۱۳۸۹/۰۴/۳۱ ۰۲:۲۱ شناسه مطلب: 15077
باعرض سلام خدمت شما عزيزان: اول اينكه از احداث جنين سايت جديدي و متنوع در عرصه برسش و باسخ درباره سوالات ديني شرعي واقعا ممنونم و اميدوارم كه امام زمان(عج)از شما راضي باشد.اماسوال من دررابطه با وجود قطعي خداوند است كه جرا خدا اين همه كائنات را آفريده?تازه خداوند قبل از خلق كائنات به جه كاري مشغول بودند? ممنون ميشوم كه باسخ سوال من را كامل بدهيد.
پرسش: شرح : چرا خدا اين همه كائنات را آفريده?
پاسخ:
با سلام و تشكر از تماسي كه با اين مركز برقرار نموده و اظهار لطفي كه نسبت به دوستان تان در اين مركز داريد ؛
اين مركز و سايت هاي وابسته چندين سال است كه درعرصه پاسخگويي به سوالات و شبهات ديني مشغول فعاليت است .
در خصوص پرسش شما ابهاماتي وجود دارد .مقصود دقيق شما از اين جمله مختصر چندان روشن نيست ؛ تعبير "وجود قطعي خداوند" با "هدف از آفرينش كائنات چندان همخواني ندارد ؛ در هر حال به نظر مي رسد پرسش شما از فلسفه آفرينش است .
1) در موضوع هدف الهي از خلقت جهان هستي، دو نظريه اصلي وجود دارد:
1- عرفا معتقدند چون خداوند اراده نموده از خفا بيرون آيد و جمال اسما و صفات خود را در اشيا و افراد مشاهده نمايد، پس در جهان و انسان ظهور و تجلى نمود و دست به خلقت آنان زد، پس هدف خداوند از آفرينش انسان و ساير پديدهها ظهور و تجلى است.(1)
2- فلاسفه اسلامى گفتهاند: چون خداوند داراي همه كمالات است و هيچ نقصى در او نبوده و بى نياز مطلق است، هيچ گونه كمبودى ندارد تا بخواهد با آفرينش جهان يا انسان، آن را جبران نمايد و يا سودى از آفرينش عالم و آدم نصيب او شود. خداوند چون كامل است، لازمه كمالش فيّاض و بخشندگي است، پس بايد فيض بخشى و بخشندگى كند، در نتيجه بايد جهانى زيبا و كامل بيافريند. بنابراين صدور وجود و هستى از خداوند واجب است.(2)
اما در واقع هر دو به يک نتيجه ختم ميشود و آن اين که آفرينش جهان هستي لازمه صفاتي مانند علم، قدرت، حکمت، رحمت و فياضيت الهي است. يعني همان گونه که علت به صورت ضروري، وجود معلول را اقتضا مي کند، صفات الهي نيز علت وجود جهان هستي است و چون علت وجود دارد ( صفات کمالي خداوند ) معلول نيز وجود خواهد داشت (جهان هستي با همه زيبايي ها و کمالات).
جهان هستي با تمام نظم و زيبايي هايش نمادي از لطف، مهرباني، علم، قدرت، حکمت و... خداست، به طوري که بدون آفرينش، صفات جمال و جلال خدا مخفي و پنهان مي ماند .
هر «بود»ي، «نمود»ي دارد؛ نمي شود نور باشد اما روشنايي نداشته باشد يا آب باشد و خيسي نداشته باشد ؛ به همبن نسبت ممكن نيست كه حقيقت رحمت و فياضيت در بالاترين مراتب باشد، اما بخشش و فيض وجود نداشته باشد!
بنابراين از همين جا مي توان نتيجه گرفت كه خلقت جهان نتيجه صفات خداوند است. خداوند فيض و بخشش دارد . لازمه آن اين است كه هر چه امكان وجود دارد، فيض و هستي خداوند را دريافت كند . چون قابليت وجود براي جهان هستي بود، خداوند آن را آفريد.
از اين رو هستي بخشي جهان، با تمامي نظم و زيباييش و صورتگري انسان با تمامي استعداد و توانمنديش، جلوه گر جلال و جمال خداست . شايسته است که ما سپاس گزار خدا و قدر شناس او باشيم.
