ولایت

آیه هایی مربوط به ولایت امام علی (علیه السلام) است، کدامند؟

پاسخ:
آياتي كه بر ولايت و جانشيني امام علي دلالت دارند، فراوان مي باشند از جمله آيه "ولايت":
إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُون (1)
سرپرست و ولىّ شما، تنها خداست و پيامبر او و آنها كه ايمان آورده‏ اند همان ها كه نماز را برپا مى‏ دارند، و در حال ركوع، زكات مى‏ دهند.
اين آيه به صراحت وليّ، سرپرست و اداره كنندگان مؤمنان را كه حق امر و نهي دارند و بايد مؤمنان ولايت آنان را پذيرفته و مطيعشان باشند را معرفي كرده كه عبارتند از خدا و رسول و مؤمناني كه نماز را بر پا داشته و در ركوع زكات مي دهند و بنا بر روايات فراوان و صحيح تنها كسي كه اين صفات را داشت و قبل از نزول آيه در ركوع نماز زكات داده بود، علي بن ابي طالب بود.
آيه "اولي الامر":
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُم (2)
اى كسانى كه ايمان آورده‏ ايد! اطاعت كنيد خدا را! و اطاعت كنيد پيامبر خدا و اولو الأمر [اوصياى پيامبر] را.
اين آيه هم ما را به اطاعت مطلق از خدا و رسول و صاحبان امر دعوت و امر مي كند و همچنان كه خدا و رسول حق محض مي باشند، صاحبان امر هم بايد حق محض باشند و شناسايي افرادي كه حق محض هستند جز به وحي و معرفي پيامبر ممكن نيست و پيامبر امام علي و فرزندانش را به عنوان مصداق هاي اولي الامر معرفي كرده است.
آيه "تطهير":
ُإِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً (3)
خداوند فقط مى‏ خواهد پليدى و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملًا شما را پاك سازد.
اين آيه صراحت دارد كه اهل بيت رسول خدا كه طهارت جو هستند، مورد عنايت خاص خدا قرار گرفته و خدا مدافع طهارت و پاكي آنها شده و رجس و پليدي را از آنان كه فراري از رجس و پليدي هستند، دور كرده و به بالاترين درجه طهارت رسانده است و معلوم است كه با وجود آنان كه در بالاترين درجه توحيد و علم و عمل و طهارت هستند، ديگري حق تصدي رهبري جامعه اسلامي را ندارد و مصداق هاي اين اهل بيت را فقط بايد پيامبر معرفي كند كه به اراده و معرفي خدا آنان را مي شناسد و پيامبر امام علي و فرزندانش را مصداق هاي اين اهل بيت شمرده كه جانشينان او بعد از وي مي باشند.
آياتي كه بر جانشيني امام علي دلالت دارند فراوانند كه بايد به آيات ولايت و امامت در قرآن مراجعه كنيد و اين چند مورد، از باب نمونه بود.
حتما با سايت ولي عصر زير نظر آيت الله حسيني قزويني مراجعه بفرماييد. سايتي است بسيار جالب و جامع كه به تمام شبهات اهل تسنن جواب داده است.

پي نوشت ها:
1. مائده (5) آيه 55.
2. نساء (4) آيه 59.
3. احزاب (33) آيه 33.
موفق باشید.

وقتی فردی از طرف نهاد قانونی به رهبری انتخاب شود بر همه لازم است از دستور های حکومتی او اطاعت کنند و اگر کسی اطاعت نکند گناهکار محسوب می شود. ولی در مسائل عبادی

آیا کسی که ولایت آیت الله خامنه ای را قبول نداشته باشد گنهکار است؟

با سلام و تشکر از ارتباط¬تان با مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی
در جمهوری اسلامی ایران بر طبق قانون اساسی ولی فقیه و رهبر از طرف خبرگان رهبری انتخاب می شود. و وقتی فردی از طرف نهاد قانونی به رهبری انتخاب شود بر همه لازم است از دستور های حکومتی او اطاعت کنند و اگر کسی اطاعت نکند گناهکار محسوب می شود. ولی در مسائل عبادی و فردی هرکس از مرجع تقلیدش تبعیت می کند.(1)
بنابراین اگر کسی از دستور های حکومتی آیت الله خامنه ای اطاعت کند و صرفا در قلبش ولایت او را قبول نداشته باشد گناهکار حساب نمی شود.

پی نوشت:
1. آیت الله مکارم، استفتائات، ج3، سوال 19.

آیا اهل سنت وارد بهشت نمی شوند؟
در روايات متعددي به جايگاه ولايت و نقش آن در ورود به بهشت تاكيد شده است. در روايتي از پيغمبر اكرم (صلی الله علیه وآله) نقل شده است كه فرمود" اى على! اگر ...

آیا داشتن ولایت حضرت علی و اولادشان شرط ورود به بهشت است؟

و آیا اهل سنت وارد بهشت نمی شوند؟

یا حب اهل بیت پیامبر کافیست؟

پاسخ:
در روايات متعددي به جايگاه ولايت و نقش آن در ورود به بهشت تاكيد شده است. در روايتي از پيغمبر اكرم (صلی الله علیه وآله) نقل شده است كه فرمود" اى على! اگر بنده‏ اى همانند عبادت نوح در ميان قوم خود خدا را عبادت كند و به سنگينى كوه احد، طلا در راه خدا انفاق كند و آن قدر عمر وى طولانى شود كه هزار حج، پياده انجام دهد، سپس در بين صفا و مروه در حال مظلوميّت كشته شود و با اين همه اعمال، ولايت تو را نپذيرفته باشد و از رهبرى تو تمرّد نمايد، بوى بهشت را استشمام نمى‏ كند و راهى به آن نخواهد يافت."(1)
بنابراين به اعتقاد ما، تنها شيعيان دوازده امامي اهل حقند، آن هم به شرطي كه اهل عمل و رعايت محرّمات و واجبات شرعي باشند، با اين حال هرگز معتقد نيستيم غير آن ها، همه غير بهشتي بوده و يا اهل جهنم و عذاب باشند، زيرا ما ديگران را عالم و عامد مي دانيم يا جاهل غير عامد. عالمان و عامدان اهل عذاب اند، چون عمداً بر خلاف علم خود عمل كرده اند.
جاهل هم دو دسته اند: مقصر و قاصر. مقصران يا افرادي كه با وجود امكان رسيدن به حقيقت، از آن سرباز زده اند، مثل عالمان، جهنّمي اند.(البته بدون لحاظ رحمت الهي كه ممكن است شامل آن ها هم بشود). امّا جاهلان قاصر يعني كساني كه متوجه جهل خود نيستند و يا راهي براي بر طرف كردن جهل خود ندارند، به طور حتم اهل نجاتند.
قرآن مجيد مي فرمايد "وَ ما كُنَّا مُعَذِّبينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً"(2) «هيچ طايفه اي را عذاب نمي كنيم. مگر حجت را بر آن ها تمام كرده باشيم».
حال بر جاهلان قاصر اتمام حجّت نشده است، زيرا غافلند و اصلاً احتمال خلاف در اعتقادات و باورهاي خود را نمي دهند يا احتمال خلاف مي دهند، امّا راه و وسيله اي براي رسيدن به حق در اختيار ندارند و يا در پي كشف حقيقت رفته و تحقيق كرده، ولي به بطلان عقائدشان پي نبرده اند، هر چند پايبندي آن ها به اصول و دستورهاي ديني خودشان هم در رسيدن به بهشت، تا حدي لازم است.
شهيد مطهرى(ره) در اين باره مى‏ فرمايد: اگر كسى در روايات دقت كند، مى‏ يابد كه ائمه(علیهم السلام) تكيه‏ شان بر اين مطلب بوده كه هر چه بر سر انسان مى‏ آيد، از آن است كه حق بر او عرضه بشود و او در مقابل حق، تعصب و عناد بورزد و يا لااقل در شرايطى باشد كه مى‏ بايست تحقيق و جستجو كند، اما افرادى كه ذاتاً و به واسطه قصور فهم و يا به علل ديگر در شرايطى به سر مى‏ برند كه مصداق منكر و يا مقصر به شمار نمى‏ روند، آنان در رديف منكران و مخالفان نيستند. مثلاً زرارة از امام نقل مى‏ كند كه فرمود: اى زرارة! حقّ است بر خدا كه گمراهان (نه كافران و جاحدان) را به بهشت ببرد.(3)
بر اين اساس بسياري از اهل تسنن، جاهل قاصر بوده و حجت بر آنها تمام نشده است. لذا نمي توان با استناد به حديث مطرح شده و امثال آن، تمامي اهل تسنن را غير بهشتي دانست.
البته توجه داشته باشيد، اين امر بدان معنا نيست كه در صورت ورود شخص به بهشت، درجه وي با افراد به حق رسيده، مساوي مي شود. چرا كه معتقديم در بسياري از موارد، خود ولايت و حب اهل بيت (ع) مانند نماز، روزه و ... داراي آثار تكويني خاصي بوده كه شخص را به مقامات عاليه مي رساند و چه بسا فرد با انجام ندادن آن به هر دليل، به آن مقام نمي رسد مانند ورزشكاري كه به جهت عذري مانند بيماري و ...، قادر به مسابقه نبوده و طبيعتاً ديگران نيز وي را به خاطر رتبه نياوردن سرزنش نمي كنند. اما هيچگاه مقام وي مساوي با كسي نيست كه در مسابقه شركت كرده و داراي مقام برتر شده است.
البته طبيعي است كه حب ظاهري مراد نبوده، بلكه حبي مراد است كه مقدمه عمل بوده باشد؛ به عبارتي حب واقعي مراد است در رواياتي از امام باقر(ع) نقل شده است كه فرمود" يَا جَابِرُ بَلِّغْ شِيعَتِي عَنِّي السَّلَامَ وَ أَعْلِمْهُمْ أَنَّهُ لَا قَرَابَةَ بَيْنَنَا وَ بَيْنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَا يُتَقَرَّبُ إِلَيْهِ إِلَّا بِالطَّاعَةِ لَهُ يَا جَابِرُ مَنْ أَطَاعَ اللَّهَ وَ أَحَبَّنَا فَهُوَ وَلِيُّنَا وَ مَنْ عَصَى اللَّهَ لَمْ يَنْفَعْهُ ُحُبُّنَا"(4) اى جابر سلام مرا به شيعيان من برسان و به آنان اعلام كن كه بين ما و خدا قرابت خويشاوندى نيست و راه تقرب به خدا فقط اطاعت و فرمانبرى از اوست. اى جابر هر كس كه اطاعت خدا نموده و ما را دوست بدار او ولى و دوست ما است و كسى كه معصيت خدا را كند محبت ما سودى به حالش ندارد."
و شايد مراد حديث آن باشد كه اساساً كسي كه محب اهل بيت است، همواره سعي مي كند از گناه دوري كند.

پي نوشت ها:
1. مجلسي، محمد باقر، بحار الانوار،چ دارالكتب الاسلاميه، تهران، بي تا، ج 27، ص 194.
2. بقره(2)آيه39.
3. مطهري، مرتضي، مجمو عه آثار، چ صدرا، تهران، 1370، ج1، ص 279.
4. بحار الانوار، همان، ج 68، ص 179.

موفق و موید باشید.

سوال اینجاست که اگر فردی که دارای ولایت مطلقه است به عنوان مثال چنین حکمی کند: پریدن در تنور (منظور عمل خلاف عقل) باید این عمل را باز بدون تفکر انجام داد و جایگاه عقل افراد در این فرامین کجاست، آیا باید بدون فکر و فقط چون فرد ولی مطلقه است باید عمل انجام گیرد. لازم به ذکر است که این عمل در زمان امام معصوم صورت گرفته و آن فرد صحابه به تنور پریده و البته مشکل اینجانب با دستورات معصومین نمی باشد و معتقد به این هستم که حکم امام معصوم می تواند حتی بدون فکر انجام گیرد؟ البته تمام دستورات امامان معصوم بر پایه تدبیر است.

