پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
نمي توان قاطعانه در باره شيعه و سني بودن مولوي قضاوت نمود، زيرا زندگي ايشان ناشناخته مي باشد . از سوي ديگر با توجه به شرايط زمان به گونه اي رفتار شده است که گويا هم سني هستند و هم شيعه. از اين رو برخي با دلايل و شواهد اثبات نموده اند که مولوي سني بود، به دليل اينکه وي در اشعار متعددي از خلفا يعني ابوبکر و عمر عثمان و حتي معاويه ستايش کرد . افزون بر آن اساتيد و پدر وي سني بودند. در اين ميان عده اي وي را شيعه دانسته اند. آنان نيز با دلايل و شواهدي بيان نموده اند که وي گرايش شيعي داشت. زيرا به مدح اهل بيت به ويژه امام علي (ع)پرداخت . به رهبري حضرت تصريح کرد . به دوازده امام شيعيان اشاره کرده آنان را ستايش نموده است .
اگر برخي از خلفا را ستايش کرد، بر اساس تقيه بود. شرايط زمان اقتضا مي کرد که وي چنين رويکردي داشته باشد.
حساسيت هايي که امروزه در باره شيعه و سني بودن افراد مطرح مي باشد، در آن عصر مطرح نبود. اين طيف شخصيت ها به گونه اي رفتار مي نمودند که شيعه و سني بودن آنان مشخص نباشد، ولي نمي توان از مولوي به عنوان انسان گمراه ياد نمود . وي انسان عارف بود و نسبت به اهل بيت (ع) عشق مي ورزيد .اگر برخي از منابع از وي به عنوان انسان گمراه ياد کرده اند، نبايد اعتنا کرد. جهت آگاهي بيش تر به ديد گاه برخي طرفداران سني و شيعه بودن مولوي پر داخته مي شود .
مدعيان سني گري مولوي گفته اند:مولوي با اينکه از گروه صوفيه بود، در اشعار و آثار خود نشان داد که از فيض ارتباط با اهل بيت (ع) محروم بود، در اين زمينه حتي از بعضي اقران صوفي مشرب خود نيز عقب ماند تا آن جا که دشمنان اهل بيت چون معاويه را مشمول الطاف صوفيانه خود قرار داد و براي آن ها انواع کرامت ها تراشيد . در حالي که مثلاً سنايي يعني همان شخصي که مولوي شديداً به او علاقه مند و اشعــارش مــورد تـوجه وي بود، درمورد معاويه مي گويد :
داستان پســـــــــــــر هند مگر نشنيدي
که از او و سه کس او به پيمبر چه رسيد
شواهد و قرائني براي سني بودن مولوي:
الف ـ پدر مولوي، بهاء ولد ـ اولين استاد و مربي او ـ سني حنفي بود.
ب ـ اساتيد ديگر مولوي که عمدتاً در دمشق و حلب يعني محل تحصيل مولوي سکونت داشتند، سني بودند.
ج ـ پير و مراد معشوق مولوي يعني شمس تبريزي شيعه نبود و ارتباطي با مکتب تشيع نداشت.
د ـ مصادر و منابعي که شرح حال مولوي را نوشتند و نزديک به عصر وي بودند ، مولوي را فقيه حنفي معرفي کردند و نام او را در طبقات و تراجم حنفي ها آوردند.
هـ ـ مريدان و شاگردان و فرزند محبوب مولوي (سلطان ولد ) نيز سني و نوعـاً حنفي هستند . سخنـان و اشعار آن ها ( به خصوص سلطان ولد) کاملاً بر اين مطلب گواهي مي دهد.
تسنن و حنفي بودن ( همچنين تصوف ) ميراث خانوادگي مولوي است. تا آن جا پيش رفتند که سلطان ولد در زمان علامه حلّي و شيعه شدن سلطان خدابنده، فرزند خود را روانه سلطانيه مي کند تا از اين مصيبت به خيال خود يعني تشيع سلطان و تبعات آن جلوگيري کند.
نمونه ها و نشانه هاي زياد ديگري وجود دارد. مبني بر اينکه مولوي سني مي باشد . مانند مدح وي از عمر و ابوبکر . وي تصريح مي کند:
چون ابوبکر آيت توفيق شـــــد
با چنان شه صاحب و صديق شد
چون عمر شيداي آن معشوق شد
حق و باطل را چو دل فاروق شد
در جاي ديگر مولوي پا را فراتر مي گذارد و در مجالس سبعه مي گويد: «امير المؤمنين عمر بن الخطاب آن محتسب شهر شريعت ،آن عادل اصل مسند طريقت،آن مردي که چون در ره عدل دست در امضاي اقتضاي عقل گرفت،ابليس را زهره آن نبود که در بازار وسوسه خويش دست به طراري و دزد جيب ولي بشکافد،عاشقي بود بر حضرت .» بعد در کمال ناباوري حديثي سراسر کذب جعل مي کند که :«لو لم ابعث لبعثت يا عمر(يعني رسول فرمود :اگر من به پيامبري مبعوث نمي شدم ، تو مبعوث مي شدي)».
اي مخاطب خطاب حسبک...اگر مرا که محمدم به حکم پيغامبري از حجره «لولاک لما خلقت الافلاک »بيرون نفرستادندي، تو را که عمري به حکم عدل اهليت آن بودي که يا منشور بلغ به ميدان رسالت آخر زمانيان فرستادندي. (مجالس سبعه ،ص 50)
مدعيان شيعه گري مولوي
در مقابل عده اي نيز به شدت از گرايش شيعي مولوي دفاع کرده و مدعي هستند که وي شيعه بود. طرفداران اين مبنا به اثبات اين مطلب پرداخته و ادله مخالفان را نقد نموده اند . از جمله دلايل تشيع او اين است که اساس تشيع، مبتني بر اصل امامت يا ولايت يا انسان کامل است. در ادبيات عرفاني معرفت و محبت و تبعيت از مقام و منزلت امام علي(ع) و اهل بيت و اعتقاد به اصل تولي و تبري جايگاه ويژه اي دارد. در عمق انديشههاي مولانا در مثنوي معنوي، جنبهاي از معرفت، محبت و تبعيت از امام علي و آلعلي نهفته است که با اساس تشيع به معنا و مفهوم عام، قابل تطبيق است.
