جلوههای عزتمندی در نهضت حسینی کداماند؟
با مطالعه منابع معتبر درباره نهضت حسینى و با شنیدن نامکربلاى حسین(ع) ، اولین عنصری که در ذهن تداعى مىشود، عزّتمندی است.
اگر قدم را از نهضت عاشورا فراتر گذاشته و به بررسى سیره آن حضرت(ع) در سرتاسر زندگىاش بپردازیم، بهوضوح شاهد حضور این عنصر در سرتاسر زندگى آن بزرگوار خواهیم بود. به گونهاى که اگربخواهیم تجلّىصفت کمال در زندگى امام(ع) را به عنوان لقب حضرت برگزینیم، شایدمناسبترین گزینه آن است که حضرت را « عزیز» لقب دهیم.
این عنصر در نهضت حسینى همانند یک میدان مغناطیسى قوى عمل کرده، اطرافیان حضرت(ع) همچون اصحاب و خویشان را در گسترة خود قرار داده است.
عزت در لغت:
اصل واژه عزّت در کلام عرب به معناى سخت، محکم و استوار بودن است که همگى آنان معناى واژه صُلب مىباشد.
این واژه در آغاز در توصیف جمادات به کار مىرفت، چنان که مىگفتند:
«اَرْضٌ عزاز»(1) یعنى زمین محکم و استوار.
راغب در تعریف آن مىگوید:«العزّة حالة مانعة للانسان مِن أن یُغلَب»؛(2)
عزّت حالتى است که باعث مىشود کسى نتواند بر انسان غلبه کند.
زجاج در تعریف عزیز مىگوید: «هو الممتنع فلا یغلبه شىء»(3)؛ عزیز کسى است که چیزى بر او غلبه نمىکند.
بعضى آن را با واژههایى چون رفعت، قوّت، غلبه و شدّت معناکردهاند.(4)
عزت به این معنا نوعى ارزش محسوب شده، بیانگر حالت و صفتى پسندیده در یک موجود مىباشد.
در دیدگاه قرآن کریم، عزت راستین که به معناى غلبه، قوّت، استوارى و بزرگى مىباشد، تنها از آن خداوند و نزد اوست. «فان العزّة للّه جمیعاً».(5)
کسانى که مانند پیامبر و مؤمنان در راه الهى گام بر مىدارند، از عزت الهى بهرهمند مىشوند:
«ولله العزة و لرسوله و للمؤمنین؛ عزت برای خدا و رسولش و مومنان است.» (6)
حال با بررسى گفتار و رفتار امام حسین(ع) عزتطلبى راکه محور زندگانى حضرت به حساب می آید، در دو بخش سیره نظری و عملی پی می گیریم:
أ) عزت در کلام امام:
مهمترین نکته درباره عزّت از دیدگاه امام تأکید ایشان بر این اصل قرآنى است که عزت واقعى در انحصار خداوند است و هر کس قصد کسب عزت دارد باید به او متمسک شود. چنانچه در دعاى معروف عرفه این چنین با خداوند مناجات مىکند:
«یا من خصَّ نفسه بالسمّووالرفعة و اولیاؤه بعزّه یعتزّون؛اى کسى که خود را به جایگاه بلند و ارجمند اختصاص دادهاى به گونهاى که دوستانت با تمسّک به عزت تو کسب عزت مىکنند.»(7)
نیز مىگوید:
«یا مَنْ دَعَوْتُهُ...ذلیلاً فَاَعَزَّنى؛ اى کسى که من او را در حالت ذلت خود فرا خواندم و او مرا عزیز گردانید.»(8)
و در جاى دیگر در مقام بیان انحصار مىگوید:
«انت الذى اَعْزَزْت؛تنها تو هستى که عزیز مىگردانى.»(9)
طبق این دیدگاه در راه کسب عزت، تمسّک به هر چه غیر خدایى است تمسک بهامر پوچ و فنا شدنى است .
حضرت مرگ در راه کسب عزّت حقیقى را بر زندگانى ذلّت بارى که در راه کسب عزّت دروغین سپرى شود، برتر مىداند و مىگوید:
«موت فى عزّ خیرٌ من حیاة فى ذلّ» (10).
چنین مرگى را سعادت دانسته و حیات ذلت بار در زیر بار ستم ظالمان را جز دلتنگىنمىداند:
«إنّى لا ارى الموت الا سعادة و الحیاة معَ الظالمین الاّ بَرما»(11)
هنگامى که او را از مرگ مىترسانند، بر مىآشوبد و مىگوید: مرگ در راه کسب عزت و زنده کردن حق، به جز زندگانى جاوید نیست:
«...ما اهون الموت على سبیل نیل العزّ و احیاء حق، لیس الموت فى سبیل العزّ الاحیاة خالدة و لیست الحیاة مع الذلّ الا الموت الذى لا حیاة معه»(12).
