لطفا تفاوت مابین فلسفه، عرفان، عقل و خکمت را بیان نمایید.

با سلام و تشکر به خاطر ارتباط تان با اين مرکز.
تفاوت عقل و حکمت روشن است، زيرا عقل از ابزار شناخت حکمت است، و حکمت در قبال عقل نيست، عقل همانند ساير ابزار شناخت مانند حواس ظاهري و باطني و يا شهود قلبي وسيله و ابزار شناخت است.
اما حکمت ممکن است محصول شناخت عقلي و قلبي باشد از اين رو گفته شده: براي حکمت معاني زيادي از قبيل: معرفت و شناخت اسرار جهان هستي، و آگاهي از حقايق قرآن و رسيدن به حق از نظر گفتار و عمل و بالاخره معرفت و شناسايي خدا، ذکر شده است که همه آنها در يک معناي وسيع جمع است. (1)
اما درباره تفاوت فلسفه و عرفان بايد گفت:
از نظر مفهوم و محتوا و موضوع عرفان و فلسفه با هم تفاوت‌هايي دارد، زيرا عرفان و فلسفه، گذشته از تفاوت مفهومي و اصطلاحات خاص هر کدام، بايد به تفاوت جوهري بين آن ها نيز توجه کرد، بدين بيان که آنچه را حکيم با پاي چوبين عقل مي‌رود و مي‌فهمد و با قياس و برهان تبيين و اثبات مي‌کند، عارف با تمام وجود مي‌چشد و با قلب شهود کرده و در عرفان نظري تفسير مي‌کند، بديهي است که بين فهميدن معارف و چشيدن آن فاصله‌اي به اندازه مفهوم هستي و حقيقت ذات هستي است . از اين رو صدر المتالهين مي‌گويد: فرق بين علوم اهل نظر و فکر، و معارف اهل بصيرت و عرفان مانند فرق ميان فهميدن معناي شيريني و چشيدن آن است، نيز همانند فرق بين فهميدن معناي صحت و سلامت با صحيح و سلام بودن است. (2)
بنابراين معلوم مي‌شود که انسان براي درک حقايق هستي دو راه پيش رو دارد:
راه استدلال و برهان که با آن انسان از حقايق عالم آگاه شده و به شناخت توحيد نايل مي‌شود،
راه کشف و شهود که به واسطه آن انسان به ملکوت هستي مي‌رسد . ظهورات حق سبحانه و اسماي حسناي او را با چشم دل مشاهده مي‌کند. بنابراين راه اول را اصطلاحا فلسفه و شناخت فلسفي مي‌گويند، راه دوم را عرفان و شناخت عرفاني مي‌نامند. (3)
تفاوت ديگر بين عرفان و فلسفه از طريق تمايز موضوع آن دو به دست مي‌آيد، بدين بيان که عرفان نظري درباره وجود حق سبحانه از حيث دو ارتباط (ارتباط حق با خلق و ارتباط خلق با حق) بحث مي‌کند که هدف همان ارتباط قيومي حق تعالي با ما سوي و ارتباط تقومي هستي با حق است.
اما موضوع فلسفه موجود مطلق (وجود با قطع نظر از اين که مرتبه مشخص از آن مورد توجه باشد= وجود بما هو وجود) است. در اين باره مسايلي ديگر نيز مطرح است که تفصيل آن را در منبع ذيل جويا شويد. (4)
گر چه حکمت‌عرفاني و حکمت فلسفي اين تفاوت‌ها را دارند، ولي کمک متقابل نسبت به همديگر مي‌کنند از اين رو گفته شده: ميان فلسفه و عرفان روابط متقابلي بر قرار است، زيرا عرفان واقعي تنها از راه بندگي خدا و اطاعت از دستورات او حاصل مي‌شود . بندگي خداوند بدون شناخت او امکان ندارد، شناختي که نيازمند به اصول فلسفي است. ديگر اين که تشخيص مکاشفات صحيح عرفاني با عرضه داشتن آن ها بر موازين عقل و شرع، انجام مي‌گيرد و با يک يا چند واسطه به اصول فلسفي، منتهي مي‌شود.
از سوي ديگر، چون شهود عرفاني يک ادارک باطني و کاملا شخصي است، تفسير ذهني آن به وسيله مفاهيم و انتقال دادن آن به ديگران با الفاظ و اصطلاحات، انجام مي‌گيرد . با توجه به اين که بسياري از حقايق عرفاني فراتر از سطح فهم عادي است، بايد مفاهيم دقيق و اصطلاحات مناسبي به کار گرفته شود که موجب سوء تفاهم و بد آموزي نشود. تعيين مفاهيم دقيق محتاج ذهن ورزيده است که جزء با ممارست در مسايل فلسفي، حاصل نمي‌شود.
اما درباره کمک‌هاي عرفان به فلسفه گفته شده: مکاشفات و مشاهدات عرفاني مسايل جديدي را براي تحليلات فلسفي فراهم مي‌کند که به گسترش چشم انداز و رشد فلسفه کمک مي‌کند.
چه اين که در مواردي که علوم فلسفي مسايلي را از راه برهان اثبات مي‌کند، شهودهاي عرفاني مويدات نيرومندي براي صحت آن ها به شمار مي‌رود.آنچه را فيلسوف با عقل مي‌فهمد، عارف با شهود قلبي مي‌يابد. (5)

پي‌نوشت‌ها:
1. تفسير نمونه، ج 2، ص 252 - 253، نشر دار الکتب الاسلاميه، تهران، بي‌تا .
2. تفسير القرآن الکريم، مقدمه تفسير سوره واقعه، ص 9، نشر بيدار، قم 1411 ق .
3. آموزه‌هاي عرفاني از منظر امام علي (ع) ص 52، نشر پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي، قم، 1384ش.
4. همان، ص 54.
5. آموزش فلسفه ج 1، ص 114، نشر سازمان تبليغات اسلامي، 1364 ش .