ولایت

دلایل ولایت وخلافت بلافصل امیرالمومنین (روحی فداه) چیست؟

پاسخ:
ادله این امر بسیار است و در هر کدام تألیفات و کتاب ها و مقاله هایی تالیف شده که مجال پرداخت آن گونه به این ادله نیست؛ اما در این مجال تنها به ذکر برخی موارد آن ها به طور مختصر بسنده می شود:
1ـ دلایل قرآنی مسئله، یکی عبارت است از آیه ولایت:
«إنّما ولیّکم الله ورسوله والّذین آمنوا الّذین یقیمون الصلاة ویؤتون الزکاة وهم راکعون؛(1) ولی شما تنها خدا و پیامبر اوست و کسانی که ایمان آورده‌اند، همان کسانی که نماز برپا می‌دارند و در حال رکوع زکات می‌دهند».
بسیاری از مفسران و محدثان چه از شیعه و اهل سنت نقل کرده‌اند که این آیه در شأن علیّ(ع) نازل شده است، گرچه واژه ولی معنای گوناگون دارد، ولی یکی از معروف‌ترین معانی آن سرپرستی و صاحب اختیار، یار و ناصر و دوست است. از سیاق آیه و شواهدی دیگر به روشن به دست می‌آید که مراد از ولایت در آیه همان سرپرستی است. بنابر این هدف آیه این است که تنها خدا و پیامبر و کسی که در حال رکوع صدقه می‌دهد (یعنی علی) بر مؤمنان ولایت دارند، بدین معنا که صاحب اختیار و سرپرست امور آنان‌اند و حق تصرّف در شئون ایشان را دارند.
دلیل دیگر قرآنی آیة تبلیغ است:
«یا أیّها الرسول بلّغ ما أُنزل إلیک من ربّک وإن لم تفعل فما بلّغت رسالته والله یعصمک من الناس إنّ الله لا یهدی القوم الکافرین؛(2) ای پیامبر! آنچه از جانب پروردگارت به سوی تو نازل شده، ابلاغ کن. اگر نکنی، پیامش را نرسانده‌ای و خدا تو را از گزند مردم نگاه می‌دارد. آری، خدا گروه کافران را هدایت نمی‌کند».
با توجه به شواهد روایی و سایر مسایل معلوم می‌شود که آیة تبلیغ در صدد بیان آن است که حکمی بر پیامبر نازل شده بود که در صورت ابلاغ آن، رسول خدا در معرض این اتهام قرار می‌گرفت که به دنبال منافع شخصی خود است و تبلیغ اسلام را بر پایه منافع خود انجام می‌دهد. پیامبر از ترس ایراد این اتهام و افکندن آتش تردید در الهی بودن رسالتش، ابلاغ آن را به تأخیر می‌انداخت، با توجه به شأن نزول آیه، این حکم چیزی جز امامت و خلافت علی نبوده است. ترس پیامبر نیز از آن بود که با اعلام این امر، به رعایت روابط نسبی و فامیلی و ترجیح آن بر مصالح امت متهم شود.
هم‌چنین بیش از ده‌ها آیه در قرآن وجود دارند که از فضایل علی(ع) و برتری او بر دیگر اصحاب پیامبر حکایت می‌کنند، این آیات در مجموع برتری معنوی علی(ع) را بر دیگر مدعیان خلافت پیامبر ثابت می‌کند. با توجه به لزوم برتر بودن امام بر دیگران، آیات مزبور دلیل قاطع دیگری بر امامت علی(ع) و خلافت بلافصل او به شمار می‌آیند.(3)
2ـ اما دلایل روایی مسئله فراوان است. در مجموع باید گفت: همان‌گونه که آن آیات، متضمن نص خداوند بر ولایت علی(ع)‌اند، روایات نیز بیانگر نص پیامبرند و به روشنی این حقیقت را آشکار می‌سازند که پیامبر در زمان حیات خود بارها و به تعابیر گوناگون بر وصایت و جانشینی علی(ع) تأکید ورزید، به گونه‌ای که هیچ شک و تردیدی برای کسی که از سر انصاف جویای حقیقت باشد، باقی نمانده است.
معرفی علی(ع) از سوی پیامبر رأی شخصی حضرت نبود، بلکه ابلاغ رسالتی است که خداوند بر عهده ایشان نهاد. در این جا به چند روایت می‌پردازیم:
در حدیث آمده که در روز آغاز دعوت، پیامبر از قومش پرسید: کدام‌یک از شما مرا در این امر یاری می‌دهد تا برادر و وصی و خلیفه من در میان شما باشد؟
علی(ع) عرض کرد: من تو را یاری می‌کنم. پیامبر فرمود: این شخص برادر و وصی و خلیفه من در میان شما است، پس سخنان او را گوش دارید و از او پیروی کنید.(4)
در حدیث منزلت که شیعه و سنی نقل کرده ،آمده است که رسول خدا خطاب به علی(ع) فرمود:
«أنت منّی بمنزلة هارون من موسى إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی؛(5) تو برای من به منزلة هارون برای موسى هستی جز آن که پس از من پیامبری نیست».
در حدیث غدیر که در منابع شیعی و سنی آمده، گزارش شده که پیامبر دست علی(ع) را گرفت و پس از آن همگان او را شناختند فرمود:
«ای مردم! چه کسی بر مؤمنان از خود آنان اولى و سزاوارتر است؟» جواب دادند: خدا و پیامبرش بهتر می‌دانند. پیامبر فرمود:« خداوند مولای من و من مولای مؤمنان‌ام و بر آنان از خودشان اولى‌تر هستم». بعد سه بار فرمود: «فمن کنتُ مولاه فعلیٌّ مولاه، پس هر کس من مولای اویم، علی نیز مولای اوست».
در این هنگام مردم گروه گروه به علی(ع) تبریک گفتند، ازجمله عمر خطاب به علی گفت:« بخٍ بخٍ لک یا ابن ابی طالب أصبحت مولای و مولى کلّ مؤمن و مؤمنة؛ گوارا باد بر تو ای پسر ابی طالب، مولای من و مولای هر مرد و زن مؤمنی گشتی».(6)
با اندک تأملی در واقعة غدیر و سخنان پیامبر(ص) آشکار می‌شود که هرچند پیش از آن رسول خدا در مناسبت‌های گوناگون خلافت و امامت علی(ع) را برای مردم اعلام کرده بود، اما اعلام رسمی و عمومی این امر در روز غدیر انجام پذیرفت، به گونه‌ای که حجت بر همگان تمام شود و عذر و بهانه‌ای برای انکار این امر باقی نماند.(7)

پی‌نوشت‌ها:
1. مائده (5) آیه 55.
2. همان، آیه 67.
3. محمد سعیدی مهر ، آموزش کلام اسلامی، نشر مؤسسه فرهنگی طه، قم 1378ش، ج 2، ص 160.
4.علامه امینی ، الغدیر، نشر دار الکتاب الاسلامی، 1366ش، ج 2، ص 278 ـ 289.
5. آموزش کلام اسلامی، همان ج 2، ص 163.
6. الغدیر، همان ج 2، ص 34، ص 42.
7. آموزش کلام اسلامی، همان ج 2، ص 167.

