1- چرا خداوند در خانمها حس تملك عاطفي را ايجاد نمود و در مقابل به آقايان اجازه تعدد زوج داد؟ مسلما هيچ خانمي قلبا به ايد امر راضي نيست به خواطر همين حس خاصي كه دارد.
2-كسي كه زكات فطره را تا وقت اعلام شده نداشته كه بدهد تا چه زماني وقت دارد بدهد؟تكليفش چيست؟مثلا هنوز حقوقش را نگرفته.
3-ذوالقرنين كيست؟ چرا به اين نام ناميده شده است؟
4-چرا عدد 7 در اسلام مقام دارد و دليل شرافتش چيست؟
5-فلسفه اينكه چرا نماز جمعه دو ركعت است و دريك ركعت قنوت قبل از ركوع و در ديگري بعد آن است چيست؟
6- پسر 13 ساله از نحوه بچه دار شدن از طريق پدر و مادر و نيز نحوه زايمان سؤال ميكند چگونه با يد به آن جواب داد؟

پرسش 1:
گوناگون شرح : 1- چرا خداوند در خانم ها حس تملك عاطفي را ايجاد نمود و در مقابل به آقايان اجازه تعدد زوج داد؟ مسلما هيچ خانمي قلبا به اين امر راضي نيست. به خاطر همين حس خاصي كه دارد.

پاسخ:
با سلام و تشکر به خاطر ارتباط تان با اين مرکز.
قوانين اسلام بر اساس نيازهاي واقعي بشر در حوزه فردي و اجتماعي تدوين شده است، نه بر اساس احساسات و عواطف فردي ؛ در واقع هر چند توجه به احساسات و تمايلات فردي و روحي اشخاص از اهميت قابل ملاحظه اي برخوردار است ، اما آن گاه كه تمايلات و احساسات با مصالح و منافع جمعي و عمومي دچار اصطكاك و تعارض مي شود ، يقينا مصالح عمومي و جمعي مقدم داشته مي شود .
طبيعي است كه ممكن است هر زني از آمدن رقيب در زندگي خود ناراحت بشود، ولي وقتي مصلحت تمام جامعه در نظر گرفته شود و ضرورت هاي تعدد زوجات در موقعيت هاي خاص خود لحاظ شود ، درستي اصل جواز اين امر قابل انكار نيست .
اصل ضرورت هاي جواز تعدد زوجات امري است كه در جاي خود و به طور مبسوط مورد بحث قرار گرفته است . اكنون در مقام طرح آن نيستيم ، اما چرا در عين وجود اين ضرورت ، چنين احساسي در درون زنان وجود دارد ؟
نمي توان انكار كرد كه هر چند غالب زنان در زمان هاي گوناگون به نوعي توجه كامل و تمام عيار همسرشان به خود را بر حضور زني ديگر در زندگي شوهرشان ترجيح مي دهند ، اما لزوما احساس زنان در قبال اين مساله آن چيزي نيست كه امروزه در جوامعي مانند جامعه ما رواج دارد .
در حقيقت احساس موجود و تلقي عمومي جامعه ما نسبت به اين امر، بيش از هرچيز متاثر از جوّ رواني و فرهنگي موجود در جامعه است كه با حقيقت دروني و فطري زنان فاصله بسياري دارد ، چه آن كه در همين زمان در بسياري از كشورها مانند كشورهاي عربي و بسياري از كشورهاي آفريقايي تعدد زوجات امري رايج و طبيعي است . به هيچ وجه احساس ناخوشايند و غير قابل تحملي همچون احساس و تصور زنان ايراني ندارد حتي اين امر در داخل كشور گاهي مشاهده مي شود كه مثلا دختري با پسري رابطه دارد. در عين حالي كه مي داند همين پسر با دختر و يا زن ديگري نيز رابطه دارد، ولي حساسيت نشان نمي دهد.
اما جداي از اين نكته دقيق و مهم در خصوص اصل اين احساس دروني در زنان بايد گفت كه اين احساس ماهيت اصلي اش در به تملك درآمدن زن توسط يك مرد است . شكل اولي و طبيعي اين احساس آن است كه زن از طرف يك مرد انتخاب و به اصطلاح شكار شود و در تحت حمايت و توجه او قرار بگيرد .
