با سلام من مردی 27 ساله هستم و همسرم نیز 21 سالشه. در خانواده ای مذهبی در مشهد به دنیا آمدم سه ماه مانده به اتمام خدمتم به اصرار خانواده، فامیل و توقع های اطرافیان و اینکه دیگه داره سنت بالا میره، با حمایت مالی و معنوی پدر و مادرم و قبول شرایط بیکاری و قبول حال روز فعلی من از سوی خانواده همسرم، حاضر به تصمیم گیری درباره زتدگی زناشویی شدم. با دختری ازدواج کردم که فکر میکردم به خاطر سنگینی و حجابی که دارد و تعریفی که دیگران از او میکنند و به حساب اینکه به خاطر عقاید و اعتقادات مذهبی میتواند زن ایده آل من شود با او ازدواج کردم. (با توجه به اینکه از نظر تمکن مالی از خانواده ما خیلی بهتر بودند ولی بنده بارها تأکید بر ساده زیستن و شرط نبود تجملات در زندگی حاضر به ازدواج بودم که در این خصوص حتی با پدرش صحبت کردم) پس از دو جلسه خاستگاری و صحبت با هم حاظر شدیم با یکدیگر ازدواج کنیم. به قول همسرم قبل از قطعی شدن پیوندمان حتی اون حس عشقولانه و یا وابستگی برایش نبوده است. 8 ماهه تو عقدم. آشنایی قبل از ازدواجمون با همسرم خیلی کمتر از یک ماه بوده است. در این مدت عقد هم خیلی کم با هم تفریح میرویم و من نیز خیلی علاقه ای ندارم. هرچند او همیشه از این موضوع گلایه مند است ولی شاید یکی از دلایلش نداشتن پول و تمکن مالی من باشد که او قبولدارش هست. بریم سر اصل مشکل فعلی: الان به مشکلی خوردم. با هم سر ناسازگاری داریم. اختلافات ما بالا گرفته است. با هم کنار نمیاییم. کنار نیامدن همسرم نیز به حدیست که حتی اگر حق با من باشد او حاضر به پذیرفتن شرایط نیست و قبل از اینکه به اشتباه خودش پی ببرد حداقل به حدی من را ناراحت میکند که از وی بیزار میشوم حتی موردی و مطلبی را که فکر میکنم صلاحش هست یا نیست انجام نمیدم تا به خاطر اون خانم دوباره اخم بر چهره شان نیاید و بیشتر از آن ناراحتمان نکند. ولی .... الان چند روزی هست که پس از آخرین دیدارمان در یک میهمانی خانوادگی در منزلشان به همراه پدر و مادرخودم که بودم به علت اینکه وی با ایراد گرفتن به نیامدن خواهر و دامادمان با یک رفتار ناپسند و زشت، ناراحتی خود را با حالتی طلبکارانه و بی ادبانه به من ابراز کرد در صورتی که من اصلا مقصر نبودم. ناراحتی وی از نیامدن دامادمان به حدی بود که در همان دقایق اولیه ورود ما به خانواده ایشان با کم توجهی و بی احترامی به مادرم نمو پیدا کرد. هرچند مادرم این قضیه را نادیده گرفته بعد این مورد را به من گفتند. بعد از آن شب ما به منزل خودمان آمده بودیم و جالب اینکه همسرم پس از آن شب بدون هیچ عذرخواهی و متوجه نشدن کار اشتباهش و یا اینکه نادیده گرفتن ناراحتی من دوباره زنگ زد که مثلا امشب چون شب قدر است بیا برویم حرم مطهر (یا یک جلسه) و اون شب من به بهانه مشغله کاری حاضر نشدم با وی برای شرکت در مراسم مذهبی بیرون برویم و درست اینجا بود که دوباره همسرم ناراحت شده و بدون اطلاع من با باجناق و داداشش بدون من حاضر شد به بیرون برود! این عمل وی دوباره مرا ناراحت کرد.... و این بود که تا کنون به