آيا ذولقرنين همان كوروش است؟ اگر نيست پس ذو لقرنين كه بود؟
ياجوج و ماجوج كه هستن؟آيا آن ها انسان هستند؟ قومي كه مي گويند ذولقرنين نجات داد در كجا زندگي مي كردند؟
سدي كه ذولقرنين ساخت در كجا قرار دارد؟

پاسخ:
پرسشگر محترم با سلام و تشکر از ارتباطتان با اين مرکز؛
در اين كه «ذو القرنين» چه كسى بوده است؟ مفسران اختلاف نظر داشته و ديد گاها متفاوت مي باشد. مهم ترين آن ها سه نظريه زير است:
اول- بعضى او را اسكندر ذو القرنين، مى‏خوانند و معتقدند: او بعد از مرگ پدرش بر كشورهاى روم، مغرب و مصر تسلط يافت.شهر اسكندريه را بنا نمود، سپس شام و بيت المقدس را در زير سيطره خود گرفت، و از آن جا به ارمنستان رفت عراق و ايران را فتح كرد، سپس قصد «هند» و «چين» نمود، از آن جا به «خراسان» بازگشت، شهرهاى فراوانى بنا نهاد، به عراق آمد و بعد از آن در شهر «زور» بيمار شده از دنيا رفت. جسد او را به اسكندريه بردند .در آن جا دفن نمودند. (1)
دوم- جمعى مورخين معتقدند: ذو القرنين يكى از پادشاهان «يمن» بوده (پادشاهان يمن به نام «تبع» خوانده مى‏شدند كه جمع آن «تبابعه» است). از جمله «اصمعى» و «ابن هشام» «ابو ريحان بيرونى» را مى‏توان نام برد كه از اين نظريه دفاع كرده‏اند. حتى در اشعار «حميرى‏ها» (كه از اقوام يمن بودند) و بعضى از شعراى جاهليت اشعارى ديده مى‏شود كه در آن ها افتخار به وجود «ذو القرنين» كرده‏اند. (2)
سوم - نظريه سوم كه- ضمناً جديدترين آن ها محسوب مى‏شود-آن است كه دانشمند معروف اسلامى «ابوالكلام آزاد» ارئه داده است. (3)
طبق اين نظريه، ذو القرنين «كوروش كبير» پادشاه هخامنشى است.
از آن جا كه نظريه اول و دوم، تقريباً مدرك قابل ملاحظه تاريخى ندارد، و از آن گذشته، نه اسكندر مقدونى داراى صفاتى است كه قرآن براى ذو القرنين، شمرده و نه هيچ يك از پادشاهان يمن. به همين دليل، بحث را بيش تر روى نظريه سوم متمركز مى‏كنيم. در اين جا
لازم مى‏دانيم به چند امر دقيقاً توجه شود:
الف - چرا ذو القرنين (صاحب دو قرن) به اين نام ناميده شده است؟
بعضى معتقدند: اين نام‏گذارى به خاطر آن است كه: او به شرق و غرب عالم رسيد كه عرب از آن تعبير به قرنى الشمس (دو شاخ آفتاب) مى‏كند.
بعضى ديگر معتقدند: اين نام به خاطر اين بود كه: دو قرن زندگى يا حكومت كرد
بعضى مى‏گويند: در دو طرف سر او برآمدگى مخصوصى بود، و به خاطر آن به «ذو القرنين» معروف شد. بالاخره بعضى بر اين عقيده‏اند كه: تاج مخصوص او داراى دو شاخك بود.
عقائد ديگرى نيز در اين زمينه وجود دارد(4)
ب: از قرآن مجيد، به خوبى استفاده مى‏شود: ذو القرنين داراى صفات ممتازى بود از جمله:
- خداوند اسباب پيروزى‏ها را در اختيار او قرار داد.
