علت وجودي خداچيست؟ممكن است بگوييد خدا قائم بالذات است.علت العلل است واز ازل بوده و...اما من از شما سوال ميكنم ما همانطور كه نمي توانيم وجود طبيعت وهستي را بي علت بدانيم و براي ان علت فرض ميكنيم وجود خداوند هم نياز به علت دارد؟و چون عقل از درك علت وجود خدا عاجز مي مانددر اصل وجود معلول(خدا)شك وشبهه بوجود مياورد وتا مرز انكار خدا بيش مي رود اين تناقضات عقلي دراين باره را شماچگونه تبيين(فلسفي وعلمي) ميكنيد؟
پاسخ:
اين سؤال از يک فرض اشتباه ناشي شده است و آن اين که تصور ميشود که هر موجود نياز به علت دارد، در حالي جمله درست و فرض صحيح اين است که هر پديده به علت نياز دارد، يعني چيزي که نبوده و وجود يافته است، وجودش نياز به علت دارد. پس هر موجودي نياز به آفريدگار ندارد تا بگوييم خدا هم يکي از موجودات است، پس آفريدگار او کيست؟ بلکه هر آفريدهاي آفريدگار ميخواهد و خدا آفريده نيست تا به حکم اين قانون آفريدگار بخواهد. کاملاً روشن است که اگر موجودي فرض شود که هميشه بوده و هيچ گاه معدوم نبوده تا به وجود آيد، نياز به آفريده و علت نيز نخواهد داشت.
پاسخ سؤال را به بيان سادهتر ميتوان بيان کرد:
اگر کسي سؤالات ذيل را از شما بپرسد، چه پاسخي به آن ميدهيد:
رطوبت هر چيز از آب است، رطوبت آب از چيست و از کجا است؟
چربي همه غذاها از روغن است، چربي روغن از چه و از کجا است؟
شوري همه چيز از نمک است، شوري نمک از چيست؟
وقتي به اتاق کار خود يا منزل مسکوني خود نگاه ميکنيد و ميبينيد روشن است، از خود ميپرسيد آيا روشنايي از خود اتاق است؟ فوراً به خود پاسخ منفي ميدهيد، زيرا اگر روشني اتاق از خود بود، نبايد هيچ وقت تاريک بشود، در حالي که پارهاي از اوقات تاريک و گاهي روشن است. پس روشني آن از جاي ديگر است. به اين نتيجه ميرسيم که روشني اتاق و خانه ما در اثر ذرات يا امواج نور است که به آن تابيده است. آن گاه از خود سؤال ميکنيم روشني خود نور از کجا است؟ پاسخ اين است که روشني نور از خود آن است.
نيز به سؤالهاي قبلي پاسخ ميدهيم که رطوبت آب، چربي روغن و شوري نمک از چيز ديگري نيست.
اين خاصيت طبيعي و ذاتي آنها است. آب ذاتاً مرطوب است. روغن ذاتاً چرب است و نمک ذاتاً شور است. نيز نور ذاتاً روشن است. در هيچ نقطه جهان نمي¬توانيم نوري پيدا کنيم که تاريک باشد و چيز ديگر آن را روشن کرده باشد. ذرات نور هر جا باشند، روشناند و روشني جزء ذات آنها است.
روشنايي ذرات نور از چيز ديگر و عاريتي نيست. ممکن است ذرات نور از بين برود، ولي ممکن نيست موجود باشند، ولي تاريک! بنابراين اگر کسي بگويد روشنايي هر محوطهاي از جهان، معلول نور است، پس روشنايي خود نور از کجا است، فوراً ميگوييم روشنايي نور جزء ذات آن است.
هم چنين هنگامي که سؤال شود هستي هر موجودي از خدا است، پس هستي خدا از کيست، پاسخ ميدهيم هستي خدا ذاتي او و از خود او است و از جاي ديگر نيست، مانند اين که بپرسيم اصل وجود و هستي از چه چيزي به وجود آمده است؟ و مبدأ اصل وجود چيست ؟ معلوم است که اصل وجود و هستي از چيزي به وجود نميآيد، چون هر چيز ديگر غير از وجود، عدم و نيستي است و وجود و هستي از عدم و نيستي به وجود نميآيد.
وجود حق تعالي مساوي با وجود مطلق و اصل و حقيقت وجود است و همان گونه که بي معنا است که سؤال کنيم اصل و حقيقت وجود چگونه به وجود آمده يا مبدأ آن چيست ؟ بي معنا است بگوئيم که خدا چگونه به وجود آمده است؟ چون فرض چنين سؤالي اين است که خدا نبوده و بعد به وجود آمده است و حالا در مورد چگونگي وجود خدا سؤال ميکنيم. اما وقتي که وجود خداوند ازلي و ابدي و مساوي با حقيقت و اصل وجود و هستي باشد، فرض اين که خدا زماني نبوده ، اشتباه است، پس ديگر نوبت به سؤال از چگونگي به وجود آمدن اصلا نميرسد.
در مورد مثالهاي زده شده نيز بايد توجه داشت که منظور از ذاتي بودن رطوبت براي آب، شوري براي نمک، چربي براي روغن و... هرگز اين نيست که مثلاً رطوبت آب چون ذاتي آن است، پس آفريدگاري ندارد، بلکه منظور اين است که آفريدگار جهان، آب را طبعاً و ذاتاً مرطوب آفريده است، به طوري که هرگز نميتوان رطوبت را از آب جدا کرد. همان گونه که وجود و هستي را نميتوان از خداوند جدا فرض کرد .اين مثالها براي نزديک کردن مطلب به ذهن زده ميشود و گرنه بين اين مثالها و موضوع مورد بحث، تفاوت زيادي است، زيرا وقتي ميگوييم وجود همه چيز از خدا است و وجود خدا از او است، يعني آفريده کسي نيست و وجود و هستي، ذاتي او است.
اما وقتي ميگوييم روشنايي همه چيز از نور است و روشنايي نور از خود او است، معنايش اين نيست که نور آفريدگاري ندارد، بلکه معنايش اين است که آفريدگار جهان نور را اين طور آفريده است که روشنايي جزء ذات او باشد و روشنائي از نور جدا نيست، همان گونه که وجود و هستي از خداوند جدا نيست.
جهت آگاهي بيش تر به کتاب «علل گرايش به ماديگري»، بحث ريشه نيازمندي اشيا به علت مراجعه فرمائيد.