در برخی گزارشهای تاریخی آمده که امام حسن(ع) مِطلاق بود، (ییوسته زن میگرفت و آنان را طلاق میداد) آیا این مطلب درست است؟
یکى از موضوعات ساختگى، که برخى از مورّخان، آگاهانه یا نا آگاهانه به نقل آن پرداختهاند، ازدواجها و طلاقهاى متعدد حضرت امام حسنمجتبی(ع) است. بسیار جاى تأسف است که اینان بدون بررسى صحّت این گونه قضایا، آنها را در کتابهاى خود آوردهاند.
همین کوتاهىها موجب شد دشمنان اسلام و اهلبیت(ع)، روى این موضوع ساختگى، سخت پافشارى نموده، توهین و جسارتها را از حد بگذرانند.
امام حسن و تهمت طلاق
برخى از مورّخان نوشتهاند که امام پى در پى ازدواج مىکرد و طلاق مىداد. این کار آن قدر تکرار شد که امیرمؤمنان(ع) به مردم کوفه فرمود: دخترانتان را به عقد حسن در نیاورید؛ چرا که فردى طلاق دهنده است.(1)
روایات درباره ازدواجهاى مکرّر امام سه دسته هستند:
دسته اوّل
در این گونه روایات فقط به نهى ازدواج و علت آن اشاره شده است.
1. برقى در کتاب محاسن از حضرت صادق(ع) روایت کرده که مردى خدمت امیرمؤمنان آمد و عرض کرد: آمدهام با تو درباره دخترم مشورت کنم؛ چرا که فرزندانت: حسن و حسین و عبداللّه بن جعفر به خواستگارى او آمدهاند. امام فرمود: «مشاور باید راست بگوید؛ بدان که حسن، همسران خویش را طلاق مىدهد، دخترت را به ازدواج حسین درآور که براى دخترت بهتر است.»2
2. کلینى از عبداللّه بن سنان نقل کرده: امام صادق(ع) فرمود: روزى امیرمؤمنان بر منبر، مردم کوفه را مخاطب قرار داده، فرمود: «به فرزندم حسن زن ندهید که او مردى است طلاق دهنده»(3).
دسته دوم
در این گونه از روایتها امیرمؤمنان از ازدواجها و طلاقهاى مکرّر امام حسن سخت اظهار نگرانى کرده است.
1ـ سیوطى از علىعلیه السلام نقل کرده: حسن ازدواج مىکرد و طلاق مىداد، به طورى که بیم داشتم از قبایل و طوایف، عداوت و دشمنى به ما برسد.(4)
2ـ ابوطالب مکّى مىنویسد: على(ع) از ازدواجهاى امام حسن دلتنگ مىشد و در سخنرانى خود مىفرمود: فرزندم حسن، زنان خویش را طلاق مىدهد؛ به او زن ندهید.(5)
دسته سوم
در گونه سوم به تعداد زنها اشاره شده است؛ و ابن حجر، ابوطالب مکى، ابوالحسن مدائنى، کلینى، کفعمى، بلخى و ابن شهرآشوب به نقل آن پرداختهاند و تعداد زنان امام حسن(ع) را چنین گفتهاند:
1- کفعمى: شصت و چهار.(6)
2- ابوالحسن مدائنى: هفتاد نفر.(7)
3- ابن حجر: نود.(8)
4- کلینى: پنجاه.(9)
5- بلخى: دویست.(10)
6- ابوطالب مکى: دویست و پنجاه.(11)
7- چهار صد.(12)
جواب: ناهمگونی گزارشها با شخصیت امام
طلاقِ بسیار با شأن و مقام امام حسن سازگار نیست؛ زیرا چهرهاى که قرآن و سنت و سایر معصومین از امام حسن(ع) ترسیم کردهاند، با گزارشهایی که نقل شده، قابل جمع نیست. قرآن در شأن و منزلت امام حسن و سایر اهلبیت آیه «تطهیر» را نازل کرد.
در حالات معنوى امام حسن آوردهاند: به هنگام وضو، رخسارش دگرگون مىشد و مىفرمود: «حقّ على کلّ مَن وقف بین یدى ربّ العرش أنْ یصفر لونُه و یرتعد فرائصُه(13)؛ شایسته است کسى که در برابر پروردگار مىایستد، رنگش زرد گردد و لرزه بر اندامش بیفتد.»
