پرسش وپاسخ

آیا ازلیت ماده منافاتی با وجود خداوند خالق دارد؟
ماده به لحاظ زماني مي تواند ازلي و ابدي باشد يعني زماني نتوان يافت كه ماده در آن زمان نباشد، چرا كه زمان مقدار حركت است و حركت حالت تغيير جسم را گويند ...

آیا ازلیت ماده منافاتی با وجود خداوند خالق دارد؟

ماده به لحاظ زماني مي تواند ازلي و ابدي باشد يعني زماني نتوان يافت كه ماده در آن زمان نباشد، چرا كه زمان مقدار حركت است و حركت حالت تغيير جسم را گويند و جسم موجودي است داراي ماده.(1)

اينكه گفته مي شود ماده نمي تواند ازلي باشد به لحاظ ذاتي است يعني نمي توان ماده را قديم ذاتي به حساب آورد.قديم ذاتي وجودي است كه ذاتا مسبوق به عدم باشد. يعني وقتي آن را بدون وجود خارجي اش لحاظ كنيم مشاهده خواهيم كرد كه ذاتا مي تواند معدوم باشد و از عدمش محذوري پيش نمي آيد. (2)

توضيح بيشتر آنكه ازليت در مقابل حدوث است و حدوث دو معنا دارد، حدوث زماني و حدوث رتبي و ذاتي؛ حدوث زماني يعني چيزي در مقطعي از زمان نبوده و بعد به وجود آمده، اما حدوث رتبي آن است كه يك چيز همواره بوده، اما چون علتش وجود داشته، او هم وجود داشته، يعني نياز او به علت ايجاد كننده اش ضروري و دائمي است. همواره تا علتش بوده، او هم وجود داشته، اما در عين حال رتبه وجودي او بعد از علتش است.

 بر اين اساس اگر ماده ازلي به معناي زمان - كه محل بحث علوم تجربي است - هم باشد باز نيازمند علت ايجاد كننده خود است. چون ممكن الوجود و نيازمند به علت است؛ اتفاقا فلاسفه مسلمان مدعي ازلي بودن عالم هستند؛ يعني اين گروه برخلاف متكلمان بر اين باورند كه عالم به لحاظ زمان حادث نيست و قديم است. اما در عين حال حادث ذاتي است، يعني چون زمان هم جزو عالم است، پس همانند عالم حادث است.

 بر اين اساس حتي اگر عالم را قديم زماني و ازلي بدانيم، ترديدي وجود ندارد كه عالم حادث رتبي و ذاتي است و چون وجود لازمه ذات او نيست، حتما علتي آن را ايجاد نموده و در نتيجه عالم يقينا حادث است و در مرتبه بعد از علت خود قرار دارد.

بنابراين ماده هرچند ازلي باشد. اما ذاتا همانطور كه مي تواند موجود باشد، مي تواند معدوم هم باشد، پس امري است ممكن الوجود است و ممكن الوجود براي موجود شدنش نيازمند به علت است و وجود ممكن الوجود در عالم هستي بهترين دليل بر ضرورت وجود واجب الوجود در عالم است.

پي نوشت:

1. ر.ك: محمد تقي مصباح يزدي، آموزش فلسفه، تهران، موسسه انتشارات امير كبير ٰ 1378ه.ش، ج 2، ص 151.

2. براي مطالعه در باب حادث و قديم ر.ك مرتضي مطهري، مجموعه آثار، قم، صدرا، 1374، ج 5، ص 166.

چرا؟
در فلسفه، به ويژه در حكمت متعاليه، براي تبيين ارتباط وجودي خدا و جهان و ترسيم دقيق وابستگي جهان هستي به مبدأ ايجاب و ايجاد، وجود را به دو مقوله«رابط» و«مستقل»..

آيا مي توان لحظه اي هستي را بدون وجود خدا تصور كرد؟چرا؟

در فلسفه، به ويژه در حكمت متعاليه، براي تبيين ارتباط وجودي خدا و جهان و ترسيم دقيق وابستگي جهان هستي به مبدأ ايجاب و ايجاد، وجود را به دو مقوله«رابط» و«مستقل» تقسيم و جهان آفرينش را«وجود رابط» و «عين الربط به خدا» قلمداد مي‏كنند. اين گونه از تقسيم براي وجود، از متفرعات«قانون عليّت» به مفهوم فلسفي است.

از ديدگاه فلسفي، واقعيات هستي به دو قسم«علت» و «معلول» تقسيم مي‏شوند. اگر حقيقت وجود از نوع علت حقيقي و مطلق باشد به آن « وجود مستقل» و اگر از نوع معلول باشد، به آن«وجود رابط» گفته مي‏شود. يعني در عالم واقع، موجودات جهان از دو حالت خارج نيستند: يا علتند و داراي وجود مستقل و يا معلولند و داراي وجود رابط.

طبق اين ديدگاه، خداي متعال علت حقيقي همه موجودات است و ماسوا نيز معلول وجود اويند. به همين خاطر، تنها خداي تعالي در هستي خود استقلال دارد و ساير موجودات، وجود رابط به شمار مي‏آيند. يعني همه آنها در سايه ربط به وجود باري تعالي، هستي دارند و از نظر وجودي، وابسته و غير مستقل و عين الربط به خدا محسوب مي‏شوند. مثل درخت و سايه درخت كه بر اثر تابش نور ايجاد مي شود. در اينجا سايه عين الربط به درخت است و درخت علت بوجود آمدن آن است. لذا در صورت نبودن درخت، سايه هم به طور كامل معدوم مي شود و غير قابل تصور است كه حتي لحظه اي سايه باشد اما درخت نباشد.

در پرتو اين قانون دقيق فلسفي، نيازمندي جهان آفرينش، هم در«حدوث» و هم در«بقا» به افاضه هستي از ناحيه خداوند متعال، به وضوح روشن‏تر مي‏شود. به عبارت واضح تر جهان به جهت وجود رابط داشتن همواره به خداوند متعال وابسته است و بايد از او كسب وجود كند. لذا تصور يك لحظه از دنيا بدون وجود خدا كه وجود مستقل است، محال ذاتي مي باشد يعني تصور چنين خود مشتمل بر تناقض است.

براي مطالعه بيشتر ر.ك وجود رابط و مستقل در فلسفه اسلامي، غلامحسين ابراهيم ديناني، ناشر شركت سهامي انتشار.

مرا راهنمایی كنید تا مبانی دینی خود را مستدل و محكم بپذیرم
احساسات پاك و تلاش حقیقت جویانه شما را می ستاییم ؛ همان گونه كه اشاره كردید ایمان و اعتقاد افراد به ادیان و مذاهب بیش از هر علت دیگر متاثر از سنت های محیطی است

آنچه كه من درباره خود و اطرافیانم می دانم این است كه ایمانی كه در ما است با شناخت كامل نیست و فقط متاثر از محیط و اجتماع می باشد، اما من از این وضع خود خشنود نیستم و تقاضا دارم مرا راهنمایی كنید تا مبانی دینی خود را مستدل و محكم بپذیرم

احساسات پاك و تلاش حقیقت جویانه شما را می ستاییم ؛ همان گونه كه اشاره كردید ایمان و اعتقاد افراد به ادیان و مذاهب بیش از هر علت دیگر متاثر از سنت های محیطی است و می توان گفت عامل اصلی در رقم خوردن ایمان و اعتقاد های دینی همان نوع نگرش و سنت و تفكر خانوادگی افراد است .

