الیاس رضایى
اشاره
اگزیستانسیالیسم ساحتى بدیع در تفکر بشرى گشوده استساحتى که در آن عالم و آدم معنا و مفهوم دیگرى مىیابند. در فلسفههاى اگزیستانس انسان دیگر «حیوان ناطق» نیست، فعل انسان ناطقیت نیست. اصلا انسان دیگر ماهیتى ندارد. وجه امتیاز انسان از دیگر موجودات انتخاب و ارادهى اوست. او در این جهان به خود وانهاده شده است و اوست که باید با انتخابها و تصمیمهاى خود، خود را بسازد. از نظر هیدگر (یکى از مهمترین متفکران اگزیستانس) انسان محکوم به آزادى است، آینده به روى او باز است و اوست که باید طرحها و امکانهاى خود را در آن فرا افکند و به زندگى خود جهتبدهد.
مقاله حاضر ضمن تبیین معناى آزاد بودن انسان از نظر هیدگر به بررسى لوازم این آزادى و اختیار پرداخته و در نهایت پیرامون مفهوم خدا در فلسفه او به بحث نشسته است.
بگوییم «انسان کیست؟» نه «انسان چیست؟»
هیدگر هنگامى که دربارهى انسان سخن مىگوید عموما تعبیر آلمانى «دازاین» Dasein را براى جلب توجه به قوام هستى شناسى انسان بهکار مىبرد. (1) از نظر هیدگر مهمترین ویژگىهاى انسان (دازاین) است عبارت است از:
1. انسان شىء نیست، یعنى قابل تعریف و قابل پیشبینى نمىباشد، وجود او منشا معانى است.
2. انسان جوهر ثابت نمىباشد و در تحول دایمى است.
3. انسان آزاد است و چگونگى هستى خود را، از میان امکانات موجود، انتخاب مىکند.
با توجه به این خصوصیات باید بگوییم که براى هیدگر ا نسان موجودى پیچیده و اسرارآمیز استحقیقت انسان تنها آنچه به ظاهر مشاهده مىشود نیست. به خاطر همین پیچیدگى و اسرار آمیز بودن هم نمىتوان معیارى کلى براى سنجش و ارزیابى او ارایه کرد. علومى مانند جامعهشناسى، روان شناسى، زیستشناسى و سایر علوم انسانى هیچکدام نمىتوانند انسان را در کل درک کنند. انسان یک موجود استثنایى است. انسان «پایان یافته و ناکامل» است. (2)
«دازاین تا هنگامى که وجود دارد، به تمامیتخود هرگز نرسیده است، همیشه در ماهیت وى یک تمام ناشدگى دایمى وجود دارد. انسان بودن به یک معنا همیشه در راه بودن است، انسان هیچ گاه در هستیش کامل نیست» . (3)
ما هرگز نمىتوانیم انسان را به موقع گیر بیندازیم و توصیفى تمام و کمال از او بهدست دهیم. اجزاى مقوم او از امکانها فراهم آمده است و نه از خواص. دیگر باشندگان ماهیت دارند و این ماهیات کم و بیش ثابتاند. به طور نمونه، قطعهاى سنگ را مىتوان با فهرست کردن خصوصیاتى مانند رنگ و سختى و ترکیب شیمیایى و امثال آن نسبتا به طور مستوفى توصیف کرد، اما «دازاین» ماهیت ثابتى از این نوع ندارد. اصلا اگر ما بتوانیم دربارهى ماهیت او سخن بگوییم، مىباید بگوییم که او همچنان که پیش مىرود، با تحقق بخشیدن به امکانهایش یا رها کردن آنها چیستى خودش را مىسازد، او همواره در سیر از مقامى به مقام دیگر است.
از نظر هیدگر انسان طبیعت و ماهیتى ندارد که صرفا داده شده باشد. به عبارت دیگر هیچ نوع نقشهى مفصلى وجود ندارد، انسان باید تصمیم بگیرد که چه کسى خواهد شد و علاوه بر این هر فردى باید در خصوص این مسئله خودش تصمیم بگیرد. هیچ الگوى کلى از انسانیت اصیل وجود ندارد که بتوان بر همه تحمیل کرد یا همه را به همشکل شدن به آن ملزم کرد.
