با سلام و خسته نباشید خدمت شما و همکاران گرامیتان مدتی است که موضوعی فکرم را مشغول کرده و جواب قانع کننده ای پیدا نکرده ام.ایا این حرف بایزید که ادعا کرده شأن من از همه کس برتر و بالاتر است کفر نیست؟من این حرف را از یکی از اقوام شنیدم دنبال کتابی در این مورد بودم چیزی پیدا نکردم اومدم سراغ اینترنت عین همون مطلبی که در اینترنت بود در زیر بهش اشاره میکنم:(راجع به انقلاب و آشفتگي مولانا جلال الدين رومي، افلاکي روايت کرده که روزي مولانا در حالي که از مدرسه پنبه فروشان قونيه بيرون آمده و بر استري سوار شده باتفاق جماعتي از طلاب علم ميگذشت، شمس تبريزي به او برخورد پرسيد: بايزيد بسطامي بزرگتر است يا محمد بن عبدالله. مولانا گفت: اين چه سئوال است؟ محمد خاتم پيغمبران است، چگونه ميتوان بايزيد را با او مقايسه کرد. شمس الدين تبريزي گفت: پس چرا پيغمبر ميفرمايد: «ما عرفناک حق معرفتک» و بايزيد بسطامي ميگويد: «سبحاني ما اعظم شأني». مولانا بطوري آشفته شد که از استر بيفتاد و مدهوش شد چون بهوش آمد با شمس به مدرسه رفت و تا چهل روز در حجره اي با او خلوت داشت.)از بعضی ها در جواب این مطلب شنیدم که میگفتن چون بعضی عرفای بزرگ انقدر مست خدا میشدن که همه چیز و همه کس رو خدا میدیدن و بهش خدا میگفتن!ولی این جوابها قانعم نمیکنه.چون پیامبر بزرگوار خودشون عارف بی نظیری بودن.پس چطور بایزید چنین ادعایی کرده؟ و در کتابی به اسم (عارف نامی بایزید بسطامی نگارش اقبال یغمایی) نوشته شده که بایزید گفته به معراج رفته و خداوند بهشت و جهنم رو بهش نشون داده!!!و حتی شنیدم که بایزید گفته تا یک قدمی خدا رفته؟مگر غیر از حضرت محمد (ص) کسی به معراج رفته؟و من یکی دو ماه پیش در رادیو معارف شنیدم که یک نفر از شنوندگان سوال کرد که مقام نبوت بزرگتر است یا مقام امامت؟ در اخر گفته شد که انسان اگرچه نه امام باشد نه پیامبر میتواند از مقام نبوت و امامت هم بالاتر برود!ولی توضیح ندادند که چطور میشود انسان صاحب چنین درجه و مقامی شود؟این حرفها و سوالات فکر هر انسانی را اشفته میکند لطفا مرا در این مورد راهنماییم کنید.با سپاس فراوان

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مركز
بايَزيدِ بَسْطامى‌، ابويزيد طيفور بن‌ عيسى‌ بن‌ سروشان‌ (متولد 234 يا 261ق‌/848 يا 875م‌)، از عارفان‌ بزرگ‌ ايران‌ در سده‌هاي‌ 2 و 3ق‌/8 و 9م‌.
اگر بگوييم آنچه را كه بايزيد در حق خود ادعا كرده و يا ديگران به او بسته اند، درباره هيچ يك از پيغمبران بزرگ الهي وارد نشده، اغراق نگفته ايم. بايزيد داراي افكار عجيب و غريبي بوده است كه بدون شك هر شنونده اي را دچار حيرت مي كند.
در مورد وي بايد گفت به‌ موازات‌ تكريم‌ و تجليل‌ عارفان‌ بزرگ‌ از بايزيد و نيز به‌ رغم‌ حضور برجسته‌ و نمايان‌ او به‌ عنوان‌ شخصيتى‌ ممتاز در تاريخ‌ تصوف‌، همواره‌ در مقابل‌ پاره‌اي‌ از سخنان‌ او، به‌ ويژه‌ «شطحيات‌» و «معراج‌ نامه‌» اعتراضات‌ و مخالفتهاي‌ شديد وجود داشته‌ است‌. از همان‌ سده‌هاي‌ نخست‌ِ پس‌ از او، كسانى‌ چون‌ ابن‌ سالم‌ به‌ تكفير او برخاستند و برخى‌ چون‌ ابن‌ جوزي‌، هم‌ شطحيات‌ او و هم‌ تفسيرهاي‌ جنيد از آنها را خرافات‌ و مخالف‌ شريعت‌ مى‌دانستند
با اينهمه‌، جاذبة شخصيت‌ بايزيد چنان‌ بود كه‌ به‌ رغم‌ تمام‌ مخالفتها و تكفيرها در طول‌ تاريخ‌ تصوف‌ اسلامى‌ همچنان‌ در زمره مشايخ‌ بزرگ‌ طريقه‌هاي‌ عرفانى‌ باقى‌ ماند. اقوال‌ و راه‌ و روش‌ بايزيد پس‌ از مرگ‌ او به‌ صورت‌ جريان‌ صوفيانه‌اي‌ شكل‌ گرفت‌ كه‌ خود را منتسب‌ به‌ او مى‌دانست‌ و مى‌كوشيد تا با استفاده‌ از شهرت‌ او در جامعة آن‌ روز براي‌ خود پايگاهى‌ قابل‌ اتكا پيدا كند.
