پرسش وپاسخ

من چه كنم به چه كسی كمك كنم و به چه كسی نه!؟
در روایت شریف است كه فرمود: «سراج الأغنياء في الدنيا و الآخرة الفقراء؛ فقراء چراغ راه اغنیاء در دنیا و آخرت هستند».

یك روز صبح فقیری آمد در خانه مان و از من مقداری پول خواست. وی جوانی بود كه ظاهرش كمی معتاد میزد. رفتم پیش خانواده به من گفتند به او كمك نكنم چون جوان است باید برود كار كند. كمكش نكردم. چندی پیش از آن نیز مردی وارد اتوبوس مسافرتی شد كه ما با آن در حركت بودیم و تقاضای كمك كرد تقریبا چهل سال داشت دوستم گفت به او كمك نكنید كه گدا پروری می شود یعنی چنین شخصی به گدایی عادت می كند و دیگر سراغ شغل و كار نمی رود. از طرف دیگر در احادیث وروایات می خوانم ائمه اطهار(ع) بدون هیچ چشم داشتی به هر كه از آنان درخواست كمك می نمود یاری می رساندند. حتی كمك را از پشت در می دادند تا طرف چهره آنان را نبیند و شرمنده شود. من چه كنم به چه كسی كمك كنم و به چه كسی نه!؟

در روایت شریف است كه فرمود:  «سراج الأغنياء في الدنيا و الآخرة الفقراء ؛ (1) فقراء چراغ راه اغنیاء در دنیا و آخرت هستند».

در روایت دیگری از امیر المومنین علیه السلام است كه فرمود :فقیر فرستاده خدا به سمت شماست . اگر او را كمك كنید و حاجتش را برآورید، با خدا معامله كرده اید و مال خود را در راه خدا خرج كرده اید و اگر از كمك كردن به او خودداری كنید، از كمك و یاری به خدا ممانعت نموده اید. (2)

با توجه به این روایات بهتر است انسان در برخورد با كسانی كه ابراز نیاز می كنند ، در صورت تمكن مالی، آن ها را اكرام كند و ایشان را دست خالی رد نكند؛ به خصوص اگر احتمال بدهد شخصی كه ابراز نیاز می كند، راست می گوید و واقعا نیز محتاج است. در این صورت به فرموده قرآن نیز  عمل كرده است كه می فرماید :

«وَ آتِ ذَا الْقُرْبي‏ حَقَّهُ وَ الْمِسْكينَ وَ ابْنَ السَّبيلِ ... ؛ حق خويشاوند را به او بده و مستمند و در راه‏مانده را [دستگيري كن‏] و ولخرجي و اسراف مكن.» (3)

در این صورت فرقی نمی كند فقیر پیر باشد یا جوان. البته اگر بخواهید به گونه ای كمك كنید كه هم شخص جوان به گدایی عادت نكند و به جای گدایی به سراغ شغل و كار برود، می توانید به او كمك كمی كنید كه هم او را رد نكرده باشید و هم به او بفهمانید كه با گدایی كردن چیزی دست او را نمی گیرد.

اما اگر تمكن مالی ندارید و یا احتمال می دهید كه او راست نمی گوید، باز هم او را اكرام كنید و از بی احترامی و ناراحت كردن او بپرهیزید . قرآن می فرماید : «وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ ؛ (4) سؤال كننده را از خود مران».

علاوه بر این كه بهتر است با او همدردی كرده و برایش دعا كنید كه خداوند مشكلاتش را حل كند و نیاز مالی او را برطرف كند.

یك نكته :

به طور كلی ما باید صدقات و كمك های خود را به دست نیازمند واقعی برسانیم . از بین نیازمندان نیز ، فقراء فامیل و وابستگان در اولویت قرار دارند و بعد از آن ها نیازمندان از همسایگان و سپس فقراء از غیر فامیل و آشنا. البته در این بین كسانی نیز هستند كه در جمله این سه گروه قرار نمی گیرند؛ مثل كسانی كه در خیابان ها و یا در مسیر حركت مردم ابراز نیاز می كنند. در مورد كمك كردن به این افراد باید به یك نكته توجه داشت و آن این كه: گاهی تكدی گری برای بعضی از افراد شغل و عادت شده ، كه در این صورت انسان می تواند از كمك به این گونه افراد خودداری كند. ولی گاهی عادت كردن فرد برای ما ثابت نیست؛ مثل موردی كه در وسیله نقلیه در حال حركت هستیم و شخصی ابراز نیاز می كند؛ در این صورت بهتر است  به او كمك كنیم ( خصوصا اگر علایم صداقت در او دیده شود).

 

 پی نوشت ها :

1. إرشاد القلوب، الحسن بن أبي الحسن الديلمي،دار الشريف الرضي للنشر، 1412 ه. ق، ج1 ، ص 194 .

2. نهج البلاغة، الإمام علي بن أبي طالب عليه السلام، دار الهجرة للنشر - قم، ص 529 .

3. اسراء (17) آیه 26 .

4. الضحي (93) آیه 10 .

انسان در هنگام صدقه دادن، بابت از دست دادن پول خود ممكن است ناراحت شود
اگر پیدایش این گونه خطورات ذهنی كه در اصطلاح روایات از آن به «حدیث نفس» تعبیر می شود، بدون اختیار و به دور از عقیده و باور انفاق كننده، به تلف شدن مال باشد ...

می خواستم بدانم اگر كسی بابت كفاره گناهان صدقه می دهد، در هنگام صدقه دادن باید با نیت راضی و با اخلاص باشد، چون گاها انسان در هنگام صدقه دادن ، از بابت از دست دادن پول خود ممكن است ناراحت شود، كه به دل آدم می آید.آیا چنین حالتی ارزش صدقه را كلا از بین می برد یا به دل آدم آمدن چنین حالاتی طبیعی است؟

اگر پیدایش این گونه خطورات ذهنی كه در اصطلاح روایات از آن به «حدیث نفس» تعبیر می شود، بدون اختیار و به دور از عقیده و باور انفاق كننده، به تلف شدن مال باشد، ضرری به انفاق و اخلاص عمل برای خدا ندارد و از ارزش عمل كاسته نمی شود؛ ولی اگر هنگام انفاق چنین باوری داشته و یا بعداً این توهم در ذهن ایجاد شود و به تدریج در ذهن تثبیت و تقویت گردد و به باور تبدیل شود، اصل عمل را كم ارزش خواهد ساخت. از این رو، پیامبر اكرم (ص) می فرماید: «تصفیة العمل اشدّ من العمل»؛ (1) «خالص گردانیدن عمل برای خدا، از انجام دادن آن مشكل تر است». دلیل كم ارزش شدن انفاقی كه با بی رغبتی و كراهت نفس داده شود، این است كه خداوند، غنی و بی نیاز مطلق است. اگر دستور به انفاق، صدقه، كفاره، زكات و خمس و مانند آن داده، جهت تطهیر نفس و تكامل روح انسان و تقرب به كمال مطلق و نزدیك شدن به خدا است. رسیدن به این مقصد و منزل رفیع، بدون اخلاص و انگیزه و هدف الهی ممكن نخواهد بود. از این رو، قرآن كریم می فرماید: «وَ ما تُنْفِقُونَ إِلَّا ابْتِغاءَ وَجْهِ اللَّهِ؛ جز براي طلب خشنوديِ خدا انفاق مكنيد. » (2)

توضیح این كه: بر اساس آیات قرآن و روایات اهل بیت (ع)، انفاق مال در صورتی ارزشمند و مطلوب است كه در بر دارنده شرایطی باشد؛ از جمله آن شرایط  این است كه برای نزدیك شدن به خدا و خشنودی و رضای خداوند و همچنین برای تطهیر روح و تثبیت و تحكیم ملكات عالی انسانی در روح باشد. (3) این گونه انفاق كردن كه از صفات و ویژگی های مؤمنان است، همانند بذر پاشیدن در باغی است كه در نقطه بلندی قرار داشته باشد و باران های درشتی به آن برسد. در این صورت، در عین  وجود داشتن نشاط و طراوت و شادابی همیشگی در آن، میوه و محصول آن چند برابر زمین های دیگر خواهد بود. (4) ولی انفاقی كه با كسالت روحی و بی میلی یا با منت و آزار داده می شود، به بذری تشبیه شده كه بر روی قطعه سنگی افشانده شده كه روی آن قشر نازكی از خاك باشد و بر روی این سنگ، رگبار باران تندی ببارد و در نتیجه، همه را بشوید و با خود ببرد و روی سنگ را صاف و خالی از خاك و بذر كند. (5) روشن است كه افشاننده این بذر، چیزی جز حسرت و ندامت درو نخواهد كرد.

آنچه شما گفته اید، در وهله اول طبیعی است كه انسان چنین احساسی داشته باشد؛ ولی مطمین باشید كه آنچه ما در راه خدا می دهیم، از دست نمی رود و بلكه اثرش در زندگی ما بیش تر است.

موفق باشید.

 

پی نوشت ها:

1. ثقه الاسلام كليني، الكافي، دار الكتب الاسلاميه، طهران، سنه النشر: 1365 ه.ش، ج 8، ص 22.

