پاسخ
پاسخ این روایات از روایات دیگرى که ابن عباس و عایشه نقل کردهاند و همچنین از سیره عملى خلیفه دوم روشن مىشود.
الف) توضیح ابن عباس و ام المؤمنین عایشه در مورد روایات مخالف
براى روشن شدن این روایات شایسته است به چند نکته اشاره کنیم:
1. نووى، شارح صحیح مسلم درباره این روایات چنین مىنویسد: «روایات فوق از نظر عایشه امالمؤمنین پذیرفته نشده و او به راویان این روایات نسبت فراموشى و اشتباه مىدهد زیرا خلیفه دوم و پسرش عبداللّه روایت را به صورت صحیح از پیامبر نگرفتهاند چنان که ابن عباس نیز مىگوید: این روایات سخن خلیفه است نه سخن پیامبر (ص)، چنان که ابى ملیکه مىگوید: «در مکه یکى از دختران عثمان فوت کرد، براى تشییع جنازه وى همراه عبداللّه عمر و عبداللّه عباس حاضر شدیم، من بین آن دو نشسته بودم، عبداللّه عمر به فرزند عثمان رو کرد و گفت: چرا مردم را از گریه نهى نمىکنى؟ از رسول خدا شنیدم، فرمود: میت با گریه اهلش معذب مىشود. ابن عباس در جواب عبداللّه عمر گفت: عمر گوینده این سخن است. آنگاه ابن عباس ادامه داد و گفت: در هنگامى که عمر از جراحت وارده در بستر بیمارى بود، صهیب - صحابى پیامبر - گریه کنان و اشک ریزان بر وى وارد شد و با خود مىگفت: وا اخاه و اصاحباه! فقال عمر یا صهیب أتبکى على و قد قال رسول اللّه (ص): ان المیت لیعذب ببعض بکاء اهله علیه». ابن عباس مىگوید: «پس از فوت عمر، این حدیث را براى عایشه نقل کردم. گفت: رحم اللّه عمر و اللّه ما حدث رسول اللّه، ان اللّه لیعذب...و لکن رسول اللّه (ص) قال: ان اللّه لیزید الکافر عذاباً ببکاء اهله علیه و قالت حسبکم القرآن و لاتزرو وازرة وزر أخرى. قال ابن عباس عند ذلک: و اللّه هو أضحک و أبکى. قال ابن ابى ملیکه: و اللّه ما قال ابن عمر شیئاً (6) خداوند عمر را رحمت کند! سوگند به خدا که هرگز پیامبر (ص) چنین نفرمود، بلکه پیامبر فرمود: خداوند عذاب کافر را با گریه بستگانش زیادتر مىکند، آنگاه گفت بیان قرآن شما را در این باره کفایت مىکند که فرمود: هیچکس گناه دیگرى به دوش نمىکشد. پس از آن ابن عباس این جمله را گفت که خداوند مىخنداند و مىگریاند. ابن ابى ملیکه مىگوید وقتى سخن ابن عباس به پایان رسید عبداللّه عمر ساکت شد و چیزى نگفت.
این حدیث به راحتى روشن مىسازد که ابن عباس حدیث عمر و نهى او را چنین توجیه مىکند که عمر حدیثى از پیامبر را که راجع به گریه کفار بر مردگانشان بوده، ملاک قرار داده است. این استدلال را احادیث وارده در صحیح بخارى تأیید مىکند چرا که پیامبر اکرم (ص) نسبت به گریه یهودیان بر امواتشان هشدار داده که آن گریه از عذاب جهنم آنها نخواهد کاست، اما عمر خیال کرد که مسلمانها هم نباید بر در گذشتگانشان گریه کنند.
2. در روایت دیگر آمده است: «ذکر عند عایشه ان ابن عمر رفع الى النبى (ص) ان المیت یعذب فى قبره ببکاء اهله. فقالت: ذهل ابن عمر رحمة اللّه انما قال رسول اللّه (ص): انه لیعذب بخطیئته و ذنبه و ان اهله لیبکون علیه الان»؛ (7) در حضور عایشه یادآورى شد که عبداللّه عمر حدیثى را از پیامبر (ص) نقل مىکند که: میت با گریه خویشانش در قبر عذاب مىشود. عایشه گفت: فرزند عمر فراموش کرده است بلکه پیامبر فرمود: میت در قبر به خاطر گناهش عذاب مىشود، در حالى که اهل و نزدیکانش هم در آن هنگام گریه مىکنند.
