پرسش وپاسخ

 نسبت به اين موضوع داده هاي تاريخي متفاوت است

پرسش:

چه شخص يا اشخاصي بدن مطهر امام حسين(ع) را دفن نمودند؟ آيا امام سجاد(ع) كه در زندان كوفه بسر مي بردند در تدفين حاضر شدند؟

پاسخ:

 نسبت به اين موضوع داده هاي تاريخي متفاوت است

الف: بني اسد

در برخي از منابع حديثي و تاريخي گفته شده؛ وقتي عمر سعد از كربلا به طرف كوفه حركت كرد و از آن مكان دور شد، گروهي از قبيله بني اسد كه ساكن قريه ""غاضريه"" بودند آمدند و بر حسين(ع) و اصحابش نماز خواندند و دفن كردند و حسين(ع) را در همين مكاني كه هم اكنون مرقد مطهرش مي باشد به خاك سپردند و علي بن حسين را پائين پاي آن حضرت دفن كردند و براي ديگر شهداي اهل بيت و اصحاب كه در آن حوالي بودند حفره اي كندند از جانب پاي آن حضرت و همه را با هم در يك جا به خاك سپردند و عباس بن علي را در آن جا كه به شهادت رسيده بود در راه ""غاضريه""(1) دفن كردند و اكنون قبر او در آن مكان قرار دارد.

ب: امام سجاد(ع)

نخست لازم است بيان كنيم كه برخي از احاديث شيعه متضمن اين معنا است كه لازم است هر امامي را هنگام كفن و دفن امام بعدي تجهيز و تدفين و نماز بخواند.

در احتجاج امام رضا بر واقفيه است كه علي بن حمزه به آن حضرت گفت: ""ما از پدران تو روايت كرده ايم كه متولي امر امام نمي شود مگر امامي مثل او، حضرت در جواب فرمودند: مرا خبر ده كه حسين(ع) امام بود يا نبود گفت: امام بود، امام فرمود متولي امر او كه شد؟ علي بن حمزه گفت: علي بن حسين(ع) امام فرمودند: علي بن حسين كجا بود؟ او كه در زندان و محبوس به دست عبيدالله بود! علي گفت: پنهان و پوشيده از كسان عبيدالله بيرون رفت و متولي امر پدر شد و بازگشت، امام فرمود: آن كسي كه علي بن حسين را قدرت داد كه به كربلا آمده و عهده دار دفن و كفن شهدا باشد، قدرت مي دهد صاحب اين امر به بغداد آمده و وظيفه كفن ودفن پدربزگوار خودرا انجام دهد، در حالي كه نه در زندان بود و نه اسير. (2) و آن حضرت را بدون غسل دفن كردند. چون شهيد نيازي به غسل ندارد.

پي نوشت ها:

1. شيخ مفيد، الارشاد، قم، مؤسسه آل البيت لاحياء التراث، ج2، ص114.

2. مقرم، عبد الرزاق، مقتل الحسين(ع)، بيروت، دارالكتاب الاسلامي، 1399ق، ص 319 و 320.

بسياري از مقتل نگاران اوليه كه اين شيوه را پديد آوردند، از اهل سنت مي باشند. مانند ابي مخنف، خوارزمي و طبراني

پرسش:

آيا مصائب امام حسين(ع) در كتب اهل سنت نيز آمده است؟

پاسخ:

 مصائب جانسوز كربلا و شهادت امام حسين(ع) به قدري داراي اهميت مي باشد، كه بسياري از مورخان و دانشمندان فارغ از هر مذهبي به آن پرداخته اند. جالب آنكه بسياري از مقتل نگاران اوليه كه اين شيوه را پديد آوردند، از اهل سنت مي باشند. مانند ابي مخنف، خوارزمي و طبراني. در اينجا به برخي از كتابهاي علما و بزرگان اهل سنت كه در آنها مصائب امام حسين(ع) آمده است، اشاره مي‌شود:

1ـ تاريخ طبري، در حوادث سال 60 و 61.

2ـ كامل ابن اثير، در حوادث سال 60 و 61.

3ـ تذكره الخواص، سبط ابن جوزي.

4ـ مقتل الحسين، خوارزمي.

5ـ مقتل الحسين بن علي بن ابي طالب، ابوالقاسم سليمان طبراني.

6ـ الفصول المهمّه، علي بن محمد مالكي مكي، معروف به ابن صباغ.

7ـ نخستين گزارش مستند از نهضت عاشورا (مقتل ابي مخنف)، تحقيق استاد محمدهادي يوسفي غروي، ترجمه جواد سليماني.

8ـ مقاتل الطالبيين، ابوالفرج اصفهاني.

9ـ علي و فرزندانش، دكتر طه حسين، ترجمه احمد آرام.

10ـ ترجمه الامام حسين و مقتله، ابن سعد واقدي، تحقيق سيد عبدالعزيز طباطبايي.

11ـ پيشواي شهيدان، ترجمه الامام الحسين ابو الشهداء، اثر عباس محمود عقاد."

حضرت امام زين العابدين(ع) فرمود: من در آن وقت بيمار بودم با آن حال نزديك شدم و گوش فرا داشتم تا پدرم چه مي فرمايد، شنيدم كه با اصحاب خود گفت

پرسش:

 آيا اين نقل صحيح است كه شب عاشورا، امام حسين(ع) تمامي ياران خود از جمله اباالفضل العباس(ع) را مخير به رفتن نموده اند؟

پاسخ:

مورخان نوشته اند:

در شب عاشورا حضرت امام حسين(ع) اصحاب خود را جمع كرد، حضرت امام زين العابدين(ع) فرمود: من در آن وقت بيمار بودم با آن حال نزديك شدم و گوش فرا داشتم تا پدرم چه مي فرمايد، شنيدم كه با اصحاب خود گفت:

 اُثْني عَلَي اللّهِ اَحْسَنَ الثَّناءِ... ؛ ثنا مي كنم خداوند خود را به نيكوتر ثناها و حمد مي كنم او را بر شدّت و رخاء، اي پروردگار من ! سپاس مي گذارم تو را بر اين كه ما را به تشريف نبوّت تكريم فرمودي، و قرآن را تعليم ما نمودي، و به معضلات دين ما را دانا كردي، و ما را گوش شنوا و ديده بينا و دل دانا عطا كردي، پس ما را از شكر گزاران خودقرار ده!

پس فرمود: امّا بعد؛ همانا من اصحابي با وفاتر و بهتر از اصحاب خود نمي دانم و اهل بيتي از اهل بيت خود نيكوتر نمي دانم، خداوند شما را جزاي خير دهد و الحال آگاه باشيد كه من گمان ديگري در حقّ اين جماعت داشتم و ايشان را در طريق اطاعت و متابعت خود پنداشتم؛ اكنون آن خيال ديگر گونه صورت بست؛ لذا بيعت خود را از شما برداشتم و شما را به اختيار خود گذاشتم و اكنون پرده شب شما را فرو گرفته؛ آن را شتر سواري خود قرار دهيد و هر يك از شما دست يك تن از اهل بيت مرا بگيريد و به هر سو كه خواهيد برويد؛ چه اين جماعت مرا مي جويند چون به من دست يابند به غير من نپردازند.

