چرابا توجه به این که دین اسلام حق است، همه قدرت های جهان در دست غیر مسلمانان است؟

این که یک دین حق باشد، تلازمی با این مطلب ندارد که حتما دارای حکومت بوده یا در زمره قدرت های جهانی باشد یا قدرت های جهان پیرو آن باشند. پس سؤال شما دربارة تلازم و همبستگی است که در عالم واقع وجود ندارد و از این رو قابل پاسخ نیست. اگر سؤال کنید که چرا اکثر مردم با این که حق را می شناسند، در عمل از آن رویگردان بوده و الترامی بدان ندارند می گوییم : با این که فطرت انسان ذاتا حقیقت جو است، ولی بر اثر غلبه دنیا گرایی و انواع غفلت ها و نیز بر اثر گرفتاری آدمی در دام های هوی و هوس، این فطرت به فراموشی سپرده می شود و حس حقیقت جویی در انسان به خاموشی می گراید.
متأسفانه امروزه بشر به قدری در منجلاب گمراهی فرو رفته است که کمتر نشانی از حقیقت می توان در او یافت و ادیان ابراهیمی به جز نام چیز دیگر از آن ها بر جان نمانده است.
دنیا پر از مسیحی و مسلمان و پیروان موسی کلیم الله و ... است ولی تعداد واقعی ایمان آورندگان و کسانی که پیرو واقعی پیامبران بزرگ باشند، اندک اند.
بنابراین گمان نکنید دنیا اگر در دست مسلمانان نیست، در دست غیر مسلمانان ( آن هم در دست پیروان واقعی ادیان ابراهیمی) است، بلکه دنیا در دست دنیا گرایان و ناباوران و بی دینان است.
البته به نظر می رسد این خاصیت دنیا باشد و همواره باید تعداد مؤمنان از بی ایمانان کمتر باشد. در روایتی از امام صادق (ع) خطاب به «زرارة بن اعین» می خوانیم : «ای زراره مردم دنیا بر شش دسته اند : گروهی بسان شیرند، برخی گرگ ، بعضی روباه، گروهی سگ، برخی خوک و گروهی بسان گوسفندانند».
آن گاه امام در توضیح هر یک از این سمبل ها می فرمایند:
«اما شیر ؛پادشاهانندکه دو ست دارند همیشه غالب باشند و هرگز مغلوب نگردند.
اما گرگ ، بازرگانان و تجارند که وقتی می خواهند چیزی بخرند، آن را تمام و کمال دریافت می کنند، ولی وقتی بخواهند بفروشند، از آن کم می گذارند.
اما روباه؛ آنان علمای دینند که دینشان را به دنیایشان می فروشند و از این راه ارتزاق می کنند.
اما سگ؛ آن ها مردمانی هستند که دیگران از دست و زبانشان در امان نیستند، یاوه گو، بددهن، فحّاش و بی آبرویند.
اما خوک؛ فاسدان هستند که خود را به انواع و اقسام شکل ها در می آورند تا مردم را فریب دهند و به فحشا کشانند.
اما گوسفند؛ مؤمنان هستند که میان این پنج گروه زندگی می کنند. گروهی که گوشتشان دریده شده و استخوانشان در هم شکسته است. حال ای زراره، خود انصاف ده که مؤمن میان شیران و گرگان و سگان و خوکان و روبهان چگونه می تواند زیست کند؟!».(1)
از این روایت می توان دانست که مؤمنان همواره اندک و گرفتار بی ایمانان می باشند، در نتیجه جای تعجب نیست اگر قدرت های جهانی در دست غیر مؤمنان و بی ایمانان باشد.
خداوند جهان هستى را بر اساس سنّت هایى آفریده و بر اساس سنّت‏ها و قوانین الهى، جهان هستى و از جمله انسان‏ها اداره مى‏شوند. این سنّت‏ها همان گونه که خداوند در قرآن فرموده است، قابل تغییر و تبدیل نیست.
یکى از سنت‏هاى الهى براى جامعه انسانى آن است که: «خداوند سرنوشت هیچ گروهى را تغییر نمى‏دهد، مگر آن که سرنوشت خویش را تغییر دهند».(2) بر اساس این سنت الهى، انسان‏هاى نیک کردار و پیروان ادیان الهى اگر بخواهند مغلوب ستمگران واقع نشوند و حاکمان زمین بوده و زیر سلطه انسان‏هاى نابکار قرار نگیرند، باید خود بخواهند و پس از خواستن و اراده، گام‏هاى عملى براى رسیدن به این هدف را بردارند و شرایط رسیدن به آن را فراهم کرده و موانع را از بین ببرند.
