پرسش وپاسخ

رابطه رحمت الهی و اشاره نشدن به درمان بیماریهای واگیر دار در قرآن
قرآن در بيش از 700 آيه ماده علم را به‌کاربرده و در آن حدود سيصد آيه به مسائل‏ پزشكي و بهداشت اشاره‌کرده‏ است.

چرا خداوند در زمینه‌های مانند بیماری‌ها و راه­های پيشگيري و درمان آن‌ها در کتاب‌های آسماني را بر پيامبران نازل كرد چيزي نگفته است. ؟ و آيا نشان دادن راه پيشگيري يا درمان اين بیماری‌ها توسط پروردگار نمی‌توانست انسان‌های بسياري را از خطر مرگ‌ومیر نجات دهد و چه‌بسا باعث سعادت دنيوي بسياري از كساني می‌ش
 

 قرآن كريم همان‌گونه كه درون انسان را نوراني مي‏كند، برون انسان و جامعه را نيز نورافشانی مي‏كند و ازاین‌رو است كه نزول قرآن در عصر ظلمت و جهل و ظلم، چونان برقي درخشيد و از اعراب و ملت‌هایی كه اسلام را پذيرفتند در چند قرن چنان تمدن عظيمي بپا كرد كه چشم جهانيان را خيره ساخت.

يكي از عرصه‏ هاي اين تمدن عظيم، علوم پزشكي بود. به‌طوری‌که پس از مدت كوتاهي در كشورهاي اسلامي پزشكان بزرگي رخ‌نمودند و در كشورهاي اسلامي بیمارستان‌های متعدد و پيشرفته بنانهاده شد. به‌طوری‌که اولين مدرسه پزشكي را در اروپا (ساليدين ايتاليا) مسلمانان ايجاد كردند.

مسلمانان آثار جاويداني را نيز به جهان عرضه كردند:

محمد بن زكرياي رازي (251- 313 ه. ق) كه از استادان طب محسوب مي‏شود كشف الكل (الكحل) را به او نسبت مي‏دهند و ازجمله آثار او طب منصوري و طب الملوك است.

ابوريحان بيروني (362- 430 ه. ق) نيز در پزشكي تحقيقات عميقي داشت.

و نيز شیخ‌الرئیس ابوعلی سينا حسين بن عبدالله (370- 428 ق- 980- 1037 م) كه پزشك ماهري بود و كتاب قانون او يك دوره كامل طب است كه تا مهروموم‌ها در دانشگاه‌های اروپا مورداستفاده بود.

اسرار توجه مسلمانان به دانش و به‌ویژه علوم پزشكي را بايد در پيام‏هاي قرآن كريم و تعليمات اسلامي پيامبر (صلی الله علیه و آله) و اهل‌بیت (علیه السلام) جستجو كرد.

قرآن در بيش از 700 آيه ماده علم را به‌کاربرده و بارها مسلمانان را دعوت به تفكر و تعمق در پديده‏هاي طبيعت كرده است به‌طوری‌که در آن حدود سيصد آيه به مسائل‏ پزشكي و بهداشت اشاره‌کرده‏ است. پزشكي شامل «درمان و معالجه» و بهداشت به معناي‏ «پيشگيري» است. اكثر مطالب طبّي قرآن،‏ درباره بهداشت تغذيه مانند ‏ حرمت شراب، خون، مردار، گوشت خوك، بهداشت جنسي (زنا و لواط و ...)، بهداشت فردي، (شستن دست قبل وضو و پاک نمودن بدن قبل از غسل و ...) و برخي‏ مطالب قرآن نيز درباره پزشكي و درمان بیان‌شده است، مانند جنین‌شناسی، اعضاي بدن، فوايد عسل و ...

 يكي از مهم‌ترین علل عمده توجه مسلمانان به علوم پزشكي همين آيات قرآن كريم است. علاوه بر اين پيامبر (صلی الله علیه واله) و ائمه معصومين (علیهم‌السلام) نيز تأكيد ویژه‌ای نسبت به اين مسائل داشتند تا آنجا كه از پيامبر اسلام (صلی الله علیه واله) نقل‌شده‏ است كه علم پزشكي در كنار علم‏ دين قرار دارد چنانكه حضرت مي‏فرمايد: «الْعِلْمُ عِلْمَانِ عِلْمُ الْأَدْيَانِ وَ عِلْمُ الْأَبْدَانِ.»(1) «علم دو گونه است، دانش دین‌ها و دانش بدن‏ها.»

برخي از توصيه ‏هاي مؤکد بهداشتي و درماني معصومان (علیهم‌السلام) نيز به‌صورت مجموعه‏هاي پزشكي و بهداشتي مدون شده است و تحت عناويني چون«طب‏ النبي (صلی الله علیه واله)، طب الرضا (ع) و طب‏ الصادق (ع) منتشرشده است. (2)

بنابراين اينكه معتقد باشيم كه قرآن كريم و دين اسلام در خصوص مسائل پزشكي هيچ اظهارنظری نداشته اعتقاد صحيحي نيست.

توجه به این نکته مهم است، چنانكه اين انتظار كه بخواهيم همه مسائل پزشكي و راه درمان همه بیماری‌ها در قرآن كريم آمده باشد نيز انتظار صحيحي نيست. زيرا قرآن كريم براي هدايت و تربیت انسان‌ها به‌سوی كمال نهايي نازل‌شده و گرچه در قرآن كريم در خصوص محافظت از بدن توصیه‌هایی بیان‌شده است؛ اما قرار نيست كه در اين كتابي كه قرار است به‌صورت جهاني و جاودانه باقي بماند همه مباحث پزشكي و همه بیماری‌ها و راه درمان آن‌ها مطرح شود چنانكه درباره ساير مسائل نيز همين رويه جاري است و بسياري از احكام دين به‌صورت تفصيلي در قرآن كريم وارد نشده و تفصيل و تبيين آن‌ها بر عهده رسول خدا (صلی الله علیه واله) و اوصياي ايشان (علیهم‌السلام) نهاده شده است. علاوه بر اين، كشف راه درمان بیماری‌های جسمي مسئله‌ای نيست كه خود انسان‌ها نتوانند راه‌حل آن را كشف كنند و خداوند متعال ابزار تفكر و ابزار تجربه را در اختيار انسان قرار داده تا به‌وسیله بكار بستن اين امور، امراض و بیماری‌ها و علل آن‌ها را متناسب با عصر و زمان خود كشف كنند و لذا همان‌طور كه لازم است در هر عصري عده‌ای به‌عنوان متخصص امور ديني به استنباط احكام شرعي و مسائل مبتلابه مكلفان بپردازند لازم است كه عده‌ای نيز در امور پزشكي متخصص شوند و به استخراج راه درمان بیماری‌های مبتلابه بپردازند.

نكته ديگري كه بايد توجه داشت اين است كه بسياري از بیماری‌ها زائيده جهل و ندانستن نيست و چه بسيار بیماری‌هایی هستند كه انسان‌ها عليرغم دانستن مسائل آن خود را گرفتار آن‌ها می‌سازند چنانكه در عصر ما بااین‌همه تأكيد بر مضرات سيگار و مواد مخدر و شراب و ...بازهم می‌بینیم كه انسان‌ها دست‌بردار نيستند.

 همچنين برخي از بیماری‌ها نشئت‌گرفته از عدم توجه به همان اصول و كلياتي است كه در قرآن كريم بیان‌شده است. به‌عنوان نمونه بسياري از بیماری‌ها نشئت‌گرفته از زیاده‌روی در خوردن و آشاميدن است و اگر همين يك آيه قرآن كه می‌فرماید: «كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا»(3) «بخوريد و بياشاميد، ولي اسراف نكنيد» مورد توجه قرار بگيرد بیماری‌هاي متعددي ریشه‌کن می‌گردد.

پی‌نوشت‌ها:

1. علامه مجلسي، بحارالانوار، بيروت، مؤسسه الوفاء، سال 1404 هـ ق، ج‏1، ص 220.

2. ر.ك: رضایی اصفهاني، محمدعلی، پژوهشي در اعجاز علمي قرآن، رشت، كتاب مبين، 1381 ش، ص 295.

3. أعراف (7) آيه 31.د كه بی‌گناه در اثر ابتلا به اين بیماری‌ها جان خود را ازدست‌داده‌اند آيا  حتما لازم بوده تا مثلاً بیماری‌هایی مثل وبا يا طاعون يا سل، جان میلیون‌ها انسان بی‌گناه را بگيرد تا بالاخره دانشمندان بتوانند با استفاده از تحقيق و آزمايش و كسب تجربه راهي را براي درمان آن پيدا كنند؟

آیا هم به علت شيوع آنفولانزا و بیماری مسری ازمصافحه باید جلوگیری شود؟
در بعضي از روايات به روبوسي كردن در هنگام ديدار هم سفارش شده است، اما در برخي ديگر، محدود به موارد خاص و يا حتي نهي شده است.

آيا در وصف دست دادن (مصافحه) و همچنين روبوسي، در دين اسلام رواياتي داريم؟ آيا فرهنگ ایرانیان در این زمینه نشئت‌گرفته از آموزه‌های ديني ماست يا اينكه صرفاً يك عادت و فرهنگ مخصوص به ماست؟ با توجه به اينكه مدتي پيش هم به علت شيوع آنفولانزا و بیماری مسری از این عمل جلوگیری میشود آیا با دستورات دینی متناقض نیست. آیا در روایات به این نوع برخورد اشاره شده است؟

در روايات بسياري، مسلمانان به مصافحه و دست دادن به يكديگر سفارش شده‌اند. به‌عنوان نمونه در حديثي از پيامبر (صلی الله علیه و آله) می‌خوانیم:

«تحِيَّاتُكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْمُصَافَحَة» (1) «تحيت كامل بين شما دست دادن به يكديگر است.»