اما در هر حال باید دانست كه این امر دال بر نادرستی ایمان سنتی هر فرد نیست ؛ در واقع ایمان به یك دین دارای مراتب و درجات متفاوتی است كه بسیاری از افراد درجات پایین و حداقلی آن را دارا هستند و در معنای عام كلمه ضرورت ندارد كه هر یك از ما ایمان فطری و درونی خود به یك دین را كنار گذاشته و آن را نادرست قلمداد نماییم و به دنبال بازسازی این ایمان باشیم .

البته در مراحل عالی و بالا ، اعتقاد به یك دین در معنای حقیقی آن، باور و ایمان و عقیده درونی به درستی مبانی فكری و معرفتی و دستورعمل های مرتبط با آن دین است ؛ اصولا عقیده از ماده عقد ( گره) است، یعنی چیزی كه به جان انسان گره می خورد؛ در نتیجه اعتقاد  كامل به یك دین علاوه بر ایمان درونی و فطری و باور قلبی كه انسان به شكل عادی دارد ، نیازمند تلاشی مضاعف و رسیدن به برهان و دلیل قطعی در خصوص آن است كه ایمان قلبی انسان را به درجات بالاتر و عالی تری می رساند .

 بسیاری از بزرگان تصریح می كنند كه  در ابتدای سلوك معرفتی مان دین آبا و اجدادی را به كناری گذاشته ، آن گاه پس از تحقیق و تامل و بررسی، اسلام را دوباره به عنوان دین حق انتخاب نمودیم .به آن ایمان و باور قلبی داریم . بدین جهت  نگاه  بزرگان به دین و دستورات دینی، با افرادی چون ما متفاوت است این كار به معنی رها كردن آموزه ها و دستورات و تكالیف اسلام و نادرست خواندن گزاره های فكری و دستورات عملی آن نیست ، بلكه این بزرگواران در عین تعبد و تسلیم محض در برابر دستورات دینی ، در مدت تحقیق ،بنای خود را بر تساوی دین اسلام در برابر دیگر گزینه ها گذاشته، به تحقیق منصفانه و به دور از پیش داوری دست می زدند .

 در واقع شیوه درست ورود در این عرصه آن است كه انسان با در اختیار داشتن ابزار و شرایط مناسب تحقیق ، به شكلی منطقی و صحیح و در بستری مناسب به جستجوی بی تعصب حقیقت بپردازد تا به نتیجه مطلوب برسد.

 البته  باید دانست كه از آن جا كه هر دین و تفكر عقیدتی و به خصوص تفكر ناب اسلامی مجموعه ای از باورها و تفكرات در هم تنیده است و یك مجموعه منظومه مانند را كه اجزای آن به شكلی كامل با هم در ارتباط و تعامل هستند تشكیل می دهد، اگر در مسیری صحیح و اصولی این تفكرات بررسی و تحلیل شود ، پایه ها و مبانی فكری آن به شكلی منطقی و عقلانی استوار گردد ، جزییات و فروع آن، حتی جزیی ترین عقاید مرتبط هم به شكلی برهانی و منطقی به اثبات می رسد . شك و تردیدی در هیچ زمینه ای باقی نمی ماند .

بر این اساس پیشنهاد می كنیم كه در این مسیر حتما با یك كارشناس خبره دینی در ارتباط باشید .خودتان به تنهایی در این عرصه وارد نشوید ، زیرا داوری درست در این مسیر نیازمند قرار گرفتن در برابر گزینه های درست است ، در حالی كه امروزه معمولا حقیقت اسلام و دیگر ادیان به شكلی صحیح و درست معرفی نمی شود . گزینه ها با بیانی صحیح و صریح در برابر افراد قرار نمی گیرد تا داروی آن ها صحیح و منطقی باشد .

بعد از وجود چنین بستر و زمینه مناسبی باید به شكلی برابر و مساوی به آموزه های اصیل و مبنایی همه ادیان مراجعه نمود . آن ها را یك به یك بررسی نمود و با هم سنجید ؛ در واقع مهم ترین راهكار در این مسیر مراجعه به منابع اصیل ادیان موجود برای داوری است . البته دراین مسیر هم نیازمندی شدید به یك كارشناس برای معرفی منابع صحیح و راهكار فهم و تامل در این منابع احساس می شود و نباید از آن غفلت ورزید .

 البته بر اساس یك اصل دقیق عقلانی می توان كار را ساده تر نمود .یعنی به جای بررسی همه منابع ادیان گوناگون، ابتدا به تحقیق و بررسی تعالیم و مفاهیم اسلام پرداخت ، زیرا  اسلام به همه ادیان آسمانی قبلی معتقد بوده ،به پیامبری پیامبران آن ها باور دارد . ادیان را دین حقیقی مردم در زمان خودشان می داند ، اما در عین حال معتقد است كه با آمدن پیامبر و شریعت بعدی ،دیگراین ادیان و شریعت شان از اعتبار و حجیت ساقط می شوند و نمی توان همچنان بر آن ها باقی ماند .

اما پیروان  ادیان آسمانی هیچ كدام دین اسلام را برحق نمی دانند و گرنه اعتقاد به دین و شریعت خودشان نامعقول و نادرست خواهد بود ، چنان كه یهودیان هنوز  به آمدن مسیح باور ندارند و مسیحیت فعلی را دین حقیقی نمی انگارند ؛ به همین خاطر اگر ثابت شود كه اسلام دینی برحق بوده و واقعا پیامبری به نام حضرت محمد  از سوی خداوند  آمده ، می توان یقین پیدا نمودكه دین حق در زمان كنونی اسلام است و در این مسیر مقایسه و بررسی دیگرادیان ضرورتی ندارد .

از این رو می توانید به شكلی منطقی و دقیق به مطالعه مبانی فكری اسلام و به خصوص تشیع بپردازید . از منظر عقل تك تك آموزه های آن را بررسی نمایید . اگر آن ها را منطبق برعقل و با برهان یافتید، یقین داشته باشید كه دین بر حق در زمان كنونی اسلام است ، در این مسیر كتاب های آموزش و تبیین عقاید در سطوح مختلف نوشته شده است(كه به برخی  اشاره می كنیم).

 

برخی از كتاب های مفید در این خصوص :

ـ اصول عقاید، آیت اللّه مصباح یزدی . انتشارات موسسه امام خمینی

- آموزش كلام اسلامی ، محمد سعیدی مهر ، نشر طه

- توحید ، شهید مطهری ، نشر صدرا

- سيري در ادله اثبات وجود خدا ،محسن غرويان.