1- طبق کدام آیه قرآن، ولایت امام علی (علیه السلام) از طرف خداست؟

2- کجای قرآن آمده که از غیر خدا بخواهیم؟ آیا رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) از پیامبران قبلش حاجت خواسته یا آنها را واسطه بین خودش و خدا قرار داده؟

3- آیا آیه در مورد امام زمان آمده که شخص خاصی می آید و دنیا را پر از عدل و داد می کند؟ فقط با آیه قرآن

پرسش1: طبق کدام آیه قرآن، ولایت امام علی (علیه السلام) از طرف خداست؟
پاسخ:
ولايت علي بن ابي طالب (علیه السلام) به دلايل فراوان از جانب خداست و جز از جانب خدا نمي تواند باشد؛ اما اگر انتظار داريد که ما آيه اي بياوريم که در آن با نام بردن از امام علي بن ابي طالب (ع)، ما را بعد از پيامبر به اطاعت از ايشان فراخوانده باشد، اين انتظاري است که برآورده شدني نيست و چنين آيه اي وجود ندارد.
اما از شما مي پرسيم:
آيا خدا بايد همه چيز را با تمام جزئيات در قرآن بگويد تا اگر ما در قرآن نيافتيم، بگوييم خدا در اين زمينه هيچ چيزي نفرموده و ما تکليفي نداريم؟
آيا بسياري از مسائل وحي غير قرآني نبوده و بر پيامبر وحي نشده است؟ آيا ما بايد اين موارد را از وحي و از خدا ندانيم؟
يک مثال براي شما مي زنيم:
بعد از هجرت مسلمانان به مدينه و شکل گرفتن "مدينه النبي" به عنوان مرکز اسلام، پيامبر در اولين قدم، اقدام به ساخت مسجد کرد. مسجد پيامبر ابتدا يک چهار ديواري بود که گوشه اي از آن را با شاخه هاي نخل پوشانده بودند تا سرپناهي براي مهاجران بي خانمان باشد.
مهاجران بي خانمان کم کم در کنار اين مسجد چهار ديواري هايي براي خود ساختند و براي اين که راحت به مسجد رفت و آمد داشته باشند، درهايي از آنجا به مسجد باز کردند. از خداوند به پيامبر وحي رسيد که همه درها جر در خانه علي را ببندد. وقتي پيامبر براي بستن درها اقدام کرد، اقدام ايشان مورد اعتراض واقع شد و ايشان در جواب اعتراض ها فرمودند که: نه من آن درها را بستم و نه من در خانه علي را باز گذاردم؛ بلکه همه دستور خدا بود.(1)
قطعا دستور خدا جز از طريق وحي و ملک وحي نمي رسد و قطعا اين دستور در قرآن نيست. حالا آيا صحيح بود و حق داشتند مسلمان ها بگويند در کدام آيه اين دستور آمده است؟ و بگويند چون اين دستور در قرآن نيست، پس وحي نيست و ما قبول نداريم؟
مگر خدا در قرآن نفرموده:
َ«ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا؛(2) آنچه را رسول خدا براى شما آورده بگيريد (و اجرا كنيد)، و از آنچه نهى كرده، خوددارى نماييد»؟
مگر اين آيه به ما دستور نمي دهد که هر چه رسول امر کرد، قبول و اجرا کنيد و هر چه نهي کرد، از آن دوري گزينيد؟!
مگر اطاعت از خدا عين اطاعت از رسول خدا نيست كه:
«مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ وَ مَنْ تَوَلَّى فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفيظا؛ (3) كسى كه از پيامبر اطاعت كند، خدا را اطاعت كرده و كسى كه سرباز زند، تو را نگهبان (و مراقب) او نفرستاديم (و در برابر او، مسئول نيستى)».
مگر رسول خدا ذيل آيات ولايت (55 مائده) و اولي الامر(59 نساء) و ... و در حديث متواتر ثقلين و حديث متواتر يا نزديک به متواتر غدير امام علي را به عنوان جانشين بعد از خود معرفي نکرده؟! پس چگونه بايد فقط دنبال آيه باشيم؟
آيا اگر خدا مصلحت نبيند نام امام را در قرآن ببرد يا مصلحت ببيند در قرآن نام نبرد، ما نبايد بپذيريم؟
اين نوع عمل با مسائل ديني ، ايستادن در برابر خدا و رسول است که براي دين دو منبع قرآن و سنت را قرار داده است و ما نمي دانيم که کدام مسائل را بايد در قرآن بگويد و کدام را در سنت و خدا خودش بهتر مي داند که کدام را در سنت و کدام را در قرآن، بيان کند و ما بايد تابع قرآن و سنت ياشيم و کساني که فقط قرآن را سند مي دانند همان حرف خليفه دوم و پيروانش را تکرار مي کنند که براي نفي وصيت رسول خدا گفت:
"حسبنا کتاب الله" (4)کتاب خدا ما را کفايت است.
ولي خود کتاب خدا، مردم را به مراجعه به کتاب و سنت (سخن و تفسير بياني و عملي رسول خدا و عترت ايشان از قرآن) دعوت مي کند:
«وَ كَيْفَ تَكْفُرُونَ وَ أَنْتُمْ تُتْلى‏ عَلَيْكُمْ آياتُ اللَّهِ وَ فيكُمْ رَسُولُه‏؛(5)
و چگونه كافر مي شويد، با اين كه (در دامان وحى قرار گرفته‏ ايد، و) آيات خدا بر شما خوانده مى‏ شود، و پيامبر او در ميان شماست؟».
بنابراين ما موظفيم مسائل قرآن را از قرآن و سنت بيابيم و فقط قرآن را به عنوان سند پذيرفتن، دست رد به سينه قرآن زدن است که سنت را به عنوان مبين و مفسر خود معرفي کرده است.
در آخر چند سئوال از حضرتعالي مي پرسم:
آيا كسي كه طبق آيه مباهله (61 آل عمران) نفس پيامبر (ص) است؛ احق و سزاوار به جانشيني رسول خداست يا كسي كه ...؟)
آيا كسي كه طبق آيه 33 احزاب و بنا بر تصريح شيعه و سني پاك و مطهر است سزاوار خلافت و جانشيني است يا ...؟
آيا كسي كه بر اساس آيه 55 مائده خداوند او را ولي و سرپرست معرفي كرده احق و......است يا ..؟
آيا كسي كه بر اساس آيه 55 نساء مصداق اولي الامر است، شايسته خلافت ... يا ديگران؟
اگر قرآن براي هدايت انسان ها نازل شده بايد از اجمال خارج شود؛ حال چه كسي بايد اين اجمال را روشن و شفاف سازد؟
طبق آيات قرآن پيامبر بايد آيات را تبيين و تفسير كند . پيامبر اسلام مصداق آيات مورد نظر را چه كسي معرفي كردند؟
بر آگاهي بيشتر مي توانيد به كتاب امامت و ولايت در قرآن تاليف آيت الله مكارم كه سند هاي زيادي در ذيل آيات مذكور از كتب اهل سنت و شيعه داده اند، مراجعه بفرماييد.

پي نوشت ها:
1. مجلسي محمد باقر ، بحار الانوار ، هشتم ، بيروت ، الوفا ف 1403 ق ، ج 42 ، ص 155.
2. حشر (58) آيه 7.
3. نساء (4) آيه 80.
4. بخاري ، صحيح ، - ، بيروت ، دار الفکر ، 1401 ق ، ج5 ، ص 138.
5. آل عمران (3) آيه 101.
-------------------------------

