چرا در قرآن آشکارا ولایت حضرت على(ع) بعد از پیامبر اعلام نشده تا بین مذهب شیعه و سنى اختلاف به وجود نیاید؟
این تصور که اگر قرآن آشکارا ولایت و امامت امام على(ع) را متذکر مىشد، همنوایى و همگرایى بین مسلمانان تحقق مىپذیرفت و امت از اختلاف رهایى مىیافتند، درست و منطبق با واقعیت تاریخى نیست.
ریشه اختلافات هواهاى نفسانى است و در همه جوامع بشرى به جهت وجود هواهاى نفسانى، اختلافات گوناگون وجود دارد. مگر حضرت موسى(ع) جانشین خویش را مشخص نکرد؟ مگر حضرت عیسى(ع) جانشین خویش را تعیین نکرد؟ اما در هر دو دین اختلافات فرقهاى و مذهبى وجود دارد. در اسلام نیز وجود دارد. ریشه همه دو دستگىها به هواهاى نفسانى و خودخواهىها ختم مىشود.
براى شناخت درست این مسئله نخست لازم است شرایط، موقعیتها و ویژگىهاى جامعه اسلامى در زمان نزول وحى و قرآن را در نظر گرفت تا در پرتو آن به جامعهشناسى آن عصر و روانشناسى اجتماعى خاص آن جامعه نایل شد و از این معرفت براى تفسیر و تحلیل حوادث جامعه زمان پیامبر(ص) بهره گرفت و به چرایى پرسش مذکور پى برد.
دراین راستا مىگوییم:
واقعیّت آن است که به استثناى اندکى از مؤمنان برجسته، اکثر جامعه صدر اسلام نسبت به امامت و ولایت امام على(ع) پذیرش نداشتند، گرچه پیامبر(ص) در موارد مختلف با دشوارىهاى زیادى، ولایت آن حضرت را مطرح مىساخت و گاهى با نوعى واکنشهاى منفى و مقاومت رو به رو مىشد. دقت در آیه تبلیغ که ابلاغ امامت حضرت على(ع) است، «یا ایّها الرّسول بلّغ ما أنزل إلیک من ربّک فإنْ لم تفعل فما بلّغت رسالته واللَّه یعصمک من النّاس؛ اى رسول ابلاغ کن آنچه را که به سوى تو فرستادیم از سوی پروردگارت(امامت على(ع) پس اگر انجام ندهى، رسالتت کامل نشده است و خداوند تو را حفظ مىکند از گزند مردم».(1)
درستى این ادعا را ثابت مىکند. در ذیل آیه مذکور آمده است:
«خداوند تو را از گزند مردم حفظ مىکند»، پس معلوم مىشود که ابلاغ امامت و ولایت على(ع) با مقاومت برخى مواجه مىشود و ممکن است به پیامبر(ص) آسیبى وارد شود.
حال چرا چنین مقاومتى رخ مىداد؟ در پاسخ مىتوان گفت:
اوّلاً: بسیارى از مسلمانان آن زمان تا چندى قبل در صفوف معارضان اسلام قرار داشتند و رویاروى خود شمشیر حضرت على(ع) را دیده و برخى از بستگانشان توسط امام على(ع) در جنگهاى بدر، احد، خندق و حنین به هلاکت رسیده بودند و از این رو کینه حضرت را به دل گرفتند. این حقیقت را حضرت زهرا(س) در بیان عوامل روی گردانى مردم از امام على(ع) با واژه «نکیر سیفه»(2) بیان نمود. این واقعیت را وقتى بیشتر درک خواهیم کرد، که توجه کنیم هیچ گاه تعصّبات قبیلهاى و روابط خویشاوندى از میان اعراب رخت بر نبست، حتى در بین مسلمانان اولیه که سالها با پیامبر و تعالیم اسلام بودند.
روح و تعصّب قبیلگى از مهمترین عوامل تعیین رفتار مسلمانان و اعراب آن زمان به ظمار می آید.
