آیا بین دین و روانشناسی تضاد وجود دارد؟
در پاسخ باید منظور از روانشناسی ودین روشن شود.
روانشناسی به عنوان علم روح یا نفس، ابتدا جزئی از علم فلسفه بود و مطالعات روانی بیشتر ارتباط به جنبه عقلانی شخصیت انسان داشت. در اثر مرور زمان، عدم توانایی پاسخ گویی روشهای تحقیق فلسفی به موضوعات روانشناسی و رفتارها و نیز عواملی که بر علم بودن روانشناسی دلالت داشت، باعث شد روانشناسی از فلسفه جدا گردد. امروزه شاهد شاخههای مختلف روانشناسی هستیم که میتوان به روانشناسی رشد و کودک، روانشناسی شخصیت، روانشناسی اجتماعی، روانشناسی صنعتی، روانشناسی عمومی، روانشناسی یادگیری، روانشناسی ژنتیک، روانشناسی جنایی، روانشناسی بالینی، روانشناسی مرضی، روانشناسی کودکان استثنایی و روانشناسی تربیت اشاره کرد.(1)
دین، مجموعه تعالیم آسمانی و راه و روشهای صحیح زندگی (که تضمین کننده سعادت دنیا و آخرت انسان است) به شمار میرود.
به طور کلّی اگر بین روانشناسی و دین تضادی دیده شود، یعنی طریقی را که روان شناس پیشنهاد میکند، با روشی که دین میپسندد، مغایرت داشته باشد، باید به این نکته واقف باشیم که علوم بشری و از جمله روانشناسی، از آن جایی که بر تجربه مبتنی است، خطاپذیر و در حال تغییر و تحوّل است. از این رو دیدگاههای مختلف از روان شناسان درباره یک موضوع وجود دارد، مثلاً بسیاری از روان شناسان برای وراثت در شکلگیری شخصیت، اهمیّت فراوانی قائل اند، ولی روان شناسانی مانند هارنی، لوین، فرام، راجرز و سولیوان هستند که تشکیل و تحوّل شخصیت را تا این اندازه تحت تأثیر عوامل زیستی و ارثی نمیدانند.
تأثیر عوامل دوران کودکی در رفتار دوران بزرگسالی در نظریه فروید و پیروان او (مورفی و میلر و غیره) مقام مهم و ممتازی دارد، ولی در نظریههای آلپرت، لوین و راجرز این اهمیّت و مقام به عوامل زمان حال داده شده است.
فروید، یونگ و ماری به ناخودآگاه و تأثیر آن در رفتار اهمیّت خاصی میدهند، ولی روان شناسانی هستند که منکر وجود نا خودآگاهاند.(2)
بنابراین با وجود اختلاف نظر روان شناسان در موضوعات مختلف نمیتوان گفت دین و روانشناسی در تضاداند، بلکه باید گفت دین با بعضی از نظریات روان شناسان مخالف است. این تضاد بر اساس نگرش مادی بعضی از روان شناسان است که به انسان به عنوان یک موجود ابزاریِ حیوانی نگریستهاند و به بُعد معنوی انسان توجه نکردهاند.
"تئوریهای موجود روانشناسی در مورد حقیقت دین یا پاسخی ندادهاند یا بیشتر آنها به طور صریح آن را رد کردهاند و انسان مذهبی را دچار اختلال فکری و اختلالات رفتاری و اختلالات روانی دانستهاند".(3)
قطعاً چنین دید و نگرش محدود، در احکام و داوریها تأثیر میگذارد. با توجه به حاکمیت نظریه تحوّل داروین بر اندیشه روانشناسی کلاسیک (که در آن انسان حیوانی تلقی میشود که تنها در اعراضی چون کم و کیف با حیوانات دیگر تفاوت دارد) و نگرش دین به انسان با ویژگی خاص که تفاوت جوهری بین انسان و حیوان قائل است، میتوان برخی از اختلافات بین تحلیلهای موجود روانشناسی و نظریات دینی را پیش بینی کرد.
"امروزه در روانشناسی، انسان را حیوان برتر میدانند.
انسان یعنی حیوانی که توانایی هایش گسترش یافته و با داشتن هوش بیشتر قادر است محیط را تحت سیطره خویش در آورد اما از نقطه نظر بینش اسلامی، انسان موجودی است با دستمایههای بسیار غنی و اساسی که باید در شناخت شخصیت او مورد توجه قرار گیرد. علاوه بر فطرت، وجود عقل نیز به عنوان یک توانایی بالقوه و طبیعی در انسان، قابل توجه و تعمّق است. این نکته صریحاً در مقام دیدگاههای رفتارگرایی و روان کاوی در روانشناسی است".(4)
عدم شناخت کامل از انسان به دلیل کنار گذاشتن دین و نادیده گرفتن منبع بزرگ شناخت یعنی وحی، فروید را بر آن داشت که ماهیّت تمام غرایز را جنسی بداند و کل شخصیت را در سایه این غریزه تحلیل نماید. تمام سطوح شخصیت از دیدگاه فروید در خدمت لذّت جویی جنسی هستند و غایت اصلی آنها بر آوردن "کام لیبیدوست" فروید معتقد به غریزهای به نام عقل نیست.(5) میتوان گفت: روانشناسی کلاسیک اساساً روانشناسی نفس اماره است.(6)
روان شناسان کلاسیک بسیار گذرا به ویژگیهای عقلانی آدمی، اشاره نموده و غالباً آن را به ورطه فراموشی سپردهاند.
بنابراین در نتیجهگیری کلی میتوان علت اختلاف نظر بعضی از دیدگاههای روانشناسی با نقطه نظریات دینی را در دو چیز دانست:
1- جهان بینی مادی بعضی از روان شناسان.
2- نادیده گرفتن بُعد معنوی انسان. به عبارت دیگر: عدم شناخت کافی از انسان.
پی نوشتها:
1. سیف اللَّه فضل الهی، درآمدی بر روانشناسی تربیتی، ص 18 و 17.
2. دکتر محمود تقی زاده، سیری در اندیشههای اخلاقی، ص 16 و 15.
3. علی نقی فقیهی، جوان و آرامش روان، ص 26.
4. علی اصغر احمدی، روانشناسی شخصیت از دیدگاه اسلامی، ص 34 و 33، با تلخیص.
5. همان، ص 180.
6. همان، ص 181.