2. بقره (2)، آیه 272.

3. بقره (2)، آیه 264.

4. همان.

5. بقره (2)، آیه 263.

آیا خدا از حق خود میگذرد؟
این تقسیمی كه در ابتدای سوال خود انجام داده اید و حق خدا را در مقابل حق مردم قرار داده اید، تعبیر درستی نیست؛ زیرا كارهایی همانند دادن صدقه به مستمندان ...

آیا انجام اعمال نیك در حق خدا (مثل نماز-روزه-ذكر و...)ثوابش بیشتر است یا انجام كارهای نیك در حق مردم (مثل دادن صدقه-مهربان بودن-كمك كردن و...)؟ مثلا فردی اكثرا در حال عبادت خدا و گفتن ذكر و ... است ولی فرد دیگر بیشتر به بنده های خدا كمك میكند و كمتر به عبادت و نمازهای مستحبی می رسد؟ كدام یك ثوابش بیشتر است؟ آیا خدا از حق خود میگذرد؟

دوست گرامی! یكی از موانع سقوط انسان كه از نظر قرآن كریم، در ردیف نماز است، خدمت به خلق خداست. اساساً آیات نورانی قرآن بر انفاق و نماز به صورت توأمان تأكید میورزد، به گونهای كه در آیات متعدّدی، در كنار تأكید بر اقامه نماز، بر رسیدگی به مخلوقات و دستگیری از بندگان خدای تعالی پافشاری كرده است.

در همین ابتدا این نكته را خدمتتان عرض كنیم: این تقسیمی كه در ابتدای سوال خود انجام داده اید و حق خدا را در مقابل حق مردم قرار داده اید، تعبیر درستی نیست؛ زیرا كارهایی همانند دادن صدقه به مستمندان، مهربانی به خلق خدا و كمك به دیگران در راستای تقرب به خدای متعال می باشد و جزء حقوق الهی محسوب می شوند و منفعت این أعمال به خود انسان باز می گردد، منتها در بعضی اعمال، خود انسان فقط بهره مند می شود و در برخی دیگر علاوه بر خودش، دیگران هم از این أعمال شایسته، همانند كمك به دیگری، بهره مند می شوند.

جایگاه متعالی خدمت به خلق خدا در تعالیم دینی:

خدمت به خلق خدا، در فرهنگ تعالیم قرآن و عترت، ارزش و ثواب فراوانی دارد. حتّی در روایات، دستگیری از دیگران و گره گشودن از مردم، نسبت به برخی اعمال عبادی نظیر حج یا عمره مستحب، از ثواب والاتری برخوردار است. اما اعمال واجب كه حق الله است، به هیچ وجه اجازه نداریم آنها را در مقابل خدمت به خلق، بجا نیاوریم.

 ابان بن تغلب میگوید: از امام صادق علیه السلام شنیدم كه فرمودند: هركس خانه خدا را طواف كند، خداوند عزّ وجلّ شش هزار حسنه برای او مینویسد و شش هزار گناه از او میآمرزد و شش هزار درجه به وی عطا میفرماید و شش هزار حاجت از او برآورده میسازد. سپس فرمودند: «قَضَاءُ حَاجَةِ الْمُؤْمِنِ أَفْضَلُ مِنْ طَوَافٍ وَ طَوَافٍ حَتَّي عَدَّ عَشْراً». (1) گرهگشایی از كار یك مؤمن، ده برابر این طواف فضیلت دارد!

اهل معرفت و اولیای الهی ارزش و فضیلت خدمترسانی به مخلوقات را درك میكنند و از این جهت، اگر یك شبانه روز خدمت به خلق خدا نكنند، گویا گم كردهای دارند. حتی مثلاً اهل دل، هنگام بارش برف و باران، نگران حیوانات در بیابان و مورچهها هستند كه گرسنه و بی سرپناه نشوند، چه رسد به فكر انسانها.

رابطه با خداوند و رابطه با بندگان او، دو بال پرواز:

آدمی برای صعود و پیشرفت معنوی و در واقع برای پرواز، محتاج دو بال است: بال اوّل: رابطه با خداوند و بال دوّم: رابطه با مردم .

كسی كه از رابطه با خداوند، منهای رابطه با مردم، بهره گیرد، مرغ یك بال است و نمیتواند حركت كند. چنانكه اگر با مردم رابطه داشته باشد و در برقراری رابطه با خداوند كوتاهی كند، قادر به پرواز و حركت نخواهد بود.

آیات بسیاری در قرآن كریم وجود دارد كه بر لزوم برقراری این دو رابطه یا برخورداری از این دو بال پرواز با جملاتی نظیر: «یقِیمُونَ الصَّلاةَ» و «مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ ینفِقُونَ» پافشاری دارد.(2) یعنی كسانی قصد دارند به سعادت و رستگاری دست یابند و در دنیا و آخرت تعالی و تكامل روحی و معنوی داشته باشند، باید اوّلاً از طریق نماز، روزه، حج، خمس، زكات و سایر واجبات و اعمال عبادی، با معبود خویش رابطه داشته باشند و ثانیاً به واسطه انفاق، با مخلوقات خداوند، رابطه برقرار سازند؛ یعنی هرچه دارند، برای خود و دیگران بخواهند و خدمتگزار خلق خدا باشند.

نكات پایانی:

1- دستورات دین مقدس اسلام هركدام در جای خود خوب و مناسب است و هر كدام اثر و نورانیت و كمال بخشی خاص خود را دارد. همان گونه كه سیری جای تشنگی را نمی گیرد و سیرابی جایگزین گرسنگی نمی شود، در تعالیم اسلام نیز نه خدمت به خلق جای نماز را می گیرد و نه نماز جایگزین خدمت به مردم می شود.

2- در مورد نمازهای مستحبی می توان گفت كه اگر با خدمت به مردم تعارضی داشته باشد به این معنا كه خواندن نماز مستحبی مانع انجام خدمت مهم و لازمی كه دیگری نمی تواند آن را انجام دهد و تنها از عهده من بر می آید در این صورت خدمت به خلق حق تقدم دارد.

3- به طور قطع هرگونه خدمت به خلق خدا هر چند به ظاهر ناچيز باشد موجب پاداش و ثواب است، چنان كه پيامبر اكرم(ص) فرموده‏اند: من رفع حجراً عن الطريق كتبت له حسنة ؛ هر كس سنگي را از راه مردم بردارد براي آن حسنه و ثوابي نوشته مي‏شود.(3) اما اگر اين خدمت از راه تعليم و هدايت ديگران باشد. ارزش فوق‏العاده‏اي دارد.

4- اقامه نماز، اهمیت به نماز شب، روزه، حج، عمره، مشهد و كربلا و به طور كلّی رابطه با خداوند متعال و اهل بیت سلاماللهعلیهم- بسیار مطلوب است و ثواب دارد، امّا كافی نیست و دوشادوش این رابطه، باید به اندازه توان به رابطه با مردم و خدمت به خلق خدا اهمیت داده شود. حتی از روایات فهمیده میشود كه ارزش و ثواب خدمت به خلق خدا، بسیار برتر و والاتر از اعمال عبادی نظیر حج و عمره است: «قَضَاءُ حَاجَةِ الْمُؤْمِنِ أَفْضَلُ مِنْ أَلْفِ حِجَّةٍ مُتَقَبَّلَةٍ بِمَنَاسِكِهَا».(4)؛ برآوردن حاجت مؤمن برتر است از هزار حج مقبول با همه آدابش.‏

پی نوشت ها:

1. ثقه الاسلام كلینی، الكافی، ج 2، ص 194، دارالكتب الاسلامیه، تهران:1365ه. ق.

2. بقره (2) آیۀ 3 و 83.

3.  پاینده، ابو القاسم، نهج الفصاحه، شماره 3018، تهران، دنیای دانش، 1382ش، 

4.  امالی، شیخ صدوق، ترجمه كمره ای، ص 237 ، انتشارات كتابخانه اسلامیه، 1362 ش.

كمك به مردم شامل چه حوزه هایی می شود؟
رَسُولُ اللَّهِ صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «هر مسلماني كه به مردم مسلمان خدمت كند، خدا از خدمتكاران بهشتي به او عطا فرمايد.»

بنا به فرمایش مرحوم آیت الله فاضل سه چیز را خدا دوست دارد ، نماز اول وقت ،نیكی به والدین ، رسیدگی به امورات مردم ، به نظر شما دلایل آن كدامند و اینكه كمك به مردم شامل چه حوزه هایی می شود ؟

توصیه های حضرت آیه الله فاضل رحمه الله بر اساس برداشت ایشان از آیات و روایات و نیز توصیه های اهل بیت به این نكات می باشد.

در روایات اهمیت بسیاری به كارگشایی و خدمت به مردم شده است (1) . دلیل توصیه بزرگان به این امر نیز بر اساس همین روایات است، از جمله :

 رَسُولُ اللَّهِ صل الله علیه و آله و سلم فرمود : أَيُّمَا مُسْلِمٍ خَدَمَ قَوْماً مِنَ الْمُسْلِمِينَ إِلَّا أَعْطَاهُ اللَّهُ مِثْلَ عَدَدِهِمْ خُدَّاماً فِي الْجَنَّةِ؛(2)

 هر  مسلماني كه به مردم مسلمان خدمت كند، خدا  از خدمتكاران بهشتي به او عطا فرمايد.