در حديث ديگري می‌خوانیم: «إِذَا الْتَقَيْتُمْ فَتَلَاقَوْا بِالتَّسْلِيمِ وَ التَّصَافُحِ وَ إِذَا تَفَرَّقْتُمْ فَتَفَرَّقُوا بِالاسْتِغْفَار»(2)

«چون يكديگر را ملاقات كرديد، با سلام و مصافحه يكديگر را ملاقات كنيد و چون از يكديگر جدا شديد، با طلب آمرزش براي يكديگر از هم جدا شويد.»

گفتني است كه در بعضي از روايات به روبوسي كردن در هنگام ديدار هم سفارش شده است، اما در برخي ديگر، محدود به موارد خاص و يا حتي نهي شده است. (3) همچنين بين علما درباره جواز و محدوديتهاي روبوسي اختلافاتي وجود دارد، اما ميتوان گفت در مورد مصافحه(دست دادن)، اختلاف چنداني به چشم نميخورد كه اين خود بيانگر جايگاه و اهميت اين كار پسنديده است.

از برخي روايات چنين استفاده ميشود كه دست دادن با برادران ديني آن‌قدر مهم است كه حتي در حال ناپاكي باطني نيز نبايد آن را ترك كرد. امام صادق (ع) فرمود:

«روزي پيامبر اكرم (صلی الله علیه واله) حذيفه را ديد و دست مبارك خود را به‌سوی او گرفت، اما حذيفه دست خود را عقب ميكشيد. پيامبر فرمود: اي حذيفه! دست خود را به‌سوی تو آوردم، اما تو دست خود را دور كردي!

حذيفه در پاسخ گفت: اي رسول خدا! همگان مشتاق دستان مبارك شما هستند، اما چون ناپاك بودم (و هنوز غسل نكردهام)، نميخواستم دستم در چنين حالتي دست مباركتان را لمس كند.

پيامبر فرمود: « أَمَا تَعْلَمُ أَنَّ الْمُسْلِمَيْنِ إِذَا الْتَقَيَا فَتَصَافَحَا تَحَاتَّتْ ذُنُوبُهُمَا كَمَا يَتَحَاتُّ وَرَقُ الشَّجَر» (4) «آيا نميداني كه هر گاه دو مسلمان با يكديگر ديدار كنند و سپس دست بدهند، گناهانشان چون برگهاي درختان ميريزد؟!»(5)

اما در خصوص تعارض استحباب مصافحه و انتقال آنفولانزا بايد بگوييم روشن است روايات اسلامي این‌گونه نيست كه به‌صورت ترتيب موضوعي صادر و تدوین‌شده باشند تا همه قيود و شرايط يك حكم به‌صورت یکجا بیان‌شده باشد، بلكه غالباً این‌گونه است كه روايات مربوط به يك موضوع به‌صورت پراكنده صادرشده است و لذا براي شناخت حكم واقعي يك مسئله نبايد به يك يا چند روايت اکتفا كرد. بلكه بايد فحص و جستجوي كامل در تمام روايات داشته باشيم تا اگر احیاناً اين حكمي كه از يك يا چند روايت استفاده‌شده داراي قيود و شرايطي باشند اين قيود و شرايط را كشف كنيم. در خصوص مسئله مصافحه هم همين رويه جاري است. يعني گرچه در برخي روايات به‌صورت مطلق استحباب مصافحه بیان‌شده، اما با توجه به ساير روايات و قواعد كلي اسلام كشف می‌کنیم كه اين حكم قيود و شرايطي دارد و ازجمله آن‌ها اين است كه مصافحه مستلزم ضرر رساندن به خود يا ديگري نباشد زيرا ضرر رساندن به خود يا ديگري حرام است؛ ولي مصافحه مستحب و عدم ارتكاب عمل حرام بر انجام يك عمل مستحب مقدم است. بنابراين استحباب مصافحه گرچه در ظاهر به‌صورت مطلق است؛ اما طبق ساير روايات و قواعد كلي اسلام، قيود و شرايطي دارد كه با توجه به اين قيود تعارضي باحالت شيوع آنفولانزا پيدا نمی‌شود.

پی‌نوشت‌ها:

1. شيخ طوسي، الأمالي، قم، دارالثقافه، 1414، ص 639.

2. كليني، محمد بن يعقوب، كافي، تهران، دار الكتب الإسلامية، 1407 هق، ج‏2، ص 181.

3. ر.ك: همان، ص 185. (باب التقبيل)

4. همان، ص 183.

5. براي مطالعه تفصيلي ر.ك مروجي طبسي، محمدهادی، مقاله «مصافحه؛ چرا و چگونه؟»، فصلنامه فرهنگ كوثر، پاييز 1389 - شماره 83، از 112 تا 130.

آيا «احساس پوچي» موجبيت زمان ما نيست که همه گرفتار آن هستند؟
براي پاسخ به اين پرسش که «احساس پوچي ويژگي انسان معاصر است يا حالتي ممکن براي هر انساني در هر دوره‌ای؟» بايد مقدمتا در باب عوامل پيدايش چنين احساسي، نکاتي را...

سلام آيا «احساس پوچي» و «پوچ‌گرایی» موجبيت زمان و عصر ما نيست که همه جز اولیاءالله گرفتار آن هستند؟! به نظرتان اين زمان پوچي را به انسان القا نمی‌کند؟! آيا این‌یک حس شخصي است که ممکن است در هر عصري پديدار شود و به اعمال انسان برمی‌گردد

يا نه زمانه ما بيش از هر وقت ديگري گرفتار اين حالت شده آيا این‌یک احساس شخصي است يا نه هر عصري يا دهه‌ای شهود کلي خود را دارد؟! مثلاً دهه شصت ميلادي در جهان شاهد يک سري تحولات بود يا زمانه ما دچار يک سري حالات است آيا این‌ها کلي و جمعي و فراگير است يا نه من چنين احساس می‌کنم؟!

به نام خدا و با سلام و تشکر از ارتباط شما با مرکز ملي پاسخگويي به سؤالات ديني و آرزوي توفيق روزافزون.

براي پاسخ به اين پرسش که «احساس پوچي ويژگي انسان معاصر است يا حالتي ممکن براي هر انساني در هر دوره‌ای؟» بايد مقدمتا در باب عوامل پيدايش چنين احساسي، نکاتي را عرضه کرد. ازاین‌رو، در بخش نخست عوامل پيدايش چنين احساسي را مختصراً توضيح می‌دهیم و سپس در بخش دوم، به پرسش شما بازمی‌گردیم و به آن پاسخ می‌گوییم.

بخش اول: علل و عوامل پيدايش احساس پوچي

1. معماي آفرينش

در سير تاريخ همواره بشر می‌خواسته بداند که از کجا آمده است؟ براي چه آمده است؟ و به کجا می‌رود؟ در اين ميان براي عده‌ای مسائل فوق به حالت گذرا مطرح‌شده و درنتیجه از کنار آن به‌سادگی گذشته‌اند. ولي جمعي ديگر که عده قليلي از انسان‌ها را تشکيل می‌دهند معماي هستي را براي خود جدي مطرح کرده و کوشیده‌اند تا در حد امکان و توانايي خويش پاسخي براي آن بيابند.

ازاین‌رو، پوچ‌گرایانی همچون کامو، کافکا و هدايت که هم فاقد اندیشه‌های دقيق فلسفي بوده و هم بی‌ارتباط با يک سيستم فلسفي و ديني که بتوانند پاسخ مسائل فوق را دريابند، بوده‌اند، نهایتاً سر از بیراهه‌های بدبيني و پوچي درآورده‌اند.

آري، اعتقاد به يک سيستم فلسفي و ديني، که پاسخگوي معماي آفرينش باشد آدمي را از بدبيني نجات می‌دهد. به همين جهت، نيچه بعداز آن که خبر از فروريختن بناي اعتقادي مذهب در غرب می‌دهد، فوراً نيهيليسم و فراگيري پوچي را اعلام می‌کند.

2. راز مرگ

حقيقت مرگ عامل اساسي ديگري بر گرايش انسان به بدبيني و پوچي است، انديشه مرگ بسياري از متفکران و انديشمندان را به‌سوی يأس و بدبيني می‌کشاند.

آدمي که از لذائذ و خوشی‌های زندگي بهره‌مند باشد، ولي در همان لحظه که از نعمت‌های زندگي استفاده می‌کند دريابد که اين خوشي زودگذر است و استمرار و بقايي براي آن نخواهد بود و سرانجام آدمي، چه با خوشي و لذت باشد و چه باغم و اندوه، مرگ است، دچار يأس و بدبيني خواهد شد. اين فرد با خود خواهد انديشيد که اين زندگي چه ارزشي دارد.

تنها کساني می‌توانند با انديشه مرگ از پوچي رهايي يابند که به جهان پس از مرگ و عالم رستاخيز اعتقاد داشته و باور داشته باشند که اين زندگي مرحله‌ای است براي ورود به عالمي والاتر از اين جهان و درنتیجه مرگ پايان زندگي نيست، بلکه پلي است بين اين جهان و جهان ديگر.

3. شک رواني

شک يکي از پدیده‌های بسيار مهم براي شناسايي جهان هستي است و تا انديشمندي در مسائل هستي شک نکند، هرگز نخواهد توانست به بسياري از واقعيات دست يابد.

اگر انسان شک را به‌عنوان وسیله‌ای براي راه‌یابی به شناخت مسائل هستي بداند، امري است بسيار مفيد. اما اگر اين شک ادامه يابد تا جايي که انسان در بدیهی‌ترین بديهيات نيز شک کند مثلاً اينکه آيا جهان هستي وجود دارد يا نه؟ ديگر اين شک را نبايد يک شک فلسفي به شمار آورد، زيرا چنين فردي دچار بيماري رواني شده است. همين نوع شک رواني است که آدمي را به‌سوی بدبيني و پوچي می‌کشاند. چون چنين انساني به تمام امور حتي به زندگاني خود به ديده شک خواهد نگريست.