چون آن جناب سخن بدين جا رسانيد، برادران و فرزندان و برادر زادگان و فرزندان عبداللّه جعفر عرض كردند: براي چه اين كار را بكنيم؟ آيا براي آن كه بعد از تو زندگي كنيم؟ خداوند هرگز نگذارد كه ما اين كار ناشايسته را ديدار كنيم.

و اوّل كسي كه به اين كلام ابتدا كرد، عبّاس بن علي بود، پس از آن سايرين متابعت او كردند و بدين منوال سخن گفتند.

پس آن حضرت رو كرد به فرزندان عقيل و فرمود:

شهادت مسلم بن عقيل شما را كافي است؛ زياده بر اين مصيبت مجوئيد! من شما را رخصت دادم؛ هر كجا خواهيد برويد. عرض كردند: سبحان اللّه ! مردم با ما چه گويند و ما به جواب چه بگوييم؟ بگوييم دست از بزرگ و سيّد و پسر عّم خود برداشتيم و او را در ميان دشمن گذاشتيم بي آنكه تير و نيزه و شمشيري در نصرت او به كار بريم، نه به خدا سوگند! ما چنين كار ناشايسته را نخواهيم كرد! بلكه جان و مال و اهل و عيال خود را در راه تو فدا كنيم و با دشمن تو قتال كنيم تا بر ما همان آيد كه بر شما آيد، خداوند قبيح كند آن زندگاني را كه بعد از تو خواهيم.

اين وقت مسلم بن عَوْسَجَه برخاست و عرض كرد:

يا بن رسول اللّه ! آيا ما آن كس باشيم كه دست از تو بازداريم؟ پس به كدام حجّت درنزد حقّ تعالي اداي حقّ تو را عذر بخواهيم، لا واللّه ! من از خدمت شما جدا نشوم تا نيزه خود را در سينه هاي دشمنان تو فرو برم و تا دسته شمشير در دست من باشد به آنان بزنم و اگر مرا سلاح جنگ نباشد به سنگ با ايشان نبرد خواهم كرد، سوگند به خدا! كه ما دست از ياري تو بر نمي داريم تا خداوند بداند كه ما حرمت پيغمبر را در حقّ تو رعايت نموديم، به خدا سوگند كه من در مقام ياري تو به مرتبه اي مي باشم كه اگر بدانم كشته مي شوم، آنگاه مرا زنده كنند و بكشند و بسوزانند و خاكستر مرا بر باد دهند و اين كردار را هفتاد مرتبه با من به جاي آورند، هرگز از تو جدا نخواهم شد تا هنگامي كه مرگ را در خدمت تو ملاقات كنم، و چگونه اين خدمت را به انجام نرسانم و حال آنكه يك شهادت بيش نيست و پس از آن كرامت جاودانه و سعادت ابديّه است. برخي ديگر نيز در حمايت از امام و رها نكردن آن حضرت سخناني بيان داشتند. (1)

پي نوشت:

1. شيخ مفيد، ارشاد مفيد، ج2، ص93-95، ترجمه رسولي محلاتي، تهران، ا نتشارات علميه اسلاميه؛  دمع السجوم، ص 243-244، ناشر ذوي القربي، 1378، چاپ اول؛ ترجمه نفس المهموم؛ ابو الحسن شعراني؛ شيخ عباس قمي، منتهي الامال، ج 1، ص 632 -634، ، قم، انشارات هجرت، 1378، چاپ سيزدهم."

فداكاري و شهادت امام حسين(ع) نقش بيش تري در حفظ دين داشت. نقش امام در حفظ دين به حدي بود، كه دين جز با شهادت ايشان نمي‏توانست زنده بماند.

پرسش: 
شنيدم كه نبايد يك وجود عالي فناي وجود داني شود. با توجه به ارزش هايي كه خود خدا به امام حسين عليه السلام و كلا معصومين داده اند، آيا ماجراي كربلا كه امام براي دين فدا شده اند، در حالي كه ارزش امام نزد خدا از دين يا دين انسان ها بيش تر است قابل توجيه است؟
 

پاسخ: 
در ابتدا بايد تعريفي در باره چستي دين ارايه شود. دين در لغت به معناي راستكار شدن، اطاعت نمودن، پاداش، عادت، حساب، كيش، پرهيزگاري و.. آمده(1)، در اصطلاح تعريفات گوناگوني از سوي انديشمندان اسلامي درباره آن شده است كه به نمونه هايي از آن اشاره مي شود:
الف) دين عبارت است از مجموعه اي از باورها در باره هستي و ارزش هاي مبتني بر اين باورها، ارزش ها مفهوم عامي است كه فروع و احكام دين و نيز اخلاقيات و فضايل نفساني را در بر مي گيرد. بخش نخست تعريف نيز به حوزه انديشه و جنبه نظري دين مربوط است. (2)
ب) مراد از دين مكتبي است كه از مجموعه عقايد، اخلاق و قوانين و مقررات اجرايي تشكيل شده و هدف آن راهنمايي انسان براي سعادتمندي است.
دين به اين معنا بر دو قسم است: دين بشري و دين الهي.
دين بشري، مجموعه عقايد، اخلاق و مقرراتي است كه بشر با فكر خود و براي خويش تدوين كرده؛ از اين رو اين دين در راستاي خواسته و انتظارات او بوده و اسير هوس و ابزار دست انسان است. آدمي به گونه اي آن را تنظيم مي كند كه تمام قوانين و مقرراتش به سود او بوده و چيزي را بر وي تحميل نكند. رها بودن و عدم تعهد و مسؤوليت و واكنش در برابر دين الهي از جمله رهاوردهاي چنين نگرشي به دين است. (3)
دين الهي نيز مجموعه عقايد، اخلاق و قوانين و مقررات اجرايي است كه خداوند آن را براي هدايت بشر فرستاده تا انسان در پرتو آموزه هاي آن، هوي و هوس خود را كنترل و آزادي حقيقي خويش را تأمين كند. دين الهي به حقيقت انسان و نيازهاي او توجه داشته و برنامه كامل و همه جانبه اي ارايه مي كند كه انتظارات او را از همه نظر برآورده مي كند. (4)
ج) مراد از دين، مجموعه معارف نظري و عملي قدسي است؛ يعني مجموعه گزاره هاي ناظر به واقع و عمل كه حول محور قدسي شكل گرفته اند. در حقيقت، دين مجموعه معارف دست اول است كه معمولا در متوني مقدس گرد آمده اند.
با تطبيق تعريف مزبور بر اسلام، دين اسلام عبارت است از مجموعه معارفي كه در نسبت با خداوند تدوين يافته و در متن مقدس قرآن و سنت گرد آمده اند. (5)
با توجه به مفهوم دين بايد گفت: اولا امام حسين(ع) فداي دين خدا شده و نه فداي دين انسان ها.
دوم: دين حقيقتي است كه همه انبياي الهي حتي ختمي مرتبت حاضر بود خود را فداي آن بنمايد، چون دين در واقع توحيد و دستورات خداوند است. امام حسين(ع) براي بقاي آن فدا شد. اين از ارزشمندي دين خدا حكايت مي كند كه بزرگ ترين انسان ها بايد براي آن فدا شوند.
سوم: فدا شدن امام حسين(ع) از باب فدا شدن عالي براي داني نيست، بلكه از باب فدا شدن عالي براي بقاي عالي است كه همان توحيد و احكام توحيدي است.
همه ائمه(ع) حاملان و پاسداران دين بودند. نقش محوري در احيا و گسترش آن داشته و فعاليّت‏هاي آنان(مانند، صلح، سكوت، قيام و...) در راستاي حفظ دين صورت مي‏گرفت، ولي فداكاري و شهادت امام حسين(ع) نقش بيش تري در حفظ دين داشت. نقش امام در حفظ دين به حدي بود، كه  دين  جز با شهادت ايشان نمي‏توانست زنده بماند. امام نيز يكي از اهداف نهضت خود را حفظ دين دانست. (6) ميزان تاثير گزاري قيام امام در پاسداري از دين به گونه اي است كه گفته شده است:
 إنّ الاسلام محمدي الحدوث، حسيني البقاء؛(7) اسلام با پيامبر(ص) به وجود آمد و با حسين باقي ماند .
اگر كه دين مصطفي هنوز در جهان به پاست‏ از آن سر بريده تو هست و از نواي تو
از اين گذشته امام جسمش را فداي دين كرد، نه جان و روحش را.
پي نوشت ها:
1. لغت نامه دهخدا، ج7، ص10042، نشر دانشگاه تهران، 1373 ش.
2. فرهنگ بزرگ جامع نوين، عربي - فارسي، نشر ني، تهران، 1378 ش.
3. مائده(5) آيه 70.
4. مصباح يزدي،استاد محمد تقي، قلمرو دين، مجموعه سخنراني ها، نشر كانون گفتمان ديني، قم، 1378 ش.
5. آيت الله جوادي آملي، انتظار بشر از دين، ص 27 - 24، نشر مركز اسرا، قم، 1385 ش.
6. مجلسي، بحارالانوار، ج 45، ص 6، نشر دارالاحيا التراث العربي، بيروت، 1403 ش.
7. محدثي،جواد،فرهنگ عاشورا، ص 149، نشرمعروف، قم، 1378.
 