قَالَ الصَّادِقُ: وَ مِنْ صَالِحِ الْأَعْمَالِ الْبِرُّ بِالْإِخْوَانِ وَ السَّعْيُ فِي حَوَائِجِهِمْ وَ فِي ذَلِكَ مَرْغَمَةٌ لِلشَّيْطَانِ- وَ تَزَحْزُحٌ عَنِ النِّيرَانِ وَ دُخُولُ الْجِنَانِ؛ (3)

يكي از اعمال نيك خدمت به برادران است و اينكه در حوائج آن ها كوشا باشند. اين اعمال شيطان را از آدمي دور مي‏كند و از آتش دوزخ دور مي‏گرداند و وارد بهشت مي‏كند.

همان گونه كه در روایت اخیر  اشاره شد، خدمت به مردم ، منحصر به كار خاص و یا محدوده خاص نیست، بلكه تمام كارهایی را كه در راستای رفع حوائج مادی و معنوی بندگان خدا صورت پذیرد ، شامل می شود.

همچنین است نیكی به والدین كه در آیات و روایات اهمیت بسیاری به آن داده شده است.

قرآن می فرماید : وَ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ لا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً(4)؛خدا را بپرستيد، و چيزي را با او شريك مگردانيد و به پدر و مادر احسان كنيد.

امر خداوند به احترام و نیكی به والدین بلافاصله بعد از امر به اطاعت از خویش، حاكی از اهمیت موضوع است.

امام صادق(علیه السلام) میفرماید:

«ارزشمندترین و با فضیلتترین كارها سه چیز است كه عبارتند از: 1. نماز اول وقت، 2. نیكی و نگاه رحمتگونه به والدین، 3. جهاد در راه خدا».(5)

قرار گرفتن نیكی به والدین در ردیف نماز و جهاد در راه خدا، نشان دهنده ارزشمندی آن است. 

همچنین است نماز اول وقت كه این عمل نیز مورد سفارش اهل بیت است.این عمل دارای فضیلت زیاد و مورد تاكید اسلام است. پیشوایان دینی (ع) نماز خواندن در اول وقت را یكی از نشانه های شیعه بودن می دانند .

امام صادق ( علیه السلام ) فرمود: «فضیلت نماز در اول وقت بر آخر وقت , مانند برتري آخرت بر دنیا است ». (6)

پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «هر شخصي به نماز اول وقت اهمیت بدهد، براي او شادماني  هنگام مرگ و برطرف شدن هموم و غصه ها و نجات از آتش جهنم را ضامن مي شوم ». (7)

امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود: « هیچ عملي بهتر از نماز نیست . نكند چیزي از امور دنیا مانع انجام نماز در اول وقت بشود » . (8)

موفق باشید.

 

پی نوشت ها :

1.حسن بن ابي الحسن ديلمي، إرشاد القلوب، انتشارات شريف رضي، 1412 هجري قمری، ج‏1، ص 142.

2. ثقة الاسلام كليني، الكافي، دار الكتب الإسلامية تهران، 1365 هجري شمسي، ج‏2، ص 207.

3. ‏ابوالفضل علي بن حسن طبرسي، مشكاة الأنوار،كتابخانه حيدريه نجف اشرف، 1385 هجري قمری، ص 82.

4. النساء(4) آیه 36.

5. الكافی، ج 2، ص 156.

6. محمدی ری شهری ، میزان الحكمه، دار الحدیث ، ج 2 ، ص 1643.

 7. همان . ص 1642.

 8 .همان .

با همسايه بد چگونه بايد برخورد كرد؟
نیكی به همسایه یكی از راه های جلب محبت او و دفع شر او از خود می باشد و لذا در باره نیكی به همسایه روایت داریم كه: ...

با همسايه بد چگونه بايد برخورد كرد؟

یكی از توصیه های مهم  اسلام در مورد  همسایه و احترام  به آن و همسایه داری است. و از همسایه بد، بسیار نكوهش شده است.

اما راه هایی كه می توانید برای این همسایه بپیمایید را اشاره می كنیم:

نیكی به همسایه یكی از راه های جلب محبت او و دفع شر او از خود می باشد و لذا در باره نیكی به همسایه روایت داریم كه:

امام كاظم عليه السلام فرمودند:كانَ في بني إسرائيلَ رجُلٌ مؤمنٌ ، وكانَ لَهُ جارٌ كافِرٌ ، فكانَ يَرفُقُ بالمؤمنِ ويُولِيهِ المَعروفَ في الدُّنيا ، فلَمّا أنْ ماتَ الكافرُ بني اللّه ُ لَهُ بَيتا في النّارِ مِن طِينٍ ، فكانَ يَقيهِ حَرَّها ويَأتيهِ الرِّزقُ مِن غَيرِها ، وقيلَ لَهُ : هذا بما كُنتَ تُدخِلُ علي جارِكَ المؤمِن.(1)در ميان بني اسرائيل مردي مؤمن بود كه همسايه كافري داشت. او با آن مرد مؤمن رفتاري نرم داشت وبه وي نيكي مي كرد. وقتي آن كافر از دنيا رفت خداوند در دوزخ خانه اي گِلي برايش ساخت كه او را از گرماي جهنّم حفظ مي كرد و روزيش از غير دوزخ مي آمد. به او گفته شد: اين به سبب رفتاري است كه با همسايه مؤمنت داشتي.

همچنین رسولُ اللّه (ص) فرمودند:

1. أحسِنْ مُجاوَرَة مَن جاوَرَكَ ، تَكُنْ مؤمنا(2)با همسايه ات نيكو همسايه داري كن، تا مؤمن باشي.

2. ما زالَ جبرئيلُ عليه السلام يُوصِيني بالجارِ حتّي ظَنَنتُ أنَّهُ سَيُوَرِّثُهُ .(3)جبرئيل پيوسته مرا درباره همسايه سفارش مي كرد تا جايي كه گمان بردم بزودي او را ارث بَر [از همسايه اش ]خواهد كرد.

اما اگر نیكی و خوش رفتاری شما در او اثر نكرد، بررسی كنید ببینید علت بدی او در حق شما چیست و چه چیزی باعث بدی كردن او می شود ،و تا حد توان از چیزهایی كه آزار او را در پی دارد و یا زمینه آزار  او را مهیا می كند، دوری كنید.

و اگر باز فائده نداشت و هم چنان بدی می كرد ،باید ایشان را امر به معروف و نهی از منكر كنید، حال این كار می تواند توسط خودتان یا واسطه انجام شود ،و از او در خواست مراعات حال همسایگان را بنمایید.

 اگر باز هم بر بدی خود اصرار داشت، با استفاده از مراجع قانونی در مقابل شر و آزار هایش بایستید.

دو نكته را فراموش نكنید:

1. وقتی كه انسان درمشكلی گرفتار می شود ، تصور می كند كه این مشكل هیچ راه حلی ندارد ؛ ولی اگر بایك فرد باتجربه مشورت كند،راه حل هایخوبی پیدا می شود. پس از مشورت گرفتن غافل نشوید.

2. دعای "حرزیمانی" كه معروف است،صرف نظر از اعتبار سندش،دعای مجربی برای دفع ظلم است. این دعا دركتاب "صحیفه مهدیه"،تألیف سید مرتضی مجتهدی سیستانی،ازانتشارات نشر حاذق آمده است.

 

پی نوشت ها :

1. میزان الحكمه، محمدی ری شهری، انتشارات دارالحدیث، 13 جلدی، ج 2، ص 369.

2. همان، ص 391.

3. همان.

با توجه به این كه تغییر و دگرگونی در مورد خداوند محال است
آنچه مقابل غضب مي آيد محبت است و اشكال وجود تغيير در اوصاف الهي - كه در سئوال شما آمده است - در وصف محبت واضح تر و روشن تر از بخشش است. به همين سبب پاسخ را ...

با توجه به این كه تغییر و دگرگونی در مورد خداوند محال است، منظور از غضب و بخشش خداوند چیست؟

آنچه مقابل غضب مي آيد محبت است و اشكال وجود تغيير در اوصاف الهي - كه در سئوال شما آمده است - در وصف محبت واضح تر و روشن تر از بخشش است. به همين سبب پاسخ را طبق دو واژه غضب و محبت خواهيم داد. 