نام‌آورانی نظير معري و شوپنهاور و نيچه به انگيزه شک بیش‌ازحد در جهان آفرينش، دچار نگراني و اضطراب فلسفي شدند و درنتیجه سر از وادي بدبيني درآوردند.

4. مادّه گرايي

يک فرد ماده‌گرا تمامي پدیده‌های جهان هستي را ناشي از تصادف و طبيعت کور و کر دانسته و عقيده دارد که آدمي چند روزي در اين جهان به سر برده و با فرارسیدن مرگ پرونده حياتش براي هميشه بسته خواهد شد. از ديدگاه انسانِ مادي مسلک، زندگي دنيوي هدف واقعي آدمي بوده و خوشبختي و سعادت در بهتر زيستن و رفاه بيشتر است. درحالی‌که انسان الهي معتقد است که زندگي دنيا يک زندگي موقت و گذر است، براي وصول به زندگي والاتر و بالاتر يعني جهان پس از مرگ. در حقيقت زندگي مادي براي انسان الهي وسیله‌ای است براي نيل به کمال نه آنکه هدف واقعي حيات آدمی باشد. بنابراين، چنين انساني مشکلات و ناملايمات زندگي را تحمل کرده و رنج­ها و ناگوارایی‌های زندگي او را به‌سوی بدبيني و پوچي نخواهد کشاند.

5. شرايط نابسامان محيط اجتماعي

شرايط نابسامان محيط اجتماعي بسياري از افراد انساني را به‌سوی بدبيني و پوچي می‌کشاند. اين عامل به‌ویژه در قرن حاضر از موجبات اصلي پوچ‌گرایی است؛ زيرا انساني که شعله‌های جنگ را ديده و طعم فقر و گرسنگي را چشيده و در انتظار آزادي از يوغ بندگي و استثمار در حال احتضار بوده و از هر سو فرياد نجات برآورده و ندايي نشنيده، چگونه ممکن است نسبت به زندگي خوش‌بین باشد.

بسياري از نام‌آوران فلسفه پوچي نظير سارتر، کامو و کافکا پوچ‌گرایی‌شان بيشتر به علت نابسامانی‌های محيط اجتماعي بوده است.(1)

 

بخش دوم: پاسخ به پرسش موردنظر

آنچه عرض شد، بخشي از عوامل مؤثر در پيدايش احساس پوچي است. روشن است که عوامل مذکور می‌تواند براي هر انساني در هر دوره‌ای رخ دهد. ازاین‌رو، اگرچه نيهيليسم و احساس پوچي در عصر حاضر تا حدودي ميان گروه قابل‌توجهی از مردم فراگير شده است، اما نبايد گمان برد که اين احساس و يا عوامل پيدايش آن محدود به عصر حاضر است و در دوره‌های قبل براي کسي رخ نداده است. آري، قبل از عصر مدرن، شکاکيت و الحاد این‌گونه که اکنون ترويج و تأیید می‌شود، مطرح نبوده است و چون مردم عمدتاً به باورهاي ديني معتقد بودند، کمتر کسي به الحاد و احساس پوچي منتهي می‌شد. در عصر حاضر نيز اگر کسي به باورهاي ديني معتقد باشد و به خدا و معاد باور داشته باشد، به اين احساس دچار نمی‌شود و جهان را هدفمند و معنادار می‌یابد.

بنابراين، این‌که احساس پوچي لازمه عصر حاضر است سخن درستي نيست؛ از دو جهت: يکي این‌که سابقاً نيز کساني بودند که به پوچي گرفتار شدند؛ و ثانیاً در عصر حاضر کساني هستند که با حفظ باورهاي ديني، به اين حالت دچار نمی‌شوند.

 

پی‌نوشت:

  1. براي مطالعه بيشتر: رک: نصري، عبدالله، فلسفه آفرينش، ص 185-205.

آيا صرف اسلام داشتن موجب بهشتي شدن می‌گردد؟
درباره نسبت عمل و اعتقاد گفتني است که ما انسان‌ها مختاريم يعني می‌توانيم کارهايي را انجام دهيم يا ترک کنيم که خودمان آن‌ها را می‌پسندیم و يا از آن‌ها متنفريم...

چطور جهان‌بینی و اصول دين منبع و منشأ صدور احکام عملي می‌شود؟! مثال بزنيد. چطور عمل من نتیجه‌ی اصول و جهان‌بینی و ارزش‌های من است؟ يعني يک کافري هم که به معاد و خدا اعتقاد ندارد يا مسلمان نيست طبق اصولش دارد خوبي و نيکي می‌کند؟ پس این‌طوری فرق يک مسلمان با کافر چيست؟ چطور است که يک مسلمان ممکن است هزاران گناه کند اما جهنم نرود اما يک کافر هزاران گناه و کار نيک می‌کند اما جهنم می‌رود فرقشان چيست؟ آيا صرف اسلام داشتن موجب بهشتي شدن می‌گردد؟

به نام خدا با سلام و آرزوي قبولي عبادات و تشکر از ارتباط شما با مرکز ملي پاسخگويي به سؤالات ديني.

 

براي پاسخ به پرسش مذکور، توجه شما را به اين نکات جلب می‌کنیم:

نکته اول:

درباره نسبت عمل و اعتقاد گفتني است که ما انسان‌ها مختاريم يعني می‌توانيم کارهايي را انجام دهيم يا ترک کنيم که خودمان آن‌ها را می‌پسندیم و يا از آن‌ها متنفريم. مثلاً من می‌توانم راست بگويم و از دروغ‌گویی پرهيز کنم چون مختارم؛ و به همين جهت، گاهي ممکن است دروغ بگويم و گاهي راست بگويم. اراده و خواست ما نسبت به انجام يا ترک کاري، ناشي از افکار و اميال ما است؛ يعني وقتي من کاري را انجام می‌دهم و يا تصميم می‌گیرم آن را انجام بدهم، به اين فکر می‌کنم که آيا اين کار، کار درست و مفيدي هست يا نه. اگر معتقد باشم اين کار براي من يا ديگران مفيد است آن را انجام می‌دهم وگرنه آن را ترک می‌کنم.

البته گاهي هم پيش می‌آید که اميالم بر افکارم غالب می‌شوند و به تعبيري من اسير شهواتم می‌شوم و با این‌که می‌دانم کاري نادرست است بازهم آن را انجام می‌دهم. مثلاً با این‌که می‌دانم کشيدن سيگار برايم مضر است. اما بازهم سيگار می‌کشم. شاهدش این‌که مکرر دیده‌ایم پزشکاني را که معتقدند سيگار بد است. اما خودشان سيگار می‌کشند و يا دیده‌ایم کساني را که دزدي را بد می‌دانند. اما در کارگري و کارمندي درست‌کار نمی‌کنند و اصطلاحاً از کار می‌دزدند و کم‌کاری می‌کنند. (1)

کوتاه‌سخن این‌که اعتقاد بر عمل تأثیرگذار است مشروط به این‌که من تصميم بگيرم کارهايم را منطبق بر اعتقاد درست و عقلاني تنظيم کنم و زندگي کنم؛ وگرنه مکرراً دیده‌ایم کساني را که برخلاف اعتقاداتشان و صرفاً بر اساس اميالشان، کارهاي نادرستي انجام می‌دهند. منشأ چنين آزادي عملي، ويژگي «اختيار» است که آدمي واجدش است. اختيار آدمي به او اين امکان را می‌دهد که تصميم بگيرد عقلاني و بر اساس اعتقاداتش زندگي کند و يا صرفاً بر اساس اميالش. انساني که عاقل و مدبّر است، می‌کوشد تا اميالش را در چارچوب عقلانيت و اعتقادات درست تنظيم نمايد. آري، يک انسان عاقل، متمايل به لذات شهواني است؛ اما چون عاقل است، معتقد است که بايد اين ميل را در چارچوب درست تأمین کرد و مثلاً آن را در چارچوب ازدواج ارضا نمود و به ولنگاري و هرزگي دچار نشد.

 بر همين اساس، جهان‌بینی و اعتقادات اصولي انسان، در سرنوشت او مؤثر است. البته اين اعتقادات نقش اجباري در تعيين اعمال ما ندارند، بلکه نهایتاً ما مختاريم که بر اساس آن‌ها عمل کنيم و يا آن‌ها را ناديده بگيريم.

 

نکته دوم:

اما کسي که کافر است نيز اگر حقیقتاً به اصول اعتقادي خودش معتقد باشد و واقعاً به خدا و معاد اعتقاد نداشته باشد، و درعین‌حال، ملتزم به اخلاق و عقل و حقيقت باشد، معذور و ايمن از عذاب است چراکه او نيز بر اساس توان و دانشي که داشته عمل کرده و خداوند عادل، از هیچ‌کسي انتظاري بيش از طاقتش ندارد: « لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها»(2).

 اما اگر کسي کافر عنادي باشد، به سرنوشت ديگري دچار می‌شود. چنين شخصي چون به حقانيت اسلام معتقد است و بااین‌حال، آن را از رويِ دشمني ناديده گرفته است، نهایتاً به عذاب دچار می‌شود.