ثانیاً: در آن زمان تفکرات و سنن غلط جاهلى به طور کلى ریشه کن نشده بود، بلکه هنوز بر اندیشه و فرهنگ مردم رواج داشت که از جمله فرهنگ، معیار قرار دادن سن بود؛ مىگفتند: فردى که زیر سن چهل قرار دارد، نمىتواند به مقام فرمانروایى نایل گردد. پیامبر(ص) کوشید این فرهنگ غلط را نابود کند. حضرت «زید بن حارثه» را به فرماندهى لشکر اعزامى به تبوک برگزید. آنان گفتند: این انتصاب شایسته نیست، چون سن او کمتر از چهل سال است. نیز در روزهاى پایانى زندگى خویش فرماندهى لشکر را به «اسامة بن زید» سپرد اسامه هم از سن کم بهرهمند بود. آنان بار دیگر اعتراض نمودند. حال مىخواهد على(ع) را جانشین قرار دهد، باز اعتراض هست، چرا که در فرهنگ جاهلى امور جامعه و مسئوولیتها بر اساس لیاقت و حق مدارى پى ریزى نشده بود.
ثالثاً: بر اثر تبلیغات سوء دشمنان و بر اساس ریشه دارى تعصبات و تفکرات قبیلهاى، این فکر در سطح جامعه شایع و رایج بود که پیامبر (ص) در صدد است خویشان خود را براى همیشه بر مسند قدرت و حکومت بنشاند! خدمات ارزنده پیامبر(ص) را نوعى بازى سیاسى تفسیر مىکردند که این همه سعى و کوشش براى آن است که خود و خاندان خویش را به چنگ اندازى بر حکومت نایل گرداند. این امر تا این حد در افکار عمومى جا باز کرده بود که در روز غدیر، پس از آن که پیامبر(ص) على را به جانشینى معرفى کرد، یکى فریاد زد: «خدایا، محمد به ما گفت: از سوى خدا آمده و کتاب الهى آوردهام و ما پذیرفتیم، اکنون مىخواهد داماد و پسر عم خود (على) را بر ما حاکم و مستولى گرداند. اگر او راست مىگوید، سنگى از آسمان بر سر ما فرود آر و ما را بکش!».(3)
حال اگر در چنین وضعیتى با صراحت، قرآن از ولایت و امامت امام على(ع) سخن مىگفت، نه تنها موجب وحدت و همگرایى نمىشد، بلکه ممکن بود مانعى در مسیر حرکت تکاملى و گسترش اسلام باشد، و در آغاز رشد، اسلام تحریف شود و دگرگونى در آیات پدید آید. در همین راستا است که در صدر اسلام، به ویژه هنگام رحلت پیامبر(ص) نسبت به ایشان بى حرمتى شد و «عمر» در حضور پیامبر در آخرین پنجشنبه عمر پیامبر، آن گاه که فرمود: «کاغذ و قلم بیاورید تا وصیتى کنم، گفت: سخن پیامبر اعتبارى ندارد و ما را به آن نیازى نیست،کتاب خدا(قرآن) ما را کفایت مىکند! عمر این سیاست را هنگام خلافت خود نیز به شدت دنبال کرده و از نوشتن احادیث پیامبر(ص) جلوگیرى مىکرد.
بى حرمتى به روایات پیامبر(ص) بدین جهت بود که در سخنان حضرت با صراحت امامت امام على(ع) آمده است، حال اگر در قرآن همین صراحت وجود مىداشت. دیگر سخن از قبولى یا کفایت کتاب خدا وجود نمىداشت و کمتر حکومتها در پى حفظ و جلوگیرى از تحریف قرآن گام بر مىداشتند و انگیزهها براى تغییر آن بیشتر مىشد.
با وجود تبلیغات سوء و فضاى فرهنگى موجود آن عصر، پیامبر(ص) امر جانشینى را تنها به قدرى که براى جویندگان راه حق اتمام حجت شود، بیان نمود، و آن را در منبع سنت به طور روشن و در منبع وَحْیانى قرآن به صورت کلّى و همراه با تفسیر آن توسط سنت بیان نمود، در عین حال که با دلایل عقلى مورد تأیید قرار مىگیرد؛ بنابراین بیش از این به مصلحت نبود، چون ممکن بود این امر سیاسى سدّى در راه حفظ و گسترش اسلام ایجاد نماید.
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------
پى نوشتها:
1. مائده (5) آیه 65.
2. مجلسى، بحارالانوار، ج 43، ص 158.
3. تفسیر نمونه، ج 7، ص 152 - 153.