پرسش 2: کجای قرآن آمده که از غیر خدا بخواهیم؟ آیا رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) از پیامبران قبلش حاجت خواسته یا آنها را واسطه بین خودش و خدا قرار داده؟
پاسخ:
پرسشگر محترم شرک گناهي است نابخشودني:
«إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ؛(1) خداوند (هرگز) شرك را نمى‏ بخشد! و پايين‏ تر از آن را براى هر كس (بخواهد و شايسته بداند) مى‏ بخشد».
و شجره خبيثه اي است که همه اخلاق ناپاک و عقايد باطل و اعمال زشت، ثمره ها و ميوده هاي اين درخت خبيث هستند:
«وَ مَثَلُ كَلِمَةٍ خَبيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرار؛ (2) (همچنين) «كلمه خبيثه» (کلمه شرک در مقابل کلمه خبيثه که همان کلمه توحيد است ) را به درخت ناپاكى تشبيه كرده كه از روى زمين بركنده شده، و قرار و ثباتى ندارد».
بنابراين بايد از شرک در همه چهره هايش فرار کرد؛ اما مهم اين است که شرک را بشناسيم و مصداق هاي مختلفش را بشناسيم تا ناآگاهانه به چهره هايي از آن گرفتار نشويم و غير آن را شرک نشماريم.
"شرک" يعني در الوهيت، عبادت، خلقت، اطاعت و محبت براي خدا شريک بتراشيم. کسي که غير خدا را خالق، فريادرس مستقل، محبوب، معبود و مطاع قرار مي دهد، گرفتار شرک در چهره هاي مختلفش شده است.
اما کسي که فقط خدا را خالق بداند و فقط به خدا محبت بورزد و فقط مطيع خدا باشد و فقط خدا را عبادت کند و غير خدا را فقط زماني اطاعت کند يا محبوب بگيرد که خدا امر کرده باشد، او موحد است.
با توجه به اين تعريف و توضيح، اگر ما غير خدا را مؤثر مستقل بدانيم و او را مانند خدا بخوانيم و از او کمک بطلبيم، براي خدا در تأثير گذاري و قدرت شريک قايل شده ايم و اين شرک است. اگر ما به برداشت و فکر خودمان کسي را مقرب درگاه خدا شمرده و از او کمک بطلبيم، مانند مشرکان براي خدا شريک تراشيده ايم؛ زيرا آنان نيز الهه هاي خود را مقربان درگاه خدا شمرده و از آنان شفاعت مي طلبيدند و مي گفتند:
َ«ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى‏؛(3) اينها را نمى‏ پرستيم مگر بخاطر اين كه ما را به خداوند نزديك كنند».
اما اگر خدا بنده اي را برگزيند و به او قدرت خلق و تاثير بدهد و تقاضا و دعايش را پذيرفته و اعلام کند و ما را به محبت و اطاعت او فرابخواند و ما در اجابت اين دستور خدا به او متوسل شويم و از او تقاضاي زنده کردن يا ايجاد يا شفا يا آمرزش آخرت بخواهيم و محب و مطيع او گرديم، آيا اينجا کار ما شرک آلود است؟
خداوند در قرآن به صراحت از زبان حضرت عيسي (علیه السلام) مي فرمايد:
«أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ وَ أُحْيِ الْمَوْتى‏ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُنَبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ في‏ بُيُوتِكُمْ إِنَّ في‏ ذلِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ؛ (4) من از گِل، براي شما چيزى به شكل پرنده مى‏ سازم، سپس در آن مى‏ دمم و به فرمان خدا، پرنده‏ اى مى‏ گردد. و به اذن خدا، كورِ مادرزاد و مبتلايان به برص [پيسى‏] را بهبودى مى‏ بخشم و مردگان را به اذن خدا زنده مى‏ كنم و از آنچه مى‏ خوريد، و در خانه‏ هاى خود ذخيره مى‏ كنيد، به شما خبر مى‏ دهم مسلماً در اينها، نشانه‏ اى براى شماست، اگر ايمان داشته باشيد!
در اين آيه مي فرمايد: "من براي شما اين کارها را انجام مي دهم" يعني اگر بخواهيد اين کارها را مي کنم و از حضرت شفا مي خواستند و شفا مي داد.
آيا اين شفاطلبي از حضرت عيسي کفر بود؟!
مگر اطاعت غير خدا شرک نيست و مگر خداوند يهود و نصارا را به خاطر اطاعت غلط و بي برهان از احبار و رهبان مذمت نمي کند و مشرک نمي شمارد:
«اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ؛(5) (آنها) دانشمندان و راهبان خويش را معبودهايى در برابر خدا قرار دادند».
در روايات تصريح شده که اين احبار و رهبان حلال خدا را حرام و حرام خدا را حلال مي کردند و مردم در اين تحريم و تحليل بي دليل تابع آنان شدند.(6)
حالا آيا اطاعت بدون قيد و شرط از رسول خدا که در قرآن به آن امر شده، شرک است؟
بنابراين ما اگر به پيامبر و اهل بيت ايشان محبت داريم و مطيع بي قيد و شرط آن ها هستيم و از آنان شفاعت در برآورده شدن حاجات دنيا و آخرت مي طلبيم، بدان جهت است که خدا به اين کارها امر کرده و ما چون مطيع خدا هستيم، اين کارها را مي کنيم و کساني که اين کارها را شرک مي پندارند، مشرک شده اند؛ زيرا نه مطيع خدا، بلکه مطيع برداشت هاي خود شده اند.
آيا کساني که بعد از پيامبر قرآن و عترت را کنار نهاده و قرآن را نه از طريق عترت و اهل بيت رسول خدا، بلکه از طريق فهم و درک ديگران دريافت کردند و اطاعت نمودند، مشرکند يا شيعه که قرآن را به فهم اهل بيت دريافت داشت؟
شيعه با توجه به حديث متواتر ثقلين براي فهم و درک قرآن بعد از رسول خدا به عترت ايشان مراجعه کرد؛ ولي غير شيعه از خلفاي اول و دوم و چهارم و همسر پيامبر (عايشه) و ابوهريره و ... قرآن را دريافت؟ اهل سنت بر اين اطاعت چه دستوري از پيامبر داشتند و چرا در موارد اختلاف به اهل بيت مراجعه نکردند؟ آيا اطاعت از اهل بيت، عين توحيد و اطاعت از غير اهل بيت، عين شرک نيست؟
بنابراين شيعه به امر خدا و پيامبر بعد از رسول خدا تابع فهم و دستور و تفسير اهل بيت شد و اين تعاليم، تفسير اهل بيت از قرآن و سنت است. آيا اين تعاليم که از اهل بيت گرفته شرک آميز است؛ اما ديگران که اهل بيت را که دستور خدا و پيامبر اطاعت از آنان بود، وانهادند و تابع ديگران شدند، موحدند؟
پرسشگر محترم!
کدام مسئله در مذهب شيعه شرک و ساخته غير خداست تا آن را وانهيم؟ اگر موردي يافتيد که مستند به برهان قطعي از کتاب و سنت نبود، ما آن را به عنوان شرک پذيرفته و وامي گذاريم. پس لطف کنيد و مورد هايي که شرک است را معرفي کنيد.
توسل که شما آن را شرک آميز مي خوانيد، مورد قبول قشر عظيم بلکه قاطبه اهل سنت است و جز محدودي سلفي و وهابي آن را شرک نمي شمارد. چگونه شما علاوه بر شيعه قاطبه اهل سنت را هم مشرک مي دانيد و فقط ابن تيميه و پيروان او را موحد مي شماريد؟ همه اهل بيت و همه عالمان اسلام از زمان رسول خدا تا به امروز مشرک بوده اند و فقط ابن تيميه و معدود پيروان او توحيد را درک کرده اند؟
اگر شما و غير شما سني شويد، بر دامن کبريايي خدا گردي نمي نشيند و شيعه هم از جلوه و استحکام سقوط نمي کند. ولي شماييد که محروم مي شويد. ما شما را به حاکميت عقل و برهان دعوت مي کنيم و از شما مي خواهيم که فارغ از پيشداوري ها، درباره تعاليم شيعه بررسي کنيد و اگر موردي را شرک آميز ديديد، سؤال کنيد و توضيح بخواهيد و اگر توضيح قانع کننده و مبتني بر قرآن و سنت و برهان نيافتيد، آن گاه آن را رها کنيد.
در آخر اين جمله را متذكر مي شويم كه:
اگر هر نوع تقاضا و كمك گرفتن از غير خدا را شرك بدانيم، بايد بگوييم از اول خلقت تا به حال يك موحد هم در عالم وجود نداشته و ندارد!! چون روزانه همه انسان ها از همديگر كمك مي گيرند.
پس خواستن از غير خداوند به اين نيت كه او در عرض خداست و مستقلا (نه به اذن الهي )كار مي كند، شرك است؛
در حالي كه هيچ كدام از شيعيان به كساني كه به آن ها متوسل مي شوند به عنوان يك موثر مستقل نگاه نمي كنند.

