سوال من سابقه طولاني در طول تاريخ داردوحتماشماهم باآن برخورد كرده ايدولي هيچگاه به آن پاسخي داده نشدتااينكه تبديل به بزرگترين اشكال وايرادي شدكه شيعه دوازده امامي گرفته ميشود.مساله غيرقابل قبول اول موروثي بودن امامت وغيرقابل قبول تر اينكه امام جعفرصادق اسماعيل رابه عنوان جانشين خودمعرفي ميكند ولي پس ازفوت ايشان درجواني،موسي پسركوچك خودرامعرفي ميكند ودرجواب اعتراض وسوال شيعيان ميگويندخواست خدابود.گروهي اطاعت ميكنندوگروهي كه اهل استدلال ومنطق بوده اندنميپذيرندوفرقه اسماعيليه ازهمين شبهه شكل ميگيرد.يعني خداوندازمرگ زودهنگام اسماعيل بي خبربود؟يااينكه بعدانظرخداونددرمورد وي عوض شد؟ياچيزي بين دوبرادر وجودداشت كه تاقبل از آن كسي نميدانست؟

با سلام و سپاس از اعتماد و ارتباط تان با اين مرکز
از مسئله ارثي بودن امامت دو نحوه پاسخ مي توان داد :
اولا اين مساله هم در پيامبران و هم در امامان موارد نقض فراوان دارد . بسياري از پيامبران بودند كه نه پدرشان پيامبر بود و نه برادرشان . نوح ، ابراهيم ، موسي ، عيسي از اين دسته پيامبرانند . در ميان امامان ، حضرت علي و امام حسين نيز همين گونه بود .
ثانيا : بايد هم در معنا و مفهوم ارث دقت كنيم و هم نبوت وامامت را بازشناسيم، تا بفهميم آيا اين دو مي‌تواند موروثي باشد و چرا نسل و افرادي از يك سلسله به امامت رسيده‌اند؟
1-ارث يعني دارايي‌هايي كه فرد در طول عمر خود كسب كرده، ملك و مال اوست . با مردن او به خويشاوندان نزديك منتقل مي‌شوند. كسي كه در دوران زندگي خود زمين بايري را آباد كرده، بنايي ساخته، طلا و جواهري ذخيره نموده و... اموال و دارايي‌ها كه متعلق به اوست، پس از مرگ وي به نزديكان او(به ترتيبي كه در كتب فقه آمده) منتقل مي‌شود؛ اما اين فرد علاوه بر اموال و دارايي‌ها،‌ يكسري حالات و روحيّات هم پيدا كرده، با مجاهدت و رياضت و عبادت، به يقين، علم، بردباري، كنترل خشم و ديگر فضائل اخلاقي هم آراسته گرديده است اما اين حالات و روحيات از او جدايي ناپذيرند .صفات روحي و ذاتي وي شده‌اند . پس از ايشان به عنوان اموال او باقي نمي‌مانند تا به خويشاوندان وي به ارث برسد.
البته گاه به اصطلاح عرفي و مجازي مي‌گويند: شاگردان وي وارث علم اويند يا فرزند او وارث حلم و بردباري اوست؛ يعني شاگردان توانسته‌اند از او ياد بگيرند و از چشمه علم وي سيراب شوند يا فرزند او توانسته مانند پدر به زينت بردباري آراسته گردد، نه اينكه به معناي واقعي علم يا حلم از متوفي به آنان انتقال يافته باشد. امامت از اموال و دارايي‌هاي اكتسابي امام نيست . ميراث ايشان نمي‌باشد، تا پس از او به فرزندش يادگيري به ارث برسد.
2 - آنچه وارث را شايسته ارث بردن مي‌كند، فقط انتساب نسبي يا سببي است، يعني همين كه فرزند يا همسر متوفي باشد، براي ارث بردن كافي است و شرط ديگري لازم نيست.
ممكن است بين وارث و متوفي هيچ همساني وجود نداشته باشد، مثلاً متوفي فردي دانشمند، فاضل، پارسا و معنوي است، ولي وارث نادان، بي تقوا،‌مادي و اهل فساد است، ولي چون با متوفي رابطه نسبي دارد، از او ارث مي‌برد. اما امامت اين گونه نيست . كسي كه منصب امامت را عهده دار مي‌گردد، بايد صلاحيت‌هاي فوق‌العاده داشته باشد.