بر اساس نقل برخي مورخان، هشت نفر در كربلا بودند، كه به شهادت نرسيدند.

پرسش:

چه كساني از ياران و اصحاب امام حسين(ع) در واقعه عاشورا به شهادت نرسيدند؟

پاسخ:

بر اساس نقل برخي مورخان، افراد ديگري نيز در كربلا بودند، كه به شهادت نرسيدند، كه به آنان اشاره مي‌شود:

1ـ عمرو، فرزند امام مجتبي(ع)، كه بر اساس نقل طبري چون يزيد در شام امام سجاد(ع) را احضار كرد، امام همراه عمرو بن حسن نزد يزيد رفتند. (1)

2ـ محمد فرزند عُمر بن حسن. بر اساس ديدگاه ابوالصلاح حلبي (از عالمان شيعه قرن پنجم) عمر بن حسن فردي فاضل و معاصر امام باقر(ع) بود و در كربلا همراه امام حسين(ع) حضور داشت. (2)

3ـ طرماح، فرزند عدي طائي. برخي نقل كرده‌‌اند، كه وي در كربلا حضور داشت و مجروح شد و ميان شهدا قرار داشت و بستگانش آمدند و او را بردند و مداوا كردند. (3)

4ـ موقع (مرقع) بن ثمامه اسدي: بر اساس برخي نقل‌ها وي بعد از نبردي سخت، جراحات زيادي بر بدنش وارد شد و به حالت بيهوشي روي زمين افتاد، كه بستگانش از موضوع آگاه شده، پنهاني او را برداشته، به كوفه بردند. چون ابن زياد از موضوع آگاه شد، تصميم به قتل وي گرفت، اما با وساطت بستگانش از كشتن وي درگذشت، و وي را از كوفه تبعيد كرد. (4)

5ـ عمرو بن عبدالله جندعي همداني كوفي كه بر اساس برخي نقل‌ها وي پس از جراحات شديدي كه بر بدنش وارد شد، بيهوش گرديد و پسر عموهايش او را به كوفه بردند، كه تا يك سال در آنجا بستري بود، سپس بر اثر زخم‌ها درگذشت. (5)

6ـ سوار بن ابي عمير كوفي كه بر اساس برخي نقل‌ها، وي در اثر شدت جراحات در روز عاشورا بيهوش شد و سپاه دشمن او را به اسارت برد و بعد از شش ماه، به شهادت رسيد. (6)

7ـ عقبه بن سمعان: او، غلام رباب همسر امام حسين(ع) بود كه به اسب‌ها رسيدگي مي‌كرد. وي در روز عاشورا اسير شد و چون خواستند گردنش را بزنند، گفت: من بنده و غلام هستم، از اين رو از قتلش درگذشتند.

8ـ زيد فرزند امام مجتبي: بر اساس نقل ابوالفرج اصفهاني و سيد بن طاووس، وي جزو اسرا بود، ولي شيخ مفيد و برخي ديگر مي‌نويسند كه وي در كربلا حضور نداشت.

براي آگاهي بيشتر به كتاب  نگاهي نو به جريان عاشورا  مراجعه كنيد.

پي نوشت ها:

1. طبري، تاريخ الأمم و الملوك(تاريخ طبري)، تحقيق محمد أبوالفضل ابراهيم، بيروت، دار التراث، چ دوم، 1387ق، ج5، ص462. (نرم افزار نورالسيره)

2. زير نظر سيد عليرضا واسعي، نگاهي نو به جريان عاشورا، قم، بوستان كتاب، چ ششم، 1387ش، ص200.

3. همان، ص 205.

4. همان، ص 206 ـ 207.

5. همان، ص 208.

6. همان."

امام حسين(ع) از شهادت خود و به دست نيامدن پيروزي نظامي، علم و آگاهي داشت و قيام آن حضرت، اعلان بطلان حكومت يزيد، احياي دين بود.