پي نوشت ها:
1. نساء (4) آيه 48.
2. ابراهيم (14) آيه 26.
3. زمر (39) آيه 3.
4. آل عمران (3) آيه 49.
5. توبه (9) آيه 31.
6. ابوحيان اندلسي، البحر المحيط ، - ، بيروت ، دار الفکر ، 1420 ق ، ج 3 ، ص 233.
-------------------------------

پرسش 3: آیا آیه در مورد امام زمان آمده که شخص خاصی می آید و دنیا را پر از عدل و داد می کند؟ فقط با آیه قرآن
پاسخ:
آياتي از قرآن حکايت دارد که اراده خدا بر حاکميت حق و عدل است و روزي زمين به حاکميت مستضعفان صالح که به ناحق از امامت محروم شده اند، در خواهد آمد. از جمله آيات زير:
«وَ نُريدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثينَ ؛(1) ما مى‏خواهيم بر مستضعفان زمين منّت نهيم و آنان را پيشوايان و وارثان روى زمين قرار دهيم!».
امامت صالحان و وراثت بر زمين گر چه تا به حال نسبت به اقوامي مؤمن کم و بيش محقق شده؛ ولي تحقق کامل و تمام آن در زمان ظهور امام دوازدهم است و به اين مطلب علاوه بر شيعه، بسياري از اهل سنت باور دارند.(2)
«أن الارض لله يرثها عبادي الصالحون؛(3) بندگان شايسته ‏ام وارث (حكومت) زمين خواهند شد!».
تا به حال اين وراثت به طور کامل محقق نشده و عالمان اسلام تحقق آن را در زمان ظهور مهدي (عج) و نزول عيسي (ع) مي دانند.(4)
«هُوَ الَّذي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى‏ وَ دينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُون‏؛(5) او كسى است كه رسولش را با هدايت و آيين حق فرستاد، تا آن را بر همه آيين‏ ها غالب گرداند، هر چند مشركان كراهت داشته باشند!
اين غلبه کامل بر اديان هم در زمان ظهور محقق مي شود».
آيات بسيار ديگري هم بر حاکميت کامل مؤمنان و موحدان بر زمين و غلبه کامل اسلام دلالت دارد. بنا بر روايات، اين حاکميت و غلبه کامل به دست مهدي آل محمد است که فرزند امام عسکري (ع) است.
اما در قرآن حاکميت امام زمان به دلايلي که خدا مي داند، به نام ذکر نشده است و ما نبايد براي خدا تعيين تکليف کنيم که حتما بايد اين مطلب را به صراحت در قرآن گفته باشد وگرنه ما نمي پذيريم. خداوند براي دينش دو منبع مهم معرفي کرده است:
قرآن و سنت قولي و عملي پيامبر و اهل بيت و ما به آنچه از معارف و اخلاق و احکام در اين دو منبع آمده، بايد پايبند باشيم و گر نه در پيشگاه خدا مؤاخذه خواهيم شد. ما هيچ گاه به عنوان يک مسلمان نبايد بگوييم من فقط اين مطلب را اگر در قرآن آمده باشد، مي پذيرم. اين کلام يعني دست رد زدن به سينه پيامبر و عترت که خدا آنان را سخنگويان خود معرفي کرده و اطاعت آنان را عين اطاعت خود شمرده است.

پي نوشت ها:
1. قصص (28) آيه 5.
2. ابن ابي الحديد معتزلي ، شرح نهج البلاغه ، اول ف بيروت ، دار احيائ الکتب العربيه ، 1378 ق ، ج19 ، ص 29.
3. انبياء (21) آيه 105.
4. آلوسي بغدادي ، روح المعاني ، اول ف بيروت ، دار الکتب العربي ، 1415 ق ، ج17 ، ص 195.
5. توبه (9) آيه 33.

با توجه به وجوب اطاعت از ولی فقیه، مبنای شرعی اطاعت از رییس چیست؟

با سلام، در مورد صحت این مطالب راهنمایی فرمایید: در اسلام مدیریت همان ولایت است. حق حاکمیت و مدیریت مخصوص خداوند و افرادی است که خداوند بفرماید مانند رسولان، ائمه، ولایت پدر و مادر و ... ، بنابراین به استناد بند فوق من به عنوان انسان مطیع هیچ کس نیستم مگر خداوند و مواردی که او فرموده.

اطاعت من از رییس سازمانم صرفا به خاطر ارتباط او با خداوند از طریق ولایت فقیه است. آیا درست است که برخی بگویند که اطاعت من از رییسم به خاطر نظم است. اگر اینگونه باشد پس ادعای اینکه من به عنوان انسان مطیع هیچ کس نیستم مگر خداوند و مواردی که او فرموده، نقض می شود.

مبنای شرعی اطاعت از رییس و رعایت قوانین در یک کشور غربی چیست؟ با سپاس

پاسخ:
از مجموع آموزه‌های وحیانی به دست می‌آید که ولایت و حکومت همانند ربوبیت و عبودیت اختصاص به خالق و آفریننده انسان دارد. اگر انبیا و ائمه (علیهم السلام) ولایت و حکومت بر جامعه بشری دارند، ولایت‌ها، ظهوری از ولایت خدا و به اذن و فرمان اوست. اگر در عصر غیبت نیز برای فقیه جامع الشرایط، ولایت و مدیریتی در محدوده تشریع و قانون اسلام بر جامعه وجود دارد، آن نیز باید به اذن و فرمان خداوند باشد وگرنه هیچ انسانی حق ولایت بر دیگری ندارد.(1)
در قرآن کریم ولایت بالذات تنها از آن خداوند دانسته شده: «فالله هو الولی» (2) تنها ولی خداوند است، اما پیامبر و اهل بیت (علیهم السلام) ولی بالعرض و مظهر ولایت خدایند. به تعبیر قرآن آیت و نشانه ولایت‌الهی‌اند.(3)
بنابراین ولایت بالذات اختصاصا از آن خداوند است. خداوند ولایت خود را به انبیا و امامان معصوم داده است که برای اجرای احکام او اعمال بفرمایند. در تشریع و تکوین تصرف کنند، ولی به دلایل عقلی و نقلی فقهای جامع الشرایط در عصر غیبت به عنوان نائب عام امام معصوم در محدوده اجرای احکام الهی از ولایت نیابتی برخوردارند. بنابراین ولایت الهی در ساحت تشریع و تکوین به انسان‌های معصوم اختصاص دارد. فقیه در محدوده اجرای احکام شرع به عنوان نائب امام معصوم ولایت دارد. زیرا در عصر غیبت چاره ای جز سپردن امور مسلمانان به فقهای عادل نیست. برای آگاهی بیش تر به کتاب ولایت فقیه از آیت الله جوادی آملی مرجعه نمائید.
با توجه به این نکته باید گفت که در نظام اسلامی تبیعیت از مدیر کل و کسی که در رأس یک مجموعه مدریتی قرار دارد، در ادامه تبعیت از ولی امر است و در ادامه و در راستای همان اصل کلی است. اطاعت ازاین نظر از مدیر و رییس نه تنها محذوری ندارد، بلکه لازم است، چه این که در نهج البلاغه فرمود:
اوصیکم بتقوی الله و نظم امرکم.(4)
امیرالمؤمنین(ع) به قدری، رعایت نظم را در امور مؤثر و مهم دانسته که آن را در ردیف "تقوای الهی" قرار داده و در واپسین لحظات عمر شریف خود توصیه به نظم نموده است. بنابراین تبیعت از مدیر در یک مجموعه اداری برای اجرای قانون نه تنها با آن اصل کلی تعارضی ندارد، بلکه در راستای تأمین نظر است.
در نظام غربی مبنای دینی و شرعی در امور اداری مطرح نیست و بر اساس قوانین خاص خود نظیر دموکراسی عمل می کنند. گویا در عمل به قوانین خود مقید و ملزم هستند. در عرف عموم مردم کار خلاف قانون، ناپسند و مذموم تلقی می شود.

پی‌نوشت‌ها:
1. آیت الله جوادی آملی، ولایت فقیه ،ص 134،نشر مرکز اسرا ،قم، 1385 ش.
2. شورا (42) آیه 9.
3. جوادی آملی ،همان ،ص 131.
4 . نهج البلاغه، وصیت حضرت به امام حسن (ع) و امام حسین (ع) نامه شماره 47.ص169 ،نشر موسسه امیر المومنین ،قم1375 ش.