در همين راستا، استاد مطهري می‌فرمایند: «اگر کسي داراي صفت تسليم باشد و به عللي حقيقت اسلام بر او مکتوم مانده باشد و او دراین‌باره بی‌تقصیر باشد، هرگز خداوند او را معذّب نمی‌سازد، او اهل نجات از دوزخ است.»(3) آنچه مهم است، تسليم در برابر حقيقت است؛ يعني هرکسی که در مقابل حق و حقيقت عناد ندارد، اگرچه مسلمان نباشد، از دايره نجات خارج نيست؛ به‌عبارت‌دیگر، خارج شدگان از اين دايره کساني­اند که لجاجت در برابر حقيقت دارند؛ آن‌هایی که به قول شهيد مطهري مبتلابه آفت جهود، يعني حالت «ستيزه گري» با حقيقت هستند(4). این‌ها کساني­اند که حقيقت را می‌فهمند و در دل به آن اعتراف می‌نمایند؛ ولي درواقع با آن به مخالفت می‌پردازند؛ يعني عقل و دل آن‌ها تسليم است؛ ولي از روي تکبر و خودخواهي و... در عين شناختِ حقيقت با حقيقت به مبارزه برمی‌خیزند. در اين زمينه مرحوم مطهري روايت جالبي از امام باقر علیه‌السلام نقل می‌کند: «هر چيزي که نتيجه اقرار و تسليم و روح پذيرش حقيقت باشد ايمان است و هر چيزي که نتيجه روح عناد و سرپيچي از حقيقت باشد کفر است.»(5)

 

نکته سوم:

اما درباره مسلماني که به حقانيت اسلام معتقد است و شريعت را قبول دارد. اما به آن بی‌اعتنا است و اصطلاحاً فاسق می‌شود، گفتني است که او نيز مستحق عذاب و عقوبت است و این‌طور نيست که سرنوشتش لزوماً بهشت و رهايي از جهنم است. اعتقادات صحيح در صورتي راهگشا و سعادت بخشند که در عمل آدمي ظهور و بروز داشته باشند؛ وگرنه فایده‌ای ندارند. مثلاً کسي را در نظر بگيريد که به‌درستی می‌داند در اين دوراهه، راه درست راه سمت راست است. اما بااین‌حال، او لجاجت بورزد و از مسير سمت چپ حرکت کند. روشن است که او در اين صورت، اعتقادش برايش مفيد واقع نشده است چراکه به آن بی‌توجهی کرده و برخلافش عمل کرده است. بنابراين، صرف مسلمان بودن براي سعادتمند شدن کافي نيست. به ديگر سخن، اگرچه شهادتين منجر به مسلمان شدن می‌شود و احکام حقوقي و فقهي اسلام را بر آدمي مترتب می‌سازد، اما براي دستيابي به سعادت اخروي، صرف شهادتين و ايمان کافي نيست بلکه بايد ايمان را به عمل نيز آراسته نمود: « وَ الْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسانَ لَفي‏ خُسْرٍ إِلاَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ»(6)؛ يعني: « به عصر سوگند، كه انسان‌ها همه درزیان‌اند؛ مگر كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده‏اند، و يكديگر را به‌حق سفارش كرده و يكديگر را به شكيبايى و استقامت توصيه نموده‏اند». بنابراين، اعتقاد و ايمان به‌تنهایی کافي نيست.

 

نتيجه:

کوتاه‌سخن این‌که اعتقادات می‌توانند در تعيين عمل مؤثر باشند؛ نه این‌که هر اعتقادي لزوماً عملي را متعين سازد؛ گاهي می‌شود که کسي به حقيقتي آگاه است اما نسبت به آن بی‌توجهی می‌کند و صرفاً بر اساس اميالش رفتار می‌کند. مستفاد از متون ديني اين است که با این‌که دين اسلام دين حق است، اما این‌طور نيست که هرکسی ادعاي مسلماني کند، به سعادت برسد؛ و يا هرکسی که به حقانيتش معتقد نبود، به شقاوت می‌رسد.

 

پی‌نوشت‌ها:

1.براي مطالعه بيشتر، رک: مطهري، اصول فلسفه و روش رئاليسم ، صص611-625؛ Bunnin, The Blackwell Dictionary of Western Philosophy, p:123, 270-271.

2.بقره، آيه 286.

3.مطهري، مرتضي، عدل الهي، ص269.

4.مطهري، مرتضي، عدل الهي، صص289-290.

5.مطهري، مرتضي، عدل الهي، ص291.

6.عصر، آيات 1-3.

آيا ميتوانم به جاي محمد نام علي براي فرزندم انتخاب نمايم؟
نام محمد در روايات شيعه از تقدس و اهميت زيادي برخوردار است و از آن جا که اسم، با مسما (صاحب اسم) به گونه اي در ارتباط است؛ لذا توصيه هاي خاصي هم در بزرگ داشت...

با سلام و احترام.من در دوران بارداري دعاي نامگذاري به اسم محمد راخواندم. آيا ميتوانم به جاي محمد نام علي براي فرزندم انتخاب نمايم؟

با سلام و تشکر از ارتباط شما با مرکز ملي پاسخگويي به سؤالات ديني و آرزوي توفيق روزافزون.

 

نام محمد در روايات شيعه از تقدس و اهميت زيادي برخوردار است و از آن جا که اسم، با مسما (صاحب اسم) به گونه اي در ارتباط است؛ لذا توصيه هاي خاصي هم در بزرگ داشت اين نام و کودکي که به اين نام ناميده شده است، در روايات وجود دارد (1). در برخي روايات به اين مطلب اشاره شده است که اگر کودکي در شکم مادر به اين نام ناميده شود، اين نام محقق خواهد شد؛ يعني کودک پسر خواهد شد. پس سزاوار است که به اين نام گذاري خود وفادار بماند و نام کودک را محمد بگذارد تا پر برکت و در حفظ و حراست خاصه الاهي باشد. طبق برخي روايات اگر از اين نام برگشت ضمانتي خاص نخواهد داشت(2). بنابراين، حق ايمان و محبت و عشق به اين نام و صاحب اين نام (پيامبر اسلام) اين اقتضا را دارد که از اين نام برنگردد. يا نام محمد را بگذارد، همراه با لقب (پسوند) مثل محمد علي، محمد مهدي و ... .(3)

البته در روايات نهي نشده است که اگر اين نام را بعدا نگذاشتي حرام است يا اين که حتما عواقب بدي را به دنبال خواهد داشت، بلکه فرموده است که «اگر به عهد خود وفا كند و نام او را محمد نهد خداوند آن را وسيله بركت او قرار دهد و گر نه اختيار با خداست كه او را نگه دارد يا ببرد». به نظر ما محمد علي  بگذاريد خيلي خوب است.

 

پي نوشت ها:

1.       کُنْتُ جَلِيساً لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع بِالْمَدِينَةِ فَفَقَدَنِي أَيَّاماً ثُمَّ إِنِّي جِئْتُ إِلَيْهِ فَقَالَ لِي لَمْ أَرَکَ مُنْذُ أَيَّامٍ يَا أَبَا هَارُونَ فَقُلْتُ وُلِدَ لِي غُلَامٌ فَقَالَ بَارَکَ اللَّهُ فِيهِ فَمَا سَمَّيْتَهُ قُلْتُ سَمَّيْتُهُ مُحَمَّداً قَالَ فَأَقْبَلَ بِخَدِّهِ نَحْوَ الْأَرْضِ وَ هُوَ يَقُولُ مُحَمَّدٌ مُحَمَّدٌ مُحَمَّدٌ حَتَّى کَادَ يَلْصَقُ خَدُّهُ بِالْأَرْضِ ثُمَّ قَالَ بِنَفْسِي وَ بِوُلْدِي وَ بِأَهْلِي وَ بِأَبَوَيَّ وَ بِأَهْلِ الْأَرْضِ کُلِّهِمْ جَمِيعاً الْفِدَاءُ لِرَسُولِ اللَّهِ ص لَا تَسُبَّهُ وَ لَا تَضْرِبْهُ وَ لَا تُسِئْ إِلَيْه»، کليني، الکافي، ج 6، ص 39. دار الکتب الاسلامية، تهران، 1368ش.‏

2.       وَ لْيَقُلِ اللَّهُمَّ إِنِّي قَدْ سَمَّيْتُهُ مُحَمَّداً فَإِنَّهُ يَجْعَلُهُ غُلَاماً فَإِنْ وَفَى بِالِاسْمِ بَارَکَ اللَّهُ لَهُ فِيهِ وَ إِنْ رَجَعَ عَنِ الِاسْمِ کَانَ لِلَّهِ فِيهِ الْخِيَارُ إِنْ شَاءَ أَخَذَهُ وَ إِنْ شَاءَ تَرَکَهُ»، الکافي، ج 6، ص11، و «َيَقُولُ اللَّهُمَّ إِنِّي سَمَّيْتُهُ مُحَمَّداً وُلِدَ لَهُ غُلَامٌ وَ إِنْ حَوَّلَ اسْمَهُ أُخِذَ مِنْهُ»، همان.

3.       برگرفته از سايت اسلام کوئيست به آدرس

http://www.islamquest.net/fa/archive/question/fa15151#

اگر اين­چنين باشد تکليف فطرت چه ميشود؟!
بعد از توضيح معناي عام و خاص فطرت، روشن می‌شود که گرايش به آزادي، از امور فطري به معناي عام و خاص است. اما گرايش به لذت از امور فطري به معناي عام است اما ...

آيا طبع اوليه بشر طالب اين است که آزادي مطلق داشته باشد؟

اگر اين­چنين باشد تکليف فطرت چه ميشود؟!

آيا طبع اوليه مخالف فطرت است؟

چگونه است که انسان خواهان لذت است و اين عمومي است اما ما ميگوييم فطريات هم عمومي و ثابت و جاودانند!

خب آن تمايلات هم عمومي هستن!

حتي مؤمن هم به ذهنش شايد خطور کند که فلان لذت را به دست آورد اما عواملي مانعش می‌شوند!

به نام خدا با سلام و آرزوي قبولي عبادات و تشکر از ارتباط شما با مرکز ملي پاسخگويي به سؤالات ديني.

پرسش شما از چند بخش تشکیل‌شده است. براي پاسخگويي به آن‌ها نکاتي را تقديم می‌کنیم:

1. مقدمتا درباره فطرت بايد به اين نکته اشاره کرد که فطرت داراي دو معناي عام و خاص است.

