چرا امام حسین با حرکت به سوی کوفه، خود را به کشتن داد، در حالی که قرآن می‌فرماید: با دستان خود خویش را به هلاکت نیفکنید؟

جواب در دو محور قابل بررسی است.
1 – علم عادی:
براساس آیات قرآن، علم غیب مخصوص خدا است.(1) و از جمله امور غیب و پنهان، اخبار و حوادث آینده است. در عین حال در برخی آیات، خداوند بعضی از حوادث غیب را به پیامبرش خبر می‌دهد.(2) نیز از آیات برداشت می‌شود که بندگان خاص و برگزیده خود را از برخی امور غیبی آگاه سازد؛ بنابراین اگر پیامبران و معصومان(ع) از آینده آگاهی دارند و از آن خبر می‌دهند، از ناحیه خدا و به اذن و ارادة اوست.
از آیات و روایات نیز به دست می‌آید که اراده و مشیت الهی بر آن است که پیامبر و امام همانند مردم عادی باشند. مانند آنان زندگی کنند و مورد آزمون الهی قرار گیرند و در رفتار خویش با مردم براساس علم غیب عمل نکنند.
پیامبر و امام براساس اراده و مشیت الهی عمل می‌کردند. رفتارشان مانند افرادی بود که هیچ اطلاعی از آینده ندارند. این گونه عمل کردن بسیار دشوار است و توان،‌تحمّل و ظرفیت فوق‌العاده می‌طلبد، و خود از کرامات است.
پیامبران در معامله و داد و ستد با مردم و عزل و نصب کارگزاران و قضاوت و برخوردها به علم عادی رفتار می‌کردند. پیامبر و امام، منافقان را می‌شناختند؛ با این وجود پنهان کاری آنان را – جز در موارد ویژه – افشا نمی‌کردند و ظاهر اسلامی آنان را می‌پذیرفتند و در معاشرت و داد و ستد و ازدواج و... با آنان مانند دیگران عمل می‌کردند. پیشوایان معصوم(ع) الگوی دیگران بودند؛ بنابراین باید براساس علم عادی رفتار می‌کردند.
در کتاب شریف کافی، بابی با عنوان «الائمة اذا شاؤوا أن یعلموا علموا» وجود دارد. در این باب روایاتی جمع‌آوری شده که بیانگر آن است که امامان هر گاه اراده علم و دانش کنند، آگاه می‌شوند. اما چون اراده الهی در امور مربوط به آنها براساس عمل به علم عادی بود، آنان نیز همان را اراده می‌کردند.
مردم کوفه به حضرت نامه نوشتند و اعلام آمادگی کردند. هنگامی که حضرت از مکّه حرکت کردند، وجود نشانه قطعی بر شهادت حضرت نبود، بلکه با حضور او در مکه، بیشتر احتمال خطر و کشته شدن وجود داشت؛ بنابراین بهترین راه به طور طبیعی و عادی حرکت به سمت کوفه بود. امام بر اساس علم عادی، حرکت به سوی کوفه را انتخاب کرد تا این که در کربلا در محاصره دشمنان واقع شد؛ بنابراین براساس علم عادی و طبیعی به نظر نمی‌رسد که حرکتش به سمت کوفه، کشته شدن یا به هلاکت انداختن خود باشد.
2 – علم الهی:
امام حسین(ع) براساس علم الهی، از شهادت خود با خبر شده و حتی از آن خبر می‌دهد، اما همچنان به مسیر ادامه می‌دهند. آیا امام با این حرکت، خود را هلاکت انداخت؟
«خود را به هلاکت انداختن» کاری غیر شرعی، غیر عقلانی و حرام است و آیا امام (بنابر فرض آگاهی از شهادت) خود را هلاکت انداخت؟
امام حسین به اذن خدا از آینده خبر دارد، می‌داند که در مسیر عدالت خواهی و ظلم ستیزی،‌کشته خواهد شد. امام وقتی از مکه حرکت می‌کند، می‌داند که در نهایت به کربلا می‌رسد و در روز عاشورا می‌جنگد و شهید می‌شود؛ با این حال حرکت او خویش را به هلاکت انداختن و آماده ساختن عوامل مرگ خویش است؟ آیا با حرکت خود به سمت کوفه و کربلا، چون می‌داند به مرگ منجر می‌شود، خود را به هلاکت انداختن است؟ اما اگر از آینده آگاه نبود، دیگر شبهه‌ای پیش نمی‌آمد؟
شبهه از دو جهت بی مورد است:
اوّل: علم امام حسین به آینده، مثل علم خداوند به آینده، نه اجبار ایجاد می‌کند و نه تکلیف را بر می‌دارد، چون علم به انتخاب آگاهانه، انجام وظیفه با سرپیچی از آن است. خدوند می‌داند که امام به وظیفة ظلم ستیزی اقدام می‌کند و دشمنانش اقدام ظالمانه می‌نمایند. امام هم به این علم خدا آگاهی یافته است اما نمی‌توانست اقدام دیگری انجام دهد که در شأن یک مؤمن ظلم ستیز باشد. آنچه انجام داد، بهترین اقدام بود و حاشا که امام بهترین اقدام را واگذار و کار دیگر کند.