آرى عزتى که به خدا متصل باشد، نه با مرگ و کشته شدن و نه با هیچ وسیله دیگرى قابل زوال نیست:
«مَرحباً بالقتل فى سبیل الله و لکنکم لا تقدرون على هدم مجدى و محو عزّى و شرفى فاذاً لا ابالى بالقتل؛ خوشا مرگ در راه خدا، اما شما (با کشتن من) نخواهید توانست مجد و عزت و شرفم را نابود کنید، پس چه باک از مرگ».(13)
ب) عزت در مرام:
مرام و سیره امام حسین(ع) چنان با عزت سرشته شده است که جدایی آن دو از همدیگر نشدنی است.
امام(ع) چنان این اصل را بر تمامى اعمال و رفتار خود حاکم کرد، که حتى در آخرین لحظات زندگانى حاضر نشد لباسى بر تن نماید که در آن روز مردمان خفیف و خوار آن را بر تن مىکردند.
حضرت در واپسین دقایق زندگانى خود براى آنکه پس از شهادت، بدنش برهنه نماند، درخواست لباسى کمارزشی از خاندان خود کرد. نوعى شلوارک براى حضرت آوردند، اما آن را نپذیرفت و فرمود:
«لا، ذاک لباس من ضربت علیه بالذلّة؛ نه، این لباس کسى است که دچار ذلّت شده است.»(14)
جلوههایی از عزتمندی حسینی:
1.عزتمندی در برابر ولید:
هنگامى که امام(ع) در مجلس خصوصى ولید از بیعت با یزید سر باز زد، مروان بن حکم او را تهدید به قتل کرد، امام بر آشفت و فرمود:
«به خداوند سوگند! اگر کسى بخواهد گردن مرا بزند، پیش از آنکه موفق به این کار شود، زمین را از خونش سیراب خواهم کرد، (اى مروان) اگر خواستى درستی سخن مرا دریابى، قصد کشتن من را کن تا به تو نشان دهم.»(15)
آنگاه خطاب به ولید کرده و عزّت خود و ذلت یزید را یادآور شد و بیعت همگنان خود با امثال یزید را غیر ممکن دانست:
«ایها الامیر! انا اهل بیت النبوة و معدن الرسالة و مختلف الملائکة و بنا فتح الله و بنا ختم و یزید رجل فاسق شارب خمر قاتل النفس المحترمة معلن بالفسق. مثلى لا یبایع لمثله»(16).
2.عزتمندی در برابر معاویه:
از بزرگترین سرافکندگىهاى بزرگان قریش و از جمله بنى امیه آن بود که در جریان فتح مکه در سال هشتم هجرت، پیامبر اکرم (ص) با آنکه مىتوانست همه آنها را از دم تیغ بگذراند، بر آنها منت نهاده و آنها را آزاد کرد. از آن هنگام آنها با عنوان «طلقاء» یعنى آزادشدگان معروف شدند، که ننگ ابدى را براى آنها به ارمغان آورد.
حضرت على(ع) در نامه خود با معاویه این ننگ را به او یادآور شده و مىنویسد: «و لا ابوسفیان کابى طالب و لا المهاجر کالطلیق؛ ابوسفیان (پدرت) مانند ابوطالب (پدرم) نیست و مهاجر هیچگاه همانند طلیق به حساب نمىآید.»(17)
در جاى دیگر خطاب به او مىنگارد:
«و ما للطلقاء و ابناء الطلقاء و التمییز بین المهاجرین الاولین و ترتیب درجاتهم؛ طلقا (آزادشدگان) و فرزندان آنها را چه کار با داورى در میان مهاجران پیشگام و ترتیب بندى درجات آنها؟!»(18)
امام حسین(ع) در حالىکه دست او از هرگونه حکومت و قدرتى کوتاه است، بدون واهمه خطاب به مروان، این ذلت و ننگ را که به یکسان شامل مروان و یزید و سایر بنى امیه مىگردد به او یادآور شده و پس از آنکه جایگاه خود و خاندانش و سربلندى آنها را بیان مىکند، مىفرماید:
«قد سمعتُ رسول الله(ص) یقول: الخلافة محرّمة على آل ابىسفیان و على الطلقاء ابناءالطلقاء؛ شنیدم رسول خدا فرمود: خلافت بر خاندان ابوسفیان و طلقاء (آزادشدگان) فرزندان طلقا حرام است.»