پاسخ:
ولایت فقیه در همه امور حکومتی می تواند دخالت نماید، اما در در امور شخصی افراد نمی تواند دخالت کند، مثلا در مسایلی - مانندآنچه که شما اشاره نمودید - حق دخالت ندارد، همچنین نمی تواند زن کسی را طلاق دهد و در مال شخصی کسی تصرف نماید:
درباره ولایت فقیه به منابع زیر مراجعه فر مایید:
1. ولايت فقيه، امام خميني؛
2. ولايت فقيه از ديدگاه فقها و مراجع، علي عطايي؛
3. ولايت فقيه، جوادي آملي؛
4. حدود ولايت حاكم اسلامي، احمد نراقي؛
5. ولایت فقیه ، محمد هادی معرفت؛

سؤال من در مورد ولایت تکوینی است، پس با اين حساب بايد بگوييم خود امام شفا مي دهد؟ و يا بگوييم به خاطر مقام امام، خدا شفا مي دهد؟ اصلا خدا شفا مي دهد يا امام؟ پس با اين حساب ما پانزده خدا داريم با اين تفاوت که يکي از آنها به بقيه قدرت خدايي داده؟ اين که من ميگم به خاطر اين هست که بعضي از شيعيان مي گويند امام عالم غيب است، آن هم همه غيب ها خيلي خوب است.

ما فکر کنيم بعد اعتقادي را قبول کنيم بعد از هزار سال هر کس هر چه گفته و نوشه آيا بايد مرجع بزرگان ما باشد؟ چرا؟ در ضمن من شيعه هستم و هرگز منصرف نمي شوم مشکل جايي است که قرآن و عقل و حتي بسياري از دعاهاي معصومين کاملا چيز ديگري مي گويد. آيا امام علي (ع) نگفتند هر که مرا به اندازه خدا بزرگ کند هلاک مي شود.

پاسخ:
دوست بزرگوار به نظر می رسد مطالبی که در مورد ولایت تکوینی ائمه (علیهم السلام) و علم غیب داشتن آنها و جایگاه این دو مقام برای آنها شنیده اید اندکی با واقعیت فاصله دارد و با تلقی های عرفی و غیرعلمی ممزوج شده و باعث گشته تصور نادرستی از این دو اعتقاد دینی برداشت نمائید و طبیعتا سؤالات شما هم نتیجه چنین تلقی می باشد، حال آن که ولایت تکوینی و هم علم غیب امامان (ع) با آن چیزی که در ذهن شما تصویرسازی شده است متفاوت بوده، لذا لازم است با تکیه بر آیات قرآن و روایات اهل بیت (ع) حقیقت این دو اعتقاد و باور و تفاوت آن با برداشت های شخصی روشن گردد تا خود به خود پاسخ ها مشخص گردد، لذا در ضمن چند نکته سعی می شود به این تفاوت ها اشاره شود:
1.ولایت تکوینی که خداوند به برخی از افراد با ویژگی های خاص نظیر انبیاء و ائمه (ع) اعطا می نماید، توانمندی خاصی در عرض ولایت تکوینی خداوند نیست، بلکه امتداد همان ولایت تکوینی خداوند می باشد، یعنی این ولایت تنها به افرادی اعطا می شود که به جهت رسیدن به مقام عصمت، تمام هستی آنها (اعم از اندیشه، رفتار، گفتار، تصمیمات، دوست داشتن ها و نفرت ها، اعمال و کردار و ... ) دقیقا مطابق خواست و رضایت و اراده خداوند می باشد(1)، به همین دلیل اراده آنها گویای اراده خداوند بوده، رضایت آنها نشانه رضایت خداوند و غضب آنها تجلی غضب خداوند می باشد، لذا اعطای چنین ولایتی از سوی خداوند به آنها در واقع همان اعمال ولایت تکوینی خداوند می باشد نه مقامی در کنار ولایت تکوینی خداوند، یعنی آنها این ولایت را فقط در جائی به کار می برند که خواست و رضایت و اراده خدا باشد و در واقع آنها مجری اوامر الهی هستند و هرگز بر خلاف اراده خداوند و مطابق میل وشهوت و اراده شخصی خود نه چیزی را اراده می کنند و نه اجازه دارند که چنین کاری کنند(2) (البته این به معنای مجبور بودن آنها نیست زیرا با اختیار و تلاش و انتخاب خودشان شایستگی این مقام الهی را یافتند) لذا با توجه به این نکته دیگر معنا ندارد که ائمه را به خاطر داشتن چنین مقامی ،خدایانی در کنار خدای یگانه تلقی نمائیم و به همین بیان معنا ندارد که شفا گرفتن به دست امام معصوم (ع) را شفا از غیر خدا تلقی نمائیم. زیرا حتی بر فرض شفا گرفتن یک بیمار بواسطه اراده امام معصوم چیزی غیر از تحقق اراده خداوند نیست.
2.در مورد علم غیب امامان معصوم نیز اعتقاد شیعه طبق آیات قرآن و روایات این است که این علم مستقلا مخصوص خداوند متعال می باشد(3) و تا خداوند اراده نکند احدی از چنین علمی بهره نخواهد داشت در عین حال پیامبران الهی و ائمه (ع) به جهت وظیفه الهی خاصی که در زمینه هدایت انسان ها بر عهده داشتند هرگاه انجام این وظیفه به دلائل خاصی نظیر اثبات حقانیت امامت خود به جویندگان حقیقت و یا هدایت باطنی افراد به مسیر الهی اقتضا می نمود از برخی مسائل به صورت غیبی آگاه شوند، هرگاه چنین اراده ی می نمودند خداوند متعال آنها را از آن مسائل خاص آگاه می نمود(4) و در قرآن کریم نیز اجمالا اعطای این علم به برخی از انبیاء الهی تایید شده است.(5) اگرچه در شرایط عادی آنها صرفا با تکیه بر همان آگاهی های عادی خود مثل دیگران زندگی و قضاوت و داوری می نمودند. هیچ یک از بزرگان و عالمان دینی ما نیز غیر از این مطلب ادعائی ندارد.
3. اعتقاد به ولایت تکوینی ائمه و داشتن علم غیب نسبت به برخی از حوادث و اخبار از غیب در برخی از مواقع و اطلاع از رفتار و عملکرد افراد از راه علم الهی منافاتی با بندگی و عبودیت ائمه ندارد. همانطور که داشتن چنین مقاماتی حاکی از اوج بندگی و عصمت ائمه (ع) در پیشگاه خداوند می باشد، لذا همانطور که داشتن چنین مقامی فرد را تا حد خدائی بالا نمی برد، اعتقاد به چنین مقامی برای آنها با توحید و یکتاپرستی منافاتی ندارد، کلام امیر المؤمنین علی (ع) نیز ناظر به افراد غالی می باشد که در زمان حیات حضرت، با مشاهده کرامات خاص و قدرت های ویژه از حضرت، از آنجائی که از روی ضعف اعتقاد نتوانستند بین بندگی امیرالمؤمنین و داشتن چنین مقاماتی جمع نمایند، از روی کج فهمی علی رغم تاکید حضرت بر بندگی خویش در درگاه الهی، قائل به خدابودن حضرت شدند، و در همان زمان نیز مورد طرد و خشم و غضب و در نهایت جنگ و قتل از جانب حضرت قرار گرفتند.

پی نوشت ها:
1.«وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الهَْوَى*إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْىٌ يُوحَى»؛«و هرگز(پیامبر خدا) از روى هواى نفس سخن نمى‏ گويد! آنچه مى‏ گويد چيزى جز وحى كه بر او نازل شده نيست!» (سوره نجم(53) آیه 3و4).
2.«وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ*لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ* ثمُ‏َّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ»؛ «اگر او(پیامبر خدا) سخنى دروغ بر ما مى‏ بست، ما او را با قدرت مى‏ گرفتيم، سپس رگ قلبش را قطع مى‏ كرديم،» (الحاقه (69) آیه 44الی 46).
3.«وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلاَّ هُو»؛ «كليدهاى غيب، تنها نزد اوست و جز او، كسى آنها را نمى‏ داند» (انعام(6) آیه 59).
4.رک: ثقة الاسلام كلينى، الكافي، ج 1 باب: ان الائمة اذا شاؤوا ان یعلموا علموا ؛ دار الكتب الإسلامية تهران، 1365 ه ش .
5.«ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحيهِ إِلَيْك»؛« (اى پيامبر!) اين، از خبرهاى غيبى است كه به تو وحى مى‏ كنيم» (آل عمران(3) آیه 44).
6.«و ما كانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَجْتَبي‏ مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاءُ»؛ « چنين نبود كه خداوند شما را از اسرار غيب، آگاه كند ولى خداوند از ميان رسولان خود، هر كس را بخواهد برمي گزيند (و قسمتى از اسرار نهان را كه براى مقام رهبرى او لازم است، در اختيار او مى‏ گذارد.)» (آل عمران(3) آیه 179).

با سلام احتراماً سؤال بنده این است اگر اقوام فردی اهل خمس و حلال و حرام نباشند، رفت و آمد و صله رحم با آنها چگونه باید باشد؟ اگر به ولایت فقیه اعتقاد نداشته باشند و در مهمانی ها به ایشان توهین نمایند و امر به معروف هم در آنان تاثیری نداشته باشد رفت و آمد با آنان چگونه باید باشد؟ اگر در بین این اقوام افراد نزدیک مثل شوهر خواهر باشد، صله رحم چگونه باید باشد؟

پاسخ:
1-رفت و آمد با کسی که اهل خمس و حلال و حرام نباشد در صورتی که روی خود انسان اثر منفی نگذارد. اشکال ندارد، و خوردن غذائی آن اگر یقین ندارد که از عین مال حرام و از عین مال متعلق خمس تهیه نموده و احتمال می دهد که از درآمد حلال تهیه کرده باشد اشکال ندارد. ولی درصورت امکان باید او را امر به معروف و نهی از منکر نماید.
2- اگر از ارحام باشد قطع رحم مسلمان مانند عمه، برادر، عمو و سایر محارم، از گناهان بسیار بزرگ می باشد و به هیچ وجه جایز نیست. مگر آنکه قطع رحم و قطع رفت و آمد اثر مثبت داشته باشد و موجب هدایت ارحام شود و اگر چنین اثر نداشته باشد قطع رحم جایز نیست. ولی واجب است امر به معروف و نهی از منکر نماید.(1)
قطع ارتباط با ارحام. و آثار منفی زیادی به دنبال دارد. در روایتی که از امام سجاد علیه السلام نقل شده است که حضرت فرمود: از مصاحبت با قاطع رحم بپرهيز که من او را در سه جاي قرآن ملعون يافتم. (2)
3- کسی که ولایت فقیه را قبول ندارد کافر نیست و هم چنین اگر اهانت کند گناه کرده است. ولی مسلمان گفته می شود و قطع رحم با چنین فردی نیز جایز نیست بلکه باید او را ارشاد کند.
4- خواهر شوهر ارحام حساب نمی شود. ولی خواهر انسان ارحام است و درهر صورت تلاش کند که شوهر خواهر را نیز با بیان خوب ارشاد کند و رابطه را قطع نکند.(3)

پي نوشت:
1. آیة الله خامنه ای، اجوبة الإستفتائات، س 1058و 1071 و سؤال تلفنی از دفتر آیة الله خامنه ای. (7743232-0251).
2. آية الله دستغيب شيرازي، گناهان کبيره، ج1،ص 139 .
3. سؤال تلفنی، به شماره(7112467-0251) از دفتر آیت الله خامنه ای.

با سلام،

آیا این سخن (اگر تمام مردم بر ولایت علی علیه السلام جمع می شدند آتش را نمی آفریدم) حدیث قدسی است؟

آیا اهل سنت هم آن را روایت کرده اند، اگرچنین است چه توجیهی می کنند؟

پاسخ:
در کتاب أمالي شيخ صدوق (ره) آمده که ابن عباس از رسول خدا (ص) نقل مي کند که خداوند عزوجل فرموده:
« لَوِ اجْتَمَعَ النَّاسُ كُلُّهُمْ عَلَى وَلَايَةِ عَلِيٍّ -ع- مَا خَلَقْتُ النَّار» (1)
«اگر همه مردم بر ولايت علي (ع) متفق بودند من دوزخ را نمى‏ آفريدم»
طبق جستجويي که در منابع أهل سنت داشتيم اين حديث را در منابع آنها نيافتيم.

پي نوشت ها:
1. شيخ صدوق، أمالي الصدوق، تهران، كتابخانه اسلاميه، 1362ش، ص: 657.