سؤال از چیستى در مورد انسان معنا ندارد. اگر از چیستى انسان سؤال کنیم در این صورت انسان را به عنوان شیئى در میان اشیاى طبیعى ملحوظ داشته باشیم:
«من مىتوانم بپرسم که مجسمه چیست؟ چونکه آن ماهیت و ذاتى دارد. اما دربارهى انسان، نمىتوانم بپرسم که آن چیست، فقط مىتوانم بپرسم که : آن کیست؟» . (4)
اما چرا چیستى در مورد انسان معنا ندارد؟ در پاسخ این سؤال مىتوان گفت: چون که انسان موجودى مختار و آزاد است، اصلا عظمت انسان در آزاد بودن اوست. آزادى انسان است که او را بر طبیعت، مسلط وحاکم مىگرداند، آزادى اوست که مقامش را بالاتر از سایر موجودات قرار داده است. براى هیدگر انسان همیشه در حال انتخاب است. انسان همیشه باید ماهیتخود را انتخاب کند. او در انتخابى که مىکند ماهیتخود را مىسازد ولى این انتخاب همیشه ادامه دارد. انسان باید از گذشته و حال فراتر رفته و خود را در آیندهى نامعلومى فرا افکند. انسان است که باید خود را بیافریند و این بدان معناست که آنچه او مىشود مبتنى استبر آزادى و اختیار او. پس براى هیدگر اختیار و آزادى مهمترین و اساسىترین ویژگى وخصیصهى انسانى است. حال باید ببینیم مراد هیدگر از اختیار و آزادى انسان چیست؟
اختیار و آزادى یعنى فراتر رفتن از وضع موجود
هیدگر اختیار را وابسته به طبیعت آدمى مىداند از آن روى که انسان موجودى است که همواره در حال ساختن خود است. و به خاطر همین، همواره بر خودش تقدم مىجوید. براى هیدگر آزادى مالکیتى نیست که انسان آن را مانند کیفیتى دارا بشود، بلکه اختیار عبارت است از تعینى که «دازاین» بر خود تحمیل مىکند. من طرز بودن خودم را انتخاب مىکنم تا به سود یا زیان برخى از امکاناتم عمل کنم، بدین گونه من چگونه هستى خود را انتخاب مىکنم . اگر اصل و ریشهى اختیار را در نظر اول آوریم، مىبینیم که خصلتبارز انسان است و عبارت است از اینکه انسان خود را به جانب مقدورات و ممکنات خود مىافکند.
در فلسفه هیدگر، اختیار و آزادى انسان یعنى فراتر رفتن از وضع موجود، یعنى به جهان شکلها و صورتهاى تازه بخشیدن، یعنى در جهان طرحهاى خود را عملى کردن و سرنوشتخود را رقم زدن. به بیان دیگر: انسان ماهیتا جهانساز است، او به خود و جهان معنا وحقیقت مىبخشد و آزاد بودن انسان معنایى جز این ندارد. (5)
از نظر هیدگر مختار بودن یعنى خود را به ظهور رساندن، آدمى با تصمیماتى که مىگیرد خود را به ظهور مىرساند. «خود» ابتدا حاضر و آماده داده نمىشود، آنچه داده مىشود میدان امکان است. انسان باید خودش را در این میدان فرا افکند و مبادرت به تعیین کسى که خواهد بود، بکند. به عبارت دیگر: انسان موجودى ممکن است، یعنى متوجه آینده است و خود تصمیم مىگیرد که آیا هستیا نیست:
«انسان مانند سنگریزهاى نیست که وجود آن از بیرون دریافته شود...، این موجود خود مىتواند «برگزیند» که چگونه باشد، و به سوى کمال راه جوید یا اینکه در جادهى غیر اصیل طى طریق کند...، پس انسان مقدم بر هر چیزى موجودى است که به گونهاى کم و بیش مبهم، واقعیت وجودى خویش را بسان انسان درک مىکند، یعنى با درک خویشتن خویش در مقام آدمى، از خود انسان مىسازد» . (6)
لذا انسان چیزى نیست جز طرح. مراد از طرح، برنامهریزى و عمل و استفاده از امکانات گوناگون براى گذر از وضع موجود و کشف میدانها و حوزههاى جدید فکر و عمل است که همواره انسان را از عینیتهاى موجود به سوى آنچه نیست، هدایت مىکند. ماندن در عینیت موجود و عدم خلاقیت، از خود بیگانه شدن، یعنى طرح نداشتن است.
«مقابل این احوال اختیار و آزادى است. این امکان جدا شدن از یک موقعیتبراى اخذ نظرگاهى بر روى آن، درست همان چیزى است که آزادى نامیده مىشود» . (7)
به طور کلى وقتى هیدگر از آزاد بودن انسان سخن مىگوید ، مقصودش این است که انسان ماهیت ثابتى ندارد و همیشه در حال شدن است. آزاد بودن انسان نزد او به معناى گشودگى و به روى آینده باز بودن است. انسان تنها موجودى است که باید ببیند خود کیست و تنها اوست که باید خود را بازشناسد و از خود آن چیزى بسازد که باید بشود. و در یک کلام آزاد بودن یعنى «معنا بخشیدن به خود و جهان» .
حال اگر به معناى اختیار و آزادى در فلسفه هیدگر توجه کنیم به این نکته واقف مىشویم که درست است که همه انسانها آزاد و مختارند اما همه آنها به معناى واقعى آزاد و مختار نیستند. در اینجاست که لازم مىآید گریزى به بحث «اگزیستانس اصیل» و «اگزیستانس غیر اصیل» (8) در فلسفه هیدگر بزنیم.