3.عزتمندی در برابر بیعت با یزید:
امام(ع) چنان بیعت با یزید را ذلت بار مىداند که حاضر نیست آن را حتى اگر در سرتاسر زمین هیچ پناهگاهى نداشته باشد، بپذیرد، چنان که در جواب برادرش محمد حنفیه مىفرماید:
«یا اخى! و الله لو لم یکن فى الدنیا ملجأٌ و لا مأوىً لما بایعت والله یزید بن معاویه ابداً»(20).
4. عزتمندی به هنگام ترک مدینه:
هنگامى که امام(ع) چاره را در ترک مدینه و رفتن به سوى مکه مىبیند، حاضر نیست همانند ابن زبیر ذلیلانه و با حالت ترس و لرز از جاده غیر اصلى به مسیر ادامه دهد بلکه همراه با خاندان خود قدم در جاده اصلى مدینه - مکه مىگذارد. هنگامى که پسر عمویش مسلم بن عقیل از او مىخواهد مانند ابن زبیر، به جهت ترس از دستگیر شدن جاده فرعى را در پیش گیرد، مىفرماید:
«اى پسر عمویم، به خداوند سوگند که تا نگاهم به خانههاى مکه نیفتد این جاده را ترک نخواهم کرد.»(21)
5. عزتمندی به هنگام ترک مکه:
خروج امام(ع) از مکه به سمت کوفه نیز افتخارآمیز و با سربلندی است.
امام(ع) در آستانه خروج خطبهاى ایراد کرد، و بدون آنکه ذرهاى ضعف نشان دهد و یا بخواهد با وعده و وعیدها مردم را به همراهى خود دلخوش نماید، با عباراتى سنگین و متین، خطبه کوتاهی ایراد کرد، و در آغاز از زینت مرگ براى انسان سخن به میان آورد و آن را همانند زیبایى گردنبند به گردن دختران جوان شمرد؛
سپس اشتیاق خود به پیوستن به پیشینیانش را به اشتیاق یعقوب براى دیدار یوسف تشبیه مىکند و در پایان با کمال عزت، مردم را به همراهى خود فرا مىخواند:
«مَن کان باذلاً فینا مهجته و موّطناً على لقاء الله نفسه فلیرحلْ معنا فإنَّنى راحلٌ مصبحاً إنْشاءالله تعالى؛ کسى که مىخواهد خون خود را در راه ما بدهد و خود را براى دیدار خداوند آماده کرده است، به همراه ما کوچ کند که من صبحگاهان به خواست خداوند کوچ خواهم کرد.»(22)
6.عزتمندی در مسیر کوفه:
امام(ع) در مسیر خود به کوفه در دیدار فرزدق با او هدف خود را عزت بخشیدن به شریعت و بلند مرتبه کردن کلمةالله اعلام مىدارد.
حضرت ابتدا حاکمان را کسانى توصیف مىکند که به طاعت شیطان در آمده، پیروى خداوند را ترک کرده و حدود را تعطیل نموده، شراب نوشیده، اموال فقرا و مساکین را به تیول خود درآوردهاند، آنگاه مىفرماید:
«و انا اولى من قام بنصرة دین الله و اعزاز شرعه و الجهاد فى سبیله لتکون کلمة الله هى العلیا؛ من برترین کسى هستم که در راه یارى دین خدا و عزیز کردندین او (پس از آنکه حاکمان آن را ذلیل کردند) و جهاد در راه او به پا خواستم تا کلمة الله در مرتبه بلند خود قرار گیرد.»(23)
7. موضع افتخارآمیز در قبال شهادت مسلم:
هنگامى که در منزلگاه زباله خبر شهادت مسلم، هانى و عبدالله بن یقطر را مىشنود و اوضاع را بر خلاف مراد خود مىبیند، متوجه مىشود که عدهاى از همراهان با امید دسترسى حضرت(ع) به حکومت کوفه و رسیدن به مال و منال با او همراه شدهاند و حال که این امید به یأس تبدیل شده است، قصد جدا شدن دارند، اما خجالت مانع از آن است که آن را صریحاً ابراز کنند، از این رو حضرت(ع) از موضعى افتخارآمیز پس از دادن این خبر خطاب به آنها مىفرماید:
«..فمن اَحَبَّ منکم الانصراف فلینصرف لیس علینا منه ذمام؛ ما برگردن هیچکس عهدى نداریم، هر کس مىخواهد، از ما جدا شود.»(24)
در نقلى دیگر آمده که حضرت(ع) با قاطعیت با آنها سخن گفت:
«ایها الناس! فمن کان منکم یصبر على حدّ السیف و طعن الاسنّة فلیقم معنا و الا فلینصرفعَنّا؛ اى مردم! هر کس مىتواند در مقابل تیزى شمشیر و ضربه نیزه پایدارى کند همراه ما بیاید و هر کس نمىتواند از ما جدا شود.»(25)
8.عزتمندی در برابر حر:
اولین برخورد امام حسین(ع) با مقدمه سپاه ابن زیاد یعنى لشکر هزار نفرى حرّ بن یزید نیز نمونه کاملى از برخورد یک انسان بزرگ و سربلند با دشمن خود است.