وی زنگ نزنم . شاید بپرسید چرا ؟!!! دلیلش این بوده است که چند وقت پیش نیز ایشان دوباره بدون اطلاع قبلی و بدون اینکه شب قبلش بین ما بحثی وجود داشته باشد با تصمیمی، ناگهانی از منزل پدرش فرار میکنید و این بار نه در شهر که حتی تصمیم میگیرد دیگر به خانه بازنگردد و به تهران سفر میکند و حتی به قول خودش با قصد خودکشی راهی طولانی را بر میگزیند. او پس از اینکه تصمیم به این کار گرفت در حین خروج از شهر حتی من را که همسرش بودم در جریان نگذاشت حتی به صورت اتفاقی وقتی حس کردم سوار بر قطار است تلفن خود را قطع نموده حتی پاسخ من را نداد تا اینکه پس از یکی دو روز فقط با ارسال پیامی کوتاه از سلامتی خودش من را مطلع کرد و حتی قبل از آن از ارتکاب این عمل نسبت به من ابراز پشیمانی کرده بود و تقاضا داشت این موضوع را با کسی مطرح نکنم. ولی اینار من از دستش خیلی ناراحت بودم ولیکن چون پی به ان برده بودم که شاید به حالت فشار آمدن حالت روحی و روانی اقدام به این کار نموده و اینکه با هر بار ناراحتی برایش امکان دارد هر دم دست به ایتنگونه اعمال بزند مجبور شدم بدون متوجه شدن خود همسرم موضوع را با پدر و مادرش در جریان بگذارم. هر چند مطرح نمودن این قضیه برای پدرش خیلی سخت بود و حتی مادرش بنده را از گفتن تمام مسائل برای پدر خانمم منصرف می کرد. من احساس کردم به خاطر وضعیت روحی و روانی و بی محبتی از سوی پدرش اقدام به اینکار کرده است و چون مادر خانمم هم تاکید کرده بود اینجور مواقع با تامل بیشتری موضوع را مطرح کنیم که پدرخانمم کار را بدتر نکند. پس از آن چون فقط و فقط به پیامهای من جواب میداد با نقشه و درخواست پدر و مادرش قرار شد من همسرم را راضی کنم به مشهد برگردد و موضوع را انگاری که پدرت بی خبر است به کسی نگفتم و اتفاقی برایش نیافتد حاضر شد بازگردد. خوب ... چیزی که تا اینجا برایم مشخص است این است که این خانم برای هربار ناراحتی، از اخلاق من سوء استفاده نموه و چیزی که مشهوده برای هر بار ناراحتی خودش نیز تهدید به انجام خودکشی میکند ( حالا نه به صورت مستقیم که خودم را میکشم مثلا دیگه بر نمگردم و یا من را نخواهید دید و غیره ...) خلاصه ولی این بار همسرم را بعد از آن مهمانی تا کنون دیگر ندیدم و تاکنون نیز با او تماس نگرفتم. شاید بگویید چرا من گذشت نمیکنم و قضیه را فیصله نمیدهم: پاسخ این است که رفتار وی تبدیل به یک عادت شده است به طوری که در هر بار ناراحتی حالا حتی غیر از دست من به نحو خیلی زشتی آن ناراحتی و عصبانیت خودش را بدون فکر و رفتاری غیر مودبانه به من ابراز می کند. حتی اگر بنده نا خودآگاه بدون قصد موجب ناراحتی او شدم با فرض اینکه بنده هیچگونه تقصیری نیز نداشتم برای خروج از آن حالت و ابراز عصابنیت خود بدون فکر تصمیم به انجام کاری بد تر از آن می کند. اخیرا به خاطر ناراحت شدن از دست خانواده و یا دیگران برای خروج از آن شرایط روحی بدون اطلاع اقدام به خروج از منزل پدریش نموده و حتی یک شب به منزل بازنگشته است و خاطر ترسی که از پدرش دارد از من تقاضا داشت پدرش را