سلام
به تازگی سریال مختارنامه از تلویزیون پخش می شود .در سایت رسمی این مجموعه بخشهای از صحبتهای ابن حنیفه با مختار درج شده است و این را می رساند که مختار از امام سجاد اجازه قیام نداشته و امام قیام ایشان را تائید نکرده بود و ابن حنیفه هم از مختار ناراضی بوده.این متن صحبت ابن حنیفه با مختار است:
ابن حنیفه: تو چطور مرا پیشوای شیعه میدانی وقتی حجرالاسود به امامت پسر برادرم سجاد گواهی داد!
مختار: حجرالاسود؟
ابن حنیفه: بله، بعد از شهادت برادرم حسین، گمان میکردم پیشوای شیعه منم. پسر برادرم مرا نزد حجرالاسود برد. سنگ سیاه زبان گشود و به امامت سجاد گواهی داد.
مختار: چه بهتر، از شما چه پنهان سید، من هم قلبا به امامت ایشان ایمان دارم.
ابن حنیفه: پس این چه تهمتی است که به من زدهای؟
مختار: کدام تهمت سید. این دستخط شماست. این هم مهرتان.
ابن حنیفه: این دستخط و مهر جعلی است. من چنین ننوشتهام.
مختار: نوشتهای سید. یادت نیست.
ابن حنیفه: چطور ممکن است مرتکب چنین گناهی شوم و یادم نباشد؟
مختار: چه گناهی سید؟ اولاً در این حکم شما منکر امامت حضرت سجاد (ع) نشدید. ثانیاً شما ولی دم مقتولین کربلا هستید. اگر حکم به قصاص قاتلین بدهید گناه کردهاید؟
ابن حنیفه: ولیدم مقولین کربلا پسر مادرم سجاد است نه من.
مختار: حسین برادر شما هم بوده.
ابن حنیفه: بله. اما ولی پسر محقتر از ولی برادر است. چه در سر داری مختار؟ ... چرا میخواهی آخر عمری مرا خراب کنی؟
مختار: خدا نیامرزدم اگر بخواهم پسر علی را خراب کنم. من هر چه کردم به خاطر سروری و سیادت آل علی بوده. نگاه کن... ببین قاتلین حسین را به چه روزی انداختهام؟
ابن حنیفه: چرا پای مرا وسط کشیدی مختار؟
مختار: نمیشد سید؛ بدون اجازه شما نمیشد. من به حمایت شما نیاز داشتم. حضرت سجاد (ع) اماماند، شرعا و عرفا عذر داشتند چنین حکمی بدهند امام باید روحی بخشنده داشته باشد؛ اما شما عذری نداشتید... نگاه کن... این همان دوزخی است که خداوند وعدهاش را داده بود...
ابن حنیفه: خدا ببخشدت مختار... خدا از سر تقصیراتت بگذرد...
من می خواستم بدانم آیا این عبارتها از نظر سندی معتبر هستند؟
و اگر ممکن است نظر ائمه علیه السلام و علمای شیعه را در مورد مختار بیان فرمایید.
با سلام و تشکر به خاطر ارتباط تان با اين مرکز.
از سريال و يا فيلنامه مختار نامه از آن جهت كه چند قسمت بيش تر پخش نشده اطلاع كافي نداريم. اما درباره مختار و انگيزه او در اين قيام قضاوتهاي گوناگون شده است؛ تا آنجا که بعضي دانشمندان طبقه اوّل و دوم شيعه در باره او نظر مساعدي ندارند. اما متأخران او را به نيکويي ستودهاند.
مختار پس از قيام نافرجام سليمان بن صرد (رهبر نهضت توابين) شيعيان را آماده ساخت. او ميدانست. اگر بخواهد جنبش شيعه به نتيجه برسد، بايد يکي از اعضاي خاندان پيامبر آن را رهبري کند يا لااقل جنبش به نام او آغاز شود. چه کسي براي اين کار مناسب است؟ علي بن الحسين ـ (ع) فرزند شهيد آل محمد ـ و اگر او نپذيرد؟ محمد فرزند علي بن ابي طالب عموي علي بن الحسين (ع).