پرسش:

در انقلاب كربلا و نهضت عاشورا آيا امام حسين(ع) مي‌دانست به شهادت مي‌رسد؟

پاسخ: 
بر اساس احاديث و روايات شيعي، امامان (عليهم السلام) از علم غيب موهبتي از سوي خداوند بهره‌مندند. خداوند متعال مي‌فرمايد:  عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلي غَيْبِهِ أحَداً إلاّ مَنِ ارْتَضي مِنْ رَسُولٍ . (1)
اين آيه نشان مي‌دهد، كه علم غيب اختصاص به خداوند دارد و كسي جز خدا آن را نمي‌داند. اما ممكن است، پيامبر با رضايت پروردگار متعال، بداند و نيز ممكن است، ديگر انسان‌ها از سوي خدا و يا به تعليم پيامبران، از آن آگاهي يابند.
علامه طباطبايي(رحمه الله) ـ‌ صاحب تفسير الميزان ـ در اين باره مي‌گويد:  سيدالشهدا(ع) ـ به عقيده شيعه اماميه ـ سومين جانشين از جانشينان پيامبر اكرم(ص) و صاحب ولايت كليه مي‌باشد. علم امام(ع) به اعيان خارجيه و حوادث و وقايع ـ طبق آنچه از ادله نقليه و براهين عقليه بر مي‌آيد ـ دو قسم است:
قسم اول: امام(ع) در هر شرايطي ـ ‌اذن خداوندي ـ‌ به حقايق جهان هستي آگاه است، اعم از آنها كه تحت حس قرار دارند، يا آنها كه از دايره حس بيرون مي‌باشند؛ مانند موجودات آسماني و حوادث گذشته و وقايع آينده.
قسم دوم: علم عادي است، كه پيامبر (ص) و نيز امام(ع) مانند ساير افراد، در مجراي اختيار و بر اساس علم عادي است و آنچه را شايسته مي‌بيند، انجام مي‌دهد. (2)
بايد توجه كرد، كه علم قطعي امام به حوادث تغيير ناپذير، مستلزم جبر نيست؛ همان طور كه علم خداوند به افعال انسان، مستلزم جبر نيست؛ چرا كه مشيّت خداوندي به افعال اختياري انساني، از راه اراده و اختيار تعلق گرفته است؛ يعني؛ خداوند علم دارد، كه انسان با اختيار و اراده خود كدام كارها را انجام مي‌دهند.
درباره امام حسين(ع) نيز مي‌دانيم و به نقل متواتر ثابت است، كه رسول اكرم(ص) و امام علي(ع) از شهادت سيدالشهدا(ع) خبر داده بودند و اين اخبار در معتبرترين كتاب‌هاي تاريخ و حديث ضبط شده است. صحابه، همسران، خويشاوندان و نزديكان پيغمبر(ص) اين اخبار را بلا واسطه و يا با واسطه شنيده بودند. (3)
همچنين وقتي امام حسين(ع) عازم هجرت از مدينه به مكه معظمه شد و هنگامي كه در مكه تصميم به سفر عراق گرفت؛ اعيان و رجال اسلام در بيم و تشويش افتاده و سخت نگران شدند.
هم به ملاحظه اينكه به طور يقين مي‌دانستند، بر طبق اخبار پيغمبر(ص) شهادت در انتظار حسين(ع) است و هم به ملاحظه اوضاع روز و استيلاي بني‌اميه بر جهان اسلام و رعب و هراسي كه از ظلم و ستم‌شان در دل‌ها افتاده و خفقاني كه قلوب مسلمين را فرا گرفته بود؛ از اينكه بتوان با حكومت ستمكار بني‌اميه به مبارزه برخاست، مأيوس و نا اميد بودند و هم با امتحاناتي كه مردم كوفه در عصر حضرت اميرالمؤمنين(ع) و امام حسن(ع) داده بودند، روشن بود، كه امام حسين(ع) به سوي مرگ و شهادت سفر مي‌كند و احتمال اينكه جريان به طور ديگر خاتمه يابد، بسيار ضعيف بود.
امام حسين(ع) به طور مكرر از قتل خود خبر مي‌داد؛‌ اما از خلع يزيد و تصرف ممالك اسلامي و تشكيل حكومت به كسي خبر نداد؛ هر چند همه را موظف و مكلف مي‌دانست، كه با آن حضرت همكاري كنند و از بيعت با يزيد و اطاعت او امتناع ورزند و بر ضد او شورش و انقلاب بر پا نمايند. البته آن حضرت مي‌دانست، كه چنين قيامي برپا نخواهد شد و خودش با جمعي قليل بايد قيام كنند و كشته شوند. از اين رو شهادت خود را به مردم اعلام مي‌كرد. گاهي در پاسخ كساني كه از آن حضرت مي‌خواستند سفر نكند و به عراق نرود مي‌فرمود:  من رسول خدا را در خواب ديدم و در آن خواب به كار مأمور شدم كه اگر آن كار را انجام دهم سزاوارتر است . (4)
در كشف الغمه از حضرت زين العابدين نقل شده كه فرمود:  به هر منزل فرود آمديم و بار بستيم، پدرم از شهادت يحيي بن زكريا سخن مي‌گفت و از آن جمله روزي فرمود: از خواري دنيا نزد باري تعالي اين است، كه سر مطهر يحيي را بريدند و به هديه نزد زن زانيه‌اي از بني اسرائيل بردند . (5)
بنابر آنچه گفته شد، مدارك و مصادر معتبر تاريخي دلالت دارند، كه امام حسين(ع) از شهادت خود و به دست نيامدن پيروزي نظامي، علم و آگاهي داشت و قيام آن حضرت، اعلان بطلان حكومت يزيد، احياي دين، رفع شبهات و انحرافات فكري و نجات اسلام از ضربات كشنده حكومت يزيد بود. هنر امام حسين(ع) در اين بود، كه  حقانيت  خود را با پاسخ به دعوت كوفيان، با تدبير و  عقلانيت  پيش برد؛ به گونه‌اي كه بر همگان اتمام حجت شد و نهضت خود را با  مظلوميت  آميخته كرد، تا چهره ظالمان هر چه منفورتر در طول تاريخ باقي بماند و قابل محو شدن و كم رنگ شدن نباشد. لذا اين رنگ الهي تنها با  شهادت و اسارت  جاودانه ماند.
دفاع از اسلام عقلاً و شرعاً واجب است. اگر حفظ اسلام متوقف بر كشته شدن باشد، بايد چنين كرد. اگر كسي در راه حفظ استقلال نظام و دفاع از مرزها و مصالح عمومي كشته شود، ضايع و باطل نيست، بلكه خردمندان جامعه چنين انسان‌هايي را ستايش مي‌نمايند، از اين رو ايثارگران و شهيدان جامعه مورد ستايش قرار گرفته و مردم به آنان احترام خاصي قايل هستند.
امام حسين(ع) با علم به شهادت، براي حفظ اسلام قيام نمود. قيام آن امام در حفظ اسلام بسيار تأثير گذار بود. تا آنجا كه گفته شده است:  ان الاسلام محمدي الحدوث حسيني البقاء؛ اسلام را حضرت محمد(ص) ظاهر كرد و امام حسين(ع) ماندگار نمود . (6)
پي نوشت ها:
1.  داناي نهان است و كسي را بر غيب خود آگاه نمي‌كند جز پيامبري كه از او خشنود باشد  سوره جن (72) آيه 26.
2. خلخالي، علي رباني، چهره درخشان حسين بن علي(ع)، قم، مكتب الحسين، 1379 ش، ص 134 ـ‌140
3. مجلسي، بحار الأنوار، تهران، اسلاميه، چ دوم، 1363ش، ج 44، ص 223 تا 268. (نرم افزار سيره معصومان)
4. طبري، تاريخ الأمم و الملوك(تاريخ طبري)، تحقيق محمد أبوالفضل ابراهيم، بيروت، دار التراث، چ دوم، 1387ق، ج5، ص389. (نرم افزار نورالسيره)
5. اربلي، كشف الغمه، تبريز، بني هاشمي‏، چ اول، 1381ق، ج1، ص555. (نرم افزار سيره معصومان)
6. علامه اميني، الغدير، قم، مركز الغدير للدراسات الاسلاميه، چ اول، 1416ق، ‏ ج3، ص349. (نرم افزار سيره معصومان)
 

