پرسش وپاسخ

مشيت الهي بر اين نبود كه در حادثه كربلا، معجزه جريان يابد و حضرت طبق مشيت الهي عمل كند.

پرسش:

چرا امام حسين(ع) در كربلا براي رفع تشنگي از خداوند طلب باران نكرد؟

پاسخ:
 1) پيامبران و امامان معصوم(ع) ملزم بودند كه در تمام كارها و زندگي روزمره خود از علم و قدرت عادي استفاده كنند. در برخورد با دوستان، دشمنان، برآوردن نيازهاي زندگي و.. . از علم و توانايي كه از طريق عادي به دست آمده، استفاده مي كردند و در برخورد با ستمكاران از راه هاي معمولي استفاده مي كردند و دست به اعجاز و كار خارق العاده نمي زدند (مگر در موارد مخصوص و به اذن الهي) كه مصلحت دين خداوند و هدايت مردم در آن بود؛ با اين كه قدرت داشتند به وسيله اعجاز دشمنان خود را در يك لحظه به كام نيستي ببرند و تمام كارها طبق خواست آن ها در جريان باشد امام باقر(ع) فرمود: ""اسم اعظم 73 حرف است. ودر پيش ""آصف بن برخيا"" يك حرفش بود كه با به كار بردن همان يك حرف در يك لحظه تخت بلقيس را آورد، و پيش ما (امامان) 72 حرف از اسم اعظم هست"". (1)
امام حسين(ع) هم با اين كه مستجاب الدعوه و داراي اسم اعظم الهي بود، و مي توانست به اذن الهي همه دشمنان را از اين طريق نابود كند، نيز مي توانست از زمين چشمه گوارا بجوشاند يا از آسمان باران بباراند (با اذن خدا) و خود و اصحابش را سيراب نمايد، ولي اين كار را نكرد، چون مشيت الهي بر اين نبود كه در حادثه كربلا، معجزه جريان يابد و حضرت طبق مشيت الهي عمل كند.
2) آزمايش يكي از سنت‌هاي الهي است كه در آيات بسياري بيان شده، كه غير قابل تغيير بوده، در مورد همه‌انسان‌ها از جمله پيامبران و امامان(ع) جاري است.
يكي از آزمون‌هايي كه خداوند در زندگي مقرّر كرده، سختي و مصيبت و گرسنگي و تشنگي است: ""شما را به ترس، ‌گرسنگي، كاستي در اموال، ‌از دست دادن فرزندان و ميوه‌ها مي‌آزماييم و صابران را بشارت ده"". (2)
كربلا نيز صحنه آزمون الهي است. آزمون حسين و ياران او از يك طرف و دشمنان از طرف ديگر. براي چنين صحنه‌اي بايد ابزار آزمايش آماده باشد، كه از جمله‌آنها تشنگي بود، حسين و يارانش تا با صبر و شكيبايي در مقابل اين مصيبت و آزمون الهي، ‌به پاداش عظيم صابران دست يابند و اجر و پاداش مصيبت ديدگاه در راه خدا را دريافت كنند.
اميرمؤمنان در يكي از بخش‌هاي خطبه قاصعه با اشاره به زندگي پيامبران، به همين سنت عام الهي اشاره كرده و مي‌فرمايد: ""اگر خدوند اراده مي‌فرمود، ‌به هنگام بعثت پيامبران، ‌درهاي گنج و معدن‌هاي جواهرات و باغ‌هاي سرسبز را روي پيامبران مي‌گشود، نيز پرندگان آسمان و حيوانات وحشي را همراه آنان به حركت در مي‌آورد، اما اگر اين كار را مي‌كرد، ‌آزمايش از ميان مي‌رفت و پاداش و عذاب بي‌اثر مي‌شد و بر مؤمنان، اجر و پاداشِ امتحان شدگان لازم نمي‌شد و ايمان آورندگان ثواب نيكوكاران را نمي‌يافتند و واژه‌هاي ""ايمان، ‌كفر، خوب، ‌بد و... "" معاني خود را از دست مي‌داد"". (3)
3) اگر بنا باشد ائمه با علم لدني و علم غيب كه از خداوند دريافت مي كردند، زندگي كنند و با ديگران برخورد نمايند و نيازهاي خود را برآورده كنند، ديگر امامت، مقام با ارزشي محسوب نمي شد و اصولاً نمي توانستند الگوي ما باشند، بلكه امامان با زحمت بسيار و تلاش و كار و.. . زندگي خود را فراهم مي كردند و بر مشكلات چيره مي شدند و در اين راه مشكلات بسياري را تحمل مي كردند. زندگي آن ها سخت تر و مشكل تر بود و رنج هاي بي شماري را در راه رسيدن به خدا و زندگي جاودانه تحمل كردند. قانون و سنت الهي اين است كه هر انساني در سايه تلاش و تحمل سختي و بردباري به مراتب كمال و قرب الهي نائل شود.
هر كه در اين بزم مقرب تر است جام بلا بيشترش مي دهند
4) مسئله اصلي در روز عاشورا تشنگي نبود تا با رفع آن مشكل حل شود. ياران امام در شب عاشورا از فرات آب آورده، غسل كرده و نوشيده بودند(4) اما در روز عاشورا سپاه دشمن مي‌خواست با قرار دادن آنان در موقعيت كم آبي و تشنگي، آنها را به تسليم وادارد.
اگر امام دعا مي‌كرد و باران مي‌آمد و آب براي رفع تشنگي پيدا مي‌شد، نتيجه قابل توجهي نداشت؛ حداكثر امام و يارانش سيراب مي‌شدند و ساعتي بيشتر ايستادگي مي‌كردند و چند نفر بيشتر از افراد دشمن را مي‌كشتند، ولي بالاخره شهيد مي‌شدند.
مسأله اصلي در آن صحنه، مبارزه با ظلم يا تسليم شده بود، كه يكي به شهادت مي‌انجاميد و ديگري به ذلت، و بودن يا نبودن آب در آن اثري نداشت.
5) از طرف ديگر تشنگي در روز عاشور و منع سپاهيان دشمن براي آب‌رساني به زنان و فرزندان سبب رسوا شدن آنها و آشكار شدن چهره خشن و غير انساني و قساوت آميز آنان بود.

پي‌نوشت‌ها:
1. شيخ کليني،اصول كافي، ‌ج1، ص 230، حديث 1.
2. بقره(2) آيه 155.
3. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتي، خطبه 192، ص 389 - 387.
4. مجلسي، محمدباقر، ‌بحارالانوار، ‌ج44، ص 317.

گرچه هيچ كتابي كامل و بي عيب و نقص نيست، اما برخي از منابع و كتاب‌هايي تحقيقي معتبر معرفي مي‌شود.

پرسش:

منابعي معتبري درباره جريان عاشورا و حوادث كربلا معرفي نماييد؟

پاسخ:
 گرچه هيچ كتابي كامل و بي عيب و نقص نيست، اما در ادامه برخي از منابع و كتاب‌هايي تحقيقي معتبر معرفي مي‌شود:
1ـ فرهنگ عاشورا، از جواد محدثي.
2ـ قصه كربلاي، از آقاي نظري منفرد.
3ـ تأملي در نهضت عاشورا، از رسول جعفريان.
4ـ دمع السجوم، ترجمه نفس المهموم، تحقيق و ترجمه علامه شعراني.
5ـ نخستين گزارش مستند از نهضت عاشورا، ترجمه وقعه الطف يوسفي غروي، مترجم جواد سليماني.
6ـ عاشورا، ريشه‌ها... رويدادها... از سعيد داودي و مهدي رستم‌نژاد.
7ـ ارشاد شيخ مفيد (جلد دوم بخش زندگاني امام حسين عليه السلام)، ترجمه رسول محلاتي.
8ـ لهوف سيد بن طاووس، ترجمه عزيزي.
9ـ درسي كه حسين(ع) به انسان‌ها آموخت، از شهيد هاشمي‌نژاد.
10ـ نگاهي نو به جريان عاشورا، ‌جمعي از پژوهشگران از پژوهشگاه فرهنگ و علوم اسلامي وابسته به دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم.
11- تاريخ قيام و مقتل جامع سيد الشهداء، دو جلد، نوشته گروه محققين زير نظر استاد مهدي پيشوايي.
 