- او سه لشگركشى مهم داشت. نخست به غرب، پس از آن به شرق، و سرانجام به منطقه‏اى كه در آن جا يك تنگه كوهستانى وجود داشته، در هر يك از اين سفرها با اقوامى برخورد كرد
- او مرد مؤمن، موحّد و مهربانى بود، از طريق عدل و داد، منحرف نمى‏شد، به همين جهت، مشمول لطف خاص پروردگار بود. او يار نيكوكاران، دشمن ظالمان و ستمگران بود، به مال و ثروت دنيا علاقه‏اى نداشت.
- او هم به خدا ايمان داشت و هم به روز رستاخيز.
- او سازنده يكى از مهم ترين و نيرومندترين سدّها است، سدّى كه در آن به جاى آجر و سنگ از آهن و مس استفاده شد ( اگر مصالح ديگر در ساختمان آن نيز به كار رفته باشد، تحت الشعاع اين فلزات بود) . هدف او از ساختن اين سدّ، كمك به گروهى مستضعف در مقابل ظلم و ستم قوم يأجوج و مأجوج، بوده است.
اما از قرآن چيزى كه صريحاً دلالت كند پيامبر بوده، استفاده نمى‏شود، هر چند تعبيراتى در قرآن در اين باره هست
قبل از نزول قرآن نامش در ميان جمعى از مردم شهرت داشت. قريش يا يهود از پيغمبر در باره او سؤال كردند، چنان كه قرآن مى‏گويد:« يَسْئَلُونَكَ عَنْ ذِي الْقَرْنَيْنِ؛ از تو در باره ذو القرنين سؤال مى‏كنند». در برخي روايات اسلامى كه از پيامبر و ائمه نقل شده، مى‏خوانيم: «پيامبر نبود، بلكه بنده صالحى بود». (5)
ج: اساس قول سوم (ذو القرنين، كوروش كبير بوده ) به طور فشرده بر دو اصل استوار است:
نخست اين كه: سؤال‏كنندگان درباره اين مطلب از پيامبر ا- طبق رواياتى كه در شأن نزول آيات نازل شده است- يهود بوده‏اند، يا قريش به تحريك يهود، بنابراين، بايد ريشه اين مطلب را در كتب يهود پيدا كرد.
از ميان كتب معروف يهود، به كتاب «دانيال» فصل هشتم، باز مى‏گرديم، در آن جا چنين مى‏خوانيم:
«در سال سلطنت «بَلْ شَصَّر» به من كه دانيالم رؤيائى مرئى شد، بعد از رؤيائى كه اولًا به من مرئى شده بود و در رؤيا ديدم، و هنگام ديدنم چنين شد كه من در قصر «شُوشان» كه در كشور «عيلام» است بودم، و در خواب ديدم كه در نزد نهر «اولاى» هستم، و چشمان خود را برداشته نگريستم و اينك قوچى در برابر نهر، بايستاد و صاحب دو شاخ بود، و شاخ‏هايش بلند بود و يكى از ديگرى بلندتر و بلندترين آن ها آخر بر آمد و آن قوچ را به سمت «مغربى» و «شمالى» و «جنوبى»، شاخ‏زنان ديدم، و هيچ حيوانى در مقابلش مقاومت نتوانست كرد، و از اين كه: احدى نبود كه از دستش رهائى بدهد. لهذا موافق رأى خود عمل مى‏نمود، و بزرگ مى‏شد ...». (6)
پس از آن در همين كتاب از «دانيال» چنين نقل شده: «جبرئيل بر او آشكار گشت و خوابش را چنين تعبير نمود:
قوچ صاحب دو شاخ كه ديدى ملوك «مدائن و فارس» است (يا ملوك ماد و فارس است)».
يهود از بشارت رؤياى «دانيال» چنين دريافتند كه دوران اسارت آن ها با قيام يكى از پادشاهان ماد و فارس، و پيروز شدنش بر شاهان «بابل»، پايان مى‏گيرد، و از چنگال بابليان آزاد خواهند شد.
