‏حسن معلمى
مقدمه
امروزه یکى از مباحث مطرح در فضاى فرهنگى بحث پلورالیسم دینى و اظهار نظرهاى گوناگون درباره آن است. این نوشتار بنا بر تفصیل اقوال و گفته‏ها و نوشته‏ها را ندارد، بلکه درصدد جمع‏بندى مطالب گفته شده در این باب و بررسى زمینه‏ها و دلایل و در نهایت، نقد آن‏هاست، بدون این‏که نظر به شخص یا گروه و یا نوشته خاصى داشته باشد. روشن است که براى طالبان حقیقت این نوع بررسى آرام‏ترین و بى‏دغدغه‏ترین روش نقد و بررسى است. بنابراین، ابتدا معانى پلورالیسم و سپس زمینه‏هاى آن و در نهایت، دلایل و نقد آن‏ها مطرح مى‏گردد:
معانى پلورالیسم
«پلورال‏» در لغت، به معناى جمع، جمعى، متکثر و چندگانه است و «پلورالیسم‏» به معناى تکثر، چند گانگى، آیین کثرت، کثرت‏گرایى، تعدد مقام، تعدد شغل و شرک فلسفى است. (1)
براى «پلورالیسم دینى‏» معانى گوناگون و بعضا متضادى ارائه شده که با توجه به مجموع نوشته‏ها در این زمینه، مى‏توان گفت: معانى اظهار شده یا قابل اظهار به قرار ذیل است:
1- حقیقت واحد، اما راه‏هاى منتهى بدان‏ها متفاوت است. ادیان و مذاهب گوناگون راه‏هاى رسیدن به‏آن حقیقت واحدند و همه در رسیدن به حقیقت، مشترک مى‏باشند بنابراین، باید به نحوى بین ادیان و مذاهب را جمع کرد.
به تعبیر دیگر، ادیان و مذاهب تفسیر و تعبیرهاى گوناگون یک حقیقت‏اند و ادیان بزرگ على‏رغم اختلافات سطحى خود، داراى وحدت متعالى هستند. همه این اختلافات نیز به دو چیز باز مى‏گردد:
الف - تکثر و تحول فهم ما از حقایق و متون دینى، ب - تنوع تجارب دینى و تفاسیر مربوط به آن.
اختلاف تنوع و تحول در این دو زمینه، موجب اختلاف راه‏هاى وصول به حقیقت‏شده است. همه ادیان و مذاهب تجلیات واقعیت واحدى هستند که هر کس به‏قدر توان و قابلیت‏خود به آن نزدیک شده،گرچه ممکن است‏به‏طور کامل،بدان راه نیافته باشد.
2- از آن‏جا که حقایق متکثر، تو در تو و داراى بطون فراوان‏اند و هر کس از این حقیقت‏سهمى دارد، مى‏توان گفت:
ادیان و مذاهب گوناگون داراى بخشى از حقیقت‏اند، گرچه ممکن است‏بخش‏هاى غیر حقیقى را نیز در درون خود داشته باشند. همچنین ادیان و مذاهب قابل تبدیل و تحول به همدیگر نیستند و هیچ کدام در دیگرى مندرج و مستحیل نمى‏شود. همه حقیقت نزد عده‏اى خاص نیست، بلکه همه حقیقت نزد همه است و همیشه حق و باطل در کنار یکدیگرند.
3- حقایق در اصل، متعددند و همه عقاید و ادیان گرچه متناقض باشند، حقیقت دارند و صحیح و درست‏اند و این حقایق قابل تحویل و تبدیل به یکدیگر نیستند.
4- مى‏توان با وجود عقاید و ادیان و مذاهب گوناگون، با مسالمت زندگى کرد; یعنى: مى‏توان با وجود اعتقادات کاملا متعارض در مقام نظر، در عمل بدون درگیرى و با صلح و صفا و در کنار هم زندگى کرد و عقاید دیگران را تحمل نمود.