لشکر حرّ که در ظهر سوزان، عرق ریزان به امام مىرسند، اولین سخنى که از ایشان مىشنوند، دستور امام به یاران خود است که مىفرماید: «این گروه را همراه با اسبانشان سیراب کنید.»(26)
هنگامى که حرّ اصرار مىکند که امام(ع) را نزد ابن زیاد ببرد، امام قاطعانه موضع گرفته و مىفرماید:
«الموت ادنى من ذلک؛ مرگ برای من خوشایندتر از این خواسته است.»(27)
هنگامى که حرّ حضرت (ع) را به قتل تهدید مىکند، امام اشعارى میخواند که از جمله آنها این بیت است:
«سأمضى و ما بالموت عار على الفتى اذا ما نوى خیراً و جاهد مسلماً (28)
به راه خود ادامه مىدهم و مرگ براى جوانمرد مسلمانى که قصدى نیک داشته و در راه خدا جهاد کند، ننگ نیست.»
9.عزتمندی در کربلا:
در کربلا ابن زیاد به وسیله ارسال نامه به عمر بن سعد از او خواست از امام حسین(ع) و یارانش براى یزید بیعت بگیرد. اما امام با آنکه از نظر نظامى در بدترین موقعیت قرار داشت، با شجاعت و سربلندى در جواب فرستاده عمر بن سعد فرمود:
«لا اُجیبُ ابن زیاد بذلک ابداً فهل هو الا الموت فمرحباً به؛ هرگز این خواسته ابن زیاد را برآورده نمىکنم و در این صورت مگر غیر از این است که کشته شوم، پس خوشا چنین مرگى!»(29)
10.اوج عزت در شب عاشورا :
هنگامى که وقوع جنگ بین سپاه کوچک امام و لشکر عظیم کوفه حتمى شد که قطعاً سرنوشتى جز شهادت حسین(ع) و همه یارانش نداشت، امام در شب عاشورا در حالىکه به یارى تک تک اصحاب و خویشان خود نیاز داشت، اوج عزت و کرامت را به نمایش گذاشت و ثابت کرد که جز به خدا به هیچ یاور دیگرى اتکا ندارد. امام در این شب خطاب به خویشان و اصحاب کرده، بیعت خود را از آنها برداشته و از آنها مىخواهد از سیاهى شب بهره جسته و از میدان معرکه بگریزند، زیرا دشمنان تنها امام را خواسته و در صورت پیروزی بر او، از دیگران غافل خواهند شد.(30) البته اصحاب و خویشان نیز عزت و کرامت خود را نشان داده و هیچیک از آنها صحنه معرکه را ترک نمىکنند. اوج عزت اصحاب و خویشان امام را باید در شب عاشورا مشاهده کنیم، هنگامى که امام از آنها مىخواهد با استفاده از تاریکى شب او را با دشمن تنها گذاشته و خود را نجات دهند اما همگى آنها یکصدا وفادارى خود را در یارى حضرت ابراز مىدارند.