- تبيين براهين اثبات وجود خدا ،آيت الله عبدالله جوادي آملي. نشر اسراء .

- خدا و علم، ژان گيتون ؛ دفتر نشر تبليغات اسلامي .

لقاء الله چیست؟
لقاء الله به معنی فنای در اسما و صفات الهی و مشاهده احاطه قیومی حق و فنای ذات خود و به طور عیان، وجود خویش و جمیع موجودات را سایه حق دیدن است.

لقاء الله چیست؟

 لقاء الله به معنی فنای در اسما و صفات الهی و مشاهده احاطه قیومی حق و فنای ذات خود و به طور عیان، وجود خویش و جمیع موجودات را سایه حق دیدن است .

در ملاقات ممكن الوجود با خداوند ،اصل ملاقات حقیقتا وجود دارد. لكن نحوه آن باید به شكلی باشد كه لایق ملاقات كننده و ملاقات شونده باشد. به این دلیل معنای تقرب  الهی برای لقا  صحیحتر به نظر میرسد.(1)

 لقای رب عبارت است از نیل به مقام قرب پروردگار . مقام قرب ، نزدیكی ارزشی هر چه بیش تر به صفات حضرت حق است كه از طریق تحقق و بروز و ظهور صفات الهی در آدمیان صورت میگیرد.

 انسان به میزانی كه روح و صفات خداوندی را در خود متجلی كند و به معنای دیگر استعدادهای فطری و انسانیاش را محقق سازد، به خدا نزدیك تر شده و به مقام قرب و لقای حق نایل آمده است. لقای الله بیانگر یك جهت گیری و نشانه یك خط سیر معین در روند تعالی وجودی آدمی است .

با توجه به آیات قرآنی، همه موجودات در حركت به سوی لقای حضرت حق‏اند؛ هر چند لقا تا لقا فرق می‏كند،(2) به این معنا كه هر موجودی به تناسب ابزار وجودی و مسیر و حركت خود، به لقا نایل می‏شود.

بر این اساس، انسان‏ها نیز با توجه به اختلاف مسیر و گوناگونی حركت های شان، لقای های متفاوتی خواهند داشت. كسی كه در مسیر حق باشد، خداوند را با اسمای رحمتش ملاقات می‏كند . فردی كه در مسیر باطل قدم گذاشته و حركت كرده است، خداوند را با اسمای غضبش ملاقات خواهد نمود.

 بهشت و جهنم از آثار اسمای الهی است . صرف یك عناوین قراردادی نبوده، بلكه منشأ آثار ربوبی در جهان هستی‏اند . در واقع كل وجود، آثار و جلوههای اسمای الهی است.

 تفاوت لقای های انسان با اسمای الهی موجب و منشأ بهشت و جهنم می‏گردد؛ یعنی، بهشت و جهنم در اصل از كیفیت ملاقات‏ها با اسمای الهی نشأت می‏گیرد. لقائی هست كه معنایش "بهشت" می‏شود . لقائی هست كه معنایش "جهنم" می‏شود. كسی كه خداوند را با اسمای رحمت ملاقات می‏كند، آثار آن رحمت‏ها همان بهشت است . اگر لقا با اسمای غضب باشد، آثارش جهنم خواهد بود.(3)

در باب  چیستی لقاء الله  عارف برزگ  و حكیم سترگ معاصر امام خمینی  سخن شنیدنی دارد:

 آنان كه راهی برای لقاءالله و مشاهده  جمال و جلال حق باز گذاشته اند و مدّعی این مقام هستند،می گویند (شخصی كه راه خود سازی و تهذیب نفس و سلوك الی الله را در پیش گرفته)پس از تقوای تامّ تمام و اعراض كلّی قلب از جمیع عوالم و رفض نشأتین و قدم بر فرق انّیّت و انانیّت گذاشتن و توجه تامّ و اقبال كلی به حق و اسما و صفات آن ذات مقدس كردن و مستغرق عشق و حبّ ذات  مقدس شدن و ارتیاضات قلبیه كشیدن ،یك صفای قلبی از برای سالك پیدا شود كه مورد تجلیات اسمائیه و صفاتیه گردد،و حجاب های غلیظی كه بین عبد و اسما و صفات بود ،خرق شود و فانی در اسما و صفات گردد.(4)

خلاصه سخن امام :  سالك ،وقتی با ریاضت های مشروع،به خلوص قلبی كامل رسید و از خود بینی و خود خواهی و خود ستایی گذشت، بلكه "خود"نفسانی را زیر قدم هایش محو و نابود كرد و از آخرت و حتی از بهشت و نعمت های آن نیز دل كند و فانی و ذوب در خدا گشت  و تنها او را طلب كرد و جز او را ندید،  صفا و نورانیتی در قلبش پدید می آید كه اسما و صفات عینی و خارجی  خدا را مشاهده می كند.تجلیات انوار اسما و صفات الهی، او را تحت تأثیر و احاطه  خود قرار می دهد0

در نگاه امام خمینی  لقاءالله  یعنی  محل تجلیات ذاتی و غیبی خدا قرار گرفتن ، مشاهده  باطنی ذات پاك پروردگار با چشم دل و بصیرت درون0 در مرحله پیش سالك به مرتبه ای از كمال قدسی صعود كرده بود كه اسما و صفات الهی را مشاهده می كرد.تجلیات انوار آن، او را متأثر می ساخت . ممكن است سالكی بتواند از آن منزل و مرتبه نیز عروج كند و حجاب های نوری اسمائی و صفاتی را نیز كنار زند. به تجلیات ذاتی غیبی نایل گردد ؛اگر چه نیل به چنین مرتبه ای بسیار سخت و مشكل است 0

امام خمینی در این باره می نویسد:از برای بعضی از ارباب سلوك ممكن است حجاب نوری اسمائی و صفاتی نیز خرق گردد. به تجلیات ذاتی غیبی نایل شود. خود را متعلق و متدلّی به ذات مقدس ببیند. در این مشاهده، احاطه  قیومی حق و فنای ذاتی خود را شهود كند. وجود خود و جمیع موجودات را ظل(سایه)حق ببیند. (5)

بنابراین  لقای رب و رسیدن  به خدا عبارت است از نیل به مقام قرب پروردگار. مقام قرب نیز  نزدیكی معنوی هر چه بیش تر به صفات و ذات حضرت حق است . نخست از طریق تحقق و بروز و ظهور انوار صفات  و اسمای الهی ؛ پس از آن، تجلیات انوار ذات قدسی،در جان و روح و قلب سالك و عارف،پدید می آید.

 انسان به میزانی كه روح و صفات خداوندی را در خود متجلی كند و استعدادهای فطری و انسانیاش را محقق سازد،به خدا نزدیك تر شده و به مقام قرب و لقای حق نایل آمده است. لقاء الله بیانگر یك جهت گیری و نشانه یك خط سیر معین در روند تعالی وجودی آدمی است .

