بسمہ اللہ
السلام علیکم!
ما معنی ان النبی والآیمۃ مخلوقون من نور اللہ؟ (1)
ماذاھوالسبب فی عدم کون الظل للنبی والامام؟ (2)
ھل المعصومون داخلون فی نوع البشر ام لھم حقیقۃ غیر حقیقۃ البشر؟ (3)
ھل من الغلو ان نعتقد ان المعصومین ھم مقسم الفیض والواسطۃ بین الخلق والخالق والامرالتکوینیۃ تجری علٰی ایدیھم وتھبط الیھم کمااشیرالیہ فی الاخبار؟ (4)
ھل الآیمۃ قادرون علی الحضور فی اماکن متعددۃ فی آن واحد؟ (5(
ھل یجوزطلب الحواۂج عن المعصومین بما انھم احیاء یرزقون وعبادمکرمون قادرون علی الاغاثۃ بقدرۃ اللہ؟ (6)
ھل تصح نسبۃ المعجزۃ الٰی الانبیاءوالآیمۃ وھی من نعلھم ام لا؟ (7)
الاحقر
سید ندیم محسن
پرسش 1:
عقايدي شرح : بسمہ اللہ ما معني ان النبي والآيمه مخلوقون من نور اللہ؟
پاسخ:
پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
منظور از اينكه اهل بيت (عليهم السلام) و همچنين مطابق برخي از روايات(1)، شيعيان و محبان ايشان از نور خدا خلق شده اند، ممکن است اين باشد كه خلقت ايشان داراي خصوصيات خاصي بوده كه اين خصوصيت در غير ايشان يافت نمي شود .براي تعظيم خلقت ايشان به سبب وجود همان خصوصيت، اين نحوه از خلقت به خداوند متعال نسبت داده شده و «نور الله» گفته شده ، اين نسبت، نسبت حقيقي نيست بلكه تكريمي و تشريفي است. به اين نحوه از نسبت ها اضافه تشريفي اطلاق مي شود مانند اضافه شدن بيت و ناقه و روح به خدا و اطلاق بيت الله ، ناقه الله، روح الله.
اما براي اينكه با خصوصيت خلقت معصومين (عليهم السلام) و پيروان ايشان بيش تر آشنا بشويم ،بهتر است كه برخي از روايات را نقل نمائيم.
مرحوم شيخ كليني(ره) در كتاب شريف اصول كافي از ابوحمزه ثمالي نقل مي كند كه امام باقر (ع) فرمود:«إِنَّ اللَّهَ جَلَّ وَ عَزَّ خَلَقَنَا مِنْ أَعْلَى عِلِّيِّينَ وَ خَلَقَ قُلُوبَ شِيعَتِنَا مِمَّا خَلَقَنَا مِنْهُ وَ خَلَقَ أَبْدَانَهُمْ مِنْ دُونِ ذَلِكَ وَ قُلُوبُهُمْ تَهْوِي إِلَيْنَا لِأَنَّهَا خُلِقَتْ مِمَّا خُلِقْنَا مِنْه...؛(2)
خداي عزوجل ما اهل بيت را از اعلي عليين خلق نمود . قلب پيروان ما را هم از همان چيزي كه ما را خلق نمود آفريد . ابدان ايشان را از غير آن آفريد.قلوب ايشان متمايل به ماست زيرا از همان چيزي كه ما خلق شده ايم ،ايشان نيز خلق شده اند..»
همچنين مرحوم شيخ صدوق (ره) در كتاب علل الشرايع از امام صادق (ع) نقل مي كند :« إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى خَلَقَنَا مِنْ نُورٍ مُبْتَدَعٍ مِنْ نُورٍ رَسَخَ ذَلِكَ النُّورُ فِي طِينَةٍ مِنْ أَعْلَى عِلِّيِّينَ وَ خَلَقَ قُلُوبَ شِيعَتِنَا مِمَّا خَلَقَ مِنْهُ أَبْدَانَنَا وَ خَلَقَ أَبْدَانَهُمْ مِنْ طِينَةٍ دُونَ ذَلِكَ فَقُلُوبُهُمْ تَهْوَى إِلَيْنَا لِأَنَّهَا خُلِقَتْ مِمَّا خُلِقْنَا مِنْه...؛(3)
خداوند تبارك و تعالى ما را از نورى كه در طينتى از اعلا عليّين رسوخ نموده آفريد . قلوب شيعيان مان را از آنچه بدن هاى ما را از آن آفريد ايجاد كرد . بدن هاي شان را از طينتى ديگر خلق نمود، دل هايشان به ما متمايل مىباشد...»
