سلام روح ما از جانب خود خداست و از گذشته ها بوده وتا ابد می مونه پس چرا چیزی از خدا و عهد وپیمان "الست..."یادمون نیست؟!آیا ما ذره ای از وجود خود خدا بودیم(؟)"نفخت فیه من روحی..."پس چرا چیزی از ذاتش یعنی رحمت و قدرت وعلمش چیزی یادمون نیست؟چه طور میتونیم یادمون بیاریم؟وسرانجام ما چیست؟

حقيقت و ماهيت حقيقي ماجراي "قالو بلي" يا همان داستان "عهد الست" كه در قرآن مورد اشاره قرار گرفته (1)چندان روشن و واضح نيست ؛ محدثان اسلامي بر اساس فهم برخي از روايات بر اين باورند که خداوند به هنگام آفرينش آدم، تمام فرزندان آينده او را به صورت موجودات ريز درآورد و به آنان گفت: «ألست بربّکم» آنان گفتند «بلي» سپس همگي را به صلب و پشت آدم بازگردانيد. آنان هنگام خطاب الهي داراي عقل و شعور کافي بودند. سخن خدا را شنيدند و پاسخ او را گفتند. اين پيمان به اين خاطر از آنان گرفته شد که راه‏هاي عذر در روز رستاخيز را روي آنان ببندد.(2)
اشکالاتي بر اين نظر وارد شده است که محققان به آن اشاره کرده‏اند. (3)
اما گروهي از مفسران معتقدند بايد آيه را بر توحيد فطري حمل نمود. در توضيح نظريه خود گفته‏اند:
انسان با رشته غرائز و استعدادها و انواع تقاضاها و درخواست‏هاي طبيعي و فطري به جهان گام مي‏نهد. آدمي هنگام تولد و خروج از صلب پدر و دخول به رحم مادر و در وقت انعقاد نطفه، ذره‏اي بيش نيست، ولي در اين ذره استعدادهاي فراوان و لياقت‏هاي قابل توجهي است، از آن جمله استعداد و فطرت خداشناسي. با تکامل اين ذره در بيرون رحم، تمام استعدادها شکفته شده و به مرحله کمال و فعليت مي‏رسد.
خدا انسان‏ها را از پشت پدران و رحم مادران بيرون آورد . آفرينش آن‏ها را با خصوصياتي ترکيب داد که پيوسته پروردگار خود را بشناسند و نياز خود را به او احساس کنند. هنگامي که انسان‏ها به نياز خود به خدا توجه پيدا کردند و خود را غرق در نياز ديدند، گويي به آنان گفته مي‏شود: من خداي شما نيستم؟ آنان مي‏گويند: چرا گواهي مي‏دهيم که خداي ما هستي.(4)
علامه طباطبايي معتقدند اين آيه ناظر به وجود و حضور جمعي انسان‏ها در حضور خدا است؛ حضوري که غيبت در آن متصور نيست، گويي همه فرزندان آدم يک جا از پشت پدران گرفته شده، گرد هم جمع آمده‏اند و در برابر خدا حضور دارند. در اين حالت هر انساني خود را حضوري مي‏يابد. يافته‏اش گواهي روشن بر وجود خدا و خداوندگاري او است، ولي قرار گرفتن انسان‏ها در گردونه زمان و تحولات جهان، آدمي را چنان مشغول و از خود بي خود مي‏کند که از آن علم حضوري که به آفريدگار خود داشت، غافل مي‏گردد.(5)
آن چه تا اين جا آورديم، ديدگاه‏هاي برخي از محدثان، متکلمان و مفسران راجع به تفسير اين آيه بود.
در مجموع مي توان گفت ظاهراً آيه شريفه گفت و گويي بين خدا و انسان مي‏باشد. در اين گفت و گو خداوند از انسان‏ها اقرار مي‏گيرد که پروردگار آنان است. اقرار گرفتن براي اتمام حجت بر انسان مي‏باشد که درآينده ادعاي غفلت نکند.
آيا گفت و گو به همين صورت که در آيه آمده، اتفاق افتاده؟ موطن و عالمي که اين ميثاق گرفته شده، کجا است؟ دنيا يا غير آن؟ آيا اين ميثاق قبل از تولد انسان گرفته شده يا بعد از آن؟
در پاسخ به اين سئوالات نظريات مختلفي ارائه شده است.
آيت الله جوادي آملي بعد از بررسي نظريات مفسران در آيه، دو احتمال را موجه دانسته‏اند.
أ) بيان تمثيلي: هر چند ظاهر آيه حاکي از گفت و گويي بين خدا و انسان و گرفتن اقرار است، ولي اين آيه در مقام بيان واقع نيست، بلکه مقصود صرفاً تمثيل است.
