پرسش 63 . حکایت تعدادى از توبهکاران را بنویسید.
در طول تاریخ افراد زیادى با برخوردارى از لطف و عنایت پروردگار، توفیق توبه واقعى را پیدا کردهاند، که براى نمونه به ذکر دو داستان مىپردازیم.
توبه بهلول نبّاش
علامه مجلسى جریان توبه بهلول نَبّاش را چنین بیان کردهاست: روزى « معاذ بن جبل» بر رسول خدا9 وارد شد، در حالى که مىگریست. سلام کرد و حضرت پاسخ داد و علت گریه ایشان را جویا شد. معاذ گفت: جوانى زیبا در حالى که گریان است، اجازه ورود مىخواهد. حضرت رخصت فرمود... معاذ جوان را نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آورد. حضرت فرمود: چه چیز تو را به گریه واداشته است؟ جوان گفت: گناهانى را مرتکب شدهام که اگر خداوند مرا به بعضى از آنها بازخواست کند، وارد جهنم خواهم شد! حضرت فرمود: آیا براى خدا شریک قائل شدهاى؟ آیا به حرام کسى را کشتهاى؟ جوان پاسخ منفى داد، حضرت فرمود: اگر گناهانت همانند کوهها بلند باشد، باز خداوند آنها را مىبخشد. جوان گفت: گناهان من بزرگتر است. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: اگر گناهانت به اندازه سنگینى هفت زمین و دریاها و ریگها و درختان باشد، خداوند آنها را مىآمرزد. جوان گفت: گناه من بیشتر از همه اینها است. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: اگر گناهانت مانند آسمانها و ستارگان و عرش و کرسى باشد، خداوند آنها را مىآمرزد. جوان گفت: از اینها هم بزرگتر است! حضرت نگاهى غضب آلود به او کرد و فرمود: واى برتو، گناهان تو بزرگتر است یا پروردگارت؟ جوان گفت: هیچ چیز از پروردگار من بزرگتر نیست.
سپس داستان خود را بیان کرد که هفت سال نبش قبر مىکرد و کفنها را مىدزدید تا این که شیطان او را وسوسه کرد و با دخترى مرده، عمل زنا انجام داد اما ندایى شنید که مىگفت: واى بر تو از آتش! جوان افزود: پس از این بود که دانستم حتى بوى بهشت به من نخواهد رسید! پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: اى فاسق! از من دور شو. مىترسم من هم به آتش تو بسوزم! جوان چون چنین دید، سر به کوه نهاد و به عبادت مشغول شد و دو دستش را با غُلّ و زنجیر به گردن بست. پس از چهل شبانه روز، گریه و زارى و اظهار پشیمانى دستش را به سوى آسمان بلند کرد و گفت: خدایا! اگر حاجت مرا برآوردهاى، به پیامبرت اعلام کن و اگر مرا نبخشیدهاى، آتشى بفرست تا مرا بسوزاند! خداوند آیاتى را بر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نازل فرمود: « وَالَّذِینَ اًّذا فَعَلُوا فاحِشًَْ أَوْظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَکَرُوا ا&َ فَاسْتَغْفَروا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَنْ َغْفِرُالذُّنُوبَ اًّلاَّ الله وَ لَمْ یُصِرُّوا عَلَى ما فَعَلُوا وَ هُمْ یَعْلَمُونَ؛ نیکان کسانى هستند که اگر کار ناشایست از آنان سر زند یا به خود ظلمى روا دارند، خدا را به یاد آورند و از گناهان خود استغفار نمایند که جز خدا هیچ کس نمىتواند گناه خلق را بیامرزد و آنها هستند که اصرار در کار زشت نکنند، چون به زشتى آن آگاهند.»252
پس از نزول این آیه، پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم در حالى که تبسم برلب داشت، این آیات را تلاوت کرد و به اصحاب فرمود: کیست که محل جوان را به ما نشان دهد؟ حضرت به همراه اصحابشان بهلول را بین صخرهها یافتند حضرت دستانش را از گردنش باز کرد و خاکها را از سر و روى او پاک نمود و فرمود: « اى بهلول! بشارت باد تو را که از آزاد شدگان از آتش هستى» سپس به اصحاب فرمود: « اینطور گناهان را جبران کنید، چنان که این جوان جبران کرد» .253
توبه کسانى که به جنگ تبوک نرفتند
در تاریخ آمدهاست: سه نفر از یاران رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به نامهاى کعب بن مالک، مرارْ بن ربیع و هلال بن امیه به دلیل تنبلى از شرکت در جنگ تبوک سرباز زدند، هنگامى که حضرت از نبرد تبوک به مدینه بازگشت، آن سه به استقبال آمدند اما پیامبر9 دستور داد هیچ کس با آنان سخن نگوید. آنها در بایکوت اجتماعى بىسابقهاى قرار گرفتند تا جایى که حتى زن و بچه آنها هم، با افراد مذبور، حرف نزدند! فضاى مدینه برآنها تنگ شد به اندازهاى که مجبور شدند براى نجات از خوارى، شهر را ترک گویند و به قله کوههاى اطراف مدینه پناه ببرند. یکى از آنان گفت: اکنون که مردم با ما قطع رابطه کردهاند، چه بهتر که ما هم از یکدیگر قطع رابطه کنیم. چنین کردند، بهطورى که حتى یک کلمه با یکدیگر سخن نمىگفتند. سرانجام پس از پنجاه روز توبه آنان قبول شد و آیه « وَ عَلَى الثَّلاثَِْ الَّذِینَ خُلِّفُوا حَتّى اًِّذا ضاقَتْ عَلَیْهِمُ الأَرْضُ» 254 نازل شد.