مختار به هر دو نامه نوشت.امام علي بن الحسين (ع) که بي وفائي عراقيان و رنگ پذيري آنان را ديده بود و ميدانست به گفته پدر بزرگوارش اين مردم «دين را تا آن جا ميخواهند که زندگاني خود را بدان سرو سامان دهند و هنگام آزمايش پاي پس مينهند» به مختار پاسخ مساعد نداد . تنها تا آن جا که کار او با کيفر قاتلان پدرش مربوط ميشد ، کردار او را تصويب نمود؛ چون مختار سر عبيد الله بن زياد و عمر بن سعد را نزد او فرستاد، امام به سجده رفت و گفت: «الحمد لله الذي ادرک لي ثاري من أعدائي و جزي الله المختار خيراً».(1)
يعقوبي مينويسد: مختار سر عبيدالله بن زياد را نزد علي بن الحسين (ع) به مدينه فرستاد . فرستاده خود را گفت: بر در خانه او بنشين، همين که ديدي در خانه گشوده شد و مردم به درون خانه رفتند، بدان که هنگام غذا خوردن اوست، تو هم به درون خانه برو!
فرستاده چنان کرد، و چون داخل خانه شد بانگ برداشت: اي خانواده نبوت و معدن رسالت و فرود آمدنگاه فرشتگان و منزل وحي! من فرستاده مختار پسر ابو عبيده هستم و اين سر پسر زياد است، براي شما آوردهام. با شنيدن اين بانگ، فرياد از زنان بني هاشم برخاست و چون امام سر عبيد الله را ديد، گفت دوزخ جاي او باد! بعضي گفتهاند: علي بن الحسين (ع) را پس از مرگ پدرش جز آن روز خندان نديدند.(2)
مسعودي نوشته است: مختار نامهاي به علي بن الحسين (ع) السجاد نوشت. در آن نامه او را امام دانست و خواست تا با حضرت بيعت کند و از او رخصت خواست تا دعوت خويش را آشکار سازد. پول فراواني هم با نامه فرستاد. علي بن الحسين (ع) پول را نپذيرفت و نامه او را پاسخ نداد و در مسجد پيامبر او را ناسزا گفت.(3) ممکن است قسمت اخير را ناخشنودان از مختار افزوده باشند، ولي آنچه مسلّم است امام در مورد دعوت براي رهبري شيعيان، روي خوش به مختار نشان نداد.(4)
در روايتي که از منهال بن عمرو است گويد: سالي به حج رفتم و علي بن الحسين (ع) را ديدم .پرسيد:
ـ حرمله بن کاهل چگونه به سر ميبرد؟
ـ او را در کوفه زنده ديدم. امام دستهاي خود را بالا برد و گفت:
خدايا گرمي آهن را بدو بچشان! خدايا گرمي آتش را بدو بچشان! چون به کوفه رسيدم حرمله را نزد مختار آوردند. وي فرمود تا دست و پاي او را بريدند، سپس او را با آتش سوزاندند.(5)(6)
پينوشتها:
1. اختيار معرفة الرجال - شيخ طوسي ، ج 1 ، ص 341 تحقيق : السيد مهدي الرجائي ، 1404،مؤسسة آل البيت عليهم السلام لإحياء التراث ؛ المختار الثقفي، ص 124 .
2. تاريخ اليعقوبي،يعقوبي ، ج 2 ،ص 259دار صادر - بيروت.
3. مروج الذهب و معادن الجوهر، ج 2، ص 28 ،أبو الحسن على بن الحسين مسعودي (م 346)، ترجمه ابو القاسم پاينده، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، چ پنجم، 1374ش.
4. تاريخ تحليلي اسلام، ص 173 به بعد.
5. مناقب آل أبي طالب، ابن شهر آشوب ،ج 3 ، ص 276 ،1376 - 1956 م ،مطبعة الحيدرية،نجف الأشرف.
6. سيد جعفر شهيدي، زندگاني علي بن الحسين (ع)، ص 92،دفتر نشر وفرهنگ اسلامي.