پيامبر‌(ص) آمد و فرمود: پسرم را بياور [تا براي او نامي انتخاب کنم]... پيامبر‌(ص) فرمود: نام او حسن است. و بعد از ولادت امام حسين نيز همين جريان پيش آمد.

پرسش:

چرا شيعيان، حسن بن علي و حسين بن علي را فرزندان رسول خدا(ص) مي‌دانند؟

پاسخ: 
ابن کثير از مفسران بزرگ اهل سنت در تفسير آيه مباهله «فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ(سوره آل‌عمران، آيه ) هرگاه بعد از علم و دانشى كه(در باره مسيح) به تو رسيده، (باز) كسانى با تو به محاجه و ستيز برخيزند، به آن‌ها بگو: بياييد ما فرزندان خود را دعوت كنيم، شما هم فرزندان خود را. ما زنان خويش را دعوت نماييم، شما هم زنان خود را. ما از نفوس خود دعوت كنيم، شما هم از نفوس خود. آن‌گاه مباهله كنيم، و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم. » 
در روايتي که از جابر در منابع اهل سنت آمده است نقل مي‌کند که منظور از ‌»ابنائنا» حسن و حسين مي‌باشند. ‌(1) بنابراين، بر اساس آيه قرآن و روايت واردشده، خداوند آنان را اولاد پيامبر‌(ص) به حساب آورده است. 
و در روايت صحيح آمده که خود پيامبر‌(ص) امام حسن و امام حسين را به عنوان فرزندان خود نام مي‌برد: 
«. . . عن علي، قال: لما ولد الحسن ... فجاء رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و سلّم، فقال: أروني ابني ... قال: ... هو حسن، فلما ولد الحسين فذكر مثله، و قال: ... هو حسين، فلما ولد الثالث قال مثله. و قال: بل هو محسّن. ثمّ قال: سمّيتهم بأسماء ولد هارون: شبّر و شبّير و مشبّر، إسناده صحيح؛(2) 
علي(ع): نقل مي‌‌کند که چون امام حسن متولد شد، ... پيامبر‌(ص) آمد و فرمود: پسرم را بياور [تا براي او نامي انتخاب کنم]... پيامبر‌(ص) فرمود: نام او حسن است. و بعد از ولادت امام حسين نيز همين جريان پيش آمد.... » 
در اين‌که به امام حسن و امام حسين‌(ع) فرزندان پيامبر گفته مي‌شده، شکي وجود ندارد. متعارف اين بود که به آن دو، ابن رسول الله گفته مي‌شد. طبري نقل مي‌کند، وقتي امام حسين‌(ع) از مکه به سوي عراق در حال حرکت بود، فرزدق که از جريان آگاه مي‌شود. خدمت حضرت مي‌رسد و مي‌گويد:. . . بابي وامي ياابن رسول الله ما اعجلک عن الحج. . .، پدر و مادرم فدايت شوند، اي فرزند رسول خدا، چه باعث شد که حج را انجام نداده از مکه خارج شديد...  ؟‌(3) آنان گرچه فرزندان حضرت علي و فاطمه(س) بودند، ولي به جهت مقام و مرتبه‌اي که داشتند، به عنوان فرزندان رسول خدا‌(ص)، مورد خطاب قرار مي‌گرفتند. 
پي‌نوشت‌ها:         
1. ابن كثير دمشقى، اسماعيل بن عمرو، تفسير القرآن العظيم(ابن كثير)، بيروت، دار الكتب العلمية، منشورات محمدعلى بيضون، 1419 ق، ج‏2، ص 47: «قال أبو بكر بن مردويه: حدثنا سليمان بن أحمد حدثنا أحمد بن داود المكي، حدثنا بشر بن مهران حدثنا محمد بن دينار، عن داود بن أبي هند، عن الشعبي، عن جابر، قال: قدم على النبي صلّى اللّه عليه و سلّم العاقب و الطيب، فدعاهما إلى الملاعنة فواعده على أن يلاعناه الغداة، قال: فغدا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم، فأخذ بيد علي و فاطمة و الحسن و الحسين، ثم أرسل إليهما، فأبيا أن يجيبا و أقرا له بالخراج، قال: فقال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم «و الذي بعثني بالحق لو قالا: لا، لأمطر عليهم الوادي نارا» قال جابر، و فيهم نزلت نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ قال جابر أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم و علي بن أبي طالب و أَبْناءَنا الحسن و الحسين وَ نِساءَنا فاطمة. و هكذا رواه الحاكم في مستدركه عن علي بن عيسى، عن أحمد بن محمد الأزهري، عن علي بن حجر، عن علي بن مسهر، عن داود بن أبي هند به بمعناه، ثم قال: صحيح على شرط مسلم. » 
2. ابن حجر عسقلاني، احمد بن علي‏، الإصابة في تمييز الصحابة به كوشش: عبدالمنان، حسان‏، ‏ ناشر: بيت الأفكار الدولية، ج ‏6، ص 192؛ ابن اثير‌(عز الدين)، اسد الغابه في معرفه الصحابه، تهران، المکتبة الا سلاميه، 1336 شمسي، ج 2، ص 10. 
3. محمد بن جرير طبري، تاريخ طبري، قاهره، مطبعة الاستقامة، 1358، تحقيق گروهي از علما. ج 4، ص 230. 
 

امامت وابسته به كنش‏هاي اختياري آنان است که موجب برتري آنان بر ديگر منسوبان به خاندان پيامبر(ص) است.

پرسش:
 آيا امامت ارثي است؟ اگر ارثي نيست، چگونه از امام حسين(ع) به بعد، امامت به فرزندان ايشان يكي پس از ديگري رسيده است؟
 