خداوند از آن جا كه "علم" و "قدرت" و "فضل" و "جود" بي نهايت دارد، جهان و انسان را آفريده ، لازمه اين سه صفت آن است كه خلقت خداوند بهترين و كاملترين آفرينش باشد، يعني در مجموعه هستي اگر وجود مخلوقي، زيبايي و كمال آفرينش مجموعه عالم را افزايش دهد، لازم است خدا آن موجود را خلق كند، زيرا عدم خلقت آن موجود، يا ناشي از عدم اطلاع و آگاهي از زيبايي آن است، يا در اثر ضعف و ناتواني از خلقت آن است.
چنانچه خدا با توجه به علم و قدرت بي نهايت، باز آن زيبايي را خلق نكند، ناشي از عدم "فضل" و "جود" و بخشندگي است اما خدا از بخل منزه است . "جود" و رحمت و بخشندگي او بي نهايت است. پس جهاني كه خدا خلق مي كند، بايد كاملترين صورت ممكن را داشته باشد .
در نتيجه هدف از خلقت كائنات رفع نقص و برطرف نمودن نياز يا رسيدن به كمالي تازه نبوده كه همه اين امور از ساحت خداوند به دور است .بلكه كائنات با همه شكوه و عظمتي كه دارند ،نتيجه و لازمه صفات خداوند متعال هستند . اين صفات نيز عين ذات الهي هستند ، پس خداوند به خاطر آن كه خداست مي آفريند ؛ به همين خاطر فلاسفه تاكيد مي كنند كه در افعال الهي علت فاعلي همان علت غايي و هدف محسوب مي شود .
پىنوشتها:
1. سيد حسن ابراهيميان، انسانشناسى، ص 115 و 114.
2. همان، ص 116 و 115، با تلخيص.
پرسش: تازه خداوند قبل از خلق كائنات به چه كاري مشغول بود?
پاسخ:
پاسخ به اين سوال كه خداوند قبل از خلقت كائنات چه مي كرده ، مبتني بر يکي ازمسايلي است که از قديم ميان فلاسفه و متکلمان مورد اختلاف بوده وآن حدوث و يا قدم عالم از جهت زمان است كه به رغم سنگيني مطالب به اختصار به بخشي از آن اشاره مي كنيم .
معمولاً از قديم از طرف متکلمان بر حدوث عالم و از طرف فلاسفه بر قديم بودن عالم از حيث زمان استدلال ميشود ؛ يعني متكلمان معتقد بودند عالم از زمان معيني خلق شده وقبلا نبوده ، ولي فلاسفه معتقد بودند كه عالم هم قديم است و همواره بوده ، زماني را نمي توان يافت كه عالم خلق نشده بود .
بر اساس اين اختلاف اگر نظر فلاسفه صحيح باشد - كه هست- يعني اگر ثابت کرديم که عالم هميشه بوده و زماني نبوده که در آن زمان خدا وجود داشته، ولي عالم وجود نداشته باشد ، به طور طبيعي ديگر شبهه اين که خداوند پيش از آفرينش جهان به چه کاري مشغول بوده ، بي اساس خواهد بود.
البته اين که فلاسفه ميگويند عالم قديم زماني است، منظورشان اصول و کليات آن است ،نه افراد و جزييات آن ، زيرا جزئيات و مصداقها به نوبه خود حادث هستند.علت اين که فلاسفه به اين نظريه قايل شده اند ،اين است که بر اساس نظر آن ها وقتي که علتي را تامه فرض کرديم ،ديگر نمي توانيم معلولش را از او جدا فرض کنيم. از اين رو نمي توان فاصله زماني بين معلول و علت تامه فرض کرد.البته وجود معلول از اين جهت که وجودي وابسته و فقير است ،در همه حال بي نياز از علت تامه نخواهد بود. پس گرچه عالم همانند خداوند قديم است اما اين تفاوت در بين آن ها هست که عالم تنها قديم زماني است ،ولي خداوند علاوه بر قديم زماني بودن قديم ذاتي (وجودغني و غير وابسته به ديگري) نيز دارد.(1)
اما اگر نظر متكلمان را معيار قرار دهيم، بايد گفت :هر كار خداوند به معناي خلق است و وقتي خداوند عالم را خلق نكرده بود، به هيچ كاري مشغول نبود ،چون خداوند مانند ما نيازمند انجام كاري نيست تا بدان وسيله حاجتي را از خود برآورد يا كمالي را براي خود تحصيل كند . اگر اين گونه نباشد، از بيكاري دچار ملالت مي گردد ؛ بلكه خداوند در آن زمان خودش بود و خودش و ذات يگانه اش همه هستي را پر كرده بود .
پينوشت:
1. مرتضي مطهري، مجموعه آثار، ج 6، ص 105؛ مصباح يزدي،آموزش فلسفه، ج 1 و 2.