اگزیستانس اصیل و اگزیستانس غیر اصیل
به عقیدهى هیدگر ما زمانى داراى «اگزیستانس اصیل» هستیم که امکانات خود را بشناسیم و به این امر واقف باشیم که «مرگ» امکان نهایى انسان است. اصیل بودن یعنى شناختن دازاین در کلیتخود.
اگر بخواهیم «دازاین» را در کلیتش بشناسیم ناچاریم به مرگ آگاهى» برسیم. هیدگر اصیل بودن را به عنوان یک راه زندگى فرض مىکند که در مرحله عالىترى از «روزمرگى» (9) قرار دارد. براى هیدگر (وهمه متفکران اگزیستانس) غرق شدن در زندگى روزمره یعنى غیر اصیل بودن. کسى که در زندگى روزمره غوطهور است طرح ندارد، از حقیقتبیگانه است، امکانات اصیل خود را گم کرده است، از خودش بیرون نمىرود و به روى جهان باز و گشوده نیست. یعنى در اصل از آزادى و اختیار حقیقى بىبهره است. وقتى انسان حضور خود را در جهان با تصمیمها و نگرشهاى خود متجلى نساخته است، وجودى غیر اصیل دارد. غرق شدن در زندگى روزمره، براى هیدگر، نوعى شانه خالى کردن و فرار از مسئولیت است; زیرا ما هر موقع، موقعیتخود را درک کنیم آنگاه باید طرحهایى را در جهان افکنیم و با اختیار و آزادى که داریم از وضعیت موجود فراتر برویم و در قبال خود و طرحهایمان مسؤول و متعهد شویم. اما با غرق شدن در «روزمرگى» از این مسؤولیتها شانه خانه مىکنیم.
«اگزیستانس غیر حقیقى داشتن یعنى مقام غفلت و بىهمزبان بودن و گمگشتگى در غوغاى جمعیت، اما آنکه اگزیستانس حقیقى دارد، ابتدا با وجود همزبان است و با این همزبانى با دیگران همزبان مىشود» . (10)
باید به این نکته توجه داشته باشیم که اصیل بودن در فلسفه هیدگر به این معنا نیست که ما باید از جهان ببریم، اصلا چنین امرى براى «دازاین» امکانپذیر نیست زیرا «در جهان بودن» (11) یکى از ویژگىهاى اساسى «دازاین» مىباشد.
انسان آزاد همواره «دل نگران» است
از نظر هیدگر «اگزیستانس» به یک معنا «دل نگران» (12) بودن است. چرا که انسان به یکباره آنچه مىتواند باشد، نیست. انسان در هر لحظهاى که راجع به خود فکر مىکند، خود را پرتاب شده در عالم مىیابد. از طرف دیگر، او داراى امکاناتى است که باید خود را در آنها پیش اندازد. «دل نگرانى» هم چیزى نیست جز پیش نهادن و کشاکش فرد میان آنچه هم اکنون هست و آنچه باید بشود. یعنى گذر از وضع موجود و به خود و جهان. شکلها و صورتهاى تازه بخشیدن. اگر انسان مختار و آزاد است وباید از وضع موجود فراتر رود، همین فراتر رفتن و پیشى گرفتن عین «دل نگرانى» اوست; چون «دل نگرانى» ، پیشى گرفتن و استقبال است و عبارت است از این که انسان خود را به طرف آنچه در خور امکان و اقتدار اوست، مىافکند.
از نظر هیدگر «دل نگرانى» با مختار بودن مرادف است. انسان بدین خاطر از همهى باشندگان دیگر متمایز است که «نه فقط هستبلکه فهمى دارد از آنکه کیست ومسؤولیتى دارد براى آن که هست» . (13) «دازاین» فقط قلمى دیگر از جمله اقلام این جهان نیست، بلکه باشندهاى گشوده به روى خویش و گشوده به روى جهانش است و لذا نسبتبه هر دوى اینها مسؤولیت دارد. اوست که باید به هر دوى اینها شکل و معنا ببخشد. ولى در این شکل دادن ناچار است طرحهایى داشته باشد و در کنار آن طرحها اهداف و اغراضى; زیرا طرح بدون هدف معنا ندارد. فرد باید بهطور دایم دل مشغول و گرفتار این باشد که آیا طرحهاى او عملى مىشود، اشیا در عملى کردن طرحهایش، به چه درد او مىخورند؟ و چه نقشى را در تحقق هدف او بازى مىکنند؟ بنابراین انسان به عنوان موجودى که مىتواند امکانات خود را بیابد و از آنها استفاده کند و اشیایى را براى تحقق آنها به کار ببرد، همیشه «دل نگران» است . این دل نگرانى ریشه در وجود انسانى دارد و بهواسطهى همین خصوصیت است که ما بیدار مىشویم و به حقیقت وواقعیتخود پى مىبریم. به عقیدهى هیدگر در حالت دل نگرانى است که دازاین به تامل دربارهى «چراى بزرگ» مىپردازد: «چرا موجودات هستند به جاى اینکه نباشند» او در «مابعد الطبیعه چیست» مىگوید: «فقط به دلیل تجلى عدم در بنیان هستى ما است که غربت (فقر) تام و تمام موجودات بر ما پدیدار مىشود. و تنها هنگامى که فقر موجودات به قهر و قوت بر ما پدیدار شد، بیدار مىشویم و به حیرت فرو مىرویم و تنها به دلیل حیرت، یعنى تجلى عدم است که «چرا» بر زبان ما جارى مىشود» . (14)
دل نگرانى، اساسى است از «نیستى» که انسان را دربرمىگیرد. یعنى متعلق دل نگرانى امرى معین و مشخص نیستبلکه امرى مبهم است. دل نگرانى طریقى است که ما خود را در آن مىیابیم. بشر وقتى متذکر آزاد بودن خود مىشود، دل نگرانى و هیبت او را فرا مىگیرد یعنى دچار ترسى مىشود که وجه معینى ندارد و معلوم نیست که چه چیزى او را به این حالت افکنده است. بشر در این حالتخبر از جهت دل نگرانى و هیبت ندارد. انسان باید این حالت را خود، تنها تحمل کند. البته در نظر هیدگر براى گریز از این وضع، یک راه آسان وجود دارد و آن اینکه «دازاین» به غوغاى جمعیت پناه ببرد و به مامن خود غیر اصیل بگریزد. اما اختیار حقیقى جز با خطر کردن و بیرون شدن از خانهى امن فرد غیر اصیل و مواجهه ا دل نگرانى و هیبت، صورت نمىگیرد.
پس تفاوت عمده میان دل نگرانى و دیگر احوال مرتبط با آن مانند ترس این است که دلنگرانى ظاهرا هیچ متعلق خاصى ندارد، چنانکه ترس دارد. در دل نگرانى، موقعیتخاص و معینى نیست که منکشف مىشود بلکه کل موقعیت انسان به منزلهى موجودى افکنده شده در جهانى که در آنجاست و باید باشد، منکشف مىشود. زمانى که انسان با وضعیت در جهان بودن خود رویارو مىگردد و به زندگى خود مىنگرد و مرگ را در پایان زندگى مىبیند به این حالت گرفتار مىشود. پس دل نگرانى یعنى آگاهى انسان از زندگى «رو به مرگ» خود. اگر انسان در حالت غیر اصیل و خودفراموشى باشد و از اختیار و آزادى برخوردار نباشد، هرگز دل نگران نخواهد شد. (15)
«دازاین» زمانى مىتواند موقعیت اصیل خود را دریابد که به «مرگ آگاهى» برسد. از این لحاظ دل نگرانى با «مرگ» در ارتباط است چرا که دل نگرانى محدودیت انسانى را منکشف مىسازد و بارزترین نشان تناهى بشر «مرگ» است. در اینجا لازم استبه تحلیل مرگ از نظر هیدگر بپردازیم.
بدون مرگ آگاهى، تاریخ بشر متحقق نمىشود
«در تاریخ بشر بدون مرگ آگاهى که منفک از تفکر حقیقى نیست، متحقق نمىشود. بشر موجودى است که تعلق به مرگ دارد و مرگ در تمام شئون و ادوار زندگى او حاضر است انسان عین مرگ است و اگر عدم ماخوذ در ذات او نبود، آزادى معنا نداشت» . (16)
هیدگر تفسیر جدیدى از مرگ ارایه مىدهد، مرگ در نظر او بنیادىترین و اساسىترین امکانات انسان است. مرگى که هیدگر از آن سخن مىگوید همین مرگ طبیعى که براى ما روى مىدهد نیست آنچه منظور اوست، «مرگ آگاهى» است. مرگ براى انسان مرز مىگذارد و عدم را به صورت اصلىاش بر ما منکشف مىسازد. مرگ یک حادثهى معمولى نیست، خصوصیتى نیست که طبیعت انسان را تغییر دهد بلکه عمق طبیعت انسانى است. در پرتو دل نگرانى مرگ مانند شعلهى آتشى، در هر لحظه و از اولین لحظه زندگى انسان در نظر مىآید، انسان شایستهى مرگ بوده و در مسیر مرگ قرار دارد. مرگ براى انسان، نحوهایى از هستى است، که از آغاز هستى او، او را تحت تاثیر قرار مىدهد و به صورت محتوم در او پخته و رسیده مىشود.
