پاسخ:
با سلام و تشکر به خاطر ارتباط تان با اين مرکز.
كساني نزد خداوند، ديندار و مؤمن محسوب مي شوند كه قلباً دين را پذيرفته، در درون خود به آن اعتقاد داشته باشند. با اجبار و اكراه ممكن نيست دين به دل و روح كسي راه پيدا كند؛ تنها در اختيار خود فرد است كه چيزي را از لحاظ قلبي رد يا قبول كند. آزادي در انتخاب دين به همين معناست؛ يعني انسان بايد با اختيار خودش دين را بپذيرد.
رسيدن انسان به كمال و سعادت دو شرط دارد:
يكي اين كه، در پيش روي خود، راه حق و صحيحي داشته باشد كه به سعادت منتهي شود .
ديگر اين كه، انسان با اختيار خودش اين راه را انتخاب كند و بپيمايد. چون خداوند اين نوع كمال خاص را كه از طريق انتخاب به دست مي آيد، براي انسان اراده كرده و اين سعادت را براي او مي خواهد، پس به انسان قدرت انتخاب داده و در دنيا زمينه و شرايط اعمال اختيار را براي او فراهم كرده است .
از سوي ديگر، راه حق و نقشة مسيري را كه از بين راه هاي باطل به صلاح و رستگاري او منجر مي شود، در مجموعه و برنامة كاملي به نام دين عرضه نموده و به انسان فرمان داده است تا نعمت اختيار و انتخاب خود را در پذيرش و عمل به تعاليم دين به كار گيرد . از اين راه به كمال واقعي خود برسد . اگر انسان اين نعمت را در غير آنچه كه خداوند فرمان داده است، به كار بگيرد، مسئول و معاقب خواهد بود.
يقينا هريك از ما در خود آزادي و اختيار را در انتخاب دين و عقيده دروني مي يابيم؛ در اصطلاح، به اين نيروي اختيار و قدرت انتخاب، آزادي تكويني گفته مي شود ، اما در كنار اين آزادي دروني ، خواست و فرمان خداوند هم وجود دارد ، كه به آن ارادة تشريعي گفته مي شود؛ از لحاظ تشريعي، انسان آزاد نيست كه از آزادي تكويني خود، در غير مسير حق استفاده نمايد و هر آيين و مسلكي را بپذيرد ؛ آزادي در انتخاب دين، يعني انسان با اختيار خود بايد دين حق را بپذيرد، نه اين كه حق دارد هر ديني را خواست انتخاب نمايد.
حال اگر با اختيار خود دين ديگري غير از ديني كه به حكم عقل و منطق حق است پذيرفت، هم در آخرت و هم در دنيا به لحاظ احكام حقوقي و اجتماعي اسلام مسؤول است . با توجه به خصوصيات و موارد احكام صادر شده از سوي خداوند دربارة او عمل خواهد شد .
انسان فطرتاً حق پذير است؛ يعني اگر به حقّانيّت چيزي يقين پيدا كرد، فطرتش آن را خواهد پذيرفت. آموزه ها و باورهاي اصلي دين و دلايل و مقدمات اين باورها، چنان صريح و روشن است كه هر شخصي با سلامت عقل و بيداري فطرت، آن را واقعي و يقيني و مطابق آرزوهاي حقيقي خود يافته، مشتاقانه خواهد پذيرفت.
يكي از معاني فطري بودن اسلام همين است؛ يعني چون دين حق و مطابق واقع است، فطرت پاك انساني آن را قبول مي كند. براي ديندار شدن، اولين قدم، آگاه شدن از حقانيّت دين است و بايد علم و يقين پيدا كرد كه دين اسلام حق است. عمده ترين راه وصول به علم و يقين و يافتن حقّ، تعقّل، تفكّر و انديشه است. به همين خاطر است كه قرآن، سراسر، دعوت به تفكّر و تدبّر و تعقّل است. به خاطر همين، در اول هر رسالة عمليّه اي گفته شده است كه اصول دين بايد بر پاية علم و يقين بنا شود و تقليد كافي نيست.
