با سلام مدتهاست که از طریق رسانه های داخلی می شنویم که جهان وبه ویژه غرب به سمت خداباوری و دینداری پیش می رود می خواستم بدانم که آیا واقعا همینطور است ؟ و این که آیا در میان دانشمندان و مخصوصا فلاسفه چنین گرایشاتی وجوددارد؟
با توجه به این که این سئوال خیلی مرا اذیت می کند خواهش می کنم جواب مبسوط ومستدلی ارایه بفرمایید. به این دلیل که باوجود این که ما می گوییم وجود خدا بدیهی است چطور برخی از فلاسفه ودانشمندان آن را انکار می کنند
در ضمن اگر واقعا چنین گرایشاتی وجود دارد آیا معنویتی که آنها قبول دارند همان است که ما قبول داریم یا حداقل نزدیک به آن هست ؟
پرسش 1:
آمار دينداران شرح : مدت هاست که از طريق رسانه هاي داخلي مي شنويم که جهان و به ويژه غرب به سمت خداباوري و دينداري پيش مي رود .آيا واقعا همين طور است ؟ آيا در ميان دانشمندان و مخصوصا فلاسفه چنين گرايشاتي وجود دارد؟
پاسخ:
پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مركز
هم آمارها به اين حقيقت اشاره دارند و هم شواهد و قرائن گوناگون بر اين امر دلالت دارند كه دوران انكار مطلق امور ماورايي و معنوي كه حدود دو قرن بر جوامع غربي سابه افكنده بود و در مقاطعي به اوج خود رسيده بود ، به نوعي رو به افول نهاده و گرايش به حقايق ماورايي وامور باطني و معنوي به شدت رو به افزايش است .
البته دست هاي پشت پرده و مديريت جهاني غرب تلاش نمود كه از اين گرايش روز افزون و متمايل شدن اين باور به سمت ديانت و خداباوري به شكلي جلوگيري كرده ، به همين دليل فرقه ها و گرايش هاي ماورايي با محوريت اموري غير از عقايد روشن ديني و خدا و اديان آسماني را شكل دهد و تمايل به امور ماورايي را در گرايشات متضاد يا مخالف با مباني ديني ارضا نمايد .
به همين خاطر است كه نهضت عظيم ساخت فيلم هاي ماورايي در يك دهه اخير به شدت رواج پيدا كرده، فيلم هايي نظيرماتريكس و ارباب حلقه ها و هري پاتر و ده ها نمودنه مشابه از همين قبيل است .
اما در عين اين تلاش ها و علي رغم شكل گيري گروه هاي عرفان هاي نوظهور و اديان غير آسماني ، اقشار فرهيخته و تحصيل كرده در بسياري از كشورها گرايش روز افزوني را به سوي خدامحوري و دين داري به معناي خاص يا عام دارند . آمارها نشان مي دهد كه گرايش به اسلام - به رغم حجم سنگين تبليغات و حمله هاي رسانه اي عليه اسلام - در كشورهاي غربي بالاترين آمارها را به خود اختصاص داده است تا جايي كه برخي مسئولين در كشورهاي اروپايي نسبت به مسلمان شدن اروپا در دهه هاي آتي هشدار داده اند .
مشكل اصلي دين گريزي در جوامع غربي تفكرات و مباني فكري و شيوه هاي رايج دين مداري در اين جوامع بود كه در رنسانس موجب طرد و نفرت گرايش هاي ديني و مبلغان آن گرديد ؛ به تعبير ديگر دلزدگي و انزجار از مسيحيت و مبلغان رسمي آن عملا به طرد و دوري از دين و دين باوري و خداجويي انجاميد ؛ اما با گسترش دانش بشري و آشنايي با مباني فكري و عقلي و معارف ديگر اديان از جمله اسلام ، گرايش به دين و دين داري در معناي دقيق و درست كلمه و به خصوص گرايش به اسلام رشد فزاينده اي داشته است .
كارل اليس » ( Carl Ellis ) ، محقق برجسته امور اديان در آمريکا و نويسنده کتاب « اسلام در آمريکا » گفته است :
« جميعت مسلمانان آمريكا رشد 6 درصدي دارد كه 80 درصد آن ، مربوط به افرادي است كه تازه از مسيحيت به اسلام گرويده اند و 20 درصد مربوط به مسلمانان مهاجر است . اگر اسلام اين رشد را حفظ كند ، تا 17 سال ديگر ، در چندين شهر بزرگ آمريكا ، جميعت مسلمانان بيش تر از جميعت مسيحيان خواهد شد » .