پرسش1:ادلۀ عقلي عصمت امام:

1- تسلسل؛ سبب نياز امّت به امام آن است كه مردم معصوم نبوده، جايز الخطا مي‌باشند. حال اگر فرض كنيم كه امام، هم جايزالخطا باشد، پس فرد ديگري باید فرض شود که معصوم باشد و اگر سلسله نيازها، به معصوم ختم نشود تسلسل لازم مي‌آيد و از آنجا كه تسلسل باطل است وجود امام معصومي كه با وجود او نياز امّت برطرف مي‌گردد لازم مي‌شود.

2- حفظ اسلام؛ موفقيت امام در مهمترين مسئوليت خويش كه همان حفظ اسلام از تغييرات و تحريفات است، بدون عصمت امكان‌پذير نيست زيرا در صورت معصوم نبودن امام، احتمال تغيير عمدي يا سهوي توسط او در دين داده مي‌شود.

3- الگو بودن برای مردم؛ هدف از نصب امام از ناحيۀ خداوند اين است كه مردم از اوامر او اطاعت كنند و كارهاي او را به عنوان الگو براي خويش برگزينند، در حالي كه اگر انجام گناه از امام ممكن باشد، اعتماد و اطمينان مردم نسبت به او كمتر خواهد شد و در نتيجه اثر پذيري و اطاعت مردم از گفتار و رفتار او كمتر تحقّق خواهد یافت.

براهین 1 و 2 و 3 عقلی برای امامت به نظر برای دوران غیبت جور در نمیاد. چون دین در دوران غیبت به ظاهر در دست فقها بوده و عصمت آنها ثابت نیست.

پرسش2: ضمن درخواست به شبهه بالا یه سوال دیگه دارم اونم اینه که آیا دلیل عقلی یا فلسفی محض (مثل بحث انسان کامل در فلسفه) برای اثبات ولایت معنوی انسان کامل (امام عصر «عجل الله تعالی فرجه») داریم؟

پاسخ1:
در زمان غیبت نیز مسئول دین خدا امام معصوم است و در واقع سرپرست دین اوست؛ ولی فقهای جامع الشرایط و عادل به عنوان نایب امام حسب ظاهر عهده دار بیان احکام دین خدايند. از این روی مطالبی که در باره امام معصوم وجود دارد و در پرسش اشاره شده همواره و در هر زمان حتی در زمان غیبت هم مطرح است؛ زیرا:
نباید تصور شود که مسئولیت امام و رهبری جامعه بعد از پیامبر تنها بیان احکام بوده، بلکه امامت مقامی الهی است که غیر از رهبری ظاهری مردم، مسئولیت رهبری معنوی و باطنی را نیز به عهده دارد.
مفسر حکیم علامه طباطبایی در این باره بیان ژرفی دارد: امام چنان که نسبت به ظاهر اعمال مردم پیشوا و راهنماست، همچنان در باطن نیز سمت پیشوایی و رهبری دارد. اوست قافله سالار کاروان انسانیت که از راه باطن به سوی خدا سیر می‌کند. (1)
اگر معنای امامت روشن گردد، معلوم خواهد شد که وظیفه امام تنها بیان صوری معارف و راهنمایی ظاهری مردم نیست. امام همچنان که وظیفه راهنمایی ظاهري مردم را به عهده دارد، ولایت و رهبری باطنی اعمال را به عهده دارد. او است که حیات معنوی مردم را تنظیم می‌کند. حقایق اعمال را به سوی خدا سوق می‌دهد.
حضور او در میان مردم و تربیت شاگردان و در زندان و یا در غیبت بودنشان در این باب تأثیری ندارد. امام از راه باطن به نفوس و ارواح مردم اشراف و اتصال دارد، اگر چه از چشم جسمانی آن ها مستور است و یا مردم به او دسترسی ندارد. (2)
از این تحلیل حکیمانه معلوم می‌شود که با توجه به مسئولیت ظاهری و باطنی امام در همه شرایط، چه مردم با امام ارتباط داشته باشند و چه زمینه چنین ارتباطی به هر دلیل وجود نداشته باشد، بعد از پیامبر برای جامعه بشری، انسان معصومی به نام امام وجودش لازم و ضروری است.
گرچه ائمه (ع) به دلیل طولانی نبودن عمر مبارک‌شان و یا به دلیل فراهم نبودن شرایط، آن گونه که شایسته و لازم است نتوانستند حقایق را براي مردم بیان کنند، ولی همین که هر کدام به نوبه خود در زمانی خاصی به عنوان حجت الهی روی زمین وجود داشته‌ و به تناوب مسئولیت را به عهده می‌گرفتند و هیچگاه زمین از حجت خدا خالی نبوده است، اثرگذار بوده اند.
امیر مؤمنان (ع) در این باره بیان زیبا و عمیقی دارد:
«ألاَ أنّ آل محمّد (ص) کمثل النجوم السماء إذا هَوى نجمٌ طلعَ نجمٌ، فکأنّکم قد تکاملت مِن الله فیکم الصنائع وآتاکم ما کنتم تأملون؛ (3) آگاه باشید، آل محمد همانند ستارگان آسمانند که هر گاه یکی از آن ها غروب کند، ستاره‌ای دیگر طلوع می‌کند. گویا می‌بینم در پرتوی خاندان پیامبر نعمت‌های خدا بر شما تمام شده و شما به آنچه آرزو دارید، رسیده‌اید».
این کلام حضرت گویای اسراری فراوان است که حقایق بسیاری را روشن می‌سازد.
گفتنی است که با توجه به تحلیل یاد شده گرچه برهان اول و دوم در همه زمان ها موثر است و پیام خود را دارد، ولی برهان دوم - که الگو گیری باشد - شاید در عصر غیبت جنبه عمومي نداشته باشد. ولي براي برخی از خواص و ياران آن حضرت ممکن است.
به عنوان مثال و نمونه برخی نقل کرده‌اند که از شیخ مفید ( که از علمای بسیار بزرگ شیعه در قرن پنجم است) سؤال شد: زن حامله‌ای از دنیا رفته، آیا او را به همان صورت دفن کنیم یا بچه‌ای را که در شکم دارد و زنده است، بیرون آوریم، بعد او را دفن کنیم، در پاسخ فرمود: با بچه او را دفن نمایید.
بعد از آن که پرسشگر بیرون رفت، فردی که سوار مرکبی بود، به او رسید و فرمود: شیخ مفید گفته: بچه را بیرون آورید، سپس او را دفن نمایید.
بعد از مدتی، جریان را برای شیخ مفید نقل کردند، فرمود: کسی را نفرستادم و آن کس حضرت صاحب الامر بوده، سپس تصمیم گرفت که فتوا ندهد، چون ممکن است اشتباه باشد، نامه‌ای از امام عصر (عج) برای شیخ مفید آمد که:
فتوا بدهید و بر ماست که نگذاریم که در خطا واقع شوید. لذا شیخ بار دیگر در مسند فتوى نشست. (4)
البته از باب قاعده لطف، امام زمان به هر صورت که مصلحت بداند، شیعه و فقها را مورد عنایت و لطف خود قرار می دهد، ولی عنایت در چه زمان و چگونه انجام می شود، برای ما معلوم نیست.
نکته دیگر در این باب این است که کلیاتی در آموزه های دینی و روایات آمده که با استمداد از آن ها می توان مطالبی را تقدیم داشت، مثلا حسب آنچه نقل شده ، امام زمان (ع) فرمود: « فانا یحیط علمنا بانبائکم و لا یغرب عنا شی من اخبارکم و معرفتنا بالزلل الذی اصابکم ؛ (5) ما به احوال و اخبار شما آگاه هستیم. هیچ یک از امور شما بر ما پوشیده نیست. از لغزش‌ها و کاستی‌های عملکرد شما آگاه هستیم. چیزی بر ما پوشیده نیست». از این کلام معلوم می‌شود که حضرت از امورات پیروان خود آگاه است. چیزی از امور ما بر او پوشیده نیست. بسیار بعید است که برای رفع گرفتاری‌های ما دعا و توجهی نفرماید. ممکن است بسیاری از امور ما به برکت دعا و توجه حضرت صاحب برطرف گردد، ولی ما متوجه نشویم، چه این که در برخی دعاها تصریح گردیده که حضرت واسطه فیض در عالم است و هر چه در افاضات الهی نصیب عالم و آدم می شود ، به برکت وجود اوست. فرمود:
«ثم الحجه الخلف القائم المنتظر المهدی المرجی الذی ببقائه بقیت الدنیا و بیمنه رزق الوری و بوجوده ثبت الارض و السماء ؛ (6) حجت الهی که جانشین دوازدهم است، قائم منتظر مهدی است. چشم امید عالم به اوست. دنیا به بقای او باقی است. به برکت او به خلق روزی می‌رسد، زمین و آسمان به وجودش برقرار است». از این گونه آموزه‌ها به دست می آید که نه تنها رفع گرفتاری‌ها بلکه همه حقایق و فیوضات مادی و معنوی که نصیب عالم و‌ آدم می‌شود، به برکت وجود حضرت مهدی است. همگان طفیل وجود او هستند. او واسطه فیض خدا بر عالم و آدم است، گر چه ممکن است خود آدمیان و عالمیان متوجه این حقیقت نشوند و آن را درک نكنند.