بنابراين، اسلام به عنوان دين حق، باكي از تعقل و انديشه ندارد، بلكه دربارة آن بسيار تشويق و تأكيد كرده . خدا ميداند كه دين او حق است و انسان با تعقّل حق را خواهد يافت؛ امر و تشويق به تعقّل مي نمايد. در مقابل، دنباله روي آبا و اجداد و پيروي كوركورانه، بسيار مذمت شده و مطرود است. البته انسان بعد از يافتن حق، ممكن است به خاطر دلدادگي به دنيا و چشم بستن بر فطرت خود، دين را نپذيرد كه نتايج آن را هم خواهد ديد .
فرزند يك مسلمان از نظر حقوقي و فقهي مسلمان به حساب مي آيد تا خود فرد و والدين او به لحاظ فقهي و حقوقي دچار مشكل نشوند. مانند اينكه فرد به لحاظ ظاهر و با توجه به تبعيتش از پدر و مادر در احكام معاملات و كفن و دفن و... جزو مسلمانان به حساب مي آيد و برخورد مسلمان با او مي شود .حال اعتقاد قلبي او چيست ؟ آيا واقعا نيز مسلمان است؟ مساله اي است ميان خود و خدا. البته تا زماني كه ابراز مخالفت در جامعه نكند كه احكام ديگري دارد.
تبعيت فرزند در دين از والدين تا زماني است كه فرزند به حدي نرسيده باشد كه خود بتواند با تحقيق و بررسي دين حق را تشخيص دهد و به آن معتقد شود كه معمولا اين امكان ( تحقيق و تشخيص دين حق از غير حق ) در سن بلوغ براي انسان حاصل مي شود. طبق همين مساله در رساله هاي عمليه علما نيز مسلمان بودن هر فرد و مقبول بودن آن نزد خدا را بعد از سن تكليف و رسيدن به سن بلوغ ، موكول به يقين و اعتقاد تحقيقي كرده اند و اعتقاد تقليدي را به اسلام معتبر نمي دانند . كسي كه به صورت تقليدي به خدا و پيامبر و دين اسلام اعتقاد و ايمان داشته ، يقيني
نداشته باشد ، اعتقادش مورد قبول نيست و اعمالش مقبول نزد خدا نيست.
در هيچ دين ديگري چنين تاكيدي بر تحقيقي بودن ايمان و تقليدي نبودن آن ، يافت نمي شود. به عنوان مثال در دين مسيحيت يك شخص مسيحي است، اگر غسل تعميد بر او داده شود و حتي اگر برخي از اعتقادات را نه با عقل و انديشه خود تحقيق و بررسي كرده و رسيده باشد ، بلكه به تقليد از پدر و يا مادر و يا محيط اطراف خود پذيرفته باشد ، مسيحي به حساب مي آيد.
در اديان ديگر هم تبعيت از پدر و مادر تا آخر عمر فرزند ادامه دارد و ايمان مشروط به تعقل و انديشه و تحقيق وبررسي شخصي نيست.
بر همين اساس خداي متعال در قرآن كريم افرادي را كه در مقابل سخن پيامبر ودعوت ايشان به ايمان به خدا و دوري از بت پرستي ، ايمان خود را مستند به ايمان پدران خود در گذشته مي كردند، مورد سرزنش و توبيخ قرار مي دهد كه چرا اعتقاد خود را بر اعتقاد پدران خود حتي اگر غلط باشند پايه ريزي مي كنيد :
« وَ إِذا قيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَيْنا عَلَيْهِ آباءَنا أَ وَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَ لا يَهْتَدُون؛
هنگامى كه به آن ها گفته شود: «از آنچه خدا نازل كرده است، پيروى كنيد!؛مىگويند: «نه، ما از آنچه پدران خود را بر آن يافتيم، پيروى مىنماييم.» آيا اگر پدران شان، چيزى نمىفهميدند و هدايت نيافتند (باز از آن ها پيروى خواهند كرد)"(1)
اسلامي كه چنين اعتقاد تقليدي را مورد سرزنش قرار مي دهد ،چگونه مي تواند خود به تقليدي بودن اعتقاد يك مسلمان ارزش دهد و آن را قبول كند ؟
براي توضيح و مطالعه وسيع تر مي توانيد به تفاسير موجود ذيل آيه شريفه « لااكراه في الدين قد تبين الرشد من الغي »(2) مانند تفسير نمونه و تفسير الميزان ، مراجعه فرمائيد.
پي نوشت :
1. بقره (2) ، آيه 256.
2. همان، آيه 170.