با سلام .
بنده در یک وبسایت جامعه مجازی فعالیت میکنم. جدبدا سوالاتی مطرح میشود که در ایجاد
انگیزه برای تفکر در شرع مقدس بسیار عالی است و چند تن از دوستان و بنده در پاسخ دادن به سوالات تلاش میکنیم که امید است موجب آشنائی بیشتر کاربران بشود.
اما گاهی سوالات در سطحی است که توان ارائه پاسخ قانع کننده را نداریم که نمونه آن در ذیل این نوشته برایتان ارسال میشود.
لطفا در صورت امکان برای رفع شک و تردید کاربران دیگر که در آن سایت فعالیت میکنند
نسبت به پاسخ به این نوع سوالات یاریمان کنید.
باعث امتنان است اگر جواب ها در حد فهم جوانان 20 تا 30 سال و تحصیلکرده باشد و با زبان ساده بیان شود.
پیشاپیش از لطفی که می کنید سپاسگذارم. امید که بتوانیم با یاری شما بزرگواران قدمی در راه کمک به جوانان در شناخت صحیح دین مبین اسلام برداریم.
مد نظر داشته باشید که نوشته زیر از یک مقاله توسط کاربران برای بحث و نظر در سایت قرار داده شده و قصد تبلیغ علیه دین در کار نیست. لطفا برای دریافت متن پاسخ توسظ ایمیل آگاهم کنید.m.mcsa@yahoo.com

1 دین بهترین وسیله برای ساکت نگه داشتن عوام است

خداوند زاییده ترس انسان از طبیعت است

ایمان یعنی اینکه نخواهی بفهمی واقعیت چیست

عده ي زيادي بر اين باورند كه دنيا مخلوق خداست .صفات بيشماري را براي خدا بر مي شمارند.از

جمله خدا خالق-توانا-دانا-قادر-بي نياز-و.....چند سوال در رابطه با خدا برايم مطرح شده است.من

فضايي خالي را تصور مي كنم كه دنيا و زمان و مكان وجود نداشت.تنها خدا وجود داشت.چون كه دنيا

وجود نداشت خدا نيز خالق نبود.دنيايي وجود نداشت تا خداوند به اسرار آن آگاه باشد.توانا نيز

نبود.وقتي دنيا وجود نداست توانا به چه چيزي بود.كريمي- رحيمي-بينايي-عادلي -هيچ كدام از اين

صفتها نمي توانست مفهوم داشته باشد. پس پيش از خلق دنيا خدا هيچ نبود .سپس خداوند جهان

را آفريد.به واسطه خلق دنيا-خدا خالق شد.و پس از خالق شدن -صفات ديگر نيز مفهوم گرفتند.پس

دنيا بايد وجود داشته باشد تا خدا نيز وجود داشته باشد.

با توجه به مخلوق بودن دنيا اولين سوال من از مذهبيون اين است كه پيش از خلق دنيا خدا چه بود.آيا وجود خدا وابسته به دنيا نيست.

خدا در قران گفته است كه انسان را از خاك آفريده است.از طرفي در قران گفته شده خدا كن فيكون

ميكند.آيا خدا به خاك كه عنصر مادي است براي خلق انسان نياز نداشت؟.اگر توجيه ميكنيد كه خاك را

هم خودش آفريده.باز هم از مخلوق خود بي نياز نبوده.از اين بابت فرقي بين خالق بودن انسان و

خداوجود ندارد.انسان هم اگر چيزي را اختراع مي كند-مثلا"اگر كامپيوتر مي سازد-از سي-پي يو وآي

سي-و كابل - وهارد ديسك-پيچ و مهره -و.....كه خودش ساخته استفاده مي كند.

-.با چه گواهي و دليلي مي توانيدبگوييد خدا كن فيكون ميكند

سوال ديگر اينكه-خدا چه نيازي به دستياراني مثل فرشته ها دارد.يكي مامور ابلاغ وحي به

پيغمبرش-ديگري مامور قبض روح-يكي هم مامور نوشتن اعمال ما.مگر نه اينكه فرشته ها از مجردات

هستند ودر نهايت كمال خود خلق شده اند.اگر خدا براي اين قبيل كار ها به آنها احتياج ندارد پي براي چه خلق شده اند.

سوال ديگر اينكه در قران گفته شده موسي در كوه طور خدا را به صورت نور ديد.در تورات هم گفته شده

موسي نشيمنگاه خدا را ديد.و خدا به صورت رو در رو با صوت خود با موسي سخن گفت.آيا نور از

خواص ماده نيست.آيا صوت براي بوجود آمدن و انتقال نياز به محيط مادي ندارد

سوال ديگر اينكه در قران گفته شده شيطان به خدا گفت چون من از آتشم و انسان از خاك هرگز

بر انسان سجده نخواهم كرد.شيطان در بارگاه خدا بود و سالها به عبادت خدا مشغول بود .اما به

واسطه اين نا فرماني از درگاه خدا رانده شد و به بهشت آمد .همانجا كه آدم و حوا بودند. و از خدا

خواست كه تا قيامت به او مهلت بدهد تا در فريب بندگان خدا بكوشد.اگر آتش عنصري مادي است و

طبق خواص ماده مكان و فضا اشغال مي كند.بارگاه خدا چگونه جايي است كه چيزي با خواص مادي

مي تواند آنجا باشد.بايد خدا از جنس شيطان يا شبيه آن باشد كه شيطان بتواند پيش خدا باشد.بعد

به بهشت كه جايگاهي پايين تر است نزول كند.فقط با فرض اينكه خدا مادي باشد -شيطان مي تواند در بارگاه خدا باشد.