زمینه‏هاى پیدایش پلورالیسم دینى
پلورالیسم دینى همچون همه پدیده‏هاى فکرى، سیاسى، اجتماعى و دینى، داراى زمینه‏هاى گوناگونى پیش از خود است و توجه و آگاهى نسبت‏به این زمینه‏ها، موجب درک صحیح آن مى‏گردد. بنابراین، ابتدا زمینه‏هاى پیدایش پلورالیسم و سپس دلایل آن مطرح مى‏گردد، گرچه بین زمینه‏ها و دلایل قرابت فراوانى به چشم مى‏خورد; یعنى: عوامل و دلایل قرین همدیگرند، اما نحوه نگاه بدان‏ها متفاوت است. علاوه بر این، بعضى علل و عوامل بعید و دور و بعضى دیگر نزدیک‏اند. مهم‏ترین عوامل و زمینه‏هاى دور و نزدیک پیدایش پلورالیسم دینى کنونى عبارت است از:
1- پیدایش عصر نوزایى (رنسانس) و موج شک‏گرایى در حقایق دینى و فلسفى;
2- پیدایش فکر تعارض عقل و دین با یکدیگر و غیر قابل ارجاع بودن آن به همدیگر و این‏که دین را باید با دل و تجارب دینى فهمید، نه با عقل;
3- تشکیکات هیوم در توانایى عقل براى رسیدن به واقع و انکار توانایى عقل در رسیدن به واقع از سوى کانت، موجب پیدایش این فکر شد که انسان همیشه به واقع نزدیک مى‏شود، ولى هیچ‏گاه واقع را آن‏چنان که هست، در نمى‏یابد; زیرا فرق است‏بین واقع آن‏چنان که هست و واقع آن‏چنان که به نظر مى‏آید. آنچه در دسترس ماست نوع دوم است، نه نوع اول.
4- اعتقاد به این مطلب که معارف دینى تابعى از معارف بشرى است و فهم ما از دین و متون دینى در حال تحول و تبدیل است و هیچ فهم رسمى و ثابتى از دین وجود ندارد و حتى وحى نازل بر انبیاعلیهم‏السلام نیز تعابیرى بشرى پیدا کرده است;
5- پیدایش این گرایش که گوهر دین، تجارب دینى است و تجارب دینى نیز تفاسیر و تعابیرى متفاوت دارند; بنابراین، موجب پیدایش ادیان و مذاهب گوناگون شده‏اند;
6- مطرح شدن این نظریه که انحصار نجات در یک دین خاص صحیح نیست و اعتقاد به این مطلب که رستگارى و نجات فقط با مسیحیت‏یا یهود یا اسلام حاصل مى‏شود با هدایت مطلق الهى و رحمت‏خداوندى سازگار نمى‏باشد;
7- پیدایش آزادى خواهى (لیبرالیسم) سیاسى که معتقد به نوعى تساهل و تسامح در دین و تفکرات بشرى و حذف دین از قلمرو و مسائل اجتماعى و سیاسى و اختصاص دادن آن به مسائل شخصى و تجارب دینى است;
با توجه به زمینه‏هاى مذکور، روشن مى‏شود که خاستگاه پلورالیسم دینى، غرب و تفکرات غربى است ودر فرهنگ و فلسفه اسلامى، زمینه و جایگاهى ندارد و مطرح کردن آن در این زمینه، کارى بس مقلدانه است. با توجه به سخت‏گیرى کلیسا نسبت‏به علم و علما و تحریف مسیحیت و وجود اعتقادات مخالف عقل و علم در تفکرات مسیحى، و نیز عدم تحریف قرآن کریم و خلوص معارف اسلامى و تاکید بر فراگیرى علم و فضیلت آن و نیز ارج نهادن بر عالمان و اهل عقل و قلب و مسائلى از این قبیل در فرهنگ اسلامى، طرح فروع و لوازم تفکرات و جریانات غرب در فرهنگ اسلامى و سعى در برقرارى رابطه و هماهنگى بین آن‏ها و دین مبین اسلام، همان تقلید کورکورانه است که بدان اشاره شد.