در مثنوي مولوي، از سويي به پيروي از ولايت و ضرورت معرفت به امام علي و آل علي تأکيد شده است . از سوي ديگر، مولانا بر اهميت انسان کامل و ضرورت پيروي از مرشد و شيخ و قطب ـ که معادل اصطلاح امام در علم کلام و ولي يا اوليالامر در قرآن است ـ تأکيد بسيار دارد.
مقام امامت و ولايت و مرشديت، داراي مراتب متعدد است؛ ولي مطلق، حضرت حق است . پيامبر اسلام و ائمه اطهار از امام علي تا حضرت بقيةاللهالاعظم، ولي کامل و مصداق بارز انسان کامل در عرفان هستند. از آن جهت که بحث انسان کامل و ولايت از ارکان عرفان به شمار ميرود و انسان کامل مترادف با اصل امامت در تشيع است؛ پايه عرفان بر مبناي اصل «تشيع حقيقي» است. در جاي جاي مثنوي مولوي سخن از عشق و محبت علي و ال علي است.
مولانا بنا بر حديث شريف نبوي «من کنت مولاه فعلي مولاه» ـ که شيعه و سني، آن را روايت کردهاند ـ بارها در مثنوي معنوي، مقام ولايت حضرت علي را مطرح کرده است.
مولانا در آغاز دفتر اول مثنوي معنوي در اولين داستان ـ داستان شاه و کنيزک ـ مسئله پير ـ حکيم حاذق (ابيات 63ـ65) را طرح ميکند؛ سپس به لقب حضرت علي، يعني «مرتضي» اشاره ميکند و امام را مولاي قوم مينامد:
«مرحبا يا مجتبي يا مرتضـــــي
ان تغب جاءالقضا ضاق الفضا
انت مولي القوم من لا يشتهـي
قد ردي کلا لئن لم ينته»
مولانا در داستان دوازدهم در پايان دفتر اول مثنوي، در توصيف صاحب نفس مطمئنه، در ابيات 3721ـ 3991 به تفصيل راجع به حضرت علي به عنوان مصداق ولي سخن ميگويد .در دفتر ششم مثنوي معنوي، بار ديگر مفاد حديث نبوي را در باب حضرت علي طرح کرده ، در مورد ولايت حضرت ميگويد:
گفت هرکو را منم مولا و دوست
ابن عـــم من علي مولاي اوست
به اين ترتيب، مثنوي مولوي با اصل ولايت علي(ع) آغاز ميشود و پايان مييابد.
مولانا در آخرين داستان دفتر اول مثنوي معنوي ـ داستان دوازدهم ـ در وصف حضرت علي گويد:
«چون که وقت آيد که گيرد جان جنين
آفتابــش آن زمـــــان گــردد معــين
اين جــنين در جنبــش آيــد ز آفتاب
کافتابـــش جـــان همي بخشد شتاب »
وي در ابيات 790ـ 792 عشق به امام حسين را در ادامه عشق به پيامبر(ص) دانسته، هم چنان كه عشق به گوش، عشق به گوشواره را در پي دارد.
روز عاشورا نمي داني كه هست
ماتم جاني كه از قرنـي به است
پيش مؤمن كي بود اين غصه خوار
قدر عشق گوش، عشق گوشوار
پيش مؤمن ماتم آن روح پاك
شهرهتر باشد ز صد توفان نوح
مولانا در ادامه، روح امام حسين را روح سلطاني؛ يعني همان روح قدسي و اعلي مرتبه ارواح توصيف ميكند.
روح سلطاني ز زنداني بجست
جامه درانيم و چون خاييم دست
چون كه ايشان خسرو دين بودهاند
وقت شادي شد چو بشكستند بند
به قول مرحوم استاد جلالالدين همايي؛ اساس تشيع كه معرفت علي و خاندان رسول باشد، در روح مولوي كاملا رسوخ داشت. همانگونه كه در روح بسياري از علما و بزرگان اهل سنت و جماعت و حتي ائمه اربعه(رهبران فقهي سنيان) وجود داشت، اما در پرده تعصبات جاهلي و سياستهاي شوم پوشيده شده است.
هر يك از دفاتر ششگانه مثنوي مولوي، شامل دوازده داستان بلند (Discourse) و در مجموع 72 داستان است. تكرار عدد دوازده در شش دفتر مثنوي معنوي، اتفاقي نيست، بلكه اشارتي به دوازده امام است و عدد 72 اشاره به شهداي كربلاست كه در سماع مولويه نيز از آنان به نام «شهداي دشت كربلا» ياد ميشود. در مقبره حضرت مولانا در قونيه نيز نام چهارده معصوم در گرداگرد سقف حك شده است كه به وضوح، بيانگر تشيع حضرت مولانا، جلالالدين محمد بلخي خراساني است.
مطالب ارائهشده ، استقصا و استقراي كامل نيست، بلكه نمونهاي از ديدگاه مولانا در بخشهايي از مثنوي است، و گرنه در ديوان كبير و ديگر آثار مولوي، مطالب بسياري در باب ولايت علي(ع) بيان شده است.
۱۳۸۹/۰۶/۳۱ ۱۲:۰۴
شناسه مطلب: 19516