پینوشتها:

1.   ملكی تبریزی  رساله لقاء الله،   انتشارات  آل علی،  1382 ش،  قم ، ص 6 - 7.

2.  انشقاق (84) آیه 6 و 12؛ فرقان (25) آیه 21؛ كهف (18) آیه 105؛ فصلت (41) آیه 54؛ رعد (13) آیه 2.

3.  الرحمن (55) آیه 46؛ نازعات (79) آیه 40؛ بقره (2) آیه 155 و 157؛ تغابن (64) آیه14؛ نساء (4) آیه 100.

4.  امام  خمینی، چهل حدیث. نشر موسسه آثار امام خمینی، 1387 ش ،ص453.

5.  همان.

چرا خداوند از خود برای ما نمی گوید؟
اگر مراد شما از معرفي، ديدن با چشم و معرفي حضوري است، بايد گفت: دیدن با چشم، مخصوص موجودات مادی است كه شعاع نور از آن ها بلند شده و به چشم ما می‌رسد و ...

چرا خداوند خود را به ما معرفی نمی كند؟  و از خود برای ما نمی گوید؟

اگر مراد شما از معرفي، ديدن با چشم و معرفي حضوري است، بايد گفت:  دیدن با چشم، مخصوص موجودات مادی است كه شعاع نور از آن ها بلند شده و به چشم ما میرسد و صورت آن ها در ذهن ما نقش میبندد در نتيجه ديدن با چشم موجودي كه جسم نبوده و ويژگي هاي مادي ندارد، امري محال و غير ممكن است  آنچنانكه در قرآن مي فرمايد: "لا تدركه الأبصار وهو یدرك الأبصار وهو اللطیف الخبیر" (1) چشمها او را نمیبینند و او بینندگان را میبیند و او دقیق و آگاه است" يا در داستان حضرت موسي (ع) آمده است"وَ إِذْ قُلْتُمْ يَامُوسيَ‏ لَن نُّؤْمِنَ لَكَ حَتيَ‏ نَرَي اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَ أَنتُمْ تَنظُرُون"(2)و (نيز به ياد آوريد) هنگامي را كه گفتيد: «اي موسي! ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد مگر اينكه خدا را آشكارا (با چشم خود) ببينيم!» پس صاعقه شما را گرفت در حالي كه تماشا مي‏كرديد"اما اين  بدان معنا نيست كه ما هيچ گونه تصوري از خدا نداشته باشيم، چنان كه تا به حال روح خود را نديده ايم اما دليلي وجود ندارد كه هيچ تصوري از روح نداشته باشيم. بر اين اساس وقتي در مقام تصور روح خود بر مي آييم، هيچ گاه شكل خاصي از روح نزدمان حاضر نمي شود ،بلكه نهايتاً صفاتي از روح قابل درك است. در اين مقام مي توانيم با شناخت درست از صفات خدا تصوري اجمالي از خدا داشته، با اين تصور در مشكلات از خدا كمك بخواهيم، چنان كه ما ائمه را مشاهده نكرده، ولي از آن ها در گرفتاري ها كمك مي گيريم. حال براي شناخت صفات الهي از راه هاي متعددي مي توان كمك گرفت. خداوند در قرآن خود را با صفاتي نظير "الكريم" فَتَعَليَ اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ  لَا إِلَاهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْكَرِيم"پس بلند مرتبه است‏ خدا، فرمانرواي حق، خدائي جز او نیست صاحب عرش و بزرگوار است "لطيف" إِنَّ رَبيّ‏ِ لَطِيفٌ لِّمَا يَشَاءُ  إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الحَْكِيم" پروردگار من در انجام آنچه بخواهد دقیق است. او است دانا و فرزانه" كافي"أَ لَيْسَ اللَّهُ بِكاَفٍ عَبْدَهُ  وَ يخَُوِّفُونَكَ بِالَّذِينَ مِن دُونِهِ  وَ مَن يُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَاد"(5) آیا خدا (درنگه داري) بنده‏اش كافي نیست، تو را از غیر خدا مي‏ترسانند، هر كس را خدا گمراه كند، هیچ راهنمائي براي او نیست.

و يا "الشافی - اللطیف - الشكور - الدیان - الخالق - الخبیر - الجلیل - الجواد - التوّاب - الباعث - البرّ - الوارث - الوكیل - الوفی - الهادی - الودود -الواسع - الناصر - الرحمان - الرحیم - و ..." معرفي كرده است؛ در روايات نيز مي توان در اين باره به دعاي معروف جوشن كبير اشاره كرد به علاوه آنكه با توجه به حديث:"ُ إِنَّ لِلَّهِ عَلَي النَّاسِ حُجَّتَيْنِ حُجَّةً ظَاهِرَةً وَ حُجَّةً بَاطِنَةً فَأَمَّا الظَّاهِرَةُ فَالرُّسُلُ وَ الْأَنْبِيَاءُ وَ الْأَئِمَّةُ ع وَ أَمَّا الْبَاطِنَةُ فَالْعُقُول" ای هشام خدا بر مردم دو حجت دارد حجت آشكار و حجت پنهان، حجت آشكار رسولان و پیغمبران و امامانند و حجت پنهان عقلهای آنهاست" برخي از ويژگيهاي خداوند را مي توان با عقل شناخت.  فرض كنید از طریق براهین عقلی به این نتیجه می رسید كه وجود موجودی در راس نظام هستی ضرروی است؛ ضرورتا لازم است در راس هرم وجود موجود برتری باشد كه در بالاترین درجه وجود و پیراسته از هر نقص و عدم  باشد؛ زیرا وجود عین كمال و دارایی است. موجودی كه در اوج وجود باشد، از هیچ كمالی تهی نخواهد بود تا عدمی در ساحت وجودش راه داشته باشد؛ بر این اساس در می یابید كه واجب الوجود شما، صرف الوجود است، یعنی هیچ نقصی ندارد، پس دارای هر صفت كمالی آن هم در نهایت و اوجش خواهد بود يا فرض كنید با دیدن نظم موجود در عالم در می یابید كه خالق عالم دارای حكمت و علم بوده، زیرا بدون علم و حكمت، هماهنگ ساختن چنین مجموعه های بی نظیری از موجودات با هم و برقراری هماهنگی و هارمونی اعجاب برانگیز بین آن ها ممكن نیست؛ یا از عظمت برخی مخلوقات پی به قدرت بی اندازه خداوند می برید و ... .

 

پي نوشتها:

1. انعام (6) آيه 103.

2. بقره (2) آیه 55.

3. مؤمنون (23) آيه 116.

4. يوسف (12) آيه 100.

5. زمر (39) آيه 36.

روایتی در توحید صدوق آمده كه ابوبصیر از امام صادق علیه السّلام پرسید:
«عن أبي بصير ، عن أبي عبد الله عليه السلام ، قال : قلت له : أخبرني عن الله عز وجل هل يراه المؤمنون يوم القيامة ؟ قال : نعم ، وقد رأوه قبل يوم القيامة، ...