سخنان آن بزرگواران در این مجلس اوج شکوه و عزت عاشورائیان را نشان مىدهد. در همه آن سخنان که در کتب تاریخى نقل شده، گوشهاى از کرامت آنها هویدا مىشود،(31) اما در اینجا به ذکر سخنان زهیر بن قین اکتفا مىکنیم:
«به خداوند سوگند! دوست مىداشتم کشته شوم، دوباره زنده گردم و به همین کیفیت هزار مرتبه کشته شوم و زنده گردم و خداوند متعال بدین وسیله تو و جوانان اهل بیت را از آسیب دشمنان نگهدارد.»(32)
در این هنگام است که صدق کلام امام(ع) بیشتر هویدا مىشود که فرمود:
«فانّى لا اعلم أصحاباً أولى(أوفى) و لا خیراً مِن أصحابى و لا أهل بیت أبرّ و لا أوصل من أهل بیتى؛ یارانى بهتر (باوفاتر) و نیکوتر از یاران خود سراغ ندارم و خاندانى از خاندان خود نیکوکارتر که حق خویشاوندى را بهتر ادا کنند».(33)
آنان بودند که در روز عاشورا با شکوهترین صحنهها را به نمایش گذاشتند. چنان که درباره آنها چنین گفته شد، که همگى براى کشته شدن در راه یارى امام سبقت مىگرفتند:
«قومٌ اذا نودوا لدفع ملمّة و الخیل بین مدعس و مکردس
لبسوا القلوب على الدروع فاقبلوا یتهافتون الى ذهاب الانفس؛
در حالى که دشمن نیزه در دست و با آرایش نظامى در مقابل آنها صف آرایى کرده بود از آنان براى دفع گرفتارى کمک خواسته مىشد. آنان قلبهاى خود را روى زرهها مىپوشیدند و برای از دست دادن جانهاى خود مىشتافتند.»(34)
سخنان، خطبهها، اشعار و رجزهاى اینان در روز عاشورا نیز بهترین گواه عزتطلبى آنهاست. رجزهایى که در وصف شجاعت خود، حق خواهى، عزتطلبى، آرزوى شهادت و دست بر نداشتن از یارى امام تا پاى جان سروده شده که خوشبختانه بیشتر آنها در منابع ثبت گشته است.(35)
در همین شب، امام، براى آنکه عزت اهل بیت (ع) پس از شهادتش خدشه دار نگردد، رو به خواهرش زینب کرده و با سوگند از او مىخواهد که پس از شهادت امام، گریبان ندرد، صورت نخراشد و نوحههاى ذلیلانه نسراید.(36)
11. عزّت حسینى در روز عاشورا:
اگر بخواهیم تجلّى و مظهر کامل صفت عزت الهى را روى زمین ببینیم، میتوانیم صحنة کربلا را مرور کنیم. در این روز امام(ع) با نیروى اندک خود چنان در مقابل سپاه تا دندان مسلّحى که تعداد نفرات آن صدها برابر بود ایستادگى کرد، و سخن گفت، گویى دو سپاه، با هم برابر مىباشند. در آغاز امام با روحیهاى بلند، سپاه کوچک خود را همانند یک ارتش عظیم آرایش نظامى داد و براى آن قلب و میمنه و میسره تعیین کرد(37) و شعار «یا محمد» را برای خود و سپاهیانش بر گزید.(38)
شب قبل دستور داده بود خندقى دور سپاه حفر کنند تا تنها نگرانیشان از یکطرف باشد و به راحتى بتوانند با دشمن از یکسو بجنگند، بدون آنکه نگران خیمههاى حرم باشند.(39) در این روز امام دستور داد آتشى در خندق بیفکنند تا دشمن نتواند به خیمهها دسترسی پیدا کند.(40)
هنگامى که دو سپاه مقابل هم صفآرایى کردند و امام و یارانش سپاه عظیم دشمن را دیدند، بى آنکه خم به ابرو بیاورد، دست به آسمان بلند کرد، و با پشتوانه اصلى خود چنین مناجات کرد:
«اللهم أنتَ ثقتى فى کل کرب و رجائى فى کل شدة و انتَ لى فى کلِّ أمر نزل بى ثقة و عدّة، کم من همّ یضعف فیه الفؤاد و تقلُّ فیه الحیلة و یخذل فیه الصدیق و یشمت فیه العدوّ انزلتُه بک و شکوتُه إلیک رغبة منى عمَّن سواک ففرَّ جته و کشَفتَه فأنتَ ولىَّ کل نعمةًَ و صاحب کلّ حسنة و منتهى کل رغبة؛ بار خدایا! تو پشتیبان من در هر اندوه، و امید من در هر گرفتارى هستى. تو در هر مشکلى که براى من پیش آمد، پشتیبان و یاریگر من مىباشى. چه فراوان گرفتارى که در آن قلبها مىلرزد و چارهها رخت برمىبندد و دوست خوار مىکند و دشمن شماتت مىنماید، اما چون تنها تو را داشتم، به تو پناه آورده و از آنها به تو شکایت کردم و تو آن گرفتارى را برطرف کردى. پس تو صاحب نعمت و نیکویى و سرانجام هر امید هستى.»(41)