صفاتي كه براي خداوند بكار مي روند، گاه براي انسان هم استعمال مي شوند؛ اما نبايد فراموش كرد كه معناي بكار رفته براي ذات باري تعالي هيچ جهت نقصي را نبايد داشته باشد؛ چرا كه در جاي خود ثابت شده است خداوند متعال صفات را بطور تمام و كمال داراست و هيچ گونه نقص و عدمي در او راه ندارد. حال براي بررسي واژه غضب و محبت بايد گفت:

غضب در انسان حالتي است كه در اثر عوامل مخصوصي به فرد عارض مي‏شود و آن توأم با تأثر و تغيير حالت است. مي دانيم كه ذات باري تعالي ثابت و نامتغير است. پس بايد ديد مراد از غضب خدا - كه در بسياري از آيات آمده است - چيست؟

تدبر در آيات قرآني مخصوصا آيه شريفه: «وَ لا تَطْغَوْا فِيهِ فَيَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبِي- طه: 81 (و در مورد آن طغيان مكنيد كه غضب من به شما مي‏رسد)»، نشان مي‏دهد كه غضب خدا همان انتقام و بلا و عذاب است كه در اثر بدكاري در دنيا و آخرت بر شخص وارد مي‏شود و محققين گويند: چون غضب در خدا بكار مي‏رود، مراد از آن فقط انتقام است. در اصول كافي، ج 1، ص 10، در پاسخ امام باقر (ع) به سؤال عمر بن عبيد كه از غضب الهي در آيه فوق الذكر پرسيده بود، آورده است كه امام فرمود:

غضب خدا عقاب اوست، اي عمرو هر كه پندارد خدا از حالي به حالي در مي‏آيد، او را با صفت مخلوق وصف كرده، خدا را چيزي تحريك نمي‏كند تا او تغيير كند. (1)

به عبارت ديگر:

فرق بين غضب انسان و غضب الهي اين است كه:

خشم در انسان يك نوع هيجان و برافروختگي دروني است كه سرچشمه حركات تند و شديد و خشن مي‏شود، و نيروهاي وجود انسان را براي دفاع، يا گرفتن انتقام، بسيج مي‏كند، ولي در مورد پروردگار هيچ‏يك از اين مفاهيم كه از آثار موجودات متغير و ممكن است وجود ندارد، بلكه خشم الهي به معني برچيدن دامنه رحمت و دريغ داشتن لطف از كساني است كه مرتكب اعمال زشتي شده‏اند. (2)

 اماپيرامون محبت ويا بخشش خداوند بايد گفت:               

 در سوره بروج آيه 14 چنين آمده است: «وَ هُوَ الْغَفُورُ الْوَدُودُ» (و او آمرزنده دوستدار (بندگان) است) با توجه به آيه شريفه اين سؤال مطرح مي‏شود كه مفهوم دوست داشتن و محبت (و يا بخشش بندگان) در مورد پروردگار به چه معناست؟

ناگفته پيدا است مفهوم محبت در خدا و انسان ها متفاوت است، محبت در انسان يك نوع، توجّه قلبي و جاذبه روحي است، در حالي كه خداوند نه قلب دارد و نه روح، بنا بر اين محبّت در مورد او به معني انجام كارهائي است كه مايه خير و سعادت بندگان است، و نشانه لطف و عنايت او است.

محبّت هنگامي كه در مورد خداوند به كار مي‏رود به معني آثار خارجي آن است، و تنها در اينجا نيست كه به سراغ چنين تفسيري بايد رفت، در بسياري از اوصاف و افعال الهي، عين اين مطلب وجود دارد، مانند آنچه كه براي غضب الهي گفتيم كه خداوند، گنهكاران را «غضب» مي‏كند، به معناي اين است كه همچون يك شخص غضبناك با آن ها رفتار مي‏نمايد، وگرنه خشم و غضب كه به معني هيجان و برآشفتگي نفس آدمي است، در مورد خدا هرگز صادق نيست. (3)

 

 پي نوشتها:

1. احمد خاتمي. فرهنگ علم كلام. نشر صبا. ص17.

2. ناصر مكارم شيرازي. تفسير نمونه. تهران. دارالكتب الاسلاميه. 1374 . ج18. ص284.

3. همو. يك صد و هشتاد پرسش و پاسخ. دارالكتب الاسلاميه.ص72.

خداوند برخی را مسخره كرده است در صورتی كه مسخره كردن كار خوبی نیست؟
استهزاء به معني مصطلح بر خداوند روا نيست، زيرا ذات خداوند از عيوب و قبايح منزّه و مبرّا است. بنا بر اين، مراد از استهزاء ممكن است يكي از چهار چيز باشد: ...

با توجه به این آیه "اللَّهُ یَستهْزِئُ بهِمْ وَ یَمُدُّهُمْ فی طغْیَنِهِمْ یَعْمَهُونَ‏ "خداوند برخی را مسخره كرده است در صورتی كه می دانیم مسخره كردن كار خوبی نیست پس چرا خداوند چنین كاری می كند؟

مفسرین در تفسیر چگونگی تمسخر خدای متعال اذعان دارند كه تمسخر خدای متعال در مورد افراد منافق مشرك به معنای تمسخری كه گاهی بعضی از انسان ها نسبت به یك دیگر روا می دارند، نیست و استهزاء خدای متعال استهزائی خاص می باشد:

در این باره مناسب است به چند تفسیر از معنای استهزای الهی توجه كنیم:

در تفسیر آیه شریفه "اللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ" نوشته اند:

الف:استهزاء به معني مصطلح بر خداوند روا نيست، زيرا ذات خداوند از عيوب و قبايح منزّه و مبرّا است. بنا بر اين، مراد از استهزاء ممكن است يكي از چهار چيز باشد:

1- جزاء و عقوبت عمل آنها كه معني اللَّه يستهزئ بهم، يجازيهم و يعاقبهم باشد و تعبير به لفظ استهزاء از باب مشابهت در لفظ است مانند: وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَيْرُ الْماكِرِينَ (1) يعني يجازيهم علي مكرهم یعنی به خاطر مكرشان مجازات می شوند.

 2- استهزاء مؤمنين و ملائكه از آنها در قيامت، و اين عقوبتي است كه خداوند براي آنها مقرر داشته چنانچه اين معني از آيه شريفه: فَالْيَوْمَ الَّذِينَ آمَنُوا مِنَ الْكُفَّارِ يَضْحَكُونَ (2) (امروز مؤمنين به كفار مي خندند) استفاده مي شود و در مجمع البيان بر طبق اين مضمون حديثي از ابن عباس روايت شده كه گفت:

 "انه يفتح لهم و هم في النار باب من الجنة فيقلبون من النار اليه مسرعين حتي اذا انتهوا اليه سد عليهم و فتح لهم باب آخر في موضع آخر فيقلبون اليه من النار مسرعين حتي اذا انتهوا اليه سد عليهم فيضحك المؤمنون منهم".

  یعنی: وقتي مؤمنين داخل بهشت و كافرين داخل جهنم شدند دري از بهشت بروي كفار باز مي شود و از آتش شتابان بسوي آن مي روند وقتي رسيدند درب بروي آنان بسته مي شود و از جاي ديگر دري از بهشت باز مي شود باز به سرعت به طرف آن مي روند و وقتي رسيدند، مجددا درب بسته مي شود، سپس مؤمنان بر آنان مي خندند.

 3- مراد از استهزاء، استدراج باشد كه خداوند آنان را مهلت دهد تا در معصيت و طغيان ازدياد كنند و اينان گمان مي كنند خدا خير آنان را خواسته و سپس به عذاب سخت گرفتار كند  بنا بر اين، جملة "وَ يَمُدُّهُمْ فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ" تفسير و بيان آن است

 4- مراد از استهزاء الهي مكافات عمل آنها در دنيا باشد كه همين طور كه اين منافقان مؤمنان را استهزاء مي كنند خداوند آنان را به استهزاء و سخريه ديگران مبتلا و گرفتار خواهد نمود، مانند ظلم كه نتيجه آن در دنيا دامن گير ظالم مي شود و بالاخره دست مكافات گلوي او را به دست ظالم ديگر مي فشارد و نسبتش به خداوند از جهت اين است كه تمام امور در تحت مشيت و اراده اوست. (3)

ب:معناي استهزاء خدا سزا دادن حق تعالي به استهزاء آنان مي باشد، زيرا در ميان اعراب مرسوم است كه سزاي عمل را به نام عمل نام مي برند چنانكه در قرآن مي فرمايد جزاي سيئة سيئة است با اينكه جزاي سيئة و سزاي عمل زشت عدل است، اما از اين عدل تعبير به سيئه شده زيرا عمل را به نام آن مي خواند. (4) 

ج:مراد از استهزاء خداوند، مكافات و پاداش اعمال منافقين در دنيا است يعني همين طور كه منافقين مؤمنان را استهزاء مي كنند خداوند آنها را به استهزاء و سخريه ديگران گرفتار مي كند، مانند ظلم كه نتيجه آن در دنيا دامن گير ظالم مي شود و اما نسبتش به خدا به خاطر اين است كه تمام امور در تحت مشيت و اراده اوست.

به عقيده بعضي از مفسرين معني استهزاء در آيه مزبور اين است كه خداوند آنها را در دنيا مهلت مي دهد تا در معصيت و طغيان ازدياد كنند و آنها گمان ميكنند كه خدا خير آنان را خواسته سپس بعذاب سخت گرفتارشان ميكند و جمله يَمُدُّهُمْ فِي طُغْيانِهِمْ نيز در بيان و تفسير اين مطلب است و در حقيقت مراد از استهزاء در آيه مباركه استدراج است.