منظور از مرگ آگاهى چیست؟
از نظر هیدگر بشر همواره متمایل به آینده است. وپیشاپیش وجود فعلى خویش است. اگر انسان اگزیستانس اصیل را اختیار کند، آنچه روى خود مىبیند «زندگى رو به مرگ» است ما معمولا شاهد مرگ دیگران هستیم و مرگ را، مرگ دیگران مىدانیم، صرفا تماشاگر مرگ هستیم، اما خود، مرگ را تجربه نمىکنیم. شاید گفته شود اگر مرگ را تجربه کنیم دیگر نخواهیم بود و لذا معنا هم ندارد بگوییم مرگ را تجربه کنیم. ولى اینکه مىگوییم مرگ را تجربه کنیم بدین معناست که دریابیم که موجودى فانى هستیم و مرگ چاره ناپذیر است وگریزى از آن نیست کسى که در اگزیستانس غیر اصیل سیر مىکند، همیشه از یاد مرگ و این که وجودى است فانى، مىگریزد و از آن غفلت مىورزد. اما در اگزیستانس حقیقى و اصیل، فرد به مرگ رضا مىدهد (17) و با آن کنار مىآید و حتى با آن انس پیدا مىکند و مىداند که مرگ، مرگ اوست و از او جدا نیست. (18)
مرگ آگاهى انسان را متوجه وجود اصیل خود مىسازد. «خود اصیل» متوجه امکانات خود است و مرگ را به عنوان آخرین و اساسىترین امکانات در نظر دارد. چنان که دیدیم رسیدن به خود اصیل از نظر هیدگر از طریق «مرگ آگاهى» صورت مىگیرد و به عبارت دیگر: دل نگرانى و مرگ آگاهى تنها به دازاین اصیل تعلق دارد و بس. ما زمانى به معناى واقعى آزاد و مختار خواهیم بود که به مرگ آگاهى رسیده باشیم. انسان به واسطهى مرگ آگاهى نداى وجود را مىشنود. این ندا آدمى را مىخواند که از حالت فقدان و خود فراموشى به حالت اصالت و مسئولیت پاى گذارد. انسان باید درک کند که در این جهان «افکنده» Facticity شده است و اوست که باید وضعیت و معناى زندگى خود را انتخاب کند. او نباید اجازه دهد که معناى زندگى او را دیگران بر او تحمیل کنند. (19)
«هیدگر در حقیقت مشوق به فکر فرورفتن دربارهى مرگ نیست، اما از آنجا که مرگ خودىترین امکان شخص است، امکانى که به طور منتقل نشدنى متعلق به هر شخص است و هستى او را مشخص مىکند، او در اندیشهاش در باب وجود اصیل براى انتظار، مرگ جایگاه خاصى قایل مىشود. هر وجودى را مىتوان هستى رو به مرگ محسوب کرد، وجودى که در مواجهه با پایان است، اما وقوف به این واقعیت و نه گریز از آن، رو آوردن به وجود اصیل محسوب مىشود» . (20) دازاین در حالت غیر اصیل، واقعیت مرگ و ملموس بودن آن را محجوب مىسازد.
به طور خلاصه، از نظر هیدگر انسان نمىتواند به معناى واقعى مختار و آزاد باشد اما «دل نگران» نباشد، انسانى که «دل نگران» استبه هستى رو به مرگ خود آگاه گردیده، امکانات خود را در جهان فرا افکنده است و به خود واقعى خویش واقف گشته است.
باید منتظر آمدن خدا باشیم
هیدگر نداى گذشت از مابعدالطبیعه را سر مىدهد. او تاریخ دو هزار و پانصد ساله تفکر غربى را تاریخ غفلت و فراموشى معرفى مىکند. تاریخى که در آن همه فیلسوفان از «وجود» غفلت ورزیده و به «موجود» پرداختهاند. او در صدد گذشتن از این مابعد الطبیعه است. وى صراحتا از خداى مابعدالطبیعه و فلسفى روگردانده و از آن اعراض دارد. گذشت از مابعدالطبیعه به یک معنا گذشت از الهیات مابعد الطبیعى نیز مىباشد. زیرا مابعدالطبیعه تلاش و کوششى است در راه توجیه و تفسیر علت نخستین اشیا. لذا هیدگر با گذشت از مابعد الطبیعه، گذشت از الهیات مابعدالطبیعى را هم مطرح مىکند. به بیان دیگر: گذشت از مابعدالطبیعه مرسوم به معناى گذشت از خداى معمولى و مرسوم فلسفه نیز مىباشد. وجود خدایى که در عالم دیگرى پنهان شده استبراى هیدگر بىمعناست هیدگر را نه مىتوان منکر خدا دانست و نه معتقد به خدا. وى خداپرستبودن و منکر خدا بودن را از مابعدالطبیعه ناشى مىداند. وى، سارتر را که به خاطر پذیرش عجولانهى الحاد (atheism) مورد انتقاد قرار مىدهد. او دربارهى خودش مىگوید که نه منکر خداست و نه قایل به خدا (theist) .