در همین هنگام شقىترین افراد دشمن یعنى شمر بن ذىالجوشن به سپاه امام نزدیک شد، و بناى فحاشى گذارد. مسلم بن عوسجه که تیراندازى ماهر بود، از امام خواست به او اجازه دهد شمر را با تیر خود از پاى درآورد، اما امام بزرگوارانه فرمود:
«او را هدف قرار نده، زیرا دوست ندارم آغاز کنندة جنگ باشم.»(42)
آنگاه امام(ع) براى اتمام حجّت، نزد سپاه دشمن رفته و در ضمن سخنان روشنگر خود با اشاره به درخواست عبیدالله بن زیاد از او، چنین عزت خود را به نمایش مىگذارد:
«ألا إنّ الدّعى ابن الدعى قد رکز بین اثنتین بین السلّة و الذلة و هیهات منا الذلة، یأبى الله ذالک لنا و رسوله و المؤمنون و حجورٌ طابتَ و طهرتْ و انوف حمیّةٌ و نفوس ابیة من أنْ نؤثر طاعة اللئام على مصارع الکرام، ألا و انى زاحف بهذه الاسرة مع قلّة العدد و خذلان الناصر؛ آگاه باشید که زنا زاده پسر زنا زاده (ابن زیاد) مرا بین دو چیز مخیّر ساخته است: یا با شمشیر کشیده آماده جنگ شوم یا لباس ذلت پوشم (با یزید بیعت کنم) ولى ذلّت از ما بسیار دور است و خدا و رسول خدا و مؤمنان و پرورده شدگان دامنهاى پاک و افراد با حمیّت و مردان با غیرت چنین کارى را بر ما نمىپسندند که ذلّت اطاعت از افراد پَست را بر کشته شدن همانند کریمان و بلندان ترجیح دهیم. بدانید من با آنکه یار و یاورم کم است با شما مىجنگم.»(43)
پس از آنکه قیس بن اشعث (یکى از سرداران سپاه عمر بن سعد) از او مىخواهد به حکم یزید سر بنهد و به او امید مىدهد که یزید با او رفتار ناشایستى نخواهد داشت، امام برآشفته شده و قاطعانه مىگوید:
«لا و الله لا أعطیکم بیدى إِعطاء الذلیل و لا أفر(اقرّ) فرار (قرار) العبید؛ نه، به خدا سوگند! دست خوارى به شما نمىدهم و مانند بردگان فرار نمىکنم (اقرار نمىکنم).»(44)
در این هنگام عمر بن سعد تیرى به جانب سپاه امام افکنده و دستور حمله مىدهد. امام با شجاعت تمام روبه سپاه خود کرده و فرمان مىدهد:
«قوموا رحمکم الله الى الموت الذى لابدّ منه فإنّ السهام رسل القوم الیکم؛ خداوند شما را رحمت کند، به پاخیزید و به سوى مرگى که چارهاى جز آن نیست بشتابید که این تیرها فرستادگان این گروهند که شما را به جنگ مىخوانند.»(45) در بحبوحه نبرد، هر چه آتش مبارزه بیشتر فروزان مىگردد، چهره امام و یارانش نورانىتر و برافروختهتر مىشود و اطمینان نفس و آرامش قلب آنها بیشتر مىگردد. امام رو به یارانش کرده و آنها را به پایدارى تشویق مىکند:
«صبراً بنى الکرام فما الموت الا قنطرة تعبربکم عن البؤس و الضرّاء الى الجنان الواسعة و النعیم الدائمة؛ اى فرزندان کریمان و بزرگواران، پایدارى کنید که مرگ فقط پُلى است که شما را از سختى و تنگى به بهشتهاى گسترده و نعمتهاى ابدى عبور مىدهد.»(46)
اشعار و رجزهاى امام حسین(ع) در روز عاشورا بخش دیگرى است که به خوبى عزت و کرامت آن بزرگوار را به نمایش گذاشته و آن را جاودان مىسازد. در این رجزها گاهى امام(ع) با آهنگى سنگین به خاندان خود افتخار نموده، و چنین مىسراید:
انا ابن على الطهر من آل هاشم کفانى بهذا مفخراً حین افخر
و جدى رسول الله اکرم مَن مضى و نحن سراج الله فى الارض نزهر
و فاطمة امّی من سلالة احمد و عمّى یدعى ذوالجناحین جعفر
و فینا کتاب الله اُنزل صادقاً و فینا الهدى و الوحى بالخیر یذکر (47)،
من پسر على، آن پاک مرد از خاندان هاشم هستم و همین افتخار در هنگام فخرورزى مرا کفایت مىکند.
جدم پیامبر خدا بزرگوارترین مردمان است و ما نور خداوند روى زمین هستیم که نور افشانى مىکنیم.
مادرم فاطمه از نسل احمد است و عمویم جعفر است که او را ذوالجناحین خواندهاند.