حال سؤال این است:
1. امام معصومى که براى حضور در برابر خالق یکتا، چنان لرزه بر اندامش مىافتد، چگونه حاضر مىشود خدا را به وسیله چهار صد مرتبه طلاق دادن - که مبغوضترین حلال نزد خداوند شمرده مىشود - از خود برنجاند؟
2. روایات بر فرض صحّت، در زمانى صادر شده است که امیرمؤمنان در کوفه بودهاند، که اگر تعداد روزهاى حضور حضرت را در کوفه با حذف روزهاى جنگ جمل، صفین، نهروان و پیامدهاى آن حساب کنیم، دروغ بودن این اتهام آشکار خواهد شد؛ چرا که آن فرصت بسیار کم و پردردسر گنجایش چنین مدعایى را نداشته است. اگر زمان هریک از ازدواجها تا طلاق را در نظر بگیرید و اینکه بیشتر از چهار زن دائم، جایز نبوده، نیز لحاظ شرایط فقهى طلاق دادن، به دروغ بودن این روایات گواهى خواهید داد.
3. آیا نهى امام على، نهى از منکر (حرام یا مکروه) بود یا نهى از حلال؟ در هر دو صورت، هیچ کدام درست نیست؛ زیرا به شهادت آیه «تطهیر»، هرگز فعل قبیح و منکر از امام معصوم مشاهده نمىشود تا مورد نهى از منکر قرار گیرد. نهى از حلال هم نمىتواند باشد؛ زیرا در کدام شریعت از حلال نهى شده که در اسلام چنین باشد؟!
4. آیا نهى امیرمؤمنان با مقدمه بوده یا بدون مقدمه؟ اگر بدون مقدمه و یادآورى بوده، که چنین سخنى با مقام والاى امیرمؤمنان سازگار نیست که حضرت بدون یادآورى قبلى، آبروى فرزند خود را بریزد! اگر پس از یادآورى بوده، ولى امام حسن زیربار نرفته، با شخصیت والاى ایشان سازگار نیست که این گونه پدر و امام خویش را در تنگنا و مشکل قرار دهد.
5. آیا میتوان باور کرد که امام حسن با آن شأن و منزلت، اسباب شرمندگى پدر خویش را فراهم آورد تا جایى که حضرت دلتنگ شده و از خانوادهها شرم و حیا کند، یا از بیم دشمنى طوایف و قبایل رنج برد؟!.
بررسى اسناد
1. بیشتر مورّخان، این نقلهای تاریخى را بدون سند آوردهاند، یا آن را به ابوالحسن مدائنى و محمد بن عمر واقدى و ابوطالب مکّى رساندهاند که در هردو صورت، داراى اشکال است، مثلاً ابن عساکر مىنویسد: محمد بن سیرین گزارش کرده...(14)؛ میرخواند شافعى آورده است: نقل است که... (15)؛ سیوطى مىگوید: کان الحسن یتزوج...(16) ابوطالب مکّى مىنویسد: انّه تزوّج...(17)؛ سبط بن الجوزى آورده است: و فى روایة انّه تزوّج...(18)؛ ابوالحسن مدائنى آورده است: کان الحسن کثیرالتزویج.(19)
تمامى این نقلها، مرسل است و به آنانى که به این سه مورّخ اعتماد کردهاند، باید گفت: این سه نیز این جریان را بدون سند نقل کردهاند. چنان که از مدائنى و مکّى نقل کردیم. بدین جهت داستان تعداد زنان امام حسنو ماجراى طلاق آنها، فاقد هرگونه ارزش و اعتبار است.
2. بسیارى، این سه مورّخ را ضعیف شمرده و ردّ کردهاند. از میان آنها مىتوان به ذهبى(20)، عسقلانى(21)، ابن الجوزى(22)، عماد حنبلى(23)، رازى(24)، ابن الاثیر جزرى(25)، زرکلى(26)، علامه امینى(27)، سیدمحسن امین(28)،هاشم معروف الحسنى(29) و... اشاره کرد.