چرا در قرآن نام امام علی (علیه السلام) آورده نشده تا دیگر بحث ولایت ایشان زیر سؤال نرود؟

پاسخ:
خداوند حکيم نازل کننده قرآن است که همه کارهايش از روي حکمت مي باشد و ما نمی توانیم به حکمت برخی از کارهاي خدا دست يابيم. آنچه قطعي است اين که خداوند حکيم و هدايتگر براي راهنمايي بشر به شاهراه سعادت، از هيچ اقدام لازمي فروگذار نکرده است و تعيين و معرفي امام يکي از اين اقدام هاي لازم است که هم در تعيين و هم در معرفي امام، آنچه لازم بوده، انجام داده و حجت را تمام کرده است.
اما اين که چرا نام امامان در قرآن نيامده، وجوه مختلفي به ذهن مي رسد. شايد يکي از وجوه آن مساله مهم امتحان و ابتلا باشد. يکي از سنت هاي خداوند سنت امتحان و ابتلا است. خدا بندگان را به فتنه و گرداب هاي امتحان مي اندازد تا مريض ها و گمراهي طلبان از حق جويان مشخص گردند و به دست بهانه جويان بهانه مي دهد تا مومنان واقعي آشکار گردند.
يکي ديگر از وجوه آن شايد تدبير خدايي براي در امان ماندن قرآن از دستکاري و تحريف باشد. معمولا در بين ايمان آورندگان، افرادي هستند که از سر ترس و يا به اميد منفعت و.. اظهار ايمان کرده و منتظر مرگ پيامبر هستند تا بعد از وفات ايشان به عنوان پيروان صادق او وارث وي گردند و جريان را به قهقرا بر گردانند. اگر نام جانشين و جانشينان و مطالب مربوط به جانشيني به صراحت و وضوح تمام در کتاب خدا ذکر شده باشد، آنان مجبور مي شوند به تحريف و کتمان کتاب خدا اقدام کنند؛ اما اگر اين مسائل در کتاب خدا به صراحت نيامده باشد، آنان مجبور به تحريف کتاب نمي شوند. براي روشن شدن مطلب مثالي ذکر مي کنيم.
در کتاب خدا آيات فراواني آمده که تکليف جانشيني را معلوم مي کند از جمله آيه ولايت: انما وليکم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤتون الزکاة هم راکعون(1)
در اينجا اگر خداوند مصداق "الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤتون الزکاة و هم راکعون " را ذکر مي کرد و مي فرمود " انما وليکم الله و رسوله و علي"، مخالفان چاره اي جز کتمان اين آيه نمي ديدند، ولي وقتي اوصاف ذکر شد، آنان مي توانند توجيه کنند و نيازي به تحريف نمي بينند.
يا آيه نازل مي شود که اهل بيت پيامبر به اراده خدا مطهر و معصوم هستند:" انما يريد الله ليذهب عنکم الرجس اهل البيت و يطهرکم تطهيرا"(2)، در اينجا اگر خداوند اهل بيت را به نام ذکر مي کرد، مخالفان براي کنار زدن آنان و... چاره اي جز کتمان اين آيه نمي ديدند ولي وقتي اهل بيت در خود قرآن نام برده نشده باشند، مي توان آيه را توجيه کرد و آنان را کنار زد.
اما براي اينکه هدايت طلبان در گمراهي نمانند و حجت بر گمراهي طلبان تمام شود، خداوند رسولش را مأموريت داده تا اين مواضع مجمل را روشن کند و توضيح دهد و اعلام کرده که رسول مبين و مفسر قرآن است و با توجه به اعلام الهي، مؤمنان به رسول مراجعه کرده و مراد الهي را مي يابند و گمراهي طلبان به خواست خود به تفسير و توضيح آيات اقدام مي کنند.
يک نمونه تاريخي تا حدود زيادي اين توجيه را تأييد مي کند. رسول خدا در روزهاي آخر عمر در جمع اصحاب فرمود : "لوح و دواتي بياوريد تا چيزي برايتان بنويسم که پس از آن هرگز گمراه نشويد."
در اينجا با توجه به موضع گيری ها و سخنان قبل پيامبر، همه متوجه شدند که رسول خدا مي خواهد چه بنويسد. چون همين چند روز پيش بود که در منا و در غديرخم فرموده بود: من بين شما دو چيز به جا مي گذارم که تا بدان دو متمسک باشيد از گمراهي در امانيد؛ و معلوم بود که سخن امروز ايشان هم راجع به همين دو چيز ارزشمند و هدايتگر خواهد بود. ولي کساني نمي خواستند اين مطلب دوباره نوشته شود و به همين جهت کلام پيامبر را "هذيان" خواندند و پيامبر هم از نوشتن منصرف شد.(3)
اين واقعه به خوبي نشان مي دهد که اگر نام جانشينان پيامبر در قرآن آمده بود، به يقين چاره اي جز تحريف و کتمان آيات يا انکار وحيانيت آن نداشتند.
اصولا اگر در قرآن نام افراد هم زمان با رسول خدا به مدح و يا به ذم مي آمد، قوم و قبيله افراد مذمت شده و قوم و قبيله هاي مخالف افراد مدح شده را تحريک مي کرد که آن آيات را کتمان کنند و ... و آن آيات دستمايه نزاع مي شد و ... از اين رو مي بينيم از معاصران رسول خدا جز چند مورد ضروري (مثل ابولهب و زيد بن حارثه و...) به صراحت نام نبرده است.
اين احتمال هايي است که به ذهن مي رسد و حکمت اصلي را فقط خدا مي داند.
خلاصه آن که آیات راجع به ائمه در قرآن بسیار زیاد است و نیامدن نامشان به صراحت دلیل بر نبودن آیات راجع به آنان نیست.

پي نوشت ها:
1- مائده (5)،آيه55.
2-احزاب (33)،آيه 33.
3- رهبري امام علي در قرآن و سنت(ترجمه المراجعات)،ص496 به نقل از شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد،ج3،ص97.

1.ابوبکر را ابوبکر صدیق می نامیدند، حتی در زمانی که حضرت محمد صلی الله علیه وآله از دست کفار به غار فرار کرد ابوبکر بود که ایشان را درون کوله بار مخفی کرد و وقتی نگهبانان از او پرسیدند درون کیسه چه داری گفت محمد است و آنها فکر کردند شوخی کرده است؟ چرا واقعه غدیر را انکار کرد. این با راستگویی منافات ندارد؟

2.حضرت علی جانشینی بعد از حضرت رسول را پذیرفته بود آیا نباید برای حفظ آن و اینکه بدست نااهلان نیفتد از آن حفاظت می کرد؟ با توجه به اینکه آن حضرت دلاوری قوی بوده و ترس درون او وجود نداشته است. گفته شده حضرت علی برای جلوگیری از تفرقه درون مسلمانان سکوت کرده ، آیا حفظ اصل مقدم بر وحدت نیست؟

3.در صورتی که ابوبکر از واقعه غدیر سرپیچی کرده و آن هم واقعه ای به این مهمی که خدا در قران می فرماید اگر این رسالت را به انجام نرسانی رسالت را تمام نکرده ای پس ابوبکر اصلا مسلمان نبوده است. پس چرا حضرت رسول او را دور خود جمع کرده است؟

4.در مسئله ای به این مهمی که سرنوشت آینده انسانها به آن بستگی دارد چرا خداوند در قران و به صراحت نام حضرت امیر را نیاورده است؟

5.از معجزات قرآن این است که گفته شده برای تمام طول بشر کافی است آیا نباید در جایی از آن که جای حرف و بحث نداشته باشد مسئله ولایت بعد از پیامبر آورده شده باشد؟

6. گفته شده پس از معرفی حضرت علی به مردم و وقتی پیامبر از منبر پایین آمدند عده ای به آن حضرت اعتراض و پرخاش نمودند که جانشین نباید از قریش باشد به طوری که پیامبر از آنها دلگیر شده به چادر خود رفته و شروع به گریستن نمود که جبرئیل نازل شد و گفت نگران نباش به زودی از ستم آنها رهایی خواهی یافت با توجه به اینکه آنها در صدر اسلام بوده اند و پیامبر را درک کرده اند و نافرمانی کرده اند آیا مردم این زمان بهتر از مردم زمان صدر اسلام نیستند؟ در اخر اینکه با توجه به این همه مسایل مطرح شده که جای طرح بسیاری مسائل دیگر می ماند چگونه واقعه غدیر اثبات می شود؟