باید دست از ضعف و سستى و تن به ستم دادن برداشته و هر آنچه را که براى رسیدن به مقصود و دست یافتن به حاکمیت لازم است، فراهم آورند. این جهان آن گونه آفریده شده که اگر زمانى تمام شرایط و علت یک چیز فراهم آمده و موانع آن برداشته شده باشد، معلول پدید خواهد آمد. خداوند این سنّت را تغییر و تبدیل نمى‏کند. حال اگر انسان‏هاى شایسته و درستکار در اقلیّت قرار داشته باشند و یا بسیارى از آن‏ها سلطه حاکمان نابکار را پذیرفته باشند و یا اگر نپذیرفته‏اند، کارى براى رفع آن انجام ندهند، نخواهند توانست بر جایگاه حکومت و سلطه قرار گرفته و کافران و نابکاران را مغلوب کنند. اگر در برهه‏اى کوتاه مانند زمان صدر اسلام و دوره‏اى دیگر پیروان ادیان الهى و انسان‏هاى درستکار بر قدرت و حکمرانى دست یافتند، براى آن بود که مقدّمات و شرایط لازم فراهم شده بود، نه آن که خداوند سنت خویش در جامعه انسان‏ها را تغییر داده و از راه اعجاز و یا به طور مستقیم، دست به تغییر و تبدیل زده باشد.
در ضمن باید توجه داشت که پیرو ادیان الهى بودن، دلیل بر درستکار بودن انسان و یا شایستگى او نیست. چه بسا بسیارى از انسان‏ها هنگامى که پیشرفت دین و پیروان ادیان را دیده‏اند، به سوى دین گرایش یافته و با حربه دین و دیندارى به خواسته‏هاى ناشایست خود دست یافته‏اند؛ یعنى اگر چه حتى در برخى برهه‏هاى تاریخ، ظاهراً تسلّط و حکومت با پیروان ادیان بوده و حاکمان انسان‏هاى دیندار بوده‏اند، اما حکومت به معناى تسلّط و حکومت دین و عدالت و درستکارى نبوده است. در عین حال به این نکته نیز باید توجه داشت که مغلوب بودن دینداران و انسان‏هاى درستکار در بسیارى از برهه‏هاى تاریخ به معناى مغلوبیت حقیقت دین نیست که ضعفى در دین باشد، بلکه مشکل از دینداران است که به حقیقت آموزه‏هاى دین (که آن‏ها را به درستکارى و عدالت و نفى سلطه) خوانده، آن گونه که باید عمل نکرده‏اند. حتى مى‏توان گفت پیام‏هاى اساسى ادیان بزرگ همیشه غالب و جاودانه بوده است. بعد از هزاران سال هنوز مى‏بینیم که این پیام‏ها میان انسان‏ها زنده و جاودان است. جالب آن که انسان‏هاى نابکار براى حکومت و تسلّط بر انسان‏ها، هیچگاه چهره واقعى خود را نشان نداده و سعى نموده‏اند در لباس درستى و درستکارى و عدالت، بر انسان‏ها حکومت نمایند. این خود نشانه جاودان بودن دین و پیام‏هاى الهى است که حتى نابکاران براى استمرار حکومت خویش از آن‏ها بهره مى‏برند.
از طرف دیگر اگر خداوند مى‏خواست پیامبران و انسان‏هاى شایسته تنها به حکومت و حکمرانى دست یابند و بر کافران و ستمگران تسلّط یابند، راه یافتن انسان‏ها به سوى دین و گرایش آن‏ها به دین و پیامبران الهى باشد با خلوص نیت صورت نمى‏گرفت، یعنى چون مى‏دیدند در هر حال پیامبران و انسان‏هاى برگزیده الهى به حکومت و سلطه دست مى‏یابند، آن‏ها با انگیزه‏هاى مادى به سوى دین روى مى‏آوردند و هدف پیامبران که هدایت انسان‏ها به سوى خداوند و رساندن بشر به سوى کمال و سعادت با پذیرش آگاهانه و خالصانه دین الهى بود، تحقق نمى‏یافت.
امیرمؤمنان در یکى از بخش‏هاى خطبه قاصعه مى‏فرماید: «اگر خداوند اراده مى‏فرمود، به هنگام بعثت پیامبران، درهاى گنج‏ها و معدن‏هاى جواهرات و باغ‏هاى سرسبز را روى پیامبران مى‏گشود و پرندگان آسمان و حیوانات وحشى زمین را همراه آنان به حرکت در مى‏آورد، اما اگر این کار را مى‏کرد، آزمایش از میان مى‏رفت و پاداش و عذاب بى اثر مى‏شد و بر مؤمنان اجر و پاداش امتحان شده گان لازم نمى‏شد و ایمان آورندگان ثواب نیکوکاران را نمى‏یافتند و واژه‏هاى (ایمان، کفر، خوب، بد و...) معانى خود را از دست مى‏داد... .
اگر پیامبران الهى، داراى چنان قدرتى بودند که مخالفت با آنان امکان نداشت... مستکبران در برابرشان سر فرود مى‏آوردند و تظاهر به ایمان مى‏کردند، از روى ترس یا علاقه‏اى که به مادیات داشتند. در آن صورت، نیت‏هاى خالص یافت نمى‏شد و اهداف غیر الهى در ایمانشان راه مى‏یافت و با انگیزه‏هاى گوناگون (غیر الهى و خالص) به سوى نیکى‏ها مى‏شتافتند».(3)
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------
پی نوشت ها:
1 – این روایت را مرحوم شیخ صدوق در کتاب خصال، باب السة نقل کرده است.
2. انفال(8) آیه 53.
3. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، خطبه 192، ص 389 - 387.