سوال بعدي اينكه مسلمانان معتقدند كه حضرت عيسي زنده است ودر نزد خداست.اگر روح عيسي

پيش خداست و جسمش نيست-پس حضرت عيسي مرده.ولي اگر مي گوييد با جسمش پيش

خداست.پس خدا جا و مكان دارد كه چيزي با خواص ماده مي تواند پيشش باشد.

مسئله ي بعدي اينكه مردم شيعه معتقدند كه امام دوازدهم آنها زنده هست و در آخر زمان ظهور مي

كند.مگر حضرت محمد نگفت انا بشر مثلكم.يعني من بشري همانند شما هستم.او كه پيغمبر خدا بود

براي نداشتن معجزه اين بهانه را كه من هم بشري مثل شما هستم مي آورد.اگر قرار بود انساني

عمري به اين طو لاني داشته باشد بهتر بود خود حضرت محمد اين عمر طولاني را

بيابد تا هم به عنوان معجزه آن را مطرح كند و هم اينكه بلا فاصله پس از مرگش دينش به انحراف

كشيده نشود.اصلا" مگر خدا نمي توانست با قدرتش به جاي غايب كردن حضرت مهدي جان او را از

گزند دشمنانش در امان بدارد. اصلا"چه نيازيست كه انساني سالها در غيبت باشد تا اينكه يك روز

ظاهر شود و ظلم را از ميان بردارد.مگر براي خدا مشكل است كه در آخر زمان انساني را از مادري متولد

سازد كه معصوم پاك و با همه خصايصي كه براي مهدي تعريف مي كنند باشد.اگر حضرت محمد كه

پيغمبر بود غير عادي نبود .چگونه نوه اي كه دوازده نسل با او فاصله دارد غير عادي است.اگر او زنده

است در همين فضا هست كه ما هستيم.اگر سرب در هوا هست براي او هم هست.ميكرب ويروس

مواد شيميايي بيماري هاي واگير دار همه براي او هم هست.هيچ عقل سليمي نمي تواند بپذيرد با

اين همه عوامل كه از عمر انسان مي كاهد انساني اين همه عمر بكند.اگراو غير عادي است .خدا حرف

خودش را نقض كرده كه مي گويد ما پيامبران را از ميان خود شما بر انگيختيم.اگر براي اثبات مدعاي

خود عمر حضرت نوح را مثال مي زنيد.چرا در آنجا كه در قران گفته شده خدا دنيا را در شش روز خلق

كرد مي گوييد اين آيه از متشابهات قران هست.و شش روز به معني شش دوره است.اما به نوح كه

مي رسيد اين آيه از محكمات قرآن مي شود.تازه كشتي نوح هم افسانه اي بيش نمي باشد.چرا كه

هيچ عقل سليمي نمي تواند بپذيرد كه در آن زمان كه نه هواپيمايي وجود داست نه وسيله تند رو ديگري

حضرت نوح چگونه حيوانات مختلف را از سر تاسر دنيا جمع كرد.مثلا" خرس قطبي را از قطب و كوالا را از

استراليا و شتر را از اسيا جمع كرد.ميلياردها گونه جانور وجود دارد .چگونه

حساب تك تك آنها را در ذهن داشت و از قلمش چيزي در نرفت.و كشتي او به وسعت چند اقيانوس بايد

مي بود تا ميليارد ها جانور را در خود جاي دهد.اگر از همه جانوران فقط دو جفت بودند جانوران

گوشتخوار در اين مدت چه مي خوردند.مگر كشتن كافران راحتتر و منصفانه تر ازكشتن ميلياردها حيوان

بيگناه نبود.با اين حساب افسانه نوح هم نمي تواند به داد حضرت مهدي برسد.

چرا بايد حضرت مهدي در زماني ظهور كند كه ظلم به اعلي درجه خود رسيده باشد .مگر اگر ظلم كمتر

باشد مبارزه با آن راحتتر نيست.و چرا فقط مردم اخر زمان كه عده اندكي بيشتر نيستند بايد راحت

زندگي كنند.مگر مردم دوره هاي مختلف نياز ندارند كه در صلح و صفا و آرامش زندگي كنند.چه فرقي

بين ما و مردم آخر زمان مي باشد.آيا انتظار فرج كشيدن يك نوع منفعل بودن نيست.اگر توجيه مي كنيد

كه بايد انسان ها خودشان زمينه ظهور را فراهم كنند-ديگر چه نيازي به خضور حضرت مهدي است