پرسش1: ابوبکر را ابوبکر صدیق می نامیدند ،حتی در زمانی که حضرت محمد از دست کفار به غار فرار کرد ابوبکر بود که ایشان را درون کوله بار مخفی کرد و وقتی نگهبانان از او پرسیدند درون کیسه چه داری گفت محمد است و آنها فکر کردند شوخی کرده است .چرا واقعه غدیر را انکار کرد.این با راستگویی منافات ندارد؟
پاسخ:
جریانی که در رابطه با ابوبکر واین که ایشان حضرت محمد را درون کوله بار مخفی کرد ،صحت ندارد و در منبع معتبر نیامده است اما در رابطه با واقعه غدیر، پیروان ابوبکر و شاید خود ابوبکر نیز اصل غدیر را قبول دارند ولی بحث در محتوا و مراد از حدیث غدیر دارند .
بیشتر اندیشمندان اهل سنت حدیث «مَن کنتُ مولاه فهذا علی مولاه»را قبول دارند.(1) علامه امینی اسامی تعداد زیادی از محدثان اهل سنت را آورده است که این حدیث را ذکر کرده و آن را مربوط به امام علی(ع) دانسته اند.(2)
برخی از مفسران اهل سنت در هنگام تفسیر آیه 67 مائده «یا ایّها الرّسول بَلِّغ ما أنزل إلیک...» یادآورد شده اند که شأن نزول آن امام بوده و حدیث «من کنت مولاه...» در جریان غدیر بیان شده است. سیوطی در الدرالمنثور،(3) ابوالحسن واحدی نیشابوری،(4) حافظ حسکانی،(5) شهاب الدین آلوسی،(6) ابن صباغ مالکی(7)، قاضی شوکانی(8) و ... تصریح کرده اند که این آیه و حدیث مذکور مربوط به حضرت علی است. از این جهت برخی از دانشمندان اهل سنت با شیعیان اختلاف ندارند. اختلاف آنان در معنای ولایت و پیام حدیث «من کنت مولاه...» ظهور می کند.
برخی از اهل سنت باور دارند: سخنان پیامبر در غدیر صرفاً به معنای لزوم «محبت و دوستی» حضرت علی است و دلالتی بر امامت و زمامداری و لزوم پیروی از ایشان ندارد
دلیل آن این است که ولایت چند معنا دارد و یکی از معانی روشن آن دوستی است. بنابراین تا زمانی که به این معنا قابل حمل است، نمی توان به معنای دیگر آن تمسک جست. بر این اساس حدیث غدیر در صدد بیان لزوم محبت به علی(ع) است، نه زمامداری حضرت.
در برابر اهل سنت شیعیان باور دارند که ماهیت حادثه غدیر و سخنان پیامبر نصی صریح و قاطع بر امامت و پیشوایی حضرت علی است. قراین و شواهد به گونه ای است که هرگز نمی توان آن را تنها به دوستی و محبت تفسیر کرد. شیعیان دلائل متعددی بر امامت علی(ع) بیان کرده اند که به برخی اشاره می شود:
1ـ لغت شناسان لفظ «ولی» را به معنای سرپرستی، عهده داری امور، چیرگی و رهبری معنا کرده اند. راغب اصفهانی می نویسد: ولایت یعنی یاری کردن، زمامداری و حقیقت آن سرپرستی است.(9)
ابن اثیر می نویسد: «ولیّ یعنی یاور، و هر کس امری را بر عهده گیرد» سپس می افزاید: «از همین قبیل است حدیث «من کنت مولاه فعلیٌ مولاه» و سخن عمر که به علی(ع) گفت: «تو مولای هر مؤمن شدی» یعنی ولیّ مؤمنان گشتی.(10)
صاحب صحاح اللغه(11) و مقایس اللغه نیز «ولیّ» را به معنای سرپرستی دانسته اند.(12) بر این اساس نگرش اندیشمندان اهل سنت (که ولایت را تنها به معنای دوستی معنا کرده اند) قابل قبول نیست.
2ـ اگر معنای «ولیّ» به معنای دوست و دوستی باشد، عاقلانه نیست که پیامبر بیش از یکصد هزار نفر را در هوای گرم و در وسط بیابان های خشک و سوزان متوقف سازد تا به مردم بگوید: «هر که دوست او هستم، علی هم دوست او است و او را دوست بدارد»، زیرا دوستی مسلمانان با یکدیگر یکی از بدیهی ترین مسایل اسلامی است که از آغاز اسلام وجود داشته و بارها پیامبر مردم را به دوستی امام فرا خوانده بود.(13)
3ـ خطاب تند و قاطع خداوند بیانگر آن است که حادثه غدیر صرفاً اعلام دوستی علی(ع) نبوده است. مسئله آن قدر اهمیت داشت که خداوند خطاب به پیامبر وحی می کند که اگر آن را ابلاغ نکنی، رسالت الهی را انجام نداده ای! خداوند فرمود:
«... و إنْ لم تفعل فما بلغت رسالته»
4ـ خداوند در آیه 67 مائده به پیامبر دلداری می دهد: «والله یعصمک من النّاس؛ خداوند تو را از خطرات احتمالی مردم نگاه می دارد».(14) آیا این مسئله نشان نمی دهد که مأموریت، مسئله مهمی بوده است که پیامبر(ص) بیم آن داشته برخی بر اثر هواهای نفسانی به مقابله برخاسته و توطئه کنند؟
آنچه که موجب خطر برای پیامبر به حساب می آمد، طرح ولایت و رهبری امام علی بود، نه دوستی حضرت ، مضافاً بر این که بارها پیامبر از محبت امام سخن گفته بود و بیان آن، چالش های جدی را در پی نداشت.
5ـ بعد از آن که پیامبر(ص) علی(ع) را به عنوان رهبر تعیین کرد، مردم با علی بیعت کردند. ابوبکر و عمر نیز به علی تبریک گفته، با حضرت بیعت کردند و گفتند: مولا و رهبر من و تمام مردان و زنان با ایمان شدی.(15)
همه حاضران، از خطابه پیامبر «امامت» علی(ع) را فهمیدند، از این رو با او بیعت کرده و برخی از آنان در ستایش علی شعر سرودند. حسان بن ثابت انصاری از پیامبر اجازه گرفت و اشعار زیبا سرود:
قــم یــا علـــی فــإنّنـــــی رضیتُک من بعدی اماماً و هادیاً
؛ای علی، برخیز، خرسندم که تو امام و هادی بعد از من باشی.(16)
6) بعد از آن که پیامبر(ص) علی (ع) را به عنوان زمامدار معرفی کرد، این آیه نازل شد:
«الیوم أکملت لکم دینکم و أتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دیناً»؛(17) امروز آیین شما را کامل و نعمت خود را بر شما تمام کردم». بعد از نزول آیه پیامبر فرمود:
«خداوند بزرگ است؛ همان خدایی که آیین خود را کامل و نعمت خود را بر ما تمام کرد و از نبوّت و رسالت من و ولایت علی پس از من راضی و خشنود گشت».(18)
اگر مسئله فقط محبّت بود، در این باره قبلاً آیه نازل شده و از این جهت نقصی در دین نبود، زیرا آیه «قل لا أسئلکم علیه اجراً إلاّ المودة فی القربی»(19) قبلاً نازل گشته بود. بر این اساس آیه اکمال دین پیام دیگری دارد.
با توجه به دلایل فوق جانشینی بلافصل علی(ع) قطعی است و عدم قبولی ولایت امام به عنوان جانشین بلافصل پیامبر ریشه در عوامل دیگر دارد.
یکی از عوامل مهم در مخالفت با ولایت امام دنیاگرایی و حُبّ ریاست بود. آنانی که سقیفه را تشکیل دادند و سفارش پیامبر را نادیده گرفتند، بر آن بودند که خود به قدرت برسند. بنیانگذاران سقیفه می دانستند که علی(ع) لایق ترین فرد برای رهبری جهان اسلام است، ولی آنان با انحراف امامت و خلافت، زمینه مخالفت های عقیدتی و سیاسی بعد از خود را فراهم کردند.
شکل گیری سقیفه موجب شد که در حوزه اندیشه سیاسی این نگرش به وجود آید که پیامبر امر امامت را به مردم وا گذار کرده و کسی را بعد از خود به عنوان جانشین منصوب ننموده است. برخی از اندیشمندان اهل سنت آگاهانه و یا ناآگاهانه عملکرد بنیانگذاران سقیفه را معیار قرار داده و در صدد برآمدند حدیث «من کنت مولاه...» را توجیه کنند.
البته برخی از عالمان سنت بر اساس تعصبان مذهبی به مخالفت رهبری علی(ع) برخاسته و حدیث غدیر را توجیه کرده اند. عده ای نیز با انگیزه های دیگر، ولایت امام را قبول نکردند که باید در جای دیگر بدان پرداخته شود.
جهت آگاهی بیش تر.به فروغ ولایت از ایت الله جعفر سبحانی، مراجعه فر مایید:

پی نوشت ها:
1. تفسیر نمونه، ج 5، ص 11 به بعد.
2. علامه امینی، ج 1، ص 196 ـ 209.
3. الدرالمنثور، ج 2، ص 636.
4. اسباب النزول، ص 150.
5. شواهد التنزیل، ج 1، ص 188.
6. روح المعانی، ج 6، ص 172.
7. فصول المهمه، ص27.
8. فتح الغدیر، ج 3، ص 57.
9. المفردات، ص 570.
10. النهایه، ج 5، ص 227.
11. الصحاح فی لغه العرب، ج 6، ص 2528.
12. معجم مقایس اللغه، ج 6، ص 141.
13. تفسیر نمونه، ج 5، ص 16.
14. فروغ ولایت، ص 135.
15. تفسیر نمونه، ج 5، ص 12.
16. همان.
17. مائده (5) آیه 70.
18. تفسیر نمونه، ج 5، ص 12.
19. شوری (42) آیة 23.
---------------------------------

جهت آگاهی بیش تر از منابع اهل سنت در این مورد می توانید به منابع زیر مراجعه فرمایید:
- حافظ ابونعیم اصفهانی در کتاب ما نزل من القرآن فی علی (به نقل از خصائص ،ص 29).
- ابوالحسن واحدی نیشابوری در اسباب النزول ،صفحه 150.
-حافظ ابوسعید سجستانی در کتاب الولایه ( به نقل از کتاب طرائف).
- ابن عساکر شافعی ( بنا به نقل درالمنثور ،ج 2 ،ص 298).
- فخر رازی در تفسیر کبیر خود ،ج 3 ،ص 636.
-ابواسحاق حموینی در فرائد السمطین.
- ابن صباغ مالکی در فصول المهمة ،صفحه 27.
- جلال الدین سیوطی در درالمنثور ،جلد 2 ،صفحه 298.
- قاضی شوکانی در فتح القدیر ،ج سوم ،ص 57.
- شهاب الدین آلوسی شافعی در روح المعانی ،ج 6 ،ص 172.
- شیخ سلیمان قندوزی حنفی در ینابیع المودة ،ص 120.
- بدر الدین حنفی در عمدة القاری فی شرح صحیح البخاری ،ج 8، ص 584.
- شیخ محمد عبده مصری در تفسیر المنار ،ج 6 ،ص 463.
------------------------------