با توجه به روايات مذكور و روايات متعدد ديگري كه وجود دارد ،مشخص مي شود كه خلقت معصومين (عليهم السلام) و پيروان ايشان خلقت خاصي بوده است.
اين نحوه از خلقت، به معناي جبر در انجام خيرات نيست، بلكه چون خداوند متعال علم به پاكي آن ها داشته، طينت آن ها را هم مخصوص قرار داده است چنان كه باغباني كه علم به برتري يك گل دارد ،گلدان و خاك آن را مخصوص قرار مي دهد.
پي نوشت ها:
1. بحار الأنوار ، ج25، ص 21
2. اصول كافي، ج2، ص 4
3. علل الشرائع، ج1، ص 117
پرسش 2:
(1) ماذاھوالسبب في عدم کون الظل للنبي والامام؟
پاسخ:
در کافي حديثي از امام باقرآمده به شرح زير:
كَانَ فِي رَسُولِ اللَّهِ ص ثَلَاثَةٌ لَمْ تَكُنْ فِي أَحَدٍ غَيْرِهِ لَمْ يَكُنْ لَهُ فَيْءٌ وَ كَانَ لَا يَمُرُّ فِي طَرِيقٍ فَيُمَرُّ فِيهِ بَعْدَ يَوْمَيْنِ أَوْ ثَلَاثَةٍ إِلَّا عُرِف وَ كَانَ لَا يَمُرُّ بِحَجَرٍ وَ لَا بِشَجَرٍ إِلَّا سَجَدَ لَه؛(1)
در رسول خدا سه خصلت بود که در غير رسول خدا نبود: سايه نداشت، در هيچ راهي نمي رفت مگر اين که بعد از آن، دو تا سه روز عطر ايشان را عبور کنندگان کاملا استشمام مي کردند. به سنگ و درختي عبور نمي کرد مگر اين که به ايشان سجده مي کردند.
بنا بر اين روايت رسول خدا سايه نداشت . اين هم اختصاصي ايشان بوده است.اما اين حديث قابل اطمينان است؟سايه نداشتن ايشان چگونه بوده است؟
علامه مجلسي اولا حديث را از لحاظ سند ضعيف مي شمارد و در مورد مضمون حديث مي نويسد:
از معجزات مشهور رسول خدا که اهل سنت و شيعه روايت کرده اند اين که سايه نداشت ؛ اما سايه نداشتن ايشان يا بدان جهت بوده که خدا در محل سايه اش نوري ايجاد مي کرده ( و بدان، سايه را از بين مي برده است)يا بدان جهت بوده که از وجود ايشان مانند خورشيد نور ساطع مي شده و آن نور سايه را از بين مي برده است ،همان گونه که در روايت آمده که شب تاريک از ايشان نور ساطع مي شد . از عايشه روايت شده که شبانه در حال خياطي بودم که سوزن از دستم افتاد . در تاريکي نتوانستم آن را بيابم که رسول خدا وارد شد . در روشنايي نور چهره ايشان، سوزن را يافتم. (2)
ايشان ادامه مي دهد که اين ويژگي فقط براي رسول خدا نقل شده ، اين که در روايات مثل اين ويژگي براي امامان هم در بعض اوقات آمده ، يا اختصاص به رسول خدا نسبت به غير امامان است زيرا امامان و رسول خدا از يک نورند . ويژگي ايشان در آنان هم هست يا اين که اين حالت در رسول خدا هميشگي بوده و در امامان گاهي بوده است.(3)
در شرح کافي از مولي صالح مازندراني آمده:
به خاطر اين که سايه مربوط به جسم مادي در مقابل نور است و رسول خدا نور الانوار بود و گر چه لباس هم داشت، ولي نور ايشان از لباس هم عبور مي کرد و همه جا را روشن مي نمود.(4)
در مورد ويژگي ها و صفات امام هم در بعض روايات آمده که "لا يکون له ظل" ؛ که در اين مورد چند نکته قابل ذکر است:
1. اين روايت از روايات آحاد است . مشهور نيست. در کتب اصلي روايي شيعه از جمله کافي و ديگر کتب درجه اول نيامده بلکه در کتب ديگر از جمله خصال صدوق و خرائج راوندي آمده است.