لازم به ذکر است که زمینه‏هاى اول تا چهارم از زمینه‏هاى دور و بقیه آن‏ها زمینه‏هاى نزدیک پلورالیسم دینى هستند.
دلایل پلورالیسم دینى
این دلایل عمدتا عبارتند از:
اول. با توجه به مباحث معرفت‏شناسى، رسیدن به واقع - آن‏چنان که هست - امکان ندارد. پس هیچ دین و مذهبى نمى‏تواند ادعاى رسیدن به واقع داشته باشد، بلکه نهایت چیزى را که مى‏توان ادعا نمود، نزدیک شدن به واقع است، نه رسیدن به آن، و این معنا مى‏تواند در همه ادیان محقق شود.
دوم. هیچ‏گاه حقایق نزد عده یا جمع خاصى و در انحصار آن‏ها نخواهد بود، بلکه همیشه حق و باطل با همدیگر ممزوج‏اند و در همه ادیان و مذاهب نیز حق و باطل، و درست و غلط وجود دارد; زیرا در همه ادیان، تحریف و دشمنى دشمنان وجود داشته و وجود فرقه‏ها و مذاهب مختلف در یک دین بزرگ‏ترین شاهد این مدعاست.
سوم. حقایق، تو در تو و لایه لایه است و متون مقدس همچون قرآن‏کریم،داراى‏بطون‏متعددمى‏باشد.هردین‏و مذهبى به لایه و بخشى از حقیقت دست‏یافته و به همان میزان از حقانیت‏برخوردار است.
چهارم. معرفت دینى تابعى از معرفت‏بشرى است و معارف بشرى در حال تغییر و تحول مى‏باشد و معارف دینى نیز همین وضع را دارد. بنابراین، هیچ معرفتى رسمى و نهایى از دین وجود ندارد.
پنجم. مبنا و گوهر دین، تجربه دینى است و تجربه دینى داراى تفاسیر و تعابیرى متفاوت و متعارض و به همین دلیل، وجود ادیان و مذاهب گوناگون طبیعى و قهرى است.
ششم. اسم «هادى‏» خداوند متعال اقتضا مى‏کند که همه انسان‏ها و یا بیش‏تر آن‏ها به نحوى، هدایت‏شده باشند و این هدایت فقط در پرتو حقانیت همه و یا بیش‏تر ادیان و مذاهب حاصل مى‏شود.
هفتم. حکمت‏خداوند ارسال رسل و نبوت عام را براى هدایت انسان‏ها به سوى کمال حقیقى خود اقتضا مى‏کند و انحصار حقانیت در دین خاص با این مهم مخالف و متعارض است; یعنى: رسیدن همه و یا بیش‏تر انسان‏ها به کمال حقیقى، که مقتضاى حکمت الهى است، تنها در پرتو حقانیت همه و یا بیش‏تر ادیان و مذاهب حاصل مى‏گردد.
هشتم. در فضاى جنگ و خون‏ریزى و درگیرى، رشد انسان‏ها امکان ندارد و دین را نیز نمى‏توان با زور به انسان‏ها تزریق کرد پس باید فضایى سرشار از صلح و صفا وجود داشته باشد تا انسان‏ها در پرتو آن، به حقیقت‏برسند و این مهم در سایه صلح کامل بین انسان‏ها و ادیان و مذاهب صورت مى‏گیرد، پس باید بر همه ادیان و مذاهب صحه گذاشت.
نهم. عذاب بیش‏تر انسان‏ها توسط خداوند متعال با رحمت مطلقه او منافات دارد و لازمه رحمت مطلق حق این است که سبب عذاب براى بیش‏تر انسان‏ها فراهم نشود و لازمه آن، صحت همه یا بیش‏تر ادیان و مذاهب است.