پرسش2: حضرت علی جانشینی بعد از حضرت رسول را پذیرفته بود آیا نباید برای حفظ آن و اینکه بدست نا اهلان نیفتد از آن حفاظت می کرد؟با توجه به اینکه آن حضرت دلاوری قوی بوده و ترس درون او وجود نداشته است. گفته شده حضرت علی برای جلوگیری از تفرقه درون مسلمانان سکوت کرده ، آیا حفظ اصل مقدم بر وحدت نیست؟
پاسخ:
با سلام و تشكر از ارتباط شما با مركز ملي پاسخگويي به سوالات ديني
اگر در حالت عادی و بدون تعارض با اصل مهم تر، دفاعی از حق خود صورت نگیرد، و به سكوت بيانجامد، ناشی از تزلزل ایمان و یا عدم ایمان کامل است، اما در اینجا مصلحت بالاتری وجود داشت که در تعارض با دفاع از خود و حق خود و حتی خانواده وجود داشت. در اینجا نه تنها دفاع امر دینی و ایمانی نخواهد بود، بلکه مغایر با ایمان و تسلیم شخص در مقابل خداوند و دین او خواهد بود.
نسبت به مقام امامت كه خداوند به آن حضرت داده بود آن مقام ارتباطي به روي آوردن مردم ويا پشت نمودن آنها ندارد. بلكه مقامي است كه آن حضرت هميشه دارا است.
اما درباره خلافت وحكومت پس از پيامبر بايد گفت:
مشروعیّت حکومت ائمه اطهار(ع) نيز وابسته به رأی و رضایت مردم نمی ‏باشد؛ بلکه رأی و رضایت، باعث تحقّق و فعلیت حکومت اسلامی می ‏شود. حضرت امیر(ع) می ‏فرماید:
لولاحضور الحاضر و قیام الحجة بوجود الناصر... لا لقیتُ حبلها علی غاربها؛
اگر حضور بیعت‏ کنندگان نبود و با وجود یاوران حجّت بر من تمام نمی‏ شد... رشته کار [حکومت] را از دست می‏ گذاشتم(1).
هم چنین می ‏فرماید: لا رأی لمن لا یطاع؛
کسی که فرمانش پیروی نمی ‏شود، رأیی ندارد(2).
اگر چه مقبولیت مردمی با مشروعیت الهی، تلازمی ندارد. اما براي تحقق و به دست گرفتن حكومت بايد مردم همراه با آن حضرت مي بودند كه اين همراهي وجود نداشت.
افزون بر آن امام علی(ع) بعد از رحلت رسول خدا(ص) نه تنها ادعای خلافت کرد، بلکه برای برگرداندن حق خود اقدام کرد. این امر در قالب‌های مختلف ظهور نمود. از جمله اینکه حضرت تشکیل سقیفه را غیر قانونی اعلام و با ابابکر در ابتدا بیعت نکرد. حضرت خطاب به آنان فرمود:
«ولایت حق من است و شما بین آن و من فاصله ایجاد کردید». (3) همچنین حضرت بعد از جریان سقیفه از مهاجرین و انصار خواست تا وی را برای برگرداندن حق ولایت، یاری نمایند.
برای اینکه بهتر به اهمیت سکوت حضرت آگاه شویم، باید نگاهی به شرایط آن زمان و اهمیت حفظ وحدت و رفتار آن حضرت در این موضوع داشته باشیم که ما به طور تفصیلی آن را در ذیل می آوریم:
بعد از رحلت پیامبر شرایط به گونه ای بود که جامعه اسلامی شدیدا نیاز به وحدت داشت. زیرا جهان اسلام از سوی دشمنان خارجی تهدید و جنگ های داخلی موجب می شد که مسلمانان در برابر دشمنان تضعیف ودر جنگ شکست بخورند، از سوی دیگر بعد از رحلت پیامبر برخی از مردم از دین برگشته و مرتد شده بودند و دین در حال تضعیف بود، بدینسان قیام امام موجب می شد که دین بیشتر تضعیف شود. از این رو امام جهت حفظ وحدت اسلامی و حفظ دین سکوت نمود توضیح اینکه: علی(ع) با ملاحظة خطرهایی که در صورت قیام او جامعة اسلامی را تهدید می کرد، از قیام و اقدام مسلحانه خودداری کرد. این خطرها را می توان بدین ترتیب دسته بندی کرد:
1ـ اگر حضرت با توسل به قدرت و قیام مسلحانه در صدد قبضة حکومت و خلافت بر می آمد، بسیاری از عزیزان که خود را که از جان و دل به امامت و رهبری او معتقد بودند، ‌از دست می داد، ‌علاوه بر این ها گروه بسیاری از صحابه پیامبر(ص) که به خلافت امام راضی نبودند، کشته می شدند. این گروه هر چند در مسئلة رهبری در نقطة مقابل امام موضع گرفته بودند، و روی کینه ها و عقده هایی که داشتند راضی نبودند زمام امور در دست علی(ع) قرار بگیرد، ولی در امور دیگر اختلافی با امام (ع) نداشتند و ممکن بود با کشته شدن این عده که به هر حال قدرتی در برابر شرک و بت پرستی و مسیحی گری و یهودی گری به شمار می رفتند،‌قدرت مسلمانان در مرکز به ضعف گراییده شود.
امام هنگامی که برای سرکوبی پیمان شکنان (طلحه و زبیر) عازم بصره بود، خطبه ای ایراد کرد و در آن انگشت روی این موضوع حساس گذاشت و فرمود: «هنگامی که خداوند پیامبر خود را قبض روح کرد،‌قریش با خود کامگی، خود را بر ما مقدم شمرده ما را که به رهبری امت از همه شایسته تر بودیم، از حق خود باز داشت، ‌ولی من دیدم که صبر و بردباری بر این کار، بهتر از ایجاد تفرقه میان مسلمانان و ریخته شدن خون آنان است؛ زیرا مردم، به تازگی اسلام را پذیرفته بودند و دین مانند مشکی مملوّ از شیر بود که کف کرده باشد و کوچک ترین سستی و غفلت آن را فاسد می سازد، و کوچک ترین فرد آن را وارونه می‌کند».(4)
2ـ از آن جاکه بسیاری از گروه ها و قبایلی که در سال های آخر عمر پیامبر(ص) مسلمان شده بودند،‌ هنوز آموزش های لازم اسلامی را ندیده بودند و نور ایمان کاملاً در دل آنان نفوذ نکرده بود. هنگامی که خبر در گذشت پیامبر اسلام در میان آنان منتشر گردید گروهی از آنان پرچم «ارتداد» و بازگشت به بت پرستی را برافراشتند و عملاً با حکومت اسلامی در مدینه مخالفت نموده و حاضر به پرداخت مالیات اسلامی نشدند و با گرد آوری نیروی نظامی مدینه را به شدت مورد تهدید قرار دادند.
به همین جهت نخستین کاری که حکومت جدید انجام داد این بود که گروهی از مسلمانان را برای نبرد با «مرتدان» و سرکوبی شورش آنان بسیج کرد و سرانجام آتش شورش آنان با تلاش مسلمانان خاموش گردید. در چنین موقعیتی که دشمنان ارتجاعی اسلام، پرچم ارتداد را برافراشته و حکومت اسلامی را تهدید می کردند، ‌هرگز صحیح نبود که امام پرچم دیگری به دست بگیرد و قیام کند.
حضرت در یکی از نامه های خود که به مردم مصر نوشته است به این نکته اشاره می‌کند و می‌فرماید: «به خدا سوگند هرگز فکر نمی کردم و به خاطرم خطور نمی کرد که عرب بعد از پیامبر(ص) امر امامت و رهبری را از اهل بیت او بگیرند و (در جای دیگر قرار دهند) خلافت را از من دور سازند!‌تنها چیزی که مرا ناراحت کرد، ‌اجتماع مردم در اطراف فلانی (ابوبکر) بود که با او بیعت کنند. (وقتی که چنین وضعی پیش آمد) دست نگه داشتم تا این که با چشم خود دیدم گروهی از اسلام بازگشته و می خواهند دین محمد(ص) را نابود سازند. (در این جا بود) که ترسیدم اگر اسلام و اهلش را یاری نکنم باید شاهد نابودی و شکاف در اسلام باشم که مصیبت آن برای من از محروم شدن از خلافت و حکومت بر شما بزرگ تر بود،‌چرا که این بهره دوران چند روزه دنیا است که زایل و تمام می شود، همان طور که «سراب» تمام می‌شود و یا ابرها از هم می پاشد. پس در این پیش آمدها به پا خاستم تا بِالکل از میان رفت و نابودشد و دین پابرجا و محکم گردید».(5)
این مطلب در خطبه ای دیگر نیز بیان شده است.
حضور منافقان در میان مسلمانان و کسانی که به ظاهر اظهار اسلام کردند،‌ولی همیشه منتظر بودند که در یک فرصت مناسب به اسلام ضربه بزنند، یکی از عوامل اصلی عدم اعتراض مسلحانه حضرت علی(ع) بود. آن حضرت در مقابل درخواست ابوسفیان برای قیام و مبارزه با ابوبکر -‌که وعده یاری به او داده بودند - و به دست گرفتن حکومت توسط آن حضرت، به ماهیت این منافقان و علت اساسی چنین پیشنهادی که ضربه زدن به اسلام نوپای بود،‌اشاره می‌کند.
3ـ علاوه بر خطر مرتدین،‌مدعیان نبوت و پیامبران دروغین مانند «مسیلمه کذاب»، «طلیحه» و «سجاح» نیز در صحنه ظاهر شده و هر کدام طرفداران و نیروهایی دور خود گرد آوردند و قصد حمله به مدینه را داشتند که با همکاری و اتحاد مسلمانان پس از زحماتی نیروهای آنان شکست خوردند.نيز خطر حمله احتمالی رومیان نیز می توانست مایة نگرانی دیگری برای جبهة مسلمانان باشد؛
با در نظر گرفتن نکات مذکور، به خوبی روشن می‌شود که چرا امام(ع) بعد از آن که مکرر حق خود را مطالبه نمود و شدیداً بر غاصبان حقش اعتراض کرد،‌صبر را بر قیام ترجیح داد و چگونه با صبر و تحمّل و تدبیر و دور اندیشی، جامعة اسلامی را از خطرهای بزرگ نجات داد، ‌و اگر علاقه به اتحاد مسلمانان نداشت و از عواقب وخیم اختلاف و دودستگی نمی ترسید،‌هرگز اجازه نمی داد رهبری مسلمانان از دست اوصیا و خلفای راستین پیامبر خارج شود و به دست دیگران افتد.(6) بلی حفظ اصل بر همه چیز مقدم است، ولی در آن عصر، اصل اسلام بود، که اگر حضرت به زور وقدرت متوسل می شد، اسلام از بین می رفت.برای اگاهی بیشتر به کتاب، فروغ ولایت،از آیت الله جعفر سبحانی،‌مراجعه نمائید.

پی نوشت:
1. نهج البلاغة، خطبه: 3 (شقشقيه).
2. نهج البلاغة، خطبه:27.
3. نهج البلاغه،خطبه، 172.
4. شرح نهج البلاغة،ابن أبي الحديد، ج 1، ص 308،چاپ : أول،سال چاپ : 1378 - 1959 م،ناشر: دار إحياء الكتب العربية - عيسى البابي الحلبي وشركاه
5. نهج البلاغه (فیض الاسلام) ص 1039.
6. جعفر سبحانی،‌فروغ ولایت،‌ص 151 - 173، انتشارات صحيفه چاپ اول سال 1368؛ مهدی پیشوایی، سیرة پیشوایان، ‌ص 63 - 71. موسسه امام صادق (ع) ،قم،1379.
------------------------------

پرسش3: در صورتی که ابوبکر از واقعه غدیر سرپیچی کرده و آن هم واقعه ای به این مهمی که خدا در قرآن می فرماید اگر این رسالت را به انجام نرسانی رسالت را تمام نکرده ای پس ابوبکر اصلا مسلمان نبوده است. پس چرا حضرت رسول او را دور خود جمع کرده است؟
پاسخ:
سر پیچی از واقعه غدیر بعد از رحلت یپامبر (ص ) بود.و پیامبر وظیفه داشت که براساس متعارف ومعمول با مردم رفتار نماید و در زمان ان حضرت عملی که موجب کفر باشد از ابوبکر دیده نشده بود. بلکه وی در امور مختلف وحوادث مهم در کنار ان حضرت وحامی او بود . ودلیلی نداشت که اورا طرد نماید. وی جزو نفرات بود که در ابتدا اسلام اورد ،واز ثروت خود در راه اسلام هزینه کرد .پیامبر در امور جاری از علم غیب خود استفاده نمی کرد ،که با انان برخورد نماید.
پیامبر و امام بر اساس اراده و مشیت الهی . رفتارشان مانند افرادی بود که هیچ اطلاعی از آینده ندارند. این گونه عمل کردن بسیار دشوار است و توان، ‌تحمّل و ظرفیت فوق‌العاده می‌طلبد، و خود از کرامات است.
پیامبران در معامله و داد و ستد با مردم و عزل و نصب کارگزاران و قضاوت و برخوردها به علم عادی رفتار می‌کردند. پیامبر و امام، بامنافقان بر اساس ظاهر اسلامی آنان رفتار می کردند و در معاشرت و داد و ستد و ازدواج و... با آنان مانند دیگران عمل می‌کردند. پیشوایان معصوم(ع) الگوی دیگران بودند؛ بنابراین باید براساس علم عادی رفتار می‌کردند.
افزون براین در زمان ماهم که اهل سنت امامت بلا فصل امام علی (ع) قبول ندارند،هیچکس از فقها ، نگفته که انان مسلمان نیستند. اگر کسی توحید و نبوت و معاد را بپذیرد و منکر ضروری دین نباشد مسلمان است.(1)

پی‌نوشت‌:
1. توضیح المسائل مراجع ، م 106 و ذیل آن.
----------------------------

پرسش4: در مسئله ایی به این مهمی که سرنوشت آینده انسانها به آن بستگی دارد چرا خداوند در قرآن و به صراحت نام حضرت امیر را نیاورده است؟
پاسخ:
خداوند حکيم نازل کننده قرآن است که همه کارهايش از روي حکمت مي باشد و ما کوچکتر از آنيم که به حکمت کارهاي خدا دست يابيم. آنچه قطعي است اين که خداوند حکيم و هدايتگر براي راهنمايي بشر به شاهراه سعادت، از هيچ اقدام لازمي فرو گذار نکرده است و تعيين و معرفي امام يکي از اين اقدام هاي لازم است که هم در تعيين و هم در معرفي امام، آنچه لازم بوده ، انجام داده و حجت را تمام کرده است.
اما اين که چرا نام امامان در قرآن نيامده، وجوه مختلفي به ذهن مي رسد. شايد يکي از وجوه آن مساله مهم امتحان و ابتلا باشد. يکي از سنت هاي خداوند سنت امتحان و ابتلا است. خدا بندگان را به فتنه و گرداب هاي امتحان مي اندازد تا مريض ها و گمراهي طلبان از حق جويان مشخص گردند و به دست بهانه جويان بهانه مي دهد تا مومنان واقعي آشکار گردند.
يکي ديگر از وجوه آن شايد تدبير خدايي براي در امان ماندن قران از دستکاري و تحريف باشد. معمولا در بين ايمان آورندگان، افرادي هستند که از سر ترس و يا به اميد منفعت و.. اظهار ايمان کرده و منتظر مرگ پيامبر هستند تا بعد از وفات ايشان به عنوان پيروان صادق او وارث وي گردند و جريان را به قهقرا بر گردانند. اگر نام جانشين و جانشينان و مطالب مربوط به جانشيني به صراحت و وضوح تمام در کتاب خدا ذکر شده باشد ، آنان مجبور مي شوند به تحريف و کتمان کتاب خدا اقدام کنند؛ اما اگر اين مسائل در کتاب خدا به صراحت نيامده باشد، آنان مجبور به تحريف کتاب نمي شوند. براي روشن شدن مطلب مثالي ذکر مي کنيم.
در کتاب خدا آيات فراواني آمده که تکليف جانشيني را معلوم مي کند از جمله آيه ولايت: انما وليکم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤتون الزکاة هم راکعون(1)
در اينجا اگر خداوند مصداق "الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤتون الزکاة و هم راکعون " را ذکر مي کرد و مي فرمود " انما وليکم الله و رسوله و علي"، مخالفان چاره اي جز کتمان اين آيه نمي ديدند ولي وقتي اوصاف ذکر شد، انان مي توانند توجيه کنند و نيازي به تحريف نمي بينند.
يا آيه نازل مي شود که اهل بيت پيامبر به اراده خدا مطهر و معصوم هستند:" انما يريد الله ليذهب عنکم الرجس اهل البيت و يطهرکم تطهيرا"(2) ، در اينجا اگر خداوند اهل بيت را به نام ذکر مي کرد، مخالفان براي کنار زدن انان و... چاره اي جز کتمان اين آيه نمي ديدند ولي وقتي اهل بيت در خود قرآن نام برده نشده باشند، مي توان آيه را توجيه کرد و آنان را کنار زد.
اما براي اينکه هدايت طلبان در گمراهي نمانند و حجت بر گمراهي طلبان تمام شود ، خداوند رسولش را ماموريت داده تا اين مواضع مجمل را روشن کند و توضيح دهد و اعلام کرده که رسول مبين و مفسر قرآن است و با توجه به اعلام الهي ، مؤمنان به رسول مراجعه کرده و مراد الهي را مي يابند و گمراهي طلبان به خواست خود به تفسير و توضيح آيات اقدام مي کنند.
يک نمونه تاريخي تا حدود زيادي اين توجيه را تاييد مي کند. رسول خدا در روزهاي آخر عمر در جمع اصحاب فرمود: "لوح و دواتي بياوريد تا چيزي برايتان بنويسم که پس از آن هرگز گمراه نشويد."
در اينجا با توجه به موضع گير ها و سخنان قبل پيامبر، همه متوجه شدند که رسول خدا مي خواهد چه بنويسدچون همين چند روز پيش بود که در منا و در غدير خم فرموده بود : من بين شما دو چيز به جا مي گذارم که تا بدان دو متمسک باشيد از گمراهي در امانيد؛ و معلوم بود که سخن امروز ايشان هم راجع به همين دو چيز ارزشمند و هدايتگر خواهد بود ولي کساني نمي خواستند اين مطلب دوباره نوشته شود و به همين جهت کلام پيامبر را "هذيان" خواندند و پيامبر هم از نوشتن منصرف شد.
اين واقعه به خوبي نشان مي دهد که اگر نام جانشينان پيامبر در قرآن آمده بود، به يقين چاره اي جز تحريف و کتمان آيات يا انکار وحيانيت آن نداشتند.
اصولا اگر در قرآن نام افراد هم زمان با رسول خدا به مدح و يا به ذم مي آمد، قوم و قبيله افراد مذمت شده و قوم و قبيله هاي مخالف افراد مدح شده را تحريک مي کرد که آن آيات را کتمان کنند و ... و آن آيات دستمايه نزاع مي شد و ... از اين رو مي بينيم از معاصران رسول خدا جز چند مورد ضروري (مثل ابولهب و زيد بن حارثه و...) به صراحت نام نبرده است.
اين احتمال هايي است که به ذهن مي رسد و حکمت اصلي را فقط خدا مي داند.
بنا بر این قرآن به اجمال مانند تصریح، بلکه بالاتر از تصریح و رسول خدا به صراحت امامت امام علی را بارها و در مقاطع مختلف اعلام و تبیین کرده و عذری برای کسی باقی نگذارده اند و آنان که نمی پذیرند، اگر همه آیات قرآن هم نام علی بود، باز هم نمی پذیرفتند. بر خداوند لازم بود و هدایتگری اش اقتضا داشت امام و هدایتگر و حجت بعد از رسول را به مردم بشناساند که این کار را کرده است.