3. هریک از این سه مورّخ از مشایخى روایت نقل کردهاند که یا جزو هواداران بنىامیه بودهاند، یا ضعیف و مجهول هستند، مثلاً مدائنى از «عوانه» نقل مىکند، در حالى که وی به نفع بنىامیه جعل حدیث مىکرده(30)، و برخى از استادان او همانند جعفر بن هلال(31)، عاصم بن سلیمان احول(32) و ابن عثمان(33)، ضعیف یا مجهول هستند. طبق گفته یحیى بن معین: حدیث واقدى از مدنیها، از افراد مجهول برخوردار است.(34)
هاشم معروف الحسنى مىنویسد: مدائنى، معاصر عباسىها و از جمله کسانى است که متهم به دروغگویى و جعل حدیث است. در «میزان الاعتدال» ذهبى آمده است: مسلم در صحیح خود از نقل روایت از وى خود دارى کرده، ابن عدى او را ضعیف دانسته و اصمعى به او گفته: به خدا سوگند که چیزى از اسلام در وجود تو نمانده است... به علاوه بیشتر روایات او از نوع مراسیل است.
اینها همه گواه بر آن است که روایت هفتاد همسر را - که جز مدائنى کسى نقل نکرده - از جعلیات قدرتمندان و دشمنان علویها است...(35)
اما روایت کلینى که در دسته اوّل آمده، در سندش حمید بن زیاد و حسن بن محمد بن سماعة دیده مىشوند، که واقفى هستند.(36)
علامه حلّى درباره حمید بن زیاد مىگوید: به نظر من، زمانى روایت او مورد قبول است که معارضى نداشته باشد.(37)
اما روایت کافى از ابن ابىالعلاء که در دسته سوم قرار گرفته است؛ علامه مجلسى این حدیث را مجهول مىداند.(38)
پاسخ ما به روایت برقى در محاسن نیز، این است که: اگرچه خود احمد بن ابىعبداللّه برقى توثیق شده، اما وى بیشترِ روایات را از ضُعفا نقل کرده است.(39)
واقعیت این است که امام در طول عمر، بیشتر از هشت یا ده(40) همسر نداشته که تعدادى از این همسران کنیز بودهاند. داشتن این تعداد همسر در آن زمان براى مردم، امرى طبیعى بوده؛ بلکه برخى تعداد همسرانشان بیش از این بوده، در حالى که کسى متعرض آنان نشده است. حال چه شد که در این بین، فقط امام حسن مورد حملات دشمنان قرار گرفت؟ آیا نمىشود حدس زد این رقم بسیار بزرگ، نشانة ساختگى بودن این گزارشها است؟
چرا ابوطالب مکّى که تعداد زنهاى امام را به 250 مىرساند، جز چند نفر از آنها را نام نمىبرد؟ چرا مورخّان که به پیروی از ابوالحسن مدائنى و واقدى و مکّى تعداد زنان امام را بیش از هشت تن ذکر کردهاند، بیشترین آمارى که براى فرزندان امام دادهاند، بیش از سى و یک فرزند نیست؟(41)
از ابوطالب مکّى باید پرسید: اگر امام چهارصد همسر داشته، پس چرا بیش از سى و یک فرزند نداشت؟ آیا همه زنان عقیم و نازا بودند؟ آیا امام رغبتى به فرزند نداشت و یا از پرداخت نفقه و هزینه زندگى و تأمین معاش آنها عاجز بود؟
پایهگذار شبهه
دلائل و شواهد نشان مىدهد تا پیش از منصور عباسى چنین افترایى در کتابها نبوده، منصور براى خنثى سازى شورشهاى علوى و حرکتهاى ضدّ حکومتى نوادگان امام حسن مجتبى(ع) این تهمت و شبهه را علیه امام پایهگذارى کرد.