سؤال کردن از هیدگر در مورد اینکه آیا خدایى هستیا نه شاید تا حدودى بىجا باشد. چرا که: «چنین پرسشى راه و رسم خود را دارد و پرسش کننده مىخواهد با مفاهیم متعارف فلسفى به هیدگر نزدیک شده و اندیشهى او را در برابر دو موضع متضاد بیازماید اما مقولات رسمى فلسفى را نمىتوان به فکر هیدگر تحمیل کرد. اعتقاد یا عدم اعتقاد به خدا به عنوان موضعى ثابت و قاطع نمىتواند معرف فکر هیدگر باشد. چنین تفسیرهایى از هیدگر، از تمام قوت فکر او که در راه استبه دور و بىبهرهاند» . (21) مک کوارى مىگوید: «او قایل به خدا نیست، اگر منظور خدایى باشد که شخصى، جوهرى و فراتر و بالاتر از زمان است. اما اگر مراد از خدا، خداى فوق شخصى است که در عوض جوهر بودن داراى ظهور و تجلى است وحداقل از برخى جهات واجد حیث زمانى است، در این صورت به یک معناى وسیعى مىتوان گفت که فلسفهى هیدگر خداباورانه است» . (22)
هیدگر هرگز وجود خدا را در هیچ کجا انکار نکرده استبلکه فقط اثبات خدا را موکول به پرسش هر چه عمیقتر و اصیلتر از «وجود» کرده است. اما همین اولویت و تقدمى که او براى پرسش از «وجود» قایل بوده و همچنین قابل تردید دانستن اصل موضوع خدا در مابعدالطبیعهى سنتى، باعثشده که عدهاى از منتقدان موضعگیرى نخستین وى را الحاد بشمار آورند. سؤالى که در اینجا مطرح مىشود این است که آیا در فلسفهى هیدگر خدا همان وجود استیا نه؟
ژان وال مىگوید: «وجود نه خداست و نه اساس جهان. آن هیچ موجودى نیست و بدین معنى باید «هیچ» نامیده شود» . (23) یقینا هیدگر وجود را با خدا یکسان نمىپندارد. او صریحا در رسالهى «نامه در باب اومانیسم» مىگوید که وجود همان خدا نیست ولى با وجود این مىتوان گفت که در فلسفهى هیدگر «وجود» جاى خدا را گرفته است زیرا بدون شک وجود با اکثر صفاتى به وصف در مىآید که به شیوهى معهودى براى خدا در فلسفه تعیین کردهاند، و مطالبى در مورد «وجود» مطرح مىشود که غالبا در مابعدالطبیعه مربوط به خداوند است. حال به برخى از این صفات اشاره مىکنیم: وجود هم متعالى از جهان است و هم حال در آن، وجود را نمىتوان باشندهى مخلوق دانست، وجود از سنخ موجودات نیست، وجود را نمىتوان به ابژه (متعلق شناسایى) تبدیل کرد بلکه فقط در حال هیبت وحیرت Angst است که مىتوانیم آن را بیابیم. علاوه بر این هیدگر صراحتا مىگوید که وجود فیض (او مىدهد) است و به افاضه و اعطا و بخشیدن giving تعلق دارد: «او مىدهد، حتى از وجود برتر است و بسیار نزدیک استبه آنچه معمولا به نام خدا شناخته شد. در الهیات کلامى مسیحى خداوند به عنوان عشق معرفى شده و در تفکر هیدگر «او مىدهد» عبارت از افاضه و بخشش و اعطاست و چون خود هیدگر گفته است این «او» که معطى و مفیض وجود است، خود نفس وجود یا عین وجود است، لذا فعل افاضه و اعطاء عبارت از این است که وجود ذات خود را افاضه مىکند و بنابراین از جهات اصلى و اساسى هیچ فرقى با عشق ندارد» . (25)
وجود خدا در تفکر هیدگر ارتباطى با وضعیت زمان معاصر دارد زیرا وى عقیده دارد، فیضان امر قدسى در گذشته براى انسان باز وگشوده بوده است. اما اکنون براى انسان بسته شده و تنها کارى که هیدگر در این زمینه مىتواند بکند، «سکوت» دربارهى این امر است. اما این سکوت هیدگر، سکوتى منتظرانه است، سکوت او ناشى از فروبستگى ساحت قدسى است. این که در گذشته امر قدسى براى بشر حضور داشته، خود مىتواند مؤید امکان بازگشت امر قدسى باشد و غیبتخدا را مىتوان یک وضعیت موقتبه شمار آورد. به عبارت دیگر وى زمانهى ما را زمانهى عسرت مىداند و عقیدهى او بر این آنست که باید از این عسرت گذشت. شاید غیاب خدا و انتظار تجلى او در تفکر هیدگر نشانهاى از این عسرت باشد. هیدگر سخن گفتن دربارهى خدا را منوط به جلوهگر شدن حقیقت وجود مىداند. او مىگوید: فقط با ابتناء به حقیقت وجود است که مىتوان دربارهى ماهیت مقدس فکر کرد و فقط با توجه به ماهیت مقدس است که باید دربارهى ذات الوهیت اندیشید، و فقط در فروغ ذات الوهیت است که مىتوان گفت لفظ خدا بر چه دلالت دارد. اما چون تاکنون حقیقت وجود در فکر نیامده، در یافتن نسبتخدا با انسان به تجربه ناممکن است و در وضع فعلى تاریخ جهان که ما هستیم، حتى نمىتوان راجع به این مسئله به طور جد و قطع سخن گفت. پس نه رد و نه قبول، باید منتظر بود. (26)