3. در روایت دیگر نقل شده است که عایشه گفت: «انکم لتحدثون عن غیر کاذبین و لا مکذوبین و لکن السمع یخطى». (8)
مقصود آن است که عمر و عبداللّه از روى عمد و آگاهى نسبت دروغ به پیامبر (ص) ندادند؛ حدیث را از پیامبر (ص) اشتباه شنیدهاند. در روایت عمره دختر عبدالرحمان آمده است: «انه لم یکذب و لکنه أخطا أو نسى». (9)
در روایت ابى داوود و نسایى چنین ذکر شده: «قالت انما مر رسول اللّه (ص) على قبر فقال: ان صاحب هذا لیعذب و اهله یبکون علیه ثم قرأت: (و لا تزر وازرة وزر أخرى)»؛ (10) رسول خدا (ص) از کنار قبرى که نزدیکان صاحب آن بر آن مىگریستند عبور نمودند، پس این آیه را تلاوت نمودند «کسى سنگینى عمل دیگرى را به دوش نمىکشد». با توجه به روایات فوق مشخص مىشود که ابن عباس و عایشه سعى دارند با نقل روایاتى از پیامبر، موضع آن حضرت را در قبال گریه و عزادارى مشخص نمایند و گفتهاند چنین روایتى با قرآن مخالفت دارد و آنچه در این رابطه پیامبر (ص) فرمودهاند مربوط به کفار بوده است چنان که آن حضرت در روایات بخش پیشین بارها به روشنى به عمر فرمودهاند: رها کن تا گریه کنند.
ب) سیره خلیفه دوم
از برخى روایات دیگر نیز چنین به دست مىآید که سیره عملى خلیفه دوم مخالف با این احادیث بوده است و حتى خود وى بارها گریه کرده و یا هنگام گریه دیگران از آن جلوگیرى ننموده است؛ شاید در اواخر حیات، تعدیلى در نظر ایشان پدید آمده که در اینجا به چند نمونه از آن اشاره مىکنیم:
1. سفیان بن سلمه مىگوید: پس از فوت خالد بن ولید؛ «اجتمع نسوة بنى المغیرة فى دار خالد یبکین علیه فقیل لعمر: انهن اجتمعن فى دار خالد و هن خلقاء أن یسمعنک بعض ما تکره فأرسل الیهن فانههن فقال عمر و مع علیهن أن یرقن من دموعهن على ابى سلیمان مالم یکن نقعاً او لقلقة»؛ (11) زنان بنى مغیره در خانه خالد جمع شده و گریه مىکردند، خبر به خلیفه دوم رسید که در خانه خالد اجتماع است که در آن نوحه سرایى مىکنند و از برخى از ایشان سخنان ناپسند شنیده مىشود، کسى را نزد آنان بفرست تا جلوگیرى کند. در پاسخ گفت: هیچ اشکالى ندارد که بر ابو سلیمان اشک بریزند، ولى با این شرط که موها را پریشان نکنند و سخنان باطل نیز بر زبان جارى نسازند. نقع به معناى خاک به سر گذاشتن و لقلقه به معناى صداى بلند آمده است؛ زرکشى مىگوید این کلمه به معناى ریختن خاک به سر است. (12)
2. در روایت دیگرى آمده است: «لم تبق مرأة من بنى المغیرة الا وضعت لمتها على قبر خالد؛ یعنى حلقت رأسها». (13) عبداللّه بن عکرمه مىگوید: «عجبا لقول الناس ان عمر بن الخطاب نهى عن النوح! لقد بکى على خالد بن الولید بمکه و المدینة نساء بنى المغیره سبعاً یشققن الجیوب و یضربن الوجوه و الطعموا الطعام تلک الایام حتى مضت ما ینهاهن عمر»؛ (14) تعجب است از سخن مردم که مىگویند عمر بن خطاب از نوحه سرایى جلوگیرى کرده است؛ در صورتى که پس از مرگ خالد، زنان بنى مغیره هفت شبانه روز در مکه و مدینه گریه کردند و گریبانها را پاره و صورتها را مضروب ساختند. در آن روزها طعام و غذا پخش کردند تا اینکه این مدت به پایان رسید ولى عمر از آن جلوگیرى نکرد.
3. ابو عثمان مىگوید: «رأیت عمر لما جائه نعى النعمان وضع یده على رأسه و جعل یبکى»؛ (15) پس از فوت نعمان عمر را دیدم که دستش را بر سر گذاشته بود و گریه مىکرد.
4. همچنین در سیره عبداللّه عمر نیز آمده است که وى، پس از کشته شدن حجر بن عدى، یار با وفاى على بن ابیطالب به شدت گریه کرد. در هنگام شنیدن خبر شهادت حجر، عبداللّه در بازار بوده؛ «فاطلق حبوته و قام و قد غلبه النحیت»؛ (16) آنچه در اختیار داشت رها کرد و ایستاد، آنگاه در حالى که گریه مىکرد فریاد زد.