اما اين احساس جنبه ثانويه اي هم دارد و آن اين كه توجه و حمايت مرد براي زن امري انحصاري و تمام عيار باشد . شريكي در اين مالكيت وجود نداشته باشد .اوضاع و احوال فردي و اجتماعي و فرهنگي و محيطي در شدت و ضعف اين احساس نقش دارد ، اما در عين حال اصل اين احساس در اكثريت زنان وجود دارد . در مورد دليل اين امر مي توان به اموري اشاره كرد :
اول آن كه اين احساس نياز به تملك و وابستگي در زنان بيش ترين تاثير را در گرم نگه داشتن كانون خانواده و جلب حمايت هاي هميشگي مرد و عدم توجه زن به ديگر مردان داشته ، در اين رابطه نقشي كليدي ايفا مي كند. مهم ترين عامل ثبات و بقا در خانواده محسوب مي گردد . اگر چنين احساسي نبود و زنان در مسير رسيدن به مقصود و مطلوب خود در اين خصوص تلاش نمي نمودند ، خانوده ها يا به جدايي منجر مي شدند و يا در سردترين وضعيت ممكن قرار مي گرفتند .
از طرف ديگر اين احساس همانند بسياري از احساسات ديگر كه درون هر انساني قرار دارد ، در مواردي با ضرورت هايي كه عقل و انصاف آن ها را منطقي و درست مي پندارد، در تعارض قرار مي گيرد . اين گونه نيست كه همه غرايز و تمايلات دروني انسان منطبق بر ضرورت ها و واقعيت هاي خارجي و امور معقول و مقبول باشد ؛ اين جاست كه حقيقت تسليم انسان در برابر حقيقت و درستي و بالاتر در برابر خواست و اراده خداوند روشن مي شود و جايگاه حقيقي انسان رقم مي خورد .
وقتي انسان در اوج گرسنگي يا تشنگي، آب يا غذاي مختصر خود را به فردي كه در نياز بيش تري قرار دارد مي بخشد ، يقينا بر خلاف نياز دروني و احساس شديد تمايل به مصرف آن ها و همچنين مضر بودن از دست دادن آن آب يا غذا عمل مي كند ؛ اما در عين حال فطرت انساني او و عقل عاقبت انديشش به او مي گويد كه اين عمل ايثارگونه ارزشي بس بالاتر دارد . اين رفتار منطبق بر انسانست و عقلانيت و داراي ارزش و اهميت بسيار بيش تري از توجه به خود است .
در امور عادي و جاري زندگي دينمدارانه هم بسياري از دستورات ديني برخلاف طبيعت بشري و تمايلات او كه مبتني بر آزادي محض در رفتارها و جذب حد اكثري لذت ها و منافع فردي است مي باشد . اگر بنا بر همخواني كامل همه دستورها و تكاليف با خواسته ها و تمايلات فردي ما بود ، عبوديت و انجام تكاليف ارزش و اهميتي نداشت ، زيرا انجام و پذيرش آن ها داراي مشقتي نبود و ماهيت تكليف كه از كلفت و دشواري اخذ شده بود ،بر اين اعمال صدق نمي كرد .
در واقع حقيقت وجودي انسان و قابليت ها و كمالات روحي او در گير و دار فشارها و اصطكاك هاي بين تمايلات دروني و ضرورت هاي بيروني و تكاليف فردي و اجتماعي است كه شكل مي يابد و رشد مي كند . بستر به فعليت رسيدن كمالات بالقوه را در انسان فراهم مي آورد ، در نتيجه نبايد توقع داشت كه خداوند اگر بنا بر ضرورت هايي امكان تعدد زوجات در شرايط خاص را فراهم نمود ، تمايل و زمينه و ظرفيت طبيعي آن را نيز در طبيعت زنان قرار دهد ، بلكه همين امر مي تواند زمينه مهمي براي آزمون زن در زندگي و ميزان تبعيت او از دستورات الهي و مقدم نمودن ضرورت هاي اجتماعي بر تمايلات فردي باشد .

پرسش 2:
كسي كه زكات فطره را تا وقت اعلام شده نداشته كه بدهد، تا چه زماني وقت دارد بدهد؟
پاسخ:

وقت دادن زکات فطره تا قبل از اذان روز عيد فطر است. اما اگر شخصي آن را نداده است، بايد هر موقع که توانست ادا کند.(1)
پي نوشت:
1. سؤال تلفني از دفتر آيت الله خامنه اي.

پرسش 3:
ذوالقرنين كيست؟ چرا به اين نام ناميده شده است؟
پاسخ:
در اينكه ذو القرنين كه در قرآن مجيد آمده، از نظر تاريخى چه كسى بوده ، بر كدام يك از مردان معروف تاريخ منطبق مى‏شود؟ در ميان مفسران گفتگو بسيار است، نظريات مختلفى در اين زمينه ابراز شده كه مهم ترين آن ها به شرح زير است.
