عصمت از خطا

عصمت از خطا

ش11) شواهد تاریخى نشان مى دهد که برخى از اصحاب پیامبر به راحتى به ایشان اعتراض مى کردند. آیا این نشانگر آن نیست که آنان اعتقادى به عصمت او نداشته اند؟

یاران رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در درجات گوناگونى از معرفت جاى داشتند و چه بسا سست ایمانانى که بر کار آن حضرت خرده مى گرفتند و براى مثال، عدالت وى را در تقسیم غنائم زیر سؤال مى بردند و پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)در پاسخ مى فرمود: «اگر عدالت را نزد من نتوان یافت، کجا مى توان سراغى از آن گرفت؟»(109)
برخى از خاور شناسان این اعتراضات را دستاویزى براى تردید در عصمت پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) قرار داده، با چشم پوشى از انبوه رویدادهایى که از رواج اندیشه عصمت حکایت دارد، مى گویند:
در سال هاى آغازین اسلام، ضعف ها و خطاهاى اخلاقى محمد[(صلى الله علیه وآله)] آزادانه بازگو مى شد، هر چند گرایشى متناقض با آن وجود داشت که در صدد بود کاستى هاى پیامبر را به حداقل برساند.(110) نگاهى گذرا به وقایع صدر اسلام کافى است تا روشن سازد که مسأله عصمت براى بسیارى از یاران رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مسلّم و خدشه ناپذیر بوده است، و اگر کسى از سر نا آگاهى یا با انگیزه هایى دیگر، در برابر اعمال پیامبر لواى مخالفت بر مى افراشت، با اعتراض دیگران روبرو مى شد.(111)
اینک به نقل چند حکایت در این باره مى پردازیم:

چند حکایت ازاعتراض صحابه به پیامبر
1) گفتگو درباره جنگ بدر
پیش از جنگ بدر، پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) با اصحاب خود به مشورت پرداخت. ابتدا دو تن از مهاجران سخنانى بر زبان راندند که آزردگى خاطر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) را در پى آورد. آنگاه مقداد و سعد بن معاذ لب به سخن گشودند و جملاتى به زبان آوردند که بیانگر فرمانبردارى کامل آنان از پیامبر خدا بود و از اعتقاد به جدایى ناپذیرى نبوت و عصمت حکایت داشت. بخشى از سخنان سعد بن معاذ چنین است
پدر و مادرم فداى تو باد اى رسول خدا! ما به تو ایمان آوردیم و تصدیقت نمودیم و گواهى دادیم که آنچه آورده اى همه حق است و از جانب خدا. به هر چه مى خواهى فرمان بده; هر آنچه را دوست دارى از اموال ما برگیر و هر اندازه که مى خواهى باقى گذار...سوگند به خدا که اگر دستور دهى تا خویش را به دریا زنیم، سرپیچى نخواهیم کرد.(112)
اینگونه حکایات بیانگر آن است که بر خلاف پندار برخى از نویسندگان،(113) مسلمانان سال هاى آغازین اسلام، میان «محمّد انسان» و «محمّد پیامبر» جدایى نمى افکندند و فرمانبردارى و سر سپردگى خود را تنها به یکى از آن دو منحصر نمى کردند; بلکه با پیروى از منطق قرآن همه سخنان او را برخاسته از وحى رحمانى و برکنار از خواهش هاى نفسانى مى دانستند.
الهامش از جلیل و پیامش ز جبرئیل نطقش نه از طبیعت و رأیش نه از هوى(114)

2) گواهى ذوالشهادتین
پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) از سواء بن قیس اسبى را خریدارى نمود و پیش از دریافت آن، با انکار فروشنده روبرو گشت، در این هنگام، خزیمة بن ثابت انصارى به نفع رسول خدا(صلى الله علیه وآله)گواهى داد و بر انجام چنین معامله اى تأکید ورزید. پس از آن، پیامبر(صلى الله علیه وآله) از خزیمه پرسید: «چگونه بر معامله اى گواهى دادى که شاهد رویداد آن نبودى؟» خزیمه پاسخ داد:
یا رسول اللّه! انا اصدقک بخبر السماء و لا اصدقک بما تقول؟(115) اى رسول خدا! من تو را در نقل اخبار آسمانى راستگو مى دانم، چگونه سخنان دیگرت را دروغ بشمارم؟
پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) این سخن را پسندید و براى سپاسگذارى از معرفت والاى خزیمه، گواهى او را برابر با گواهى دو نفر قرار داد و از آن پس به «ذوالشهادتین» معروف گشت.

3) ارزیابى صلح حدیبیّه
در رویداد حدیبیه، وقتى پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) مصلحت مسلمانان را در برقرارى پیمان صلح دید و به فرمان خداوند از در آشتى با مشرکان درآمد، عمر بن خطاب، با چهره اى بر افروخته، ابابکر را این چنین مورد خطاب قرار داد: «آیا او فرستاده خدا نیست؟ مگر نه این است که ما مسلمانیم و آنان مشرک؟ چرا باید به چنین پستى و ذلّتى تن دهیم؟» ابابکر در پاسخ گفت:
انه رسول اللّه(صلى الله علیه وآله) و لیس یعصى ربّه;(116) یقیناً او رسول خدا است و هرگز فرمان خداوند را نادیده نمى گیرد
خشم عمر با این سخنان فرو ننشست و او سرانجام همین پرسش ها را با خود پیامبر(صلى الله علیه وآله) نیز در میان گذاشت و آن حضرت در پاسخ فرمود:
انا عبدالله و رسوله، لن اخالف امره و لن یضیّعنى;(117) من بنده خدا و فرستاده اویم. هیچگاه از فرمان او سرپیچى نکنم و او نیز هرگز مرا خوار نسازد.

افزون بر سخنان پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و ابابکر که به روشنى بیانگر عصمت رسول خدایند، اعتراض عمر نیز از جدایى ناپذیرى نبوت و عصمت حکایت دارد; زیرا از آنجا که عمر چنین پیمانى را خطا مى دانست، این پرسش را در انداخت که اگر او رسول خدا است، چرا باید به چنین ذلّتى تن دهد. در حالى که اگر در نظر وى، نبوت و عصمت از یکدیگر جدایى مى پذیرفتند، این احتمال نیز مطرح مى گشت که محمّد «ص» پیامبر خدا است، اما در این تصمیم به خطا رفته است.