"هنري کيسينجر" ، وزير خارجه اسبق آمريكا ، در مقاله اي در سال 1990 نوشته است : " در ده سال آينده ، افزايش چشمگير جمعيت مسلمانان ، بزرگ ترين هشدار براي آمريکا خواهد بود . " يکي از رسانه هاي محافظه کار آمريكا نيز خطاب به دولتمردان آمريكايي مي گويد : " به زودي مردم آمريکا ، با صداي اذان از خواب بيدار خواهند شد ! " (1)
اما در خصوص گرايش هاي ديني در بين دانشمندان بايد گفت كه توقع اين نمي رود كه دانشمندان علوم تجربي به شكل خاص تمايلات مستقيمي را به واسطه علوم خود - كه معمولا با ديدي ضد دين و انسان مدارانه و طبيعت گرايانه تدوين شده است- داشته باشند ؛ اما در عين حال وقتي دوره هجمه وسيع عليه دين و توجيه همه عقايد ديني با تجربيات بشري به پايان رسيد . بشر با رسيدن به تجربه هاي كامل تر و تحقيقات عميق تر نادرستي بسياري از مواضع قبلي خود را دريافت .
اين همان حقيقتي است كه پاستور به آن اشاره كرد و گفت :« اندكي دانش انسان را از خدا دور مي كند و دانش بسيار او را به خدا نزديك » ؛ در نتيجه در دهه هاي اخير بسياري از انديشمندان غربي گرايش مجددي و نگاهي نو به رابطه باورهاي ديني و آموزه هاي علوم تجربي اندخته و حتي كتاب هاي مفيدي نيز در اين خصوص نگاشته شده ، يكي از بهترين كتاب ها در اين خصوص كتاب "خدا و علم" نوشته ژان گيتون فيلسوف بزرگ غربي و برادران بوگدانف دو دانشمند فيزيك كوانتوم است .
اما در بين دانشمندان علوم عقلي و انساني و به خصوص فيلسوفان غربي هم گرايش به دين حتي برگشتن از تمايلات و عقايد ضد دين به سمت خدا مداري و دين باوري به وضوح مشاهده مي شود . برجسته ترين نمونه اخير آن متفكر انگليسي زبان "آنتوني فلو" است كه پس از نيم قرن الحاد و انكار خداوند، به آن ايمان آورد . رسما همه باورهاي خداگريزانه خود را نادرست خواند و از آن ها بازگشت .
البته فلسفه غرب به معناي دقيق خود نوعي معرفت شناسي است ، نه فلسفه الهياتي به معناي دقيق يوناني ، اما با همين گرايش ها هم كم نيستند. فيلسوفان غربي كه به خداوند و عالم غيب و دين به معناي عام آن باور دارند .
پي نوشت :
1. http://dari.irib.ir/index.php/2010-08-14-07-09-55/2010-08-14-07-13-02/22...
پرسش 2:
به اين دليل که با وجود اين که ما مي گوييم وجود خدا بديهي است، چطور برخي از فلاسفه ودانشمندان آن را انکار مي کنند ؟
پاسخ:
در خصوص انكار خدا و دين از طرف بسياري از دانشمندان غربي بايد به اين نكته توجه داشت كه غالب اين گرايش هاي دين گريزانه و حتي دين ستيزانه ، نوعي برخورد مصداقي با حقيقت دين و خدا است ، نه با اصل اين مقوله ؛ در واقع اكثريت اين افراد ، چه در دانشمندان و تحصيل كرده گان و چه در توده عوام جامعه غالبا با مصداق تبيين شده در مراكز ديني شان از خدا و دين گريزان و بي اعتقادند، نه با اصل حقيقتي متعالي به نام خدا . اگر اين حقيقت در قالبي مبرهن و مستدل برايشان تبيين گردد ، به آساني به آن معتقد مي شوند .
نمونه روشن اين انكار در مناظره خواندني فيلسوف مسيحي ژان گيتون و هنرمند ملحد "ژاك لانزمن" ديده مي شود كه در آن جا لانزمن تاكيد مي كند : نمي توانم به خدايي كه ريش دارد و چنين و چنان است معتقد باشم (1) ؛ او با اين تعبير به تفكر مسيحيان در تجسد و ترسيم خداي پدر در قالب پيرمردي با ريش بلند مي تازد و آن را انكار مي نمايد . به روشني پيداست كه وي اصل تفكر و باور به خدا را انكار نمي كند. بلكه تصور رايج مسيحي در اين زمينه مورد انكار اوست .