اول: بعضى معتقدند او كسى جز" اسكندر مقدونى" نيست. بعضى او را به نام اسكندر ذو القرنين مى‏خوانند، معتقدند كه او بعد از مرگ پدرش بر كشورهاى روم و مغرب و مصر تسلط يافت، شهر اسكندريه را بنا نمود، سپس شام و بيت المقدس را در زير سيطره خود گرفت، از آن جا به ارمنستان رفت، عراق و ايران را فتح كرد، سپس قصد" هند" و" چين" نمود و از آن جا به خراسان بازگشت . شهرهاى فراوانى بنا نهاد، به عراق آمد و بعد از آن در شهر" زور" بيمار شد و از دنيا رفت، به گفته بعضى بيش از 36 سال عمر نكرد، جسد او را به اسكندريه بردند و در آن جا دفن نمودند (1)
دوم: ذو القرنين يكى از پادشاهان" يمن" بوده (پادشاهان يمن به نام" تبع" خوانده مى‏شدند كه جمع آن" تبابعه" است.)(2)
طبق اين نظريه ، سدى را كه ذو القرنين ساخته، همان سد معروف" مارب" در يمن است.
سوم: بعضي از مورخان بر اين باورند كه ذوالقرنين يكي از پادشاهان چين به نام "شين هوانك تي" بود كه ديوار چين را بنا نهاده، تا جلو هجوم مغول را بگيرد. طول اين ديوار سه هزار كيلومتر و عرض آن نه متر و ارتفاعش پانزده متر است كه همه با سنگ چيده شده، در سال 264 قبل از ميلاد شروع و پس از ده و يا بيست سال خاتمه يافته است.(3)
نظريه ديگر همان است كه دانشمند معروف اسلامى" ابو الكلام آزاد" وزير فرهنگ كشور ، در كتاب محققانه‏اى كه در اين زمينه نگاشته ، مطرح کرده و نظر داده که ذو القرنين همان" كورش كبير" پادشاه هخامنشى است.(4)
نظريه اول و دوم و سوم قابل قبول نيستند. زيرا با مشخصاتي که قرآن از ذوالقرنين و کارهاي او داده مطابقت ندارند.
اسكندر مقدونى فردي کافر و ظالم و خونريز بوده است، به علاوه سد معروفى نساخته که با سد توصيف شده در قرآن مطابقت داشته باشد.
اما" سد مارب" که توسط پادشاه حميري يمن ساخته شده ، با هيچ يك از صفاتى كه قرآن براى سد ذو القرنين ذكر كرده است، تطبيق نمى‏كند، زيرا سد ذو القرنين طبق گفته قرآن از آهن و مس ساخته شده بود، براى جلوگيرى از هجوم اقوام وحشى بوده، در حالى كه سد مارب از مصالح معمولى، و به منظور جمع‏آورى آب و جلوگيرى از طغيان سيلاب ها ساخته شده بود، كه شرح آن را قرآن در سوره" سبا" بيان كرده است.
پادشاه چين هم اگر موحد و مومن و خدمتگزار خلق بوده ، سدي که ساخته، يعني ديوار چين با سد ذو القرنين مطابقت ندارد، زيرا سد ذوالقرنين بين دو رشته کوه و در يک تنگه بوده که هر کدام خود به منزله سدي بوده اند . با ساخته شدن آن سد، راه ارتباطي دو طرف و راه هجوم اقوام وحشي بسته شده ، در حالي که ديوار چين بين دو رشته کوه و در يک تنگه نيست و در آن آهن هم به کار نرفته است.
از قرآن مجيد به خوبى استفاده مى‏شود كه ذو القرنين داراى صفات ممتازى بود:
- خداوند اسباب پيروزي ها را در اختيار او قرار داد.
- او سه لشگركشى مهم داشت:
نخست به غرب، سپس به شرق و سرانجام به منطقه‏اى كه در آن جا يك تنگه كوهستانى وجود داشته، در هر يك از اين سفرها با اقوامى برخورد كرد كه شرح صفات آن ها در تفسير آمده است.