گناهكار فردي است كه در قيام كربلا و محاصره ي امام حسين(ع)در روز عاشورا حضور داشته و با آن حال از امام تخلف كرده، به ياري حضرتش نشتافته است.

پرسش:

 چرا سرشناساني چون: عبدالله بن عباس، عدي بن حاتم و حتي عبدالله بن جعفر بن ابي طالب در واقعه كربلا امام حسين را ياري نكردند؟

پاسخ:

 با توجه به نقش خواص در شكل گيري واقعه عاشورا چرا خواص خاص شيعه مثل عدي بن حاتم طايي و جابر بن عبدالله انصاري و عبدالله بن عباس و حتي محمد حنفيه و عبدالله بن جعفر بن ابي طالب سعادت همراهي و توفيق حضور در حادثه كربلاي 61 هجري با امام حسين عليه السلام نصيبشان نشد؟ حتي در اين مواقع بيماري و كهولت سن را هم نمي شود بهانه كرد، چون هم پيرمرد در كربلا بود هم كودكاني كه به بلوغ نرسيده بودند و حتي تازه مسلمانان هم اين افتخار نصيبشان شد ولي چرا اين ها نبودند؟

همان گونه كه بيان داشتيد بسياري از خواص توفيق همراهي با امام حسين(ع)را نداشتند. اما پاسخ چرايي اين مطلب را از كلام صاحب تنقيح المقال بيان مي داريم:

وي معتقد است امام حسين(ع) در مدينه يا مكه فردي را مكلف به همراهي نكرد. او مي نويسد: امام حسين(ع)هنگامي كه از حجاز به طرف عراق حركت كرد، خود مي دانست كه به فيض شهادت خواهد رسيد، ولي به ظاهر، به قصد جنگ و نبرد مسلحانه حركت نكرد، تا بر همه ي مكلفين واجب شود كه به عنوان جهاد، با او همراه شوند؛ بلكه بر اساس وظيفه ي خود، يعني به دست گرفتن رهبري ظاهري و پيشوايي مردم، كه حضرتش را دعوت كرده بودند، حركت كرد. در اين صورت بر ديگران واجب نيست كه با او هم سفر شوند و اگر كسي هم همراهي نكند، گناهي را مرتكب نشده است. آري گناهكار فردي است كه در قيام كربلا و محاصره ي امام حسين(ع)در روز عاشورا حضور داشته و با آن حال از امام تخلف كرده، به ياري حضرتش نشتافته است.

اما كساني كه در حجاز بودند و از همان اول با امام نيامدند، از ابتدا مكلف به حركت و همراهي با امام نبودند و عدم همراهي آنان تخلف و موجب فسق و گناه آنان نيست. مامقاني پس از بيان اين مقدمات مي گويد:

بنا بر اين، تعدادي از صالحان و خوبان بودند كه در آن هنگام، شرف شهادت براي آنان نوشته نشده بود و در حجاز ماندند و شكي نيست كه احدي در عدالت آنان ترديدي نداشته است. پس نيامدن محمد حنفيه و عبدالله جعفر به علت سرپيچي يا انحراف ايشان نبوده است. (1)

علامه مجلسي نقل مي كند كه:

امام حسين، قبل از شهادتش به بني هاشم چنين نوشته است:

  من الحسين بن علي الي بني هاشم، اما بعد، فانه من لحق بي منكم استشهد معي و من تخلف لم يبلغ الفتح و السلام؛ اما بعد، هركس از شما با من بود به شهادت خواهد رسيد و افرادي كه با من نيامدند، به درجه ي فتح نايل نشدند! .

وي بعد از ذكر روايت فوق چنين مي نويسد:

جمله ي:  به فتح نايل نمي شود   اين احتمال را مي رساند كه امام(ع) ديگران را بين آمدن به كربلا و نيامدن مخير كرده بود؛ پس چون آمدن آنان امر واجبي نبود، بلكه تخييري بود، تخلف از آن، گناه محسوب نمي شود. (2)

لازم به توجه است كه:

برخي مانند حبيب بن مظاهر كه به امام ملحق شدند، در كوفه بودند و در آغاز راه از مدينه يا مكه تعداد اندكي همراه امام بودند.

پي نوشت ها:

1. مامقاني، عبدالله،تنقيح المقال في علم احوال الرجال، ص‏112، بي جا، مطبعه الحيدريه؛ بحارالانوار، ج 42، ص 81.

2. مجلسي، بحار الأنوار، ج 44، ص 233- 298، سال چاپ: 1403 - 1983 م، ناشر: دار إحياء التراث العربي، بيروت، لبنان."

امام صادق(ع) به ام سعيد احمسيّه (كه مركبي كرايه كرده بود تا در مدينه سر قبور شهدا برود) فرمود: آيا به تو خبر دهم كه سرور شهيدان كيست؟ حسين بن علي(ع) است.

پرسش:

 چرا امام حسين(ع) را سرور سالار شهيدان مي‌گويند؟

پاسخ: 
از معروف‌ترين لقب‌هاي امام حسين(ع) ـ كه در روايات و زيارتنامه‌ها بيان شده و مستند به امامان مي‌باشد ـ لقب سيدالشهدا است. (1)
گرچه اين لقب ابتدا از آنِ حضرت حمزه، عموي پيامبر بود، كه در جنگ احد به شهادت رسيد، اما حماسه و فداكاري امام حسين(ع) چنان سترگ و والا بود، كه او را سرآمد همه شهدا ساخت و بر تمامي شهيدان تاريخ سروري داد.
امام صادق(ع) به  ام سعيد احمسيّه  (كه مركبي كرايه كرده بود تا در مدينه سر قبور شهدا برود) فرمود:  آيا به تو خبر دهم كه سرور شهيدان كيست؟ حسين بن علي(ع) است. او سيد الشهداء است . (2)
پيامبر اين مقام بزرگ را براي حضرت حسين(ع) درخواست كرده بود. در آن زمان كه از شهادت فرزندش خبر مي‌داد، دعا كرد:  اللهم فبارك له في قتله واجْعله مِن ساده الشهداء؛ خدايا قتلش را موجب بركت گردان و او را از بزرگان شهدا قرار ده .(3)
پي نوشت ها:
1. جواد محدثي‏، فرهنگ عاشورا، قم، نشر معروف‏، چ دوم، 1417ق، ص234. (نرم افزار سيره معصومان)
2. ابن قولويه قمي، كامل الزيارات، نجف، انتشارات مرتضويه، 1356ق، ص110؛ مجلسي، بحار الأنوار، تهران، اسلاميه، چ دوم، 1363ش، ج 98، ص36؛ محدث نوري، مستدرك الوسائل، قم، مؤسسه آل البيت، 1408ق، ج10، ص 260. (نرم افزار جامع الاحاديث2)
3. صدوق، كمال الدين و تمام النعمه، تهران، اسلاميه، چ دوم، 1395ق‏، ‏ج1، ص259؛ بحار، ج36، ص253. (نرم افزار سيره معصومان)
 