3 - حكومت در گذشته اكتسابي و ملك به حساب مي‌آمد، زيرا يك فرد كه قدرت، ‌زور و تدبير داشت، با استفاده از توانايي‌ها بر مملكتي حكومت مي‌كرد . رياست خود را بر مردم تحميل مي‌نمود يا با سرنگون ساختن حاكمان پيشين،‌ حكومت را به دست مي‌گرفت، چون خودش و عموم جامعه حكومت را ملك او مي‌دانستند، آن را پس از مرگ او، ملك فرزندانش به حساب مي‌آوردند. اين مطلب گرچه مورد قبول عموم در زمان‌هاي گذشته بود، ولي پشتوانه محكم عقلي نداشت . امروزه كاملاً مردود است، از اين رو نظام حكومتي پادشاهي تقريباً از بين رفته است و عقل امروز آن را نمي‌پذيرد.
اما امامت ملك نيست و نمي‌تواند ارث باشد . افراد به صرف داشتن رابطة نسبي، صلاحيت به عهده گرفتن منصب امامت را نمي‌يابند.
امامت، نيابت از پيامبر است. پيامبر وحي را از فرشته وحي مي‌گيرد و به مردم ابلاغ مي‌كند . تفسير و تبيين آن را برعهده دارد. پس از پيامبر وظيفه تبيين و تفسير وحي به عهده امام است. امام بايد مانند پيامبر معصوم باشد تا بتواند مرجع مطمئن هدايت و تبيين وحي گردد.
هم چنان كه تعيين رسول توسط خداوند است، تعيين امام هم توسط اوست، زيرا امامت مانند نبوت، از رسالت‌هاي الهي است . خداوند مي‌داند چه كسي را براي اين وظيفه تعيين كند: "الله أعلم حيث يجعل رسالته؛ خداوند بهتر مي‌داند رسالتش را كجا قرار دهد".(1)
خلاصه اينكه: امامت شأني اكتسابي نيست، بلكه به تعيين خداوند است، زيرا امام بايد از صفات دروني و قابليت‌هايي برخوردار باشد كه تنها خداوند از آن عالم است. علاوه بر آن كسي شايسته به عهد گرفتن نبوت و امامت است كه به مقام برگزيده خدا رسيده باشد:
"الله يصطفي من الملائكة رسلاً و من الناس؛ خداوند از بين ملائكه و مردم رسولاني برمي‌گزيند و اختيار مي‌كند".(2)
برگزيدة خدا بايد پاك و مطهر باشد . پليدي و ناپاكي شرك و كفر و ظلم او را نيالوده و معصوم باشد، از اين رو وقتي پروردگار با علم به قابليت حضرت ابراهيم پس از آزمون، مقام امامت او را اعلام مي‌دارد، در پاسخ به درخواست حضرت كه اين مقام را براي فرزندان و ذريه خود درخواست كرد، فرمود: "عهد و پيمان من به ظالمان نخواهد رسيد".(3)
اين بيان خداوند روشن مي‌سازد كه مقام امامت نمي‌تواند موروثي باشد،‌ اگر چنين بود، مطمئناً درخواست پيامبرش را رد نمي‌كرد. پس آيه مي‌فهماند كه بايد شخص قابليت داشته باشد تا امام شود،‌ نه اينكه فرزند امام يا پيامبري چون حضرت ابراهيم خليل الله باشد.
بنابراين امامت شأني خدايي است كه فقط بندگان صالح و پاك به انتخاب خداوند عهده دار آن مي‌گردند. اگر خداوند امامت را در نسل امام علي‌(ع) قرار داد، از اين رو بود كه افرادي طاهر و پاك و سرآمد بودند.
امامان معصوم در بين بقيه افراد اهل بيت رسالت، از ويژگي‌هايي برخوردار بودند كه آنان را سرآمد ساخته، شايستگي بخشيده و به مقام برگزيدگي از جانب خداوند مفتخر ساخت. خداوند آنان را شايسته و صالح ديد كه مأموريت تبيين دين و هدايت مردم را به آنان واگذار كرد.