روایتی در توحید صدوق ص 117 آمده كه ابوبصیر از امام صادق علیه السّلام پرسید: «أخبرنی عن الله عزّوجلّ، هل یراه المؤمنون یوم القیامة؟» و حضرت پس از پاسخ مثبت و توضیح مطلب، فرمودند: «ألست تراه فی وقتك هذا: مگر هم اكنون خدا را نمی‏بینی؟». منظور از این بخش چیست؟

روایت مورد نظر به شرح زیر است:

«عن أبي بصير ، عن أبي عبد الله عليه السلام ، قال : قلت له : أخبرني عن الله عز وجل هل يراه المؤمنون يوم القيامة ؟ قال : نعم ، وقد رأوه قبل يوم القيامة ، فقلت : متي ؟ قال : حين قال لهم : ( ألست بربكم قالوا بلي ) ثم سكت ساعة ، ثم قال : وإن المؤمنين ليرونه في الدنيا قبل يوم القيامة ، ألست تراه في وقتك هذا ؟ قال أبو بصير : فقلت له : جعلت فداك فأحدث بهذا عنك ؟ فقال لا ، فإنك إذا حدثت به فأنكر منكر جاهل بمعني ما تقوله ثم قدر أن ذلك تشبيه كفر و ليست الرؤية بالقلب كالرؤية بالعين ، تعالي الله عما يصفه المشبهون والملحدون ؛ (1) ابوبصیر از امام صادق پرسید: خبر ده مرا از خدا كه آیا مؤمنان خدا را در قیامت می بینند؟

امام فرمود: آری بلكه قبل از قیامت هم خدا را دیده اند .

گوید: چه وقت؟

- آن گاه كه  آن ها را خطاب كرد و پرسید:"الست بربكم ؟ قالوا : بلی ؛ (2) آیا من پروردگار شما نیستم؟! گفتند: بلی". (چون آن ها در عالم فطرت و در كنه وجود خود خدا را دیدند و شناختند و وجودش و ربوبیتش را تصدیق كردند).

بعد امام ساعتی سكوت كرد و فرمود: همانا مؤمنان قبل از قیامت در دنیا هم او را می بینند ؛ بعد امام پرسید:

آیا تو الآن خدا را نمی بینی؟ (همین الآن اگر با تامل به هر گوشه نظر كنی آیات خدا و در ورای آیات صاحب آیات را می بینی).

گوید: فدایت شوم ، این سخن را از شما نقل كنم؟

امام فرمود: نه زیرا اگر نقل كنی  افراد ضعیف الاعتقاد و نادان كه معنای آن را به واقع نمی دانند، آن را انكار می كنند و به رؤیت و دیدن با چشم تفسیر كنند و خدا را به مخلوقات تشبیه می نمایند، در حالی كه دیدن خدا با قلب به مثابه دیدن با چشم نیست . خدا برتر از آن است كه تشبیه كنندگان و ملحدان می پندارند».

قرآن در آیات بسیاری از "لقای خدا" و "دیدن او" سخن رانده و بعضی افراد جاهل و نادان بدون مراجعه به رسول خدا و امامان به تفسیر این آیات پرداخته و آن را به دیدن با چشن تفسیر كرده اند و امام در این بیان در صدد آن است كه اصحابش را از آن تفسیر انحرافی دور كرده و به معنای حقیقی "دیدن خدا" توجه دهد و برای این توجه دادن باید فرد را به باطن و قلب خود رجوع داد و احتیاجی به تصرف در جسم و روح او نیست، بلكه باید افراد را متنبه كرد تا از خلال آیات، پی به صاحب آیات ببرند.

قبل از این هم ابوبصیر خدا را می دیده و همه انسان ها خدا را می بینند، ولی بس كه خدا وضوح دارد، متوجه نیستند و باید آن ها را از غفلت بدر آورد و توجه داد و امام در این حدیث در صدد غفلت زدایی است. 

برای اطلاع بیشتر از معنای "دیدن خدا" به: ترجمه المیزان، ج8 ، ص 309-310 ، مراجعه كنید.

پی نوشت ها:

1. صدوق ، توحيد ، قم، انتشارات جامعه مدرسین،  ص 117.

2. اعراف (7)، آیه 172.

خدا قبل از خدایی چه می کرد؟
منظور از «خدايي» در سوال شما چندان روشن نيست ؛ اگر مقصودتان كارهايي از قبيل آفرينش و تدبير عالم است ، اين سوال مبتنی بر یكی از مسایلی است كه از قدیم میان ...

خدا قبل از خدایی چه می کرد؟

منظور از «خدايي» در سوال شما چندان روشن نيست ؛ اگر مقصودتان كارهايي از قبيل آفرينش و تدبير عالم است ، اين سوال مبتنی بر یكی از مسایلی است كه از قدیم  میان فلاسفه و متكلمان مورد اختلاف بوده و آن مساله حدوث و یا قِدَم عالم از جهت زمان است. معمولاً از طرف متكلمان بر حدوث عالم و از طرف فلاسفه بر قدیم بودن عالم از حیث زمان استدلال میشود.

حال اگر ثابت كردیم كه عالم همیشه بوده و زمانی نبوده كه در آن زمان خدا وجود داشته و لكن عالم وجود نداشت، به طور طبیعی دیگر شبهه این كه خداوند پیش از آفرینش جهان(خدايي) به چه كاری مشغول بوده، بی اساس خواهد بودغ زيرا او همواره در حال خلق و خدايي بوده است .

البته این كه فلاسفه میگویند عالم قدیم زمانی است، منظورشان اصول و كلیات آن است ،نه افراد و جزییات آن، زیرا جزئیات و مصداقها به نوبه خود حادث هستند. علت این كه فلاسفه به این نظریه قایل شده اند، این است كه بر اساس نظر آن ها وقتی كه علتی را تامه فرض كردیم ،دیگر نمیتوانیم معلولش را از او جدا فرض كنیم. از این رو نمیتوان فاصله زمانی بین معلول و علت تامه فرض كرد. البته وجود معلول از این جهت كه وجودی وابسته و فقیر دارد ، در همه حال بی نیاز از علت تامه نخواهد بود. پس گرچه عالم همانند خداوند قدیم است اما این تفاوت در بین آن ها هست كه عالم تنها قدیم زمانی است ،ولی خداوند علاوه بر قدیم زمانی بودن قدیم ذاتی (وجود غنی و غیر وابسته به دیگری) نیز دارد.(1)

بر اين اساس معناي درستي براي زمان خلقت و زماني قبل از آن نمي توان جست ،زيرا هيچ گاه خداوند از خلق و فيض و ايجاد خالي نبوده و همواره اين عمل از او صادر مي شده است .پس خداوند همواره در حال خدايي بوده و تعبير قبل از خدايي در حق او صادق نيست .