همان گونه كه خون در بدن آدمي نقش حياتي دارد، وجود مقدس امام حسين(ع) نسبت به دين خدا چنين نقشي دارد و نهضت عاشورا احياگر اسلام بوده است.

پرسش:

چرا امام حسين(ع) به القابي چون ثارالله و اباعبدالله شهرت يافته اند؟ منابعي را براي مطالعه در خصوص زندگي حضرت معرفي كنيد؟

 

پاسخ:

 ثار  از ريشه  ثَأر  و  ثُؤره  به معناي انتقام و خونخواهي و نيز به معناي خون است. (1) براي  ثارالله  بودن امام حسين(ع) معاني مختلفي ذكر شده كه هر يك تفسير خود را مي‏طلبد.

أ) گروهي ثارالله را به معناي كسي كه انتقام خونش را خداوند مي گيرد مي دانند. (2) خداوند، وليّ دم حضرت است. خود او خونبهاي آن بزرگوار را از دشمنانش طلب مي‏كند؛ چرا كه ريختن خون سيدالشهدا در كربلا، تجاوز به حريم و حرمت الهي و طرف شدن با خداوند بود. از آن جهت كه اهل بيت(ع)  آل الله  هستند، شهادت امامان، ريخته شدن خونِ خداوند است. (3) اگر چه اين واژه در قرآن نيامده است، اما مي‏توان آن را با آيات اين گونه توجيه نمود. خداوند مي‏فرمايد:  مَنْ قُتِل مظلوماً فقد جعلنا لوليّه ‏سلطاناً؛(4) آن كس كه مظلوم كشته شد، براي وليّ‏اش سلطه(و حق قصاص) قرار داديم . بنابراين  ثارالله  به اين معنا است كه خونبهاي امام حسين(ع) از آنِ خدا است. اوست كه خونبهاي امام را خواهد گرفت.

ب) بعضي لفظ اهل را در تقدير گرفته و گفته اند ثارالله يعني اهل ثارالله؛ اهل خونخواهي الهي كه خداوند انتقام خونش را مي گيرد. (5)

ج) برخي گفته اند: ثارالله يعني كسي كه در دوران رجعت مي آيد و انتقام خونش را مي گيرد.(6)

در ضمن اگر  ثار  به معناي خون باشد، مراد از  ثارالله  معناي حقيقي نيست؛ بلكه يك نوع تشبيه، كنايه و مجاز است. چون مسلّم است كه خدا موجودي مادي نيست تا داراي جسم و خون باشد؛ پس اين تعبير از باب تشبيه معقول به محسوس است؛ يعني همان گونه كه خون در بدن آدمي نقش حياتي دارد، وجود مقدس امام حسين(ع) نسبت به دين خدا چنين نقشي دارد و نهضت عاشورا احياگر اسلام بوده است.

اباعبدالله:

در تحليل كنيه  اباعبدالله  براي امام حسين(ع)، دو نكته قابل ذكرمي باشد:

1. در ميان اعراب خصوصا بزرگان قبائل مرسوم بود كه در بدو تولد براي نوزادان خود خصوصا نوزاداني كه به جهت جايگاه خانوادگي مقامي خاص داشتند علاوه بر اسم، كنيه اي نيز تعيين مي شد، كه در همين راستا پيامبر اكرم(ص) كنيه  اباعبدالله  را از همان سنين كودكي براي نواده خود حضرت سيد الشهداء برگزيدند. (7)

2. بر اساس برخي اقوال تاريخي امام حسين(ع) فرزندي به نام عبدالله داشت كه در كربلا به شهادت رسيد. برخي عبد الله را نام ديگر علي اصغر دانسته اند. اما بر اساس برخي از اقوال ديگر عبدالله، نوزادي است كه در كربلا به دنيا آمد و مادرش رباب بود. كه نشان مي دهد او فرزندي غير از علي اصغر(ع) بوده است. (8)

پي نوشت ها:

1. فخر الدين طريحي، مجمع البحرين، ج 1، ص 237؛ مفردات راغب، ص 81.

2. علي سعادت پرور، فروغ شهادت، بي تا، بي جا، ص 305.

3. اصغر عزيزي تهراني، شرح زيارت عاشورا، ص 35، دفتر تبليغات اسلامي.

4. اسراء(17)، آيه 33.

5. جواد محدثي، فرهنگ عاشورا، ص 124، نشر معروف، 1378ش.

6. علامه مجلسي، بحارالانوار، مجلسي، الوفاء بيروت، 1404ق، ج 99، ص 151.

7. همان، ج44، ص 251.

8. ابن واضح يعقوبي، تاريخ يعقوبي، بيروت، دار صادر، 1379 ق، ج 2، ص 181.

روایت قابل‌توجهی از پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله در مورد حروف مقطعه وجود ندارد اما وجود اقوال مختلف در تفسیر این حروف نشانگر رمزآلود بودن این حروف است.

پرسش:
با توجه به ابهام و حالت رازگونه که در معنای حروف مقطعه وجود دارد طبیعتاً در زمان نزول این آیات برای اصحاب پیامبر نیز درباره معنای این آیات سؤال ایجاد می‌شده است آیا مطلب معتبری از پیامبر اکرم درباره معنای این حروف در پاسخ به سؤال صحابه نقل‌شده است؟
 