پاسخ:
 براي روشن شدن جواب بايد هم در معنا و مفهوم ارث دقت کنيم و هم امامت را بازشناسيم، تا بفهميم آيا امامت مي‌تواند موروثي باشد و چرا اين نسل و افرادي از اين سلسله به امامت رسيده‌اند؟
1-  ارث يعني دارايي‌هايي که فرد در طول عمر خود کسب کرده، ملک و مال اوست و با مردن او به خويشاوندان نزديک منتقل مي‌شوند. کسي که در دوران زندگي خود زمين بايري را آباد کرده، بنايي ساخته، طلا و جواهري ذخيره نموده و... اموال و دارايي‌ها که متعلق به اوست، پس از مرگ وي به نزديکان او(به ترتيبي که در کتب فقه آمده) منتقل مي‌شود؛ اما اين فرد علاوه بر اموال و دارايي‌ها،‌ يکسري حالات و روحيّات هم پيدا کرده، با مجاهدت و رياضت و عبادت، به يقين، علم، بردباري، کنترل خشم و ديگر فضائل اخلاقي هم آراسته گرديده است اما اين حالات و روحيات از او جدايي ناپذيرند و صفات روحي و ذاتي وي شده‌اند و پس از ايشان به عنوان اموال او باقي نمي‌مانند تا به خويشاوندان وي به ارث برسد.
البته گاه به اصطلاح عرفي و مجازي مي‌گويند: شاگردان وي وارث علم اويند يا فرزند او وارث حلم و بردباري اوست؛ يعني شاگردان توانسته‌اند از او ياد بگيرند و از چشمة علم وي سيراب شوند يا فرزند او توانسته مانند پدر به زينت بردباري آراسته گردد، نه اينکه به معناي واقعي علم يا حلم از متوفي به آنان انتقال يافته باشد. امامت از اموال و دارايي‌هاي اکتسابي امام نيست و ميراث ايشان نمي‌باشد، تا پس از او به فرزندش يادگيري به ارث برسد.
2 – آنچه وارث را شايستة ارث بردن مي‌کند، فقط انتساب نسبي يا سببي است، يعني همين که فرزند يا همسر متوفي باشد، براي ارث بردن کافي است و شرط ديگري لازم نيست.
ممکن است بين وارث و متوفي هيچ همساني وجود نداشته باشد، مثلاً متوفي فردي دانشمند، فاضل، پارسا و معنوي است، ولي وارث نادان، بي تقوا،‌مادي و اهل فساد است، ولي چون با متوفي رابطه نسبي دارد، از او ارث مي‌برد اما امامت اين گونه نيست و کسي که منصب امامت را عهده دار مي‌گردد، بايد صلاحيت‌هاي فوق‌العاده داشته باشد.
3 – حکومت در گذشته اکتسابي و ملک به حساب مي‌آمد، زيرا يک فرد که قدرت،‌زور و تدبير داشت، با استفاده از اين توانايي‌ها بر مملکتي حکومت مي‌کرد و رياست خود را بر مردم تحميل مي‌نمود يا با سرنگون ساختن حاکمان پيشين،‌حکومت را به دست مي‌گرفت، و چون خودش و عموم جامعه حکومت را ملک او مي‌دانستند، آن را پس از مرگ او، ملک فرزندانش به حساب مي‌آوردند. اين مطلب گرچه مورد قبول عموم در زمان‌هاي گذشته بود، ولي پشتوانه محکم عقلي نداشت و امروزه کاملاً مردود است، از اين رو نظام حکومتي پادشاهي تقريباً از بين رفته است و عقل امروز آن را نمي‌پذيرد.
اما امامت ملک نيست و نمي‌تواند ارث باشد و افراد به صرف داشتن رابطة نسبي، صلاحيت به عهده گرفتن منصب امامت را نمي‌يابند.
نيابت از پيامبر است. پيامبر وحي را از فرشتة وحي مي‌گيرد و به مردم ابلاغ مي‌کند و طبق آيه 44 سوره نحل - وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ- پيامبر تفسير و تبيين آن را برعهده دارد. بر اساس اين آيه، پيامبر نه تنها وظيفه ابلاغ وحي و تبليغ آيات قرآن را بر عهده دارد و بايد آن را به بهترين شكل ممكن به انجام رساند، بلكه وظيفه‌اي فراتر از اين يعني وظيفه تفسير و تبيين آيات را نيز بر عهده‌ دارد كه هرگز نبايد از آن غفلت ورزد و پس از پيامبر وظيفة تبيين و تفسير وحي به عهدة امام است. امام بايد مانند پيامبر معصوم باشد تا بتواند مرجع مطمئن هدايت و تبيين وحي گردد.
 هم چنان که تعيين رسول توسط خداوند است، تعيين امام هم توسط اوست، زيرا امامت مانند نبوت، از رسالت‌هاي الهي است و خداوند مي‌داند چه کسي را براي اين وظيفه تعيين کند: «الله أعلم حيث يجعل رسالته؛ خداوند بهتر مي‌داند رسالتش را کجا قرار دهد».(1)
خلاصه اينکه: امامت شأني اکتسابي نيست، بلکه به تعيين خداوند است، زيرا امام بايد از صفات دروني و قابليت‌هايي برخوردار باشد که تنها خداوند از آن عالم است. علاوه بر آن کسي شايستة به عهد گرفتن نبوت و امامت است که به مقام برگزيدة خدا رسيده باشد:
«الله يصطفي من الملائکة رسلاً و من الناس؛ خداوند از بين ملائکه و مردم رسولاني برمي‌گزيند و اختيار مي‌کند».(2)
برگزيدة خدا بايد پاک و مطهر باشد و پليدي و ناپاکي شرک و کفر و ظلم او را نيالوده باشد و به عبارت ديگر معصوم باشد، از اين رو وقتي پروردگار با علم به قابليت حضرت ابراهيم پس از آزمون، مقام امامت او را اعلام مي‌دارد، در پاسخ به درخواست آن حضرت که اين مقام را براي فرزندان و ذرية خود درخواست کرد، فرمود: «عهد و پيمان من به ظالمان نخواهد رسيد».(3)
اين بيان خداوند روشن مي‌سازد که مقام امامت نمي‌تواند موروثي باشد،‌که اگر چنين بود، مطمئناً درخواست پيامبرش را رد نمي‌کرد. پس آيه مي‌فهماند که بايد شخص قابليت داشته باشد تا امام شود،‌ نه اينکه فرزند امام يا پيامبري چون حضرت ابراهيم خليل الله باشد.
بنابراين امامت شأني خدايي است که فقط بندگان صالح و پاک به انتخاب خداوند عهده دار آن مي‌گردند. اگر خداوند امامت را در نسل امام علي‌(ع) قرار داد. از اين رو بود که افرادي طاهر و پاک و سرآمد بودند.
چنانچه در روايت آمده:
« وَمَنِ الْأَئِمَّةُ مِنْ وُلْدِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ؟ قَالَ: الْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ...»
اين روايت از زبان امام صادق عليه السلام بيان شده كه رسول خدا، در باره شهادت به وحدانيت خدا و پيامبر صحبت مى‌كرد و در باره ائمه فرمود: خداوند مى‌فرمايد: كسى كه بر ولايت ائمه عليهم السلام شهادت ندهد؛ به آيات و كتب من كفر ورزيده است. در همانجا جابر بن عبدالله انصارى از اسماء ائمه پرسيد حضرت همه آنها را با اسم معرفى نمود: 
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى بْنِ الْمُتَوَكِّلِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْكُوفِيُّ قَالَ: حَدَّثَنَا مُوسَى بْنُ عِمْرَانَ النَّخَعِيُّ عَنْ عَمِّهِ الْحُسَيْنِ بْنِ يَزِيدَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ آبَائِهِ عليه السلام قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه وآله: حَدَّثَنِي جَبْرَئِيلُ عَنْ رَبِّ الْعِزَّةِ جَلَّ جَلَالُهُ أَنَّهُ قَالَ: مَنْ عَلِمَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا وَحْدِي وَأَنَّ مُحَمَّداً عَبْدِي وَرَسُولِي وَأَنَّ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ خَلِيفَتِي وَأَنَّ الْأَئِمَّةَ مِنْ وُلْدِهِ حُجَجِي...