2. روايت به دو گونه نقل شده است. در نقل خصال آمده:
يري مِن خلفه کما يري مِن بين يديه و لا يکون له ظل (5)
اگر اين جمله از امام صادر شده باشد، مي تواند معناي صحيحي داشته باشد ،يعني امام به اراده خدا هم جلويش را مي بيند و هم پشت سرش را . جايي براي امام تاريک نيست که امام نتواند درون آن جا را ببيند.
اين معنا درست است زيرا درست است که امام هم انساني مانند انسان هاي ديگر است ،ولي خدا چون او را به خلافت خود و امامت و واسطگي فيض برگزيده، همه چيز را براي او آشکار مي کند و به او مي نماياند . جايي از امام مخفي و پوشيده نيست همچنان که جايي از خدا مخفي و پوشيده نيست . جاي روشن و تاريک براي او يکسان است و به اراده خدا همه جا را مي بيند.
3. بنا بر نقلي که از خرائج راوندي ،ج2،ص569، در يادداشت هاي اينترنتي برنامه و نرم افزار "کتابخانه اهل بيت" آمده و ما آن را در خرايج نيافتيم، به نقل از امام باقر(ع) آمده:
امام ده علامت دارد ...انه لايکون له ظل اذا قام في الشمس؛ بعد در کروشه اين توضيح را داده که:[لانه نور من النور ليس له ظل]( امام هر گاه در روشنايي و جلوي نور خورشيد باشد، سايه ندارد.)
اين جمله يا بدان معنا است که جسم امام مانند جسم پيامبريک جسم مادي نيست، بلکه يک جسم نوري يا مثالي است که سايه ندارد.
گر چه بعضي همان گونه که در بالا آمد اين گونه توجيه کرده اند، ولي اين توجيه به نظر صحيح نمي رسد و ظاهرا با مباني قرآني و روايي سازگار نيست.
مگر اين که همان توجيه دوم علامه مجلسي را بپذيريم و بگوييم از وجود و چهره آن بزرگواران نوري ساطع مي شده که سايه را از بين مي برده است.
بنا بر نقل اول و معنايي که به ذهن رسيد و نقل کرديم، اين فضيلت و ويژگي اي است که خدا نصيب امام کرده و اين معنا هم معقول و پسنديده و هم لازم است، زيرا کسي که مي خواهد واسطه فيض خلايق و خليفه خدا باشد، بايد بر همه جا احاطه داشته باشد . تاريکي و سايه و...نبايد مانع ديدن او شود . ديدن هم به چشم ظاهري و مادي نيست، بلکه ديدني خارق العاده و به اراده خداست.
اما بنا بر نقل دوم که پيامبر و امام وجودشان مثالي يا نوراني باشد و از ماده نباشد تا در مقابل آفتاب سايه داشته باشد، اين ويژگي، فضيلتي به نظر نمي رسد و لزومي هم ندارد بلکه با "مثل بقيه بشر بودن" که بايد در نبي و امام باشد ، سازگار نيست. پيامبر و امام اگر مثل بقيه افراد داراي جسم مادي نباشد و با عوارض مثبت و منفي جسم مادي دست به گريبان نباشد، نمي توانند براي انسان هاي گرفتار اين عوارض الگو باشند.