در خاندان ما کتاب راستین خداوند نازل شد و در خاندان ما همیشه هدایت و وحى زبانزد بوده است.
گاهى ناسپاسى و جنایات گروه مقابل را یاد آور شده،(48) هنگامى بى وفایى دنیا را در اشعار خود یادآور مىگردد.(49)
در هنگام حمله به میمنه و میسره دشمن خود را چنین معرفى مىکند:
انا الحسین بن على آلیتُ أنْ لا انثنى احمى عیالات ابى امضى على دین النبى؛(50)
من حسین بن على هستم. سوگند خوردهام که عقب نشینى نکنم و روى برنگردانم. من از خاندان پدرم حمایت کرده و بر دین پیامبر خدا پایدارم.
در زمانى که تعداد زیادى از لشکریان مقابل را به هلاکت رسانیده، بر خود مىبالد و مىسراید:
«القتل اولى مِن رکوب العار و العار اولى مِنْ دخول النار؛ کشته شدن بر پذیرفتن ننگ برترى دارد و ننگ بر ورود در آتش (جهنم) برتر است.»(51)
در مقابل این نُماد عزت، دشمن که در مواقع فراوان ذلّت و خوارى خود را نشان داده، در واپسین لحظات زندگانى امام(ع) به پایینترین درجه در پستی رسیده، مقابل چشمان غیرتمند امام رو به خیمههاى حرم مىآورد! امام(ع) که خستگى نبرد را در مقابل این رذالت به فراموشى سپرده، روبهسوى آنها کرده و فریاد بر مىآورد: «ویلکم یا شیعة آل ابى سفیان! إنْ لم یکن لکم دین و کنتم لا تخافون المعاد فکونوا احراراً فى دنیاکم هذه و ارجعوا الى احسابکم إنْ کنتم عرباً کما تزعمون؛ واى بر شما اى پیروان آل ابى سفیان! اگر دین ندارید و از روز معاد ترسان نیستید، پس لااقل در دنیا آزاد مرد باشید. اگر گمان مىکنید عرب هستید، به اصل و حسب خود برگردید.»
با شنیدن این فریاد شمر سر برگرداند، و گفت: «اى پسر فاطمه چه مىگویى؟ امام(ع) ادامه داد:
«انى اقول اقاتلکم و تقاتلوننى و النساء لیس علیهنّ جناح فامنعوا عتاتکم و جهالکم و طغاتکم من التعرض لحرمى ما دمت حیّاً؛ مىگویم من با شما جنگ مىکنم و شما با من مىجنگید و زنان هیچ گناهى ندارند. تا من زنده هستم نگذارید سرکشان و نادانان و طاغیان شما به حرم من تعرّض کنند.»(52)
دشمن از غیرت و عزت حسینى به خوبى آگاه است اما رذالت و ذلت خود را تا اوج مىرساند. در بحبوحه نبرد عاشورا در حالى که تشنگى به حضرت (ع) فشار آورده آن رادمرد صفوف سهمگین دشمن را مىشکافد و خود را به نهر فرات مىرساند. در حالىکه آب در دستان خود دارد تا به دهان ببرد، ذلیلى از سپاه دشمن فریاد بر مىآورد: اى حسین! تو از نوشیدن آب لذت مىبرى، در حالىکه حَرَمت مورد حمله دشمن قرار گرفته است.
حسین(ع) با شنیدن این خبر دروغین بیتاب مىشود و آب را ریخته و با سرعت به سمت حرم مىرود.(53)
در آخرین لحظات حیات امام(ع)، هر چه به لحظه شهادت و لقاى یار نزدیکتر میشود، چهرهاش نورانىتر گشته و قلبش آرامش بیشتر میگیرد، تا آنجا که حمید بن مسلم (گزارشگر واقعه که از سپاه دشمن مىباشد) جمله تاریخى خود را بر زبان مىآورد:
«فوالله ما رأیت مکثوراً(مکسوراً) قطّ قد قتل ولده و اهل بیته و اصحابه اربط جأشاً و لا امضى جناناً منه، إنْ کانت الرجالة لتشد علیه فیشد علیها بسیفه فینشکف عن یمینه و عن شماله انکشاف المعزى اذا شد فیها الذئب؛ سوگند به خداوند! هیچ مغلوبى (کسى که دشمن او را از هر سو احاطه کرده است) را مانند حسین ندیدم که فرزندان و یاران و اهل بیتش کشته شده باشند، اما او (با آن همه مصیبت و گرفتارى باز) هرگاه پیادگان سپاه دشمن بر او حملهور مىشدند، شمشیر مىکشید و آنها را مانند گله گوسفند که گرگ بر آنها حمله کرده باشند، از راست و چپ پراکنده مىساخت». (54)
سرانجام هنگام وصل فرا رسید و این عزیز با خدای عزت بخش خود خلوت کرده، چشم از همه برگرفت و به درگاه خداوند مناجات مىکرد:
«صبراً على قضائک یا رب لا اله سواک یا غیاث المستغیثین مالى ربٌّ سواک و لا معبودٌ غیرک، صبراً على حکمک یا غیاثَ مَن لا غیاث له...؛ خداوندا! بر قضاى تو پایدارى مىکنم که هیچ معبودى جز تو وجود ندارد، اى فریادرس کمک خواهان! هیچ پروردگار و معبودى جز تو ندارم. بر حکم تو اى فریادرس بىفریادرسان صبر مىکنم...».(55)
------------------------------------------------------------------------------------
پىنوشتها:
1. معجم مفردات الفاظ القرآن، راغب اصفهانى، تحقیق ندیم مرعشلى، بیروت، دارالکتاب العربى، ص344.