دهم. درقرآن‏مجیدوتورات و انجیل، قراین و شواهد فراوانى وجود دارد که همزیستى مسالمت‏آمیز با اصل کتاب و حتى مشرکان و کفار را تصدیق و توصیه مى‏کند و این دلیل بر صحت ادیان و مذاهب است.
نقد و بررسى دلایل پلورالیسم دینى
نقد دلیل اول: مطرح کردن مباحث معرفت‏شناسى به‏طور مسبوط، در این مجال اندک امکان‏پذیر نیست، ولى حاصل جواب این که علم بشر به حصولى و حضورى تقسیم مى‏شود. علم حضورى علمى است که در آن، بین عالم و واقع واسطه‏اى وجود ندارد و علم حصولى علمى است که در آن، بین عالم و واقعیت صورت علمى واسطه شده است. علم حضورى مثل علم انسان به نفس و روح خود و یا علم به حالت‏یا صفات‏نفسانى همچون علم به غم، شادى، شک، فکر و امثال آن است; زیرا انسان بدون واسطه، این حالات را در درون خود مى‏یابد و بین نفس و این حالات واسطه‏اى قرار نگرفته است، به خلاف علم انسان به آسمان و زمین که علمى حصولى است وبین انسان و این چیزها، صورت‏هاى علمى واسطه‏اند.
با توجه به تعریف، علم حضورى خطا در آن راه ندارد و خطاناپذیر است; زیرا بین عالم و واقع واسطه‏اى نیست تا امکان خطا وجود داشته باشد. پس بخشى از علوم انسان از خطا مصون است.
اما علوم حصولى، خود به دو دسته تقسیم مى‏شوند: علوم نظرى و علوم بدیهى. علوم نظرى علومى هستند که نیاز به اثبات و استدلال و اکتساب دارند، ولى علوم بدیهى علومى هستند که به اثبات و استدلال و اکتساب نیاز ندارند، بلکه اگر انسان مفهوم و معناى آن‏ها را درست درک کند، به صدق آن‏ها و واقعى بودنشان پى مى‏برد. به عنوان مثال، در قضیه «هر کلى از جزء خود بزرگ‏تر است‏»، اگر مفهوم «کل‏» و «جزء» و «بزرگ‏تر» درست فهمیده شود، هیچ کس شک نمى‏کند که هر «کل‏» از «جزء» خود بزرگ‏تر است و از آن‏جا که بشر واجد این نوع علوم و قضایاست، مى‏تواند علوم نظرى خود را با استفاده از این قضایا اثبات کند. ریاضیات، که از قضایاى بدیهى شروع مى‏شود، نمونه روشن و خوبى است‏براى این حقیقت.
و کانت (3) بدان برخورد کردند و نتوانستند جوابى براى آن بیابند و در نتیجه، واقع را مشکوک و یا غیر قابل دسترس قلمداد کردند این بود که مفاهیمى همچون «علت و معلول‏»، «وجود و عدم‏» و «جوهر و عرض‏» که در فلسفه اسلامى به مفاهیم فلسفى و معقولات ثانیه فلسفى نامیده مى‏شوند، قابل دست‏یابى از طریق حواس پنجگانه نیست; یعنى: با حس بینایى و یا شنوایى و غیر آن‏ها، نمى‏توان به مفهوم علت و معلول دست‏یافت، علیت و معلولیت قابل دیدن یا شنیدن یا لمس کردن یا بوییدن و یا چشیدن نیست. با توجه به این‏که این دو فیلسوف هر مفهومى را که از طریق حس ظاهرى (حواس پنج‏گانه) به دست نیاید معتبر نمى‏شمردند، بنابراین، به ساختگى بودن آن‏ها و یا قالب ذهنى بودن آن‏ها ملتزم شدند. اما در فلسفه اسلامى، به خوبى روشن شده است که این مفاهیم قابل دست‏یابى از طریق علوم حضورى مى‏باشند. به عنوان مثال، مفهوم علت و معلول را مى‏توان از مقایسه بین نفس و اراده به دست آورد و آن را انتراع کرد; یعنى: انسان با علم حضورى، وابستگى اراده را به نفس مى‏یابد و از همین وابستگى، مفهوم معلول و از نفس این مفهوم، علت را انتراع مى‏کند. (4)
با توجه به این توضیح، روشن مى‏شود که نیازى به ساختگى دانستن علیت و عادت ذهنى خواندن آن و یا قالب ذهنى قلم‏داد نمودن آن نیست و مى‏توان به شکل منطقى، از واقعى بودن این مفاهیم و قضایاى ساخته شده از آن‏ها دفاع کرد.