ما هم اگر به مراتب بالای ایمان برسیم، ظلم ستیزی و عدالت طلبی را رها نخواهیم کرد، حتی اگر بدانیم به مرگمان منتهی می‌شود.
علم به اینکه مرگ عاقبت کارمان خواهد بود، ما را از عدالت طلبی و ظلم ستیزی باز نخواهد داشت.
دوم: علم امام به آینده، امکان تغییر آینده را به او نمی‌داد. بنی امیه تصمیم داشتند اهداف شیطانی خود را به هر قیمت محقق سازند و هیچ مانعی نمی‌توانست سر راه آنها قرار گیرد. قدرت و حکومت و ثروت در دست آنان بود و با مکر و تهدید و تطمیع به اهداف خود می‌رسیدند. اکنون امام که می‌داند حرکتش از مکه به کربلا منتهی می‌شود و در آخر با شهادت خود و اسارت خاندانش پایان می‌یابد، چه کار دیگری می‌توانست بکند؟ تقدیر و شرایط و عوامل را که نمی‌توانست تغییر دهد؛ فقط می‌توانست مطیع فرمان خدا و عمل کننده به وظیفه باشد، یا از وظیفه سرپیچی کند. خارج شدن یا نشدن از مکه و رفتن یا نرفتن به سوی کربلا، تغییری در شرایط ایجاد نمی‌کرد.
در هر حال تا زمانی که تسلیم بنی امیه نمی‌شد، در امان نبود و سرنوشتی شبیه کربلا در همه جا در انتظار او بود! یا باید تسلیم می‌شد و بندگی خدا را رها می‌کرد و بردگی یزید را می‌پذیرفت (که از هیچ آزادة مؤمنی چنین انتخابی انتظار نمی‌رود) یا مبارزه می‌کرد و شهید می‌شد، که امام به حکم ایمان،‌گزینة دومی را انتخاب کرد.
هلاکت چیست؟
هلاکت یعنی بندگی شیطان، نه شهادت در راه ظلم ستیزی و عدالت طلبی! آن که شهادت در راه ظلم ستیزی و عدالت طلبی را می‌پذیرد، هلاکت را انتخاب نکرده، بلکه از هلاکت فرار کرده، حیات جاوید و پاک را پذیرفته است. اقدام به مبارزه با ستمگران،‌خود را در هلاکت انداختن نیست، بلکه از مهلکه رهانیدن است.
در واقع امام حسین(ع) با دو مسئله رو به رو بود:
یکی تن به ذلّت دادن و تسلیم شدن و پذیرش خطر عظیم برای اسلام و رهیدن از شهادت؛
دیگر برگزیدن شهادت و نجات از آن موارد.
امام حسین(ع) از میان دو انتخاب، شهادت را به عنوان بهترین انتخاب برگزید.
او این حقیقت را با فریاد رسا اعلام می‌دارد: «ألا و إنّ الدعی بن الدعیّ قد رکزنی بین اثنتین بین السلّة و الذلّة هیهات منّ الذلّة؛ ناپاکزاده مرا بین دو چیز، شمشیر و ذلت مخیّر کرده است اما ذلت از ما بسیار دور است».(3) ‌او حیات و زندگی جاودان خود را در شهادت دید، پس چگونه خود را به هلاکت افکنده است؟! او در سخنان خود به این نکته مهم اشاره می‌کند که این وظیفه، خاص او نیست، بلکه وظیفه هر مؤمنی، همان است که امام انجام داده است:
«ألا ترون انّ الحقّ لا یُعمَل به و انّ الباطل لا یتناهی عنه فلیرغب المؤمن الی لقاء ربّه حقّاً؛ آیا نمی‌بینید به حق عمل نمی‌شود و از باطل نهی نمی‌گردد؟ در چنین وضعی، مؤمن باید به لقای پروردگارش بشتابد».(4)
کسانی چون امامان وقتی به مقامِ رضا و تسلیم رسیده‌اند، جز مشیت و خواست الهی را نمی‌خواهند. اینان وجود و هستی خود را در راه مشیت و خواست الهی قرار می‌دهند. خواست الهی آن بود که امام و اهل بیت برای حفظ اسلام و افشای چهره نفاق و دورویی و بی دینی بنی امیه شهید گردند. حضرت در عین آگاهی از سرنوشت خود، با رغبت و رضایت خواست الهی را پذیرفت. آنچه که خواست خداوند باشد، بهترین سرنوشت و حیات جاوید است، نه هلاکت و نابودی.
-----------------------------------------------------------------------------------------------------
پی‌نوشت‌ها:
1. انعام(6) آیه 59؛ نمل(26) آیه 65.
2. آل عمران(3) آیه 44؛ هود(11) آیه 49.
3. احتجاج، شیخ طبرسی، ج2، ص 24؛ اهل البیت فی الکتاب و السنة، محمد ری‌شهری، ص 312.
4. تحف العقول، ابن شعبة بحرانی، ص 245؛ شرح الاخبار، قاضی نعمان المغربی، ج3، ص 150؛ بحارالانوار،‌ج44، ص 381؛ تاریخ طبری، ج4، ص 305؛ اعیان الشیعه، ج1، ص 598؛ ترجمة الامام الحسین(ع)، ابن عساکر، ص 315.