به نظر مي رسد همان جمله اول(يعني "لا يکون له ظل") از امام صادر شده و جمله دوم که نقل کرده اند، اگر در خرايج راوندي باشد، به احتمال زياد از امام صادر نشده بلکه جمله اي تفسيري از ناقل روايت و بر اساس برداشت خود اوست.
بنا بر اين اگر رسول خدا "فيء" و سايه نداشته، نه از جهت نور بودن جسم ايشان است زيرا ايشان هم مانند بقيه انسان ها، جسم مادي و عوارض آن را داشت، بلکه از آن جهت بوده که از روح نوراني ايشان نور ساطع مي شد. تاريکي و سايه را از بين مي برد. در مورد امامان هم اگر سايه نداشته اند، از همين باب بوده، چون آنان از همان نور رسول خدا بوده اند.
پي نوشت ها:
1.کافي،ج1،ص442.
2. مرآه العقول،ج5،ص197.
3.همان.
4. شرح الكافي(الأصول و الروضة)،ج7 ،143.
5.خصال،ج2،ص527.
پرسش 3:
(2) ھل المعصومون داخلون في نوع البشر ام لھم حقيقي غير حقيقي البشر؟
پاسخ:
متاسفانه دشمنان آگاه خود را در قالب محب و شيعه و باورمند به امامان جا زده و به جايگاه هاي بلند رسيدند . با کمک دوستان جاهل و نادان به زدن ريشه شيعه و امامان شيعه همت کردند . با رواج دادن احاديث جعلي و اعتقادات غلوآميز و باطل در باره شان و مقام و شخصيت امامان ، به زشت کردن چهره امامان و مذهب شيعه اقدام نمودند .امامان هم با اين جريان خطرناک به شدت درافتادند .آنان را طرد و لعن کردند .براي شناسايي احاديث جعلي، عرضه روايات به قرآن را تعيين نمودند.
با مراجعه به آيات قرآن مي بينيم که خدا در قرآن تصريح مي کند که پيامبران و جانشينان آنان انسان هايي هستند که در صفات نوع انسان با بقيه انسان ها مشترک هستند. البته اين انسان ها در مهد طهارت و پاکي و ايمان متولد شده ،تحت تربيت انسان هاي خدايي رشد کرده ، فطرت ناب خود را حفظ کرده و پرورش داده ، به جهت شايستگي و پذيرش، عنايات ويژه خدا را جذب کرده ، مراتب کمال را پي نموده و به قله ها رسيده اند، از جمله پيامبر اسلام و جانشينان بزرگوارش که به بالاترين درجات کمال راه يافته و از ملائکه مقرب سبقت گرفته و به مقامي رسيده اند که حتي در وهم ما هم نمي آيد .
اين بعض آيات قرآن در اين زمينه است:
قالُوا إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنا تُريدُونَ أَنْ تَصُدُّونا عَمَّا كانَ يَعْبُدُ آباؤُنا فَأْتُونا بِسُلْطانٍ مُبينٍ قالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِنْ نَحْنُ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَمُنُّ عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ ما كانَ لَنا أَنْ نَأْتِيَكُمْ بِسُلْطانٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (1)
قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَيّّ(2)
فَقالَ الْمَلَأُ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما هذا إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُريدُ أَنْ يَتَفَضَّلَ عَلَيْكُمْ(3)
ما هذا إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يَأْكُلُ مِمَّا تَأْكُلُونَ مِنْهُ وَ يَشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ(4)
قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ(5)
اين آيات هم از زبان خود پيامبران و هم از زبان دشمنان شان تصريح مي کند که پيامبران انسان هايي مانند بقيه انسان ها بودند.
در بحث نبوت هم گفته شده پيامبر که مي خواهد الگو و اسوه باشد، بايد از جنس خود بشر باشد و گر نه نمي تواند الگو و اسوه براي مردم و حجت بر مردم و براي خدا باشد، زيرا مردم در دادگاه عدل خدا عرض خواهند کرد: اين الگو داراي اقتضاهاي بشري نبودند تا بتوانند ادعا کنند ما برده شهوت نشديم و غضب بر ما غلبه نکرد و...