البته در جوامع غربي و شرقي هستند افرادي كه به طور روشن و قطعي با هر نوع گرايش به خدا و دين در ستيزند . تفكرات بي خدايي را به شدت ترويج مي نمايند ، اما جالب آن جاست كه افراد منصف و عاقل در اين گروه نيز واقع بينانه نوعي بي خدايي سلبي را ترويج مي نمايند، نه بي خدايي ايجابي را ؛ در واقع اينان تاكيد دارند كه دلايل خداباوران و معتقدان به خدا را قابل قبول و كافي نمي دانند ، نه اينكه دليلي بر اثبات فقدان خدا و نادرست بودن اعتقاد به وجود خدا داشته باشند .
در نتيجه بزرگ ترين بي خدايان عصر جديد كه تلاش هاي گوناگوني در مسير مخالفت با باورهاي رايج مومنانه دارند. تاكيد مي كنند كه آن ها در برابر گزينه وجود خدا به دليل قانع كننده اي دست نيافتند . در نتيجه زندگي خود را بر اساس فرضيه نبودن خدا بنا نهاده اند ، نه اين كه دليلي قانع كننده بر نبودن خدا داشته باشند . اكثر اين افراد در مقام رد و انكار باورهاي مومنان به خدا به دلايل و براهين و باورهاي الهيات مسيحي استناد مي كنند ، نه باورهاي اسلام و فلاسفه اسلامي .
بديهي بودن وجود خدا به معني همگاني و مطلق بودن باور به اين امر نيست . بديهيات هم در بسياري از موارد براي افراد گوناگون به مرحله علم و معرفت نمي رسند ؛ اعتقاد به خداوند از زمره فطريات معرفي مي شود كه خود شاخه اي از بديهيات است ، اما امور فطري تنها در برخي شرايط و موقعيت هاي روحي و رواني و در شرايط دوري از پيش داروي و تلقي به قبول نمودن برخي باورهاي مخالف قابل ادراك خواهد بود .
از طرف ديگر فطري بودن خداشناسي به مفهوم سلب اختيار از انسان نيست. فطرت جبرآور نيست. انسان ميتواند به رغم درك فطري خود و متاثر از گرايشات و تمايلات دروني و مايل به زندگي آزاد و بي منع و محدوديت ، در خصوص اعتقاد به خدا و دستورات ديني تصميم گيري و رفتار کند.
به علاوه فطرت توحيدي و ادراك آن مستلزم يک نورانيت و صفاي باطني و قلبي است . بر اثر زندگي در محيطي كه مظاهر فساد و گناههاي پي در پي در آن به وفور رواج دارد و خود انسان هم مبتلا به بسياري از آن ها است ،چه بسا اين نور در وجود فرد خاموش و يا کم فروغ گردد . اين امر در نهايت به شک و ترديد در وجود خداوند منجر شود.
پي نوشت :
1.« آن كه به خدا ايمان داشت و آن كه به خدا ايمان نداشت» ژان گيتون-ژاك لانزمن. عباس آگاهي. دفتر نشر فرهنگ اسلامي.
پرسش 3:
در ضمن اگر واقعا چنين گرايشاتي وجود دارد ،آيا معنويتي که آن ها قبول دارند، همان است که ما قبول داريم يا حداقل نزديک به آن هست ؟
پاسخ:
جوامع غربي بعد از حدود دو قرن انكار امور معنوي و ماورايي، به نوعي بازگشت به اين حقيقت را تجربه مي كنند . در اين مسير هم يقينا مسير هاي گوناگوني را به شكل آزمون و خطا در پيش خواهند داشت . چه بسا عرفان هاي كاذب و نوظهوري آنان را خود مشغول نمايد ؛ اما به نظر مي رسد ديري نپايد كه نقايص آشكار اين گرايش ها هم خود نمايي كرده ، توده جوامع را به سمت توجه به معنويتي كامل تر كه پاسخگوي جامعي به همه پرسش ها و نيازمندي هايشان باشد ، بكشاند .
اشتراكات خوب و قابل قبولي در بين امور معنوي و ماورايي در ميان اديان گوناگون و گرايش هاي به امور ماورايي و ديني در نسل هاي جديد مشاهده مي شود . نشانه بارز آن تشكيل گروه هايي است كه با محوريت امور اخلاقي وانساني و فطري شكل مي گيرد. مانند گروه هاي ضد جنگ و صلح طلب و مبارزه عليه استبدادهاي سياسي و اجتماعي و فرهنگي در كشورهاي بزرگ . منشأ و ريشه اصلي اين گرايش ها را مي توان در فصل مشترك همه اديان جستجو نمود .ولي معنويت آن ها كاملا مورد تاييد ما نيست.