پرسشگرگرامي باسلام و سپاس از ارتباطتان با اين مركز.
يقينا در ميان سوالات اعتقادي و ديني سوالات و شبهات دقيق و قابل توجهي وجود دارد كه پاسخگويي به آن ها كاري كاملا كارشناسانه است ، اما سوالات ارسالي شما معمولا در اين طبقه قرار نمي گيرد . تا حد زيادي ساده و ابتدايي است ؛ در هر صورت پاسخ مختصر به آن ها ارائه مي گردد :
در خصوص ماهيت دين تعاريف گوناگوني از طرف دين ستيزان بيان مي شود .علل و عوامل محتلفي براي شكل گيري دين و دين داري در جوامع بيان مي شود ، اما به شهادت تاريخ بشر امروزه بسياري از اين عوامل اجتماعي و فرهنگي در جوامع مختلف رخت بربسته اما هنوز حضور پررنگ دين در زندگي بشر به شدت احساس مي شود . خواص جوامع حتي جوامع به اصطلاح متمدن غربي كه از قشر فرهيخته و تحصيل كرده هستند ،بيش از هر زمان ديگر به دين و حقايق ديني گرايش يافته اند .
در خصوص سوال از خداوند بايد گفت: مجموعه اين سوالات ناشي از تصوير ساده و ابتدايي پرسشگر از حقيقت خداوند متعال است . اگر كم ترين اطلاعات و مطالعات فلسفي و علمي از جانب ايشان وجود مي داشت ،يقينا چنين سوالاتي را مطرح نمي نمودند .
اولا تصور فضاي خالي يا خلأ بي معناست . از منظر فلسفي چيزي به نام خلأ وجود ندارد ، حتي در علم فيزيك هم خلأ مطلق را ناممكن مي دانند . چيزي كه به عنوان خلأ از آن نام برده مي شود، در واقع فضايي با كم ترين حجم ذرات معلق است ؛ در هر حال مشكل اصلي آن است كه وقتي فضايي را در نظر مي گيريد ،يعني مكاني را فرض كرده ايد . مكان از اعراض ماده جوهري است ، پس خود آن فضا مخلوق و موجود است .
دوم: بر اساس ديدگاه فلاسفه آنچه غير خداوند است كه از آن به "عالم" تعبير مي شود، از نظر زماني قديم است و حادث محسوب نمي شود ، يعني هيچ زماني نبوده كه عالمي نباشد . همواره و هميشه عالم به عنوان مخلوق الهي وجود داشته است ، هرچند از حيث رتبه ومرتبه عالم به عنوان معلول خداوند بعد از علت خود قرار مي گيرد و به اصطلاح حادث رتبي است .
سوم: تصور آن كه صفات الهي وابسته به وجود عالم است ،تصوري بي معنا و ابتدايي است ، زيرا به راحتي ممكن است تصور كنيم كه خودمان هستيم و به خودمان علم داريم . قدرت و توانايي انجام كارهاي متعددي را داريم ، در حالي كه هيچ چيزي غير از ما وجود ندارد ؛ به همين نسبت خداوند هم قبل از خلق عالم -بر فرض كه وجود زماني بدون عالم را بپذيريم - خود با تمام كمالات و توانايي هايش مانند علم و قدرت و حيات وجود داشت . به واسطه بهره مندي از اين كمالات عالم را خلق نمود .
قدرت و توانايي امري ذاتي و دروني است و ارتباطي با امور خارجي ندارد ، مثال قادر هستم كه وزنه اي 100 كيلويي را بلند كنم ، اما به هر دليلي تا آخر عمر چنين كاري را نمي كنم ؛ پس انجام دادن عمل خارجي يا ترك آن توسط من ارتباطي با قدرت داشتن يا نداشتن من ندارد . همين طور است علم فرد به خود كه نيازمند چيزي غير خود او نيست ، بماند كه اصولا علم خداوند اصولا از قبيل علم ما به حوادث و رخدادهاي خارجي نيست تا نياز به تحقق خارجي امور داشته باشد .
البته برخي از صفات خداوند مانند خالقيت و رازقيت و مانند آن وابسته به وجود عالم و موجودات است . تا موجودي نباشد، خلق و رزق او معنا ندارد . به اين صفات صفات فعلي گفته مي شود ، اما اين صفات هم ريشه در برخي صفات ذاتي دارد .حقيقت خالق بودن خداوند به همان قادر و قيوم بودن او بر مي گردد و... .
خداوند خالق اشيا از عدم است . براي خلق خود نيازمند ماده اوليه نيست . هيچ گاه خداوند نگفته كه عالم را از خاك آفريد ؛ بلكه همه كائنات با همه عظمت بي نهايت شان به اراده الهي و از عدم به وجود آمده اند.اين تفاوت خلق خداوند با خلق ديگرموجودات است ، بماند كه اصولا ما خالق نيستيم ، بلكه مكتشف يا صانع هستيم ، يعني از كشف ارتباط بين عناصر و تركيب آن ها با هم چيزي را شكل مي دهيم ، اما هيچ گاه چيزي را خلق نمي كنيم .