اگر فرزندان امام حسين(ع) را امام مي‏دانيم، به خاطر اين است كه امامت آنان توسط خدا تعيين شده، نه بدين لحاظ كه امامت امري ارثي است و پس از يك امام بايد به فرزند وي منتقل گردد.
اگر(بر فرض محال) خداوند، پس از امام حسين ديگري را امام قرار داده بود، بر ما لازم بود كه امامت وي را بپذيريم. در ميان فرزندان ائمه افراد صالح زيادي بودند ، اما عهده‌دار مقام امامت نبودند؛ زيرا از تمامي شرايط لازم براي برعهده گرفتن اين مقام برخوردار نبودند. آن ها خود بر اين حقيقت آگاه بودند و هيچ گاه ادعاي امامت نداشتند، يا به عنوان اين كه ارثي از پدر باشد، به نزاع برنمي‌خاستند،‌مانند فرزندان پادشاهان! اگر كسي چون جعفر كذاب ادعاي امامت كرد، از طرف شيعيان كذب او آشكار شد، زيرا نشانه‌هاي امامت را در او نمي‌ديدند، اگر چه فرزند امام بود.
از طرف ديگر بايد امام كسي باشد كه به مقام عصمت و پاكي رسيده باشد تا شايسته مقام امامت گردد،‌ همان گونه كه خداوند فرمود: عهد و پيمان او (امامت) به ظالمان نخواهد رسيد. ظلم معناي عامي است كه شامل هر گناه و معصيت مي‌شود؛ پس بايد امام از هر گناه و معصيت پيراسته باشد.
حال اگر امام پس از خود شخصي را كه عهده دار مقام امامت باشد، از طرف خداوند معرفي نمايد.
مطمئناً كسي خواهد بود كه شايستگي ذاتي و دروني آن را داشته باشد؛ زيرا در غير اين صورت،‌ گناه و معصيتي بالاتر از اين نيست كه كسي را از طرف خداوند معرفي نمايد كه خدا او را اراده نكرده است،‌ يا كسي را كه شايسته اين مقام نيست، صرفاً به جهت فرزند بودن او معرفي نمايد.
بنابراين اگر وجود آن امامان بزرگ را در نسل واحدي شاهديم، به خاطر وجود تمام شرايط لازم معنوي در اين خاندان شريف است. از سوي ديگر وابسته به كنش‏هاي اختياري آنان است، كه لحظه به لحظه عمر و ارتباط محكم شان با خدا و دوري از هرگونه آلودگي و مبارزه وجهاد بي‏امان در راه خدا و... موجب برتري آنان بر ديگر منسوبان به خاندان پيامبر(ص) است.
اينکه امام صادق(ع) فرزندش اسماعيل را به عنوان امام بعد از خود انتخاب کرد، چنين روايتي وجود ندارد . مرحوم شيخ صدوق از بزرگ ترين دانشمندان قرن چهارم اين ادعا را ساخته و پرداخته زيديه مي داند و مردود مي‌شمارد . به رواياتي كه از شيعه واهل سنت پيرامون امامان دوازده گانه است مي پردازد.(4)
در پاورقى كتاب بحارالانوار، از مستشرقي به نام فيليب نام مي‏برد كه در نوشته وي چنين آمده:
ابتدا امام صادق(ع) پسر بزرگش اسماعيل را به امامت منسوب كرد. اما از آن امر عدول كرد و امام موسي كاظم(ع) را به امامت نصب كرد ، به علت اينكه اسماعيل را در حالت مستي مشاهده كرد». منبع سخن فيليب معلوم نيست.(5)

پي‌نوشت‌ها:
1. انعام(6) آيه 124.
2.حج ، آيه 75.
3. بقره(2) آيه 124.
4. کمال‌الدين و تمام النعمه، ج 1، ص 70.
5. بحار الأنوار ،علامة مجلسي ، ج 47 ، پاورقى ص 255 ، سال چاپ 1403 - 1983 م ، ناشردار إحياء التراث العربي - بيروت.