2. همان.
3. لسان العرب، ابن منظور، تحقیق على شیرى، چاپ اوّل، بیروت، 1408ق، ج9، ص185.
4. همان.
5. نساء(4) آیه 139 و مشابه آن «فلله العزة جمیعاً» فاطر(35) آیه 10.
6. منافقون(63)، آیه 8.
7. موسوعة کلمات الامام الحسین(ع)، معهد تحقیقات باقرالعلوم، چاپ اوّل، قم، دارالمعروف، 1373، ص797.
8. همان، ص798.
9. همان، ص 799.
10. بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، تهران، المکتبة الاسلامیة، ج44، ص192.
11. همان.
12. موسوعة کلمات الامام الحسین(ع)، ص360 به نقل از احقاق الحق، ج11، ص601.
13. همان.
14. بحارالانوار، ج45، ص54..
15. همان، ص14.
16. همان.
17. نهج البلاغه، نامه 17، بند 4.
18. همان، نامه 28، بند 4.
19. الفتوح، ج5، ص17.
20. همان، ص21.
21. همان، ص22.
22. لهوف، سید بن طاووس، ترجمه عقیقى بخشایشى، چاپ پنجم، قم، دفتر نشر نوید اسلام، 1378، ص80.
23. موسوعة کلمات الامام الحسین(ع)، ص336 به نقل از تذکرة الخواص، ص217.
24. وقعة الطف، لوط بن یحیى ازدى معروف به ابى مخنف، تحقیق محمد هادى یوسفى غروى، قم، چاپ سوم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1417ق، ص166.
25. ینابیع المودة، سلیمان بن ابراهیم قندوزى حنفى، مقدمه سید محمد مهدى سید حسن خرسان، چاپ هفتم، نجف، المکتبة الحیدریه، 1384ق، ص406.
26. الارشاد، شیخ مفید، با ترجمه و شرح فارسى شیخ محمد باقر ساعدى خراسانى، تصحیح محمد باقر بهبودى، تهران، انتشارات اسلامیه، 1380، ص426.
27. الفتوح، ج5، ص78.
28. همان، ص79، وقعة الطف، ص173.
29. موسوعة کلمات الامام الحسین(ع)، ص382، به نقل از اخبار الطوال، ص253.
30. وقعة الطف، ص197.
31. همان، ص199 197؛ الفتوح، ج5، ص94 و 95؛ الارشاد، ص444 442.
32. همان، ص199؛ الارشاد، ص442.
33. همان، ص 197، الارشاد، ص 442.
34. لهوف، ص136.
35. وقعة الطف، ص217؛ الفتوح، ج5، ص101؛ الارشاد، ص453.
36. وقعة الطف، ص201.
37. موسوعة کلمات الامام الحسین(ع)، ص422.
38. همان، ص497.
39. الفتوح، ج5، ص96.
40. همان.
41. وقعة الطف، ص205؛ الارشاد، ص447.
42. همان.
43. لهوف، ص123 و 124.
44. الارشاد، ص450.
45. لهوف، ص126.
46. موسوعة کلمات الامامالحسین(ع)، ص497 به نقل از معانى الاخبار، ص288.
47. بحارالانوار، ج45، ص49.
48. همان، ص47. «کفر القوم و قدما رغبوا...».
49. همان، ص49.
50. همان.
51. لهوف، ص144.
52. همان، ص145 و 146.
53. بحارالانوار، ج45، ص51.
54. الارشاد، ص466.
55. موسوعة کلمات الامام الحسین(ع)، ص510.