نائين و اصفهان و جندق و بيابانك و همدان طرفدارانى يافتند. سرانجام فرقه شيخيه «باقريه‏» را در همدان تشكيل دادند.
شيخيه آذربايجان پيرو حاج ميرزا شفيع ثقة الاسلام تبريزى (درگذشته در 1301 ه. ) هستند. اين شيخيه را «ثقة الاسلاميه‏» نيز گويند. پس از حاج ميرزا شفيع، پسرش ميرزا موسى و بعد از وى ميرزا على معروف به ثقة الاسلام دوم يا شهيد كه در سال 1330 قمرى به جرم مشروطه خواهى به دست روس .هاى تزارى به دار آويخته شد . پس از وى برادرش ميرزا محمد به رياست اين طايفه رسيد.
طايفه ديگر شيخيه «حجة الاسلامى‏» هستند كه از ميرزا محمد مامقانى تكفير كننده سيد على محمد باب و محكوم كننده او به مرگ در شهر تبريز پيروى مى‏كنند. وى حجة الاسلام لقب داشت .از شاگردان سيد كاظم رشتى به شمار مى‏رفت. ديگر شيخيه «عميد الاسلامى‏» هستند كه جمله ايشان با اختلاف مشرب از شيخيه تبريز به شمار مى‏روند. طايفه ديگر از شيخيه، «احقاقيه‏» هستند كه پيرو آخوند ملاباقر اسكوئى مى‏باشند. وى از فضلاى شيخيه در كربلا بود .پسران سيد كاظم رشتى نزد او درس مى‏خواندند . پس از درگذشت‏سيد دعوى جانشينى او را كرد .چون كتابى به نام «احقاق الحق و ابطال الباطل‏» در ردّ حاج محمد كريم خان كرمانى نوشت، از اين جهت فرزندان او نام خانوادگى خود را احقاقى گرفتند. اين طايفه غالبا در آذربايجان و كربلا و كويت زندگى مى‏كنند . پيشواى ايشان اكنون آقا شيخ رسول احقاقى است. (2)
برخي ازاعتقادات اين فرقه:
خداشناسي:
آنان معتقثدند : ذات أقدس حقّ از هر اسم و رسمى برىّ، و از هر صفتى مبرّى است، بنابر اين أسما و صفات حقّ، عين ذات او نيستند، ودر مرحله پائين‏تر قرار دارند، ذات حقّ فاقد هر صفتى و هر اسمى است.
امام شناسي:
حضرت ولىّ اعظم و قطب دائره امكان: امام زمان، اسم خداست، در رتبه پائين‏تر از ذات حقّ است، چون سير به سوى ذات كه خارج از هر اسم و رسمى است، و ازلى و ابدى است، و ما لا نهاية له مى‏باشد محال است. غايت سير انسان به سوى اسم اعظم حقّ است، كه همان ولىّ أعظم است كه فاصله بين خداوند و بين عالم خلق است.
چون امام زمان فقطّ مى‏تواند به وصال خدا نائل آيد، و ما نيز بدون واسطه نمى‏توانيم به وصال امام زمان نائل آئيم، بايد واسطه و ربطى در بين باشد كه ما را به آن حضرت ربط دهد، و آن شيخ است كه آن را ركن رابع نامند. ركن اوّل، خداوند، ركن دوّم پيامبر، ركن سوّم امام، ركن چهارم شيخ است، پس در غايت و نهايت، سير ما به فناى در شيخ، غايت سير شيخ فناى در امام، غايت سير امام، فناى در حقّ است، و اين چهار ركن لازم است.
ولىّ أعظم نه ممكن است و نه واجب، مرتبه‏اى است بين امكان و وجوب.(3)
معاد شناسي
درباره معاد و عدل گويند: اعتقاد به اين دو اصل لغو و غير محتاج اليه است، چه اعتقاد به خدا و رسول ضرورتا مستلزم اعتقاد به قرآن و مافى الكتاب است و از جمله عدل و معاد است.
معاد جسمانى وجود ندارد.عد از انحلال جسم، عنصرى كه باقى مى‏ماند جسم لطيفى است كه به اصطلاح ايشان جسم هورقليايى است.(4)
پي نوشت ها:
1. غلام حسين مصاحب، دايرة المعارف فارسي، ج 2، ص 1534؛ مصطفي دشتي ،معارف و معاريف، ج 6، ص 592.
2 .فرهنگ فرق اسلامى ص 266
3.امام شناسى، ج‏5، ص: 177
4. فرهنگ فرق اسلامى، ص 266