پاسخ:
فرمایش قابل‌توجهی از پیامبر اکرم (صلی‌الله علیه و آله) در مورد معنای حروف مقطعه وارد نشده است. در روایتی بعضی یهودیان احتمالاتی را برای بعضی از این حروف داده‌اند که مورد تأیید پیامبر اکرم (صلی‌الله علیه و آله) قرار نگرفته است. روایت این است:
در الدر المنثور است که ابن اسحاق و بخارى در تاریخ خود و ابن جریر به سندى ضعیف از ابن عباس، از جابر بن عبد اللَّه ابن رباب روایت کرده‌اند که گفت: روزى ابو یاسر بن اخطب با جمعى از مردان یهود به رسول خدا (صلی‌الله علیه و آله) عبور مى‏کردند، درحالی‌که آن جناب اول سوره بقره را می‌خواند که می‌فرماید:«الم ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فِیهِ». از بین آن جمع برادر ابو یاسر، حى بن اخطب به آن جمع ملحق شد و گفت: هیچ می‌دانید؟ به خدا سوگند من از محمد شنیدم که ازجمله آنچه به وى وحی‌شده این را می‌خواند: «الم ذلِکَ الْکِتابُ» پرسیدند راستى تو خودت شنیدى؟ گفت: آرى. پس یهودیان نزد رسول خدا (صلی‌الله علیه و آله) شدند و گفتند: اى محمد یادت نیست که در ضمن آنچه به تو وحی‌شده می‌خواندی: «الم ذلِکَ الْکِتابُ»؟ فرمود: بلى درست است. گفتند: آیا جبرئیل این را از ناحیه خدا برایت آورده؟ فرمود: آرى. گفتند: بااینکه خداوند قبل از تو هم انبیایى فرستاده و ما سراغ نداریم که هیچ پیغمبرى مدت سرورى و مقدار عمر امتش را دانسته باشد غیر از تو که در این کلام خود از آن خبر می‌دهی؟ در همین بین حى بن أخطب به عده‌ای که همراهش بودند گفت: «الف» یک و «لام» سى و «میم» چهل، جمعاً می‌شود هفتادویک و آیا شما می‌خواهید به دین پیغمبرى درآیید که مدت سروری‌اش و عمر امتش مجموعاً هفتادویک سال است.
آن گاه رو کرد به رسول خدا (صلی‌الله علیه و آله) و گفت: اى محمد آیا غیر از «الم» حرف دیگرى هم هست؟ فرمود: بله پرسید: چیست؟ فرمود: «المص» حى بن اخطب گفت: (عجب) این از اولى سنگین‏تر و طولانى‏تر است، چون «الف» یک و «لام» سى و «میم» چهل «و صاد» نود است که جمعاً صد و شصت‌ویک می‌شود. اى محمد آیا غیر از این هم هست؟ رسول خدا (صلی‌الله علیه و آله) فرمود: بله پرسید چیست؟ فرمود: «الر» گفت اینکه از آن دو سنگین‌تر و طولانی‌تر است، چون «الف» یک و «لام» سى و «راء» دویست است که جمعاً دویست و سی‌ویک می‌شود. حال بگو ببینیم بازهم هست؟ فرمود: بله «المر» حى گفت این دیگر از آن‌ها سنگین‌تر و بلندتر است «الف» یک و «لام» سى و «میم» چهل و «راء» دویست که جمعاً دویست و هفتادویک. سپس حى بن اخطب گفت: اى محمد امر تو بر ما مشتبه شد نمی‌دانیم دوران نبوتت کوتاه است یا بلند؟ آن گاه برخاستند که بروند برادر او ابو یاسر به او و همراهانش از علماى یهود گفت نظر شما چیست؟ آیا به‌راستی همه این مدت‏ها یعنى «71» و «161» و «231» و «271» را به محمد داده‌اند که جمعاً هفت‌صد و سی‌وچهار سال باشد؟ آن‌ها نیز گفتند: امر او براى ما مشتبه است. (1)
و در معانى الاخبار به سند خود از جویریه از سفیان ثورى روایت آورده که گفت: من به جعفر بن محمد بن على بن الحسین بن على بن ابی‌طالب (علیه‌السلام) عرضه داشتم یا بن رسول اللَّه (صلی‌الله علیه و آله) معناى این کلمات از کتاب خداى عز و جل که می‌فرماید: «الم»، «المص»، «الر»، «المر»، «کهیعص»، «طه»، «طس»، «طسم»، «یس»، «ص»، «حم»، «حم عسق»، «ق» و «ن» چیست؟
امام صادق (علیه‌السلام) فرمود: اما «الم» که در اول سوره بقره است معنایش «انا اللَّه الملک» است، یعنى منم اللَّه سلطان؛ و اما «الم» که در اول سوره آل‌عمران است معنایش «انا اللَّه المجید» است، یعنى منم خداى مجید؛ و معناى «المص»«انا اللَّه المقتدر الصادق» است یعنى منم خداى مقتدر صادق؛ و معناى «الر» این است که «انا اللَّه الرؤف»، منم خداى رئوف؛ و معناى «المر» این است که منم خداى محیى و ممیت و رزاق؛ و معناى «کهیعص» این است که منم کافى و هادى و ولى و عالم و صادق الوعد و «طه» خود یکى از اسماء رسول خدا است و معنایش «یا طالب الحق الهادى الیه» است یعنى اى که طالب حق و هدایت‌کننده خلق به‌سوی آنى، ما قرآن را به سویت نازل نکردیم که خود را از اندوه براى کفار به‌سختی و مشقت بیندازى، بلکه فرستادیم تا به‌وسیله آن نیکبخت باشى.
و اما «طس» معنایش «انا الطالب السمیع» است، یعنى منم طالب شنوا؛ و اما «طسم» معنایش منم طالب شنواى مبدى و معید و اما «یس» آن نیز یکى از اسماء رسول خدا (صلی‌الله علیه وآله) است و معنایش «یا ایها السامع للوحى و القرآن الحکیم انک لمن المرسلین على صراط مستقیم هان اى شنواى وحى و قرآن حکیم به‌درستی که تو قطعاً از فرستادگان خدایى که بر صراط مستقیم و مهیمن بر آنى» است.
و اما «ص» نام چشمه‏اى است که از زیر عرش می‌جوشد و همین صاد بود که رسول خدا (صلی‌الله علیه وآله) در معراج از آن وضو گرفت و جبرئیل روزى یک‌بار داخل آن می‌شود و در آن فرو می‌رود و سپس بیرون آمده بال خود را تکان می‌دهد و هیچ قطره‏اى از بالش نمی‌چکد و نمی‌پرد، مگر آنکه خدا از آن فرشته‌ای خلق می‌کند تا او را تسبیح و تقدیس و تکبیر و حمد بگوید تا روز قیامت.
و اما «حم» معنایش حمید مجید است؛ و اما «حم عسق» معنایش حلیم، مثیب (ثواب دهنده) عالم، سمیع، قادر، قوى، است؛ و اما «ق» نام کوهى است که محیط به زمین است و سبزى آسمان هم از آن است و به‌وسیله آن کوه است که خدا زمین را از اینکه اهلش را بلرزاند حفظ کرده؛ و اما «ن» نام نهرى است در بهشت که خداى تعالى دستور داد منجمد شو، منجمد شد و مداد گشت و به قلم فرمود: بنویس قلم هم در کتاب لوح محفوظ سطر گیری کرد و آنچه بود و تا قیامت خواهد بود همه را نوشت پس مداد از نور و قلم از نور و لوح هم لوحى از نور بود.