پی‌نوشت‌ها:
1. شیعه در اسلام، ص 122، نشردار الکتب الاسلا میه ، تهران ، 1348 ش .
2. همان، ص 152.
3. نهج البلاغه، خطبه 100 ، ص49 ، نشر موسسه امیر المومنین ،قم ، 1375 ش .
4. میرزا محمد تنکابنی، قصص العلما، ص 399، نشر کتاب فروشی علمیه اسلامیه ، تهران ،بی تا .
5. بحار الانوار، ج 53، ص 175، نشر دار الاحیا التراث العربی ، بیروت ،1403 ق .
6. شیخ عباس قمی ، مفاتیح الجنان ، ص 155، نشر بلاغت ، قم .
--------------------------------

پاسخ:
پاسخ در چند محور تبیین می شود:
1. «ولی» اسمی از اسمای الهی است و همیشه مظهر می‌خواهد. از این رو انقطاع ولایت جایز نیست و اولیای خدا همیشه در عالم هستند، به خلاف نبی و رسول که اسم خلقی‌اند. در این عصر حضرت بقیةالله مهدی موعود پرچم‌دار ولایت در هر دو ساحت تکوین و تشریع است. (1)
بر اساس آموزه‌های متعالی قرآن کریم:‌ «انّی جاعلٌ فی الارض خلیفه ؛ (2) روی زمین جانشین قرار می‌دهم» انسان خلیفه خداوند است.
بر اساس مبانی عرفانی و آموزه‌های معنوی (که درباره ظهور اسماء الهی در عالم و آدم بحث می‌کند) خلافت تعبیر دیگری از مظهریت از اسماء و صفات الهی است، ‌زیرا خلافت الهی نه به مفهوم جانشینی بله به معنای مظهریت انسان از اسماء و صفات حق است، زیرا خداوندی که محیط بر همه هستی و عالم بر همه چیز است، ‌از هیچ جا و از هیچ نشئه و نشئه و عوالم و جود غایب نیست، تا خلیفه جای او را بگیرد و جانشین او گردد.
بنا بر این مراد از خلافت الهی این است که انسان مظهر اسماء و صفات خداوند و آیت و آیینه وجود او در عالم است و صفات متعالی خدا در وجود او تجلی و ظهور یافته، مثلاً مظهر رحمت و علم و حکمت خداوند است.
وقتی این اسماء در کسی تجلی کند و مظهر اسماء الهی بشود، اهل رحمت و علم و حکمت می‌شود و در همه شؤون زندگی حکیمانه و عالمانه و رحیمانه عمل می‌کند. رحمت و حکمت و دانش از وجود او در همه جا فیضان می‌کند و مردم از او بهره‌مند می‌شوند.
وقتی خداوند دارای صفات کمالی مانند علم و قدرت و رحمت و اراده است، موجود و مخلوقی مانند انسان نیز دارای همان صفات الهی در مرتبه پایین‌تر باشد.
در این حال شخص مظهر اسماء و صفات الهی شده، اسماء الهی در او ظهور و تجلی یافته است.
بنابراین یکی از آثار و اهداف ظهور اسماء الهی در انسان این است که مظهر هر اسمی بشود و به اذن الهی طبق همان اسم در عالم عمل کند و آن را متجلی سازد و کارهای او رنگ خدایی پیدا کند،‌ نیز تمام گفتار و رفتار او در همه شئون زندگی، خدایی شود.
قرآن کریم جمله زیبایی در این باره دارد:
«صبغة الله ومَنْ أحسنُ‌مِنَ اللهِ صبغةً ؛ (3) رنگ خدایی،‌ و چه رنگی از رنگ خدایی بهتر است؟» .
رنگ خدا گر چه بسترهای گسترده‌ای دارد، ولی یکی از اموری که جزء صبغة الله محسوب می‌شود، ظهور صفات الهی در وجود انسان‌های پاک است که او را مظهر رحمت و رأفت و حکمت و مانند آن می‌نماید.
گفتنی است چنان كه در پاسخ قبل هم اشاره شد نیاز انسان به امام معصوم (ع) در ساحت امامت و هدایت باطنی اعمال اوست . امام همچنان که نسبت به ظاهر اعمال بشر پیشوا و راهنماست ، در باطن نیز سمت پیشوایی و رهبری دارد . اوست قافله سالار کاروان انسانیت که از راه باطن به سوی خدا سیر می‌کند.
بسیار اتفاق می‌افتد که یکی از ما کسی را به امری نیک یا بد راهنمایی کند ، در حالی که به گفته خود عامل نباشد، ولی هرگز در انبیا و امامان معصوم (ع) که هدایت و رهبری‌شان به امر خداست، این حالت تحقق پیدا نمی‌کند. ایشان به راهی که هدایت می‌کنند و رهبری آن را بر عهده دارند، خود نیز عامل‌اند. آن ها هادی مردم به سوی حیات معنوی هستند، و خودشان هم هدایت شده اند؛ زیرا خدا تا کسی را خود هدایت نکند، هدایت دیگران را به دست او نمی‌سپارد. هدایت خاص خدایی هرگز تخلف بردار نیست.
بنابراین امام معصوم که نه تنها در ساحت ظاهر بلکه در ساحت باطنی و حیات معنوی نیز رهبر بشر است و حقایق اعمال با رهبری او سیر می‌کند، انسان به وجود چنین فرد معصوم و هدایتگر نیاز مبرم دارد، زیرا ولایت و رهبری باطنی اعمال بر عهده اوست. اوست که حیات معنوی مردم را تنظیم می کند. حقایق اعمال را به سوی خدا سوق می‌دهد. بدیهی است که حضور و غیبت جسمانی امام در این گونه امور تفاوتی ندارد. امام از راه باطن به نفوس و ارواح مردم اشراف و اتصال دارد، اگر چه از چشم جسمانی آن ها پوشيده است. (4)
امام معصوم نه تنها برای آدمیان در ساحت تشریعی و اموری نظیر هدایت ظاهری و باطنی که به تفصیل بیان شد، مورد نیاز است ،بلکه وجودش در نظام آفرینش لازم است و عالم و آدم به او نیازمندند، از این رو در آموزه‌های دینی در این باب آمده:
«لو بقیت الارض بغیر امام لساخت ؛ (5) اگر زمین بدون امام بماند ، از هم متلاشی می گردد». در روایت دیگر فرمود: «لو ان الامام رفع من الارض ساعه لماجت باهلها کما یموج البحر باهله ؛ (6) اگر امام لحظه‌ای روی زمین نباشد، زمین همانند دریا دچار تلاطم شده و بر ساکنانش موج پیدا می‌کند».
بر اساس این گونه روایات که تعدادشان زیاد است (7) به دست می‌آید که نیاز عالم و آدم به وجود امام از نیاز آن ها به هوا و اکسیژن بیش تر است، زیرا با نبود هوا تنها موجودات زنده از حیات ساقط می‌گردند، ولی با نبود امام، عالم از هستی ساقط می‌شود.
از این رو در برخی دعاها درباره وجود مقدس حضرت مهدی آمده:
«ثم الحجه الخلف القائم المنتظر المهدی المرجی الذی ببقائه بقیت الدنیا و بیمنه رزق الوری و بوجوده ثبت الارض و السماء؛ (8) سپس حجت جانشین، قائم منتظر مهدی که امید جهانیان به اوست، آن که عالم به برکت فیض وجود او باقی است . در پرتوی وجود او مردم روزی می خورند. آسمان و زمین استوار و برقرار است».
بنابراین از هر نظر انسان نیازمند امام است. بدون امام نظام هستی در هر دو ساحت تکوین و تشریع دچار مشکل است، بلکه از هم فرو خواهد پاشید.