در جریان نگذارم و به آنها بگویم خانه خودمان بوده است. با وجود این خانواده وی به صورت نسبی از قضیه با خبر شدن تا جایی که حتی پدر وی با برخورد سخت از قبل برایتان بگویم تا کاملا در جریان قرار بگیرید تا بتوانید بهتریم راهنمایی و مشاوره را به من بدهید تا وجدانم راحت باشد و بتوانم بهترین تصمیم را بگیرم.. البته قبل از اینکه به شما ایمیل بزنم تماسی تلفنی با یکی از مشاورین شهرمان داشتم. ولی به خاطر مشغله زیاد ایشان هنوز حاضر به تماس مجدد جهت راهنمایی با من بر نیامدند. هرچند با روایتی چند از مشکلم نسخه ما رو پیچید ولی برای من سخت است و فکر آبرویم هستم. خوب برم سر اصل ماجرا: همسر من هم تقریبا از نظر مذهبی فکر من را دارد ولی چون در خانواده کاملا مذهبی نبوده و به قول خودش او تنها فرد خانواده هست که از نظر حجاب (روگیری) و عقیده با سایر افراد خانواده حتی مادرش فرق میکند. با وجود اینکه حتی برای دیده نشدن مچ دستش آستین میزند ولیکن با این وجود آن حجابی رو که من حتی روز خاستگاری مطرح کردم رو رعایت نمیکنه.(اینا رو گفتم که چون مقداری با بحث بعدیم مرتبطه) در اولین خواسته و تقاضا محترمانه و مودبانه من بود که از وی قبل از رفتن به یک مهمانی از وی داشتم پس از آن صحبتی نکرد و فهمیدم ناراحت شده و حتی اینگاری قهر کرد. ولی چیزی که ناراحت کننده برایم بود این بود که اصلا صحبت نمی کرد و همچنان ناراحتی خودش را ابراز میداشت و من که توقع داشتم به صورت عاقلانه و آنچه پیش بینی میکردم موضوع ناراحتی ش را مطرح کند ولیکن ناراحتی وی تا جایی ادامه میداشت که پس آن بنده را ناراحت و عصبانتی کند، آن وقت زبان میگشود و ناراحتی خودش را ابراز میکرد. این رفتار وی جوری بود که هر بار بنده خواسته ای معقول از وی میداشتم با رفتاری ناخوشایند و اخم و ناراحتی از سوی وی روبرو میشدم (که اصلا دوست نداشتم اینجوری باشه چون برعکس او هر چه دلش میخواست از همان روزهای اولیه آشناییمان برای من مطرح میکرد و حتی با پرتوقعی و پر رویی خواسته هایش را مطرح می نمود) بدین دلیل به خاطر مواجه نشدن با این رفتار وی، تصمیم گرفتم تا یه مدتی ازش چیزی نخوام و انتقادی از کاراش نکنم. ولی کم کم رفتار وی برایم عذاب آور می شد چون او حتی خواسته هایی که طبیعتا هر مردی از زنش می خواهد را برآورده نمی کرد مثل خیلی چیزهای طبیعی که مردها از زنشون میخوان مثل تایید کردن و احترام به منزلت و جایگاه همسر بودنم تا جایی که مثلا میگفتم در رابطه با یک چیزی اینه تو ذوقم می زد و میگفت اصلا اینجور چیزی نیست. حتی یک چیزایی رو که من بهش ایمان داشتم او میگفت درست نیست و با من لجبازی میکرد و تا جایی که احساس میکنم با من یکی به دو می کنه. اولین چیزی که من را اذیت و خیلی ناراحت میکرد اخمهای زیاد و چهره قهرانه همسرم و پیام های ناخوشایند و غیر قابل پیش بینی از طرف او حتی در ماه های اولیه بود تا جایی که در اولین شبی هم که منزل پدرم ماند در فردا صبحش حتی با چهره ای بدون لبخند و بدون آن شوری که توقع داشتم روبرو شدم. همچنین از آن زمان