سفیان اضافه می‌کند سپس عرضه داشتم: یا بن رسول اللَّه! امر لوح و قلم و مداد را بیشتر برایم توضیح بده و آنچه خدا به تو تعلیم داده تعلیمم ده. فرمود: یا بن سعید اگر تو اهلیت براى پاسخ دادنم نداشتى جوابت را نمی‌دادم، پس (بدان که) نون «ن» نام فرشته‌ای است که آن را به قلم که آن نیز فرشته‌ای است می‌دهد و قلم هم به لوح که آن نیز فرشته‌ای است می‌دهد و لوح هم به اسرافیل و اسرافیل به میکائیل و او به جبرئیل می‌دهد و جبرئیل هم به انبیاء و رسولان خدا (صلوات اللَّه علیهم). سفیان مى‏گوید: آن گاه امام فرمود: برخیز که بیش از این برایت خطرى است. (2)
 تفاسیر مختلف دیگری در مورد حروف مقطعه واردشده است که مهم‌ترین آن‌ها عبارت‌اند از:
1- این حروف از متشابهات قرآن است که خداى سبحان علم به آن را به خود اختصاص داده است.
2- هر یک از این حروف مقطعه نام سوره‏اى است که در آغازش قرار دارد.
3- این حروف اسمایى هستند براى مجموع قرآن.
4- این حروف اسمایى از خداست اما مقطعه و بریده که اگر از مردم کسى بتواند آن‌ها را آن‌طور که باید ترکیب کند به اسم اعظم خدا دست‌یافته، همان‌طور که از ترکیب «الر» و «حم» و «ن»«الرَّحْمنُ» درست می‌شود و همچنین سایر حروف. چیزى که هست ما انسان‌ها قادر بر ترکیب آن نیستیم. این معنا از سعید بن جبیر روایت‌شده.
5- این حروف سوگندهایى است که خداى تعالى خورده و مثل‌اینکه خداوند به این حرف سوگند می‌خورد بر اینکه قرآن کلام او است؛ و اصولاً حروف الفباء داراى شرافتى هستند، چون با همین حروف است که کتب آسمانى و اسماء حسناى خدا و صفات علیاى او و ریشه لغت‌های امت‌های مختلف درست می‌شود.
6- این حروف اشاراتى است به نعمت‏هاى خدا و بلاهاى او و مدت زندگى اقوام و عمر و اجلشان.
7- مراد از این حروف این است که اشاره کند به اینکه امت اسلام تا آخر دهر باقى می‌ماند و منقرض نمی‌شود، حساب جمل هم که نوعى محاسبه است بر این معنا دلالت دارد.
10- مراد از این حروف همان حروف الفباء است، چیزى که هست با ذکر نام بعضى از آن‌ها از ذکر بقیه بی‌نیاز بوده، در حقیقت خواسته است بفرماید: این قرآن از الفباء ترکیب‌شده.
11- این حروف به‌منظور ساکت کردن کفار در ابتداى سوره‌های قرارگرفته چون مشرکین به یکدیگر سفارش می‌کردند «مبادا به قرآن گوش دهید و هر جا کسى قرآن می‌خواند سروصدا بلند کنید تا صوت قرآن در بین صوت‌های نامربوط گم شود» قرآن این جریان را در آیه «لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فِیهِ ...» (فصلت/26) حکایت فرموده؛ و گاهى می‌شد که در هنگام شنیدن صوت قرآن سوت می‌زدند و بسا می‌شد کف می‌زدند و بسا می‌شد صداهاى دسته‌جمعی درمی‌آوردند تا رسول خدا را در خواندن آن دچار اشتباه سازند، لذا خداى تعالى در آغاز بعضى از سوره‌های قرآن این حروف را نازل کرد تا آن رجاله‏ ها را ساکت کند، چون وقتى این حروف را می‌شنیدند به نظرشان عجیب‌وغریب می‌آمد و به آن گوش فراداده درباره‌اش فکر می‌کردند و همین اشتغالشان به آن حروف از جاروجنجال بازشان می‌داشت و درنتیجه صداى قرآن به گوششان می‌رسید.
12- این حروف از قبیل شمردن حروف الفباء است می‌خواهد بفهماند که این قرآنى که تمامى شما مردم عرب را از آوردن مثلش عاجز کرده از جنس همین حروفى است که مدام با آن محاوره و گفتگو می‌کنید و در خطبه‌ها و کلمات خود به کار می‌بندید، باید از اینکه نمی‌توانید مثل آن را بیاورید، بفهمید که این کلام از ناحیه خداى تعالى است و اگر در چند جا و چند سوره این حروف تکرار شده، براى این بوده که همه‌جا محکمى برهان را به رخ کفار بکشد. این تفسیر از قطرب روایت‌شده و ابومسلم اصفهانى هم همین وجه را اختیار کرده و بعضى از مفسرین قرون اخیر نیز بدان تمایل کرده‌اند.
12. از ابن عباس نقل‌شده که در خصوص «الم» گفته است «الف» اشاره است به نام «اللَّه» و «لام» به «جبرئیل» و «میم» به «محمد» (صلی‌الله علیه و آله)؛ و نیز از بعضى دیگر نقل‌شده که گفته‌اند: حروف مقطعه در اوایل هر سوره‌ای که با آن آغازشده اشاره است به آن غرضى که در سوره بیان‌شده، مثل‌اینکه می‌گویند حرف «نون» در سوره «ن» اشاره است به اینکه در این سوره بیشتر راجع به نصرت موعود به رسول خدا (صلی‌الله علیه وآله) صحبت شده؛ و حرف «قاف» در سوره «ق» اشاره است به اینکه در این سوره بیشتر درباره قرآن و یا قهر الهى سخن رفته؛ و بعضى دیگر هم گفته‌اند این حروف صرفاً براى هشدار دادن است. (3)
نتیجه:
روایت قابل‌توجهی از پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله در مورد حروف مقطعه وجود ندارد اما وجود اقوال مختلف در تفسیر این حروف نشانگر رمزآلود بودن این حروف است.
منابع برای مطالعه بیشتر:
- ناصر مکارم، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1374 ش، ج 1، ص 61.
- طبرسی، جوامع الجامع، ترجمه مترجمان، مشهد، بنیاد پژوهش‌های اسلامی آستان قدس رضوی، 1377 ش، ج‏1، ص 15.
- پریسا جمشیدی، نگاهی به الم در سوره بقره، مجله بینات، سال شانزدهم، پاییز 1388 ش، شماره 3(پیاپی 63).
کلمات کلیدی:
حروف مقطعه، تفسیر حروف، الم، مقطعه.
پی‌نوشت‌ها:
1. جلال‌الدین سیوطی، الدر المنثور فی تفسیر المأثور، قم، کتابخانه آیه الله مرعشی نجفی، 1404 ق، ج‏1، ص 23.
2. شیخ صدوق، معانی الاخبار، قم، انتشارات جامعه مدرسین، 1361 ش، ص 22.
3. سید محمدحسین طباطبایی، المیزان، ترجمه سید محمدباقر موسوی همدانی، دفتر انتشارات اسلامی جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1374 ش، ج‏18، ص 5.
 

صفحه‌ها