2. فطرت در معناي عام همان معناي عرفي و لغوي است. در لغت عربي، فطرت به معناي جدا شدن از طول و يا به معناي ايجاد و ابداع است. وقتي هم گفته می‌شود که «فطر الله الخلق» نيز همين معنا موردنظر است چراکه خلق به‌منزله آن است که از خداوند ظهور يافته است و خداوند آن را ايجاد کرده است. در لغت فارسي نيز فطرت را به اين معاني توضيح داده‌اند: آفرينش، ضمير، جبلت، سرشت، ابداع و اختراع صفتي که هر موجود در آغاز خلقتش دارد. ازاین‌رو، واژه «فطري» در موردي به کار می‌رود كه چيزي مقتضاي «فطرت» يعني نوع آفرينشِ موجودي باشد. ازاين‌رو امور فطري داراي چند ويژگي هستند: يكي آنكه نيازي به تعليم و تعلّم ندارند، ديگري آنكه قابل‌تغییر و تبديل نيستند. ويژگي سومي را نيز مي‌توان بر آن‌ها افزود و آن اينكه فطرياتِ هر نوعي از موجودات، در همه افراد آن نوع يافت مي‌شود، هر‌چند قابل ضعف و شدت باشند. در اين کاربرد، فطرت شامل طبيعت و غريزه نيز می‌شود و محدود به انسان نيست.(1)

3. اما فطرت به معناي خاص که در مورد انسان به کار می‌رود، در مقابل طبيعت و غريزه است. اموري كه در مورد انسان به ‌نام «فطري» ناميده مي‌شود، به دودسته كلي قابل‌تقسیم است: يكي شناخت‌هايي كه لازمه وجود انسان است، و ديگري ميل‌ها و گرايش‌هايي كه مقتضاي آفرينش وي مي‌باشد. گاهي گفته مي‌شود خداشناسي امري فطري است كه از قسم اول از امور فطري محسوب مي‌گردد بدين معنا که شناخت خداوند را لازمه وجود انسان می‌دانند؛ و گاهي گفته مي‌شود خداجويي و خداپرستي مقتضاي فطرت او است، كه از قبيل قسم دوم به‌ شمار می‌رود بدين معنا که گرايش به شناخت خداوند و پرستش او لازمه وجود انسان است. به باور برخي از محققان، فطرت به معناي خاص، داراي نوعي قداست است و در برابر امور طبيعي است؛ يعني ناظر به اموري است که زمينه تعالي انسان به‌سوی خدا است.(2) از اين منظر، در مورد تفاوت غريزه و طبيعت و فطرت (به معناي خاص) چنين گفته‌شده است که اگرچه اين امور داراي وجوه اشتراک (تغييرناپذيري و عموميت و ...) هستند اما اختلافاتي نيز باهم دارند: طبيعت به معناي چيزي است که در موجودات بی‌جان منشأ اثر است؛ مثلاً طبيعت آتش سوزاننده است. غريزه به معناي چيزي است که در حيوانات منشأ هدايت آن‌ها در زندگي آن‌ها است و منشأ اثر است؛ مثلاً حيوانات به‌حکم غريزه از خطر گريزانند يا به‌حکم غريزه براي تأمین غذا تلاش می‌کنند يا به‌حکم غريزه براي خودشان آشيانه می‌سازند.  اما فطرت در مورد انسان به کار می‌رود و خودآگاهي بيشتري دارد و فراتر از نيازهاي مادي انسان است و بُعد معنوي و روحاني و قدسي نيز دارد؛ مثل خداجويي و حقیقت‌طلبی.(3)

4. بعد از توضيح معناي عام و خاص فطرت، روشن می‌شود که گرايش به آزادي، از امور فطري به معناي عام و خاص است. اما گرايش به لذت از امور فطري به معناي عام است اما به معناي خاص نيست. اين دو، فطري به معناي عام هستند چراکه نحوه خلقت انسان هستند و هر انساني این‌گونه سرشته شده است که ميل به آزادي و لذت دارد. اما گرايش به آزادي(نه آزادي مطلق و ولنگاري)، فطري به معناي خاص است چراکه مخصوص انسان است و ناشي از بُعد روحاني انسان است، ولي ميل به لذت ناشي از بُعد مادي و بدني انسان است و با ساير حيوانات نيز مشترک است.

5. بنابراين، ميل به لذت نيز در تمامي انسان‌ها وجود دارد و این‌طور نيست که مؤمنان به سمت لذت گرايش نداشته باشند. اما آيا ميل به لذت، در تقابل با فطرت است؟ براي پاسخ به اين پرسش بايد به اين نکته توجه کرد که از منظر اسلامي اساساً ميل به لذت امري مذموم و ناپسند و در تقابل با ابعاد روحي و معنوي نيست. در دين اسلام، ميل به لذت سرکوب نمی‌شود بلکه به‌واسطه قوانيني مديريت و مهار می‌شود(چنانچه که آزادی‌خواهی محکوم نمی‌شود، بلکه در مسير درستي قرار می‌گیرد تا به آزادي حقيقي که همان آزادي معنوي و رهايي از بند شهوات است منتهي گردد). خداوند هیچ‌گاه از مؤمنان چنين نخواسته که رهبانيت پيشه کنند و تمامي لذت‌های فطري و عمومي را طرد کنند بلکه از آن‌ها خواسته تا اين لذت‌های فطري و عمومي را در سايه هدایت‌های فطري و معنوي تدبير کنند و از لذت محوري و آزادي مطلق (ولنگاري) دوري گزينند. درواقع، دين اسلام، دين تعادل است و از انسان مؤمن می‌خواهد تا قواي شهواني و غضبي و اميال جنسي و نيازهاي معنوي و روحاني خودش را در يک برنامه متعادل، تأمین نمايد و يکي را به خاطر ديگري سرکوب نکند. از منظر اسلامي، ميل جنسي بايد در قالب ازدواج صورت بگيرد نه زنا و ولنگاري؛ ميل به ثروت بايد از طريق کسب مشروع باشد نه ربا. اين برنامه مدوّن به انسان مؤمن کمک می‌کند تا تمامي ابعاد روحي و معنوي و فطري و طبيعي خودش را هماهنگ باهم دنبال کند و يکي را به خاطر ديگري سرکوب و مطرود نسازد. کسي که شريعت الهي را پاس بدارد و به آن پايبند بماند و حريم فطرت الهي را حفظ کند، نه‌فقط ميل به لذت را سرکوب نمی‌کند بلکه باتدبیر درست، نيازهاي جنسي خودش را تأمین می‌کند بی‌آنکه اسير شهوات گردد و زندگي خودش را فداي بُعدي محدود از ابعاد متنوعش نمايد.

 

پی‌نوشت‌ها:

1. نگارش، حميد، مقاله «خداشناسي فطرت دل يا عقل»، فصلنامه پيام، شماره 83.

2.همان.

3. محمدرضايي، محمد و ديگران، برهان فطرت بر اثبات خدا، قبسات، سال پانزدهم، 1389.

لزوم وجود ولایت‌فقیه رو در دوران غيبت از منظر قرآن و احاديث ثابت کنيد.
از ديدگاه شيعيان، ولایت‌فقیه در عصر غيبت ادامه ولايت امامان معصوم(ع) است همان‌طور که ولايت آن‌ها در ادامه ولايت نبوي (ص) بود. در ادامه، به بررسي ...

با سلام و خسته نباشيد

مي تونيد حکومت جمهوري اسلامي ايران و لزوم وجود ولایت‌فقیه رو در دوران غيبت ، از منظر قرآن و احاديث ثابت کنيد؟

به نام خدا با سلام و آرزوي قبولي عبادات و تشکر از ارتباط شما با مرکز ملي پاسخگويي به سؤالات ديني.

 

براي پاسخ به پرسش مذکور، توجه شما را به اين نکات جلب می‌کنیم:

 

1.       مسلمانان از گذشته تاکنون اعتقاد داشتند که خداوند زمامداري امت اسلامي را به شخص پيامبر(ص) سپرده و سپس به اعتقاد شيعيان، به امامان معصوم واگذار کرده است. اين اعتقاد اسلامي و شيعي درباره ولايت نبوي و ولايت امامان(ع)، مستند به ادله عقلي و نقلي است که در جاي خود به اثبات رسيده است و بررسي تفصيلي آن در اين مقال نمی‌گنجد.(1)

2.       از ديدگاه شيعيان، ولایت‌فقیه در عصر غيبت ادامه ولايت امامان معصوم(ع) است همان‌طور که ولايت آن‌ها در ادامه ولايت نبوي (ص) بود. در ادامه، به بررسي ادله ولایت‌فقیه می‌پردازیم. مقدمتا توجه شما را به اين نکته جلب می‌کنیم که ادله اثبات ولایت‌فقیه، به دو نوع عقلي و نقلي تقسيم می‌شود که هر يک از آن‌ها را در ادامه، موردتوجه قرار می‌دهیم:

 

3.       دليل عقلي:

مقدمه اول: هر جامعه‌ای به حکومت و حاکم نيازمند است. «هر گروهي چاره‌ای جز اين ندارند که براي خود رهبر و رئيسي داشته باشند؛ خواه نيکوکار و خواه بدکار»(2).

مقدمه دوم: دين شامل حوزه‌های مختلفي ازجمله امور اجتماعي و سياسي است و ازاین‌جهت، امور حکومتي را نيز شامل می‌شود و براي نحوه مديريت و حکومت معارفي عرضه کرده است.

مقدمه سوم: در جامعه اسلامي، هدف از تشکيل حکومت، ترويج و اجراي معارف و ارزش‌ها و احکام اسلامي است؛ به ديگر سخن، حکومت ديني مطالبه جوامع ديني است.