- او مرد مؤمن و موحد و مهربانى بود، از طريق عدل و داد منحرف نمى‏شد، به همين جهت مشمول لطف خاص پروردگار بود. او يار نيكوكاران و دشمن ظالمان و ستمگران بود، به مال و ثروت دنيا علاقه‏اى نداشت.او هم به خدا ايمان داشت و هم به روز رستاخيز. او سازنده يكى از مهم ترين و نيرومندترين سدها است، سدى كه در آن به جاى آجر و سنگ از آهن و مس استفاده شد ( اگر مصالح ديگر در ساختمان آن نيز به كار رفته باشد ،تحت الشعاع اين فلزات بود) و هدف او از ساختن اين سد، كمك به گروهى مستضعف در مقابل ظلم و ستم قوم ياجوج و ماجوج بوده است. او كسى بوده كه قبل از نزول قرآن نامش در ميان جمعى از مردم شهرت داشت. قريش يا يهود از پيغمبر درباره او سؤال كردند، چنان كه قرآن مى‏گويد:« يَسْئَلُونَكَ عَنْ ذِي الْقَرْنَيْنِ:" از تو در باره ذو القرنين سؤال مى‏كنند».
اما از قرآن چيزى كه صريحا دلالت كند او پيامبر بوده، استفاده نمى‏شود، هر چند تعبيراتى در قرآن هست كه اشاره به اين معنى دارد.
در بسيارى از روايات اسلامى كه از پيامبر و ائمه اهل بيت نقل شده مى‏خوانيم:" او پيامبر نبود ، بلكه بنده صالحى بود" (5)
اساس ذوالقرنين شمردن کوروش بر دو اصل استوار است:
نخست اينكه: سؤال كنندگان در باره اين مطلب از پيامبر طبق رواياتى كه در شان نزول آيات نازل شده است، يهود يا قريش به تحريك يهود بوده اند، بنا بر اين بايد ريشه اين مطلب را در كتب يهود پيدا كرد.
از ميان كتب معروف يهود به كتاب دانيال فصل هشتم بازمى‏گرديم، در آن جا مى‏خوانيم:
در سال سلطنت" بل شصر" به من كه دانيالم رؤيايى مرئى شد ، بعد از رؤيايى كه اولا به من مرئى شده بود، و در رؤيا ديدم، و هنگام ديدنم چنين‏ شد كه من در قصر" شوشان" كه در كشور" عيلام" است بودم و در خواب ديدم كه در نزد نهر "اولاى" هستم و چشمان خود را برداشته نگريستم و اينكه قوچى در برابر نهر بايستاد و صاحب دو شاخ بود، و شاخ هايش بلند ... و آن قوچ را به سمت" مغربى" و" شمالى" و" جنوبى" شاخ زنان ديدم، و هيچ حيوانى در مقابلش مقاومت نتوانست كرد، و از اينكه احدى نبود كه از دستش رهايى بدهد. لهذا موافق رأى خود عمل مى‏نمود و بزرگ مى‏شد ..." (6)
پس از آن در همين كتاب از" دانيال" چنين نقل شده:" جبرئيل بر او آشكار گشت و خوابش را چنين تعبير نمود:قوچ صاحب دو شاخ كه ديدى ملوك مدائن و فارس است (يا ملوك ماد و فارس است.)
يهود از بشارت رؤياى دانيال چنين دريافتند كه دوران اسارت آن ها با قيام يكى از پادشاهان ماد و فارس، و پيروز شدنش بر شاهان بابل، پايان مى‏گيرد، و از چنگال بابليان آزاد خواهند شد.
چيزى نگذشت كه" كورش" در صحنه حكومت ايران ظاهر شد . كشور ماد و فارس را يكى ساخت، سلطنتى بزرگ از آن دو پديد آورد، همان گونه كه رؤياى دانيال گفته بود كه آن قوچ شاخ هايش را به غرب و شرق و جنوب مى‏زند ، كورش نيز در هر سه جهت فتوحات بزرگى انجام داد.
يهود را آزاد ساخت و اجازه بازگشت به فلسطين به آن ها داد.
جالب اينكه در تورات در كتاب" اشعيا" فصل 44 شماره: 28 مى‏خوانيم:" آن گاه در خصوص كورش مى‏فرمايد كه شبان من اوست، تمامى مشيتم را به اتمام رسانده ،به" اورشليم خواهد گفت كه بنا كرده خواهى شد
اين جمله نيز قابل توجه است كه در بعضى از تعبيرات تورات، از كورش‏ تعبير به عقاب مشرق، و مرد تدبير كه از مكان دور خوانده خواهد شد آمده است (كتاب اشعيا ،فصل 46 ،شماره 11).
دوم: اينكه در قرن نوزدهم ميلادى در نزديكى استخر در كنار نهر" مرغاب" مجسمه‏اى از كورش كشف شد كه تقريبا به قامت يك انسان است. كورش را در صورتى نشان مى‏دهد كه دو بال همانند بال عقاب از دو جانبش گشوده شد. تاجى به سر دارد كه دو شاخ همانند شاخ‏هاى قوچ در آن ديده مى‏شود.
