با سلام
اینکه خدا انسان را بر روی زمین خلیفه و جانشین خود قرار داده ، یعنی چی؟
هدف از این کار چی بوده؟حالا وظیفه خلیفه الله چی هست و انتظار خداوند مهربون از این جانشینش چی هست؟
پیشاپیش از راهنمایی شما ممنون
با سلام و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز
خلافت از ريشه خلف گرفته شده و اين واژه به معناي پشت سر است .خلافت هم در اصل به معناي «نشستن چيزي در جاي چيز ديگر» است. معناي خلافت در محسوسات و امور مادي روشن است . جانشيني در امور محسوس، مستلزم وحدت مكاني و زماني است؛ مانند جانشيني شب و روز از يكديگر كه خدا در اين آيه ميفرمايد:
«وَ هُوَ الَّذي جَعَلَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ خِلْفَه»(1). اما وقتي لفظ خلافت در غير محسوسات به كار ميرود، ديگر، محدوديتهاي زماني و مكاني در آن لحاظ نميشود ؛ همان طور كه مثلا صفت «اعلي» كه در مورد خدا به كار ميرود ،به اين معنا نيست كه خداوند از همه موجودات در مكان بالاتري قرار گرفته، بلكه منظور علوّ حقيقي و معنوي خدا بر مخلوقات است. در خلافت خداوند هم منظور خلافت در امور حقيقي و معنوي است ،نه خلافت مادي و محسوس؛ زيرا در مورد خدا نميتوان گفت زماني مقامي داشته و بعد آن را به ديگري واگذار كرده يا در مكاني مثل زمين مقامي داشته ، سپس آن را به ديگري واگذار كرده . بنابراين خلافت يك نوع رابطه تكويني ويژه بين خدا و برخي مخلوقاتش است. (2)
همه انسانها خليفه بالقوه هستند. هر اندازه كه در صراط مستقيم حركت كنند و كمالات انسانى را در خود ظاهر سازند و مظهر صفات و اسماى الهى شوند، به همان ميزان آن قوه را به فعليت رسانده و خليفه الهى و مظهر صفات و اسماى او خواهند بود.
بر اين اساس، خلافت الهى داراى مراتب و درجات است. انسانهاى كامل در اوج قله خليفه اللهى، مظهر تام صفات و اسماى الهىاند. از اين رو توسّل به امامان معصوم_ كه بارزترين و بالاترين مصاديق انسان كامل و خليفه بالفعل الهي هستند_، در واقع استمداد خليفه بالقوه و يا خليفه فروتر، از خليفه بالفعل و فراتر است.
هدف از وضع خليفه را از قرآن كريم مي پرسيم.
آن گونه كه از آيات الهي در باب خلافت انسان از طرف خداي متعال روي زمين بر مي آيد ،تحقق موجودي با استعداد و توان بالا براي كسب معارفي است كه ديگر موجودات از جمله ملائكه استعداد و توان رسيدن به آن معارف را ندارند.
چرا كه با توجه به اعتراض ملائكه به عنوان موجوداتي كه كمال بالفعل خود را دارند و هيچ وقت از امر خدا سرپيچي نمي كنند و تمام وجود خود را صرف عبادت حق تعالي مي كنند به خداي متعال كه : چرا موجودي خلق مي كني كه فساد مي كند و خون مي ريزد ،در حالي كه ما هم تسبح تو را مي كنيم و هم حمد تو را مي نمائيم و هم تو را تقديس مي كنيم ؟ نيز با توجه به اين كه تمام اين موارد ( تسبيح و ستايش و تقديس ) از گونه عمل مي باشد ،نه علم و معرفت ، در مي يابيم كه هدف خداي متعال از خلقت انسان به عنوان خليفه خود روي زمين تنها اين گونه اعمال نبوده است ، چرا كه ملائكه اين كار ها را بهتر و بيش تر از انسان انجام مي دهند . خداي متعال نيز سخن آن ها را انكار نكرد كه اشتباه مي كنيد بلكه فرمود چيز هائي از انسان مي دانم كه نمي دانيد.
براي اثبات اين استدلال خود به انسان اسما را تعليم فرمود . وقتي كه اسما را بر ملائكه عرضه كرد و از آن ها سوال فرمود و ملائكه نتوانستند پاسخ را بگويند ،به صورت عملي اثبات كرد كه انسان شايستگي و لياقتي دارد كه ملائكه ندارند و آن عالم شدن به اسماي الاهي است.