مقدمه چهارم: در اين صورت، حاکم در حکومت ديني بايد به معارف ديني و احکام و ارزش‌هاي آن آگاهي داشته باشد و اصطلاحاً فقيه باشد.

مقدمه پنجم: عقل حکم می‌کند که در صورت وجود و حضور معصوم، مصداق برتر براي حاکم اسلامي، خود امام معصوم است؛ و در غير اين صورت، فقيه جامع‌الشرایط که شبیه‌ترین کس به امام معصوم است.(3)

 

4.       دليل نقلي:

ادلّه نقلى اين مسئله عبارت از رواياتى است كه دلالت بر ارجاع مردم به فقها براى رفع نيازهاى حكومتى (به‌ویژه مسائل قضايى و اختلافات حقوقى) دارد و يا فقها را به‌عنوان «اُمنا» يا «خُلفا» و «وارثان» پيامبران و كسانى كه مجارى امور به دست ايشان است معرفی كرده است. درباره سند و دلالت اين روايات بحث‌های فراوانى انجام‌گرفته كه در اینجا مجال اشاره به آن‌ها نيست و بايد به كتاب‌ها و رساله‌های مفصّل و تخصّصى اين موضوع مراجعه كرد. در ميان اين روايات، مقبوله عمر بن حنظله و مشهوره ابو خديجه و توقيع شريف كه در پاسخ اسحاق بن يعقوب صادرشده بهتر قابل استناد است. پس‌ازاین توضيح مقدماتی، به جهت اختصار، صرفاً به توقيع شريف می‌پردازیم: شيخ صدوق توقيع شريف را در كتاب اكمال الدين آورده است. اين توقيع درواقع پاسخى است كه حضرت ولی‌عصر امام زمان(علیه‌السلام) در جواب نامه اسحاق بن يعقوب مرقوم داشته‌اند. اسحاق بن يعقوب در اين نامه سؤالاتى را به محضر شريف آن حضرت ارسال داشته كه ازجمله آن‌ها اين است كه در مورد «حوادث واقعه» كه در زمان غيبت پيش خواهد آمد وظيفه ما چيست؟ آن حضرت دراین‌باره مى‌فرمايند: «وَ اَمَّا الْحَوَادِثُ الْوَاقِعَةِ فَارْجِعُوا فِيهَا اِلَى رُوَاةِ حَدِيثِنَا فَاِنَّهُمْ حُجَّتِى عَلَيكُمْ وَ اَنَا حُجَّةُ اللَّهِ عَلَيهِمْ»(4)؛ يعني: «و امّا رخدادهايى كه پيش مى‌آيد پس به راويان حديث ما مراجعه كنيد زيرا آنان حجت من بر شمايند و من حجت خدا بر آنان هستم». اگر منظور از «حوادث واقعه» و «رواة حديث» در اين توقيع معلوم گردد آنگاه دلالت آن بر مدّعاى ما كه اثبات ولایت‌فقیه است روشن خواهد شد. در مورد توضيح مراد از «حوادث واقعه» كه در متن توقيع شريف آمده بايد بگوييم بسيار بعيد است كه منظور اسحاق بن يعقوب از آن، احكام شرعى و همين مسائلى كه امروزه معمولاً در رساله‌های عمليه نوشته مى‌شود بوده باشد زيرا اولاً براى شيعيان معلوم بوده كه در این‌گونه مسائل بايد به علماى دين و كسانى كه با اخبار و روايات ائمه و پيامبر(ص) آشنايى دارند مراجعه كنند و نيازى به سؤال نداشته است. ثانیاً كلمه «حوادث واقعه» به‌هیچ‌وجه ازنظر لغت، به معناى احكام شرعى نيست، بلكه معناى بسيار وسیع‌تری دارد كه حتماً شامل مسائل و مشكلات و رخدادهاى اجتماعى نيز مى‌شود. بنابراين، سؤال اسحاق بن يعقوب از محضر حضرت ولی‌عصر(علیه‌السلام) درواقع اين است كه در مورد مسائل و مشكلات اجتماعى جامعه اسلامى كه در زمان غيبت شما پيش مى‌آيد وظيفه ما چيست و به چه مرجعى بايد مراجعه كنيم؟ و آن حضرت در جواب مرقوم فرموده‌اند كه در اين مورد به «راويان حديث ما» مراجعه كنيد. اكنون ببينيم مراد از «راويان حديث» چه كسانى هستند. ممكن است كسى بگويد منظور از «راويان حديث» هرکسی است كه مثلاً كتاب اصول كافى يا وسائل­الشيعه يا هر كتاب روايى ديگر را بر دارد و احاديث و روايات آن را براى مردم بخواند و نقل كند. امّا با اندكى دقّت و توجّه معلوم مى‌گردد كه اين تصوّر درست نيست. زيرا كسى كه در زمان ما مى‌خواهد از قول پيامبر(صلی‌الله عليه وآله) يا امام صادق و ساير ائمه(علیهم‌السلام) حديث و روايتى را نقل كند بايد به طريقى احراز كرده باشد كه اين حديث واقعاً از پيامبر يا امام صادق يا امام ديگر است، و در غير اين صورت حق ندارد و نمى‌تواند بگويد امام صادق چنين فرموده است. و واضح است كه این‌گونه نقل حديث كردن نياز به تخصّص دارد و تخصّص آن هم مربوط به علم پزشكى يا مهندسى يا كامپيوتر و ساير علوم نيست، بلكه مربوط به علم فقه است و «فقيه» كسى است كه از چنين تخصّصى برخوردار است؛ بگذريم از این‌که فهم و تفسير احاديث نيز نيازمند تخصص در علومي همچون فقه و اصول فقه است. بنابراين، مقصود از «راويان حديث» درواقع همان فقها و علماى دين هستند. با توجّه به توضيحى كه درباره دو واژه «حوادث واقعه» و «رواة حديث» داديم اكنون معناى توقيع شريف اين مى‌شود كه امام زمان(علیه‌السلام) فرموده‌اند «درباره مسائل و مشكلات و رخدادهاى اجتماعى كه در زمان غيبت من در جامعه اسلامى پيش مى‌آيد به فقها و علماى دين مراجعه كنيد زيرا آنان حجّت من برشمايند و من حجّت خدا بر آنان هستم.» و دلالت چنين جمله‌اى بر ولایت‌فقیه در زمان غيبت بسيار روشن و واضح است.(5)

 

5.       بعد از اثبات ولایت‌فقیه، در باب مشروعيت جمهوري اسلامي نيز بايد به اين نکته اشاره کرد: ازآنجایی‌که مشروعيت يک حکومت بدون مقبوليت و مشارکت و همراهي مردم به فرجام نمی‌رسد، و از سوي ديگر در عصر حاضر مدل جمهوري و اعتماد به رأي اکثر مردم مدل پذيرفته شده است، درنتیجه، ولایت‌فقیه در عصر حاضر در قالب جمهوريت پي گرفته می‌شود به‌گونه‌ای که در زمینه‌های مختلف به راي مردم رجوع می‌شود تا مشارکت و همراهي مردم منقطع نگردد. بگذريم از این‌که پيشبرد اهداف يک حکومت بدون مشورت به سرانجام نمی‌رسد و رأی‌گیری عمومي نيز يکي از راه‌های مشورت دادن به حاکمان براي پيشبرد اهداف ديني و دنيوي است.

 

پی‌نوشت‌ها:

1. براي نمونه، آيه 59 سوره مبارکه نساء، به ولايت پيامبر(ص) و امامان(ع) اشاره می‌کند: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ». در اين آيه، اطاعت از آن‌ها همسان با اطاعت الهي واجب شده است. اين مطلب بيانگر اين واقعيت است که آن‌ها برخوردار از حق ولايت هستند و اطاعت از آن‌ها واجب می‌باشد.

2. امام علي(ع)، نهج‌البلاغه، خطبه 40.

3. هادوي، مهدي، ولايت و ديانت، صص94-95.

4. شيخ صدوق، كمال الدين، ج 1، ص 484.

5.مصباح يزدي، محمد تقي، نگاهي گذرا به نظريه ولایت‌فقیه، به کوشش محمد مهدي نادري، صص85، 104.

چه فرقيست ميان اين کار با آب بستن يزيد ملعون بر روي امام حسين (ع)؟
اهل تحقيق مي‌دانند که در منابع تاريخ اسلام و به ويژه آنچه مربوط به سيرۀ رسول خدا (ص) است، دروغ‌ پردازي‌ها و خيال‌پردازي‌ها نيز راه يافته است. انگيزۀ بسياري ...

در يکي از جنگهاي زمان پيامبر (ص)، پيامبر و يارانش که بر چاه­ها مسلّط بودند مانع از آب خوردن دشمن شدند. اگر اين درست است چه فرقيست ميان اين کار با آب بستن يزيد ملعون بر روي امام حسين (ع) و يارانش؟

در پاسخ بايد به چند نکته توجه بفرماييد:

1 ـ اهل تحقيق مي‌دانند که در منابع تاريخ اسلام و به ويژه آنچه مربوط به سيرۀ رسول خدا (ص) است، دروغ‌ پردازي‌ها و خيال‌پردازي‌ها نيز راه يافته است. انگيزۀ بسياري از اين دروغ‌پردازي‌ها، خراب کردن چهرۀ پيامبر خدا (ص) بوده است؛ يعني کساني که ايمان قلبي به آن حضرت نداشتند، ولي چاره‌اي نداشتند جز اين‌که در ظاهر خود را مسلمان نشان دهند.(1)

2 ـ مطلبي که شما مطرح کرديد، در حوادث جنگ بدر نقل شده است که رسول خدا (ص) به پيشنهاد يکي از اصحاب به نام حباب بن منذر، محل استقرار مسلمانان را به نزديکي چاه‌هاي آب منتقل کرد و بعد از برداشتن آب کافي و انبار کردن آن در يک حوض، چاه را پر کردند تا مانع دسترسي مشرکان به آب شوند. اين مطلب را ابن اسحاق، سيره‌نگار مشهور، به صورت مرسل نقل مي‌کند؛(2) يعني مشخّص نکرده که راوي کيست و از اين رو، نقل مذکور از جهت سندي، مخدوش و غيرقابل اعتماد است. با اين حال، شهرت ابن اسحاق باعث شده اين نکته در منابع ديگري مانند تاريخ طبري نيز نقل شود و متأسّفانه در فيلم مشهور محمّد رسول الله (ص) ساختۀ کارگردان فقيد مصطفي عقاد نيز بازتاب يافته و شهرت بيشتري يافته است.