صوفيان ومدافعان فرقه صوفيه بر اين باوردند كه :
با رسيدن‌ به‌ مقام‌ فنا عارف‌ در معروف‌ و شاهد در مشهود مستهلك‌ مى‌شود، سايه‌ها از ميان‌ مى‌رود و هستى‌ حق‌ بر باطن‌ عارف‌ پرتو مى‌افكند، چنانكه‌ جز وجود واحد مطلق‌ چيزي‌ نمى‌بيند. با رسيدن‌ به‌ چنين‌ مقامى‌ است‌ كه‌ عارف‌ از شراب‌ محبت‌ الهى‌ سرمست‌ مى‌شود و حال‌ سكر بر او غلبه‌ مى‌كند و سخنانى‌ بر زبان‌ او جاري‌ مى‌شود كه‌ به‌ شطحيات‌ معروف‌ است‌. اين گونه‌ سخنان‌ كه‌ در حال‌ بى‌خبري‌ و ناهشياري‌ ادا شده‌ است‌، گاه‌ چنان‌ جسورانه‌ و كفرآميز است‌ كه‌ موجب‌ تكفير صوفيانى‌ چون‌ با يزيد و حلاج‌ مى‌گردد
آنان معتقدند‌ بخش‌ بزرگى‌ از شطحيات‌ با يزيد را بايد از اين‌ جمله‌ به‌ شمار آورد، اما برخى‌ ديگر از سخنان‌ شطح‌ آميز و گستاخانه او در حال‌ هشياري‌ كامل‌ ادا شده‌، و مقصود او از اداي‌ اينگونه‌ سخنان‌ دور كردن‌ جماعت‌ كنجكاو و پرهياهويى‌ بوده‌ است‌ كه‌ به‌ گرد او جمع‌ مى‌آمدند و مانع‌ جمعيت‌ خاطر او مى‌شدند. گرايش‌ ملامتى‌ بايزيد نيز گاهى‌ موجب‌ چنين‌ احوالى‌ مى‌گرديد، زيرا وي‌ از قبول‌ عام‌ و تكريم‌ و تعظيم‌ مريدان‌ و معتقدان‌ بيزار بود و بيم‌ آن‌ داشت‌ كه‌ اين‌ احوال‌ موجب‌ گمراهى‌ و انگيزة عجب‌ و غرور و خودبينى‌ در او گردد. از همين‌ روي‌ بود كه‌ در مواردي‌ با اينگونه‌ اظهارات‌ و مثلاً با گفتن‌ «انّى‌ اَنَاالله‌ لااله‌ الاّ اَنَا فاعبدونى‌و يا با خوردن‌ نان‌ در ماه‌ رمضان‌ (در حالى‌ كه‌ مسافر بود) تظاهر به‌ كفرگويى‌ و بى‌دينى‌ مى‌كرد و مردمان‌ را از پيرامون‌ خود مى‌پراكند ، ولى‌ گاهى‌ نيز خود به‌ شرح‌ سخنان‌ شطح‌آميز خويش‌ مى‌پرداخت‌؛ چنانكه‌ وقتى‌ در پاسخ‌ سؤالات‌ مردي‌ كه‌ از او دربارة عرش‌، كرسى‌، لوح‌ و قلم‌ و... پرسيده‌ بود، پاسخ‌ داد كه‌ «آن‌ همه‌منم‌» و سپس‌ گفت‌: «بلى‌، هر كه‌ در حق‌ محو شد، به‌ حقيقت‌ِ هر چه‌ هست‌، رسيد. همه‌ حق‌ است‌، اگر آن‌ كس‌ نبود، حق‌ همه‌ خود را بيند، عجب‌ نبود» . (1)
لازم به توجه است سلسله صوفیه غالباً مورد تأیید عالمان و بزرگان شیعی نبوده، اگر چه تفکر صوفیان و آنچه که مربوط به بخش نظری آن می‌شود و یا آنچه با عنوان عرفان شناخته می‌شود، مورد تأیید برخی از بزرگان شیعه بوده است.
با تأمل و کنجکاوی در آثار و نوشته های صوفیه به دو نوع مطلب بر می خوریم:
1. مطالب ساده و در خور مطالعه و احیاناً سودمند که از مذاهب و ادیان و اندیشه های مختلف چه از اسلام، مسیحیت، بودا، خسروانی، زردشت و افلاطون و دیگران گرفته اند.
2. مطالبی نادرست و نابخردانه و خرافات آشکار و مطالب ضد دین و عقل و ادعاهای عجیب و غریب که گاه به خواب پریشان بیشتر شباهت دارد مانند معراج نامه بایزید بسطامی، شطحیات حلاج، برخی دعاوی ابن عربی و کرامات شیخ احمد جامی که بسیاری از این مفاهیم در صورتی که به ظاهر آن اخذ کنیم، با قرآن و حدیث و حتی عقل در تضاد هستند.
با این چند سطر جواب نمی تواند فرقه ها و عقاید و آداب و رسوم صوفیه را بیان کرد. برای این که به صورت کامل پی به حقیقت این فرقه ببرید، به منابعی مانند تاریخ تصوف در اسلام تألیف دکتر قاسم غنی؛ کتاب جلوه حق، تألیف آیت الله مکارم شیرازی و یا کتاب تلبیس ابلیس عبدالرحمن جوزی و ریشه های عرفان در قرآن، نوشته داریوش احمدی و یا منایع دیگر مراجعه فرمائید.
پي نوشت :
1. رک:دایره المعارف بزرگ اسلامی ، کاظم موسوی بجنوردی ودیگران ، ج11، ص313 به بعد.