 

پینوشت:

1. مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج 6، ص 105 ، انتشارات صدرا ، تهران 1374 ش.

چرا امام حسن علیه السلام صلح كرد امام حسین علیه السلام قیام؟
اين سوال از دو جنبه اعتقادي و جنبه سياسي قابل بررسي است. اگر از لحاظ اعتقادي به حجت الهي بودن ائمه معتقد باشيم و هر حركتي كه از آنها صادر شده را الهي بدانيم ...

چرا امام حسن علیه السلام صلح كرد امام حسین علیه السلام قیام؟

اين سوال از دو جنبه اعتقادي و جنبه سياسي قابل بررسي است. اگر از لحاظ اعتقادي به حجت الهي بودن ائمه معتقد باشيم و هر حركتي كه از آنها صادر شده را الهي بدانيم، هر روشي كه آن بزرگواران در پيش گرفته اند - اعم از صلح و جنگ - قابل توجيه و مورد قبول واقع خواهد شد.

ائمه اطهار عليهم السلام همه نور واحد و معصومند و مرتكب خطا و اشتباه و گناه نمي شوند و هدف آنان نيز يك چيز بوده و هست و آن عزت و اعتلاء و حفظ دين مبين اسلام مي باشد. بر اين اساس هميشه نافع ترين و بهترين راه را براي حفظ اسلام و اعتلاي كلمه حق در پيش مي گيرند و تمام دغدغه شان حفظ دين است; چه با شمشير و چه با تدبير. و حركت هر يك از آن حضرات ادامه و مكمل حركت امام ديگر بوده است. چنانكه امام حسين عليه السلام در جواب جابر كه به آن حضرت عرض كرد: نمي شود شما هم مثل امام حسن(ع) صلح كنيد؟ فرمود: «همانا برادرم به امر خدا و رسولش عمل كرد، من نيز به امر خدا و رسولش عمل مي كنم.»(1)

 اما از لحاظ سياسي و اجتماعي علت تفاوت شيوه اين دو امام مي تواند مسائل متعددي باشد كه ما در اينجا به چهار تفاوت عمده زمان امام حسن(ع) با زمان امام حسين (ع) اشاره مي كنيم:

1 - تفاوت موقعيت اجتماعي دو امام

امام حسن(ع) در مسند خلافت مسلمين بود، ولي امام حسين(ع) چنين نبود. امام حسن(ع) خليفه مسلمين است و يك نيروي طاغي و باغي عليه او خروج كرده است، كشته شدن او در اين وضع يعني كشته شدن خليفه مسلمين و شكست مركز قدرت، ولي امام حسين(ع) يك معترض به حكومت موجود بود، اگر كشته مي شد - كه كشته شد - كشته شدنش شهادتي افتخارآميز بود، همانطوريكه افتخارآميز هم شد.(2)

2 - تفاوت جو فرهنگي و افكار عمومي

زماني كه امام حسن(ع) صلح كرد، هنوز اجتماع به آن پايه از درك و بينش نرسيده بود كه هدف امام را تامين كند. در آن روز مردم كوفه تمايلي به جنگ نشان نمي دادند، بگونه اي كه وقتي امام آنها را گرد آورد و خطابه اي ايراد كرد و فرمود: آگاه باشيد معاويه ما را به كاري فراخوانده كه در آن نه سربلندي هست و نه انصاف، اگر داوطلب مرگيد سخن او را به خودش برگردانيد و با زبانه شمشير او را به محاكمه خدايي بكشيم و اگر خواستار زندگي هستيد پيشنهاد او را بپذيريم و خشنودي شما را طلب كنيم، مردم از هر سو فرياد برآوردند: مهلت، مهلت، صلح را امضا كن (3).

ولي در زمان امام حسين(ع)، مردم كوفه كه زجرهاي زمان معاويه را ديده و برنامه هاي ضد انساني، تهديد و فشارهاي معاويه عليه خود را تحمل كرده بودند، بي تاب شده و دنبال راه چاره بودند. از اين رو بلافاصله بعد از مرگ معاويه و با اطلاع از عدم بيعت امام حسين(ع) با يزيد بن معاويه حدود هيجده هزار نامه به امام حسين(ع) نوشتند و براي همكاري با آن حضرت اعلام آمادگي كامل نمودند. از نظر تاريخي اگر امام به آن نامه ها ترتيب اثر نمي داد، در مقابل تاريخ محكوم بود و مي گفتند زمينه مساعدي را از دست داد.

بنابراين از ناحيه كوفه بر امام حسين(ع) براي قيام اتمام حجت مي شود بگونه اي كه امام نمي تواند آن اتمام حجت را ناديده بگيرد، ولي در مورد امام حسن عليه السلام قضيه بر عكس است و اتمام حجت بر خلاف بود و مردم كوفه عدم آمادگي شان را اعلام كرده بودند.

3 - تفاوت ياران دو امام

امام حسن(ع) با ياران بي وفايي روبرو بود كه عده اي از آنها همچون عبيدالله بن عباس در مقابل تطميعهاي معاويه خود را باختند و به لشكر معاويه ملحق گرديدند و جمعي ديگر از آنها براي معاويه نامه نوشتند كه ما حاضريم حسن بن علي(ع) را دست بسته تحويل دهيم و در ساباط يكي از ياران وي بنام «جراح بن سنان » جلو آمد و با وقاحت تمام آن حضرت و پدر گراميش حضرت علي(ع) را متهم به شرك نمود و به ران آن حضرت با شمشير ضربه اي زد كه گوشت را شكافت و به استخوان رسيد.(4) با چنين اصحابي امام چگونه مي توانست در مقابل لشكر منسجم شام به جنگ ادامه دهد؟

امام حسن(ع) علت صلحش را نداشتن يار و ياور بيان مي فرمايد: «به خدا سوگند من حكومت را به معاويه واگذار نكردم مگر بخاطر نداشتن ياران و اگر انصار و ياراني مي داشتم، شبانه روز با او مي جنگيدم تا اينكه خداوند بين من و او حكم كند.»(5)

اما امام حسين(ع) ياراني داشت كه هر چند از نظر كميت تعدادشان اندك بود، ولي از نظر ايمان و استقامت و وفاداري نظير نداشتند; بگونه اي كه خود آن حضرت آنان را چنين مي ستايد: «من اصحابي با وفاتر از ياران خود سراغ ندارم و خانداني نيكوتر و مهربانتر از خاندان خود نمي شناسم. خداوند از جانب من به شما پاداش نيك دهد .»(6)

4 - تفاوت روحيات و رفتار معاويه و يزيد

معاويه و يزيد هر چند در اصل هدف (از بين بردن اسلام و غصب حق اهل بيت) متحد بودند و هر دو يك هدف را دنبال مي كردند ولي در رفتار و روحيه، دو تفاوت عمده با هم داشتند كه همين تفاوتها عكس العملهاي مناسب خود را از ناحيه امامان عليهم السلام مي طلبيد:

الف - كهنه كار بودن معاويه و خام بودن يزيد:

معاوية بن ابي سفيان در حل و فصل مشكلات از مهارت خاصي برخوردار بود و به اصطلاح امروزي كهنه كار و آزموده بود و بدينوسيله توانسته بود مردم شام را با خود همراه كند و افكار عمومي را با حكومت شام هماهنگ نمايد، ولي يزيد بن معاويه جواني خام و بي تجربه و فاقد اين مهارتها بود.