اين مجسمه كه نمونه بسيار پر ارزشى از فن حجارى قديم است، چنان جلب توجه دانشمندان را نمود كه گروهى از دانشمندان آلمانى فقط براى تماشاى آن به ايران سفر كردند.
از تطبيق مندرجات تورات با مشخصات اين مجسمه اين احتمال در نظر اين دانشمند كاملا قوت گرفت كه ناميدن" كورش" به" ذو القرنين" (صاحب دو شاخ) از چه ريشه‏اى مايه مى‏گرفت، همچنين چرا مجسمه سنگى كورش داراى بال هايى همچون بال عقاب است، به اين ترتيب بر گروهى از دانشمندان مسلم شد كه شخصيت تاريخى ذو القرنين از اين طريق كاملا آشكار شده است.
آنچه اين نظريه را تاييد مى‏كند ،اوصاف اخلاقى است كه در تاريخ براى كورش نوشته‏اند.
هردوت مورخ يونانى مى‏نويسد:" كورش" فرمان داد تا سپاهيانش جز به روى جنگجويان شمشير نكشند، هر سرباز دشمن كه نيزه خود را خم كند او را نكشند، لشگر كورش فرمان او را اطاعت كردند به طورى كه توده ملت، مصائب جنگ را احساس نكردند.
" هردوت" در باره او مى‏نويسد: كورش پادشاهى كريم و سخى و بسيار ملايم و مهربان بود، مانند ديگر پادشاهان به اندوختن مال حرص نداشت. بلكه نسبت به كرم و عطا حريص بود، ستم‏زدگان را از عدل و داد برخوردار مى‏ساخت و هر چه را متضمن خير بيش تر بود دوست مى‏داشت.
نيز مورخ ديگر" ذى‏نوفن" مى‏نويسد: كورش پادشاه عاقل و مهربان بود . بزرگى ملوك با فضائل حكما در او جمع بود، همتى فائق، وجودى غالب داشت، شعارش خدمت انسانيت و خوى او بذل عدالت بود، تواضع و سماحت در وجود او جاى كبر و عجب را گرفته بود.
جالب اينكه اين مورخان كه كورش را چنين توصيف كرده‏اند، از تاريخ‏نويسان بيگانه بودند ،نه از قوم يا ابناي وطن او، بلكه اهل يونان بودند . مى‏دانيم مردم يونان به نظر دوستى به كورش نگاه نمى‏كردند، زيرا با فتح" ليديا" به دست كورش شكست بزرگى براى ملت يونان فراهم گشت.
طرفداران اين عقيده مى‏گويند اوصاف مذكور در قرآن مجيد در باره ذو القرنين با اوصاف كورش تطبيق مى‏كند.
از همه گذشته كورش سفرهايى به شرق غرب و شمال انجام داد كه در تاريخ زندگانيش به طور مشروح آمده است، و با سفرهاى سه‏گانه‏اى كه در قرآن ذكر شده ،همخوان مى‏باشد:
نخستين لشگر كشى كورش به كشور" ليديا" كه در قسمت شمال آسياى صغير قرار داشت ،صورت گرفت. اين كشور نسبت به مركز حكومت كورش جنبه غربى داشت.
هر گاه نقشه ساحل غربى آسياى صغير را جلو روى خود بگذاريم ،خواهيم ديد كه قسمت اعظم ساحل در خليجك‏هاى كوچك غرق مى‏شود، مخصوصا در نزديكى" ازمير" كه خليج صورت چشمه‏اى به خود مى‏گيرد.
قرآن مى‏گويد ذو القرنين در سفر غربيش احساس كرد خورشيد در چشمه گل آلودى فرو مى‏رود.
اين صحنه همان صحنه‏اى بود كه كورش به هنگام فرو رفتن قرص آفتاب در نظر بيننده در خليجك‏هاى ساحلى مشاهده كرد.
لشگركشى دوم كورش به جانب شرق بود، چنان كه" هردوت" مى‏گويد:اين هجوم شرقى كوروش بعد از فتح "ليديا" صورت گرفت، مخصوصا طغيان بعضى از قبائل وحشى بيابانى كورش را به اين حمله واداشت.
تعبير قرآن" حَتَّى إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَطْلُعُ عَلى‏ قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً" اشاره به سفر كورش به منتهاى شرق است كه مشاهده كرد خورشيد بر قومى طلوع مى‏كند كه در برابر تابش آن سايبانى ندارند، اشاره به اينكه آن قوم بيابان‏گرد و صحرانورد بودند.