در حین خدمت سربازی پس از ارسال و دریافت چند اس ام اس اس ام اس هایی غیر قابل باور از نظر خودم و اینکه خیلی راحت انتقاد یا بحثی ناخوشایندی رو که شاید جاش اون وقت نبود از وی دریافت می کردم به طوری که خیلی ناراحت کننده بود. بدین لحاظ که برای موضوعات خیلی کوچکی همسرم از طریق پیام ناراحتی خود را ابراز می کرد. ابتدا فکر میکردم من اشتباهی مرتکب شدم که وی زود زود ناراحت میشود و ناراحتی و اخمهای او همچون لکه هایی غیر محبتانه بر من بود. قبل از اینکه توضیح بیشتری بدهم باید از حال خودم عرض کنم قبلا بنده آدمی زودرنج بودم ولی همیشه تمرین میکردن اینگونه نباشم. تلاشهای زیادی برای تغییر رفتارم دادم. حتی قبل از سربازی من آدمی تقریبا محتاط در انتخاب دوست بودم و برقراری ارتباط با هرگونه افرادی برایم سخت بود و شاید فقط با افرادی که از نظر خودم مثبت و مذهبی بودن فقط میتوانستم ارتباطی هر چند در حد سلام کردن داشته باشم ولی پس از اولین روزهای خدمت روشم را تغییر دادم و به خواست خدا آنقدر خوب و با روابط عمومی بالا با تک تک دوستان هم دوره آموزشی ام در گروهانی که خدمت می کردم، رفتار کردم که حتی به قول معروف با نخاله ترین و رذل ترین و منفی ترین آدمها مشکلی نداشتم و همه منو میشناختن به خاطر همون احوالپرسی ها و ریلکس بودن و سخت کوشی و مقاوم بودن در برابر سختیهای خدمت. با اینکه با تمام افراد دوست بودم هیچگاه یکنفر هم من را به شوخی دست نداخت و ناراحتی با کسی نداشتم. حتی دوستان صمیمی ترم از من به عنوان یک الگو در خاطرات دفترم یادگاری نوشت. این واقعا حالت خوشی بود که تا به حال نداشتم و فکر نمیکردم که اینجوری بشود. خلاصه این را گفتم اراده ام بد نیست اگر خواسته باشم یه کاری رو انجام بدم به نحو احسن انجام میدم ولی یک نقطه ضعف هم دارم و اون وسواس زیاد در کار هست. این کار رو هم دارم ترک میکنم. لطفا مرا راهنمایی کنید. با تشکر فراوان
پرسشگر گرامي با سلام سپاس از ارتباط تان با اين مرکز
باور نماييد با اين که بسيار زحمت کشيده و به بسياري از جزييات زندگي تان اشاره کرده ايد ، باز مشاوره نوشتاري شما بسيار سخت و دشوار است . مشکل شما به ده ها ساعت مشاوره نيازمند است . نمي توان با چند جمله به راهنمايي جامع و کامل شما پرداخت.
احتمال وجود افسردگي يا اختلال شخصيت يا ده ها اختلال احتمالي ديگردر خانم شما وجود دارد . به احتمال زياد با شيوه کج دار و مريض شما اين نابساماني به سامان نخواهد رسيد. مشکل خانم شما بر خلاف ظاهر ساده اش پيچيده تر از آن است که صرفاً با تکيه بر مشاوره نوشتاري به حل آن اقدام نماييد. شکي نيست تا مشکل همسرتان حل نشده امکان عروسي براي شما کاملاً منتفي است . مشکل همسرتان نيز فقط فقط از طريق مشاوره حضوري (ونه اينترنتي يا تلفني) امکان پذير است. درمان و ارايه هر گونه راهکار فرع بر تشخيص دقيق است که فقط از طريق حضور شما و همسرتان در اتاق مشاوره ممکن است.
توصيه مي شود در اولين فرصت به تنهايي يا به همراه همسرتان به مرکز مشاوره دانشگاه فردوسي مشهد مراجعه نماييد.