پي نوشت ها:
1. مائده (5)،آيه55.
2.احزاب (33)،آيه 33.
3. رهبري امام علي در قرآن و سنت(ترجمه المراجعات)،ص496 به نقل از شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد،ج3،ص97.
4.فروغ ولايت ،ص182 به نقل از الامامة و السيسة، ج1،ص12.
-----------------------------

پرسش5: از معجزات قرآن این است که گفته شده برای تمام طول بشر کافی است آیا نباید در جایی از آن که جای حرف و بحث نداشته باشد مسئله ولایت بعد از پیامبر آورده شده باشد؟
پاسخ:
قرآن معجزه پیامبر خاتم و نشانه و آیت نبوت اوست و معارف و هدایت های لازم برای بشر تا آخر عمر دنیا را گفته و با توجه به وجود قرآن بشر تا قیامت در زمینه هدایت ، چیزی کم نخواهد داشت تا بر خدا حجت یابد و بر گمراهی معذور باشد اما لازم نیست حتما به امامت و جانشینی امام علی و فرزندانش به نام تصریح کند و این ذکر نشدن نام امامان در قرآن ، عیب و نقص بر قرآن نیست بلکه چنان که خواهد آمد خود نشانه خدایی بودن آن است.
البته اين که چرا نام امامان در قران نيامده ، سوال جالبي نيست زيرا ما از وجه کار هاي خدا آگاهي نداريم. خداوند که عالم مطلق و آشنا به مصالح بندگان و دوست دار واقعي آنان است ، حتما نياوردن اسم آنان را در قرآن به مصلحت بندگان نزديکتر ديده است .
از طرف ديگر، بناي دنيا بر ابتلا و امتحان است و براي اين که امتحان درست انجام شود، خدا هم حق را آشکار بيان مي کند و هم راه توجيه و فرار قرار مي دهد. اگر راه فرار نباشد ، بندگان در پذيرش حق ناچار مي شوند و ديگر امتحان معنا پيدا نمي کند.
علاوه اين که با وجود پيامبر احتياجي به ذکر نام امامان در قرآن نيست زيرا امامان در قرآن به نحو اشاره مانند تصريح بلکه در جاهايي بليغ تر و رساتر از تصريح معرفي شده اند به گونه اي که اگر کسي به واقع دنبال حق باشد ، آن را به وضوح مي يابد و پيامبر هم در مواضع بسيار با تبيين آن آيات و تصريح و نام بردن از امامان ، اين معرفي را کامل کرده و جاي هيچ عذر و حجتي براي نپذيرفتن نگذاشته است.
يکي از وجوه نیامدن نام امامان در قرآن شايد تدبير خدايي براي در امان ماندن قران از دستکاري و تحريف باشد. معمولا در بين ايمان آورندگان، افرادي هستند که از سر ترس و يا به اميد منفعت و.. اظهار ايمان کرده و منتظر مرگ پيامبر هستند تا بعد از وفات ايشان به عنوان پيروان صادق او وارث وي گردند و جريان را به قهقرا بر گردانند. اگر نام جانشين و جانشينان و مطالب مربوط به جانشيني به صراحت و وضوح تمام در کتاب خدا ذکر شده باشد ، آنان مجبور مي شوند به تحريف و کتمان کتاب خدا اقدام کنند .؛ اما اگر اين مسائل در کتاب خدا به صراحت نيامده باشد ، آنان مجبور به تحريف کتاب نمي شوند. براي روشن شدن مطلب مثالي ذکر مي کنيم.
در کتاب خدا آيات فراواني آمده که تکليف جانشيني را معلوم مي کند از جمله آيه ولايت: انما وليکم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤتون الزکاة هم راکعون(1)
در اينجا اگر خداوند مصداق "الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤتون الزکاة و هم راکعون " را ذکر مي کرد و مي فرمود " انما وليکم الله و رسوله و علي"، مخالفان چاره اي جز کتمان اين آيه نمي ديدند ولي وقتي اوصاف ذکر شد، انان مي توانند توجيه کنند و نيازي به تحريف نمي بينند.
يا آيه نازل مي شود که اهل بيت پيامبر به اراده خدا مطهر و معصوم هستند:" انما يريد الله ليذهب عنکم الرجس اهل البيت و يطهرکم تطهيرا"(2) ، در اينجا اگر خداوند اهل بيت را به نام ذکر مي کرد ، مخالفان براي کنار زدن انان و... چاره اي جز کتمان اين آيه نمي ديدند ولي وقتي اهل بيت در خود قرآن نام برده نشده باشند ، مي توان آيه را توجيه کرد و آنان را کنار زد.
اما براي اينکه هدايت طلبان در گمراهي نمانند و حجت بر گمراهي طلبان تمام شود ، خداوند رسولش را ماموريت داده تا اين مواضع مجمل را روشن کند و توضيح دهد و اعلام کرده که رسول مبين و مفسر قرآن است و با توجه به اعلام الهي ، مؤمنان به رسول مراجعه کرده و مراد الهي را مي يابند و گمراهي طلبان به خواست خود به تفسير و توضيح آيات اقدام مي کنند.
يک نمونه تاريخي تا حدود زيادي اين توجيه را تاييد مي کند . رسول خدا در روزهاي اخر عمر در جمع اصحاب فرمود : "لوح و دواتي بياوريد تا چيزي برايتان بنويسم که پس از آن هرگز گمراه نشويد."
در اينجا با توجه به موضع گير ها و سخنان قبل پيامبر، همه متوجه شدند که رسول خدا مي خواهد چه بنويسدچون همين چند روز پيش بود که در منا و در غدير خم فرموده بود : من بين شما دو چيز به جا مي گذارم که تا بدان دو متمسک باشيد از گمراهي در امانيد؛ و معلوم بود که سخن امروز ايشان هم راجع به همين دو چيز ارزشمند و هدايتگر خواهد بود ولي کساني نمي خواستند اين مطلب دوباره نوشته شود و به همين جهت کلام پيامبر را "هذيان" خواندند و پيامبر هم از نوشتن منصرف شد.
اين واقعه به خوبي نشان مي دهد که اگر نام جانشينان پيامبر در قرآن آمده بود ، به يقين چاره اي جز تحريف و کتمان آيات يا انکار وحيانيت آن نداشتند.
اصولا اگر در قرآن نام افراد هم زمان با رسول خدا به مدح و يا به ذم مي آمد، قوم و قبيله افراد مذمت شده و قوم و قبيله هاي مخالف افراد مدح شده را تحريک مي کرد که آن آيات را کتمان کنند و ... و آن آيات دستمايه نزاع مي شد و ... از اين رو مي بينيم از معاصران رسول خدا جز چند مورد ضروري (مثل ابولهب و زيد بن حارثه و...) به صراحت نام نبرده است.
اين احتمال هايي است که به ذهن مي رسد و حکمت اصلي را فقط خدا مي داند.
اما اين که امامان در طول دوران خلفا چيزي (در مورد استحقاق خود نسبت به خلافت و جانشيني ) نگفتند ، حرف نادرستي است. البته بعد از پيامبر (ص) مخالفان امامان حاکم شدند و حکومت اجازه عرض اندام به امامان نداد و اعتراض ها را خفه کرد و پوشاند ولي آنان در همان حد محدودي که توانستند و فرصت يافتند ، بر استحقاق خود اصرار ورزيدند و هر وقت فرصتي دست داد اين استحقاق منحصر به فرد را يادآوري کردند.
در دوران خلفا ، امام علي به صورت هاي مختلف اعلام مخالفت مي کرد . به اتفاق همه مورخان حضرت تا مدتها از بيعت خودداري ورزيده و اعتراض هم کرده و صلاحيت منحصر به فرد خود را بارها اعلام فرموده است که متاسفانه نگذاشته اند در تاريخ ثبت شود ولي خوشبختانه در زواياي تاريخ نشانه هايي از اين اعتراضات باقي مانده است .
ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه و احمد بن طاهر در تاريخ بغداد از ابن عباس نقل کرده اند که گفت: روزي خليفه دوم احوال پسرعمويم را از من پرسيد و من گمان کردم منظورش عبد الله بن جعفر است. وقتي جواب دادم خليفه گفت : منظورم بزرگ شما اهل بيت،علي است.،بعد ادامه داد: آيا هنوز آرزوي خلافت در دلش هست؟آيا مي پندارد که رسول خدا تصريح کرده که او خليفه باشد؟ابن عباس گويد :به او گفتم من از پدرم (عباس بن عبد المطلب عموي پيامبر) در مورد ادعاي نص و تصريح رسول خدا بر خلافت علي پرسيدم و پدرم گفت : علي راست مي گويد. خليفه گفت: پيامبر در گفته هايش مقام بلندي را براي او قائل بود اما اين ها موجب اثبات حجتي يا قطع عذري نبود.(3)
وقتي فرستادگان خليفه اول براي بردن امام به مسجد براي بيعت به در خانه ايشان آمدند ،حضرت زهرا خطاب به آنان گفت: چرا حکومت خود را بر ما تحميل مي کنيد و خلافت را که حق ماست ، به ما باز نمي گردانيد؟(4)
البته موارد اعتراض امام علي و حضرت زهرا و امام حسن و امام حسين و ديگر افراد اهل بيت بسيار فراوان است و در کتب شيعه ثبت شده ولي در اينجا فقط به بعض موارد که در کتب اهل سنت ثبت شده ، اکتفا شد.