فَقَامَ جَابِرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِيُّ فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ وَمَنِ الْأَئِمَّةُ مِنْ وُلْدِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ؟ قَالَ: الْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ ثُمَّ سَيِّدُ الْعَابِدِينَ فِي زَمَانِهِ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ثُمَّ الْبَاقِرُ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ وَسَتُدْرِكُهُ يَا جَابِرُ فَإِذَا أَدْرَكْتَهُ فَأَقْرِئْهُ مِنِّي السَّلَامَ ثُمَّ الصَّادِقُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ ثُمَّ الْكَاظِمُ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ ثُمَّ الرِّضَا عَلِيُّ بْنُ مُوسَى ثُمَّ التَّقِيُّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ ثُمَّ النَّقِيُّ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ثُمَّ الزَّكِيُّ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ ثُمَّ ابْنُهُ الْقَائِمُ بِالْحَقِّ مَهْدِيُّ أُمَّتِي الَّذِي يَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطاً وَعَدْلًا كَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَظُلْماً هَؤُلَاءِ يَا جَابِرُ خُلَفَائِي وَأَوْصِيَائِي وَأَوْلَادِي وَعِتْرَتِي‏ مَنْ أَطَاعَهُمْ فَقَدْ أَطَاعَنِي وَمَنْ عَصَاهُمْ فَقَدْ عَصَانِي وَمَنْ أَنْكَرَهُمْ أَوْ أَنْكَرَ وَاحِداً مِنْهُمْ فَقَدْ أَنْكَرَنِي بِهِمْ يُمْسِكُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلَّا بِإِذْنِهِ وَبِهِمْ يَحْفَظُ اللَّهُ الْأَرْضَ أَنْ تَمِيدَ بِأَهْلِهَا.(3)
امام صادق عليه السلام از پدران بزرگوارش از رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله وسلم روايت مى‌كند كه فرمود: جبرئيل جانب پروردگار برايم آورده است: هر كس بداند كه هيچ معبودى جز من نيست و محمّد بنده و فرستاده من است و على بن أبى طالب جانشين من است و ائمّه‏اى كه از فرزندان او هستند حجّتهاى منند،...
آنگاه جابر بن عبد اللَّه انصارىّ از جا برخاست و گفت: اى رسول خدا! ائمّه از فرزندان على بن أبى طالب چه كسانى هستند؟ فرمود: حسن و حسين سيّد جوانان بهشت، سپس سيّد العابدين در زمانش على بن الحسين، سپس محمّد بن- على الباقر- و تو اى جابر او را درك مى‏كنى و آن هنگام كه او را ديدى سلام مرا به او برسان- سپس جعفر بن محمّد الصادق، سپس موسى بن جعفر الكاظم، سپس علىّ بن موسى الرّضا، سپس محمّد بن على التّقىّ، سپس على بن محمّد النّقىّ، سپس حسن بن على الزّكىّ، سپس فرزند او قائم به حقّ مهدى امّتم كسى كه او زمين را پر از عدل و داد نمايد همان گونه كه پر از جور و ظلم شده باشد، اى جابر! آنان جانشينان و اوصياء و اولاد و عترت من هستند، كسى كه ايشان را اطاعت كند مرا اطاعت كرده و كسى كه از آنان سرپيچى كند مرا سرپيچى كرده است و كسى كه ايشان را يا يكى از آنان را انكار كند مرا انكار كرده است، به واسطه‏ آنان است كه خداوند آسمان را نگاه داشته تا بر زمين نيفتد مگر به اذن او، و به سبب آنان خداوند زمين را حفظ كرده تا اهلش را نلرزاند.
امامان معصوم در بين بقيه افراد اهل بيت رسالت، از ويژگي‌هايي برخوردار بودند که آنان را سرآمد ساخته، شايستگي بخشيده و به مقام برگزيدگي از جانب خداوند مفتخر ساخت. خداوند آنان را شايسته و صالح ديد که مأموريت تبيين دين و هدايت مردم را به آنان واگذار کرد.
    اگر فرزندان امام حسين(ع) را امام مي‏دانيم، به خاطر اين است كه امامت آنان توسط خدا تعيين شده، نه بدين لحاظ كه امامت امري ارثي است و پس از يك امام بايد به فرزند وي منتقل گردد.
اگر(بر فرض محال) خداوند، پس از امام حسين(ع) ديگري را امام قرار داده بود، بر ما لازم بود كه امامت وي را بپذيريم. درميان فرزندان امامان نيز پسراني وجود داشتند که انسان‌هاي نيک بودند مانند حضرت ابوالفضل، اما عهده‌دار مقام امامت نبودند؛ زيرا از تمامي شرايط لازم براي برعهده گرفتن اين مقام برخوردار نبودند. آنها خود بر اين حقيقت آگاه بودند و هيچ گاه ادعاي امامت نداشتند، يا به عنوان اين که ارثي از پدر باشد، به نزاع برنمي‌خاستند،‌مانند فرزندان پادشاهان! اگر کسي چون جعفر کذاب ادعاي امامت کرد، از طرف شيعيان کذب او آشکار شد، زيرا نشانه‌هاي امامت را در او نمي‌ديدند، اگر چه فرزند امام بود. 
از طرف ديگر بايد امام کسي باشد که به مقام عصمت و پاکي رسيده باشد تا شايسته مقام امامت گردد،‌همان گونه که خداوند فرمود: عهد و پيمان او (امامت) به ظالمان نخواهد رسيد. ظلم معناي عامي است که شامل هر گناه و معصيت مي‌شود؛ پس بايد امام از هر گناه و معصيت پيراسته باشد.
حال اگر امام، پس از خود شخصي را که عهده دار مقام امامت باشد، از طرف خداوند معرفي نمايد.
مطمئناً کسي خواهد بود که شايستگي ذاتي و دروني آن را داشته باشد؛ زيرا در غير اين صورت،‌گناه و معصيتي بالاتر از اين نيست که کسي را از طرف خداوند معرفي نمايد که خدا او را اراده نکرده است،‌يا کسي را که شايسته اين مقام نيست، صرفاً به جهت فرزند بودن او معرفي نمايد.
بنابراين اگر وجود آن امامان بزرگ را در نسل واحدي شاهديم، به خاطر وجود تمام شرايط لازم معنوي در اين خاندان شريف است. از سوي ديگر وابسته به كنش‏هاي اختياري آنان است، كه لحظه به لحظه عمر و ارتباط  محکمشان با خدا و دوري از هرگونه آلودگي و مبارزه وجهاد بي‏امان در راه خدا و... موجب برتري آنان بر ديگر منسوبان به خاندان پيامبر(ص) است.
شايد يكى از علت هاى اين كه امامت در نسل امام حسين (عليه السلام) قرار گرفته، و امام زمان (عليه السلام) از نسل ايشان است، پاداش شهادت امام حسين (ع) در كربلا است. در روايت آمده: «عن محمّد بن مسلم، قال: سمعت أبا جعفر وجعفر بن محمد(عليهما السلام) يقولان: إن الله عوّض الحسين(عليه السلام) من قتله أن الإمامة في ذريته والشفاء في تربته وإجابة الدعاء عند قبره » : خداوند متعال امام حسين (عليه السلام) را به خاطر شهادتش به سه چيز پاداش داد; (اين سه چيز مخصوص امام حسين (عليه السلام) است) : 1 ـ امامت در ذريه و نسل ايشان است. 2 ـ شفا در تربتش قرار داده شده است- خوردن خاك حرام است، مگر خاك قبر امام حسين (عليه السلام) به قصد شفا. 3 ـ دعا در كنار قبرش مستجاب است(4)
 پي‌نوشت‌ها:
1. انعام(6)، آيه 124.
2. بقره(2)، آيه 124.
3. الصدوق، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين، كمال الدين و تمام النعمة،ج‏1، ص 259، ناشر:‌ اسلامية ـ تهران‏، الطبعة الثانية‏، 1395 هـ؛  الخزاز القمي الرازي، أبي القاسم علي بن محمد بن علي، كفاية الأثر في النص على الأئمة الاثني عشر، ص143، تحقيق: السيد عبد اللطيف الحسيني الكوه كمري الخوئي، ناشر: انتشارات ـ قم، 140هـ؛ الطبرسي، أبي علي الفضل بن الحسن، إعلام الورى بأعلام الهدى، ص398، تحقيق و نشر: تحقيق مؤسسة آل البيت عليهم السلام لإحياء التراث ـ قم، الطبعة: الأولى، 1417هـ.
4. شيخ طوسى، امالى ، ص 317؛ شيح حر عاملي، الوسائل ، ج 10، ص 329؛ مجلسي محمد باقر بحارالانوار ، ج 44 ، ص 221 ، باب 29 ."
 