 د: مراد از استهزاء خدای متعال، همان حقارت و خواري پيش خدا است كه مترتب بر استهزاء آنان مي باشد و مجازا ت لازم استهزاء را استهزاء ناميده‏اند. (5) 

ذ:ابن بابويه در كتاب توحيد از علي بن حسن بن فضال روايت كرده گفت از حضرت رضا عليه السّلام در مورد تفسير قول خداوند كه مي فرمايد: "اللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ" سوال كردم: فرمود: خداوند آن‏ها را استهزاء نمي كند. بلكه آنان را  مجازات و كيفر نمايد و مراد از استهزاء خداوند، كيفر بخشيدن به منافقين باشد. (6)

نتیجه:

از مجموع این بیانات این مطلب به دست می آید كه شخص منافق و كافر در اثر نفاق و كفری كه مرتكب می شود، در اصل خودش را خوار و ذلیل كرده و مورد تمسخر قرار داده است و این تمسخر از طرف خدای متعال به وقت خودش آشكار خواهد شد. و چنین نیست كه معنایی كه ما از تمسخر می فهمیم، همان معنا را در مورد خدای متعال به كار بریم تا بعد قضاوت كنیم كه آیا این گونه تمسخر كردن در مورد خدای متعال اشكالی دارد یا نه!

پی نوشت ها:

1. سوره آل عمران آيه 54.

2. سورة مطففين آيه 34.

3. طیب سید عبد الحسین،أطيب البيان في تفسير القرآن،تهران،انتشارات اسلام،سال 1378 هجری شمسی،چاپ دوم، ج‏1، ص 403.

4. داور پناه ابوالفضل، أنوار العرفان في تفسير القرآن،تهران، انتشارات صدر،سال 1375 هجری شمسی،چاپ اول، ج‏1، ص 270.

5. همان، ص 271.

6. بروجردی سید محمد ابراهیم، تفسير جامع،تهران، انتشارات صدر،سال 1366 هجری شمسی،چاپ ششم، ج‏1، ص118.

آیا خداوند دیكتاتور است؟
ظاهرا معنایی كه از دیكتاتوری و جباریت به ذهن ما می رسد خودكامگی، تحمیل سلطه ظالمانه خود بر دیگران و آنان را بر خلاف میلشان در خدمت خواسته های خود گرفتن و ...

با توجه با آیه شریفه «إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ... » (انعام ،57) آیا خداوند دیكتاتور است؟

پرسشگر محترم اول باید معنای "دیكتاتور" و "جبّار" را دقت كرد تا بعد ببینیم چنین معنایی در باره خدا صادق است و آیا حاكمیت و مالكیت مطلق خداوند مصداق دیكتاتوری و جباریت است؟

ظاهرا معنایی كه از دیكتاتوری و جباریت به ذهن ما می رسد خودكامگی، تحمیل سلطه ظالمانه خود بر دیگران و آنان را بر خلاف میلشان در خدمت خواسته های خود گرفتن و به زور و با سركوب و توسل به قوه قهریه آنان را رام كردن، بدون این كه بر آنان حق آقایی كردن داشته و آنان را  مرهون منت و خدمت خویش كرده باشد.

دهخدا در تعریف  واژه دیكتاتوری  می نویسد: خودرایی، استبداد مطلق العنانی، حاكمیت مطلقه فرد یا گروه بدون این كه ملازم رضایت مردم باشد. و در تعریف دیكتاتور می نویسد: خودكامه، خودرای، مستبد، مطلق العنان. (1)

بنا بر این در دیكتاتوری چند عامل هست از جمله:

1.  مطلق العنانی مبتنی بر خواست آزاد و رهای فرد. طبیعی است كه منظور خواست فطری، معقول و پسندیده منظور نیست. زیرا حكومتی كه بر عقل و منطق و فطرت استوار باشد ، حكومت عدل است نه دیكتاتوری. اینجا خواست نفسانی و شهوانی منظور است كه افراد را در خدمت امیال نفسانی به بندگی می گیرد و حق و حقوقی برای آنان قائل نمی شود.

2. نه حق حكومت دارد و نه به رضایت محكومین حاكمیت یافته است.

3. حاكمیت خود را با زور تحمیل می كند و سركشان را سركوب می نماید.

4. خودرایی او نه به جهت علم مطلق و آگاهی او بر مصالح محكومین و رعایت آنها است بلكه بر اساس حاكمیت خواست مطلق خودش است بدون این كه علم و آگاهی داشته باشد.

با توجه به مؤلفه های بالا به حاكمیت خدا بر می گردیم.

بله، حاكمیت خدا مطلقه است و خداوند خودرأی است و نه برای خلقت و نه برای حكم و شریعت و نه برای داوری از كسی اجازه نمی گیرد و مشورت نمی طلبد. اما این مطلقه بودن و خودرایی مبتنی بر علم مطلق و آگاهی مطلق او بر مصالح است. كسی كه علم مطلق دارد و از همه مصالح با خبر است، نیازی به مشورت ندارد و با او كسی نبوده و نیست كه از او مشورت بگیرد. او در مرتبه یكتایی و یگانگی است و غیر او همه به اراده او وجود یافته اند و با او نبوده اند تا از آنان مشورت بگیرد و نیازی به مشورت نیست.

آری، خداوند حاكم مطلق است. اما بر اساس عدل و احسان نه ظلم و بیداد:

إِنَّ اللَّهَ لا يَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ (2)

خدا ذره‏اي هم ستم نمي‏كند.

وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً (3)

 پروردگار تو، به كسي ستم نمي‏كند.

او در حكومتش یا به احسان می دهد یا به عدل می گیرد. نه كسی را طلب و استحقاقی است تا به دادن طلب و استحقاقش موظف باشد و در اثر عمل نكردن به وظیفه ، ظالم باشد و نه به ظلم و بدون دلیل از كسی می گیرد یا كسی را محروم می كند .

اساس كار خدا بر رحمت و فضل و بخشش است یعنی بر افاضه ؛ نه گرفتن و حال آن كه اساس استبداد بر  ظلم، بیداد و گرفتن است.

خدا بی نیاز مطلق و مالك مطلق است و كمبود و نیازی ندارد كه بخواهد با گرفتن از دیگران، نیازش را رفع كند.

غیر خدا نه وجود دارد و نه مالكیت و دارایی ای كه خدا بخواهد از او بگیرد. غیر خدا ، هم وجود و هم همه دارایی اش را از خدا گرفته است و خدا در عین این كه به او داده، اما مالكیت خودش پابرجا است و او و دارایی اش ملك خدایند و در ید قدرت خدا، پس خدا به بخشش هم مالكیتش كم نمی شود و نقص بر نمی دارد تا بخواهد رفع نقص كند.

بنای خدا بر فضل است از این رو به بندگان وجود می دهد و به آنان می بخشد و بعد از آنان قرض می گیرد و هزینه كردن آنان برای خودشان را قرض به خدا می شمارد و چندین برابر پاداش می دهد:

مَنْ ذَا الَّذي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَيُضاعِفَهُ لَهُ أَضْعافاً كَثيرَةً (4)

كيست كه به خدا «قرض الحسنه‏اي» دهد، (و از اموالي كه خدا به او بخشيده، انفاق كند،) تا آن را براي او، چندين برابر كند؟

استبداد بر تحمیل است در خالی كه خداوند با وجود قدرت، تحمیل نمی كند. خدا راه نشان می دهد و عاقبت اعمال و رفتار و راه ها را بیان می كند و افراد را آزاد می گذارد تا خواستند بیایند و نخواستند نیایند:

ِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ فقد استَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقي‏ لاَ انْفِصامَ لَها (5)

راه درست از راه انحرافي، روشن شده است. بنا بر اين، كسي كه به طاغوت [بت و شيطان، و هر موجود طغيانگر] كافر شود و به خدا ايمان آورد، به دستگيره محكمي چنگ زده است، كه گسستن براي آن نيست.

كیفر دادن خدا هم در حقیقت كیفر دادن و شلاق زدن خدا نیست. بلكه خدا فقط به سان امانت دار امین، اعمال و عقاید و دستاوردهای خود ما را در دوره زندگی جمع كرده و بعد از مرگ و در آخرت به ما می دهد آن هم با لطف و كرمش ، بسیاری از دستاوردهای بد ما را كتمان می كند و نادیده می گیرد و ما را از تحمل آثار و نتایج دردآور آنها معاف می سازد و دستاوردهای خوبمان را زیاد كرده و تحویل می دهد.

آتش و كژدم و مار جهنم همین دروغ و غیبت و تهمت و ظلم و ستمی است كه از ما صادر شده است كه صورت ملكوتی آنها در قیامت آتش و كژدم و ... می شود.