پس بشر راهى معصوم به واقع و طریقى منطقى براى رسیدن به حقایق دارد و با استفاده از علوم حضورى و بدیهیات اولیه بشرى و به کار گرفتن قوانین بدیهى و روشن منطق، مى‏توان این راه حق را پیمود و به حقایق فراوانى دست‏یافت و نعمت‏بزرگ الهى عقل و قوه تفکر و تعقل را به کار گرفت و از این حجت درونى و الهى به نحو احسن استفاده کرد.
نقد دلیل دوم: اگر مقصود از حقایق، همه حقایق عالم هستى است، باید گفت: روشن است که همه حقایق نزد یک نفر یا عده خاصى نیست، بلکه فقط نزد حضرت حق - تعالى - است. ولى اگر مقصود از حقایق، حد نصابى از حقایق است که براى هدایت و شریعت مورد نیاز است، مى‏توان گفت: به دلیل حقانیت اسلام و خاتمیت آن، این مقدار از حقایق در دین اسلام وجود دارد و ادعاى این‏که همه این حقایق نزد فرد یا دین خاصى نیست، نه تنها ادعاى بدون دلیل است، بلکه دلایلى بر علیه خود دارد.
نقد دلیل سوم: در این‏که قرآن داراى بطون فراوانى است و حقایق نیز مراتبى دارند، شکى نیست، ولى لازمه منطقى این مطلب آن نیست که قرآن حاوى همه حقایق لازم براى بشر نباشد، بلکه به دلیل خاتمیت اسلام و کامل بودن این دین و قرآن از حیث دارا بودن همه حقایق لازم براى هدایت و کمال بشر، باید گفت: هر کس هر مرتبه از حقیقت را بجوید، در قرآن و اسلام وجود دارد. پس دلیل سوم اولا;، صرف ادعاست. ثانیا، دلایلى علیه خود دارد.
نقد دلیل چهارم: نقد این دلیل نیز به مباحث مبسوطى نیازمند است، ولى به طور خلاصه، مى‏توان گفت:
اولا، همه علوم دینى به همه علوم بشرى وابسته نیست و بسیارى از آیات قرآن و روایات را مى‏توان بدون داشتن علومى خاص همچون فیزیک، شیمى، ریاضى و امثال آن فهمید و درک کرد.
ثانیا، همه معارف بشرى در حال تغییر و تحول نیست و نمونه روشن این مطلب بدیهیات اولیه بشر و بدیهیات ریاضى است; مثل این قضیه که «دو ضرب در دو مى‏شود چهار»ثالثا، معارفى در دین وجود دارد که جزء ضروریات دین است و در همه اعصار و زمان‏ها و مکان‏ها، همه علما و مؤمنان آن را به وضوح از دین درک کرده‏اند و بدان ملتزم شده‏اند. به عنوان مثال، اعتقاد به وجود خداوند متعال، معاد، نبوت، وجوب نماز وروزه و هزاران مساله دیگر در دین اسلام که از این قبیل است.
رابعا، التزام به تغییر در همه علوم بشرى، خود، همین نظریه را نیز باطل مى‏سازد؟ زیرا این نظریه نیز یک علم بشرى است.
خامسا، قرآن مجید خود را «لسان عربى مبین‏» و «بیان‏» براى مردم معرفى مى‏کند و امکان ندارد این کتاب هدایت آن‏قدر در فهم و درک وابسته به علوم گوناگون باشد که احدى بدان راه نیابد.