كورش لشگر كشى سومى داشت كه به سوى شمال، به طرف كوه‏هاى قفقاز بود، تا به تنگه ميان دو كوه رسيد، براى جلوگيرى از هجوم اقوام وحشى با درخواست مردمى كه در آن جا بودند، در برابر تنگه سد محكمى بنا كرد.
اين تنگه در عصر حاضر تنگه" داريال" ناميده مى‏شود كه در نقشه‏هاى موجود ميان" ولادى كيوكز" و" تفليس" نشان داده مى‏شود، در همان جا كه تا كنون ديوار آهنى موجود است، اين ديوار همان سدى است كه كورش بنا نموده زيرا اوصافى كه قرآن در باره سد ذو القرنين بيان كرده ،كاملا بر آن تطبيق مي كند.(7)
بنا بر اين به احتمال قوي ذو القرنين، کوروش هخامنشي است . نامگذاري او به اين خاطر بوده که کلاهي بر سر مي گذاشته که داراي دو شاخ بوده است.
پي نوشت ها:
1.تفسير فخر رازى، ذيل آيات مورد بحث و كامل ابن اثير ،ج 1 ،ص 287، بعضى معتقدند نخستين كسى كه اين نظريه را ابراز كرده، شيخ ابو على سينا در كتاب الشفا بوده است.
2. الميزان، ج 13 ،ص 414.
3. ترجمه الميزان، ج 13، ص 526.
4. اين كتاب به فارسى ترجمه شده و به نام" ذو القرنين يا كورش كبير" انتشار يافته، بسيارى از مفسران و مورخان معاصر، اين نظريه را با لحن موافق در كتاب هاى خود مشروحا آورده‏اند.
5. به تفسير نور الثقلين ،ج سوم ،ص 294 و 295 مراجعه شود.
6.كتاب دانيال ،فصل هشتم ،جمله‏هاى 1- 4
7.براى توضيح بيش تر به كتاب" ذو القرنين يا كورش كبير" و همچنين" فرهنگ قصص قرآن" مراجعه شود.

پرسش 4:
چرا عدد 7 در اسلام مقام دارد و دليل شرافتش چيست؟
پاسخ:

عدد مقدس در اسلام نداريم. ولي بعضي اعداد راز و رمز هايي در خلقت دارند که ما از آن ها بي خبريم . يکي از اين اعداد "هفت" است و به همين جهت مي بينيم که اين عدد در بسياري جاها ديده مي شود مثلا:
طواف، هفت مرتبه است، مثل عدد رمي جمرات و سعي صفا و مروه،
عدد زمين و آسمان نيز هفت است.
تعداد روزهاي هفته نيز هفت است.
انسان به نيابت هر روز هفته يك طواف (تولي) و يا يك سنگ به شيطان (تبري) و يك سعي ميان صفا و مروه (فرار از غير خدا به سوي خدا) دارد.
اعداد 5 و 12 و 40 و هفتاد نيز اين گونه اند .
اسرار و خواص اين اعداد به خوبي براي ما روشن نيست، هر چند در مورد هر كدام احتمالاتي داده شده است، ولي حقيقت آن را به درستي نمي دانيم.
ممكن است چون عدد هفت در مورد برخي امور واقعي و تكويني مثل طبقات آسمان و زمين به كار رفته است، سعي شده در امور تشريعي نيز اين هماهنگي حفظ شود .
اما عدد 12 ريشه قرآني و روايي دارد. حضرت موسي(ع) با زدن عصا به سنگ، 12 چشمه براي طوايف دوازده گانه بني اسرائيل جاري ساخت. حواريون حضرت عيسي(ع) نيز دوازده نفر بوده اند. جانشينان پيامبر 12 نفرند و يا مثلا در مورد پنج، انبياي بزرگ و صاحب شريعت و يا اصحاب كساء که پنج تن مي­باشد.