وى که از شورشها سخت به وحشت افتاده بود، براى رفع نگرانى خود، هیچ حربهاى را بهتر از لکهدار کردن چهره پاک و معصوم امام حسن ندید. وى پس از دستگیرى عبداللّه بن حسن که علیه ظلم و جور قیام کرده بود، در برابر بسیارى از مردم به سخنرانى پرداخت و علىبن ابىطالب و امام حسن(ع) و همه فرزندان ابىطالب را مورد دشنام و افترا و ناسزاگویى قرار داد، سپس گفت: «حسن بن على همه کارها را به معاویه واگذارد و به زنان روى آورد؛ او امروز با یکى ازدواج مىکرد و فردا دیگرى را طلاق مىداد و همچنان بدین کار مشغول بود تا اینکه در بسترش مرد...».(42)
استادهاشم معروف در ردّ این تهمت ناجوانمردانه مىنویسد: روایت هفتاد و نود و از این قبیل روایاتى که او را زنباره توصیف مىکنند و اینکه پدرش مىگفت: به فرزندم حسن زن ندهید که زنباره است؛ این روایات چنان که از اسنادشان بر مىآید، منبعى جز مدائنى و امثال دروغگوى او ندارد. مدائنى و واقدى و دیگر مورّخان پیشین، تاریخ را در سایه حکومتهایى نوشتهاند که با اهلبیت(ع) سر دشمنى داشتند، و از هر وسیلهاى براى خدشهدار کردن واقعیتهاى آنها و ضربه زدن به ایشان فروگذار نمىکردند. حکامان دولت عباسى نیز در تعصّب و پلیدى نیّت، دست کمى از پیشینیان اموى خود نداشتند. عباسىها در جعل احادیث علیه «علویها» با امویها همدست بودند، به ویژه نسبت به حسنیها کینه خاصّى مىورزیدند، چون بیشتر آنهایى که علیه ستم سر به شورش برمىداشتند، از فرزندان و نوادگان امام حسن(ع) بودند.(43)
پىنوشتها:
1. کافى، ج 6، ص 56.
2. محاسن برقى، ج 2، ص 601؛ منتخب التواریخ، ص 190.
3. کافى، ج 6، ص 56؛ بحارالانوار، ج 44، ص 172.
4. تاریخ الخلفاء، ص 191.
5. «وکان على(ع) یضجر من ذلک فکان یقول فى خطبته ان الحسن مطلاق فلاتنکحوه» (بحارالانوار، ج 44، ص 169.)
6. چهارده معصوم (زندگانی امام حسن)، ص 553.
7. بحار الانوار، ج 44، ص 173.
8. الصواعق المحرقه، ص 139.
9. کافى، ج 6، ص 56.
10. البدء و التاریخ، ج 5، ص 74.
11. مناقب آل ابىطالب، ج 4، ص 30.
12. چهارده معصوم، ص 553، به نقل از قوت القلوب.
13. الامام المجتبی، ص 86.
14. تاریخ دمشق، (شرح حال امام حسن)، ص 155.
15. روضةالصفا، ج 3، ص 20.
16. تاریخ الخلفاء، ص 191.
17. بحارالانوار، ج 44، ص 169.
18. تذکرةالخواص، ص 121.
19. بحارالانوار، ج 44، ص 173.
20. میزان الاعتدال، ج 3، ص 107.
21. لسان المیزان، ج 4، ص 386.
22. المنتظم، ج 7، ص 189.
23. شذرات الذهب، ج 3، ص 120.
24. الجرح والتعدیل، ج 4، ص 21.
25. الکامل فىالتاریخ، ج 9، ص 44.
26. الأعلام، ج 7، ص 160.
27. الغدیر، ج 5، ص 290.
28. اعیان الشیعه، ج 46، ص 172.
29. سیرةالائمة الاثنى عشر، ج 1، ص 620.
30. لسان المیزان، ج 4، ص 386.
31. میزان الاعتدال، ج 1، ص 430.
32. همان، ج 4، ص 350.
33. همان، ج 6، ص 198.
34. تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 348.
35. زندگى دوازده امام، ج 1، ص 604.
36. جامع الرواة، ج 1، ص 225 و 284.
37. الخلاصةالاقوال، ص129.
38. مرآةالعقول، ج 21، ص 96.
39. خلاصةالاقوال، ص 63.
40. سیرةالائمة الاثنى عشر، ج 1، ص 618.
41. زندگى دوازده امام، ج 1، ص 602.
42. صلح الحسن(ع)، ص 25.
43. بین مورخان اختلاف است، از هفت فرزند گفته شده تا سى و یک فرزند. رجوع شود به البدء و التاریخ، ج 5، ص 74؛ الفصول المهمه، ص 166؛ بحارالانوار، ج 44، ص 168؛ کشف الغمه، ج 2، ص 152؛ اعلام الورى، ص 213؛ ناسخ التواریخ، جلد امام حسن(ع)، ص 270؛ تذکرة الخواص، ص 212؛ نورالابصار، ص 136؛ ذخائرالعقبى، ص 143؛ تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 228.