5. در سیره حلبى نقل شده: «رسول خدا (ص) در آغاز از نوحهخوانى خانمهاى انصار جلوگیرى کرد، پس از آن گروهى از انصار خدمت آن حضرت رفتند و اظهار داشتند که بر اثر گریه و نوحه بر اموات، نوعى راحتى مىیابیم؛ شما اجازه بفرمایید گریه کنیم. آن حضرت فرمود: با این شرط اجازه مىدهم که موهاى خود را پریشان و گریبانها را پاره نکنید و از زخمى کردن صورت پرهیز نمایید». (17)
با توجه به روایات نقل شده روشن مىشود که از دیدگاه اهلسنت برپایى مجالس سوگوارى و عزا در صورتى که همراه با اعمال خلاف شرع همچنون پریشان کردن موى، پاره کردن گریبان، زخمى کردن صورت و... نباشد مانعى ندارد و نمىتوان در منابع آنها استدلالى مبنى بر حرمت اصل برپایى مجالس عزا جستجو کرد.
با این وجود به فرض در اختیار داشتن دلیل محکم و قوى نمىتوان جز کراهت، چیز دیگرى از آن برداشت نمود؛ بدین جهت در شرح نووى از برخى علماى مالکیه نقل مىشود که گریه حرام نیست، آنچه حرام است اعمال و رفتارهاى دوران جاهلیت است و بایستى از آن اعمال جلوگیرى کرد. (18)
افزون بر این، سیره صحابه دیگر اثبات مىکند که روایات مخالف گریه و مرثیهسرایى تمام نیست، چنان که در مرگ عثمان مرثیهسرایى کردند، ام حبیبه همسر رسول خدا (ص) مىگوید: «پس از کشته شدن عثمان، شخصى را همراه پیراهن عثمان و لباسهایى که هنگام کشته شدن به تن داشت و خونآلود بود نزد عبداللّه بن ابى ربیعه برادر عیاش بن ابى ربیعه فرستادم تا از کشته شدن عثمان آگاه شود؛ فلما ورد علیه الرسول خرج الى الناس و صعد المنبر و أخبرهم بقتله و نشر قمیصه على المنبر و بکى و بکى الناس معه و انشأ یقول:
أتانى أمر فیه للناس غمةو فیه بکاء للعیون طویل
و فیه...
پس از رسیدن خبر به او، به سوى مردم آمد و بالاى منبر رفت و مردم را از کشته شدن عثمان بااطلاع کرد، سپس پیراهن او را باز نمود و گریه کرد، مردم نیز گریستند، آنگاه مرثیهاى خواند با این مضمون که: به من خبرى رسید که اندوه و غم بزرگى براى مردم در پى دارد و پس از آن خبر گریهاى طولانى براى چشمها به ارمغان - خواهد داشت». شعبى مىگوید من مرثیهاى بهتر از اشعار کعب در رثاى عثمان نشنیدم. (19)
همچنین در فوت بسیارى از صحابه، مرثیه خوانده شده است که نمونههاى فراوانى از آن در کتاب الاصابة فى تمییز الصحابه آمده است؛ از جمله در سوگ:
1. عثمان بن مظعون؛
2. قیس بن سفیان؛
3. قیس بن عاصم؛
4. شماس بن عثمان. ابن حجر مىنویسد حسان شاعر معروف صدر اسلام براى خواهر او مرثیه خواند:
أبقى حیاءک فى ستر و کرمفانّما کان شماس من الناس...(20)
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
پی نوشت ها:
(6) - مسند، احمد حنبل، ج 1، ص 41؛ صحیح بخارى، کتاب الجنائز، باب قول النبى یعذب المیت ببعض
(7) - اللؤلؤ المرجان فیما اتفق علیه الشیخان، محمد فؤاد عبد الباقى، ج 1، ص 186.بکاء
(8) - مسند، احمد، ج 1، ص 42 و جامع الاصول، ج 11، ص 93، شماره 8563.
(9) - صحیح بخارى، ابواب الجنائز؛ صحیح مسلم، ج 1، ص 344 و ارشاد السارى، ج 2، ص 404.
(10) - سنن، نسایى، ج 4، ص 17، باب النیاحة على المیّت و جامع الاصول، ج 11، ص 94، شماره 8564.
(11) - کنز العمال، ج 15، ص 730، شماره 42907، باب النیاحه و فتح البارى، ج 3، ص 125، باب ما یکره من
(12) - ارشاد السارى، ج 2، ص 404.
(13) - اسدالغابة فى معرفة الصحابة، ترجمه خالد بن ولید، ج 1، ص 588.
(14) - کنزالعمال، ج 15، ص 731، شماره 42908، باب النیاحه.
(15) - همان، ج 15، ص 727 و الاستیعاب، ترجمه نعمان.
(16) - الاستیعاب، ترجمه حجر بن عدى.
(17) - سیره حلبى، على بن برهان الدین حلبى شافعى، ص 255، واقعه احد.
(18) - شرح نووى، ج 4، کتاب الجنائز.
(19) - مستدرک على الصحیحین، حاکم نیشابورى، ج 3، ص 105، کتاب، معرفة الصحابة.
(20) - براى اطلاع بیشتر ر.ک: ترجمه این اشعار در الاصابه.