3 ـ بستن آب بر روي دشمن، با «خلق عظيم» (3) رسول خدا (ص) سازگار نيست و نمي‌توان به چنين گزارش‌هايي اعتماد کرد. به علاوه، اين مطلب با برخي گزارش‌هاي معتبر تاريخي در تضاد است؛ مانند:

يکم: تلاش حضرت علي (ع) براي آوردن آب، شب قبل از جنگ بدر.(4) روشن است که اگر مسلمانان بر چاه آب تسلط داشتند، نيازي به اين نبود که آن حضرت جان خود را در اين راه به خطر بندازد.

دو: خداوند در آيات قرآن در بارۀ جنگ بدر، انزال باران را امداد الهي مي‌داند.(5) در حالي که اگر مسلمانان به آب دسترس داشتند، اين سخن وجهي نداشت.

سه: موقعيتي که مسلمانان در آن مستقر شدند، و اينکه مشرکان قبل از مسلمانان به منطقه بدر و چاه آب رسيدند، با گزارش‌ مذکور سازگار نيست.(6)

4 ـ حتي بر فرض که بپذيريم مسلمانان به دستور رسول خدا (ص) چاه آبي را پر کرده باشند، باز هم اين مطلب دلالتي بر منع آب نمي‌کند؛ بلکه اين کار يک تاکتيک جنگي بوده و با اهداف نظامي انجام شده و از سوي ديگر، گزارش‌هاي تاريخي تصريح دارند بر اين که مشرکان مي‌توانستند از حوضي که مسلمانان ساخته بودند و در آن آب ريخته بودند، به سادگي بنوشند. (7)

5 ـ اين احتمال نيز دور از نظر نيست که اين گزارش، از سوي هواداران اموي ساخته شده باشد تا از اين طريق، جنايت لشکر يزيد در بستن آب به روي امام حسين (عليه السلام) و اهل بيت ايشان را توجيه يا تلطيف کنند؛ کما اينکه به دروغ ادعا کردند که امير المؤمنين (ع) در بستن آب به روي عثمان (هنگام محاصره توسط شورشيان) نقش داشته و به تلافي آن، فرزندانش حق نوشيدن آب ندارند! (8)

خلاصه اين‌که بستن آب به روي مشرکان در جنگ بدر، گزارشي است غير قابل قبول، که با اخلاق حسنۀ پيامبر و نيز با آيات قرآن و گزارش‌هاي معتبر تاريخي سازگار نيست و به هيچ وجه، نمي‌توان بدان اعتماد کرد.

 

پي‌نوشت‌ها:

1. در اين باره، ر.ک: محمدهادي يوسفي غروي، آشنايي با منابع تاريخ اسلام و تشيع و روش نقد اخبار، نشر معارف، ص 22 ـ 26. نيز بنگريد به: جعفر مرتضى‏ عاملي، الصحيح من سيرة النبي الأعظم‏، جاي جاي جلد نخست.

2. محمد بن اسحاق، السيرة النبوية، ج 2، ص 272.

3. خداوند در قرآن خطاب به پيامبر مي‌فرمايد: «وَ إِنَّكَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظيم‏؛ به راستي که تو از اخلاقي والا برخورداري». سورۀ قلم، آيۀ 4.

4. ابن حنبل، فضائل الصحابة، ج 2، ص 445؛ واقدي، المغازي، ج1، ص 57؛ تفسير عياشي، ج2، ص65 حديث 7 (نقل در: دانش‌نامۀ اميرالمؤمنين (ع)، ري‌شهري و همکاران، ج 1، ص 260 شمارۀ 3).

5. در آيۀ 11 سورۀ انفال مي‌فرمايد: «وَ يُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً لِيُطَهِّرَكُمْ بِه‏؛ و از آسمان بارانى بر شما فرو ريزانيد تا شما را با آن پاك گرداند». در بارۀ تنافي گزارش مورد بحث با اين آيه، ر.ک: رسول جعفريان، سيرۀ رسول خدا (ص)، ص 493.

6. در اين باره و توضيحاتي بيش‌تر در ردّ گزارش مذکور، ر.ک: جعفر مرتضى‏ عاملي، الصحيح من سيرة النبي الأعظم‏، دار الهادي‏، بيروت‏، 1415 ه. ق‏، چاپ چهارم‏، ج 5، ص 29 ـ 30. براي اطلاع بيش‌تر، در بارۀ اين مطلب و آشنايي با برخي نکات تاريخي ديگر، به لينک زير مراجعه بفرماييد:

http://www.soalcity.ir/node/2418

7. در اين باره به لينک زير بنگريد: ttp://www.islamquest.net/fa/archive/question/fa35743

8. در بارۀ استناد قاتلان کربلا به ماجراي عثمان، ر.ک: محمدرضا هدايت پناه، بازتاب تفکر عثماني در واقعۀ کربلا.

چرا پيامبر اکرم (ص) و ائمه (ع) خمس را جمع آوری نمی کردند؟
اين روال در دوران امام حسن (ع) نيز ادامه داشت و به ويژه بعد از ماجراي صلح با معاويه، اهل بيت ديگر قدرت اجتماعي لازم را براي اجراي احکامي مانند خمس نداشتند و ...

سلام عليکم.

چرا پيامبر اکرم (ص) و حضرت علي (ع) و امام حسن تا امام سجاد (ع) خمس را جمع نمي کردند؟

با سلام و تشکر از ارتباط شما با مرکز ملي پاسخگويي به سؤالات ديني و آرزوي توفيق روزافزون.

در ابتدا لازم است يادآوري کنيم که خمس، يک دستور اسلامي است که حکم آن، در آيۀ 41 سورۀ انفال بيان شده است. از اين رو، هرچند در مذاهب فقهي در بارۀ جزئيات آن اختلاف است، در اصل آن هيچ ترديدي نيست. امّا در پاسخ به سؤال شما، به بيان چند مطلب بسنده مي‌کنيم:

1 ـ بر خلاف ذهنيتي که شما داريد، قانون خمس در زمان رسول خدا (ص) اجرا مي‌شده است. تنها چيزي که برخي ادّعا کرده‌اند، اين است که ايشان فقط خمس غنايم جنگي را مطالبه مي‌کرده و نه مطلق غنايم را تا شامل مازاد درآمد و طلا و نقره و معدن و… نيز بشود. اين ادّعا، با واقعيات تاريخي و مدارک روايي در کتاب‌هاي شيعه و سنّي سازگار نيست. به استناد رواياتي که در منابع معتبر اهل سنت نيز آمده، آن حضرت نه قط خمس غنايم جنگي را جدا مي‌کرده، که براي موارد ديگري مانند معدن و دفينه (گنج) نيز خمس قرار داد(1) و در عهدنامه‌ها و دستورهايي که براي قبايل مختلف مي‌نوشت، بر لزوم پرداخت خمس نيز تأکيد مي‌فرمود.(2) و حتي بنا بر ديدگاه درست، مأموريت امام علي (ع) در واپسين سفرش به يمن نيز دريافت خمس بوده است.(3) در حالیکه مردم آنجا پیش از این مسلمان شده بودند، پس سخن کساني که خمس را مختص به غنايم جنگي مي‌شمارند، با سنّت رسول خدا (ص) سازگار نيست.

 

2 ـ متأسفانه بعد از رحلت رسول خدا (ص)، عمل به سيرۀ ايشان در بارۀ خمس، از دو جهت دچار آسيب شد: هم از جهت متعلق خمس و اينکه از چه مواردي بايد خمس گرفته شود، و هم از جهت مصرف آن و اين‌که به چه افراد يا گروه‌هايي بايد پرداخت شود.(4)

3 ـ امير مؤمنان (ع) از همان آغاز خلافت، با يک سلسله دشواري‌ها و موانع رو به‌رو بود که برخي از آن‌ها تا پايان عمر آن حضرت ادامه داشت. اين دشواري‌ها هم در صحنۀ سياسي و نظامي و اجتماعي بود و هم در عرصۀ فرهنگ و دين‌مداري؛ امّا همۀ اين‌ها بي گمان، در سياست نادرست خلفاي پيشين ريشه داشت.(5) اين موانع، به علاوۀ درگير شدن آن حضرت با سه جنگ مهمّ داخلي (جمل، صفين و نهروان) باعث شد که آن حضرت عملاً نتواند بسياري از اصلاحات مورد نظر خود را انجام دهد. قداست يافتن سنت شيخين در ميان عموم مسلمانان نيز مانع بزرگي بود.(6) که باعث شد برخي از انحرافات گذشته، عملي مانند نماز تراويح نيز (که از دوران خليفۀ دوم آغاز شده بود و از نگاه اميرالمؤمنين بدعت بود)، در دوران خلافت ايشان نيز همچنان رواج داشته باشد.(7)

 

4 ـ مسئلۀ خمس نيز از مواردي بود که امام علي (ع) نتوانست سنت رسول خدا را در بارۀ آن، احيا کند. طبق روايتي از امام باقر (ع)، امير المؤمنين (ع) به اين دليل نتوانست اين روال را تغيير دهد که نمي‌خواست متّهم به تخلّف از سنت شيخين (ابوبکر و عمر) گردد.(8)

 