پي نوشت ها:
1. ابراهيم(14)آيه-10-11.
2. کهف(18)آيه110.
3. مؤمنون(23)آيه24.
4. همان،آيه33.
5. فصلت(41)آيه6.
پرسش 4:
(4) ھل الآيمه قادرون علي الحضور في اماکن متعددي في آن واحد؟
پاسخ:
امامان به خودي خود مانند ما انسان بوده اند ،ولي انسان وقتي راه بندگي خدا برگزيد و به اوج عبوديت رسيد، به اذن خدا بر انجام کارهايي قدرت پيدا مي کند که ديگران را توان آن نيست .
قرآن از وجود فردي در حکومت و زير مجموعه سليمان ياد مي کند که به مراحلي از عبوديت رسيده ، جامي از علم کتاب نوشيده ، قدرت تصرف در جهان و انجام کارهايي يافته که ديکران از انجام آن عاجزند. ايشان تخت عظيم بلقيس را از يمن فعلي و از درون کاخ وي و از بين آن همه محافظ و نيروي نگهبان و... بدون کمک گيري از هيچ وسيله مادي به چشم به هم زدني به فلسطين فعلي آورد.
حالا آيا بعيد است پيامبر و امامان که به بالاترين مراحل عبوديت رسيده و خدا آنان را به خلافت خود و واسطه گي در هدايت خلايق برگزيده، چنين قدرت و تواني داشته باشند که بر جهان اشراف داشته و در يک آن، در نقاط مختلف هدايتگر هدايت خواهان شده و نداي آنان را جواب و حاجت شان را روا دارند؟
آيا اگر بنده برگزيده اي به اراده خدا چنين قدرتي بيابد، خدايي خدا خدشه دار مي شود يا يکتايي اش زير سوال مي رود يا...؟
وقتي بنده اي چون مسيح به اذن خدا مي ميراند و زنده مي کند و خلق مي نمايد و حيات مي بخشد و از پنهان خبر مي دهد، آيا به يگانگي خدا در قدرت و حيات و احياگري و ميرانندگي، خدشه وارد مي شود؟
مگر مسيح در عرض خدا و رقيب خداست که امامان را در عرض و رقيب خدا بدانيم؟
آيا خدا اجازه ندارد به بندگان برگزيده اش چنين قدرتي بدهد؟
مگر حضرت ملک الموت که گيرنده جان انسان ها است، در يک آن جان هزاران نفر را در هزاران نقطه از دنيا نمي گيرد؟ آيا ايشان رقيب خداست يا به اذن و اعطاي خدا چنين قدرتي يافته است؟
آيا خدا حق ندارد چنين قدرتي را به يک انسان برگزيده که در بندگي از ملائک هم گوي سبقت ربوده بدهد يا بايد از ما اجازه بگيرد؟
اما اين حضور با جسم مادي است يا جسم مثالي؛ خدايي که چنين قدرتي مي دهد ،مي داند و ما نمي توانيم اظهار نظر قطعي کنيم . چه بسا در يک جا با جسم مادي و در بقيه جاها با جسم مثالي باشد.
پرسش 5:
(5( ھل يجوزطلب الحواہيج عن المعصومين بما انھم احياء يرزقون وعباد مکرمون قادرون علي الاغاثي بقدري اللہ؟
پاسخ:
شفاعت طلبي از برگزيدگان خدا کاري است صحيح . اگر منع نشده باشد، جايز بلکه پسنديده است. خدواند براي بندگانش کفر و ظلم را نمي پسندد .شفاعت طلبي از بندگان خدا اگر ممنوع نشده باشد، کفر و ظلم نيست، زيرا نه انکار خدا و نه انکار توحيد و نه شريک تراشيدن براي خداست ،چون شفيعان را بندگان درگاه خدا مي داند که به اذن و اجازه خدا شفاعت مي کنند . از خود قدرت و تاثيري ندارند . ظلم به خدا يا به خود يا به بندگان خدا هم نيست تا مورد رضاي خدا نباشد . منع چنين شفاعت خواهي اي هم نرسيده بلکه يدان دعوت شده ايم.