در منتهي الآمال از كامل بهائي نقل كرده است: از بچه هاي كوچك شهادت پدرشان را مخفي مي كردند و به آن ها مي گفتند پدرتان به مسافرت رفته.

پرسش: حضرت رقيه بنت الحسين(ع) كه بود و چه كرد؟ آيا در خصوص وي نظرات مختلفي وجود دارد؟

پاسخ: در مدارك معتبر ميان فرزندان امام حسين(ع)نامي از حضرت رقيه برده نشده است. محدث قمي در فرزندان حسين بن علي ذكري از حضرت رقيه به ميان نياورده است.
در منتهي الآمال(1) از كامل بهائي نقل كرده است: از بچه هاي كوچك شهادت پدرشان را مخفي مي كردند و به آن ها مي گفتند پدرتان به مسافرت رفته. بر همين وضع بود تا يزيد آن ها را به خانه شخصي خود منتقل نمود. امام دختري چهارساله داشت. شبي از خواب بيدار شد. گفت: پدرم كو. اكنون او را در خواب ديدم. ناراحت و پريشان بود. زنان كه نواي اين كودك را شنيدند. همه صدا به گريه بلند كردند. ساير بچه ها نيز گريه مي كردند. يزيد از خواب بيدار شد. پرسيد: چه خبر است؟ جريان را به او گفتند. دستور داد سر پدرش را برايش ببرند. سر را آوردند. در دامن آن كودك گذاردند. پرسيد: چيست؟ گفتند: اين سر پدر توست. چنان ناراحت شد كه فريادي زد. از همان ناراحتي مريض گرديد و پس از چند روز فوت شد.
اين واقعه بنابر قول وقايع الشهور و الايام آيت ا... بيرجندي در پنجم ماه صفر اتفاق افتاده است. در كتاب رياض القدس مي‌نويسد كه روز پنجم صفر بنا به قولي حضرت رقيه خاتون از دنيا رفته و آن طفل كوچك كه مرحوم آيت ا... بيرجندي در كتاب وقايع فرموده. به احتمال قوي رقيه بوده است. (2)
روايت فوق نام اين دختر را بيان نكرده و از او فقط با تعبير دخترك چهارساله ياد كرده است.
براي وجود چنين دختري دو شاهد مي‌توان آورد:
شاهد اول: هنگامي كه زينب(س) در كوفه با سر بريده امام حسين(ع) مواجه شد. اشعاري سرود كه در ضمن آن آمده است: ""اي برادرم! با فاطمه كوچك سخن بگو كه نزديك است قلبش تهي گردد"". (3) كه نشان از وجود چنين دختر خردسالي كه در فراق پدر بي‌تاب بوده. دارد.
شاهد دوم: امام حسين(ع) در آخرين لحظات حيات خويش. هنگام مواجهه با شمر فرمود: الا يا زينب يا سكينه! يا ولدي! من ذايكون لكم بعدي؛ الا يا رقيه! يا ام‌كلثوم! انتم وديعه ربي. اليوم قد قرب الوعد. (4)
اگر چه اين جا نيز تنها يك نقل تاريخي است.
ابن فندق(م 565ق)نيز در لباب الانساب از رقيه به عنوان دختر امام حسين(ع) ياد كرده است. (5)
آقاي محمد باقر مدرس مي گويد: درباره اين دختر امام حسين(ع)از مرحوم آيت ا... نجفي كتباً و شفاهاً سؤالاتي نمودم. فرمود: اگر چه مدارك معتبر از وجود چنين دختري ساكت است لكن با وجود اين شهرت نمي شود انكار كرد. (6) البته ديدگاه شهيد مطهري بر اساس منابع معتبر كهن است كه فرزندي به نام حضرت رقيه براي امام حسين(ع) در آن ها ذكر نشده است.
پي نوشت ها:
1. منتهي الآمال. محدث قمي، ج4، ص204.
2. حضرت رقيه دختر امام حسين، شيخ علي فلسفي خراساني.
3. "" ...يا اخي فاطمه الصغيره كلمّها فقد كاد قلبها ان يذوبا ""بحارالانوار. ج 45، ص 115؛ القندوزي، ينابيع الموده، ج 2، ص 421، انتشارات الشريف الرضي، چاپ اول 1371 ش.
4. مـوسوعه كلمات الامـام الحسين، معهد تحقيقات بـاقرالعلوم، ص511، دارالمعروف، قم، 1415 هـ. چاپ اول؛ ينابيع الموده، ج 2، ص 416.
5. لباب الانساب، ابن فندق، ج 1، ص 355، تحقيق سيد مهدي رجايي، كتابخانه آيت الله نجفي.
6. شخصيت حسين، محمد باقر مدرس، ص458."
 

انتصاب رهبر از سوي خداوند بهترين گزينه و راهكار معقول و منطقي است، زيرا خداوند مصالح و مفاسد مردم را دانسته و كساني را براي رهبري گزينش مي‏كند

پرسش: 
چرا امامت از نسل امام حسين(ع) ادامه پيدا كرد؟
 

پاسخ: 
از متون ديني و روايات استفاده مي‏شود كه امامان معصوم(ع) توسط خداوند به امامت و رهبري منصوب شده‏اند. بدين گونه نبوده است كه ائمه(ع) فرزندان خويش را به عنوان رهبر منصوب نمايند و يا مردم در انتخاب آن‏ها نقش داشته باشند؛ تا گفته شود چرا بعد از امام حسين(ع) امامان از فرزندان امام حسن(ع) گزينش نشده و امامت به فرزندان وي منتقل نشده است.
در اسلام امامت و رهبري از اهمّيت ويژه‏اي برخوردار است تا آنجا كه از آن به عنوان عهد الهي ياد شده است. (1) اين مقام بايد به كساني داده شود كه لياقت و شايستگي‏هاي ذاتي و اكتسابي داشته باشند. خداوند خطاب به حضرت ابراهيم(ع) كه خواسته بود منصب امامت به فرزندان و دودمان وي منتقل شود فرمود: ""... لاينال عهدي الظّالمين؛(2) پيمان من - يعني امامت - هرگز به ستمكاران نمي‏رسد"". اين آيه بيانگر عظمت و بزرگي اين مقام است.
انتصاب رهبر از سوي خداوند بهترين گزينه و راهكار معقول و منطقي است، زيرا خداوند مصالح و مفاسد مردم را دانسته و كساني را براي رهبري گزينش مي‏كند كه لياقت داشته باشند: ""اللَّه أعلم حيث يجعل رسالته"". (3)
در بعضي از روايات تصريح شده كه ائمه(ع) به دستور خداوند به منصب امامت و رهبري منصوب شده‏اند و اسامي نيز بيان شده است.
جابربن عبداللَّه انصاري از پيامبر در خصوص پيشوايان بعد از حضرت پرسيد كه از فرزندان علي بن ابي طالب چه كساني جانشينان شما هستند؟
فرمود: ""حسن و حسين(كه آقاي جوانان اهل بهشت هستند) سپس زين العابدين، پس از او باقر محمد بن علي(كه او را ملاقات خواهي كرد. هرگاه او را ملاقات نمودي، سلام مرا به او برسان) پس از او جعفر فرزند محمد، پس از او موسي فرزند جعفر، پس از او علي فرزند موسي، سپس محمد بن علي و پس از او علي بن محمد، سپس حسن بن علي و پس از او فرزندش مهدي. او كسي است كه جهان را پر از عدل و داد خواهد كرد، بعد از آن كه پر از ظلم و جور شده است. اي جابر! آن‏ها خلفا و جانشينان من از فرزندان و عترت من هستند. هر كس آن‏ها را اطاعت كند، مرا اطاعت كرده و هر كس آنان را نافرماني نمايد، مرا نافرماني كرده است. هر كس يكي و يا همه آن‏ها را انكار كند، گويا مرا انكار نموده است. به وجود آن‏ها خداوند جهان را نگهداشته است و حفظ و بقاي جهان نيز به واسطه آن‏ها حفظ مي‏شود تا زماني كه خدا بخواهد"". (4)
پي‌نوشت‏ها:
1. بقره(2)، آيه 124؛ پيام قرآن، ج 9، ص 27.
2. همان، آيه 124.
3. انعام(6)، آيه 124.
4. علامه مجلسي محمد باقر، بحارالانوار، ج 27، ص 119 - 120."
 