ب - قيافه دين گرايانه معاويه و فسق علني يزيد:

معاويه كفر را در لباس نفاق پوشانده بود و كينه اسلام و اهل بيت عليهم السلام چنان در دل او ريشه دوانده بود كه در پاسخ «مغيرة بن شعبه » كه از او خواسته بود تا قدري درباره خاندان علي(ع) و شيعيانش به عدالت رفتار كند، گفته بود: «لا والله الا دفنا دفنا; (7) به خدا قسم هدفم دفن [نام پيامبر و اسلام] است.»

اما وي با همه كينه اي كه نسبت به اسلام داشت، تظاهر به اسلام و دين داري مي نمود و ظواهر ديني را رعايت مي كرد. او نقاب دين به چهره داشت و بگونه اي عمل نمود كه مردم را دچار ترديد و دو دلي كرد.

اين روحيه معاويه، كار امام حسن(ع) را پيچيده تر نموده بود و بايد سالها مي گذشت تا چهره مزورانه معاويه براي مردم آشكار مي شد. صلح امام حسن(ع) اين مهم را بخوبي به انجام رساند و چهره واقعي معاويه و بني اميه را به مردم نشان داد. به خاطر همين روحيه حيله گرانه معاويه است كه امام حسين(ع) در مدت ده سال اول امامتش كه در زمان سلطنت معاويه واقع شده بود قيام نكردند، اما با مرگ معاويه و شروع سلطنت يزيد دست به قيام زدند.

ولي يزيد به عنوان عنصر مقابل امام حسين(ع) جواني عياش، آلوده به گناه و سگ باز بود. او با شراب خواري علني دستورات دين مبين اسلام را زير پا مي گذاشت. اشعاري كه از وي در كتب شيعه و سني در اين زمينه نقل شده، به وضوح نمايانگر اوج فساد و انحراف او مي باشد.

پي نوشت ها:

1. ابن حمزه، الثاقب في المناقب، ص 322، شيخ عباس قمي، نفس المهموم، ص 35.

2. مرتضي مطهري، سيري در سيره ائمه اطهار، ص 83 - 85 .

3. تاريخ‏ابن‏خلدون، ترجمه‏ عبدالمحمد آيتي، ج‏1، ص641.

4. شيخ مفيد، الارشاد، ج 2، ص 12.

5. طبرسي، الاحتجاج، ج 2، ص 71.

6. شيخ مفيد، الارشاد، ج 2، ص 91.

7. ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 5، ص 129 – 130.

مفاد قرارداد صلحنامه امام حسن علیه السلام چيست؟
چند منبع كهن، يكي ابن اعثم كوفي، ديگري بلاذري و سوم ابن شهر آشوب مبادرت به ياد از متن كامل صلحنامه به صورت يك معاهده رسمي كرده‏اند. مقدماتي كه درباره متن ...

مفاد قرارداد صلحنامه امام حسن چيست؟

در مورد موادي كه در صلحنامه، بين امام حسن (ع) و معاويه به امضا رسيد، در مدارك تاريخي اتفاق نظر كاملي وجود ندارد.

چند منبع كهن، يكي ابن اعثم كوفي، ديگري بلاذري و سوم ابن شهر آشوب مبادرت به ياد از متن كامل صلحنامه به صورت يك معاهده رسمي كرده‏اند. مقدماتي كه درباره متن مزبور آمده، نشانگر درستي متن مورد نظر مي‏باشد.

طبق نقل اين منابع زماني كه برخورد ميان امام و معاويه به صلح انجاميد، امام حسن (ع) عبد الله ابن نوفل را خواست و به او فرمود: نزد معاويه برو و به او بگو: «اگر مردم بر جان و مال و فرزندان و زنان خود ايمن هستند، من با تو بيعت مي‏كنم، در غير اين صورت، با تو بيعت نخواهم كرد.» عبد الله نزد معاويه رفت و (از پيش خود) به او گفت: «براي صلح شروطي وجود دارد كه بايد بپذيري. اول آن كه خلافت به تو واگذار مي‏شود در صورتي كه پس از خود خلافت را به امام حسن (ع) واگذار كني. ديگر اين كه سالانه 55 هزار درهم از بيت المال به او اختصاص دهي. در ضمن خراج دارابجرد را نيز مي‏بايد به او بدهي. مردم نيز بايد امنيت كامل داشته باشند.

معاويه اين شروط را پذيرفت و سپس دستور داد تا برگه سفيدي آورده، پايين آن را امضا كرد و آن را نزد حسن بن علي (ع) فرستاد. زماني كه عبد الله بن نوفل بازگشت و مسائلي را كه طرح شده بود بازگفت، امام به او فرمود: اما درباره خلافت پس از معاويه بايد بگويم كه من خواستار آن نيستم. درباره شرايط مالي نيز كه تو پيشنهاد كرده‏اي، اين حق معاويه نيست كه در مال مسلمانان براي من تعهدي بپذيرد.

آن‏گاه امام كاتب خود را فرا خواند و دستور داد تا متن قرار داد را به اين صورت تنظيم كند:

بسم الله الرحمن الرحيم، هذا ما اصطلح عليه الحسن بن علي بن أبي طالب، معاوية بن أبي سفيان، صالحه علي أن يسلم إليه ولاية أمر المسلمين علي أن يعمل فيهم بكتاب الله و سنة نبيه محمد صلي الله عليه و آله و سلم و سيرة الخلفاء الصالحين؛ و ليس لمعاوية بن أبي سفيان أن يعهد لأحد من بعده عهدا، بل يكون الأمر من بعده شوري بين المسلمين، و علي أن الناس آمنون حيث كانوا من أرض الله شامهم و عراقهم و تهامهم و حجازهم، و علي أن أصحاب علي و شيعته آمنون علي أنفسهم و أموالهم و نسائهم و أولادهم، و علي معاوية بن أبي سفيان بذلك‏

عهد الله و ميثاقه و ما أخذ الله علي أحد من خلقه بالوفاء بما أعطي الله من نفسه، و علي أنه لا يبغي للحسن بن علي و لا لأخيه الحسين و لا لأحد من اهل بيت النبي صلي الله عليه و آله و سلم، غائلة سرا و علانية و لا يخيف أحدا منهم في أفق من الآفاق. «1»

اين مصالحه‏اي است كه ميان حسن بن علي بن ابي طالب (ع) و معاوية بن ابي سفيان برقرار مي شود. حسن بن علي به اين شرط با معاويه صلح مي‏كند و امر خلافت را به او واگذار مي كند كه چون وفات او نزديك شد، هيچ كس را به وليعهدي خود منصوب نكند و كار خلافت را به شورا واگذار كند تا مسلمانان كسي را كه صلاح مي دانند، نصب كنند. شرط ديگر آن است كه مسلمانان علي العموم از معاويه ايمن باشند هم به دست و هم به زبان.