و در جاى دیگرى با لحن تندى مىگوید: تعیین اینکه خدا زنده استیا مرده ربطى به آدم متدین ندارد تا چه رسد به آرزوهاى کلامى فلسفه و علم، خدا بودن خدا چیزى است که از متن وجود و در متن وجود تعیین مىشود» . (27)
وى در جواب یکى از روزنامهنگاران که از او پرسیده بود: آیا فلسفه مىتواند هیچ کمکى به بشر در این وضعیت (28) بکند یا نه؟ آیا هیچ فردى مىتواند در شبکهى قدرتهایى که ما را کنترل مىکنند تاثیر بگذارد؟ و آیا... گفته بود که: «فلسفه به هیچوجه نمىتواند تغییر مستقیم و بىواسطه در وضعیت کنونى عالم ایجاد کند. البته این تنها در مورد فلسفه نیستبلکه شامل همهى علوم انسانى نیز مىشود. اکنون دیگر فقط خدایى مىتواند ما را نجات دهد. تنها امکانى که براى ما مانده، این است که در شعر و تفکر مىتواند نوعى آمادگى براى ظهور خدا فراهم شود. و یا بر عکس نوعى آمادگى براى غیاب خدا در این شرایط سقوط و انحطاطى که در آن به سر مىبریم، فراهم شود زیرا ما در صورت غیاب خدا انحطاط پیدا خواهیم کرد» . (29)
واژهى «خدا» در این جواب هیدگر بسیار مبهم است. هنوز این سؤال براى ما باقى است که منظور هیدگر کدام خداست؟ آیا خداى مسیحى استیا خدایانى یونانى و یا خدایى دیگر؟ چون که او از «خدا» سخن نمىگوید بلکه از «خدایى» صحبتبه میان مىآورد.
از نظر هیدگر، با توجه به آنچه در بالا آمد، ما باید نه تنها منتظر خدا باشیم بلکه باید خود را براى آمدن مجدد خدا و بازگشت مقام الوهیت آماده کنیم. (30) ولى در این مورد هیدگر هیچ دستورالعمل خاصى به ما نمىدهد. شاید درهم سخن شدن با «وجود» است که ما مىتوانیم شاهد بازگشت و جلوهگرى خداوند باشیم. با این توضیحات دیگر سخن گفتن از چگونگى ارتباط اختیار و آزادى انسان با خدا در فلسفه هیدگر چندان جایگاهى ندارد. و همانطورى که هیدگر در مورد خدا سکوت کرده است، ما هم دربارهى این مطلب بهتر استسکوت اختیار کنیم. تنها چیزى که مىتوانیم بیان کنیم این است که : بر خلاف دیدگاه مابعد الطبیعه سنتى که خدا را علت وجودى جمیع موجودات مىداند و تنها اوست که مقام و موقع هر یک از موجودات را در سلسله مراتب و نظام ابدى کاینات تعیین کرده است، در فلسفهى هیدگر، با توجه به تفسیرى که از زمان و تاریخ مىکند، دیگر نظام طبیعت، نظامى ثابت و از پیش تعیین شده نیست و در نهایت قول به یک خداى خالق که همه امور را از قبل، به طور ابدى معین و مشخص کرده باشد، در این فلسفه چندان معقول به نظر نمىرسد.
--------------------------------------------------------------------------------
پىنوشتها:
1. براى مطالعه بیشتر در این مورد ر.ک: «مارتین هایدگر» اثر جان مک کوارى، ترجمهى محمد سعید حنایى کاشانى، تهران، انتشارات گروس، چاپ اول، 1376، ص 46 40.
2. Heidegger .M :Being andTime,translated by john macquarri and Edward.Robinson, Newyork,p.67-77.
3. Guignon,charles :The cambridg Companion to Heidegger,Newyork,Cambridg University press.1993,P.223.
4. ورنو، روژه وال ژان : نگاهى به پدیدار شناسى و فلسفههاى هستبودن، ترجمهى یحیى مهدوى، تهران، انتشارات خوارزمى، 1372، ص 92.
5. ر.ک: Guignon,Chatles, The Cambridge Companion to Heidegger U.S.A
Cambridge University Press,1993.P.215-239
6. Heidegger.M :Being andTime,P.41&43
7. دارتیک، آندره، پدیدار شناسى چیست؟ ترجمه محمود نوالى، تهران، انتشارات سمت، چاپ اول، 1373، ص 121.
8. Aythentie Existence and Inaythentic Existence.
9. Everydayness
10. داورى، رضا، مقدمهاى براى ورود به تفکر هیدگر، نشریه فلسفه، شماره 2، 1355، ص 33.