با این خلاصه به خوبی روشن می شود مطلق العنانی خدا مطلق العنانی مستبدانه نیست. بلكه ناشی از مالكیت ، علم و رحمت مطلق اوست . خداوند چون خالق است و همه جهان ها و موجوداتشان مخلوق اویند و در جهل و نادانی غوطه وار و محتاج علم، رحمت وتدبیر او ؛ پس همه ملك اویند و او به جهت خالقیت و تدبیر،  مالك آنها است و در ملك خود تصرف می كند آن هم به احسان و عدل نه این كه بدون این كه مالكیت و صلاحیت داشته باشد بر اساس قهر و ظلم حكومت كند:

ِرَبِّ النَّاسِ مَلِكِ النَّاسِ إِلهِ النَّاس (6)

پروردگار مردم, مالك مردم و خدا و خالق مردم

پس هیچ كدام از مشخصه های دیكتاتوری در خداوند نیست. بلكه به عكس خداوند، در نهایت عدل و احسان بندگان را آفریده و نعمت داده و هدایت كرده و دعوت نموده و آزاد گذارده است.

اما آیات مورد نظر:

قُلْ إِنِّي عَلي‏ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ كَذَّبْتُمْ بِهِ ما عِنْدي ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ يَقُصُّ الْحَقَّ وَ هُوَ خَيْرُ الْفاصِلينَ  (7)

بگو:«من دليل روشني از پروردگارم دارم و شما آن را تكذيب كرده‏ايد! آنچه شما در باره آن (از نزول عذاب الهي) عجله داريد، به دستِ من نيست! حكم و فرمان، تنها از آنِ خداست! حق را از باطل جدا مي‏كند، و او بهترين جدا كننده (حق از باطل) است.»

در این آیه خداوند از زبان پیامبرش به انسان ها می گوید: من از جانب خدا بر نبوت بینه و دلیل واضح دارم و ارائه كرده ام و شما مرا دروغگو می شمارید و از من می خواهید اگر راست می گویم بر شما عذاب ببارم. ولی بدانید امر عذاب به دست من نیست و حاكمیت مطلق جهان به دست خداست و اوست كه بین حق و باطل جدایی خواهد انداخت و به حق بهترین جدایی اندازندگان است.

آیا غیر خدا را بر نازل كردن عذاب قدرتی هست؟ آیا این اعلام دیكتاتوری خداوند است یا اعلام حقیقتی كه وجود دارد و عین عدل است؟

ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاَّ أَسْماءً سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِيَّاهُ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُون (8)

اين معبودهايي كه غير از خدا مي‏پرستيد، چيزي جز اسمهايي (بي‏مسمّا) كه شما و پدرانتان آنها را خدا ناميده‏ايد، نيست خداوند هيچ دليلي بر آن نازل نكرده حكم تنها از آن خداست فرمان داده كه غير از او را نپرستيد! اين است آيين پابرجا ولي بيشتر مردم نمي‏دانند!

در این آیه حضرت یوسف خطاب به مشركان كه برای خدا در خالقیت و ربوبیت و الوهیت شریك تراشیده بودند، می فرماید اینان كه شما شریك خدا گرفته اید، اسم های بی مسما و حقیقتی اند كه نه قدرتی دارند و نه می بینند و نه می شنوند و نه توانی دارند و حاكمیت مطلق جهان فقط از آن خدا است.

آیا این بیان حقیقت است یا اعلام دیكتاتوری خداوند؟

 قالَ يا بَنِيَّ لا تَدْخُلُوا مِنْ بابٍ واحِدٍ وَ ادْخُلُوا مِنْ أَبْوابٍ مُتَفَرِّقَةٍ وَ ما أُغْني‏ عَنْكُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ عَلَيْهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ (9)

و (هنگامي كه مي‏خواستند حركت كنند، يعقوب) گفت: «فرزندان من! از يك در وارد نشويد. بلكه از درهاي متفرّق وارد گرديد (تا توجه مردم به سوي شما جلب نشود)! و (من با اين دستور،) نمي‏توانم حادثه‏اي را كه از سوي خدا حتمي است، از شما دفع كنم! حكم و فرمان، تنها از آنِ خداست! بر او توكّل كرده‏ام و همه متوكّلان بايد بر او توكّل كنند!»

در اینجا  حضرت یعقوب به فرزندان سفارش می كند كه از در های متعدد وارد شوید تا حسودان متوجه جمع شما نشوند و چشم های حسود شما را نبیند و برای شما نقشه بد نكشد ، بعد ادامه می دهد كه این سفارش های من تأثیر مستقل ندارد و اگر تاثیری بگذارد به خواست و امر خداست كه او حاكم مطلق جهان است و همه جهان در ید قدرت اوست و من و همه مؤمنان متوكل ، بر او تكیه داریم. 

ثُمَّ رُدُّوا إِلَي اللَّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ أَلا لَهُ الْحُكْمُ وَ هُوَ أَسْرَعُ الْحاسِبينَ (10)

سپس (تمام بندگان) به سوي خدا، كه مولاي حقيقي آنهاست، بازمي‏گردند. بدانيد كه حكم و داوري، مخصوص اوست و او، سريعترين حسابگران است.

این آیه هم به حاكمیت مطلق خداوند كه در قیامت ظهور و بروز آشكار دارد و همه بدان معترف می شوند، اشاره دارد.

آیات مورد نظر هیچ كدام جز حاكمیت مطلق خداوند، بر مطلب دیگری كه دلیل بر دیكتاتوری خدا باشد، دلالت نداشت و این حاكمیت مطلق هم حقیقتی است فوق همه حقایق و عین عدل و داد است.

پی نوشت ها:

1. دهخدا، لغت نامه، تهران، دانشگا تهران، 1373 ش، ص 10028.

2. نساء (4) آیه 40.

3 كهف (18) آیه 49.

4. بقره (2) آیه 245.

5. بقره (2) آیه 256.

6. ناس (114) آیه 1-3.

7. انعام(6) آیه 57.

8. یوسف(12) آیه 40.

9. همان، آیه 67. 

10. انعام (6) آیه 62.

برای محكم شدن پایه های ایمان چه كار باید كرد؟
بر هر یك از ما لازم است با عقل و استدلال، باورهای دینی خود را عقلانی نماییم و در باره آن پرسش و جو كنیم ، فكر نماییم و بررسی و دقت كنیم تا از خطر شبهات ...

اعتقاد به خدا و امور اخروی چگونه حاصل می شود و برای محكم شدن پایه های ایمان چه كار باید كرد؟

در ابتدا باید اشاره شود كه  در باره چگونگی  حصول ایمان و  اعتقادات یاد شده در پرسش وراه های تقویت  ومحكم نمودن آن باورها  جای سخن بسیار است ولی قبل از همه باید گفت :

بر  هر یك از ما لازم است با عقل و استدلال،  باورهای دینی خود را عقلانی نماییم  و در باره آن پرسش و جو كنیم ، فكر نماییم  و بررسی و دقت كنیم  تا از خطر شبهات و تردیدهای ناگهانی نجات یابیم .

البته در مراحل عالی و بالا ، اعتقاد به یك دین در معنای حقیقی آن، باور و ایمان و عقیده درونی به درستی مبانی فكری و معرفتی و دستورعمل های مرتبط با آن دین است ؛ اصولا عقیده از ماده عقد ( گره) است، یعنی چیزی كه به جان انسان گره می خورد؛ در نتیجه اعتقاد  كامل به یك دین علاوه بر ایمان درونی و فطری و باور قلبی كه انسان به شكل عادی دارد ، نیازمند تلاشی مضاعف و رسیدن به برهان و دلیل قطعی در خصوص آن است كه ایمان قلبی انسان را به درجات بالاتر و عالی تری می رساند .

 در واقع شیوه درست ورود در این عرصه آن است كه انسان با در اختیار داشتن ابزار و شرایط مناسب تحقیق ، به شكلی منطقی و صحیح و در بستری مناسب به جستجوی بی تعصب حقیقت بپردازد تا به نتیجه مطلوب برسد .

مهم ترین ابزار در این مسیر و به جهت رسیدن به این هدف مهم ، استفاده از قوه عقل كه از مهم ترین عنایات و نعمات خداوند به بشر است می باشد .به همین جهت تفكر و تامل عمیق و صحیح در بسیاری از اصول و مبانی دینی برای نتیجه گیری در این باره بسیار مهم است ؛ پس كیفیت درست اندیشیدن و چگونه اندیشیدن و موضوعاتی كه باید در آن ها تفكر كرد ،برای نتیجه گیری در این راه بسیار اهمیت دارد .چه این كه  بر اساس  اندیشه شیعی باید در اصول دین تحقیق شود . اصول دین باید براساس تعقل و تفكر و استدلال باشد؛ زیرا اصول دین زیربنای فكری مسلمان را تشكیل می­دهد. باید  زیربنا، مبتنی بر تفكر باشد. بر همین اساس خداشناسی تعبدی نیست، بلكه خدا باوری و معادشناسی، براساس منطق و عقل و استدلال می باشد. در آیات متعددی از قرآن، خداوند انسان ها را دعوت به تفكر كرده  حتی به آن فرمان  می دهد . مهم ترین موضوع تفكر نیز همان اصول و پایه های اصلی دین است. خداوند انسان را به تفكر در نظام آفرینش فراخوانده است تا با تعقل پی به اثبات خدا پی ببرد.