پی‌نوشت‌ها:
1. آموزه‌های عرفانی از منظر امام علی (ع)، ص 252، نشر بوستان کتاب قم 1386ش.
2. بقره (2) آیه 30.
3. همان، آیه 138.
4. علامه طباطبائی، شیعه در اسلام، ص 119 تا 152، نشر دارالکتب الاسلامیه، تهران، 1348 ش.
5. کافی ج 1، ص 179، نشر دار الکتب الاسلامیه، تهران، 1388 ق.
6. همان .
7. همان .
8. مفاتیح الجنان، ص 156.

ولایت یعنی چه؟

پاسخ:
ولايت (به کسر واو) به معناي امارت و سرپرستي است. ولايت (به فتح واو) به معناي محبت، نصرت، ربوبيت و مانند آن است. (1) در متون عرفاني درباره ولايت به تفصيل سخن گفته شده از جمله آمده است:
ولايت عبارت است از قيام بنده به حق در مقام فنا از نفس خود. قيام در پي تدبير و سرپرستي حق نسبت به بنده حاصل مي‌شود که تدبير انسان را به نهايت مقام قرب الهي مي‌رساند. از اين رو ولي به کسي گفته مي‌شود که خداوند به طور خاص متولي و سرپرست امور زندگي و شؤون وجودي او باشد و او را از گزند کارهاي ناشايست حفظ نمايد تا از اين رهگذر به مقام کمال نهايي خويش نايل آيد.(2)
اين همان حقيقتي است که در قرآن کريم اشاره شده: «و هو يتولي الصالحين».(3)
برخي از حکيمان بزرگ درباره ولايت گفته اند:
ولايت از ولي گرفته شده و به معناي قرب است، در اصطلاح به کسي که از موهبت قرب حق تعالي بهره‌مند است. ولي گفته مي‌شود. ولايت به مفهوم خاص آن عبارت از مرتبه فنا در حق تعالي است، زيرا کسي که به مقام فناي ذاتي و صفاتي و افعالي رسيده باشد و فاني في الله و آراسته به اسما و صفات حق تعالي باشد. ولي الله خوانده مي‌شود. ولايت گاهي به عنوان موهبت الهي نصيب کسي مي‌شود. گاهي در پي رياضت و مجاهدت‌هاي فراوان، جلوه‌اي از آن براي برخي از سالکان راستين حاصل مي‌گردد.(4)
براي واژه ولايت معاني فراوان ذکر شده، در همه آن معاني اين نکته نهفته است که ولايت در جايي صدق مي‌کند که واسطه بين دو چيز به گونه‌اي برداشته شود که هيچ غيري ميان آن دو وجود نداشته باشد. همين معنا در قرب هاي گوناگون نسبي، مکاني، منزلتي، محبتي و مانند آن وجود دارد، به همين دليل واژه ولي به هر دو طرف ولايت اطلاق مي‌گردد، مثلا گفته مي‌شود خداوند متولي تدبير امور بنده خود است و هدايت او را به عهده دارد. پس ولي او است، همچنين گفته مي‌شود که مومن حقيقي ولي پروردگارش است، زيرا همواره در پي انجام فرمان‌هاي او است.(5)
حکيم و عارف بزرگ معاصر امام خميني نيز درباره ولايت نکته‌هاي شنيدني دارد:
حقيقت ولايت با قرب حاصل مي‌شود بلکه ولايت خود همان قرب کامل است.(6)
نيز مي‌گويد: ولايت کامله فناي رسوم عبوديت و بشري است.(7)
در تبيين کلام ايشان بايد گفت:
ولايت مقول به تشکيک و داراي درجات است. ولايت کامل عبارت از آن است که انسان به مقام فناي في الله نايل شود، مراد، از فناي في الله، نابودي و معدوم شدن نيست بلکه فناي في الله به آن است که شخص از اوصاف بشري بميرد و به اوصاف الهي زنده شود. آنچه در حق تعالي است، در او به نحوي تجلي نمايد که بنده افعال و صفات و ذات خود را فاني و محو در افعال و صفات و ذات حق تعالي بيابد. مظهر و تجلي گاه اسما و صفات خداوند گردد.(8)
ولايت بالذات از آن خداوند است و ولي از اسماي الهي است: «هو الولي الحميد» (9) برخي از عارفان تصريح کرده که ولايت فيض انقطاع ناپذير است، بر خلاف رسالت و نبوت که با بعثت ختمي مرتبت پايان يافته است.(10)
از آن جا که اسماي الهي همواره مظهر مي‌خواهد، اسم ولي که از اسماء الله است، نيز مظهر مي طلبد. مظهر کامل اين اسم انسان کامل است که صاحب ولايت کلي است، از اين رو هيچ گاه عالم بي وجود انسان کامل نيست. از اين رو در روايات تصريح شده:
«لو لا الحجه لساخت الارض باهلها» (11) اگر حجت خدا در زمين نباشد، زمين متلاشي مي‌شود.(12) اگر مراد پرسشگر محترم ولایت فقیه باشد، باید اشاره گردد ولایت در این مسئله به معنای حکومت و سر پستی جامعه اسلامی است که در واقع ادامه ولایت انبیا و ائمه است در عصر غیبت به عنوان نایب عام حضرت ولی عصر که به فقیه عادل و جامع الشرایط تعلق می گیرد.

پي‌نوشت‌ها:
1. مجمع البحرين، ج 1-2، ص 455، نشر مکتبه المرتضويه، تهران، 1365 ش .
2. اصطلاحات الصوفيه، ص 54، انتشارات بيدار، قم، 1370 ش.
3. اعراف (7) آيه 196.
4. صدر المتالهين، مفاتيح الغيب، ج 2، ص 573، نشر موسسه النشر تاريخي العربي، بيروت، 1419ق.
5. الميزان، ج 10، ص 89، انتشارات دار الکتب الاسلاميه،تهران، 1370 ش .
6. تعليقات علي فصوص الحکم، ص 178، نشر پاسدار اسلام، قم، 1406 ق .
7. همان .
8. پيامبر اعظم در نگاه عرفاني امام خميني، ص 231، نشر موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1387 ش.
9. شورا (42) آيه 28.
10. ابن عربي، فصوص الحکم، فص..... ص 308، نشر بيدار، قم، بي‌تا (چاپ سنگي) .
11. اصول کافي، ج 1، ص 462، نشر دار الکتب الاسلاميه، تهران، 1388 ق .
12. انسان کامل از نگاه امام خميني، ص 128، نشر پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي، قم، 1388 ش .

امامت و ولايت در واقع جايگزين نبوت و رسالت است، همان طور که امام جانشين پيامبر (ص) است، همان شؤون و مسئوليت پيامبر به غير از مقام نبوت در امام به عنوان ...