5 ـ اين روال در دوران امام حسن (ع) نيز ادامه داشت و به ويژه بعد از ماجراي صلح با معاويه، اهل بيت ديگر قدرت اجتماعي لازم را براي اجراي احکامي مانند خمس نداشتند و اگر مي‌خواستند که حکم صحيح چنين مسائلي را بيان کنند، زمينه‌اي براي اين کار وجود نداشت. امّا در دروه‌هاي بعد، هرچند ائمه همچنان در رأس هرم قدرت و دست اندر کار حکومت نبودند، ولي اقتدار بالايي به دست آورده بودند و تطورات تاريخي در گفتمان امامت، باعث شده بود که زمينه و ظرفيت لازم براي اجراي احکامي مانند خمس فراهم گردد. مطرح شدن احکام و گزاره هايي چون وجوب پرداخت خمس، حرمت تحاکم نزد حاکمان جور ( يعني لزوم پرهيز از بردن داوري نزد آنان، حتي در مسائل جزئي زندگي)، نصب وکيل و پيدايش شبکۀ منظّمي براي ارتباطات فکري و مالي ميان امام و پيروان آنان، همگي حاکي از اقتدار فراواني است که امامانِ متأخّر داشته اند.(9)

خلاصه اين‌که: خمس به عنوان يک دستور ديني، در زمان رسول خدا (ص) مطرح بود و به آن عمل مي‌شد؛ ولي در دوران خلفا دچار انحرافاتي شد که امام علي(ع) و امامان بعدي نيز نتوانستند آن را به مجراي اصلي‌اش بازگردانند؛ تا اين‌که در دروۀ امامان بعدی (از زمان امام صادق و امام کاظم علیهما السلام) به تدریج زمينه براي اعلام و اجراي آن فراهم گشت.

پي‌نوشت‌ها:

1.       براي نمونه، در صحيح مسلم (کتاب الحدود، ج 5، ص 127) حديثي از ابوهريره روايت شده است که رسول خدا (ص) فرموده: «رکاز خمس دارد» و رکاز به معناي معدن طلا و نقره است. نيز: روايت شعبي از جابر بن عبدالله در مسند احمد، ج3، ص 335 و 336.

2.       مانند عهدنامۀ آن حضرت براي دو قبيلۀ سعد هذيم و جذام. (ابن سعد، الطبقات الکبري، ج1، ص270). در هيچ يک از اين گونه موارد، منظور خمس غنايم جنگي نيست؛ زيرا آنان اجازۀ جنگ با ديگران را نداشتند. برخي از آنان نيز اساساً در موقعيت جنگيدن نبودند تا پيامبر از آنان توقع داشته باشد خمس غنيمت جنگي را به آن حضرت بدهند. اگر هم در جنگي شرکت مي‌کردند، تصميم‌گيري در بارۀ غنايم جنگي با آنان نبود؛ بلکه با خود رسول خدا و يا فرماندهان منصوب ايشان بود.

3.       علامه سيد مرتضي عسکري، بازشناسي دو مکتب (ترجمۀ کتاب معالم المدرستين)، ج2، ص253.

4.       ر.ک: علامه سيد مرتضي عسکري، همان، ص 155 ـ 266 (به ويژه ص 162 که فشردۀ اين مطلب را آورده است).

5.       مهدي پيشوايي، تاريخ اسلام (جلد دوم؛ از سقيفه تا کربلا)، ص 236.

6.       دربارۀ جايگاه سنّت شيخين و تأکيد تودۀ مردم بر آن، ر.ک: رسول جعفريان، تاريخ سياسي اسلام، ج 2 (سيرۀ خلفا)، 240 ـ 243 و نيز 245 ـ 247.

7.       مجلسي، بحار الأنوار، ج 31، ص 8. نيز نک: ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغة، ج 12، ص 283، به نقل از سيدمرتضي ،‌همراه با پاسخ به حرمت چنين بدعتي.

8.       ابوعبيد، الاموال، ص 332؛ جصاص، احکام القرآن، ج3 ، ص63 (نقل در: بازشناسي دو مکتب، ج2، ص 229 و 230). اميرالمؤمنين (ع) خود نيز در خطبه‌اي، به صراحت، خمس را از مواردي شمرده که به دليل وقوع انحراف در بارۀ آن، نتوانسته آن گونه که بايد به آن جامۀ عمل بپوشد. براي اطلاعات بيشتر در اين باره، به لينک زير بنگريد:

http://www.soalcity.ir/node/2022

  1. مرتضي بهرامي خشنودي، «تطور تاريخي گفتمان امامت تا نيمۀ سدۀ سوم هجري»، پايان‌نامۀ کارشناسي ارشد تاريخ تشيع، دانشگاه امام صادق (ع)، 1386، ص 151.

در مورد طلسم وچگونگي شکستن طلسم توضيحاتي را ارایه بفرمایید.
براي باطل كردن سحر، اين دعا را بنويسند، و با خود نگاه دارند: "بسم اللّه و باللّه، بسم اللّه و ماشأاللّه، بسم اللّه و لاحول و لاقوة الا باللّه قال موسي ...

باسلام.احتراما ضمن عرض ادب وخسته نباشيد به استحضار حضرت عالي ميرساند اينجانب در مورد طلسم ودعاگويي وچگونگي شکستن و از بين بردن طلسم توضيحاتي رادر صورت امکان ارايه بفرماييد.

با سلام و تشکر از ارتباط شما با مرکز ملي پاسخگويي به سؤالات ديني و آرزوي توفيق روزافزون.

 

اولا: به عنوان مقدمه عرض مي شود که هرچند سحر و طلسم وجود دارد. اما در هر مشكلي نمي توان پاي سحر و طلسم را به ميان كشيد و مشكل را به آنها نسبت داد از سوي ديگر فهم اينکه اين مشکل به خاطر سحر بوده يا نه، بسيار سخت است. چون طلسم و سحر کار راحتي نيست که با خواند چند دعا بتوان شخصي را طلسم کرد.

با اين وجود اگر بر فرض، سحر يا طلسم در كار باشد، راه ‏هايي براي بطلان آن وجود دارد مانند:

1-      خواندن و نوشتن آيات 75 تا 82 سوره يونس.

2-      طبق آيه 10 سوره نوح، زياد استغفروالله گفتن نيز تاثير زيادي داري (مخصوصا اين مورد خيلي سفارش شده است).

3-درخواست دعا از اولياي واقعي خداوند و توسل به حضرات معصومين عليهم السلام.

4- صدقه دادن و قرباني كردن بسيار مفيد است.

5-همچنين در مفاتيح الجنان دستوري ذکر شده است به اين صورت که امام علي(ع) فرمود:

براي باطل كردن سحر، اين دعا را بنويسند، و با خود نگاه دارند: "بسم اللّه و باللّه، بسم اللّه و ماشأاللّه، بسم اللّه و لاحول و لاقوة الا باللّه قال موسي ما جئتم به السحر، انّّّ اللّه سيُبطِلُهُ، انّ اللّه لايصلح عمل المفسدين، فوقع الحق و بطل ما كانوا يعملون، فغلبوا هنالك و انقلبوا صاغرين. (1)

هم چنين در كتاب مزبور پيامبر اكرم نيز، براي دفع شياطين و جادوگران مي فرمايد: "آيه سخره را بخوانند: "ان ربكم اللّه الذي خلق السموات و الارض في ستة ايام ثم استوي علي العرش يغشي الليل النهار يطلبه حثيثاً و الشمس و القمر و النجوم مسخرات بامره الا له الخلق و الامر تبارك اللّه رب العالمين اُدعوا ربكم تضرعاً و خفيه انه لايحب المعتدين و لاتفسدوا في الارض بعد اصلاحها و ادعوه خوفاً و طمعاً ان رحمة اللّه قريب من المحسنين."(2)

در حديث ديگري از امام صادق عليه السلام آمده است: مَنْ أَكْثَرَ قِرائَةَ «قُلْ أُوحِىَ» لَمْ يُصِبْهُ فِى الْحَياةِ الدُّنْيا شَىْ‏ءٌ مِنْ أَعْيُنِ الْجِنِّ وَ لا نَفَثِهِمْ وَ لا سِحْرِهِمْ، وَ لا كَيْدِهِمْ، وَ كانَ مَعَ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله فَيَقُولُ يا رَبِّ لا أُرِيْدُ مِنْهُ بَدَلًا وَ لا أَبْغِى عَنْهُ حِوْلًا:

«هر كس سوره «جنّ» را بسيار بخواند، هرگز در زندگى دنيا چشم زخم جنّ، جادو، سحر و مكر آن ها به او نمى‏رسد، او با محمّد صلى الله عليه و آله همراه خواهد بود، و مى‏گويد: پروردگارا! من كسى را به جاى او نمى‏خواهم، و هرگز از او به ديگرى متمايل نمى‏شوم.»(3)

همچنين مى توان از سوره ها و آيات قرآنى بهره جست; مانند چهار سوره«ياأيّهاالكافرون»، «قل هو الله أحد»، «قل أعوذ بربّ الفلق»، «قل أعوذ بربّ النّاس». نيز مى توان از «آية الكرسى» و آيه «انّى توكّلت على الله ربّى و ربّكم ما من دابّة الاّ هو آخذ بناصيتها إنّ ربّى على صراط مستقيم.»(4)

 و نيز اين دعاها مکررا خوانده شود:حسبي الله و کفي،و سمع الله لمن دعا ،ليس وراءالله منتهي و اللهمّ انّک لا يکفي منک احد و انت تکفي من کل احد من خلقک فاکفني شرّ الجنّ والانس.

پي نوشت ها:

1. بحار الانوار، ج 64، ص 235.

2. مفاتيح الجنان، شيخ عباسي قمي، ص 520 و 521، مطبوعات ديني، قم.

3. همان.

4. تفسير نمونه، ج‏25، ص 107.

صفحه‌ها