در مورد عدد 40 شايد توجه به اين ويژگي باشد كه «چهل» بار تكرار كاري موجب ريشه دار شدن و ملكه شدن آن در وجود انسان مي گردد. مانند حديثي كه از پيامبر گزارش شده :« من اخلص لله اربعين يوما فجرالله ينابيع الحكمه من قلبه علي لسانه؛
هر كس چهل روز تنها براي خدا اخلاص ورزد، خداوند چشمه هاي حكمت را از قلب بر زبانش جاري مي سازد» (1)
نيز در حديثي ديگر مي فرمايد: «هر كس براي نفع امت من چهل حديث حفظ كند، خداوند او را در روز حساب فقيه و دانشمند بر مي انگيزد».(2)
عدد 70 معمولا براي تكثير و فراواني و زيادي به كار مي رود مثلاً خدا درباره منافقين در آيه 80 سوره مباركه توبه مي فرمايد:
«ان تستغفرلهم سبعين مره فلن يغفر الله لهم؛ حتي اگر هفتاد بار براي شان استغفار كني ،هرگز خداوند آن ها را نمي آمرزد». اين گونه تعبير در واقع براي تأكيد مطلب است، يعني هر قدر براي شان استغفار كني ،خداوند آن ها را نمي آمرزد . منظور تعداد و شمارش نيست كه معنا و مفهوم آيه اين باشد كه اگر مثلا 71 بار استغفار كردي، خداوند آن ها را مي آمرزد، درست مثل اين كه كسي به ديگري مي گويد: اگر صد بار هم اصرار كني، قبول نخواهم كرد. مفهوم سخن آن نيست كه اگر 101 بار اصرار كني، مي پذيرم، بلكه منظور اين است كه مطلقا و هرگز نخواهم پذيرفت.
پي­نوشت­ها:
1. ميزان الحكمه، ج 4، ص 1930.
2. همان، ص 1931.

پرسش 5:
فلسفه اينكه چرا نماز جمعه دو ركعت است و در يك ركعت قنوت قبل از ركوع و در ديگري بعد آن است چيست؟
پاسخ:
@@
دليلش حکم و دستور خدا و پيامبر است.
يکي از مسلّمات اسلامي اين است که احکام شرعي تابع و برگرفته از مصالح و مفاسد واقعي است، يعني هر امر شرعي به علت مصلحت ضروري است . هر نهي شرعي ناشي از مفسده‏اي است که بايد ترک شود. خدا براي اين که بشر را به مصالح واقعي که سعادت او در آن است برساند، اموري را واجب يا مستحب کرده؛ براي اين که بشر از مفاسد دور بماند، او را از پاره‏اي کارها منع نموده است. اگر مصالح و مفاسد نبود، نه امري بود و نه نهيي. مصالح و مفاسد و به تعبير ديگر حکمت‏ها به گونه‏اي است که اگر عقل انسان به آن‏ها آگاه گردد، همان حکم را مي‏کند که شرع کرده است.(1) منتهي عقل انسان قادر به کشف همه ملاکات احکام الهي نيست.
عقل انسان حکم کلي را (که هر حکم الهي و شرعي داراي ملاکي و معيار است) درک مي‏کند، ولي در همه موارد حکم جزئي را که در فلان مورد مثلاً ملاک واقعي چيست، نمي‏تواند درک کند، يعني مي‏داند آن حکم فلسفه‏اي دارد، ولي نمي‏داند آن فلسفه چيست و چون شرع دستور داده، آن را تعبداً مي‏پذيرد.
دليل بر اينکه نماز جمعه دو رکعت است، رواياتي است که در «وسائل الشيعه»(2) وارد شده است . طبق روايات فراوان، دو خطبه نماز جمعه به جاي دو رکعت حساب مي‌شود.
در کتاب شريف کافي از امام باقر(ع) آمده است:‌انّها وضعت الرکعتان اللّتان اضافهما النبيّ(ص) يوم الجمعه للمقيم
لمکان الخطبتين؛(3) دو رکعتي که پيامبر بر نماز اضافه کرد، در نماز جمعه به خاطر دو خطبه اضافه نکرد.
قنوت به معناي تواضع و اطاعت و عبادت است(4). ممكن است در نماز جمعه كه از بهترين عبادات است، دو قنوت تشريع شده باشد، به جهت تواضع و عبوديت بيش‏تر. اما دليل عمده آن روايات فراواني است كه در اين باب آمده است. نمونه‏اي از آن‏ها را ذكر مي‏كنيم؛ امام باقر(ع) فرمود:"در نماز جمعه دو قنوت است. در ركعت اول قبل از ركوع و در ركعت دوم بعد از ركوع". (5)
پي‌نوشت‌ها:
1. مرتضي مطهري، مجموعه آثار، ج 20، ص 52.
2. وسائل الشيعه، ج 7، ص 312.
3. کافي، ج 3، ص 272.
4.المنجد.
5.وسائل الشيعه، ج‏4، ص 903.