ممكن است در ابتداي امر و قبل از يافتن مرضعه يك مورد يا موارد معدودي و به طريق غير طبيعي و اعجاز از انگشتان پيامبر(ص) مكيده و سير شده باشد.

پرسش: 
آيا امام حسين(ع) در شيرخواره گي از انگشتان پيامبر تغذيه مي کرده است؟
 

پاسخ: 
درباره شير خوردن امام حسين(ع) به دو دسته از روايات برخورد مي‌كنيم:
الف) برخي روايات دلالت دارند، كه حضرت از سر انگشت پيامبر(ص) ارتزاق مي‌كرد!
امام صادق(ع) فرمود: ""حسين(ع) از فاطمه زهرا(س) و هيچ يك زنان ديگر شير نخورد. هرگاه حسين(ع) را شير مي‌دادند، او را به حضور پيامبر(ص) مي‌آوردند و حضرت انگشت ابهام خود را به دهان حسين(ع) مي‌گذاشت و او مي‌مكيد و اين براي دو يا سه روز از شير دادن كفايت مي‌كرد"". (1)
ابن شهرآشوب نيز از طريق اهل سنت گزارش كرده است، كه چون حسين(ع) به دنيا آمد، مادرش فاطمه(س) بيمار گرديد و شيرش خشك شد، از اين رو حسين را نزد رسول خدا(ص) مي‌آوردند و حضرت انگشت ابهام خود را در دهان او مي‌گذارد و او مي‌مكيد و خداوند در ابهام حضرت، روزي آن كودك را قرار داده بود، كه از آن غذا مي‌خورد!(2)
ب) برخي روايات ديگر دلالت دارند، كه امام حسين(ع) از مادرش فاطمه زهرا(س) و از دايه‌هايي چون امّ الفضل (همسر عباس بن عبدالمطلب) و ام هاني شير خورده است. (3)
ام‌الفضل مي‌گويد: رسول خدا(ص) بر من وارد شد و من حسين بن علي(ع) را از شير پسرم ""قثم"" شير مي‌دادم. پس حضرت خواست آن كودك را در بغل گيرد""(4)
همان طور كه ملاحظ شد، اين دو دسته روايات ـ به حسب ظاهر ـ با هم تعارض دارند. برخي در جمع اين گروه روايات گفته‌اند: گروه اوّل روايات از نظر سند ضعيف بوده و قابل استناد نيست. (5) افزون بر آن اين روايات مخالف روايات صحيح مي‌باشد، كه صريحاً دلالت دارند، امام حسين(ع) از فاطمه زهرا(س) و ديگران شير خورده است.
مهم‌تر از همه آنكه گروه اوّل روايات ظاهراً با حكم عقل مخالف است، زيرا كودك نياز به شير مادر دارد و اين امر طبيعي و منطقي است. اما اين مسئله نيز ممكن است، كه امام حسين(ع) علاوه بر شير مادر، در ابتداي امر و قبل از يافتن مرضعه يك مورد يا موارد معدودي و به طريق غير طبيعي و اعجاز از انگشتان پيامبر(ص) مكيده و سير شده باشد.
پي نوشت ها:
1. كليني، الكافي، تهران، اسلاميه، چ دوم، 1362ش، ج1، ص465. (نرم افزار سيره معصومان)
2. ابن شهر آشوب، مناقب آل أبي طالب، قم، مؤسسه العلامه للنشر، 1379ق، ج4، ص 50. (نرم افزار سيره معصومان)
3. رسولي محلاتي، زندگاني امام حسين(ع)، تهران، دفترفرهنگ اسلامي، چ اول، 1372 ش، ص 22.
4. علي‌محمد علي‌دخيل، سيره الائمه الاثني عشر، قم، موسسه دار الكتاب الاسلامي، چ سوم، 1386ش، ج 2، ص 10.
5. رسولي محلاتي، پيشين، ص 22."
 

يكي از دسيسه هاي بني اميه جعل احاديث براي مشوه ساختن پيامبر و خاندان ايشان و يا كتمان فضايل آنان است. در زمان بني اميه حكومت به شدت باورهاي نژادپرستانه داشت.

پرسش:

برخي معتقدند كه امام حسين(ع) مانند ساير اعراب داراي رويكرد نژاد پرستانه بوده و در فتح ايران حضور داشته و به كشتار ايرانيان اقدام نموده است. بر اين اساس آنها شهربانو را كنيز امام حسين(ع) توصيف نموده اند نه همسر ايشان؟

پاسخ:

شايد منشا اين برداشت جمله اي باشد كه از ابي عبد الله(ع) نقل شده كه عجم را دشمن داشته است.
حضرت درضمن نامه اي كه به حاكم ري مي نويسد، به اين مطلب اشاره مي كند، اين مطلب با آب و تاب فراوان در سايت هاي مخالف شيعه و اسلام نقل مي شود، در حالي كه از چندين جهت اين روايت مخدوش است.
اولين منبعي كه اين روايت را آورده، كتاب معاني الاخبار شيخ صدوق است: عن الحسن بن يوسف عن عثمان بن جبله عن ضريس بن عبد الملك قال سمعت ابا عبد الله(ع) يقول: نحن قريش، وشيعتنا العرب، و عدونا العجم. (1)علامه مجلسي در ذيل روايت آورده: بيان: وشيعتنا العرب اي العرب الممدوح من كان من شيعتنا و ان كان عجما و العجم المذموم من كان عدونا، و ان كان عربا. يعني عرب خوب شيعيان مايند، گر چه عجم باشند. عجم بد دشمنان مايند، گر چه عرب باشند. (2)
نكته ديگر اينكه منظور از ابي عبدالله در اين روايت، امام صادق(ع) است، نه امام حسين(ع)! كه برخي دچار يك اشتباه بزرگ شده اند. زيرا يكي از كنيه هاي امام صادق ابي عبدالله است. در كتب روايي هرگاه ابي عبدالله آمده، منظور امام صادق است. سند روايت ضعيف است: در سند روايت عثمان بن جبله به چشم مي خورد كه از نظر متخصصان علم رجال مجهول است. همچنين سلمه بن الخطاب كه نجاشي متخصص فن رجال مي گويد: او در حديث ضعيف است. پس مي بينيد كه اين حديث ضعيف است و قابل استناد نمي باشد.
نتيجه آنكه اگر هم حديث را بپذيريم، با همان مفهومي كه از علامه مجلسي نقل كرديم، پذيرفته شده است، يعني: عرب خوب اگر هست، از شيعيان ما است، گر چه عجم باشد و عجم بد اگر هست، از دشمنان ما است، گر چه عرب باشد.
افزون بر اين ها روايت را به امام حسين(ع)نسبت داده اند كه به حاكم ري نوشت... در حالي كه امام حسين(ع)در سال 4 هجري متولد شد و ري در سال 19 يا 22 هجري فتح شد. يعني امام حسين(ع)در آن زمان 15 يا 18 ساله بوده! آيا امام حسين(ع)كه در آن زمان جواني حد اكثر 22 ساله بوده، در حالي كه پدرش خانه نشين و مورد قهر حكومت بود، از چه جايگاهي و به چه دليلي بود و چطور به فرماندار ري نامه نوشت؟
نتيجه آنكه روايت سندا ضعيف و دلالتا نيز در مقام عجم ستيزي نيست.
حضور امام حسين(ع)در جنگ با ايران:
از منابع معتبر استفاده مي‌شود كه امام حسن و امام حسين(ع) در فتح ايران شركت نكرده‌اند. برخي از مورخيني كه بر عدم حضور ايشان در فتح ايران تاكيد دارند عبارتند از: ابن اثير، ابن خلدون، سيد هاشم معروف الحسني و همچنين باقر شريف قرشي، آنها معتقدند كه امام حسن و امام حسين(ع) بعد از پيامبر در هيچ فتحي شركت نداشتند... (3) اگر برخي مورخان، مانند طبري اين مطلب را آورده است صحت ندارد، زيرا طبري مطالب تاريخي را از راويان مختلف نقل مي‌كند. كه برخي دروغگو و غير موثق بوده‌اند، از جمله سيف بن عمر كه خيلي از مطالب مربوط به جنگ‌هاي ايران و عرب‌ها و مطالبي را كه از علي و فرزندان وي در اين باره نقل شده، از طريق وي است. جواد علي(از مورخان) معتبر مي‌گويد: طبري در استفاده از مآخذ، اصول اهل حديث را در نظر نگرفته و از چهره‌هاي ضعيف هم روايت كرده است او روايات سيف بن عمر را كه متهم به زندقه است و خود طبري هم نظر مساعدي نسبت به وي ندارد، نقل مي‌كند. (4)
نقش بني اميه در تخريب چهره اهل بيت(ع):
دشمني بني اميه با خاندان پيامبر بر كسي پوشيده نيست. پس از رحلت رسول خدا در همه حوادث تلخي كه بر خاندان پيامبر گذشت، رد پاي بني اميه به ويژه معاويه به روشني ديده مي شود. يكي از دسيسه هاي بني اميه جعل احاديث براي مشوه ساختن پيامبر و خاندان ايشان و يا كتمان فضايل آنان است. اين را بسياري از محدثان و مورخان شيعه و سني گوشزد كرده اند. در زمان بني اميه حكومت به شدت باورهاي نژادپرستانه داشت. عجم را موالي مي خواندند. آن ها را از عرب پست تر مي شمردند. جايگاه ايرانيان نزد اهل بيت:
رفتار و موضع ائمه شيعه با اين باور نژادپرستانه عرب مقابله مي كرد و جايگاه ويژه اي براي آنان قائل بودند. مرحوم شيخ عباس قمي، در سفينه البحار اين روايت و چند روايت ديگر را در كنار هم براي بيان فضيلت هاي عجم و خدمات آن ها به اسلام آورده است، در كتاب مذكور مي خوانيم: زماني كه اسيران دربار فارس به مدينه وارد گرديدند، عمر بن خطاب خواست كه زنان آنان را به فروش رساند و مردان آن ها را برده قرار دهد تا آن ها افراد پير و فرتوت و ضعيف را بر دوش خود قرار دهند و طواف كعبه دهند. امير مومنان علي(ع) فرمود كه پيامبر دستور داده است"" گرامي داريد بزرگان قوم را اگر چه مخالف شما باشند ""و اين قوم فارس حكيمان كريم هستند و با ما صلح پيشه كردند و رغبت در دين اسلام نمودند. پس آن ها را آزاد مي نماييم در راه خدا، اين حق من و حق بني هاشم است. (5)
نيز منصور خليفه عباسي گروهي را از مردمان عجم را براي قتل امام جعفر صادق خواست. اما آن ها امام(ع) را احترام نمودند و در مقابل او به رسم ادب به خاك افتادند. امام رضا(ع) فرمود: خداوند منت گذارد به پذيرش اين دين بر اولاد عجم اما از برخي از نزديكان پيامبر اين منت سلب شد. امام علي(ع) نيز در حديثي فرموده اند: مي بينم عجم را كه در خيمه هايي كه در مسجد كوفه برافراشته اند، قرآن را به مردم همان گونه كه نازل گرديده، تعليم مي نمايند. (6)
پي نوشت ها:
1. شيخ صدوق، معاني الاخبار، ص 404، سال چاپ 1379 - 1338 ناشر مؤسسه النشر الإسلامي التابعه لجماعه المدرسين بقم المشرفه.
2. علامه مجلسي، بحار الأنوار،  ج 64، ص 176، سال چاپ 1403 - 1983 م، ناشر دار إحياء التراث العربي - بيروت - لبنان.
3. احمد زماني، حقايق پنهان، قم، دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه، مركز انتشارات، 1380، ص 117.
4. جعفريان، رسول، تاريخ سياسي اسلام، سيره رسول خدا(ص)، سال انتشار: 1373ش، سازمان چاپ و انتشارات، ص 124.
5. كتاب الغيبه نويسنده محمد بن إبراهيم النعماني، ص 333، سال چاپ 1422 چاپخانه مهر - قم ناشر أنوار الهدي.
6.  شيخ عباس قمي،  سفينته البحار، جلد دوم، چاپ قديم، ص164."
 

اين عبارت از امام حسين (عليه السلام) نيست و گزارشي است كه نويسنده كتاب مناقب از رفتار خليفه دوم ارائه مي دهد.

پرسش:
 آيا اين سخن از امام حسين(ع) است؟ ما از تبار قريش هستيم و هواخواهان ما عرب و دشمنان ما ايراني ها هستند. روشن است كه هر عربي از هر ايراني بهتر و هر ايراني از دشمنان ما هم بدتر است. ايراني ها را بايد دستگير كرد و به مدينه آورد و زنانشان را به فروش رساند و مردانشان را به بردگي و غلامي اعراب گماشت.
 