خدواند در قرآن شفاعت طلبي مشرکان را به دو جهت مذموم و گناهي بس بزرگ شمرده:
1.مشرکان رب هاي خود را شريکان خدا در ربوبيت و تدبير جهان و مستقل در تاثير و در عرض خدا مي دانستند . به همين جهت از خود آنان به خاطر قدرت و توانايي و شراکتي که داشتند، تقاضا مي کردند . اين شرک و ظلم بزرگ است، ولي اگر شفيع را رب و شريک خدا نداني، بلکه آنان را عبد محض و فقير محض بداني که اگر چيزي دارند، از خدا و به اذن خداست، ديگر شبيه مشرکان نشده اي.
2. مشرکان هيچ دليل عقلي يا نقلي بر ارج و قرب رب هاي خود نزد خدا نداشتند . از سر خود براي آنان مقام تراشيده بودند . به خدا افترا زده بودند ،ولي اگر خدا ارج و قرب شفيع را اعلام کرده باشد، ديگر ما در مقرب دانستن او، به خدا دروغ نبسته و افترا نزده ايم.
وقتي خداوند مقرب بودن پيامبر و اهل بيتش را در قرآن اعلام کرده و آنان را به عنوان محبوبان خود معرفي کرده که با فنا شدن در خدا حيات جاويد يافته اند و ما را به محبت و اطاعت آنان فراخوانده ، حالا اگر ما هنگام عرض بندگي و حاجت به خدا، اول به الوهيت و ربوبيت خدا و به عبوديت پيامبر و اهل بيتش اعتراف کنيم و از خدا بخواهيم به خاطر محبتي که خدا بدانان دارد و به خاطر اين که ما هم به امر خدا محب آنان شده ايم ، دعاي ما را و عرض بندگي ما را بپذيرد و نقايص عبادت و عمل مان را رفع کند و حاجات مان را برآورده سازد، آيا عمل پسنديده اي انجام داده ايم يا ناپسند است؟ اگر نهيي از چنين عملي داريد، به ما هم اطلاع دهيد.
البته آياتي که عمل مشرکان را نهي مي کرد را به ما عرضه نکنيد ،زيرا عمل ما با آنان تفاوت ماهيتي دارد که گفته شد.
بنا بر اين شفاعت طلبي از معصومين به عنوان اين که بندگان برگزيده و محبوب درگاه خدا هستند . اطاعت و محبت آنان عين اطاعت و محبت خداست، نه تنها ممنوع نيست بلکه پسنديده هم هست.
پرسش 6:
(6) ھل تصح نسبي المعجزي اليي الانبياءوالآيمه وھي من نعلھم ام لا؟ (7) ا
پاسخ:
مدعى امامت ، مدعى منصبى الهى است . ادعا دارد كه خداوند او را از بين بندگان برگزيده ، معيار و ميزان حق گردانيده ، رسالت تبيين و تفسير دين و هدايت بندگان را به دوش او گذارده است. چنين ادعايى بسيار مهم و بزرگ است و به آسانى پذيرفته نمىشود.
مدعي چنين مقامي بايد دليل يقين آور ارائه دهد . دليل يا از کتاب خدا بايد باشد يا از بيان رسول خدا ؛يا آيتي ارائه دهد که نشان از ارتباط او با عالم غيب باشد.
اگر امام حجت خداست و اگر خدا خواسته که اسوه و مقتدا باشد و اطاعتش چون اطاعت خدا و رسول واجب است، بايد راه شناسايي او را هم در اختيار همگان قرار داده باشد.