چيزى نگذشت كه «كوروش» در صحنه حكومت ايران ظاهر شد، كشور ماد و فارس را يكى ساخت، سلطنتى بزرگ از آن دو پديد آورد، همان گونه كه رؤياى «دانيال» گفته بود كه: آن قوچ شاخ‏هايش را به غرب و شرق و جنوب مى‏زند ،«كوروش» نيز در هر سه جهت فتوحات بزرگى انجام داد.
يهود را آزاد ساخت و اجازه بازگشت به فلسطين به آن ها داد.
در بعضى از تعبيرات «تورات»، از «كوروش» تعبير به عقاب مشرق، مرد تدبير كه از مكان دور خوانده خواهد شد، آمده است. (7)
درباره سد ذوالقر نين بايد گفت : دقيقا نمي توان گفت اين سد در کجاست، اما طبق گواهى برخي دانشمندان در سرزمين قفقاز ميان درياى خزر و درياى سياه سلسله كوه‏هايى است همچون يك ديوار كه شمال را از جنوب جدا مى‏كند، تنها تنگه‏اى كه در ميان اين كوه‏هاى ديوار مانند وجود دارد ،تنگه" داريال" معروف است، در همان جا تا كنون ديوار آهنين باستانى به چشم مى‏خورد، به همين جهت بسيارى معتقدند كه سد ذو القرنين همين سد است.(8)
درباره ياجوج وماجوج بايد گفت :
به گفته مفسر بزرگ، علامه طباطبائى در" الميزان" از مجموع گفته‏هاى تورات استفاده مى‏شود كه ماجوج يا ياجوج و ماجوج، گروه يا گروه‏هاى بزرگى بودند كه در دوردست‏ترين نقطه شمال آسيا زندگى داشتند. مردمى جنگجو و غارتگر بودند .(9)
دلائل فراوانى از تاريخ در دست است كه در منطقه شمال شرقى زمين در نواحى مغولستان در زمان هاى گذشته گويى چشمه جوشانى از انسان وجود داشته، مردم اين منطقه به سرعت زاد و ولد مى‏كردند، پس از كثرت و فزونى به سمت شرق، يا جنوب سرازير مى‏شدند، همچون سيل روانى اين سرزمين ها را زير پوشش خود قرار مى‏دادند، و تدريجا در آن جا ساكن مى‏گشتند.
براى حركت سيل‏آساى اين اقوام، دوران هاى مختلفى در تاريخ آمده است كه يكى از آن ها دوران هجوم اين قبائل وحشى در قرن چهارم ميلادى تحت زمامدارى" آتيلا" بود كه تمدن امپراطورى روم را از ميان بردند.
دوران ديگر كه ضمنا آخرين دوران هجوم آن ها محسوب مى‏شود ،در قرن دوازدهم ميلادى به سرپرستى چنگيز خان صورت گرفت كه بر ممالك اسلامى و عربى، هجوم آوردند . بسيارى از شهرها از جمله بغداد را ويران نمودند.
در عصر كورش نيز هجومى از ناحيه آن ها اتفاق افتاد كه در حدود سال پانصد قبل از ميلاد بود، ولى در اين تاريخ، حكومت متحد ماد و فارس به وجود آمد . اوضاع تغيير كرد. آسياى غربى از حملات اين قبائل آسوده شد.
به اين ترتيب نزديك به نظر مى‏رسد كه ياجوج و ماجوج از همين قبائل وحشى بوده‏اند. مردم قفقاز به هنگام سفر كورش به آن منطقه تقاضاى جلوگيرى از آن ها را از وى نمودند، او نيز اقدام به كشيدن سد معروف ذو القرنين نمود.(10)
پي نوشت ها :
1.تفسير نمونه، ج‏12، ص 587.
2.همان، ص 588.
3. همان.
4. همان، ص 589.
5. همان، ص 590.
6. همان، ص 591.
7. همان، ص 592.
8.همان، ص550.
9. الميزان ،ج 13 ،ص1 41.
10. تفسير نمونه، ج‏12، ص 552 .