نقد دلیل پنجم: اگر مقصود از تجربه دینى چیزى است که شامل وحى انبیاعلیهم‏السلام نیز مى‏گردد، باید گفت وحى انبیاعلیهم‏السلام عظام به دلیل حکمت و رحمت و هدایت الهى، باید در همه مراتب خود معصوم باشد; یعنى: صحیح و کامل دریافت گردد و همان‏گونه نیز به مردم ابلاغ شود. اما اگر مقصود، کشف و شهود عرفانى و تجارب شخصى انسان‏هاى غیر معصوم است، باید گفت: نه تنها دین بر آن‏ها مبتنى نیست، بلکه دین معیار و ملاک صحت و خطاى آن‏هاست; زیرا این‏گونه تجارب مى‏توانند در تفسیر و تعبیر دچار خطا و تناقض گردند.
نقد دلیل ششم: به این دلیل دوگونه مى‏توان پاسخ گفت: پاسخ نقضى، پاسخ حلى.
الف - پاسخ نقضى: خداوند متعال همان‏گونه که هادى است، رازق، شافى و خالق نیز هست و اگر لازمه صفت هادى هدایت‏بالفعل همه انسان‏هاست، پس لازمه رازقیت‏خداوند نیز این است که همه انسان‏ها به نحوى روزى خورده باشند و هیچ انسان گرسنه‏اى یا بیمارى وجود خارجى نداشته باشد، در حالى که بطلان این مطلب کاملا روشن است; چه بسا که انسان‏هایى ظالم مانع از رسیدن رزق و روزى الهى به دیگران شده‏اند.
ب - پاسخ حلى: هدایت دو معنا دارد: ارائه طریق، ایصال الى المطلوب.
اگر مقصود از هدایت، «ایصال الى المطلوب‏» باشد، با اختیار انسان‏ها منافات دارد. البته خداوند به کسانى که با اختیار خود در طریق حق قرار گیرند، یارى و لطف مى‏کند، به گونه‏اى که نافى اختیار آن‏ها نباشد.
اما اگر مقصود از هدایت، «ارائه طریق‏» باشد، آنچه مربوط به خداوند متعال است‏به احسن وجه انجام شده; یعنى: با ارسال انبیاعلیهم‏السلام و کتب و شرایع و عقل و فطرت درونى، مقدمات هدایت را فراهم نموده، ولى به دلیل اختیار انسان‏ها و این‏که مى‏توانند براى همدیگر مانع ایجاد کنند، این هدایت الهى مى‏تواند به موانعى برخورد کند. بنابراین، در قرآن آیات فراوانى گزارش از (صد عن سبیل الله) مانع شدن عده‏اى از هدایت الهى مى‏دهند.
نکته دیگرى که توجه بدان لازم است اینکه هدایت داراى مراتبى است و کسى که در رسیدن به مرتبه کامل و تام آن، که اسلام علوى است، تقصیر نداشته باشد، هر مرتبه از هدایت را که بدان دست‏یافته باشد، مورد قبول حق واقع مى‏شود. بر این اساس، در تعابیر روایى واژه «مستضعفین‏» مطرح شده است. ولى این بدان معنا نیست که خداوند متعال هدایت کامل خود را به انسان‏ها ابلاغ نکرده و یا از آن‏ها طلب نخواهد کرد و نیز لازمه این مساله حقانیت هر دین و مسلکى نیست; زیرا وجود انحرافات، تحریفات کج فهمى‏ها، فتنه‏انگیزى‏ها، همه و همه قراین و شواهد بطلان برخى از ادیان و مسالک است.
نقد دلیل هفتم: مقتضاى این دلیل نیز ایجاد مقدمات براى فهم و رسیدن انسان‏ها به کمال است و این مهم با ارسال رسل و خاتمیت و کمال اسلام از یک سو و وجود عقل و فطرت الهى در درون انسان‏ها از سوى دیگر، حاصل شده و موانع و عواملى که به اختیار و آگاهى انسان‏ها بستگى دارد، منافى با حکمت‏خداوند متعال نیست.