فرجامى نیک با توبه حقیقى
على بن ابى حمزه که نزدیکان امام صادق علیه السلام بود مىگوید: دوستى از بزرگان بنى امیه داشتم، روزى به من گفت: از امام صادق علیه السلام برایم اجازه بگیر تا خدمتش نائل گردم. براى او رخصت طلبیدم و با هم به محضر حضرت شرفیاب شدیم. دوستم سلام کرد و به امام گفت: قربانت گردم، من کارگزار یکى از دستگاههاى طاغوتى بنىامیه بودم و از این طریق ثروت کلانى بهدست آوردهام. اینک مىخواهم توبه کنم. با این اموال چه کنم؟ امام فرمود: اگر بنىامیه افرادى را نداشتند تا برایشان نامهنگارى کنند و بیتالمال را از هر سو براى آنها بیاورند، هرگز آنها نمىتوانستند، حق ما را پایمال کنند. اگر مردم آنها را به حال خود مىگذاشتند، جز آن چه در دستشان بود، چیزى به آنها نمىرسید. دوستم عرض کرد: قربانت گردم، من در گذشته آلوده شدم. آیا امروز راه نجاتى برایم هست؟ امام فرمود: اگر شیوه آن را بگویم، آیا عمل مىکنى؟ گفت: آرى، قول مىدهم عمل کنم. امام علیه السلام فرمود: ثروتى را که از بنىامیه به دست آوردهاى، همه را به حساب آور حق مالک اموالى را که مىشناسى بده. اگر مالک اموال را نمىشناسى، آنها را از طرف صاحبش، صدقه ده، اگر چنین کنى، در پیشگاه خدا ضامن بهشت براى تو مىشوم. دوستم مدتى را به فکر فرو رفت و سپس عرض کرد: تصمیم خود را گرفتم و دستور شما را انجام مىدهم. از محضر امام علیه السلام بیرون آمدیم، دوستم به کوفه بازگشت و همه آن چه را به دست آورده بود حتى لباسى را که پوشیده بود، همه را به صاحبانش برگرداند و بقیه را از طرف صاحبانش که نشناخته بود، صدقه داد. کارش به جایى رسید که ما براى او لباس فرستادیم و معاش روزانهاش را تأمین مىکردیم. از این جریان چند ماه بیشتر نگذشت، تا اینکه بیمار شد. من و دوستان به عیادت او مىرفتیم تا اینکه روزى نزدش رفتیم، دیدیم در حال جان دادن است. چشمانش را گشود و گفت: اى على بن ابى حمزه، سوگند به خدا، مولاى تو به وعده خود وفا کرد. این را گفت و از دنیا رفت. جنازهاش را برداشتیم و پس از غسل و کفن و نماز، دفن کردیم، پس از مدتى به حضور امام صادق7 رسیدم، وقتى حضرت به من نگریست فرمود: اى على بن ابى حمزه، ما به وعده خود در مورد دوستت وفا کردیم. عرض کردم: قربانت گردم، درست مىفرمایى، سوگند به خدا! دوستم هنگام مرگش همین گونه به من گفت.255
غرق گنه نا امید مشو ز دربار ماکه عفو کردن بود در همه دم کارما
بنده شرمنده تو خالق بخشنده من بیا بهشتت دهم مرو تو در نار ما
توبه شکستى بیا هر آن چه هستى بیا امیدوارى بجو، ز نام غفار ما
در دل شب خیز و ریز قطره اشکى ز چشمکه دوست دارم کند گریه گنه کار ما
خواهم اگر بگذرم از همه عاصیان کیست که چون و چرا کند ز کردارما
واى بر آن کو نگشت نادم از عصیان خودهلاک گردد به حشر دریم قهار ما
« اللهم اجعلنى من التوابین»