  مباحثی كه در آغاز رساله  توضیح المسایل آیت الله وحید خراسانی آمده ، برای پرسشگر محترم بسیار مفید و آموزنده و موثر است  (1) 

گفتنی است كه  عقل و آموزه های وحیانی اعم از قران و روایات  صحیح  حجت خدا است.  خداوند برای شناخت خود  و تامین زندگی سعادتمندانه  بشر دو راه قرار داده  یكی راه وحی و دیگری راه عقل.  در روایتی آمده:

«ان الله علی الناس حجتین: حجه ظاهره و حجه باطنه، فاما الظاهره فالرسل و الانبیاء و الائمه علیهم السلام، و اما الباطنه فالعقول؛(2)  خداوند بر مردم دو حجت دارد: یكی حجت ظاهری و دیگر حجت باطنی، اما حجت ظاهری انبیا و ائمه اند، اما حجت باطنی عقل های مردم است».

 از این رو برخی از اندیشوران بزرگ تصریح كرده اند: در برخی امور عقل معیار،  در برخی مصباح و چراغ، در بعضی دیگر مفتاح و كليد است . در مجموع عقل را در همه محورهای سه گانه معتبر است. معیار و میزان بودن عقل نسبت به برخی از امور و اصول و عقاید به گونهای است كه انسان به كمك آن ها ضرورت شریعت وحی را اثبات میكند، ولی عقل با تدبر در چشمه سار زلال وحی از تمام غبارهایی كه او را تیره و تار نماید ، پاك میشود.

بنابراین حضور عقل در دامن شریعت همانند وجود چراغ است كه آدمی را به جریان جاودان رسالت و سرچشمه جوشان شریعت هدایت میكند. با تمسك به این چراغ است كه احكام شریعت مشخص میگردد. مفتاح و كلید بودن عقل نسبت به شریعت به این معناست كه عقل بعد از آن كه به عنوان چراغ وظیفه خود را نسبت به قوانین و مقررات شریعت انجام داد و احكام شریعت را در افق هستی خود به صورت مفاهیم كلی اظهار نمود ، نیاز خود را به شریعت اذعان میكند. (3) بنابر این آنچه از راه عقل  وحی به دست می آید ، معتبر و حجت است  و انسان را به صحت آن رهنمون می كند .

پس اعتقاد  وایمان  به آموزه های یاد شده در پرسش از دو راه عقل و نقل  برای انسان حاصل می شود و  ایمان نیز  دو جنبه دارد : نظري و عملي . هر یك از آن داراي درجات و مراتبي است . اولین درجهء ایمان نظري شناخت و معرفت خدا و اعتقاد به وحدانیت او و عقیده بر این كه نظام هستي قائم به تدبیر و ارادهء او و متحرك به قدرت قیّومي او است و همهء موجودات در پیدایش و بقاء و هستي خویش به او نیازمندند. پس از آن  عقیدهء به وحي و نبوت همهء انبیا از حضرت آدم تا حضرت خاتم النّبیّین و اعتقاد به عالم برزخ وقیامت كبري و حساب و كتاب ، حشر و نشر و بهشت و جهنم از شعبه هاي ایمان نظري است .

ایمان عملي : ایمان عملي ثمرهء ایمان نظري و میوهء شناخت و آگاهي از حقیقت است وبا اموری تقویت می شودكه عبارتند از:

1- توبه :اولین مرحله از مراحل سیر به سوي خدا وتقرّب و نزدیكي به او توبه است . بدون توبه حقیقي ایمان در قلب استفرار پیدا نمي كند. حقیقت توبه ، پشیماني و ندامت ازخطاها و گناهان و كاهلي و سستي هاي گذشته است و علامت پشیماني آه و حسرت و سوز و ناله اي است كه فضاي جان و روح توبه كننده را احاطه نموده باشد، به گونه اي كه گناهانش تلخ ترین خاطرهء ذهني او و ضجر آورترین موضوعي است كه هرگاه به یاد آن مي افتد، روحش آزرده مي گردد. بنابراین ، منظور از توبه صرف گفتن ذكر نیست . تا وقتي كه شیریني و حلاوت گناه در خاطر او است استغفرالله گفتن ، نعوذ بالله ـ استهزاء نمودن خدا ـ(4)و ذكر او است . كسي كه حقیقتاً از گناه پشیمان باشد عزمي راسخ بر ترك گناه دارد. بعد از توبه ، نخستین گام و اولین شرط براي حركت و سیر به سوي خدا ترك گناه است.

2 - انجام واجبات و اطاعت از اوامر الهي: پیامبر اكرم (ص)فرمود: ریشه و اساس دین و دینداري ورع و اجتناب از گناهان است ، و ساقه و سر آن اطاعت از خداست.

ایمان به وسیله تقواي الهي و دوري از گناهان و انجام اعمال صالح تقویت مي‏گردد.

امام صادق(ع) فرمود: "ورع و پرهیز از گناه، ایمان را ثابت نگه مي‏دارد و طمع، ایمان را بیرون مي‏برد".(5)

نیز فرمود: "هر كس عملش موافق گفتارش باشد، اهل نجات است اما هر كس عملش با گفتارش (كه مي‏گوید به خدا و قیامت و... ایمان دارم) مطابقت نكند، ایمانش عاریه‏اي و مصنوعي است".(6)

3- معرفت و شناخت چهارده معصوم و توسل و ارتباط با آنان ؛ زیرا ائمه :سبیل اللّه یعني راه خدا و باب الله به معناي درب ورود به مقام الوهیت و تقرب به ذات خدا هستند. همان كه قرآن دستور مي دهد برای رسیدن به خدا از وسیله كمك بگیرید

امیرالمؤمنین (ع)در مقام تبیین آیهء مذكور فرمودند: ما اهل البیت همان خانه هایي هستیم كه خداوند دستور داده از راه درب هاي آن وارد شوید. ما اهل البیت ، هم ـ خانه هاي خداـ هستیم و هم ـ دربهاي خانه ءخدا ـ.(7)

بنابراین ، هر كس مي خواهد خدا را بشناسد و به خدا تقرّب جوید و به كمال نهایي عبودیّت و انسانیت نایل گرددباید با احادیث و معارف بلند ائمه : آشنا شود و با آن زندگي نماید و برنامهء دنیا و آخرت خویش را بر اساس تنظیم كند و بداند بدون شناخت و ارتباط و اطاعت از امامان نیل به قرب الهي میسر نیست .

 گفتنی است همان گونه كه ایمان نظري داراي درجات و مراتب است ، ایمان عملي نیز درجات و مراتب دارد. لذا امام صادق (ع)فرمود: خداوند تبارك و تعالي ایمان را به هفت شعبه تقسیم كرده است :

1 یرّ و نیكوكاري ؛ 2 صدق و راستگویي ؛ 3 رسیدن به درجه یقین ؛ 4 نیل به مقام رضا و خشنودي خدا؛ 5وفا (وفاي به عهد و پیمان هاي الهي و بیعت با پیامبر و ائمه : و قول و تعهدات مشروعي كه با انسان ها دادیم )؛ 6علم و معرفت ؛ 7 حلم و بردباري و صبر و شكیبایي .(8)

براي تقویت ایمان باید پایه هاي آن را محكم كرد. امام علی(ع) ایمان را بر چهار پایه استوار مي داند: صبر و یقین و جهاد و عدل.(9)

به طور كلي هواهاي نفساني و رذایل اخلاقي از آفات ایمان محسوب مي شوند.

بنابراین انجام واجبات و ترك محرمات و آراسته بودن به صفات خوب مثل: شكر، صبر، خوش اخلاقي، احسان، سخاوت، راست گویي، بردباري و پاك بدن از صفات رذیله مانند: تكبر،حسادت، بداخلاقي، عصبانیت و... موجب تقویت و پایداري ایمان مي‏گردد. برای مطالعه بشتر  كتاب های ذیل معرفی می شود :

 1_مهدوی كنی، نقطه های آغازین در اخلاق عملی .انتشارت فرهنگ اسلامی تهران  1376 ش

2_ محمدتقی مصباح . آموزش فلسفه  نشر سازمان تبلیغات  اسلامی  1364 ش 

3_ قرائتی، اصول عقاید، نشر موسسه فرهنگی درس هایی از قران، 1384 ش،

پی نوشت ها:

1.  شیخ حسین  وحید خراسانی  ،توضیح المسایل ، نشر مدرسه امام باقر،  قم، 1419 ق، ص21.

2. كلینی، كافی، نشر دار الكتب ا لاسلامیه، تهران،1380 ق، ج 1، ص 19.

3.  جوادی آملی،  معرفت در آینه شریعت،  نشر الزهرا، تهران، 1378 ش ، ص 211.

4.  كلیني ، اصول كافي ، نشر دار الكتبالاسلامیه تهران 1380 ق  ج 2 ص 504.

5. محمد محمدي ري شهري، میزان الحكمة،نشر دار الحدیث ، قم 1373 ش  ج 1، ص 200، ماده ایمان، شماره 1359 و 1360.

6.  همان، شماره 1356..

7.  سید هاشم بحراني ، البرهان ،نشر  دار الاحیا التراث الربی بیروت  1412 ق  ج 1 ص 190

8.  كلیني ، اصول كافي ، ج 3 ص 55 همان .

9.  نهج البلاغه،نشر موسسه امیر المومنین قم 1375 ش ،قصار 30.