پي نوشت ها:
1- مائده (5)،آيه55.
2-احزاب (33)،آيه 33.
3- رهبري امام علي در قرآن و سنت(ترجمه المراجعات)،ص496 به نقل از شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد،ج3،ص97.
4-فروغ ولايت ،ص182 به نقل از الامامة و السيسة، ج1،ص12.
----------------------------------

پرسش6: گفته شده پس از معرفی حضرت علی به مردم و وقتی پیامبر از منبر پایین آمدند عده ای به آن حضرت اعتراض و پرخاش نمودند که جانشین نباید از قریش باشد به طوری که پیامبر از آنها دلگیر شده به چادر خود رفته و شروع به گریستن نمود که جبرئیل نازل شد و گفت نگران نباش به زودی از ستم آنها رهایی خواهی یافت با توجه به اینکه آنها در صدر اسلام بوده اند و پیامبر را درک کرده اند و نافرمانی کرده اند آیا مردم این زمان بهتر از مردم زمان صدر اسلام نیستند؟ در آخر اینکه با توجه به این همه مسایل مطرح شده که جای طرح بسیاری مسائل دیگر می ماند چگونه واقعه غدیر اثبات می شود؟
پاسخ:
مطلبی که نقل کرده اید در منابع معتبر نیامده است. منبع را نقل کنید تا مورد بررسی قرار گیرد .
اظهار نظر در اینکه مردم این زمان از مردم زمان پیامبر بهتر هستند ،به صورت کلی بسیار مشکل است .اما اگر دو ملت خاص را در دو دوره از نظر یک ملاک و معیار خاص مثل شجاعت ،اطاعت از اوامر الهی، وحدت و همدلی، ایمان به خدا و رسول خدا بسنجیم و بررسی دقیق انجام دهیم می توان نتیجه گرفت همان طور که امام خمینی(ره) دروصیتنامه الهی-سیاسی خود ملت ایران را در برخی جهات برتر از مردم صدر اسلام دانسته اند.
در رابطه با واقعه غدیر ،اصل ان جای تر دید نیست ،بحث در محتوا ی ان است .برای اگاهی بیشتر به گفتار زیر توجه نمائید :
اهل سنت اصل حادثه غدیر را قبول و باور دارند درغدیر خم و در آخرین حج رسول خدا(ص)، جریان غدیراتفاق افتاد .همچنین بیش تر اندیشمندان اهل سنت قبول دارند که حدیث «مَن کنتُ مولاه فهذا علی مولاه»(1) مربوط به امام علی(ع) است. علامه امینی اسامی سی تن از محدثان اهل سنت را آورده است که این حدیث را ذکر کرده و آن را مربوط به امام علی(ع) دانسته اند.(2)
برخی از مفسران اهل سنت در هنگام تفسیر آیه 67 مائده «یا ایّها الرّسول بَلِّغ ما أنزل إلیک...» یادآورد شده اند که شأن نزول آن امام علی(ع) بوده و حدیث «من کنت مولاه...» در جریان غدیر بیان شده است. سیوطی در الدرالمنثور،(3) ابوالحسن واحدی نیشابوری،(4) حافظ حکانی،(5) شهاب الدین آلوسی،(6) ابن صباغ مالکی(7)، قاضی شوکانی(8) و ... تصریح کرده اند که این آیه و حدیث مذکور مربوط به حضرت علی(ع) است. از این جهت برخی از دانشمندان اهل سنت با شیعیان اختلاف ندارند. اختلاف آنان در معنای ولایت و پیام حدیث «من کنت مولاه...» ظهور می کند. اهل سنت بر این تصور اند که حادثه عظیم و تاریخی غدیر و سخنان پیامبر صرفاً به معنای لزوم «محبت و دوستی» حضرت علی(ع) است و هیچ دلالتی بر امامت و زمامداری و لزوم پیروی از ایشان ندارد و یا اگر روایت به امامت امام علی دلالت دارد، دلالت صحیح و روشن نیست.
آنان ولایت را به معنای دوستی می دانند، نه سرپرستی و زعامت و فرمانروایی و برای این عقیده خود به دلایل و شواهدی نیز تمسک می کنند.
در برابر اهل سنت شیعیان باور دارند که ماهیت حادثه غدیر و سخنان پیامبر نصی صریح و قاطع بر امامت و پیشوایی حضرت علی است. قراین و شواهد به گونه ای است که هرگز نمی توان آن را تنها به دوستی و محبت تفسیر کرد. شیعیان دلائل متعددی بر امامت علی(ع) بیان کرده اند که به برخی اشاره می شود:
1ـ لغت شناسان لفظ «ولی» را به معنای سرپرستی، عهده داری امور، چیرگی و رهبری معنا کرده اند. راغب اصفهانی می نویسد: ولایت یعنی یاری کردن، زمامداری و حقیقت آن سرپرستی است.(9)
ابن اثیر می نویسد: «ولیّ یعنی یاور، و هر کس امری را بر عهده گیرد» سپس می افزاید: «از همین قبیل است حدیث «من کنت مولاه فعلیٌ مولاه» و سخن عمر که به علی(ع) گفت: «تو مولای هر مؤمن شدی» یعنی ولیّ مؤمنان گشتی.(10)
صاحب صحاح اللغه(11) و مقایس اللغه نیز «ولیّ» را به معنای سرپرستی دانسته اند.(12) بر این اساس نگرش اندیشمندان اهل سنت (که ولایت را تنها به معنای دوستی معنا کرده اند) قابل قبول نیست.
2ـ اگر معنای «ولیّ» به معنای دوست و دوستی باشد، عاقلانه نیست که پیامبر بیش از یکصد هزار نفر را در هوای گرم و در وسط بیابان های خشک و سوزان متوقف سازد تا به مردم بگوید: «هر که من دوست او هستم، علی هم دوست او است و او را دوست بدارد»، زیرا دوستی مسلمانان با یکدیگر یکی از بدیهی ترین مسایل اسلامی است که از آغاز اسلام وجود داشته و بارها پیامبر مردم را به دوستی امام علی فرا خوانده بود.(13)
3ـ خطاب تند و قاطع خداوند بیانگر آن است که حادثه غدیر صرفاً اعلام دوستی علی(ع) نبوده است. مسئله آن قدر اهمیت داشت که خداوند خطاب به پیامبر وحی می کند که اگر آن را ابلاغ نکنی، رسالت الهی را انجام نداده ای: «... و إنْ لم تفعل فما بلغت رسالته»
4ـ خداوند در آیه 67 مائده به پیامبر دلداری می دهد: «والله یعصمک من النّاس؛ خداوند تو را از خطرات احتمالی مردم نگاه می دارد».(14) آیا این مسئله نشان نمی دهد که مأموریت،مهم بوده است که پیامبر بیم آن داشته برخی بر اثر هواهای نفسانی به مقابله برخاسته و توطئه کنند؟ آنچه که موجب خطر برای پیامبر به حساب می آمد، طرح ولایت و رهبری امام علی بود، نه دوستی حضرت ، مضافاً بر این که بارها پیامبر از محبت امام سخن گفته بود و بیان آن، چالش های جدی را در پی نداشت.
5ـ بعد از آن که پیامبر(ص) علی(ع) را به عنوان رهبر تعیین کرد، مردم با علی بیعت کردند. ابوبکر و عمر نیز به علی تبریک گفته، با حضرت بیعت کردند و گفتند: مولا و رهبر من و تمام مردان و زنان با ایمان شدی.(15)
همة حاضران، از خطابة پیامبر «امامت» علی(ع) را فهمیدند، از این رو با او بیعت کرده و برخی در ستایش علی(ع) شعر سرودند. حسان بن ثابت انصاری از پیامبر اجازه گرفت و اشعار زیبا سرود:
قــم یــا علـــی فــإنّنـــــی رضیتُک من بعدی اماماً و هادیاً
؛ای علی، برخیز، خرسندم که تو امام و هادی بعد از من باشی.(16)
6) بعد از آن که پیامبر(ص) علی (ع) را به عنوان زمامدار معرفی کرد، این آیه نازل شد:
«الیوم أکملت لکم دینکم و أتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دیناً»؛(17) امروز آیین شما را کامل و نعمت خود را بر شما تمام کردم». بعد از نزول آیه پیامبر فرمود:
«خداوند بزرگ است؛ همان خدایی که آیین خود را کامل و نعمت خود را بر ما تمام کرد و از نبوّت و رسالت من و ولایت علی پس از من راضی و خشنود گشت».(18)
به رغم آن که محبت علی(ع) جایگاه بلند دارد و یکی از نشانه های ایمان است؛ لیکن آیه دلالت دارد که مسئله بالاتر از محبت است. آیا فقط با دوستی حضرت علی (نه رهبری او) دین کامل شد و خداوند اسلام را پسندید؟ اگر مسئله فقط محبّت بود، در این باره قبلاً آیه نازل شده و از این جهت نقصی در دین نبود، زیرا آیه «قل لا أسئلکم علیه اجراً إلاّ المودة فی القربی»(19) قبلاً نازل گشته بود. بر این اساس آیه اکمال دین پیام دیگری دارد.
با توجه به دلایل فوق جانشینی بلافصل علی(ع) قطعی است و عدم قبولی ولایت امام به عنوان جانشین بلافصل پیامبر ریشه در عوامل دیگر دارد.
یکی از عوامل مهم در مخالفت با ولایت امام دنیاگرایی و حُبّ ریاست بود. آنانی که سقیفه را تشکیل دادند و سفارش پیامبر را نادیده گرفتند، بر آن بودند که خود به قدرت برسند. بنیانگذاران سقیفه می دانستند که علی(ع) لایق ترین فرد برای رهبری جهان اسلام است، ولی آنان با انحراف امامت و خلافت، زمینه مخالفت های عقیدتی و سیاسی بعد از خود را فراهم کردند. شکل گیری سقیفه موجب شد که در حوزه اندیشه سیاسی این نگرش به وجود آید که پیامبر امر امامت را به مردم واگذار کرده و کسی را بعد از خود به عنوان جانشین منصوب ننموده است. برخی از اندیشمندان اهل سنت آگاهانه و یا ناآگاهانه عملکرد بنیانگذاران سقیفه را معیار قرار داده و در صدد برآمدند حدیث «من کنت مولاه...» را توجیه کنند. البته برخی از عالمان سنت بر اساس تعصبان مذهبی به مخالفت رهبری علی(ع) برخاسته و حدیث غدیر را توجیه کرده اند. عده ای نیز با انگیزه های دیگر، ولایت امام را قبول نکردند که باید در جای دیگر بدان پرداخته شود.
بر این اساس مخالفت اهل سنت با امام ریشه و مبنای علمی نداشته و بلکه بر اساس دنیاگرایی و تعصبات مذهبی بوده است.

پی نوشت ها:
1. تفسیر نمونه، ج 5، ص 11 به بعد.
2. علامه امینی، ج 1، ص 196 ـ 209.
3. الدرالمنثور، ج 2، ص 636.
4. اسباب النزول، ص 150.
5. شواهد التنزیل، ج 1، ص 188.
6. روح المعانی، ج 6، ص 172.
7. فصول المهمه، ص27.
8. فتح الغدیر، ج 3، ص 57.
9. المفردات، ص 570.
10. النهایه، ج 5، ص 227.
11. الصحاح فی لغه العرب، ج 6، ص 2528.
12. معجم مقایس اللغه، ج 6، ص 141.
13. تفسیر نمونه، ج 5، ص 16.
14. فروغ ولایت، ص 135.
15. تفسیر نمونه، ج 5، ص 12.
16. همان.
17. مائده (5) آیه 70.
18. تفسیر نمونه، ج 5، ص 12.
19. شوری (42) آیة 23.