پرسش 6:
پسر 13 ساله از نحوه بچه دار شدن از طريق پدر و مادر و نيز نحوه زايمان سؤال مي كند .چگونه بايد جواب داد؟
پاسخ:

کودکان در همه زمينه ها کنجکاوي مي کنند . هزاران سوال در ذهن شان مطرح مي شود و هميشه به دنبال پاسخ سوالات مي گردند . والدين مهم ترين منبع کسب اطلاعات کودکان محسوب مي شوند . اما در اغلب مواقع والدين در مقابل سوالات کودکان گيج و دستپاچه مي شوند و نمي دانند چگونه بايد به سوالات پاسخ دهند .
طفره رفتن والدين به نوعي پاک کردن صورت مساله است و کنجکاوي کودک نه تنها کاهش نمي يابد بلکه تشديد نيز مي شود .
بنابراين کودک ممکن است از روش هاي ديگري براي يافتن پاسخ استفاده کند . روش ها مي توانند زمينه ساز انحرافات و آسيب هاي جدي شوند . پس پاسخگويي به سوالات جنسي نيز يکي از مسئوليت هاي والدين است که نبايد از آن شانه خالي کنند .
در پاسخ به سوالات جنسي کودکان بايد به چند نکته توجه نماييد :
1- دادن اطلاعات به کودکان بايد به موازات رشد ذهني آن ها انجام شود . بنابراين اين مسائل را متناسب با درک کودکان بيان کنيد .
2- در مورد بيان مسائل جنسي بايد معتدل بود . همان طور که مسکوت گذاشتن اين موضوعات صحيح نيست ،زياد صحبت کردن در مورد اين مسائل نيز توصيه نمي شود. بهتر است جواب ها مختصر و مفيد باشند، بدون اينکه به جزئيات پرداخته شود . در مورد روابط جنسي يا نحوه دقيق تولد کودک نبايد صحبت شود ،زيرا کودک ظرفيت درک و پذيرش اين موضوعات را ندارد .
3- در مورد اين مسائل به کودک دروغ نگوييد و داستان پردازي نکنيد .
4- در هنگام پاسخ به سوالات جنسي کودک خونسردي خود را حفظ کنيد .
5- به کودک تان اطمينان دهيد که به هر سوالي که در اين زمينه داشته باشد، پاسخ خواهيد داد . اما گوشزد کنيد که اين مسايل کاملا خصوصي است. در اين موارد تنها به شما مراجعه کند. نبايد در حضور ديگران اين مسايل را مطرح کند .
مهم ترين و متداول ترين سوال جنسي کودکان اين است که "بچه چطور به وجود مي آيد ؟" گاهي والدين پاسخ هاي دروغي و يا عجيبي
مي دهند . البته کودکان دير يا زود متوجه نادرست بودن پاسخ ها مي شوند .
بهترين پاسخي كه مي تواند كودكان زير 6 سال را قانع كند، اين است كه:
بچه از يک تخم کوچک در شکم مادر به وجود مي آيد . به تدريج رشد مي کند . وقتي که به حد کافي بزرگ شد، پزشک آن را از شکم مادر خارج مي کند .
اين پاسخ در اغلب مواقع کودکان با سن کمتر از 6 سال را قانع مي سازد.
اما در مورد كودكان 13 ساله كه نزديك بلوغ مي باشند ،كمك گرفتن از گياهان و جانوران براي فهماندن چگونگي توليد مثل و رشد در انسان تو صيه مي شود . وجود تخمدان و گرده در گياهان و تشابه آن با رحم و اسپرم انسان و عبور گرده از يك لوله كه در انسان همان لوله رحمي است و رسيدن گرده به تخمك كه همان لقاح را در انسان نشان مي دهد ،توضيح خوبي مي تواند باشد . البته اين توضيحات را مي توان هنگامي به كودك داد كه در فضاي بلوغ قرار گرفته باشد . مثلا هنگام جشن تكليف او در مدرسه مي توان اين توضيحات را داد . اين اطلاعات تا قبل از رسيدن او به سن راهنمايي بايد در اختيارش بگيرد . اما اگر به سوالات او غلط پاسخ بدهيد ، موجب سلب اطمينان كودك از شما شده و مطمئنا سوال بعدي را نخواهد پرسيد .
در زمان بلوغ ارتباط عاطفي خود را با كودك زياد كنيد. حتي هنگامي كه كودك عصيانگر شده و شما را قبول ندارد، باز هم مهم نيست. اين را به حساب مقتضاي سن او بگذاريد . روابط خصوصي و دو نفره تان را اگر پسر بود، با پدر و اگر دختر بود، با مادر همواره حفظ كنيد، زيرا در اين سن كودك به دنبال فرصتي است كه جواب سوالات خود را بيابد .ما به طور غير مستقيم اين موقعيت را برايش ايجاد مي كنيم .
موفق باشيد.