  شرط سوم آن است كه شيعيان و متعلقان و متصلان علي بن ابي طالب هركجا باشند از معاويه ايمن باشند و به هيچ كس از ايشان اندك و بسيار آسيب و تعرضي نرساند. بر اين جمله عهد كرد و پذيرفت معاوية بن ابي سفيان و خدا را حجت و ميثاق بر خويش گرفت و قبول كرد كه بر اين عهد و شرط وفا كند و هيچ مكر و كيد روا ندارد. حسن بن علي (ع) و برادر او حسين (ع) و هيچ كس را از فرزندان و زنان و خويشان و متصلان ايشان و اهل بيت سيد المرسلين را در سر و علانيه در حق ايشان بدي نكند و ايشان را در كل احوال هركجا در اقطار دنيا باشند ايمن دارد و نترساند. و السلام.

پي نوشت:

1. ابن اعثم كوفي،الفتوح،هند،1393ق.ج4ص158-160. بلاذري، انساب الاشراف،تحقيق محمد باقر محمودي،بيروت،1398ق، ج 3، صص 42- 41، ابن شهرآشوب، مناقب آل ابي طالب، مكتبة علامه، قم، ج 4، ص 33.

هدف اصلي از صلح امام حسن (ع)چه بود؟
1. بقاي نظام امامت 2. بقاي شيعيان 3. حفظ دين و رعايت مصلحت امت پيامبر 4. ترجيح امنيت بر اختلاف 5. تامين عزت واقعي

هدف اصلي از صلح  امام حسن (ع)چه بود؟

اهداف و دست آوردهاي صلح امام حسن به صورت اختصار خدمتتان ارائه مي شود.

1. بقاي نظام امامت:

اصليترين اثر صلح بقاي نظام امامت براي حفظ اسلام بود. امام در جواب ابوذر غفاري فرمود:« انّي لمّا رأيت النّاس تركوا ذلك الّا اهله، خشيت أن تجتثوا عن وجه الارض، فاردت ان يكون للدين في الارض ناعي؛(1)

هنگامي كه ديدم مردم جز عده‏اي اين كار (جنگ با معاويه) را ترك كردند، ترسيدم كه ريشه شما از زمين كنده شود. پس مصمم شدم تا براي دين، روي زمين فريادگري باقي بگذارم».

2. بقاي شيعيان:

امام به ابوسعيد عقيصا فرمود: «اگر صلح نميكردم، روي زمين از شيعيان ما كسي نميماند.» (2)

3. حفظ دين و رعايت مصلحت امت پيامبر:

در آن موقعيت روم شرقي آماده حمله به نظام اسلامي بود و جنگ داخلي موجب وصول آنان به هدف و نابودي اساس اسلام ميشد. (3)

امام هم ميفرمود: «ترسيدم ريشه مسلمانان از زمين كنده شود... خواستم دين خدا حفظ شود.» (4)

هر چند اين سخن عام است و ممكن است منظور غير از خطر روم شرقي باشد، ولي اصل حفظ دين در آن لحاظ شده است. امام بارها اشاره ميكرد كه مصلحت و حكمت اين كار، هر چند پنهان، خيلي مهم است. از جمله نزد معاويه فرمود: «من مصلحت امت را در نظر گرفتم و... در اين كار جز صلاح و دوام مردم را نخواستم.» (5)

4. ترجيح امنيت بر اختلاف:

امام هنگام كوچ از ساباط فرمود: «انس، آسودگي و آشتي ميان مردم از جدايي، ناامني، كينهورزي و دشمني كه شما خواهانيد، بهتر است.» (6)

5. تامين عزت واقعي:

صلح هر چند در ظاهر عقبنشيني بود؛ اما به واقع عامل عزت شيعيان و شكستناپذيري ابدي آنان شد؛ لذا امام در برابر سليمان بن صرد كه به عنوان مذل المومنين به امام سلام ميدهد، فرمود: سوگند به خدا! اگر زير دست و در عافيت باشيد، نزد من محبوبتر است از اينكه عزيز باشيد و كشته شويد.» (7)

نتيجه آنكه اقدام نظامي و تداوم جنگ فاقد دستاورد معين و قابل اعتنا بود و صلح تاكتيكي (ترك مخاصمه) نسبت به جنگ راجح بود. همينطور در مقايسه دستاورد دو طرف از صلح، دستاورد امام به مراتب بيشتر بود؛ زيرا يكي از دستاوردهاي امام، از ترك مخاصمه حفظ اصل موجوديت نظام امامت و شيعيان بود و اگر چنين نميكرد، اينها از بين ميرفت.

آنچه معاويه به دست آورد وصول به حكومت بود كه البته دوام چنداني هم نياورد و با قيام امام بعدي، به طور كلي متزلزل شد؛ اما نظام امامت با حفظ اصل امامت و موجوديت شيعه، هر چند به گونهاي حداقلي، بقاي خود را تضمين كرد و شيعيان در فرصتهاي مناسب، به بازسازي خود پرداختند.

براي آگاهي بيشتر رك احمد زماني، حقايق پنهان و سايت ولي عصر به لينكhttp://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=notepadid=24

پي نوشت ها:

1. حياة الامام الحسن بن علي، باقر شريف قرشي، دارالبلاغة، بيروت، 1413 ق، ج 2، ص 269؛ حقايق پنهان، ص 215.

2. علامة مجلسي، بحار الأنوار، بيروت – لبنان، ناشر: دار إحياء التراث العربي سال چاپ 1403 - 1983 م، ج 44، ص 1، و موارد ديگر. ر.ك.به: همان، ص 106، 57؛ و ج 85، ص 212؛ حلية الاوليأ، ج 2، ص 36؛ حياة الامام الحسن بن علي، ج 2، ص 178.

3. مهدي پيشوائي، سيره پيشوايان، قم، موسسه امام صادق (ع)، 1379  ،چاپ يازدهم، ص 97.

4. احمد زماني، حقايق پنهان، دفتر تبليغات، 1378، چاپ دوم، ص 197؛ به نقل از حياة الامام الحسن، باقر شريف قرشي، ج 2، ص 280.

5. بحارالانوار، ج 44، ص 54 و ر.ك. به: احتجاج، ج 2، ص 67.

6. كتاب الفتوح، أبو محمد أحمد بن اعثم الكوفي (م 314)، تحقيق علي شيري، بيروت، دارالأضواء، ط الأولي، 1411/1991، ج 3، ص 289 و 295.

7. ابن قتيبة الدينوري، الامامة و السياسة، تحقيق الزيني، ناشر مؤسسة الحلبي وشركاه للنشر والتوزيع، ج1، ص 141.

صفحه‌ها