شبهه ای که تازگی در دانشگاه ها خیلی مطرح می شود این است که ولایت امیرالمومنین (علیه السلام) را قبول دارند ولی می گویند انتخاب امیرالمومنین یک انتخاب معنوی بود و ربطی به حکومت ندارد و پیامبر ایشان را انتخاب کردند تا مردم در مورد نماز، روزه، زکات و ... سوال بپرسند، نه اینکه حکومت را در دست بگیرند؟ لطفا یک پاسخ دقیق و قانع کننده هرچه زودتر به این شبهه بدهید. ممنون

پاسخ:
اين شبهه جديد نيست بلکه با رنگ و لعاب جديد عرض اندام کرده، اما جواب مسئله اين است:
امامت و ولايت در واقع جايگزين نبوت و رسالت است، همان طور که امام جانشين پيامبر (ص) است، همان شؤون و مسئوليت پيامبر به غير از مقام نبوت در امام به عنوان جانشين پيامبر مطرح است، يعني همان طور که پيامبر غير از بيان احکام شريعت نظير آنچه در سوال آمده، داراي مقام حکومت و مديريت جامعه بوده است، جانشينان او نيز همين سمت را داشته‌اند، همان دلايلي که اثبات مي‌کند. رسول خدا سمت حکومت داشته، ثابت مي‌نمايد که جانشين او نيز همين سمت را داشته است، زيرا انسان با نهاد خدادادي خود بدون هيچ گونه ترديد درک مي کند که هرگز جامعه متشکلي مانند يک کشور يا يک شهر يا ده يا قبيله و حتي يک خانه که از چند نفر تشکيل يابد، بدون سرپرست و زمامداري که چرخ جامعه را به کار اندازد و اراده او را با اراده‌هاي جزو حکومت کند، و هر يک از اجزاي جامعه را به وظيفه اجتماعي خود وا دارد، نمي‌تواند به بقاي خود ادامه دهد. در کم ترين وقتي اجزاي آن جامعه متلاشي شده، وضع عموميش به هرج و مرج گرفتار خواهد شد،
به همين دليل کسي که زمامدار و فرمان روايي جامعه اي است (اعم از جامعه بزرگ يا کوچک) و به سمت خود و بقا جامعه عنايت دارد، اگر بخواهد به طور موقت يا غيرموقت از سر کار خود غيبت کند، البته جانشيني به جاي خود مي‌گذارد. هرگز حاضر نمي‌شود که قلمرو فرمان روايي و زمامداري خود را سر خود رها کرده، از بقا و زوال آن چشم پوشد. رئيس خانواده‌اي که براي سفر چند روزه يا چند ماهه مي‌خواهد خانه و اهل خانه را وداع کند، يکي از آنان (يا کسي ديگر را) براي خود جانشين معرفي کرده، امورات منزل را به وي مي‌سپارد. رئيس موسسه يا مدير مدرسه يا صاحب دکاني که کارمندان يا شاگردان چندي زير دست دارد، حتي براي چند ساعت غيبت، يکي از آنان را به جاي خود نشانيده، ديگران را به او ارجاع مي‌کند. به همين ترتيب، اسلام ديني است که به نص کتاب و سنت بر اساس فطر استوار است. آئيني است، اجتماعي که در هر آشنا و بيگانه اين نشاني را از سيماي آن مشاهده مي‌کند. عنايتي که خدا و پيامبر با اجتماعيت اين دين مبذول داشته‌اند، هرگز قابل انکار نبوده و با هيچ چيز ديگري قابل مقايسه نيست.
پيامبر اکرم (ص) نيز عقد اجتماع را در هر جائي که اسلام در آن نفوذ پيدا مي‌کرد، ترک نمي‌کرد. هر شهر يا دهکده‌اي که به دست مسلمانان مي‌افتاد، در اسرع وقت سرپرست و عاملي در آن جا نصب و زمام اداره امور مسلمانان را به دست او مي‌سپرد، حتي در لشکرهايي که به جهاد اعزام مي‌کرد، گاهي براي اهميت مورد بيش از يک رئيس و فرمانده به نحو ترتيب براي ايشان نصب مي‌نمود حتي در جنگ موته چهار نفر رئيس تعيين فرمود که اگر اولي کشته شد، دومي را. اگر دومي کشته شد، سومي را، هم چنين به رياست و فرماندهي بشناسند. هم چنين به مسئله جانشيني عنايت کامل داشت. هرگز در مورد لزوم، از نصب جانشين فروگذاري نمي‌نمود. هر وقت از مدينه غيبت مي‌فرمود، والي به جاي خود معين مي‌کرد حتي در موقعي که از مکه به مدينه هجرت مي‌نمود و هنوز خبري نبود، براي اداره چند روزه امور شخصي خود در مکه و پس دادن امانت‌هايي که از مردم نزدش بود، علي (ع) را جانشين خود قرار داد. همچنين پس از رحلت نسبت به ديون و کارهاي شخصي خود علي (ع) را جانشين نمود. بنابراين به همين دليل هرگزمتصور نيست که پيامبر رحلت کند و کسي را جانشين خود قرار ندهد و سرپرستي براي اداره امور مسلمانان و گردانيدن چرخ جامعه اسلامي، نشان ندهد. (1)
بنابراين اولا بي‌ترديد رسول خدا براي خود جانشين تعيين کرده و بر اساس روايات متواتر نظير، غدير خم، حديث منزلت، حديث يوم دار، حديث ثقلين، آيه ولايت و مانند آن علي بن ابي طالب جانشين و خليفه رسول خدا (ص) بوده است. (2)
جانشين مربوط به همه اموري است که شخص پيامبر عهده دار بوده، غير از نبوت و رسالت تمام مسئوليت هاي او بر عهده امام معصوم است، از آن ميان مسئله حکومت است به خصوص آن که حکومت اساس حفظ همه احکام شرع است. اگر امام و سرپرست نباشد، احکام الهي به تدريج فراموش مي گردد، اين تصور که رسول خدا تنها براي بيان احکام علي (ع) را به جانشيني برگزيده بر خلاف عقل سليم و آموزه هاي فراواني است که در منابع اسلامي آمده است و در اين جا به چند نمونه از آن اشاره مي‌گردد:
اميرمومنان مي‌فرمايد كه رسول خدا (ص) به من فرمود: «يا علي انت وصيتي و خليفتي علي اهلي و امتي في حياتي و بعد موتي، وليک ولي، و ولي ولي الله» (3) اي علي ! وصي و خليفه من بر اهل و امت من در زمان حيات و بعد از مرگم هستي. دوستان تو دوست من و دوست من دوست خداوند است».
در خطبه قاصعه فرمود: من نور وحي و رسالت را مي‌ديدم و بوي نبوت را مي‌بوئيدم. هنگامي که وحي بر پيامبر فرود آمد، ناله شيطان را شنيدم، گفتم: اي رسول خدا، اين ناله کيست؟ گفت: شيطان است که از پرستش خود مأيوس گرديد، آن گاه فرمود: علي، تو آنچه را من مي‌شنوم، مي‌شنوي. آنچه را که من مي‌بينم، مي‌بيني، جز اين که تو پيامبر نيستي. بلکه وزير من بوده و به راه خير مي‌روي. (4)
از اين گونه روايات به خوبي به دست مي‌آيد که علي (ع) غير از مقام رسالت، همه حقايق را به دنبال پيامبر دارا بوده است.
در اين باره به کتاب مجموعه آثار شهيد مطهري، ج 3، ص 257، و نيز نتايج کلامي حکمت صدرايي، ص 160 مراجعه شود.

پي‌نوشت‌ها:
1. شيعه در اسلام، ص 109- 110- 111، نشر دار الکتب الاسلاميه، تهران، 1348 ش .
2. آشنايي با کلام اسلامي، ج 2، ص 155، نشر طه، قم 1383 ش .
3. بحار الانوار، ج 22، ص 463، نشر دار الاحياء لتراث العربي، بيروت، 1430 ش .
4. نهج البلاغه، خطبه 192.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

صفحه‌ها