نقد دلیل هشتم: هم‏زیستى مسالمت‏آمیز و عدم درگیرى در مقام عمل، به‏معناى حقانیت همه ادیان ومذاهب نیست وهیچ ملازمه‏اى منطقى بین این دو وجود ندارد، بلکه صلح و صفا بین انسان‏ها و ادیان در حد وسیعى (بجز در موارد عناد و لجاج و فتنه) مورد تایید دین مبین اسلام است و خود همین مساله دلیل بر کمال و حقانیت و علو آن مى‏باشد.
نقد دلیل نهم: بین حق و باطل بودن ادیان و صواب و عقاب الهى رابطه‏اى دایمى وجود ندارد; یعنى: ممکن است کسانى اهل باطل باشند، ولى به دلیل عدم تقصیر در این زمینه، اهل عذاب نباشند.
به عبارت دیگر، کسانى اهل عذاب الهى‏اند که به‏طور عمد، یا به حق نرسیده‏اند و یا پس از رسیدن، آن را نپذیرفته‏اند و یا پس از پذیرش، بدان عمل نکرده‏اند - یعنى: انسان‏هاى معاند و مقصر.
نقد دلیل دهم: هم‏زیستى مسالمت‏آمیز با اهل کتاب در واقع، ایجاد زمینه هدایت و انتقال حقایق به همه انسان‏ها و پدید آمدن زمینه رشد براى همه کسانى است که قصد رسیدن به واقع دارند، ولى هیچ‏گاه به معناى تایید همه راه‏هاى موجود و یا صحیح بودن همه ادیان و مذاهب موجود نیست.
یک نقد درون دینى نسبت‏به همه ادله وجود دارد که عبارت است از این‏که پلورالیسم با بعضى از تفاسیر خود، مخالف با آیات و روایات و سیره رسول اکرم‏صلى الله علیه وآله و اهل بیت عصمت و طهارت‏علیهم‏السلام است.
همچنین به لحاظ متناقض بودن بعضى از دعاوى ادیان و مذاهب، لازمه این ادعا، قبول اجتماع نقیضین است که در صورت پذیرش آن، نقیض همین نظریه (پلورالیسم) نیز مورد قبول خواهد بود.
حاصل آن‏که معناى چهارم پلورالیسم مورد قبول و معناى سوم باطل و معناى اول و دوم نیز در بخشى صحیح و در بخش‏هاى دیگر ناصواب است; یعنى: در این‏که حقایق تو در تو و داراى مراتب است، شکى نیست و نیز این‏که همه انبیاى الهى‏علیهم‏السلام به دنبال حق و مطلب واحدى بودند و صراط مستقیم واحدى را دنبال مى‏کردند، شکى وجود ندارد. ولى لازمه این مطالب حقانیت همه ادیان و مذاهب موجود نیست، چنان که روشن شد.
--------------------------------------------------------------------------------
پى‏نوشت‏ها
1- محمدرضا باطنى، فرهنگ معاصر، فرهنگ انگلیسى، فارسى حیم.
2- فلسفه نظرى، ترجمه منوچهر بزرگمهر، چاپ سوم، مرکز انتشارات علمى و فرهنیگ، تهران، 1362، ص‏169 - 174; کایلستون، تاریخ فلسفه، ج 5، ترجمه امیر جلال الدین اعلم، سروش، تهران، 1362، ص 295 -299 -303.
3- کانتم تمهیدات، ترجمه دکتر حداد عادل، دانشگاه، تهران،1367، ص 12 -19 - 95 - 118 - 120 -143 -147 -159 - 161.
4- مرتضى مطهرى، شرح مبسوط، ج 2، حکمت، قم، ص‏66 -69; اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 2، ص 8 -9 -56 - 62.
فصلنامه معرفت شماره 31.