در اين كه اين اسما چه چيزهائي بودند و آيا منظور از اسما اسم هائي است كه به صورت لغت مي شناسيم يا اسم ها و نام ها كه ما مي شناسيم ،تنها لفظ هستند و خداي متعال هم به آدم عليه السلام تنها الفاظ را ياد نداد ،بلكه حقيقت تمام موجودات غيبي و شهودي را به او تعليم فرمود و اينكه مسماهاي اين اسما چه چيزهائي بودند ،بحث مفصلي لازم دارد كه در اين مقال نمي گنجد . مي توانيد به تفاسير مربوط به اين آيه شريفه مراجعه فرمائيد.
بنابراين هدف از استخلاف اين بود كه خداى تعالى اين علم را در انسانها به وديعه بسپارد، به طورى كه آثار آن وديعه، به تدريج و به طور دائم، از اين نوع موجود سر بزند، هر وقت به طريق آن بيفتد و هدايت شود، بتواند آن وديعه را از قوه به فعل در آورد.
با اين بيان وظيفه انسان به عنوان خليفه الاهي روي زمين روشن مي شود كه آن عبارت از اين است : هر چه مي تواند سعي در به فعليت در آوردن آن وديعه و امانت نمايد و مظهر تجلي اسماي حق گردد.
هر چه در اين را ه سعي بيش تر نمايد، به اندازه بيش تري مي تواند اين وظيفه تكويني را به انجام برساند.
انسان هاي كامل كه عبارتند از انبيا و اوصيا، انسان هايي هستند كه اين ظرفيت دروني و اين قوه و استعداد تكويني را به نحو كامل و اتم به فعليت رسانده اند .بنابراين مظهر ظهور اسماي حق شده اند.
وظيفه انبيا و اوصيا هم در همين جهت روشن مي شود. اگر آن ها وظيفه هدايت انسان ها را به عهده دارند ،به خاطر به فعليت رساندن هدايت به نحو كامل در خود و بنابراين مظهر شدن نسبت به اين اسم نسبت به ديگران مي باشد.
به اين معني كه آن ها هدايت الهي را در خود به فعليت رسانده اند .بنابراين مظهر اسم هادي شده اند . بر همين اساس به صورت تكويني هدايت ديگر انسان ها بلكه ديگر موجودات را در همان مسيري كه خود طي كرده اند ، برعهده گرفته اند.
در مورد ديگر صفات و اسماي الاهي نيز مساله به همين گونه است.
وظيفه انسان هم تنها در همين خلاصه مي شود. يعني شناخت هرچه بيش تر صفات و اسماي حق تعالي و متجلي ساختن آن ها در وجود خود از طريقي كه عقل و شرع به او نشان مي دهد.
بنابراين وظيفه انسان كامل به عنوان خليفه بالفعل الاهي كه اسما و صفات الاهي در او تجلي بالفعل كرده اند ،راه شدن براي خلفاي بالقوه خداوند است كه با تجليات خود ( هدايت قولي و فعلي ) امكان به فعليت رسيدن آن استعدادهاي نهفته را پيدا كنند.
البته همه از اين امكان به يك نحو استفاده نمي كنند. برخي با رويگرداندن از اين هدايت همان قوه را نابود مي كنند و به رده حيوانات و يا حتي كمتر از حيوانات تنزل پيدا مي كنند . برخي با قبول هدايت در آن مسير ( به فعليت رساندن قوه جانشيني خدا ) گام بر مي دارند. لكن يكي كم تر و يكي بيش تر . به هر اندازه كه بيش تر سعي كند ،بيش تر در تجلي پيدا كردن و فعليت پيدا كردن قوه جانشيني خدا ، پيش مي رود.
انتظار خداي متعال نيز از انسان به عنوان جانشينش بر روي زمين همين است كه با تبعيت كامل از انسان هاي كامل ،خود را هر چه بيش تر خدايي كنند و استعداد هاي خدايي شدن خود را به فعليت و ظهور برسانند.
بنابراين وظيفه ما اين است كه اولا به نبوت انبيا و امامت ائمه اطهار ايمان داشته باشيم ، سپس با الگوگيري از قول و عمل آنان و عمل به اوامر و نواهي آنان كه بيش تر از ما به راه و چاه مسير آشنا هستند ،در مسير حركت به سمت خدا گام برداريم كه در غير اين صورت در چاه ظلماني حيوانيت خواهيم ماند.
پينوشتها:
1. فرقان (25)، آيه 62.
2. معارف قرآن، نوشته آيت الله مصباح يزدي، بخش انسان شناسي، ص 359.