بحث بنده مربوط به ولایت فقیه نمی شود بحث کلی است خود ولایت است با سلطه

چند نوع ولایت داریم؟ کدام یک بیشتر به معنی سلطه است؟ سلطه جیست؟ فرق ولایت با سلطه چیست؟

پاسخ:
ولایت گاهی به عنوان موهبت الهی نصیب برخی از افراد می‌شود. گاهی در پی ریاضت و مجاهدت‌های فراوان، جلوه‌ای از آن برای برخی از سالکان راستین حاصل می‌گردد.
ولایت (به کسر واو) به معنای امارت و سرپرستی است. ولایت (به فتح واو) به معنای محبت، نصرت، ربوبیت و مانند آن است.(1)
برخی درباره ولایت گفته اند:
ولایت از ولی گرفته شده و به معنای قرب است. در اصطلاح به کسی که از موهبت قرب حق تعالی بهره‌مند است، ولی گفته می‌شود. ولایت به مفهوم خاص آن عبارت از مرتبه فنا در حق تعالی است، زیرا کسی که به مقام فنای ذاتی و صفاتی و افعالی رسیده باشد و فانی فی الله و آراسته به اسما و صفات حق تعالی باشد، ولی الله خوانده می‌شود. ولایت گاهی به عنوان موهبت الهی نصیب کسی می‌شود. گاهی در پی ریاضت و مجاهدت‌های فراوان، جلوه‌ای از آن برای برخی از سالکان راستین حاصل می‌گردد.(2)
برای واژه ولایت معانی فراوان ذکر شده، در همه آن معانی این نکته نهفته است که ولایت در جایی صدق می‌کند که واسطه بین دو چیز به گونه‌ای برداشته شود که هیچ غیری میان آن دو وجود نداشته باشد. همین معنا در قرب های گوناگون نسبی، مکانی، منزلتی، محبتی و مانند آن وجود دارد، به همین دلیل واژه ولی به هر دو طرف ولایت اطلاق می‌گردد، مثلا گفته می‌شود خداوند متولی تدبیر امور بنده خود است و هدایت او را به عهده دارد. پس ولی او است، همچنین گفته می‌شود که مومن حقیقی ولی پروردگارش است، زیرا همواره در پی انجام فرمان‌های او است.(3)
گرچه واژه سلطه بار منفی دارد و بر تصرفات غاصبانه حکام جور اطلاق می شود، از این نظر هیچ ربطی بین ولایت که بار مثبت و کلمه وحیانی است، وجود ندارد. گاهی ممکن است در محاورات عرفی از حق تصرف شرعی و الهی با واژه سلطه تعبیر شود که در این صورت باید گفت: ولایت و حق تصرف در دو معنى به کار مى رود که نسبت میان این دو (در اصطلاح) عموم من وجه است.
معنى اول: سلطه تصرف در خصوص نفوس و اموال دیگران، همان گونه که شخص بر نفس و مال خود ولایت دارد. مى تواند به هر شکل و نحوى که بخواهد، تصرف کند، اعم از تصرفات خارجى، مانند آن که ولى، مولى علیه مانند فرزند کوچک خود را طبق مصلحت تحت عمل جراحى پزشک قرار دهد و یا او را با خود به سفر ببرد.
یا تصرفات اعتبارى در نفس او مانند آن که براى او زنى تزویج کند یا زن او را طلاق بدهد و یا در اموال مولى علیه تصرفاتى اعم از تصرفات خارجى و یا اعتبارى انجام دهد. اموال او را ـ طبق مصلحت ـ از جایى به جایى و یا از شهرى به شهر دیگر انتقال دهد یا آن که به فروش برساند یا اجاره دهد یا تعویض نماید.
معنى دوم: سلطه تصرف در امور اجتماعى و سیاسى کشور که از آن تعبیر به ولایت زعامت مى شود.
شاید اکثر فقها این نوع از ولایت که عبارت است از ولایت زعامت و ریاست حکومت اسلامى برای ولی فقیه قبول دارند. زیرا فقیه جامع الشرایط ـ اعم از شرایط شرعى و سیاسى، اجتماعى و عرفى ـ نسبت به حاکمیت اسلامى از دیگران اولى است؛ چه آن که حفظ نظم اسلامى باید به دست کسى انجام شود که آگاهى کامل از احکام اسلام و قوانین آن داشته باشد. با اندک توجهى به ضرورت حفظ نظم اسلامى ـ در صورت امکان ـ و قدرت و اختیار فقیه، به این نتیجه مى رسیم که حق حاکمیت اسلامى و ولایت تصرف در امور اجتماعى و سیاسى با فقیه است.
ولایت به معناى اول که یک نوع ویژگی فوق العاده است، بسیارى از علما آن را مخصوص معصومان(ع) دانسته اند.(4)
پیامبر اکرم(ص) و ائمه(ع)، هم به دلیل برخوردارى از مقام عصمت و هم به دلیل دارا بودن منصب حکومت و سرپرستى جامعه داراى ولایت بر مردم هستند. ولى محدوده این دو ولایت با هم فرق دارد؛ به این صورت که حضرات(ع) بر اساس مقام عصمت خود مجاز به تصرف در امور خصوصى مردم هستند؛ یعنى مى توانند در امور شخصى مردم به آنان امر و نهى کنند، مثلا به کسى دستور دهند که همسرش را طلاق دهد یا اموالش را بفروشد یا شغل معینى را عهده دار شود.
اما بر اساس ولایت و حکومت خود بر جامعه، فقط مجاز به تصرف در امور عمومى مردم هستند، چرا که حکومت اصولا عهده دار تنظیم امور عمومى مردم است؛ یعنى امورى که ناشى از زندگى اجتماعى است.
ولایت به معنای اول که ولایت بر نفوس و اموال مردم است، برای نبی و امام به ادله گوناگون قابل اثبات است که به دو دلیل علاوه بر دلیل عصمتی که به عنوان دلیل عقلی اشاره کردیم، می پردازیم:
1- اولین دلیل عبارت از این آیه است: « النبی اولى بالمؤمنین من انفسهم(5)؛ پیامبر نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است‏».
2- دومین دلیل حدیث نبوی است: « انا اولى بکل مؤمن من نفسه (6)؛ نسبت به هر مومنی از خودش سزاوارترم».
آنچه در این باب ( ولایت بر نفوس و اموال مردم ) بر پیامبر و امام ثابت است، بیش تر از ولایت شخص بر نفس خود نیست. همان گونه که شخص در حدود شرعی مجاز به تصرف در مال و جان خود است، پیامبر و امام هم در همین محدوده مجاز به تصرف در جان و مال دیگران می باشند. همان طور که شخص نمی تواند بی دلیل شرعی و عقلی جان خود را به خطر بیاندازد، پیامبر و امام نیز مجاز نیستند جان یک فرد را بدون دلیل شرعی و عقلی به خطر بیاندازند.
همان گونه که شخص نمی تواند در مال خود تصرف غیر شرعی کند، امام و پیامبر نیز نمی توانند بدون دلیل شرعی در مال دیگری در جهت منافع جامعه دخل و تصرف نمایند. منشا این نوع از ولایت، عصمت معصومین (امام و پیامبر) علیهم السلام می باشد.(7)
نسبت میان این دو معنى ـ از ولایت تصرف ـ عموم من وجه است؛ یعنى ممکن است کسى هر دو نوع ولایت تصرف را دارا باشد، مانند پیامبر و امامان معصوم که هم داراى سلطه بر کشور بوده و هم سلطه بر نفوس و اموال شخصى افراد داشتند. ممکن است کسى تنها داراى یکى از این دو ولایت باشد، مانند ولی فقیه که تنها ولایت به معنای دوم را دارد. بسیاری از فقها ولایت به معنای اول را در مورد ولی فقیه قبول نکرده اند.
ولایت بالذات و بالاصاله از آن خداوند است، ولی انبیا و اولیا و در زمان غیبت حضرت مهدی(ع) فقهای دارای شرایط به نحوی مظهریت ولایت الهی را دارند.
«ولایت و حکومت همگی اختصاص به خالق و آفریننده انسان دارد. اگر انبیا و مرسلان و ائمه(ع) ولایت تکوینی و یا ولایت تشریعی و حکومت بر جامعه بشری دارند، ولایت‌ها، ظهوری از ولایت خدا و به اذن و فرمان اوست. اگر در عصر غیبت نیز برای فقیه جامع‌الشرایط، ولایت و مدیریتی در محدوده تشریع و قانون اسلام بر جامعه مسلمانان وجود دارد، آن نیز باید به اذن و فرمان خداوند می باشد و گرنه، انسان‌ها آزاد آفریده شده‌اند و هیچ انسانی سرپرست انسان دیگر نیست».(8)
واژه وِلایت (به کسر واو) به معنای امارت و سرپرستی است. وَلایت (به فتح واو) به معنای محبت، نصرت، ربوبیت است. ولایت عبارت است از قیام بنده به حق در مقام فنا از نفس خود. قیام در پی تدبیر و سرپرستی حق نسبت به بندة حاصل می‌شود که تدبیر انسان را به نهایت مقام قرب الهی می‌رساند. از این رو، وَلِیّ به کسی گفته می‌شود که خداوند به طور خاص متولی و سرپرست امور زندگی و شئون وجودی او باشد. او را از گزند کارهای ناشایست حفظ نماید تا از این رهگذر به مقام کمال نهایی خویش نایل آید. همان حقیقتی است که در قرآن کریم اشاره شده: «وهو یتولّى الصالحین».(9)(10)
ولایت مفهومی است که اطلاقاتی بسیاری دارد، نظیر ولایت پدر بر فرزند و یا ولایت پدر در اجازه عقد دختر و یا ولایت به معنای سرپرستی مرد نسبت به زنش و یا ولایت فرشتگان مدبر عالم بر جهان هستی. ولایت به مفهوم خاص آن عبارت از مرتبة فنا در حق تعالى است، زیرا کسی که به مقام فنای ذاتی و صفاتی و افعالی رسیده و فانی فی الله و آراسته به اسمای و صفات حق تعالى باشد، ولی الله خوانده می‌شود.
ولایت گاهی به عنوان موهبت الهی نصیب برخی از افراد می‌شود. گاهی در پی ریاضت و مجاهدت‌های فراوان، جلوه‌ای از آن برای برخی از سالکان راستین حاصل می‌گردد.
ولایت از نظر عرفانی دارای مراتب است. مرتبه عالی ولایت که از آن به ولایت مطلقه یاد می‌شود، اختصاص به انسان کامل (پیامبر و اهل بیت‌) دارد. جلوه‌هایی از آن حقیقت معنوی و پدیدة متعالی نصیب برخی سالکان راستین نیز خواهد شد. بر اساس آنچه از آموزه‌های عرفانی به دست می‌آید، ولایت مطلقه از آن مقام ختمی مرتبت است. او در واقع ولی مطلق است، اما انبیای دیگر و اولیای معصوم(ع) به تبع از آن مقام دارای ولایتند.
بنابراین ولایت مطلقه بالاصاله از آن مقام ختمی مرتبت است و به تبع از آن انبیا و اولیای معصوم است. عارفان و سالکان و صالحان نیز به نوبة خود بعد از اولیا می‌توانند جلوه‌های از آن نور متعالی را داشته باشند. از ولایت انسان کامل (پیامبر و اهل بیت‌) به ولایت شمسیّه و از ولایت سایرین به ولایت قمریه یاد شده است.
چون همان طور که قمر(ماه) در پرتوی نور آفتاب روشن می‌شود، سالکان راستین نیز در پرتوی ولایت انسان کامل دارای ولایت معنوی تبعی می‌شوند و جلو‌‌ه‌ای از آن ولایت و معنویت نصیب‌شان می‌گردد.(11)

پی‌نوشت‌ها:
1. طریحی، مجمع البحرین، مکتبه المرتضویه، تهران، 1365 ش، ج 1-2، ص 455.
2. صدر المتالهین، مفاتیح الغیب، موسسه النشر تاریخی العربی، بیروت، 1419ق. ج 2، ص 573.
3. طبا طبایی، المیزان، دار الکتب الاسلامیه، تهران، 1370 ش. ج 10، ص 89،
4. آیت الله سیدمحمد مهدى موسوى خلخالى، حاکمیت در اسلام، دفتر تبلیغات، قم، 1378 ش، ص 334 ـ 333.
5. احزاب (33) آیه 6.
6. کلینی، اصول الکافی، درا الکتب الاسلامیه، تهران، 1380 ق، ج 1، ص 406، حدیث 6.
7. سید محمد صادق روحانی، فقه الصادق، موسسه نشر فقیه الصادق، قم، ص161-164.
8. جوادی آملی، ولایت فقیه، نشر اسراء، قم، 1378ش. ص 133.
9. اعراف (7) آیه 196.
10. صادقی، پیامبر اعظم در نگاه عرفانی امام خمینی، مؤسسه آثار امام خمینی، 1387ش، ص 230.
11. صادقی، سیمای اهل بیت در عرفان امام خمینی، مؤسسه آثار امام، 1387ش، ص 155.

صفحه‌ها