گر چه مي توان با مطالعه در شخصيت و زندگي و حالات و روحيات امام به حقانيت او يقين حاصل کرد و گر چه خدا و پيامبر او را به وصف و به شخص معين و واضح معرفي کرده اند و با مراجعه بدان ها مي توان به حقانيت ادعاي امام يقين نمود، ولي براي عموم پيمودن اين راه ها بسياري اوقات بسيار مشکل يا ناممکن است . آنان را بايد راهي آسان و در دسترس و يقين آور باشد تا حجت حق را بشناسند . بدان معرفت يابند . هيچ راهي يقين آورتر ازتقاضاي معجزه نيست . خدا همچنان که در مواقع لزوم معجزه را به دست پيامبران جاري مي کند، براي اثبات حجت هاي خودش بعد از پيامبران نيز معجزه را به دست حجت هاي معصومش نيز جاري مي سازد . اين راه شناخت حجت هايش را بر خلايق نمي بندد . با توجه به همين سنت بود که افراد با صداقت از امامان تقاضاي معجزه مي کردند تا به امامت آنان يقين يابند . موارد آن بيشمار است . با توجه به اجابت فراوان اين تقاضا بود که دشمنان هم امامان را مانند پيامبر ساحر معرفي مي کردند.
پرسش 7:
(3) کل من الغلو ان نعتقد ان المعصومين کم مقسم الفيض والواسطي بين الخلق والخالق والامرالتکوينيي تجري عليي ايديکم وتھبط اليکم کمااشيراليک في الاخبار؟
پاسخ:
اگر قبول کرديم که معصومين بنده محض خدا هستند و هر چه دارند، عطاي خداست، ديگر در حق آنان هيچ چيز غلو نيست زيرا خدا حق دارد به بندگان برگزيده اش هر چه مي خواهد بدهد . وقتي خدا رسول و اهل بيتش را محبوب هاي خود خوانده ، اطاعت و محبت آن ها را به مانند اطاعت و محبت خودش واجب شمرده، معلوم مي شود که آنان افضل برگزيدگان خدا هستند که مي توانند به اراده خدا واسطه هدايت و نجات باشند و باب الله گردند و شناخت به واقع خدا فقط به کمک آنان ممکن باشد و رسيدن به خدا فقط با دستگيري آنان حاصل گردد و...
آيا هدايت بالاترين فيض هست يا نه؟
اگر قبول داريد که هدايت بالاترين فيض هست، آيا پيامبران واسطه هدايت هستند يا نه؟
اگر قبول داريد که به حکم خدا پيامبران واسطه بالاترين فيض يعني هدايت هستند، مانعي دارد که واسطه فيض هاي پايين تر باشند؟
غلو آن است که پيامبر و امامان را از مقام بندگي بالاتر ببريم و در رديف خدا و شريک خدا سازيم اما پيامبر و امامان وقتي بنده بودند و خدا آنان را مظهر خود قرار داد و واسطه بين خود و خلايق گردانيد ، اين با توحيد منافاتي ندارد. ما پيامبر و امامان را بندگان برگزيده خدا مي دانيم که اين شؤون را خود خدا بدانان داده و آنان در اين شؤون هيچ استقلالي ندارند . فقط به اذن و امر و مشيت خدا عمل مي کنند. آنان "يدالله" شده اند، نه اين که در برابر خدا قرار گرفته باشند.
از امام علي و امام صادق عليهما السلام به اين مضمون روايت رسيده که ما را بندگان خدا بشماريد . بعد از اثبات بندگي ما، هر چه در فضيلت ما خواستيد بگوييد(جز اين که ما نبي و پيامبر نيستيم)که قطعا اوج فضيلت ما را نمي توانيد بيان کنيد. (1)
وقتي خداوند کمال مطلق و بي نهايت است، بنده اي که به بالاترين درجه بندگي رسيده و در خدا محو شده و برگزيده خدا گشته و خليفه و مظهر خدا شده، مانند خدا بي نهايت شده و هر چه از فضايل او بگويي زياد نگفته و به غايت فضايل او نرسيده اي. فقط بدان اين فضايل از ذات خودش نيست ،بلکه عطاي خدا به اوست و او ذاتش فقر محض است.
پي نوشت:
1. بصائر الدرجات، 261 و احتجاج،ج2،ص233.