خداوند در واقع از فرزندان آدم اقرار نگرفته، بلکه مراد آن است که گويا خداوند از همه انسان‏ها اقرار گرفته است. مسئله ربوبيت خدا و عبوديت انسان به قدري روشن است که گويا همه انسان‏ها گفتند «بلي». شيوه بيان اين آيه بيان تمثيلي است مانند آيه يازدهم سوره فصلت که فرمود: «سپس آهنگ آفرينش آسمان کرد و آن بخاري بود، پس از آن به زمين فرمود: خواه يا ناخواه بياييد. آن دو گفتند: فرمان‏پذير آمديم»(6) آن دو گفتند با رغبت مي‏آييم، در حالي که در واقع گفت و گويي بين خدا و آسمان و زمين واقع نشده است.پس در آيه ميثاق (عالم ذر) امر و نهي لفظي نيست، بلکه در حقيقت تمثيل است و بايد توجه داشت که خود قرآن بيان نموده که درصدد تمثيل است مانند :
«اگر قرآن را برکوهي فرو مي‏فرستاديم، يقيناً آن کوه را از بيم خدا فروتن و از هم پاشيده مي‏ديدي و اين مثل‏ها را براي مردم مي‏زنيم؛ باشد که آنان بينديشند».(7)
در اين آيه خداوند مي‏فرمايد که انزال قرآن بر کوه مثلي است که براي به تفکر واداشتن انسان به کار رفته است، بنابراين احتمال گفت و گوي ذکر شده در آيه ميثاق، صرفاً تمثيلي است براي بيان وضوح ربوبيت خدا و عبوديت انسان.(8)
ب)بيان واقعي: معناي دوم که بيش تر مورد نظر است، اين مي‏باشد که آيه صرفاً تمثيل نيست، بلکه به لسان گفت و گو از واقعيتي سخن مي‏گويد که در خارج رخ داده و واقعيت اين است که خداوند با زبان دو حجت خود با انسان سخن گفته است: يکي زبان عقل (پيمبر دروني انسان) و ديگري زبان وحي از طريق انبيا (پيامبران بيروني). اين دو حجت، خدا را به انسان مي‏نمايانند و ربوبيت او را بيان مي‏کنند. اين دو از هيچ انساني دريغ نشده است.
با وجود اين دو حجت، ديگر انسان نمي‏تواند ادعاي فراموشي و غفلت کند.
نکته‏اي که از آيه به دست مي‏آيد، نوعي تقدم اين ميثاق بر زندگي انسان مي‏باشد. از اين رو حجت باطني (عقل) و ظاهري(وحي) هر چند تقدم زماني بر انسان و اعمال ارادي او ندارد، ولي بر مکلف شدن انسان حداقل تقدم رتبي دارد؛ يعني ابتدا حجت بر عبد تمام مي‏شود، سپس مکلف به تکاليف الهي مي‏گردد. بنابراين مقصود آيه، گفت و گوي لفظي بين خدا و انسان نيست، بلکه اعطاي دو حجت محکم الهي به انسان است.
با توجه به معناي فوق موطن و عالمي که اين ميثاق الهي در آن رخ داده، دنيا مي‏باشد و براي هر انساني بعد از تولد او چنين چيزي رخ مي‏دهد.
بنابراين آيه ميثاق هيچ دلالتي بر ازلي بودن انسان يا حتي هرگونه وجودي قبل از تولد براي آدمي ندارد، بلکه آيه يا صرفاً يک تمثيل است، نه بيان واقع و يا از واقعيت اعطاي حجت باطني و ظاهري سخن مي‏گويد که مربوط به بعد از تولد انسان مي‏باشد؛در نتيجه به يادآوري چنين واقعه و حادثه اي هم بي معنا خواهد بود .
از طرف ديگر اين كه روح خدا در انسان دميده شده ،به اين معنا نيست كه خداوند داراي روحي است كه بخشي از اين روح به ما اعطا شده است ،در نتيجه بايد علم و قدرت و حكمت خدا را در خود بيابيم ؛ اين امر مستلزم اشكالات متعدد عقلي و فلسفي است و به هيچ وجه قابل قبول نيست .
اصولا خدا نه جسم دارد و نه روح، بلكه منظور از اين روح كه در انسان دميده شده ،حقيقتي والا و برتر و مخلوقي بزرگ و ارزشمند از مخلوقات الهي است كه خداوند از آن در ما دميده است ؛ نسبت داده شدن روح به خدا به اصطلاح "اضافة تشريفي" است .دليل بر اين است كه روحي بسيار پرعظمت در كالبد انسان دميده شده ،همان گونه كه خانه كعبه را به خاطر عظمتش "بيت الله" مي خوانند . ماه مبارك رمضان را به خاطر بركتش "شهر الله" (ماه خدا) مي نامند.
ما مي دانيم همه ماه ها و همه مكان ها از آن خدا است اما وقتي گفته مي شود خانه خدا، يعني خانه اي كه از نظر شرف و منزلت چنان با عظمت است كه هيچ طرف نسبت و اضافه اي غير از خداوند ندارد، به همين نسبت روح خدا هم روحي است ارزشمند كه مخلوق خاص خداوند است، نه اين كه روح خود خدا باشد و خداوند داراي روح قلمداد گردد .
البته روح داراي ارزش ها و كمالات بسياري است كه اگر انسان بتواند خود را از حجاب تعلقات مادي و دنيايي خلاص كرده، به حقيقت اوليه و ناب اين روح نزديك شود ، به بسياري از حقايق و كمالات بي نظير و معرفت هاي ناب دست مي يابد .

پي‏نوشت‏ها:
1. اعراف(7) آيه 172 - 174.
2. مجمع‏البيان، ج‏5، ص 390، بيروت، مؤسسه اعلمي؛ تفسير فخررازي، ج‏15، ص 47 - 46، چ داراحياءالتراث، بيروت.
3. تفسير تبيان، ج‏5، ص 28؛ مجمع‏البيان، ج 4، ص 390.
4. مجمع‏البيان، ج‏4، ص 391؛ تفسير ظلال القرآن، ج‏9، ص 59 - 58؛ تفسير رازي، ج‏15، ص 53.
5. تفسير الميزان، ج‏8، ص 455.
6. فصلت(41) آيه 16.
7. حشر(59) آيه‏21.
8. جوادي آملي، عبدالله، فطرت در قرآن، ص 123 - 126 و 135.