چگونه مي توان فهميد آخرتي وجود دارد؟
در پاسخ سوال اول شما بايد گفت كه ما مي توانيم از طريق عقل خود يكي بودن خداي خالق جهان با خداي توصيف شده در قرآن و يا مغايرت آندو را ثابت كنيم و براي اين كار ...

ازكجا بفهميم خالق جهان همان خداي قرآن با همان صفات است؟

چگونه مي توان فهميد آخرتي وجود دارد و بين اين همه موجود زنده انسان جايگاهي كه در قرآن گفته شده را دارد

چگونه می شود فهمید كه خالق جهان همان خدایی است كه در قرآن معرفی شده است؟

در پاسخ سوال اول شما بايد گفت كه ما مي توانيم از طريق عقل خود يكي بودن خداي خالق جهان با خداي توصيف شده در قرآن و يا مغايرت آندو را ثابت كنيم و براي اين كار لازم است در ابتدا به مقايسه خداي مورد قبول قرآن و خداي مورد قبول عقل بپردازيم. قرآن كريم - كه جامع‏ترين، دقيق‏ترين و رساترين تعريف‏ها را نسبت به خداوند متعال مطرح مى‏كند - او را تنها از طريق اسما و صفاتش، براى ما باز مى‏شناساند.

 قرآن كريم در پى آن است كه در حد توان، خداوند را به كامل‏ترين وجه از طريق اسما و صفاتش، به انسان بشناساند از ديدگاه قرآن، خداوند گشايش ‏بخش و دانا، سريع‏ترين حساب گران، زنده و پاينده و والا، بزرگ و داراى حقيقت، صاحب شكوه و ارجمندى و بى‏نياز است از نظر قرآن، خداوند «متعال» است يعنى، او از هر چه در وهم ما آيد، بالاتر است و هرگز ما نمى‏توانيم حقيقت او و جمال و جلال او را - آن‏گونه كه هست - در يابيم خداوند، يكى است و جز او خدايى نيست.

 او يكتا و يگانه و هيچ چيز مثل و مانند او نيست. او پادشاه راستين جهان هستى، پاك از هر عيب، سلامت بخش، مراقب بر همه چيز، عزيز، اصلاح‏گر، ترميم كننده و شايسته بزرگى است و او بر همه چيز قادر و توانا است. او خدايى است «بخشنده و مهربان» و آن چنان خدايى است كه مهربانى و بخشايش را بر خود فرض كرده است. او در غايت بزرگى و عظمت است؛ اما به انسان از رگ گردن نزديك‏تر مى‏باشد و حتى وسوسه‏هاى نفس او را نيز مى‏داند.او خدايى است آمرزنده و نيرومند، توبه‏پذير، دوستدار، داراى نعمت، داراى رحمت، و آفريننده جهان هستى و آسمان‏ها و زمين، صاحب اختيار، مالك و مدبّر همه شؤون و پروردگار همه عالميان است. او هيچ شريكى ندارد، نه در آفرينش و سلطنت و نه در ربوبيّت و حكم كردن و نه در هيچ كمالى ديگر.

از طرف ديگر عقل انسان بر اساس ادله و براهيني همچون حدوث و نظم و امكان و وجوب و عليت و ...حكم مي كند كه  خالق جهان هستي نمي تواند كسي باشد كه نيازمند به غير و  محتاج باشد و نبايد محدود و نا توان و بي سواد و بي اراده و بي اختيار و ... باشد در نتيجه خالق جهان هستي بايد كسي باشد كه او  واجب الوجود و منشأ و علت العلل تمام  حوادث و علت ها و به وجود آوردنده تمام  مخلوقات و مدبر آنها و ناظم نظم ها و غني بالذات و مريد مطلق و يگانه و...باشد.

ما با صرف نظر از وحياني بودن قرآن و با تطبيق خداي مورد قبول عقل با خداي مورد قبول قرآن در مي يابيم كه تمام صفات و افعالي را كه عقل براي خدا اثبات مي كند قرآن براي خدا اثبات كرده است و تمام اسماء و صفاتي را كه عقل از خدا نفي مي كند قرآن نيز نفي كرده است. بنابراين ديدگاه عقل كاملا منطبق با ديدگاه قرآن است در نتيجه ما مي توانيم با استفاده از معيار عقل و  روش هاي عقلاني يكي بودن خداي خالق هستي را با خداي مورد  قبول قرآن اثبات كنيم.

در پاسخ سوال دوم شما هم گفتني است كه براي اثبات معاد هم ادله عقلي و نقلي فراواني وجود دارد و از ديدگاه قرآن معاد وعده حتمي و تخلف ناپذير الهي معرفي شده است و خداوند در قرآن از طريق براهين عقلي و نقلي و رد شبهات منكرين معاد و ذكر پديده هاي مشابه معاد مانند رويش گياهان و خواب اصحاب كهف و زنده شدن حيوانات و... به اثبات معاد پرداخته و با منكرين معاد به احتجاج پرداخته است به عنوان مثال در عده اي از آيات با منكرين معاد اين گونه احتجاج مي كند كه انكار معاد بي دليل است و پايه عقلي و منطقي ندارد و خطاب به آنها مي فرمايد:

« قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقين؛(1) بگو: اگر راست مى‏گوييد حجّت خويش بياوريد.» در آياتي ديگر انكار معاد را تنها گمان بي دليل و نادرستي دانسته و مي فرمايد:

« وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما باطِلاً ذلِكَ ظَنُّ الَّذينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذينَ كَفَرُوا مِنَ النَّار؛(2) ما اين آسمان و زمين و آنچه را كه ميان آنهاست به باطل نيافريده‏ايم. اين گمان كسانى است كه كافر شدند. پس واى بر كافران از آتش.»

از نظر عقل هم بر اثبات معاد ادله و براهين متعددي وجود دارد كه يكي از اين براهين عقلي، برهان عدالت است. توضيح برهان عدالت اين است كه در اين جهان انسانها در انتخاب و انجام كارهاي خوب و بد آزادند، از يك سو كساني يافت ميشوند كه تمام عمر خود را صرف عبادت خدا و خدمت به بندگان او ميكنند. از سوي ديگر تبهكاراني ديده ميشوند كه براي رسيدن به هوسهاي شيطاني خودشان، بدترين سمت و زشت‌‌ترين گناهان را مرتكب ميگردند.

هدف از آفرينش انسان در جهان و مجهز ساختن او به گرايشهاي متضاد و به نيروي اراده و انتخاب و به انواع شناختهاي عقلي و نقلي و فراهم كردن زمينه براي رفتارهاي گوناگون و قرار دادن وي بر سر دو راهيهاي حقيقت و باطل و خير و شرّ اين است كه در معرض آزمايشهاي بيشمار، واقع شود. مسير تكامل خود را با اراده و اختيار برگزيند تا به نتايج اعمال اختياري و پاداش و كيفر آن ها برسد. سراسر زندگي دنيا براي انسان، آزمايش و ساختن و پرداختن هويت انساني خويش است. حتى در آخرين لحظات زندگي هم معاف از آزمايش و تكليف و انجام وظيفه نيست.

اما ميبينيم كه در جهان، نيكوكاران و تبهكاران به پاداش و كيفري كه در خور اعمالشان باشد نميرسند. چه بسا تبهكاراني كه از نعمتهاي بيش تري برخوردار بوده و هستند. زندگي دنيا ظرفيت پاداش و كيفر بسياري از كارها را ندارد، مثلاً كسي كه هزاران شخص بيگناه را به قتل رسانيده است، نميتوان او را جز يك بار قصاص كرد و ساير جناياتش بيكيفر ميماند، در صورتي كه مقتضاي عدل الهي اين است كه هر كس كوچك ترين كار خوب يا بدي انجام دهد،به نتيجه آن برسد. پس همچنان كه جهان، سراي آزمايش و تكليف است، بايد جهان ديگر باشد كه سراي پاداش و كيفر و ظهور نتايج اعمال باشد. هر فردي به آنچه شايسته  است، نايل گردد تا عدالت الهي تحقق عيني يابد.(3)

اما در مورد سوال سوم شما يعني جايگاه انسان بايد گفت كه ما مي توانيم به كمك ادله عقلي و نقلي به جايگاه والاي انسان از ديگر موجودات پي ببريم به عنوان مثال  از ديدگاه قرآن انسان  خليفه خدا در روي زمين(4) و به نحو بهترين و نيكوترين وجه خلق شده است (5) و از امكاناتي چون علم و بيان(6) و... برخوردار است كه ديگر موجودات از آنها محروم هستند و ما مي توانيم با يك مقايسه و تجزيه و تحليل عقلي بين انسان و خصوصيات و ويژگي هاي او با ساير موجودات به جايگاه انحصاري او پي ببريم.

 پينوشت ها:

1. بقره(2) آيه111.

2. ص(38) آيه27.

3. محمد تقي مصباح يزدي، آموزش عقايد، نشر بين الملل، تهران، 1381ش، ص 264 ـ 266.

4. بقره(2) آيه30.

5. تين(95)آيه4.

6. الرحمن(55) آيه4.

صفحه‌ها