11. Being-in-world
یا [Anxiety] مىباشد. این واژه در زبان فارسى به صورتهاى مختلفى ترجمه شده است: «اضطراب» ، «قلق» ، «دل شوره» ، «دل واپسى» ، «دل مشغولى» ، «ترس» ، «وحشت» ، «حیرت» ، «هیبت» ، «ترس آگاهى» ، «مخاطره» ، «دلهره» ، «یاس» ، «هیجان» ، «نگرانى» ، «دل نگرانى» نمونههاى از این ترجمهها مىباشند; اما ما از بین این واژهها «دل نگرانى» را مناسبتر یافته و در برخى موارد هم به خاطر مناسبتبیشتر با موضوع مورد بحث واژهى «مرگ آگاهى» را به کار بردهایم.
13. مک کوارى، مارتین هیدگر، ص 41.
14. مابعدالطبیعه چیست؟ صص 247 و 248 (نقل از کتاب الوهیت و هایدگر، ص 41) .
15. Theecmbridge Companion to Heidegger.p.197-204
16. فلسفه چیست، ص 259.
17. مرگ اگر مرد است گو نزد من آى تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ من از او عمرى ستانم جاودان او ز من دلقى ستاند رنگ رنگ
18. فلسفه و بحران غرب، ص 25.
19. (مک کوارى)، مارتین هیدگر، ص 98و 87 و همچنین:
The Cambrldge Companion to Heidegger Deaih, time, history.....by plotr hoffman,p. 195-210
20. مک کوارى، مارتین هیدگر، ص 93.
21. الوهیت و هیدگر، ص 26.
22. مک کوارى، جان، فقط خدایى مىتواند ما را نجات دهد، ترجمهى محمدرضا جوزى، تهران، انتشارات هرمس (چاپ شده در مجموعهى فلسفه و بحران غرب) چاپ اول، 1378، ص 141و 142.
23. پدیدار شناسى و فلسفههاى هستبودن، ص 233.
24. هیدگر در زبان آلمان از وجود با تعبیر (It gives) Essgibt معادل هو یعطى و هو یفیض از مصدر اعطا و افاضه در زبان عربى، یاد مىکند و اصرار دارد که کلمه It=[ES] را با حروف بزرگ بنویسید. Esgibt هم مبدا وجود است و مبدا زمان. «او مىدهد» (یا فقط «مىدهد» بدون ذکر ضمیر او) به معنى آن است که در اینجا حضور تحقق دارد. یا انکشاف و ظهورى واقع شده وحقیقت وجود انسان (Dasein) به روشنگاه (clearing) آورده شده است. ماهیت این «او» را ما نمىتوانیم مشخص کنیم. هیدگر درباره این «او» هیچ تعریفى ارایه نمىدهد. شاید دلیل به کار بردن این Esgibt به صورت فعلى این باشد که هیدگر مىخواهد از دست مقوله جوهر راحتشود، چیزى که اختصاص به تفکر مابعدالطبیعهاى دارد. به هر حال وجود خود را براى انسان حاضر مىکند زیرا ذات انسان «روشنگاه» است.
25. فقط خدایى مىتواند ما را نجات دهد (فلسفه وبحران غرب) صص 140و 141. هیدگر در پاسخ به اینکه «وجود چیست» مىگوید باید منتظر بود، او ما را به آینده حواله مىدهد. به نظر او در تفکر آینده است که باید یاد بگیریم، این پاسخ را بیازماییم و شرح و بیان کنیم. از نظر او موجودات در عین اینکه حجاب وجودند اما ممکن است ما را به وجود ببرند.
26. The cambridgc companion to Heidegger,10 Hcidegger and theology,P.270-288
27. فقط خدایى مىتواند ما را نجات دهد، ص 149.
28. اوج جنگ سرد بین شوروى سابق و ایالات متحده آمریکا و بحران کوبا.
29. فقط خدایى مىتواند ما را نجات دهد، صص 148و 149.
30. هیدگر عقیده دارد که متفکران یونانى پیش از سقراط، با «وجود» هم سخن بودند و وجود از پردهى خفا به درآمده و خود را بر آنها نمایان ساخته بود. بر همین اساس هم مقام الوهیتبراى آنها در حال جلوهگرى بود (چرا که به اعتقاد هیدگر تنها در نسبت هم سخن شدن با وجود است که مىتوان به درک مقام قدسى نایل آمد) حال هیدگر منتظر است که چنین ساحتى در آینده براى بشر گشوده شود. و وقتى از بازگشت مجدد مقام الوهیتسخن مىگوید مرادش گشوده شدن چنین ساحتى است. به عقیده هیدگر باید با متفکران یونانى همزبان باشد. این همزبانى هم هنوز آغاز نشده است. شاید صرفا مقدمات آن فراهم شده باشد تفکر آینده هم دیگر تفکر فلسفه نیستبلکه بسیار اصیلتر از فلسفه است. شاید تفکر هیدگر راهگشاى تفکر آینده باشد (ر.ک: «فلسفه و بحران غرب، رضا داورى، ص 1 56) .
--------------------------------------------------------------------------------
کلام اسلامی- شماره 37
۱۳۸۵/۰۶/۲۳ ۱۸:۳۸
شناسه مطلب: 1424