پاسخ: 
ذكر چند نكته راجع به اين حديث لازم است تا معلوم شود اصل روايت چيست.
نخست اينكه روايت مذكور در كتاب معاني الاخبار شيخ صدوق ص 404 از قول امام صادق (ع) است نه امام حسين(ع) و نسبت دادن به امام حسين از روي اغراض و هدف خاص مي باشد:
عن الحسن بن يوسف عن عثمان بن جبله عن ضريس بن عبد الملك قال سمعت ابا عبد الله عليه السلام يقول: نحن قريش، وشيعتنا العرب، و عدونا العجم.
علامه مجلسي در بحار، ج 64، ص 176 اين روايت را نقل و در ذيل آن فرموده:
شيعتنا العرب اي العرب الممدوح من كان من شيعتنا و ان كان عجما و العجم المذموم من كان عدونا، وان كان عربا؛
عرب خوب اگر هست، از شيعيان ما است گر چه عجم باشد و عجم بد هر كه هست، از دشمنان ما است گر چه عرب باشد.
و واضح و روشن است كه در احاديث اباعبد الله به امام صادق نسبت داده مي شود و هر جا نام اباعبدالله بدون قرينه خاص آمده منظور امام ششم مي باشد.
ولي آن چه كه قابل توجه است اين است كه توجيه و تفسير روايت بعد از بررسي سند آن است و اين روايت از نظر سند اشكال دارد زيرا در سند او عثمان بن جبله قرار گرفته كه مجهول است و همچنين سلمه بن الخطاب در سند او هست كه نجاشي متخصص فن رجال، مي گويد: او در حديث ضعيف است.
از اين روي اين روايت هيچ اعتباري ندارد و نمي شود آن را به امام نسبت داد.
لازم به ذكر است كه در زمان ائمه عليهم السلام عده اي از سوي حكومت اموي و عباسي ماموريت داشتند كه احاديثي را در مذمت افراد و يا قبايل و شهرها از قول آنان بسازند و در ميان مردم منتشر كنند تا موقعيت آن بزرگوران را در جامعه مخدوش كنند. بعيد نيست كه اين روايت نيز از همان ها باشد.
دوم: مطلبي كه به نقل از امام حسين و ادامه روايت آمده كه ""ايراني ها را بايد دستگير كرد و به مدينه آورد و زنانشان را به فروش رساند و مردانشان را به بردگي و غلامي اعراب گماشت""اين هم ربطي به آن روايت ندارد، بلكه نقل رفتار خليفه دوم است كه مي خواست اين كار را بكند امام علي(ع) مانع شدند. در مناقب است كه مي نويسد.
وقتي اسيران فارس را به مدينه آوردند، خليفه دوم خواست زنان آنان را بفروشد و مردان آنان را برده عرب قرار دهد و قصد داشت كه ناتوانان از طواف را مانند مريض، ضعيف و پيران را بر دوش آنان نهد، امير المؤمنين(ع) فرمود: پيامبر خدا(ص) فرمود: ""كريم هر قومي را احترام كنيد، هرچند دشمن شما باشد و اين جماعت فارس، حكيمان و كريمان هستند كه آغوش خود را با تسليم براي ما گشوده و مايل به اسلام شده‌اند؛ و من سهم خودم و بني هاشم را از آنان بخشيدم. (1)
نتيجه:
اولا: اين روايت از جهت سند ضعيف است.
دوم: اين عبارت از امام حسين (عليه السلام) نيست و گزارشي است كه نويسنده كتاب مناقب از رفتار خليفه دوم ارائه مي دهد.
سوم: معناي عبارت اين نيست كه"" ايراني ها بايد دستگير كرد و به مدينه آورد، زنانشانرا به فروش رسانيد و مردانشانرا به بردگي و غلامي اعراب گماشت، بلكه معنايش اين است كه خليفه دوم تصميم داشتند چنين كاري انجام دهد كه امام علي شديدا با وي مخالفت كرد و چنين حادثه اي اتفاق نيفتاد وبين اين دو گزاره اختلاف زيادي وجود دارد زيرا بين جمله خبري و انشايي تفاوت وجود دارد، آن چه در كتاب مناقب امده است اين است كه خليفه دوم مي خواست چنين كاري انجام دهد در صورتي كه آن چه مغرضانه ترجمه غلط شده آن است كه خليفه دوم گفته ايراني ها را بايد دستگير كرد.
پي نوشت:
1. قمي، شيخ عباس، سفينه البحار، ج 2، ص 165.
 

حر را اگر چه تا قبل از روز عاشورا نتوان به عنوان يك شيعه قلمداد نمود اما نسبت به اهل بيت پيامبر (ص) ارادت داشت هم اينكه در روز عاشورا در وي انقلابي رخ داد.

پرسش: 
چرا حر بن يزيد رياحي كه نخستين دشمن امام حسين(ع) بود، به لشكر امام پيوست؟
 

پاسخ:
 تعبير دشمن امام حسين(ع) و اهل بيت، درباره حرّبن يزيد رياحي صحيح نيست. چرا كه نمي توان گفت: وي قلباً با اباعبدالله الحسين(ع) و خاندانش عداوت و دشمني داشته، بلكه بر عكس مي توان او را از جمله كساني دانست، كه قلباً علاقمند به خاندان پيغمبر بود و براي اباعبدالله(ع) احترام فوق العاده اي قائل بود، چنانكه در اولين برخورد او با امام ضمن احترام به آن حضرت در وقت نماز پشت سر آن حضرت به نماز ايستاد. (1)
منتهي چون از طرف عبيدالله بن زياد، فرمانده سواره نظام بود و مأموريت داشت، در بين راه به عنوان اداي وظيفه و مجري فرمان جلو حضرت و كاروانش را گرفت و مانع حركت آن حضرت شد. هر چند از ناداني وي است، كه به عنوان مجري فرمان عبيدالله زيادِ قسيّ القلب جلو حضرت را گرفت. اما كسي نقل نكرده است، در اين مدّتي كه حر با حضرت امام حسين(ع) بود، كوچك ترين توهيني به ساحت قدسي آن بزرگوار و اهل بيت گرامي اش روا داشته باشد. بر عكس فوق العاده به حضرت احترام مي كرد. چنانكه وقتي امام از بعضي حركات حر ناراحت شد و فرمود: مادرت به عزايت بنشيند! حر گفت: اگر عرب ديگري چنين مي گفت و مانند تو گرفتار بود، از جوابش نمي گذشتم، ولي چه كنم، كه نمي توانم، از مادرت جز نيكي ياد كنم. (2) به نظر همين ارادت وي زمينه ساز بازگشت وي شد، بنابراين نمي توان گفت حر از اول دشمن اباعبدالله (ع) بود.
حر را اگر چه تا قبل از روز عاشورا نتوان به عنوان يك شيعه قلمداد نمود اما هم پيش از آن نسبت به اهل بيت پيامبر (ص) ارادت داشت هم اينكه در روز عاشورا در وي انقلابي رخ داد كه او را لايق شهادت در ركاب سيدالشهداء نمود. اين كه مي بينيم در ابتدا جزء امراي لشكر عبيدالله و تا روز عاشورا همراه عمر بن سعد بود، شايد علتش اين باشد، كه يقين نداشت، مي خواهند با حسين(ع) بجنگند و او و يارانش را شهيد كنند و اهل بيتش را به اسارت ببرند. مؤيدش اين كه روز عاشورا پيش عمر بن سعد آمد و گفت: يا امير! راستي مي خواهيد، با اين مرد بجنگيد؟! وقتي شنيد: آري با او مي جنگيم، آن هم چه جنگي! از همان جا تصميم جدّي گرفت، به لشكر پست و نابكار پشت كرده و به اباعبدالله(ع) نزديك شده و جان خود را در راه او فدا كند. (3)
پي نوشت ها:
1. مفيد، الإرشاد في معرفه حجج الله علي العباد، قم، كنگره شيخ مفيد، چ اول، 1413ق، ج2، ص79. (نرم افزار سيره معصومان)
2.  قمي، شيخ عباس، در كربلا چه گذشت(ترجمه نفس المهموم)، ‏ مترجم آيت الله كمره‏اي، قم‏‏، مسجد جمكران، چ چهاردهم، ‏1381ش، ص234. (نرم افزار سيره معصومان)
3. مفيد، پيشين، ج2، ص99."
 

صفحه‌ها